sprachbausteine Deutsch B2 Flashcards
die Annonce
تبلیغات تبلیغات روزنامه
1.Ich habe alle Annoncen gelesen, aber die Wohnungen sind zu teuer.
1. من همه تبلیغات را خواندم اما آپارتمان ها خیلی گران هستند.
zeitlich
زمانی از نظر) زمان)
damals
آن زمانها آن وقتها، در گذشته، آن موقع
1.Damals gab es noch keine Computer.
1. آن زمانها کامپیوتری وجود نداشت.
2.Mit 15 wollte ich gerne Klavier spielen lernen. Aber damals hatte ich kein Geld dafür.
2. وقتی 15 ساله بودم دوست داشتم پیانو زدن یاد بگیرم اما آن موقع برای آن پولی نداشتم.
derzeit
در حال حاضر اکنون
مترادف و متضاد
zurzeit
1.Derzeit arbeitet er für eine große Kanzlei.
1. در حال حاضر او برای یک دفتر حقوقی بزرگ کار میکند.
2.Sie sind derzeit damit beschäftigt, die Präsentation für morgen vorzubereiten.
2. آنها در حال حاضر مشغول آمادهکردن ارائه فردا هستند.
warum
چرا برای چه
1.Ich weiß nicht, warum es hier so kalt ist.
1. من نمیدانم چرا اینجا هوا اینقدر سرد است.
2.Warum besuchst du mich nicht?
2. چرا به دیدن من نمیآیی؟
3.Warum kommt er nicht?
3. چرا او نمیآید؟
weshalb deshalb
“Weshalb”:
“Weshalb” یا “warum” به معنای “چرا” است و برای پرسش درباره دلیل یا علت یک اتفاق یا وضعیت استفاده میشود. مثلاً: “Weshalb hast du nicht zur Party gekommen?” (چرا به مهمانی نیامدهای؟)
“Deshalb”:
“Deshalb” به معنای “به همین دلیل” است و به عنوان نشانگر نتیجه یا اثری از یک دلیل یا علت قبلی استفاده میشود. مثلاً: “Ich habe viel gelernt, deshalb habe ich die Prüfung bestanden.” (من زیاد مطالعه کردم، به همین دلیل امتحان را قبول شدم.)
بنابراین، “weshalb” برای پرسیدن درباره دلیل و “deshalb” برای نشان دادن نتیجه یا اثر این دلیل استفاده میشود.
weshalb
چرا به چه دلیل
مترادف و متضاد
aus welchem Grund warum
1.Weshalb machst Du so ein trauriges Gesicht?
1. چرا چنین صورت غمگینی داری [چرا اینقدر غمگین بهنظر میرسی]؟
2.Weshalb rufst du an?
2. چرا تماس میگیری؟
3.Wir wissen nicht, weshalb Franz sich so entschieden hat.
3. ما نمیدانیم، چرا “فرانس” چنین تصمیمی گرفت.
2 به همین دلیل (هم)
1.Ich bekomme Besuch, weshalb ich leider nicht zur Party gehen werde.
1. برای من مهمان می آید، به همین دلیل من متاسفانه نمی توانم به مهمانی بیایم.
das Mittel
ابزار ماده، وسیله
مترادف و متضاد
Gerät Instrument Material
Kommunikationsmittel/Waschmittel/…
ابزار ارتباطی/شستشو/…
Das Waschmittel ist zu stark.
این ماده شستن [شوینده] خیلی قوی است.
mit allen Mitteln arbeiten/kämpfen/…
با تمامی وسایل کار کردن/جنگیدن/…
2 دارو
مترادف و متضاد
Arznei Medikament Medizin Präparat
ein wirksames/harmloses/… Mittel
یک داروی اثربخش/مضر/…
ein Mittel gegen Kopfschmerzen/Grippe/…
دارو برای سردرد/آنفولانزا/…
1. Der Arzt hat mir ein Mittel gegen Grippe verschrieben.
1. دکتر برای من دارویی برای آنفولانزا تجویز کردهاست.
2. Haben Sie ein Mittel gegen Magenschmerzen?
2. آیا دارویی برای شکم درد دارید؟
mittelständischen
کلمه “میاناندازه” به کسب و کارهایی اشاره دارد که به عنوان کسب و کارهای متوسط شناخته میشوند. این شرکتها معمولاً اندازه متوسطی دارند و دارای خودکفایی اقتصادی معقولی هستند. آنها بزرگتر از کارخانههای خانوادگی کوچک هستند، اما به اندازه شرکتهای بزرگ بزرگ نیستند. این نوع شرکتها در اقتصاد آلمان به عنوان یکی از پایههای اصلی تشخیص داده میشوند. آنها معمولاً در صنایع مختلف فعالیت دارند و نقش مهمی در ایجاد اشتغال و نوآوری دارند.
der Mittler
mittleren
“میانی” اشاره به شرایط، اندازه، یا موقعیتی دارد که نه بسیار بزرگ یا مهم است و نه بسیار کوچک یا غیرمهم. به عنوان مثال، میتواند به کسب و کارهای متوسط یا شرایط میانی در یک سند سیاستگذاری اشاره کند.
der mittler
“Der Mittler” یک اصطلاح آلمانی است که به شخصی اشاره دارد که در وسط یک فرآیند یا ارتباط واقع شده و نقش واسطهگری را بر عهده دارد. معمولاً این واژه به کسی اطلاق میشود که در فرآیندهای ارتباطی بین دو گروه یا دو طرف، مانند مذاکرات تجاری یا حل اختلافات، وارد میشود تا به تسهیل تعاملات کمک کند و روند را بهبود بخشد. در برخی موارد، “Der Mittler” میتواند به عنوان یک شخص ثالث یا فردی که در یک موضوع خاص دخالت دارد، استفاده شود.
entspricht
“Entspricht” یک فعل است که به معنای “مطابقت داشتن” یا “تطابق داشتن” است. وقتی از این فعل استفاده میشود، به عنوان یک فعل مجهول، به تأیید تطابق یا مطابقت یک چیز با یک چیز دیگر اشاره دارد. مثلاً در جمله “Dieses Produkt entspricht den Qualitätsstandards” به این معناست که این محصول با استانداردهای کیفیت مطابقت دارد یا به آنها میرسد.
[گذشته: entsprach] [گذشته: entsprach] [گذشته کامل: entsprochen] [فعل کمکی: haben ]
1 مطابقت داشتن وفق داشتن
مترادف و متضاد
gleichkommen nahekommen passen übereinstimmen
1.Deine Leistungen entsprechen nicht deinen tatsächlichen Fähigkeiten.
1. دستاوردهای تو با تواناهایی واقعیات مطابقت ندارند.
2.Seine Darstellung entspricht der Wahrheit.
2. توصیف او مطابق با حقیقت است.
zusätzlich
اضافه به طور اضافه
1.Sie müssen in Zukunft eine Stunde zusätzlich arbeiten.
1. شما باید در آینده یک ساعت اضافه کار کنید.
gründlich
[حالت تفضیلی: gründlicher] [حالت عالی: gründlichsten]
1 اساسی دقیق
مترادف و متضاد
genau sorgfältig
1.Ich möchte die Wohnung gründlich reinigen, bevor der Besuch kommt.
1. من میخواهم آپارتمان را اساسی تمیز کنم، قبل از اینکه مهمان بیاید.
2.Waschen Sie sich gründlich die Hände.
2. دستهایتان را اساسی بشویید.
bonitätsprüfung
“Bonitätsprüfung” یک واژه آلمانی است که به معنای “بررسی اعتبار” یا “بررسی قابلیت پرداخت” است. این اصطلاح معمولاً در زمینههای مالی و اقتصادی استفاده میشود و به فرآیندی اشاره دارد که شامل بررسی و ارزیابی قابلیت پرداخت یک شخص یا یک شرکت به وقت و درستی مطالبات مالی میشود. این بررسی معمولاً توسط بانکها، موسسات مالی یا شرکتهای اعتباری انجام میشود قبل از ارائه خدمات مالی یا پرداخت وام به یک فرد یا شرکت.
چک اعتباری
beifügen
[گذشته: fügte bei] [گذشته: fügte bei] [گذشته کامل: beigefügt] [فعل کمکی: haben ]
1 پیوست کردن الصاق کردن
مترادف و متضاد
beilegen dazulegen
1.Dem Bewerbungsschreiben habe ich meinen Lebenslauf und meine Zeugnisse beigefügt.
1. رزومه و مدارکم را به متن درخواست الصاق کردم.
2.Ich werde das Dokument meiner E-Mail beifügen.
2. من میخواهم فایل را به ایمیلم پیوست کنم.
die Aufmerksamkeit
[جمع: Aufmerksamkeiten] [ملکی: Aufmerksamkeit]
1 دقت توجه
مترادف و متضاد
Andacht Konzentration
1.In den ersten Schulstunden ist die Aufmerksamkeit der Schüler am größten.
1. در اولین ساعات مدرسه، دقت دانشآموزان در بیشترین حد ممکن است.
Aufmerksamkeit erfordern
به دقت [توجه] نیاز داشتن
Tragen Sie die Videobrille nie in Situationen, die Ihre Aufmerksamkeit erfordern.
عینک ویدیویی را هرگز در شرایطی که به دقت خود نیاز دارید، نپوشید.
obschon
اگرچه با وجود اینکه
مترادف و متضاد
obgleich obwohl
1.Die Richtlinie geht deutlich in die richtige Richtung, obschon sie einige ernste Defizite aufweist.
1. دستورالعمل بهوضوح در جهت درستی حرکت میکند، اگرچه برخی کمبودهای جدی نشان میدهد.
2.Sie kam, obschon sie krank war.
2. او آمد، با وجود اینکه مریض بود.
trotzdem obschon
“trotzdem” و “obschon” هر دو به معنای “با این حال” هستند، اما در زبان آلمانی، معمولاً “trotzdem” بیشتر استفاده میشود و معنی “با این حال” یا “با این وجود” را منتقل میکند. از آن برای بیان تضاد یا ادامه دادن در یک موقعیت بعد از یک ادعای قبلی استفاده میشود.
اما “obschon” نیز به معنای “با این حال” است، اما کمتر استفاده میشود و معمولاً در زبان شکیبایی و فرمال استفاده میشود. این کلمه معمولاً در ادبیات و نوشتارهای رسمی به کار میرود.
erlauben
[گذشته: erlaubte] [گذشته: erlaubte] [گذشته کامل: erlaubt] [فعل کمکی: haben ]
1 اجازه دادن مجاز کردن
مترادف و متضاد
verbieten
1.Rauchen ist hier nicht erlaubt.
1. سیگارکشیدن اینجا مجاز نیست.
(jemandem) etwas (Akk.) erlauben
(به کسی) چیزی را اجازه دادن
Der Arzt hat mir erlaubt, wieder zu arbeiten.
دکتر به من اجازه داد دوباره کار کنم.
کاربرد واژه erlauben به معنای اجازه دادن
فعل erlauben معنایی مشابه “اجازه دادن” در فارسی دارد و دادن یک حق، یا رضایت برای انجام کاری را نشان میدهد. erlauben میتواند به یک اجازه شفاهی و غیر جدی اشاره کند، مثلاً:
“.Meine Eltern erlauben mir das nicht” (والدینم به من اجازه این را نمیدهند.)
یا به مجاز بودن قانونی در انجام کاری اشاره کند، مثلاً:
“.Fotografieren ist hier nicht erlaubt” (عکاسی اینجا مجاز نیست/غیرقانونی است.)
die Geldanlage
سرمایه گذاری
1.Die Firma ist meine Geldanlage.
1. شرکت (محل) سرمایه گذاری من است.
2.Ich bin froh, dass die Geldanlage letztendlich gewinnbringend war.
2. من خوشحالم که سرمایه گذاری در نهایت دارای سود بود.
wertpapier
“Wertpapier” یک واژه آلمانی است که به معنای “اوراق بهادار” است. این اصطلاح به هر نوع سند یا اوراقی اطلاق میشود که ارزش مالی دارند و میتوانند توسط افراد یا شرکتها برای سرمایهگذاری یا دیگر اهداف مالی استفاده شوند. اوراق بهادار شامل اوراق قرضه، سهام، اوراق مشارکت، اوراق قابل تبدیل، گواهیهای سپرده و سایر اوراق مالی میشوند.
einrichten
[گذشته: richtete ein] [گذشته: richtete ein] [گذشته کامل: eingerichtet] [فعل کمکی: haben ]
1 چیدن مرتب کردن، چیدن وسایل
مترادف و متضاد
ausrüsten ausstatten möblieren
etwas (Akk.) einrichten
جایی را مبلمان کردن
1. Er möchte sein Zimmer selber einrichten.
1. او می خواهد اتاقش را خودش بچیند.
2. Ihr Haus wurde von einer Innenarchitektin eingerichtet.
2. خانه آنها به وسیله یک طراح داخلی چیده شده است.
2 هماهنگ کردن ترتیبی دادن، انجام دادن
مترادف و متضاد
arrangieren managen organisieren
ein Treffen/eine Sitzung/… einrichten
ملاقاتی/جلسهای/… هماهنگ کردن
Für einen Termin hätte ich Zeit um 15:00 Uhr. Können Sie das einrichten?
برای یک قرار ملاقات من ساعت 15:00 وقت دارم. می توانید آن را هماهنگ کنید؟
etwas irgendwie einrichten, dass…
چیزی را با نحوی ترتیب دادن، که…
etwas (Akk.) einrichten, etwas zu tun
برای انجام کاری چیزی را ترتیب دادن
Kannst Du es einrichten, morgen früher nach Hause zu kommen?
می توانی ترتیبی دهی که فردا زودتر به خانه بیایی؟
etwas (Akk.) für jemanden einrichten
چیزی را برای کسی انجام دادن
Könntest du das wohl für mich einrichten?
می توانی این را برای من انجام دهی؟
3 آماده کردن حاضر شدن (sich einrichten)
مترادف و متضاد
sich einstellen sich rüsten sich vorbereiten sich wappnen
sich (Akk.) auf etwas (Akk.) einrichten
خود را برای چیزی آماده کردن
Ich werde mich auf deinen Besuch einrichten.
من میخواهم خودم را برای ملاقتت آماده کنم.
4 تاسیس کردن افتتاح کردن، باز کردن
مترادف و متضاد
begründen eröffnen gründen
etwas (Akk.) einrichten
چیزی را تاسیس کردن [افتتاح کردن]
1. Er will eine Wäscherei einrichten.
1. او میخواهد یک خشکشویی تاسیس کند.
2. Seine Eltern richteten ihm das Geschäft ein.
2. خانوادهاش برایش این مغازه را باز کردند.
die Veränderung
[جمع: Veränderungen] [ملکی: Veränderung]
1 تغییر دگرگونی
1.Jeder bemerkte die Veränderung ihres Verhaltens.
1. هر کسی تغییر در رفتارش را تشخیص میداد.
2.nachhaltige Veränderung
2. دگرگونی پایدار
der Wandel
دگرگونی تغییر
sich wandeln
[گذشته: wandelte] [گذشته: wandelte] [گذشته کامل: gewandelt] [فعل کمکی: haben ]
1 تغییر کردن دگرگون شدن
مترادف و متضاد
sich ändern sich verändern sich verwandeln
etwas wandelt sich (Akk.)
چیزی تغییر کردن
1. Das Bewusstsein der Menschen hat sich gewandelt.
1. آگاهی مردم تغییر کردهاست.
2. Dein Leben hat sich gewandelt.
2. زندگی تو تغییر کردهاست.
durch
از طریق بهوسیله، توسط
مترادف و متضاد
anhand aufgrund infolge mit mittels vermöge
1.Ich habe sie durch meinen Freund kennengelernt.
1. من با او از طریق دوستم آشنا شدم.
2.Ich schicke einen Brief durch die Post.
2. من نامهای از طریق پست میفرستم.
3.Wir haben unsere Wohnung durch einen Freund bekommen.
3. ما آپارتمانمان را از طریق یک دوست پیدا کردیم.
کاربرد واژه durch به معنای از طریق
durch در این کاربرد برای اشاره به ابزار یا وسیله انجام یک کار مورد استفاده قرار میگیرد و معنایی مشابه “از طریق” یا “به وسیله” در فارسی دارد. به مثالهای زیر توجه کنید:
“etwas durch Lautsprecher bekannt geben” (چیزی را بهوسیله بلندگو اعلام کردن)
womit
با چه؟ به چه وسیله؟، چگونه؟
2 که با آن که به وسیله آن
sowie
1 و همچنین و نیز
1.Wir sahen Boston, New York und Washington sowie einige Städte im Süden.
1. ما بوستون، نیویورک و واشنگتن و همچنین چندتایی شهر در جنوب را دیدیم.
2 به محض آنکه همین که
1.Ich komme, sowie ich mit der Arbeit fertig bin.
1. من به محض آنکه با کار تمام شدم [کارم تمام شد]، میآیم.
die Ansicht
نظر عقیده
مترادف و متضاد
Anschauung Meinung
1.Ich kann ihn nicht leiden, er hat komische Ansichten.
1. من از او خوشم نمیآید، او عقاید مسخرهای دارد.
der Ansicht sein
نظری داشتن
Ich bin anderer Ansicht.
من نظر دیگری دارم.
2 چشمانداز تصویر
1.eine Ansicht der Stadt
1. چشماندازی از شهر
2.Ich werde dir eine schöne Ansicht unseres Hotels mitbringen.
2. من میخواهم برایت تصویری زیبا از هتلمان بیاورم
die Ansicht
Ansichten
[جمع: Ansichten] [ملکی: Ansicht]
1 نظر عقیده
مترادف و متضاد
Anschauung Meinung
1.Ich kann ihn nicht leiden, er hat komische Ansichten.
1. من از او خوشم نمیآید، او عقاید مسخرهای دارد.
der Ansicht sein
نظری داشتن
Ich bin anderer Ansicht.
من نظر دیگری دارم.
2 چشمانداز تصویر
1.eine Ansicht der Stadt
1. چشماندازی از شهر
2.Ich werde dir eine schöne Ansicht unseres Hotels mitbringen.
2. من میخواهم برایت تصویری زیبا از هتلمان بیاورم.
بازدیدها
prägungen
نقش برجسته
“Prägungen” به معنای “سکهکوبی” یا “تمبرزنی” است. این اصطلاح به فرآیند تولید سکهها یا تمبرها با استفاده از ماتریسها یا قالبهای ویژه اشاره دارد. این فرآیند معمولاً توسط ادارات چاپ و مسکوکات ملی یا شرکتهای تولید کننده سکه و تمبر انجام میشود.
die Tradition
سنت رسم، عرف
1.Eine große Hochzeit mit vielen Leuten ist bei uns Tradition.
1. یک مراسم عروسی بزرگ با یک عالمه آدم پیش ما یک رسم است.
2.Es ist Tradition, dass der Parlamentspräsident Mitglied der stärksten Partei ist.
2. این یک عرف است که رئیس پارلمان عضو قویترین حزب باشد.
nachweisen
[گذشته: wies nach] [گذشته: wies nach] [گذشته کامل: nachgewiesen] [فعل کمکی: haben ]
1 ثابت کردن
1.Die Wissenschaftler wiesen die Wirksamkeit dieses Medikaments nach.
1. دانشمندان، کارایی این دارو را ثابت کردند.
2.einen festen Wohnsitz nachweisen
2. یک محل سکونت دائم را ثابت کردن [ثبت کردن]
3.jemandem einen Fehler nachweisen
3. اشتباه کسی را ثابت کردن
ausweisen
[گذشته: wies aus] [گذشته: wies aus] [گذشته کامل: ausgewiesen] [فعل کمکی: haben ]
1 دیپورت کردن اخراج کردن
1.Ausländer ausweisen
1. خارجیها را دیپورت کردن
2.jemanden aus dem Land ausweisen
2. کسی را از کشور اخراج کردن
2 نشان دادن
1.Dieser Film weist ihn als begabten Regisseur aus.
1. این فیلم او را به عنوان کارگردانی بااستعداد نشان میدهد.
3 کارت شناسایی ارائه دادن (sich ausweisen)
überweisen
[گذشته: überwies] [گذشته: überwies] [گذشته کامل: überwiesen] [فعل کمکی: haben ]
1 واریز کردن انتقال وجه کردن
Geld überweisen
پول انتقال دادن [واریز کردن]
1. Ich werde das Geld auf dein Konto überweisen.
1. من میخواهم پول را به حسابت واریز کنم.
2. Sie können das Geld auch überweisen.
2. شما میتوانید این پول را هم واریز کنید.
Geld auf ein Konto/an eine Bank überweisen
پول به حسابی/به بانکی انتقال دادن
Er hat mich kurz vorher angerufen und das Geld auf mein Konto überwiesen.
او چند لحظه پیش با من تماس گرفت و پول را به حساب من انتقال داد.
2 انتقال دادن
jemanden ins Krankenhaus überweisen
کسی را به بیمارستان انتقال دادن
Der Arzt hat mich ins Krankenhaus überwiesen.
پزشک، من را به بیمارستان انتقال داد.
jemanden von irgendwo (Dat.) zu irgendwo (Dat.) überweisen
کسی را از جایی به جایی انتقال دادن
Sie wurde vom Hausarzt zu einem Facharzt überwiesen.
او از دکتر خانگی نزد پزشک متخصص انتقال داده شد.
davon
از آن درباره آن
1.Der erste Teil davon war besonders mühsam.
1. اولین قسمت از آن به طور مشخص پرزحمت بود.
2.Möchtest du vielleicht etwas davon abhaben?
2. شاید تو دوست داشته باشی بخشی از آن را برداری؟
damit
بهخاطر این تا
مترادف و متضاد
auf dass auf dem Zweck, dass
1.Ich trage eine Brille, damit ich besser sehen kann.
1. من عینک میزنم تا بتوانم بهتر ببینم.
2.Mach schnell, damit wir nicht zu spät kommen.
2. سریع باش، تا ما دیر نرسیم.
3.Schreib es dir auf, damit du es nicht wieder vergisst.
3. یادداشتش کن تا دوباره فراموشش نکنی.
4.Sofia fährt in den Urlaub, damit sie sich erholt.
4. زوفیا به تعطیلات رفت تا استراحت کند.
5.Sofia fährt in Urlaub, damit ihre Tochter ein neues Land kennen lernt.
5. زوفیا به تعطیلات رفت تا دخترش یک کشور جدید را بشناسد.
[قید]damit
/daˈmɪt/
غیرقابل مقایسه
2 با آن
1.Sie sammelten viel Geld und halfen damit vielen Menschen.
1. آنها پول زیادی جمع و با آن به مردم زیادی کمک کردند.
2.Was macht man mit diesem Ding? - Damit kann man Dosen aufmachen.
2. با این چیز چکار می توان کرد؟ - با آن آدم درب قوطی را باز می کند.
darauf
به آن از آن
1.Da hinten ist ein hoher Berg. Darauf wollte er heute steigen.
1. آن پشت یک کوه بلند است. او می خواهد امروز به آن سعود کند.
2.Schau mal, sie isst ein Eis! Darauf hätte ich auch Lust.
2. او یک بستنی می خورد! من هم به آن میل دارم.
کاربرد واژه darauf به معنای بعد از آن
واژه darauf برای اشاره به چیزی استفاده می شود که قبلا (معمولا در جمله قبل) در مورد آن صحبت شده. به جمله زیر توجه کنید:
Da hinten ist ein hoher Berg. Darauf wollte er heute steigen
آن پشت یک کوه بلند است. او می خواهد امروز “به آن” سعود کند. [از آن بالا برود]
در این جمله darauf به چیزی که در جمله قبل معرفی شده (کوه بلند) اشاره می کند. به جمله بعدی توجه کنید:
Sie isst ein Eis! Darauf hätte ich auch Lust
او یک بستنی می خورد! من هم “به آن” میل دارم.
در این جمله هم darauf به چیزی که در جمله قبل مشخص شده (بستنی) اشاره می کند.
spracherwerb
“Spracherwerb” یک واژه آلمانی است که به معنای “یادگیری زبان” یا “کسب زبان” است. این اصطلاح به فرآیند یادگیری زبان توسط افراد اشاره دارد، از جمله در دوران کودکی و بزرگسالی. این فرآیند شامل یادگیری مهارتهای مختلف زبانی مانند گفتار، شنیدار، خواندن و نوشتن است.
sprachbewerbung
Sprachbewerbung” یک واژه آلمانی است که معمولاً به معنای “رزومه زبانی” یا “معرفی زبانی” استفاده میشود. این اصطلاح به مجموعهای از اطلاعات و مهارتهای زبانی یک فرد اشاره دارد که در ارتباط با زبانهایی که فرد میتواند صحبت کند، نوشته شده است. یک “Sprachbewerbung” ممکن است شامل اطلاعاتی در مورد سطح زبان، مدارک گواهی زبان، تجربه کاری و تحصیلی در زمینه زبان و سایر اطلاعات مرتبط با زبان باشد. این اصطلاح معمولاً در مواقعی مانند اعمال برای شغلها یا فرصتهای تحصیلی در کشورهایی که زبان مورد نیاز است، استفاده میشود.
sprachwettbewerb
“Sprachwettbewerb” یک واژه آلمانی است که به معنای “مسابقه زبانی” است. این اصطلاح به رویدادها یا فعالیتهایی اشاره دارد که در آن افراد به رقابت برای نشان دادن مهارتهای زبانی خود میپردازند. این مسابقات ممکن است شامل مواردی مانند تلفظ، مکالمه، نوشتن یا شنیدار باشند و معمولاً در مدارس، دانشگاهها، انجمنهای فرهنگی یا تشکلهای زبانی برگزار میشوند. این مسابقات برای افرادی که علاقهمند به بهبود مهارتهای زبانی خود هستند، فرصتی برای تقویت و تمرین زبان فراهم میکنند.
jeweiligen
مربوط بسته به مورد
“Jeweiligen” یک واژه آلمانی است که به معنای “مربوط به هر یک” یا “مختص هر کدام” است. این اصطلاح معمولاً برای اشاره به یک موضوع، شرایط، یا ویژگیهایی که به هر فرد، گروه، یا موقعیت خاصی اختصاص داده میشود، استفاده میشود. به عبارت دیگر، “jeweiligen” برای اشاره به ویژگیها، وضعیتها یا شرایط خاص هر فرد، موقعیت یا گروه استفاده میشود.
kompliziert
[حالت تفضیلی: komplizierter] [حالت عالی: kompliziertesten]
1 پیچیده
1.Diese grammatische Regel ist kompliziert.
1. این قاعده گرامری پیچیده است.
2.Er schreibt viel zu kompliziert.
2. او خیلی پیچیده مینویسد.
wecken
[گذشته: weckte] [گذشته: weckte] [گذشته کامل: geweckt] [فعل کمکی: haben ]
1 بیدارکردن برانگیختن
jemanden wecken
کسی را بیدار کردن
Der Lärm hat mich geweckt.
سروصدا مرا بیدار کرد.
jemanden um (Uhr) wecken
کسی را در (ساعت) بیدار کردن
1. Bitte wecken Sie mich um fünf.
1. لطفا مرا ساعت 5 بیدار کنید.
2. Können Sie mich morgen früh um sechs wecken?
2. می توانید من را صبح زود ساعت شش بیدار کنید؟
in jemandem etwas (Akk.) wecken
در کسی چیزی را بیدار کردن [برانگیختن]
Sein Lehrer hat das Interesse für Musik in ihm geweckt.
معملش در او علاقه به موسیقی را بیدار کرد. [برانگیخت]
jemanden aus tiefem Schlaf/mitten in der Nacht/… wecken
کسی را از خواب عمیق/در نیمه شب/… از خواب بیدار کردن
jemanden vorsichtig/rechtzeitig/zu spät/… wecken
کسی را با احتیاط/به موقع/خیلی دیر/… بیدار کردن
jemandes Neugierde wecken
کنجکاوی کسی را برانگیختن
erhalten
[گذشته: erhielt] [گذشته: erhielt] [گذشته کامل: erhalten] [فعل کمکی: haben ]
1 دریافت کردن گرفتن، مشمول چیزی شدن
مترادف و متضاد
bekommen empfangen kriegen
etwas (Akk.) erhalten
چیزی را دریافت کردن
1. Das Geld haben wir erhalten.
1. پول را دریافت کردیم.
2. Er erhält eine SMS.
2. او یک پیامک دریافت کرد.
3. Ihr Schreiben vom 3. Januar haben wir erhalten.
3. ما نامه شما در 3 ژانویه را دریافت کردیم.
einen Tadel/eine Strafe/… erhalten
سرزنش/مجازات شدن
Er erhielt drei Jahre Gefängnis.
او مشمول سه سال حبس میشود.
2 حفظ کردن نگه داشتن (sich erhalten)
مترادف و متضاد
aufrechterhalten bewahren
sich frisch/gesund/… erhalten
خود را تازه/سالم/… نگه داشتن
sich von etwas (Dat.) erhalten
خود را با چیزی حفظ کردن [از خود حمایت کردن]
sich etwas (Akk.) erhalten
حفظ کردن [نگه داشتن]
Diese Sitte hat sich erhalten.
این رسم خود را حفظ کرده. (پا بر جا مانده)
erhalten und bekommen
“bekommen” و “erhalten” هر دو به معنای “دریافت کردن” هستند، اما در برخی موارد اختلافاتی وجود دارد:
میزان فرمالیته: “erhalten” نسبت به “bekommen” فرمالتر است و معمولاً در متون رسمیتر یا در مکاتبات رسمی استفاده میشود.
منبع یا مبدأ: “bekommen” بیشتر برای اشاره به دریافت چیزی از منابعی مانند دوستان، خانواده، یا همکاران استفاده میشود، در حالی که “erhalten” ممکن است برای اشاره به دریافت چیزی از یک منبع رسمی یا مؤسسه استفاده شود.
سطح فرمالیته: “erhalten” معمولاً در موقعیتهایی که نیاز به یک سطح بیشتر از فرمالیته دارند مانند نوشتن یک نامه رسمی یا در مکاتبات کاری استفاده میشود، در حالی که “bekommen” در مکالمات روزمره و غیررسمی متداولتر است.
در کل، “erhalten” فرمالتر و رسمیتر است و ممکن است در موقعیتهای مختلفی به کار رود، در حالی که “bekommen” در مکالمات غیررسمی و متداولتر به کار میرود.
erhalten
[گذشته: erhielt] [گذشته: erhielt] [گذشته کامل: erhalten] [فعل کمکی: haben ]
1 دریافت کردن گرفتن، مشمول چیزی شدن
مترادف و متضاد
bekommen empfangen kriegen
etwas (Akk.) erhalten
چیزی را دریافت کردن
1. Das Geld haben wir erhalten.
1. پول را دریافت کردیم.
2. Er erhält eine SMS.
2. او یک پیامک دریافت کرد.
3. Ihr Schreiben vom 3. Januar haben wir erhalten.
3. ما نامه شما در 3 ژانویه را دریافت کردیم.
einen Tadel/eine Strafe/… erhalten
سرزنش/مجازات شدن
Er erhielt drei Jahre Gefängnis.
او مشمول سه سال حبس میشود.
2 حفظ کردن نگه داشتن (sich erhalten)
مترادف و متضاد
aufrechterhalten bewahren
sich frisch/gesund/… erhalten
خود را تازه/سالم/… نگه داشتن
sich von etwas (Dat.) erhalten
خود را با چیزی حفظ کردن [از خود حمایت کردن]
sich etwas (Akk.) erhalten
حفظ کردن [نگه داشتن]
Diese Sitte hat sich erhalten.
این رسم خود را حفظ کرده. (پا بر جا مانده)
durchmachen
تمام کردن به آخر رساندن
2 بیوقفه کار کردن یکسره کار کردن
durchfahren
رد شدن از داخل (چیزی) رد شدن
2 بیوقفه رفتن
3 غالب شدن (یک حس)
durchfahren” و “durchmachen
durchfahren (راندن از میان):
این فعل بیشتر به معنای عبور کردن از میان یا ادامه دادن سفر در مسیری خاص است. ممکن است به معنای عبور از یک نقطه یا منطقه برای رسیدن به مقصدی دیگر باشد. مثال: “Wir fahren durch die Stadt.” (ما از شهر عبور میکنیم.)
این فعل همچنین میتواند به معنای ادامه دادن به عملیاتی خاص یا کاری باشد. مثال: “Der Zug fährt ohne Zwischenstopp durch.” (قطار بدون توقف ادامه میدهد.)
durchmachen (تجربه کردن):
این فعل بیشتر به معنای تجربه کردن یا روبرو شدن با چیزی خاص است، معمولاً در مواقعی که فرد با یک تجربه دشوار یا ناراحتکننده روبرو میشود استفاده میشود. مثال: “Sie hat eine schwere Krankheit durchgemacht.” (او یک بیماری شدید را تجربه کرده است.)
این فعل میتواند به معنای تجربه کردن یک فرایند طولانی و دشوار باشد. مثال: “Er hat eine harte Zeit durchgemacht, bevor er seinen Erfolg erreicht hat.” (او زمانی سخت را پشت سر گذاشت، پیش از آنکه موفقیتش را بدست آورد.)
بنابراین، “durchfahren” به معنای عبور کردن از میان یا ادامه دادن به عملیاتی خاص است، در حالی که “durchmachen” به معنای تجربه کردن یا روبرو شدن با چیزی خاص است.
hinweisen
[گذشته: wies hin] [گذشته: wies hin] [گذشته کامل: hingewiesen] [فعل کمکی: haben ]
1 تذکر دادن
مترادف و متضاد
aufmerksam machen hindeuten verweisen
(jemanden) auf etwas (Akk.) hinweisen
به کسی چیزی را تذکر دادن
1. Mein Freund wies mich auf einen Fehler hin.
1. دوستم به من یک اشتباه را تذکر داد.
2. Wir möchten Sie darauf hinweisen, dass das Rauchen am Bahnsteig nicht gestattet ist.
2. ما می خواهیم تذکر دهیم که سیگار کشیدن بر روی سکو قطار ممنوع است.
aufmerksam
با دقت با توجه
1.Die Schüler hören dem Lehrer aufmerksam zu.
1. دانش آموزان با دقت به معلم گوش می کنند.
2 مطلع
1.Ich mache Sie darauf aufmerksam, dass wir in einer halben Stunde schließen.
1. من شما را مطلع می کنم، که ما تا نیم ساعت دیگر می بندیم.
[صفت]aufmerksam
/ˈaʊ̯fˌmɛʁkzaːm/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: aufmerksamer] [حالت عالی: aufmerksamsten]
3 دقیق بادقت
مترادف و متضاد
achtsam ganz Ohr wachsam
1.Weil ich im Unterricht aufmerksam bin, spare ich beim Lernen Zeit.
1. چون در کلاس درس دقیق هستم، هنگام درسخواندن وقت ذخیره میکنم.
jemanden (auf jemanden/etwas) aufmerksam machen
توجه کسی را به کسی/چیزی جلب کردن
Ich möchte Sie auf zwei Aspekte aufmerksam machen.
من میخواهم توجه شما را به دو دیدگاه جلب کنم.
mittlerweile
در این بین در این فاصله، تا الان
مترادف و متضاد
in der Zwischenzeit währenddessen
1.Am Anfang war die Arbeit schwer. Mittlerweile habe ich mich daran gewöhnt.
1. در ابتدا این کار سخت بود. در این فاصله من به آن عادت کردم.
2.Ich war oft in dieser Stadt und kenne sie mittlerweile ganz gut.
2. من بارها در این شهر بودم و تا الان کاملاً خوب آن را میشناسم.
kinderersatz
“Kinderersatz” یک واژه آلمانی است که به معنای “جایگزین بچه” یا “بچهبازی” است. این مفهوم به هر چیزی که یک فرد بزرگسال برای جایگزین کودکی یا بچگی خود استفاده میکند اشاره دارد، مثلاً حیوان خانگی، عروسک، یا فعالیتهایی که به شکل بچهبازی انجام میدهد. این مفهوم معمولاً در زمانی مطرح میشود که یک فرد بزرگسال برای پر کردن یک خالی یا نیازی که به شکل مرتبط با کودکی و بچگی است، از اشیاء یا فعالیتهایی که به شکل بچهبازی استفاده میشود، استفاده میکند.
durchaus
حتما در هر حال
2 کاملا مطلق
der Werdegang
مسیر تحول روند توسعه
حرفه
مترادف و متضاد
entstehungsgeschichte Entwicklungsweg
1.Das ist für seinen beruflichen Werdegang von großer Bedeutung.
1. این برای مسیر تحول شغلی او از اهمیت زیادی برخوردار است.
2.Er beschreibt in seiner Biographie alle Phasen seines Werdegangs.
2. او در بیوگرافیاش تمام مراحل مسیر تحولش را شرح میدهد.
berichten
اطلاع دادن تعریف کردن
مترادف و متضاد
bekannt geben erzählen informieren melden mitteilen
jemandem etwas (Akk.) berichten
به کسی چیزی را گزارش دادن [تعریف کردن]
1. Er hat mir alle Einzelheiten des Gesprächs berichtet.
1. او همه جزئیات مکالمه را به من اطلاع داد.
2. Ich habe ihm alles berichtet.
2. من به او همه چیز را گزارش دادم.
3. Sie hat mir von ihrem Urlaub berichtet.
3. او در مورد مسافرتش برای من تعریف کرد.
über etwas (Akk.) berichten
راجع به چیزی گزارش دادن
Alle Zeitungen haben über den Unfall berichtet.
همه روزنامهها در مورد حادثه اطلاع دادند.
es wird berichtet, dass …
گزارش شده است که …
“berichten” و “mitteilen
Berichten (berichten):
به معنی “گزارش دادن” یا “شرح دادن” است.
معمولاً برای گزارش دادن اطلاعات یا رویدادهایی استفاده میشود که ممکن است جزئیات بیشتر یا یک توصیف دقیقتر نیاز داشته باشد.
Mitteilen (mitteilen):
به معنی “اطلاع دادن” یا “بازنشر کردن” است.
این فعل معمولاً برای اطلاع دادن اطلاعات یا خبرهای کلی به کسی استفاده میشود، بدون اینکه به جزئیات و یا جزئیات بیشتری بپردازد.
به طور خلاصه، “berichten” به کار رفتن برای ارائه جزئیات و شرح دادن یک وضعیت خاص است، در حالی که “mitteilen” برای اطلاع رسانی یا اطلاع رسانی اطلاعات کلی بدون جزئیات بیشتر استفاده میشو
die Beurteilung
ارزیابی قضاوت
beurteilen
قضاوت کردن حکم دادن، تعیین کردن
مترادف و متضاد
abschätzen bewerten einschätzen erachten
1.Den Wert dieses Bildes kann nur ein Fachmann beurteilen.
1. تنها یک کارشناس میتواند در مورد ارزش این تابلو قضاوت کند.
2.Kannst du beurteilen, ob das stimmt?
2. آیا میتوانی قضاوت کنی که آیا این درست است؟
einschätzen
[گذشته: schätzte ein] [گذشته: schätzte ein] [گذشته کامل: eingeschätzt] [فعل کمکی: haben ]
1 تخمین زدن ارزیابی کردن
مترادف و متضاد
beurteilen bewerten
1.Ich bin gut darin, das Alter von Menschen einzuschätzen.
1. من در تخمینزدن سن افراد وارد هستم.
2.Wie schätzen sie als Experte die Situation ein?
2. شما بهعنوان کارشناس وضعیت را چگونه ارزیابی میکنید؟
leiden
[گذشته: litt] [گذشته: litt] [گذشته کامل: gelitten] [فعل کمکی: haben ]
1 رنج بردن مبتلا بودن
an einer Krankheit/Kopfschmerzen/krebs/… leiden
به بیماری/سردرد/سرطان/… مبتلا بودن
1. Er leidet an einer Herzkrankheit.
1. او به یک بیماری قلبی مبتلا است.
2. Er leidet an einer tödlichen Krankheit.
2. او به یک مریضی مرگبار مبتلا است.
unter etwas (Dat.) leiden
از چیزی رنج بردن
Sie leidet sehr unter den Verhältnissen.
او در این شرایط خیلی رنج می برد.
entschuldigen
[گذشته: entschuldigte] [گذشته: entschuldigte] [گذشته کامل: entschuldigt] [فعل کمکی: haben ]
1 بخشیدن
1.Dieser Fehler ist nicht zu entschuldigen.
1. این اشتباه نمیتواند بخشیده شود.
2.Entschuldigen Sie bitte!
2. لطفاً ببخشید [از شما عذر میخواهم]!
Entschuldigen Sie, dass…
ببخشید که … [معذرت میخواهم که …]
Entschuldigen Sie, dass ich Sie unterbreche.
ببخشید که حرفتان را قطع میکنم.
mit etwas (Dat.) entschuldigen
عذری برای چیزی بودن
Sein Verhalten ist mit nichts zu entschuldigen.
هیچ چیزی نمیتواند عذری برای رفتارش باشد.
2 معذرتخواهی کردن عذر خواستن (sich entschuldigen)
sich (bei jemandem) (für etwas) entschuldigen
(از کسی) (بابت چیزی) معذرتخواهی کردن
1. Ich entschuldige mich für das Versehen.
1. من بابت این اشتباه معذرتخواهی میکنم.
2. Sie hat sich für ihren lrrtum entschuldigt.
2. او بابت اشتباهش معذرتخواهی کرد.
bedauern
متاسف شدن پشیمان شدن
1.Ich bedauere sehr, dass ich Ihre Einladung nicht annehmen kann.
1. من واقعا متاسفم که نمی توانم دعوت شما را قبول کنم.
2 همدردی کردن
مترادف و متضاد
bemitleiden
1.Ich bedauere dich aufrichtig.
1. من صادقانه با تو همدردی میکنم.
2.Man muss einen kranken Menschen bedauern.
2. باید با فرد بیمار همدردی کرد.
die Vorbereitung
آمادگی آماده سازی، تدارک
1.Die Vorbereitung für das Fest dauerte drei Tage.
1. تدارک برای جشن سه روز طول کشید.
2.Nächste Woche beginnen wir mit der Vorbereitung für die Prüfung.
2. هفته آینده ما آماده سازی برای امتحان را شروع می کنیم.
deswegen
به همین خاطر در نتیجه
1.Ich habe falsch geparkt. Deswegen habe ich einen Strafzettel bekommen.
1. من اشتباه پارک کردم. به همین خاطر یک قبض جریمه گرفتم.
prägen
[گذشته: prägte] [گذشته: prägte] [گذشته کامل: geprägt] [فعل کمکی: haben ]
1 نقش انداختن حک کردن
1.Das Staatswappen auf die Münzen prägen
1. نقش پرچم دولت را بر روی سکهها انداختن [حک کردن]
2.geprägtes Silber
2. نقره حکاکیشده
2 شکل دادن تاثیر (عمیق) گذاشتن
مترادف و متضاد
beeinflussen einwirken
1.alte Fachwerkhäuser prägen das Stadtbild
1. خانههای کار قدیمی تصویر شهر را شکل میدهند.
2.Die Ethik prägt die Menschen nachhaltig.
2. اخلاق دائماً مردم را شکل میدهد.
3.Die Landschaft prägt den Menschen.
3. منظره تاثیر عمیقی بر روی مردم گذاشت.
behaupten
[گذشته: behauptete] [گذشته: behauptete] [گذشته کامل: behauptet] [فعل کمکی: haben ]
1 ادعا کردن اظهار کردن
مترادف و متضاد
bestehen beteuern
1.Er behauptet, dass er davon nichts gewusst hat.
1. او ادعا میکند که در این مورد هیچچیز نمیدانستهاست.
2.Er behauptet, unsere Meinung sei nicht wichtig.
2. او ادعا میکند نظر ما مهم نیست.
2 رقابت کردن پیروز شدن (sich behaupten)
1.Es ist schwer, sich gegen meinen Kollegen zu behaupten.
1. سخت است که با همکارانم رقابت کنم. [در مقابل آنها پیروز شوم.]
zahlreich
[حالت تفضیلی: zahlreicher] [حالت عالی: zahlreichsten]
1 متعدد تعداد زیاد
1.Die Gäste sind zahlreich gekommen.
1. تعداد زیادی مهمان آمدهاست.
2.Es gibt zahlreiche Beispiele für gute Zusammenarbeit.
2. مثال های متعددی برای همکاری خوب وجود دارد.
bevor davor
“bevor” و “davor” هر دو به معنای “قبل از” هستند، اما در زبان آلمانی کاربرد آنها متفاوت است:
“bevor”: این کلمه به معنای “قبل از آنکه” یا “پیش از اینکه” است و قبل از یک رویداد یا وقتی که یک عمل دیگر انجام میشود، به کار میرود. معمولاً بعد از “bevor” یک فعل مجهول میآید.
مثال:
Bevor ich ins Kino gehe, esse ich zu Abend. (قبل از اینکه به سینما بروم، شام میخورم.)
“davor”: این کلمه به معنای “قبل از آن” یا “پیش از آن” است و به صورت کلی برای اشاره به زمان یا وقتی که یک اتفاقی رخ داده است، به کار میرود. این اغلب بعد از یک اسم یا اسم مفعول میآید.
مثال:
Ich habe das Buch gelesen und davor den Film gesehen. (من کتاب را خواندهام و پیش از آن فیلم را دیدهام.)
به طور خلاصه، “bevor” معمولاً قبل از یک عمل آینده قرار میگیرد، در حالی که “davor” به زمان یا رویدادی اشاره میکند که قبل از یک اتفاق دیگر اتفاق افتاده است.
dadurch
از میان آن از آن
1.Geh dadurch!
1. از میان آن برو!
2 به این علت
1.Die Rede war sehr langatmig, dadurch waren einige Hörer eingeschlafen.
1. سخنرانی بسیار با پرحرفی همراه بود به این علت بعضی از شنوندگان به خواب رفتند.
danach
سپس بعد از آن
1.Erst war ich beim Arzt. Danach habe ich eingekauft.
1. اول من پیش دکتر بودم. بعد از آن خرید کردم.
2.Zuerst gehen wir einkaufen, danach grillen wir auf unserem Balkon.
2. ابتدا به خرید میرویم، بعد از آن در بالکن کباب درست میکنیم.
dazu
در این باره برای این
مترادف و متضاد
dafür für diesen Zweck zu diesem Ziel
1.dazu schmeckt am besten Salat.
1. برای این، سالاد بهترین مزه را میدهد.
2 علاوه بر آن
مترادف و متضاد
außerdem darüber hinaus im Übrigen überdies
1.sie ist klug und dazu reich.
1. او باهوش و علاوه بر آن پولدار است