sprachbausteine Deutsch B2 Flashcards
die Annonce
تبلیغات تبلیغات روزنامه
1.Ich habe alle Annoncen gelesen, aber die Wohnungen sind zu teuer.
1. من همه تبلیغات را خواندم اما آپارتمان ها خیلی گران هستند.
zeitlich
زمانی از نظر) زمان)
damals
آن زمانها آن وقتها، در گذشته، آن موقع
1.Damals gab es noch keine Computer.
1. آن زمانها کامپیوتری وجود نداشت.
2.Mit 15 wollte ich gerne Klavier spielen lernen. Aber damals hatte ich kein Geld dafür.
2. وقتی 15 ساله بودم دوست داشتم پیانو زدن یاد بگیرم اما آن موقع برای آن پولی نداشتم.
derzeit
در حال حاضر اکنون
مترادف و متضاد
zurzeit
1.Derzeit arbeitet er für eine große Kanzlei.
1. در حال حاضر او برای یک دفتر حقوقی بزرگ کار میکند.
2.Sie sind derzeit damit beschäftigt, die Präsentation für morgen vorzubereiten.
2. آنها در حال حاضر مشغول آمادهکردن ارائه فردا هستند.
warum
چرا برای چه
1.Ich weiß nicht, warum es hier so kalt ist.
1. من نمیدانم چرا اینجا هوا اینقدر سرد است.
2.Warum besuchst du mich nicht?
2. چرا به دیدن من نمیآیی؟
3.Warum kommt er nicht?
3. چرا او نمیآید؟
weshalb deshalb
“Weshalb”:
“Weshalb” یا “warum” به معنای “چرا” است و برای پرسش درباره دلیل یا علت یک اتفاق یا وضعیت استفاده میشود. مثلاً: “Weshalb hast du nicht zur Party gekommen?” (چرا به مهمانی نیامدهای؟)
“Deshalb”:
“Deshalb” به معنای “به همین دلیل” است و به عنوان نشانگر نتیجه یا اثری از یک دلیل یا علت قبلی استفاده میشود. مثلاً: “Ich habe viel gelernt, deshalb habe ich die Prüfung bestanden.” (من زیاد مطالعه کردم، به همین دلیل امتحان را قبول شدم.)
بنابراین، “weshalb” برای پرسیدن درباره دلیل و “deshalb” برای نشان دادن نتیجه یا اثر این دلیل استفاده میشود.
weshalb
چرا به چه دلیل
مترادف و متضاد
aus welchem Grund warum
1.Weshalb machst Du so ein trauriges Gesicht?
1. چرا چنین صورت غمگینی داری [چرا اینقدر غمگین بهنظر میرسی]؟
2.Weshalb rufst du an?
2. چرا تماس میگیری؟
3.Wir wissen nicht, weshalb Franz sich so entschieden hat.
3. ما نمیدانیم، چرا “فرانس” چنین تصمیمی گرفت.
2 به همین دلیل (هم)
1.Ich bekomme Besuch, weshalb ich leider nicht zur Party gehen werde.
1. برای من مهمان می آید، به همین دلیل من متاسفانه نمی توانم به مهمانی بیایم.
das Mittel
ابزار ماده، وسیله
مترادف و متضاد
Gerät Instrument Material
Kommunikationsmittel/Waschmittel/…
ابزار ارتباطی/شستشو/…
Das Waschmittel ist zu stark.
این ماده شستن [شوینده] خیلی قوی است.
mit allen Mitteln arbeiten/kämpfen/…
با تمامی وسایل کار کردن/جنگیدن/…
2 دارو
مترادف و متضاد
Arznei Medikament Medizin Präparat
ein wirksames/harmloses/… Mittel
یک داروی اثربخش/مضر/…
ein Mittel gegen Kopfschmerzen/Grippe/…
دارو برای سردرد/آنفولانزا/…
1. Der Arzt hat mir ein Mittel gegen Grippe verschrieben.
1. دکتر برای من دارویی برای آنفولانزا تجویز کردهاست.
2. Haben Sie ein Mittel gegen Magenschmerzen?
2. آیا دارویی برای شکم درد دارید؟
mittelständischen
کلمه “میاناندازه” به کسب و کارهایی اشاره دارد که به عنوان کسب و کارهای متوسط شناخته میشوند. این شرکتها معمولاً اندازه متوسطی دارند و دارای خودکفایی اقتصادی معقولی هستند. آنها بزرگتر از کارخانههای خانوادگی کوچک هستند، اما به اندازه شرکتهای بزرگ بزرگ نیستند. این نوع شرکتها در اقتصاد آلمان به عنوان یکی از پایههای اصلی تشخیص داده میشوند. آنها معمولاً در صنایع مختلف فعالیت دارند و نقش مهمی در ایجاد اشتغال و نوآوری دارند.
der Mittler
mittleren
“میانی” اشاره به شرایط، اندازه، یا موقعیتی دارد که نه بسیار بزرگ یا مهم است و نه بسیار کوچک یا غیرمهم. به عنوان مثال، میتواند به کسب و کارهای متوسط یا شرایط میانی در یک سند سیاستگذاری اشاره کند.
der mittler
“Der Mittler” یک اصطلاح آلمانی است که به شخصی اشاره دارد که در وسط یک فرآیند یا ارتباط واقع شده و نقش واسطهگری را بر عهده دارد. معمولاً این واژه به کسی اطلاق میشود که در فرآیندهای ارتباطی بین دو گروه یا دو طرف، مانند مذاکرات تجاری یا حل اختلافات، وارد میشود تا به تسهیل تعاملات کمک کند و روند را بهبود بخشد. در برخی موارد، “Der Mittler” میتواند به عنوان یک شخص ثالث یا فردی که در یک موضوع خاص دخالت دارد، استفاده شود.
entspricht
“Entspricht” یک فعل است که به معنای “مطابقت داشتن” یا “تطابق داشتن” است. وقتی از این فعل استفاده میشود، به عنوان یک فعل مجهول، به تأیید تطابق یا مطابقت یک چیز با یک چیز دیگر اشاره دارد. مثلاً در جمله “Dieses Produkt entspricht den Qualitätsstandards” به این معناست که این محصول با استانداردهای کیفیت مطابقت دارد یا به آنها میرسد.
[گذشته: entsprach] [گذشته: entsprach] [گذشته کامل: entsprochen] [فعل کمکی: haben ]
1 مطابقت داشتن وفق داشتن
مترادف و متضاد
gleichkommen nahekommen passen übereinstimmen
1.Deine Leistungen entsprechen nicht deinen tatsächlichen Fähigkeiten.
1. دستاوردهای تو با تواناهایی واقعیات مطابقت ندارند.
2.Seine Darstellung entspricht der Wahrheit.
2. توصیف او مطابق با حقیقت است.
zusätzlich
اضافه به طور اضافه
1.Sie müssen in Zukunft eine Stunde zusätzlich arbeiten.
1. شما باید در آینده یک ساعت اضافه کار کنید.
gründlich
[حالت تفضیلی: gründlicher] [حالت عالی: gründlichsten]
1 اساسی دقیق
مترادف و متضاد
genau sorgfältig
1.Ich möchte die Wohnung gründlich reinigen, bevor der Besuch kommt.
1. من میخواهم آپارتمان را اساسی تمیز کنم، قبل از اینکه مهمان بیاید.
2.Waschen Sie sich gründlich die Hände.
2. دستهایتان را اساسی بشویید.
bonitätsprüfung
“Bonitätsprüfung” یک واژه آلمانی است که به معنای “بررسی اعتبار” یا “بررسی قابلیت پرداخت” است. این اصطلاح معمولاً در زمینههای مالی و اقتصادی استفاده میشود و به فرآیندی اشاره دارد که شامل بررسی و ارزیابی قابلیت پرداخت یک شخص یا یک شرکت به وقت و درستی مطالبات مالی میشود. این بررسی معمولاً توسط بانکها، موسسات مالی یا شرکتهای اعتباری انجام میشود قبل از ارائه خدمات مالی یا پرداخت وام به یک فرد یا شرکت.
چک اعتباری
beifügen
[گذشته: fügte bei] [گذشته: fügte bei] [گذشته کامل: beigefügt] [فعل کمکی: haben ]
1 پیوست کردن الصاق کردن
مترادف و متضاد
beilegen dazulegen
1.Dem Bewerbungsschreiben habe ich meinen Lebenslauf und meine Zeugnisse beigefügt.
1. رزومه و مدارکم را به متن درخواست الصاق کردم.
2.Ich werde das Dokument meiner E-Mail beifügen.
2. من میخواهم فایل را به ایمیلم پیوست کنم.
die Aufmerksamkeit
[جمع: Aufmerksamkeiten] [ملکی: Aufmerksamkeit]
1 دقت توجه
مترادف و متضاد
Andacht Konzentration
1.In den ersten Schulstunden ist die Aufmerksamkeit der Schüler am größten.
1. در اولین ساعات مدرسه، دقت دانشآموزان در بیشترین حد ممکن است.
Aufmerksamkeit erfordern
به دقت [توجه] نیاز داشتن
Tragen Sie die Videobrille nie in Situationen, die Ihre Aufmerksamkeit erfordern.
عینک ویدیویی را هرگز در شرایطی که به دقت خود نیاز دارید، نپوشید.
obschon
اگرچه با وجود اینکه
مترادف و متضاد
obgleich obwohl
1.Die Richtlinie geht deutlich in die richtige Richtung, obschon sie einige ernste Defizite aufweist.
1. دستورالعمل بهوضوح در جهت درستی حرکت میکند، اگرچه برخی کمبودهای جدی نشان میدهد.
2.Sie kam, obschon sie krank war.
2. او آمد، با وجود اینکه مریض بود.
trotzdem obschon
“trotzdem” و “obschon” هر دو به معنای “با این حال” هستند، اما در زبان آلمانی، معمولاً “trotzdem” بیشتر استفاده میشود و معنی “با این حال” یا “با این وجود” را منتقل میکند. از آن برای بیان تضاد یا ادامه دادن در یک موقعیت بعد از یک ادعای قبلی استفاده میشود.
اما “obschon” نیز به معنای “با این حال” است، اما کمتر استفاده میشود و معمولاً در زبان شکیبایی و فرمال استفاده میشود. این کلمه معمولاً در ادبیات و نوشتارهای رسمی به کار میرود.
erlauben
[گذشته: erlaubte] [گذشته: erlaubte] [گذشته کامل: erlaubt] [فعل کمکی: haben ]
1 اجازه دادن مجاز کردن
مترادف و متضاد
verbieten
1.Rauchen ist hier nicht erlaubt.
1. سیگارکشیدن اینجا مجاز نیست.
(jemandem) etwas (Akk.) erlauben
(به کسی) چیزی را اجازه دادن
Der Arzt hat mir erlaubt, wieder zu arbeiten.
دکتر به من اجازه داد دوباره کار کنم.
کاربرد واژه erlauben به معنای اجازه دادن
فعل erlauben معنایی مشابه “اجازه دادن” در فارسی دارد و دادن یک حق، یا رضایت برای انجام کاری را نشان میدهد. erlauben میتواند به یک اجازه شفاهی و غیر جدی اشاره کند، مثلاً:
“.Meine Eltern erlauben mir das nicht” (والدینم به من اجازه این را نمیدهند.)
یا به مجاز بودن قانونی در انجام کاری اشاره کند، مثلاً:
“.Fotografieren ist hier nicht erlaubt” (عکاسی اینجا مجاز نیست/غیرقانونی است.)
die Geldanlage
سرمایه گذاری
1.Die Firma ist meine Geldanlage.
1. شرکت (محل) سرمایه گذاری من است.
2.Ich bin froh, dass die Geldanlage letztendlich gewinnbringend war.
2. من خوشحالم که سرمایه گذاری در نهایت دارای سود بود.
wertpapier
“Wertpapier” یک واژه آلمانی است که به معنای “اوراق بهادار” است. این اصطلاح به هر نوع سند یا اوراقی اطلاق میشود که ارزش مالی دارند و میتوانند توسط افراد یا شرکتها برای سرمایهگذاری یا دیگر اهداف مالی استفاده شوند. اوراق بهادار شامل اوراق قرضه، سهام، اوراق مشارکت، اوراق قابل تبدیل، گواهیهای سپرده و سایر اوراق مالی میشوند.
einrichten
[گذشته: richtete ein] [گذشته: richtete ein] [گذشته کامل: eingerichtet] [فعل کمکی: haben ]
1 چیدن مرتب کردن، چیدن وسایل
مترادف و متضاد
ausrüsten ausstatten möblieren
etwas (Akk.) einrichten
جایی را مبلمان کردن
1. Er möchte sein Zimmer selber einrichten.
1. او می خواهد اتاقش را خودش بچیند.
2. Ihr Haus wurde von einer Innenarchitektin eingerichtet.
2. خانه آنها به وسیله یک طراح داخلی چیده شده است.
2 هماهنگ کردن ترتیبی دادن، انجام دادن
مترادف و متضاد
arrangieren managen organisieren
ein Treffen/eine Sitzung/… einrichten
ملاقاتی/جلسهای/… هماهنگ کردن
Für einen Termin hätte ich Zeit um 15:00 Uhr. Können Sie das einrichten?
برای یک قرار ملاقات من ساعت 15:00 وقت دارم. می توانید آن را هماهنگ کنید؟
etwas irgendwie einrichten, dass…
چیزی را با نحوی ترتیب دادن، که…
etwas (Akk.) einrichten, etwas zu tun
برای انجام کاری چیزی را ترتیب دادن
Kannst Du es einrichten, morgen früher nach Hause zu kommen?
می توانی ترتیبی دهی که فردا زودتر به خانه بیایی؟
etwas (Akk.) für jemanden einrichten
چیزی را برای کسی انجام دادن
Könntest du das wohl für mich einrichten?
می توانی این را برای من انجام دهی؟
3 آماده کردن حاضر شدن (sich einrichten)
مترادف و متضاد
sich einstellen sich rüsten sich vorbereiten sich wappnen
sich (Akk.) auf etwas (Akk.) einrichten
خود را برای چیزی آماده کردن
Ich werde mich auf deinen Besuch einrichten.
من میخواهم خودم را برای ملاقتت آماده کنم.
4 تاسیس کردن افتتاح کردن، باز کردن
مترادف و متضاد
begründen eröffnen gründen
etwas (Akk.) einrichten
چیزی را تاسیس کردن [افتتاح کردن]
1. Er will eine Wäscherei einrichten.
1. او میخواهد یک خشکشویی تاسیس کند.
2. Seine Eltern richteten ihm das Geschäft ein.
2. خانوادهاش برایش این مغازه را باز کردند.
die Veränderung
[جمع: Veränderungen] [ملکی: Veränderung]
1 تغییر دگرگونی
1.Jeder bemerkte die Veränderung ihres Verhaltens.
1. هر کسی تغییر در رفتارش را تشخیص میداد.
2.nachhaltige Veränderung
2. دگرگونی پایدار
der Wandel
دگرگونی تغییر
sich wandeln
[گذشته: wandelte] [گذشته: wandelte] [گذشته کامل: gewandelt] [فعل کمکی: haben ]
1 تغییر کردن دگرگون شدن
مترادف و متضاد
sich ändern sich verändern sich verwandeln
etwas wandelt sich (Akk.)
چیزی تغییر کردن
1. Das Bewusstsein der Menschen hat sich gewandelt.
1. آگاهی مردم تغییر کردهاست.
2. Dein Leben hat sich gewandelt.
2. زندگی تو تغییر کردهاست.
durch
از طریق بهوسیله، توسط
مترادف و متضاد
anhand aufgrund infolge mit mittels vermöge
1.Ich habe sie durch meinen Freund kennengelernt.
1. من با او از طریق دوستم آشنا شدم.
2.Ich schicke einen Brief durch die Post.
2. من نامهای از طریق پست میفرستم.
3.Wir haben unsere Wohnung durch einen Freund bekommen.
3. ما آپارتمانمان را از طریق یک دوست پیدا کردیم.
کاربرد واژه durch به معنای از طریق
durch در این کاربرد برای اشاره به ابزار یا وسیله انجام یک کار مورد استفاده قرار میگیرد و معنایی مشابه “از طریق” یا “به وسیله” در فارسی دارد. به مثالهای زیر توجه کنید:
“etwas durch Lautsprecher bekannt geben” (چیزی را بهوسیله بلندگو اعلام کردن)
womit
با چه؟ به چه وسیله؟، چگونه؟
2 که با آن که به وسیله آن
sowie
1 و همچنین و نیز
1.Wir sahen Boston, New York und Washington sowie einige Städte im Süden.
1. ما بوستون، نیویورک و واشنگتن و همچنین چندتایی شهر در جنوب را دیدیم.
2 به محض آنکه همین که
1.Ich komme, sowie ich mit der Arbeit fertig bin.
1. من به محض آنکه با کار تمام شدم [کارم تمام شد]، میآیم.
die Ansicht
نظر عقیده
مترادف و متضاد
Anschauung Meinung
1.Ich kann ihn nicht leiden, er hat komische Ansichten.
1. من از او خوشم نمیآید، او عقاید مسخرهای دارد.
der Ansicht sein
نظری داشتن
Ich bin anderer Ansicht.
من نظر دیگری دارم.
2 چشمانداز تصویر
1.eine Ansicht der Stadt
1. چشماندازی از شهر
2.Ich werde dir eine schöne Ansicht unseres Hotels mitbringen.
2. من میخواهم برایت تصویری زیبا از هتلمان بیاورم
die Ansicht
Ansichten
[جمع: Ansichten] [ملکی: Ansicht]
1 نظر عقیده
مترادف و متضاد
Anschauung Meinung
1.Ich kann ihn nicht leiden, er hat komische Ansichten.
1. من از او خوشم نمیآید، او عقاید مسخرهای دارد.
der Ansicht sein
نظری داشتن
Ich bin anderer Ansicht.
من نظر دیگری دارم.
2 چشمانداز تصویر
1.eine Ansicht der Stadt
1. چشماندازی از شهر
2.Ich werde dir eine schöne Ansicht unseres Hotels mitbringen.
2. من میخواهم برایت تصویری زیبا از هتلمان بیاورم.
بازدیدها
prägungen
نقش برجسته
“Prägungen” به معنای “سکهکوبی” یا “تمبرزنی” است. این اصطلاح به فرآیند تولید سکهها یا تمبرها با استفاده از ماتریسها یا قالبهای ویژه اشاره دارد. این فرآیند معمولاً توسط ادارات چاپ و مسکوکات ملی یا شرکتهای تولید کننده سکه و تمبر انجام میشود.
die Tradition
سنت رسم، عرف
1.Eine große Hochzeit mit vielen Leuten ist bei uns Tradition.
1. یک مراسم عروسی بزرگ با یک عالمه آدم پیش ما یک رسم است.
2.Es ist Tradition, dass der Parlamentspräsident Mitglied der stärksten Partei ist.
2. این یک عرف است که رئیس پارلمان عضو قویترین حزب باشد.
nachweisen
[گذشته: wies nach] [گذشته: wies nach] [گذشته کامل: nachgewiesen] [فعل کمکی: haben ]
1 ثابت کردن
1.Die Wissenschaftler wiesen die Wirksamkeit dieses Medikaments nach.
1. دانشمندان، کارایی این دارو را ثابت کردند.
2.einen festen Wohnsitz nachweisen
2. یک محل سکونت دائم را ثابت کردن [ثبت کردن]
3.jemandem einen Fehler nachweisen
3. اشتباه کسی را ثابت کردن
ausweisen
[گذشته: wies aus] [گذشته: wies aus] [گذشته کامل: ausgewiesen] [فعل کمکی: haben ]
1 دیپورت کردن اخراج کردن
1.Ausländer ausweisen
1. خارجیها را دیپورت کردن
2.jemanden aus dem Land ausweisen
2. کسی را از کشور اخراج کردن
2 نشان دادن
1.Dieser Film weist ihn als begabten Regisseur aus.
1. این فیلم او را به عنوان کارگردانی بااستعداد نشان میدهد.
3 کارت شناسایی ارائه دادن (sich ausweisen)
überweisen
[گذشته: überwies] [گذشته: überwies] [گذشته کامل: überwiesen] [فعل کمکی: haben ]
1 واریز کردن انتقال وجه کردن
Geld überweisen
پول انتقال دادن [واریز کردن]
1. Ich werde das Geld auf dein Konto überweisen.
1. من میخواهم پول را به حسابت واریز کنم.
2. Sie können das Geld auch überweisen.
2. شما میتوانید این پول را هم واریز کنید.
Geld auf ein Konto/an eine Bank überweisen
پول به حسابی/به بانکی انتقال دادن
Er hat mich kurz vorher angerufen und das Geld auf mein Konto überwiesen.
او چند لحظه پیش با من تماس گرفت و پول را به حساب من انتقال داد.
2 انتقال دادن
jemanden ins Krankenhaus überweisen
کسی را به بیمارستان انتقال دادن
Der Arzt hat mich ins Krankenhaus überwiesen.
پزشک، من را به بیمارستان انتقال داد.
jemanden von irgendwo (Dat.) zu irgendwo (Dat.) überweisen
کسی را از جایی به جایی انتقال دادن
Sie wurde vom Hausarzt zu einem Facharzt überwiesen.
او از دکتر خانگی نزد پزشک متخصص انتقال داده شد.
davon
از آن درباره آن
1.Der erste Teil davon war besonders mühsam.
1. اولین قسمت از آن به طور مشخص پرزحمت بود.
2.Möchtest du vielleicht etwas davon abhaben?
2. شاید تو دوست داشته باشی بخشی از آن را برداری؟
damit
بهخاطر این تا
مترادف و متضاد
auf dass auf dem Zweck, dass
1.Ich trage eine Brille, damit ich besser sehen kann.
1. من عینک میزنم تا بتوانم بهتر ببینم.
2.Mach schnell, damit wir nicht zu spät kommen.
2. سریع باش، تا ما دیر نرسیم.
3.Schreib es dir auf, damit du es nicht wieder vergisst.
3. یادداشتش کن تا دوباره فراموشش نکنی.
4.Sofia fährt in den Urlaub, damit sie sich erholt.
4. زوفیا به تعطیلات رفت تا استراحت کند.
5.Sofia fährt in Urlaub, damit ihre Tochter ein neues Land kennen lernt.
5. زوفیا به تعطیلات رفت تا دخترش یک کشور جدید را بشناسد.
[قید]damit
/daˈmɪt/
غیرقابل مقایسه
2 با آن
1.Sie sammelten viel Geld und halfen damit vielen Menschen.
1. آنها پول زیادی جمع و با آن به مردم زیادی کمک کردند.
2.Was macht man mit diesem Ding? - Damit kann man Dosen aufmachen.
2. با این چیز چکار می توان کرد؟ - با آن آدم درب قوطی را باز می کند.
darauf
به آن از آن
1.Da hinten ist ein hoher Berg. Darauf wollte er heute steigen.
1. آن پشت یک کوه بلند است. او می خواهد امروز به آن سعود کند.
2.Schau mal, sie isst ein Eis! Darauf hätte ich auch Lust.
2. او یک بستنی می خورد! من هم به آن میل دارم.
کاربرد واژه darauf به معنای بعد از آن
واژه darauf برای اشاره به چیزی استفاده می شود که قبلا (معمولا در جمله قبل) در مورد آن صحبت شده. به جمله زیر توجه کنید:
Da hinten ist ein hoher Berg. Darauf wollte er heute steigen
آن پشت یک کوه بلند است. او می خواهد امروز “به آن” سعود کند. [از آن بالا برود]
در این جمله darauf به چیزی که در جمله قبل معرفی شده (کوه بلند) اشاره می کند. به جمله بعدی توجه کنید:
Sie isst ein Eis! Darauf hätte ich auch Lust
او یک بستنی می خورد! من هم “به آن” میل دارم.
در این جمله هم darauf به چیزی که در جمله قبل مشخص شده (بستنی) اشاره می کند.
spracherwerb
“Spracherwerb” یک واژه آلمانی است که به معنای “یادگیری زبان” یا “کسب زبان” است. این اصطلاح به فرآیند یادگیری زبان توسط افراد اشاره دارد، از جمله در دوران کودکی و بزرگسالی. این فرآیند شامل یادگیری مهارتهای مختلف زبانی مانند گفتار، شنیدار، خواندن و نوشتن است.
sprachbewerbung
Sprachbewerbung” یک واژه آلمانی است که معمولاً به معنای “رزومه زبانی” یا “معرفی زبانی” استفاده میشود. این اصطلاح به مجموعهای از اطلاعات و مهارتهای زبانی یک فرد اشاره دارد که در ارتباط با زبانهایی که فرد میتواند صحبت کند، نوشته شده است. یک “Sprachbewerbung” ممکن است شامل اطلاعاتی در مورد سطح زبان، مدارک گواهی زبان، تجربه کاری و تحصیلی در زمینه زبان و سایر اطلاعات مرتبط با زبان باشد. این اصطلاح معمولاً در مواقعی مانند اعمال برای شغلها یا فرصتهای تحصیلی در کشورهایی که زبان مورد نیاز است، استفاده میشود.
sprachwettbewerb
“Sprachwettbewerb” یک واژه آلمانی است که به معنای “مسابقه زبانی” است. این اصطلاح به رویدادها یا فعالیتهایی اشاره دارد که در آن افراد به رقابت برای نشان دادن مهارتهای زبانی خود میپردازند. این مسابقات ممکن است شامل مواردی مانند تلفظ، مکالمه، نوشتن یا شنیدار باشند و معمولاً در مدارس، دانشگاهها، انجمنهای فرهنگی یا تشکلهای زبانی برگزار میشوند. این مسابقات برای افرادی که علاقهمند به بهبود مهارتهای زبانی خود هستند، فرصتی برای تقویت و تمرین زبان فراهم میکنند.
jeweiligen
مربوط بسته به مورد
“Jeweiligen” یک واژه آلمانی است که به معنای “مربوط به هر یک” یا “مختص هر کدام” است. این اصطلاح معمولاً برای اشاره به یک موضوع، شرایط، یا ویژگیهایی که به هر فرد، گروه، یا موقعیت خاصی اختصاص داده میشود، استفاده میشود. به عبارت دیگر، “jeweiligen” برای اشاره به ویژگیها، وضعیتها یا شرایط خاص هر فرد، موقعیت یا گروه استفاده میشود.
kompliziert
[حالت تفضیلی: komplizierter] [حالت عالی: kompliziertesten]
1 پیچیده
1.Diese grammatische Regel ist kompliziert.
1. این قاعده گرامری پیچیده است.
2.Er schreibt viel zu kompliziert.
2. او خیلی پیچیده مینویسد.
wecken
[گذشته: weckte] [گذشته: weckte] [گذشته کامل: geweckt] [فعل کمکی: haben ]
1 بیدارکردن برانگیختن
jemanden wecken
کسی را بیدار کردن
Der Lärm hat mich geweckt.
سروصدا مرا بیدار کرد.
jemanden um (Uhr) wecken
کسی را در (ساعت) بیدار کردن
1. Bitte wecken Sie mich um fünf.
1. لطفا مرا ساعت 5 بیدار کنید.
2. Können Sie mich morgen früh um sechs wecken?
2. می توانید من را صبح زود ساعت شش بیدار کنید؟
in jemandem etwas (Akk.) wecken
در کسی چیزی را بیدار کردن [برانگیختن]
Sein Lehrer hat das Interesse für Musik in ihm geweckt.
معملش در او علاقه به موسیقی را بیدار کرد. [برانگیخت]
jemanden aus tiefem Schlaf/mitten in der Nacht/… wecken
کسی را از خواب عمیق/در نیمه شب/… از خواب بیدار کردن
jemanden vorsichtig/rechtzeitig/zu spät/… wecken
کسی را با احتیاط/به موقع/خیلی دیر/… بیدار کردن
jemandes Neugierde wecken
کنجکاوی کسی را برانگیختن
erhalten
[گذشته: erhielt] [گذشته: erhielt] [گذشته کامل: erhalten] [فعل کمکی: haben ]
1 دریافت کردن گرفتن، مشمول چیزی شدن
مترادف و متضاد
bekommen empfangen kriegen
etwas (Akk.) erhalten
چیزی را دریافت کردن
1. Das Geld haben wir erhalten.
1. پول را دریافت کردیم.
2. Er erhält eine SMS.
2. او یک پیامک دریافت کرد.
3. Ihr Schreiben vom 3. Januar haben wir erhalten.
3. ما نامه شما در 3 ژانویه را دریافت کردیم.
einen Tadel/eine Strafe/… erhalten
سرزنش/مجازات شدن
Er erhielt drei Jahre Gefängnis.
او مشمول سه سال حبس میشود.
2 حفظ کردن نگه داشتن (sich erhalten)
مترادف و متضاد
aufrechterhalten bewahren
sich frisch/gesund/… erhalten
خود را تازه/سالم/… نگه داشتن
sich von etwas (Dat.) erhalten
خود را با چیزی حفظ کردن [از خود حمایت کردن]
sich etwas (Akk.) erhalten
حفظ کردن [نگه داشتن]
Diese Sitte hat sich erhalten.
این رسم خود را حفظ کرده. (پا بر جا مانده)
erhalten und bekommen
“bekommen” و “erhalten” هر دو به معنای “دریافت کردن” هستند، اما در برخی موارد اختلافاتی وجود دارد:
میزان فرمالیته: “erhalten” نسبت به “bekommen” فرمالتر است و معمولاً در متون رسمیتر یا در مکاتبات رسمی استفاده میشود.
منبع یا مبدأ: “bekommen” بیشتر برای اشاره به دریافت چیزی از منابعی مانند دوستان، خانواده، یا همکاران استفاده میشود، در حالی که “erhalten” ممکن است برای اشاره به دریافت چیزی از یک منبع رسمی یا مؤسسه استفاده شود.
سطح فرمالیته: “erhalten” معمولاً در موقعیتهایی که نیاز به یک سطح بیشتر از فرمالیته دارند مانند نوشتن یک نامه رسمی یا در مکاتبات کاری استفاده میشود، در حالی که “bekommen” در مکالمات روزمره و غیررسمی متداولتر است.
در کل، “erhalten” فرمالتر و رسمیتر است و ممکن است در موقعیتهای مختلفی به کار رود، در حالی که “bekommen” در مکالمات غیررسمی و متداولتر به کار میرود.
erhalten
[گذشته: erhielt] [گذشته: erhielt] [گذشته کامل: erhalten] [فعل کمکی: haben ]
1 دریافت کردن گرفتن، مشمول چیزی شدن
مترادف و متضاد
bekommen empfangen kriegen
etwas (Akk.) erhalten
چیزی را دریافت کردن
1. Das Geld haben wir erhalten.
1. پول را دریافت کردیم.
2. Er erhält eine SMS.
2. او یک پیامک دریافت کرد.
3. Ihr Schreiben vom 3. Januar haben wir erhalten.
3. ما نامه شما در 3 ژانویه را دریافت کردیم.
einen Tadel/eine Strafe/… erhalten
سرزنش/مجازات شدن
Er erhielt drei Jahre Gefängnis.
او مشمول سه سال حبس میشود.
2 حفظ کردن نگه داشتن (sich erhalten)
مترادف و متضاد
aufrechterhalten bewahren
sich frisch/gesund/… erhalten
خود را تازه/سالم/… نگه داشتن
sich von etwas (Dat.) erhalten
خود را با چیزی حفظ کردن [از خود حمایت کردن]
sich etwas (Akk.) erhalten
حفظ کردن [نگه داشتن]
Diese Sitte hat sich erhalten.
این رسم خود را حفظ کرده. (پا بر جا مانده)
durchmachen
تمام کردن به آخر رساندن
2 بیوقفه کار کردن یکسره کار کردن
durchfahren
رد شدن از داخل (چیزی) رد شدن
2 بیوقفه رفتن
3 غالب شدن (یک حس)
durchfahren” و “durchmachen
durchfahren (راندن از میان):
این فعل بیشتر به معنای عبور کردن از میان یا ادامه دادن سفر در مسیری خاص است. ممکن است به معنای عبور از یک نقطه یا منطقه برای رسیدن به مقصدی دیگر باشد. مثال: “Wir fahren durch die Stadt.” (ما از شهر عبور میکنیم.)
این فعل همچنین میتواند به معنای ادامه دادن به عملیاتی خاص یا کاری باشد. مثال: “Der Zug fährt ohne Zwischenstopp durch.” (قطار بدون توقف ادامه میدهد.)
durchmachen (تجربه کردن):
این فعل بیشتر به معنای تجربه کردن یا روبرو شدن با چیزی خاص است، معمولاً در مواقعی که فرد با یک تجربه دشوار یا ناراحتکننده روبرو میشود استفاده میشود. مثال: “Sie hat eine schwere Krankheit durchgemacht.” (او یک بیماری شدید را تجربه کرده است.)
این فعل میتواند به معنای تجربه کردن یک فرایند طولانی و دشوار باشد. مثال: “Er hat eine harte Zeit durchgemacht, bevor er seinen Erfolg erreicht hat.” (او زمانی سخت را پشت سر گذاشت، پیش از آنکه موفقیتش را بدست آورد.)
بنابراین، “durchfahren” به معنای عبور کردن از میان یا ادامه دادن به عملیاتی خاص است، در حالی که “durchmachen” به معنای تجربه کردن یا روبرو شدن با چیزی خاص است.
hinweisen
[گذشته: wies hin] [گذشته: wies hin] [گذشته کامل: hingewiesen] [فعل کمکی: haben ]
1 تذکر دادن
مترادف و متضاد
aufmerksam machen hindeuten verweisen
(jemanden) auf etwas (Akk.) hinweisen
به کسی چیزی را تذکر دادن
1. Mein Freund wies mich auf einen Fehler hin.
1. دوستم به من یک اشتباه را تذکر داد.
2. Wir möchten Sie darauf hinweisen, dass das Rauchen am Bahnsteig nicht gestattet ist.
2. ما می خواهیم تذکر دهیم که سیگار کشیدن بر روی سکو قطار ممنوع است.
aufmerksam
با دقت با توجه
1.Die Schüler hören dem Lehrer aufmerksam zu.
1. دانش آموزان با دقت به معلم گوش می کنند.
2 مطلع
1.Ich mache Sie darauf aufmerksam, dass wir in einer halben Stunde schließen.
1. من شما را مطلع می کنم، که ما تا نیم ساعت دیگر می بندیم.
[صفت]aufmerksam
/ˈaʊ̯fˌmɛʁkzaːm/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: aufmerksamer] [حالت عالی: aufmerksamsten]
3 دقیق بادقت
مترادف و متضاد
achtsam ganz Ohr wachsam
1.Weil ich im Unterricht aufmerksam bin, spare ich beim Lernen Zeit.
1. چون در کلاس درس دقیق هستم، هنگام درسخواندن وقت ذخیره میکنم.
jemanden (auf jemanden/etwas) aufmerksam machen
توجه کسی را به کسی/چیزی جلب کردن
Ich möchte Sie auf zwei Aspekte aufmerksam machen.
من میخواهم توجه شما را به دو دیدگاه جلب کنم.
mittlerweile
در این بین در این فاصله، تا الان
مترادف و متضاد
in der Zwischenzeit währenddessen
1.Am Anfang war die Arbeit schwer. Mittlerweile habe ich mich daran gewöhnt.
1. در ابتدا این کار سخت بود. در این فاصله من به آن عادت کردم.
2.Ich war oft in dieser Stadt und kenne sie mittlerweile ganz gut.
2. من بارها در این شهر بودم و تا الان کاملاً خوب آن را میشناسم.
kinderersatz
“Kinderersatz” یک واژه آلمانی است که به معنای “جایگزین بچه” یا “بچهبازی” است. این مفهوم به هر چیزی که یک فرد بزرگسال برای جایگزین کودکی یا بچگی خود استفاده میکند اشاره دارد، مثلاً حیوان خانگی، عروسک، یا فعالیتهایی که به شکل بچهبازی انجام میدهد. این مفهوم معمولاً در زمانی مطرح میشود که یک فرد بزرگسال برای پر کردن یک خالی یا نیازی که به شکل مرتبط با کودکی و بچگی است، از اشیاء یا فعالیتهایی که به شکل بچهبازی استفاده میشود، استفاده میکند.
durchaus
حتما در هر حال
2 کاملا مطلق
der Werdegang
مسیر تحول روند توسعه
حرفه
مترادف و متضاد
entstehungsgeschichte Entwicklungsweg
1.Das ist für seinen beruflichen Werdegang von großer Bedeutung.
1. این برای مسیر تحول شغلی او از اهمیت زیادی برخوردار است.
2.Er beschreibt in seiner Biographie alle Phasen seines Werdegangs.
2. او در بیوگرافیاش تمام مراحل مسیر تحولش را شرح میدهد.
berichten
اطلاع دادن تعریف کردن
مترادف و متضاد
bekannt geben erzählen informieren melden mitteilen
jemandem etwas (Akk.) berichten
به کسی چیزی را گزارش دادن [تعریف کردن]
1. Er hat mir alle Einzelheiten des Gesprächs berichtet.
1. او همه جزئیات مکالمه را به من اطلاع داد.
2. Ich habe ihm alles berichtet.
2. من به او همه چیز را گزارش دادم.
3. Sie hat mir von ihrem Urlaub berichtet.
3. او در مورد مسافرتش برای من تعریف کرد.
über etwas (Akk.) berichten
راجع به چیزی گزارش دادن
Alle Zeitungen haben über den Unfall berichtet.
همه روزنامهها در مورد حادثه اطلاع دادند.
es wird berichtet, dass …
گزارش شده است که …
“berichten” و “mitteilen
Berichten (berichten):
به معنی “گزارش دادن” یا “شرح دادن” است.
معمولاً برای گزارش دادن اطلاعات یا رویدادهایی استفاده میشود که ممکن است جزئیات بیشتر یا یک توصیف دقیقتر نیاز داشته باشد.
Mitteilen (mitteilen):
به معنی “اطلاع دادن” یا “بازنشر کردن” است.
این فعل معمولاً برای اطلاع دادن اطلاعات یا خبرهای کلی به کسی استفاده میشود، بدون اینکه به جزئیات و یا جزئیات بیشتری بپردازد.
به طور خلاصه، “berichten” به کار رفتن برای ارائه جزئیات و شرح دادن یک وضعیت خاص است، در حالی که “mitteilen” برای اطلاع رسانی یا اطلاع رسانی اطلاعات کلی بدون جزئیات بیشتر استفاده میشو
die Beurteilung
ارزیابی قضاوت
beurteilen
قضاوت کردن حکم دادن، تعیین کردن
مترادف و متضاد
abschätzen bewerten einschätzen erachten
1.Den Wert dieses Bildes kann nur ein Fachmann beurteilen.
1. تنها یک کارشناس میتواند در مورد ارزش این تابلو قضاوت کند.
2.Kannst du beurteilen, ob das stimmt?
2. آیا میتوانی قضاوت کنی که آیا این درست است؟
einschätzen
[گذشته: schätzte ein] [گذشته: schätzte ein] [گذشته کامل: eingeschätzt] [فعل کمکی: haben ]
1 تخمین زدن ارزیابی کردن
مترادف و متضاد
beurteilen bewerten
1.Ich bin gut darin, das Alter von Menschen einzuschätzen.
1. من در تخمینزدن سن افراد وارد هستم.
2.Wie schätzen sie als Experte die Situation ein?
2. شما بهعنوان کارشناس وضعیت را چگونه ارزیابی میکنید؟
leiden
[گذشته: litt] [گذشته: litt] [گذشته کامل: gelitten] [فعل کمکی: haben ]
1 رنج بردن مبتلا بودن
an einer Krankheit/Kopfschmerzen/krebs/… leiden
به بیماری/سردرد/سرطان/… مبتلا بودن
1. Er leidet an einer Herzkrankheit.
1. او به یک بیماری قلبی مبتلا است.
2. Er leidet an einer tödlichen Krankheit.
2. او به یک مریضی مرگبار مبتلا است.
unter etwas (Dat.) leiden
از چیزی رنج بردن
Sie leidet sehr unter den Verhältnissen.
او در این شرایط خیلی رنج می برد.
entschuldigen
[گذشته: entschuldigte] [گذشته: entschuldigte] [گذشته کامل: entschuldigt] [فعل کمکی: haben ]
1 بخشیدن
1.Dieser Fehler ist nicht zu entschuldigen.
1. این اشتباه نمیتواند بخشیده شود.
2.Entschuldigen Sie bitte!
2. لطفاً ببخشید [از شما عذر میخواهم]!
Entschuldigen Sie, dass…
ببخشید که … [معذرت میخواهم که …]
Entschuldigen Sie, dass ich Sie unterbreche.
ببخشید که حرفتان را قطع میکنم.
mit etwas (Dat.) entschuldigen
عذری برای چیزی بودن
Sein Verhalten ist mit nichts zu entschuldigen.
هیچ چیزی نمیتواند عذری برای رفتارش باشد.
2 معذرتخواهی کردن عذر خواستن (sich entschuldigen)
sich (bei jemandem) (für etwas) entschuldigen
(از کسی) (بابت چیزی) معذرتخواهی کردن
1. Ich entschuldige mich für das Versehen.
1. من بابت این اشتباه معذرتخواهی میکنم.
2. Sie hat sich für ihren lrrtum entschuldigt.
2. او بابت اشتباهش معذرتخواهی کرد.
bedauern
متاسف شدن پشیمان شدن
1.Ich bedauere sehr, dass ich Ihre Einladung nicht annehmen kann.
1. من واقعا متاسفم که نمی توانم دعوت شما را قبول کنم.
2 همدردی کردن
مترادف و متضاد
bemitleiden
1.Ich bedauere dich aufrichtig.
1. من صادقانه با تو همدردی میکنم.
2.Man muss einen kranken Menschen bedauern.
2. باید با فرد بیمار همدردی کرد.
die Vorbereitung
آمادگی آماده سازی، تدارک
1.Die Vorbereitung für das Fest dauerte drei Tage.
1. تدارک برای جشن سه روز طول کشید.
2.Nächste Woche beginnen wir mit der Vorbereitung für die Prüfung.
2. هفته آینده ما آماده سازی برای امتحان را شروع می کنیم.
deswegen
به همین خاطر در نتیجه
1.Ich habe falsch geparkt. Deswegen habe ich einen Strafzettel bekommen.
1. من اشتباه پارک کردم. به همین خاطر یک قبض جریمه گرفتم.
prägen
[گذشته: prägte] [گذشته: prägte] [گذشته کامل: geprägt] [فعل کمکی: haben ]
1 نقش انداختن حک کردن
1.Das Staatswappen auf die Münzen prägen
1. نقش پرچم دولت را بر روی سکهها انداختن [حک کردن]
2.geprägtes Silber
2. نقره حکاکیشده
2 شکل دادن تاثیر (عمیق) گذاشتن
مترادف و متضاد
beeinflussen einwirken
1.alte Fachwerkhäuser prägen das Stadtbild
1. خانههای کار قدیمی تصویر شهر را شکل میدهند.
2.Die Ethik prägt die Menschen nachhaltig.
2. اخلاق دائماً مردم را شکل میدهد.
3.Die Landschaft prägt den Menschen.
3. منظره تاثیر عمیقی بر روی مردم گذاشت.
behaupten
[گذشته: behauptete] [گذشته: behauptete] [گذشته کامل: behauptet] [فعل کمکی: haben ]
1 ادعا کردن اظهار کردن
مترادف و متضاد
bestehen beteuern
1.Er behauptet, dass er davon nichts gewusst hat.
1. او ادعا میکند که در این مورد هیچچیز نمیدانستهاست.
2.Er behauptet, unsere Meinung sei nicht wichtig.
2. او ادعا میکند نظر ما مهم نیست.
2 رقابت کردن پیروز شدن (sich behaupten)
1.Es ist schwer, sich gegen meinen Kollegen zu behaupten.
1. سخت است که با همکارانم رقابت کنم. [در مقابل آنها پیروز شوم.]
zahlreich
[حالت تفضیلی: zahlreicher] [حالت عالی: zahlreichsten]
1 متعدد تعداد زیاد
1.Die Gäste sind zahlreich gekommen.
1. تعداد زیادی مهمان آمدهاست.
2.Es gibt zahlreiche Beispiele für gute Zusammenarbeit.
2. مثال های متعددی برای همکاری خوب وجود دارد.
bevor davor
“bevor” و “davor” هر دو به معنای “قبل از” هستند، اما در زبان آلمانی کاربرد آنها متفاوت است:
“bevor”: این کلمه به معنای “قبل از آنکه” یا “پیش از اینکه” است و قبل از یک رویداد یا وقتی که یک عمل دیگر انجام میشود، به کار میرود. معمولاً بعد از “bevor” یک فعل مجهول میآید.
مثال:
Bevor ich ins Kino gehe, esse ich zu Abend. (قبل از اینکه به سینما بروم، شام میخورم.)
“davor”: این کلمه به معنای “قبل از آن” یا “پیش از آن” است و به صورت کلی برای اشاره به زمان یا وقتی که یک اتفاقی رخ داده است، به کار میرود. این اغلب بعد از یک اسم یا اسم مفعول میآید.
مثال:
Ich habe das Buch gelesen und davor den Film gesehen. (من کتاب را خواندهام و پیش از آن فیلم را دیدهام.)
به طور خلاصه، “bevor” معمولاً قبل از یک عمل آینده قرار میگیرد، در حالی که “davor” به زمان یا رویدادی اشاره میکند که قبل از یک اتفاق دیگر اتفاق افتاده است.
dadurch
از میان آن از آن
1.Geh dadurch!
1. از میان آن برو!
2 به این علت
1.Die Rede war sehr langatmig, dadurch waren einige Hörer eingeschlafen.
1. سخنرانی بسیار با پرحرفی همراه بود به این علت بعضی از شنوندگان به خواب رفتند.
danach
سپس بعد از آن
1.Erst war ich beim Arzt. Danach habe ich eingekauft.
1. اول من پیش دکتر بودم. بعد از آن خرید کردم.
2.Zuerst gehen wir einkaufen, danach grillen wir auf unserem Balkon.
2. ابتدا به خرید میرویم، بعد از آن در بالکن کباب درست میکنیم.
dazu
در این باره برای این
مترادف و متضاد
dafür für diesen Zweck zu diesem Ziel
1.dazu schmeckt am besten Salat.
1. برای این، سالاد بهترین مزه را میدهد.
2 علاوه بر آن
مترادف و متضاد
außerdem darüber hinaus im Übrigen überdies
1.sie ist klug und dazu reich.
1. او باهوش و علاوه بر آن پولدار است
zunächst
در ابتدا اولش
1.Zunächst habe ich es nicht verstanden, aber man hat es mir dann erklärt.
1. اولش من آن را متوجه نشدم اما بعد آنها برای من توضیح دادند.
2.Zunächst möchte ich alle begrüßen!
2. در ابتدا میخواهم به همه سلام کنم!
nächst
نزدیکترین
1.Der nächste Laden war 60 Kilometer entfernt.
1. نزدیکترین مغازه 60 کیلومتر دورتر بود.
2.Wo ist hier die nächste Apotheke?
2. نزدیکترین داروخانه اینجا کجاست؟
2 بعدی بعد
1.Nächstes Jahr wird er Rentner.
1. سال آینده او بازنشسته میشود.
2.Rufen Sie bitte nächste Woche noch einmal an.
2. لطفاً هفته بعد یک بار دیگر تماس بگیرید.
3.Wann fährt der nächste Zug nach Frankfurt?
3. قطار بعدی به فرانکفورت کی حرکت میکند؟
dann
سپس بعد از آن
مترادف و متضاد
anschließend danach darauf im Anschluss später
1.Erst das Programm wählen und dann einschalten.
1. اول برنامه را انتخاب کن و بعد (تلویزیون) را روشن کن.
2.Ich brauche noch eine Woche Zeit. Dann ist die Zeichnung bestimmt fertig.
2. من هنوز یک هفته زمان نیاز دارم. بعد از آن طراحی حتماً تمام میشود.
3.Ich muss noch schnell zur Post, dann komme ich.
3. من باید سریع به پست برم، بعد از آن میآیم.
کاربرد واژه dann به معنای سپس
واژه dann در آلمانی معنایی نزدیک به “سپس” یا “بعد از آن” در فارسی دارد و از آن برای نشان دادن ترتیب زمانی دو اتفاق استفاده میشود. به مثال زیر توجه کنید:
“.Ich muss noch schnell zur Post, dann komme ich” (من باید سریع به پست برم، بعد از آن میآیم.)
در این مثال dann نشان میدهد که عبارت دوم بعد از عبارت اول اتفاق میافتد.
2 پس در این صورت
مترادف و متضاد
in dem Fall so
1.Ich habe im Moment sehr viel zu tun. – Dann will ich nicht länger stören.
1. من در حال حاضر خیلی کار دارم. - پس من نمیخواهم بیشتر از این مزاحم شوم.
2.Wenn du nicht mitkommen willst, dann bleibst du hier.
2. اگر نمیخواهی بیایی، پس باید اینجا بمانی.
کاربرد واژه dann به معنای پس
واژه dann در این کاربرد معنایی نزدیک به “پس” یا “در این صورت” در فارسی دارد و برای نشان دادن حالتی در نتیجه یک شرایط خاص استفاده میشود. استفاده از dann معمولاً در جملات شرطی بسیار رایج است. به مثال زیر توجه کنید:
“.Wenn du nicht mitkommen willst, dann bleibst du hier” (اگر نمیخواهی بیایی، پس باید اینجا بمانی.)
در این مثال عبارت اول شرطی خاص را نشان میدهد (Wenn du nicht mitkommen willst) و عبارت دوم (bleibst du hier) نتیجه احتمالی آن را.
hinreißend
“hinreißend” یک صفت آلمانی است که به معنای “جذاب”، “خیرهکننده” یا “فوقالعاده زیبا” است. این واژه برای توصیف چیزها یا افرادی که شگفتآور، جذاب یا بسیار زیبا هستند، استفاده میشود. ممکن است به عنوان یک صفت برای توصیف یک فیلم، عکس، منظره طبیعی، لباس یا حتی رفتار یک شخص استفاده شود. به طور کلی، “hinreißend” از زبان آلمانی برای بیان چیزهایی که باعث احساس خیرهکنندگی و جذابیت بیشتر در افراد میشود، استفاده میشود.
furchtbar
[حالت تفضیلی: furchtbarer] [حالت عالی: furchtbarsten]
1 وحشتناک به طرز وحشتناکی
1.Das war mir furchtbar unangenehm.
1. این به طرز وحشتناکی برای من ناخوشایند بود.
2.Dennis hat furchtbare Schmerzen.
2. “دنیس” دردهای وحشتناکی دارد.
äußerst
بیاندازه
1.Der Preis ist äußerst günstig.
1. قیمت بیاندازه مناسب است.
2.Diese Gemälde sind äußerst wertvoll.
2. این نقاشی، بیاندازه باارزش است.
äußere
بیرونی
äußern
[گذشته: äußerte] [گذشته: äußerte] [گذشته کامل: geäußert] [فعل کمکی: haben ]
1 بیان کردن ابراز کردن
مترادف و متضاد
sich ausdrücken
1.Er äußert eine Unzufriedenheit.
1. او نارضایتی خود را ابراز میکند.
2.Er äußerte ein paar unverständliche Worte.
2. او تعدادی واژه غیرقابل فهم بیان کرد.
3.Sie äußern ihr Bedenken.
3. آنها تردید خود را ابراز میکنند
außer
بهجز
مترادف و متضاد
abgesehen von ausgenommen
1.Außer Lisa hat sich niemand um die Stelle beworben.
1. بهجز “لیسا” هیچکس برای این موقعیت شغلی درخواست (کار) نداد.
2.Es kommen alle außer dir.
2. همه بهجز تو میآیند.
3.Wir haben täglich außer Samstag geöffnet.
3. ما همهروزه بهجز شنبه باز هستیم.
کاربرد واژه außer به معنای بهجز
außer به معنای بهجز نشاندهنده یک استثنا در یک جمع است، مثلاً “alle außer dir” (همه بهجز تو) به جمع “همه” اشاره میکند و “تو” را از آن مستثنی میکند. از این قید بهصورت کلی برای ساختن استثنا استفاده میشود.
2 خارج از بیرون
مترادف و متضاد
außerhalb innerhalb
1.Er war außer Sicht.
1. او خارج از دید بود.
2.Ich bin außer Hause.
2. من بیرون از خانه هستم.
کاربرد واژه außer به معنای خارج از
قید außer یک قید مکان است که بیرون/خارج بودن از یک محیط را نشان میدهد، مثلاً “.Ich bin außer Hause” (من بیرون خانهام).
این قید همچنین میتواند به معنای دور بودن هم باشد. مثلاً در عبارت “außer Gefahr” (خارج از/دور از خطر) این قید به مفهوم فیزیکی خارج بودن اشاره نکرده. یا در عبارت “außer Betrieb” (خارج از کار/خراب) قید außer نشان میدهد که یک وسیله از شرایط کارش دور است یا در شرایط کار قرار ندارد (کار نمیکند).
anwesend
حاضر
مترادف و متضاد
abwesend
1.Bei dem Treffen waren alle Mitglieder anwesend.
1. در جلسه همه اعضا حاضر بودند.
2.Ist Frau Sommer anwesend?
2. آیا خانم “زومر” حاضر است؟ [حضور دارد؟]
abwesend
غایب
1.Hat jemand angerufen, während ich abwesend war?
1. آیا کسی زمانی که من غایب بودم تماس گرفت؟
2.Herr Huber ist bis zum 25. April abwesend.
2. آقای “هاوبر” تا 25 آوریل غایب است. [حضور ندارد.]
die Lokalität
مکان محل
der Laden
[جمع: Läden] [ملکی: Ladens]
1 مغازه
مترادف و متضاد
Geschäft Handel Handlung Kaufhaus Warenhaus
ein kleiner/teurer/eleganter/… Laden
یک مغازه کوچک/گران/شیک/…
Direkt vor der Villa ist ein kleiner Laden.
درست جلوی ویلا یک مغازه کوچک است.
in einem Laden etwas (Akk.) kaufen
در یک مغازه چیزی خریدن
1. Dieses Kleid habe ich in einem Laden im Zentrum gekauft.
1. این لباس را من در یک مغازه در مرکز (شهر) خریدم.
2. Im Buchladen können Sie Bücher kaufen.
2. در مغازه کتابفروشی میتوانید کتاب بخرید.
Laden geöffnet/geschlossen sein
مغازه باز/بسته بودن
Die Läden im Hauptbahnhof sind auch sonntags geöffnet.
مغازههای ایستگاه راهآهن مرکزی یکشنبهها هم باز هستند.
Laden für etwas (Akk.)
مغازه برای چیزی
1. Läden für Schmuck
1. مغازه برای جواهرات
2. Läden für Sportbekleidung
2. مغازه برای لباس ورزشی
[فعل]laden
/ˈlaːdən/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته: lud] [گذشته: lud] [گذشته کامل: geladen] [فعل کمکی: haben ]
2 بارگیری کردن بار زدن، پر کردن
Kisten/Gepäck/Kohlen/… laden
جعبهها/بار/زغالسنگها/… را بارگیری کردن
Sie können jetzt die Kisten laden.
شما اکنون میتوانید جعبهها را بارگیری کنید.
LKW/Schiff/Auto/Zug/…laden
کامیون/کشتی/ماشین/قطار/… بارگیری کردن
Der Zug hat Kohle geladen.
قطار زغالسنگ بارگیری کرد.
auf etwas (Akk.) laden
بر روی چیزی بار زدن
1. Sie haben die Kisten auf einen Lkw geladen.
1. آنها جعبهها را بر یک کامیون بار زدند.
2. Sie müssen die Säcke auf Lasttiere laden.
2. آنها باید ساکها را روی حیوانات باربر بار بزنند.
ein Gewehr, ein Geschütz laden
یک اسلحه/یک تانک را پر کردن
Der Revolver war nicht geladen.
هفتتیر پر نشده بود.
3 دانلود کردن
1.Ich lade eben das Update.
1. من دارم آپدیت را دانلود میکنم.
etwas (Akk.) von etwas (Dat.) laden
چیزی را از چیزی بارگیری کردن [دانلود کردن]
1. Das Update können Sie direkt aus dem Internet laden.
1. این آپدیت را میتوانید مستقیماً از اینترنت دانلود کنید.
2. Sie müssen ein Betriebssystem von der Festplatte laden.
2. شما باید یک سیستم عامل را از هارددیسک بارگیری کنید.
4 شارژ کردن
eine Batterie, einen Akku laden
باتری را شارژ کردن
1. Wie oft und lange sollte man einen Akku laden?
1. یک باتری را چقدر و چه مدت باید شارژ کرد؟
2. Wie wird eine Batterie geladen?
2. یک باتری چطوری شارژ میشود؟
Liebes
lieben
lieber
“liebes” از “lieben” یک اسم مونث است که به معنی “عزیز” یا “عزیزم” استفاده میشود. به عنوان مثال، “Liebes, ich vermisse dich” به معنی “عزیزم، تو را دلتنگ میشوم” است.
“lieben” یک فعل است که به معنی “عشق کردن” یا “دوست داشتن” است. به عنوان مثال، “Ich liebe dich” به معنی “من تو را دوست دارم” است.
“lieber” یک صفت است که به معنی “عزیز” یا “دوست داشتنی” استفاده میشود. به عنوان مثال، “Mein lieber Freund” به معنی “دوست عزیز من” است.
der Ursprung
اصل منشا، سرچشمه
1.Das Wort ist griechischen Ursprungs.
1. واژه، اصلی یونانی دارد.
2.Der Ursprung des Virus bleibt Wissenschaftlern ein Rätsel.
2. منشا ویروس برای دانشمندان یک معما باقی ماند.
3.Die Ursprünge dieser alten Kultur sind unbekannt.
3. سرچشمههای این فرهنگ کهن، ناشناخته است
stammen
[گذشته: stammte] [گذشته: stammte] [گذشته کامل: gestammt] [فعل کمکی: sein ]
1 اهل (جایی) بودن اصالت از (جایی) داشتن، (از جایی) آمدن
مترادف و متضاد
datieren entstehen herstammen
1.Ich stamme aus einer kleinen Stadt an der Donau.
1. من اهل یک شهر کوچک کنار “دونا” هستم.
2.Meine Liebe für Tiere stammt aus meiner frühen Kindheit.
2. عشق من به حیوانات از اوایل کودکیام میآید.
2 (از چیزی) تولید شدن (از جایی) آمدن
مترادف و متضاد
rühren sich ergeben zurückgehen
etwas stammt von jemandem/etwas Dat.
از چیزی/فردی تولید شدن/ساخته شدن/بهوجود آمدن
1. Das Zitat stammt vom neuesten Buch des Autoren.
1. نقلقول از جدیدترین کتاب نویسنده آمدهاست.
2. Die Milch stammt von schwäbischen Kühen.
2. شیر از گاوهای “شوابی” تولید شدهاست.
die Gattung
نوع گونه
die Handlung
عمل کار، فعل
1.War Ihnen nicht klar, welche Folgen Ihre Handlung haben könnte?
1. برای شما مشخص نبود که عملتان چه نتایجی ممکن است داشته باشد؟
sich benehmen
[گذشته: benahm] [گذشته: benahm] [گذشته کامل: benommen] [فعل کمکی: haben ]
1 رفتار کردن
1.Obwohl der Kunde sehr freundlich war, benahm sich der Verkäufer sehr unhöflich.
1. با وجود اینکه مشتری خیلی دوستانه بود، فروشنده خیلی نامودبانه رفتار کرد
handeln
[گذشته: handelte] [گذشته: handelte] [گذشته کامل: gehandelt] [فعل کمکی: haben ]
1 فروختن توزیع کردن
مترادف و متضاد
anbieten verkaufen vertreiben
mit etwas (Dat.) handeln
چیزی را فروختن
1. Herr Huber hat ein kleines Geschäft. Er handelt mit Obst und Gemüse.
1. آقای “هوبر” یک مغازه کوچک دارد. او میوه و سبزی میفروشد.
2. Was macht dein Bruder beruflich? Er handelt mit Südfrüchten.
2. کار برادرت چیست؟ او مرکبات میفروشد.
2 معامله کردن داد و ستد کردن
مترادف و متضاد
Geschäfte machen Handel treiben kaufen und verkaufen
etwas (Akk.) handeln
چیزی را معامله کردن
Auf diesem Markt kannst du handeln und bekommst die Sachen billiger.
در این بازارچه تو می توانی معامله کنید و چیزها را ارزانتر بخری.
mit etwas (Dat.) handeln
با چیزی [از طریقی] معامله کردن
Die Einheimischen handelten mit den Touristen.
محلیها با توریستها معامله میکنند.
3 رفتار کردن
مترادف و متضاد
behandeln sich verhalten verfahren
gut/schlecht/ … handeln
خوب/بد/… رفتار کردن
Sie handelte sehr besonnen.
او خیلی سنجیده رفتار میکند.
4 وابسته بودن چیزی مسئله بودن (sich handeln)
مترادف و متضاد
betreffen gehen um sich drehen um
um etwas (Akk.) handeln
به چیزی وابسته بودن [مسئله راجع به چیزی بودن]
1. Es dürfte sich wohl um einen Irrtum handeln.
1. این کاملا میتواند به یک دیوانگی وابسته باشد.
2. Es handelt sich darum, wirksam zu helfen.
2. مسئله راجع به کمککردن موثر است.
5 درباره چیزی بودن
etwas handelt von etwas
چیزی درباره چیزی بودن
1. Das Buch handelt von spannenden Abenteuern.
1. کتاب راجع به ماجراجوییهای هیجانانگیز است.
2. Der Film handelt vom Untergang des Rِmischen Reiches.
2. این فیلم درباره سقوط امپراتوری روم است.
bestehen
[گذشته: bestand] [گذشته: bestand] [گذشته کامل: bestanden] [فعل کمکی: haben ]
1 موفق شدن گذراندن امتحان
مترادف و متضاد
bewältigen durchstehen schaffen überstehen durchfallen
1.Er hat mit „gut“ bestanden.
1. او با نمره “خوب” قبول شد.
eine Prüfung/einen Test bestehen
امتحانی را گذراندن
Fast alle Teilnehmer des Kurses haben die Prüfung bestanden.
تقریباً همه شرکتکنندگان دوره، امتحان را گذراندهاند.
2 وجود داشتن
مترادف و متضاد
da sein existieren sein
etwas besteht
وجود داشتن
1. Darüber besteht kein Zweifel.
1. در مورد آن شکی وجود ندارد.
2. Der Verein besteht seit 1970.
2. این انجمن از 1970 وجود دارد.
3. Es besteht kein Hindernis.
3. هیچ مانعی وجود ندارد.
3 تشکیل شدن
مترادف و متضاد
gebildet werden von gemacht sein sich rekrutieren sich zusammensetzen
aus etwas (Dat.) bestehen
از چیزی تشکیل شدن
1. Das Werk besteht aus drei Teilen.
1. این کار از سه بخش تشکیل شدهاست.
2. Die Wohnung besteht aus vier Räumen.
2. این خانه از چهار اتاق تشکیل شدهاست.
aus Holz/Metall/Kunststoff/… bestehen
از چوب/فلز/پلاستیک/… تشکیل شدن
Die Mauer besteht aus Steinen.
این دیوار از سنگ تشکیل شدهاست.
4 شامل شدن بودن
مترادف و متضاد
sein
etwas besteht in etwas (Dat.)
چیزی شامل چیزی شدن [بودن]
1. Ihre Aufgabe besteht darin, den Text auf Rechtschreibfehler zu überprüfen
1. وظیفهتان شامل این است که اشتباهات املایی متن را بررسی کنید.
2. Seine Arbeit bestand in Erledigung der Korrespondenz.
2. کار او انجام مکاتبات بود.
der Inhalt
[جمع: Inhalte] [ملکی: Inhalt(e)s]
1 محتوا
1.Geben Sie den Inhalt der Packung in einen Liter kochendes Wasser.
1. محتوای بسته را در یک لیتر آب جوش بریزید.
2.Können Sie mir etwas über den Inhalt sagen?
2. میتوانید چیزی در مورد محتوا به من بگویید؟
ähnlich
[حالت تفضیلی: ähnlicher] [حالت عالی: ähnlichsten]
1 مشابه همشکل
مترادف و متضاد
gleich verwandt von gleicher Art
1.Emilia ist in einer ganz ähnlichen Situation wie ich.
1. “امیلیا” در شرایطی کاملا مشابه مانند من است.
2.Oleg sieht seinem Bruder sehr ähnlich aus.
2. “اولگ” خیلی مشابه برادرش به نظر میرسد.
der Sinn
[جمع: Sinne] [ملکی: Sinn(e)s]
1 معنی مفهوم، دلیل
مترادف و متضاد
Bedeutung
1.Den Sinn des Textes verstehe ich nicht.
1. من معنای متن را متوجه نمیشوم.
2.Es hat keinen Sinn, bei diesem Regen weiterzuarbeiten.
2. رفتن به سرِ کار در این باران هیچ معنایی ندارد.
3.Es hat keinen Sinn, noch ein Spiel zu beginnen. Es ist schon spät.
3. دیگر هیچ دلیلی ندارد که یک بازی دیگری شروع کنیم. دیگر دیر شده.
im weitesten Sinn
در معنای عام
Ich studiere ein magisches System, das hat im weitesten Sinne mit Hermetik zu tun.
من روی یک سیستم اسرارآمیز مطالعه میکنم که در معنای عام با (فلسفه) هرمسیه سروکار دارد.
damals
آن زمانها آن وقتها، در گذشته، آن موقع
1.Damals gab es noch keine Computer.
1. آن زمانها کامپیوتری وجود نداشت.
2.Mit 15 wollte ich gerne Klavier spielen lernen. Aber damals hatte ich kein Geld dafür.
2. وقتی 15 ساله بودم دوست داشتم پیانو زدن یاد بگیرم اما آن موقع برای آن پولی نداشتم.
einander und anderem
“einander” و “anderem” هر دو از اسم “ander” مشتق شدهاند اما در زمینههای مختلف به کار میروند:
einander:
به معنای “یکدیگر” یا “به همدیگر” در زمانی که دو یا چند نفر به هم اشاره میشود و عمل تعامل یا ارتباطی بین آنها وجود دارد.
معمولاً در جملاتی مانند “sie lieben einander” (آنها یکدیگر را دوست دارند) یا “sie helfen einander” (آنها به یکدیگر کمک میکنند) استفاده میشود.
anderem:
به معنای “دیگر” یا “متفاوت” است و معمولاً برای اشیا، افراد یا شرایطی استفاده میشود که با چیزی دیگر مقایسه میشوند.
برای مثال، “in anderem Kontext” به معنای “در زمینهی دیگر” یا “در شرایط دیگر” استفاده میشود.
بنابراین، “einander” برای اشاره به تعامل یا ارتباط بین دو یا چند نفر استفاده میشود، در حالی که “anderem” به معنای “متفاوت” یا “دیگر” است و برای مقایسه یا اشاره به چیزی دیگر در مقایسه با چیزی دیگر استفاده میشود.
anderer
دیگر دیگری
مترادف و متضاد
gleich
1.Bitte nicht alle auf einmal! Einer nach dem anderen.
1. لطفا همه با هم نه! یکی بعد از دیگری.
2.Die anderen sind schon nach Hause gegangen .
2. دیگران حالا به خانه رفتند.
3.Ein anderer Mann kam hinzu.
3. یک مرد دیگر هم آمد.
4.Ich hätte gern ein anderes Auto .
4. من یک ماشین دیگر دوست داشتم.
5.Ich wünschte, ich wäre in einer anderen Situation.
5. من آرزو میکنم که در یک وضعیت دیگر بودم.
کاربرد واژه anderer به معنای دیگر
واژه “anderer” یک ضمیر نامعین است که مانند صفات صرف میشود. anderer معنایی مشابه (دیگر) یا (دیگری) در فارسی دارد. “anderer” در کنار یک اسم، در واقع تفاوت پدیده موجود را با چیز مورد اشاره نشان میدهد، به جمله زیر توجه کنید:
“Ich hätte gern ein anderes Auto” (من یک ماشین دیگر میخواستم.)
در این جمله anderer نشان میدهد که ماشین موجود مناسب نیست و ماشینی متفاوت مد نظر است.
زمانی که anderer به تنهایی استفاده شود (در کنار اسمی نباشد) معنایی مشابه “دیگری” یا “دیگران” دارد. به جمله زیر توجه کنید:
“Die anderen sind nach Hause gegangen” (دیگران حالا به خانه رفتند.)
die Anwesenheit
حضور
1.Bitte gehen Sie! lhre Anwesenheit wird nicht gewünscht.
1. لطفا بروید! تمایلی به حضور شما نیست. [حضور شما خواسته شده نیست.]
2.Die Abstimmung erfordert die Anwesenheit aller Mitglieder.
2. رایگیری به حضور تمامی اعضا نیاز دارد.
beweisen
[گذشته: bewies] [گذشته: bewies] [گذشته کامل: bewiesen] [فعل کمکی: haben ]
1 اثبات کردن ثابت کردن
1.Die Polizei hat ihm bewiesen, dass er am Tatort war.
1. پلیس ثابت کرد که در محل جنایت بوده.
2.Wir können beweisen, dass Sie bei Rot über die Ampel gefahren sind.
2. ما می توانیم ثابت کنیم که شما وقتی چراغ قرمز بود حرکت کردید.
sich widmen
[گذشته: widmete] [گذشته: widmete] [گذشته کامل: gewidmet] [فعل کمکی: haben ]
1 وقف چیزی کردن صرف چیزی کردن
مترادف و متضاد
sich abgeben sich beschäftigen
sich jemandem/etwas widmen
خود را وقف [صرف] کسی/چیزی کردن
1. Er widmete sich ganz seinen Kindern.
1. او کاملاً خودش را وقف کودکانش کرد.
2. Sie widmete ihre ganze Aufmerksamkeit ihrem neuen Projekt.
2. او تمام تمرکزش را صرف پروژه جدیدش کرد.
die Fähigkeit
[جمع: Fähigkeiten] [ملکی: fähigkeit]
1 توانایی قابلیت
مترادف و متضاد
Befähigung Können
1.Das Gerät hat attraktive Fähigkeiten.
1. این دستگاه قابلیتهای چشمگیری دارد.
2.Ich glaube, sie hat die Fähigkeit dazu.
2. من فکر میکنم او تواناییاش را دارد.
3.In seiner Position braucht man die Fähigkeit, andere zu überzeugen.
3. در جایگاه او آدم به این توانایی نیاز دارد که دیگران را متقاعد کند.
4.Sie hat angeblich die Fähigkeit, die Zukunft vorauszusagen.
4. گویا او توانایی دارد، که آینده را پیشگویی کند.
die Geltung
اعتبار ارزش
die Manipulation
دستکاری
مترادف و متضاد
betrug Irreführung sabotage
1.Die Manipulation von Feuerlöschern ist verboten.
1. دستکاری کپسول آتشنشانی ممنوع است.
2.Nach der Manipulation sah mein Text ganz anders aus.
2. متن من بعد از دستکاری کاملاً متفاوت بهنظر میرسید.
der Anspruch
حق
مترادف و متضاد
Berechtigung Recht
Anspruch auf jemanden/etwas haben
حقی بر کسی/چیزی داشتن
1. Jeder Angestellte hat einen Anspruch darauf, gemäß seiner Qualifikation bezahlt zu werden.
1. هر کارمندی این حق را دارد که مطابق با صلاحیتش حقوق بگیرد.
2. Sie wohnen im Stadtzentrum. Deshalb haben Sie keinen Anspruch auf Fahrgeld.
2. شما در مرکز شهر زندگی میکنید، در نتیجه شما حقی بر کرایه (گرفتن) ندارید
denkmustern
الگوهای فکری
الگوهای فکری یا “Denkmuster” ها، الگوهایی از تفکر و تصوراتی هستند که افراد در مواجهه با مسائل، تصمیمگیریها و وضعیتهای مختلف به آنها روی میدهند. این الگوها ممکن است به شکل مثبت یا منفی باشند و میتوانند تجربهها، باورها، ارزشها، و تجربیات گذشته فرد را تحت تأثیر قرار دهند. مثالهایی از این الگوها شامل تمایل به ترس و اضطراب در مواجهه با چالشها، به دست آوردن موفقیت از طریق کار سخت، یا نگرشهای منفی به امکانات و موقعیتهای جدید میباشند. شناخت این الگوها میتواند به افراد کمک کند تا بهترین تصمیمات را در زندگی شخصی و حرفهای خود بگیرند و از نقاط قوت و ضعف خود آگاهی پیدا کنند.
vermehren
افزایش دادن بیشتر کردن
2 افزایش یافتن بیشتر شدن
der Handel
تجارت بازرگانی
1.Der Handel mit Computern ist ein gutes Geschäft.
1. تجارت کامپیوتر یک کاسبی خوب است.
2.Der japanische und der deutsche Wirtschaftsminister besprachen Probleme des Handels zwischen ihren beiden Ländern.
2. وزرای بازرگانی ژاپن و آلمانی در مورد مشکلات تجارت بین دو کشورشان صحبت کردند
allgegenwärtig
همه جا حاضر
عبارت “allgegenwärtig” به زبان آلمانی به معنای “همه جا حاضر” یا “همه جا حضور داشتن” است. این عبارت بیشتر برای توصیف یک وجود یا یک موضوعی که در همه جا حضور دارد یا در تمام جوانب یا مکانها مشاهده میشود استفاده میشود. به عنوان مثال، اگر بخواهیم بگوییم “Die Werbung ist allgegenwärtig”, به معنای “تبلیغات در همه جا حاضر است” است، یعنی تبلیغات در همه مکانها و در همه زمانها دیده میشوند.
wecken
[گذشته: weckte] [گذشته: weckte] [گذشته کامل: geweckt] [فعل کمکی: haben ]
1 بیدارکردن برانگیختن
jemanden wecken
کسی را بیدار کردن
Der Lärm hat mich geweckt.
سروصدا مرا بیدار کرد.
jemanden um (Uhr) wecken
کسی را در (ساعت) بیدار کردن
1. Bitte wecken Sie mich um fünf.
1. لطفا مرا ساعت 5 بیدار کنید.
2. Können Sie mich morgen früh um sechs wecken?
2. می توانید من را صبح زود ساعت شش بیدار کنید؟
in jemandem etwas (Akk.) wecken
در کسی چیزی را بیدار کردن [برانگیختن]
Sein Lehrer hat das Interesse für Musik in ihm geweckt.
معملش در او علاقه به موسیقی را بیدار کرد. [برانگیخت]
jemanden aus tiefem Schlaf/mitten in der Nacht/… wecken
کسی را از خواب عمیق/در نیمه شب/… از خواب بیدار کردن
jemanden vorsichtig/rechtzeitig/zu spät/… wecken
کسی را با احتیاط/به موقع/خیلی دیر/… بیدار کردن
jemandes Neugierde wecken
کنجکاوی کسی را برانگیختن
krass
آشکار بارز
unmöglich
[حالت تفضیلی: unmöglicher] [حالت عالی: unmöglichsten]
1 غیر ممکن
1.Die Idee ist gut, aber unmöglich zu verwirklichen.
1. ایده خوب است اما اجرای آن غیر ممکن است.
entgegenkommen
[گذشته: kam entgegen] [گذشته: kam entgegen] [گذشته کامل: entgegengekommen] [فعل کمکی: sein ]
1 ملاقات کردن سر رسیدن، پیش آمدن
1.Auf dem Weg nach Hause ist mir mein Nachbar entgegengekommen.
1. در راه من به سمت خانه همسایه را ملاقات کردم.
anschließen
[گذشته: schloss an] [گذشته: schloss an] [گذشته کامل: angeschlossen] [فعل کمکی: haben ]
1 به برق وصل کردن به برق زدن
1.Wo kann ich den Computer anschließen?
1. کجا میتوانم کامپیوتر را به برق وصل کنم؟
2 بستن قفل کردن
1.Das Fahrrad an den Zaun anschließen
1. دوچرخه را به حصاری بستن
3 پیوستن ملحق شدن (sich anschließen)
1.Da er ganz allein im Ausland war, schloss er sich einer Gruppe junger Amerikaner an.
1. چونکه او در خارج از کشور کاملاً تنها بود به گروه جوانان آمریکایی پیوست.
2.Darf ich mich Ihnen anschließen?
2. میتوانم به شما ملحق شوم؟
schließen
[گذشته: schloss] [گذشته: schloss] [گذشته کامل: geschlossen] [فعل کمکی: haben ]
1 بستن
مترادف و متضاد
zumachen zuschlagen zustoßen zuwerfen zuziehen öffnen
etwas (Akk.) schließen
چیزی را بستن
1. Bitte, schließen Sie die Tür.
1. لطفاً در را ببندید.
2. Du kannst die Datei schließen. Ich bin fertig.
2. میتوانی فایل را ببندی. کار من تمام شدهاست.
3. Wir schließen um 20.00 Uhr.
3. ما ساعت 20 میبندیم.
2 بسته شدن
مترادف و متضاد
zumachen öffnen
1.Die Banken sind am Samstag geschlossen.
1. بانکها شنبهها بسته هستند.
2.Die Geschäfte schließen um 18.30 Uhr.
2. مغازهها ساعت 18:30 بسته میشوند.
schnell/automatisch/… schießen
سریع/بهصورت خودکار/… بسته شدن
1. Die Tür schließt automatisch.
1. در بهطور خودکار بسته میشود.
2. Die Tür schließt schlecht.
2. در بهسختی بسته میشود.
schließt anschließt
“schließt” و “anschließt” از نظر معنایی مشابه هستند، اما از نظر گرامری و کاربردی متفاوتند.
“schließt”: این فعل به معنای “بستن”، “انجام دادن” یا “پایان دادن به چیزی” است. این فعل بیشتر برای بیان اتمام یک فعالیت یا عمل استفاده میشود. معمولاً بعد از آن یک مفعول حسی یا مکانی قرار میگیرد. مثال: “Er schließt die Tür.” (او در را بسته میکند.)
“anschließt”: این فعل از “schließt” برگرفته و به معنای “پیوستن به”، “اتصال دادن به” یا “ادامه دادن به چیزی” است. این فعل معمولاً برای بیان ادامه یک فعالیت یا ارتباط با چیز دیگری بعد از یک عمل استفاده میشود. مثال: “Er öffnet die Tür und schließt sie anschließend.” (او در را باز میکند و سپس به آن میپیوندد.)
بنابراین، “schließt” به معنای بستن یا انجام دادن یک عمل است، در حالی که “anschließt” به معنای اتصال دادن یا پیوستن به یک عمل یا مفهوم دیگر است.
bezüglich
در رابطه با در خصوص، در مورد
vorab
از پیش
“vorab” یک عبارت آلمانی است که به معنای “پیشاپیش”، “قبل از” یا “قبل از همه چیز” استفاده میشود. این عبارت معمولاً برای معرفی یا مقدمه کردن یک موضوع یا موضوعی که در ادامه بحث میشود به کار میرود. به عنوان مثال:
Vorab möchte ich Ihnen für Ihr Interesse danken. (پیشاپیش از شما برای علاقهمندیتان سپاسگزارم.)
Vorab ein paar wichtige Informationen. (پیشاپیش چند اطلاعات مهم.)
Vorab sei gesagt, dass… (قبل از همه چیز باید گفت که…)
zeichnen
[گذشته: zeichnete] [گذشته: zeichnete] [گذشته کامل: gezeichnet] [فعل کمکی: haben ]
1 نقاشی کشیدن
مترادف و متضاد
abbilden aufzeichnen darstellen malen skizzieren
1.Zeichnen ist mein Hobby.
1. نقاشیکشیدن تفریح من است.
sehr gut/prima/… zeichnen
خیلی خوب/عالی/… نقاشی کشیدن
Meine Tochter kann sehr gut zeichnen.
دختر من میتواند خیلی خوب نقاشی بکشد.
etwas (Akk.) auf ein Blatt Papier zeichnen
چیزی را روی یک ورق کاغذ کشیدن
mit Kohle/nach Vorlagen/… zeichnen
با ذغال/از روی الگو/… کشیدن
Beginn” و “Anfang”
“Beginn” و “Anfang” هر دو به معنای “شروع” هستند، اما ممکن است در برخی مواقع از یکی به جای دیگری استفاده شوند. این دو کلمه از نظر معنایی بسیار نزدیک هم هستند و تفاوت اصلی آنها در استفاده محلی و زبانی است.
“Beginn” به طور کلی بیشتر برای بیان زمان یا نقطه شروع یک رویداد یا فرآیند استفاده میشود، در حالی که “Anfang” به طور معمول بیشتر برای بیان شروع یک مفهوم یا موضوع استفاده میشود.
به عنوان مثال:
Der Beginn des Films war sehr spannend. (شروع فیلم بسیار هیجانانگیز بود.)
Am Anfang des Buches gibt es eine kurze Einführung. (در ابتدای کتاب یک معرفی کوتاه وجود دارد.)
Am Anfang des neuen Jahres machen viele Menschen gute Vorsätze. (در ابتدای سال جدید، بسیاری از مردم قصد دارند تصمیمات خوبی بگیرند.)
Der Beginn des Kurses ist nächste Woche. (شروع دوره هفته آینده اس
sieh mal
[جمع: Tore] [ملکی: Tor(e)s]
1 گل (فوتبال)
1.Die Mannschaft konnte vier Tore schießen.
1. این تیم توانست چهار گل بزند.
2.Klaus hat bis jetzt die meisten Tore für die Mannschaft geschossen.
2. “کلاووس” تا به حال بیشتری گل ها را برای تیم زده.
2 دروازه در
1.Ab jetzt bleibt das Tor geschlossen.
1. از حالا به بعد دروازه بسته می ماند.
2.Öffnet das Tor!
2. در را باز کن!
erwähnen
نام بردن ذکر کردن
مترادف و متضاد
anbringen anführen aufwerfen
1.Er erwähnte auch, dass er schon immer hier wohnte.
1. او همچنین ذکر کرد که همیشه در اینجا سکونت داشتهاست.
2.Er hat ihren Namen nicht erwähnt.
2. او از اسمش نامی نبرد [او نامش را ذکر نکرد].
erscheinen
[گذشته: erschien] [گذشته: erschien] [گذشته کامل: erschienen] [فعل کمکی: sein ]
1 ظاهر شدن
مترادف و متضاد
auftauchen sich zeigen sichtbar werden zutage treten verschwinden
1.Kurz vor Mitternacht erschien ihm ein Engel.
1. کمی قبل از نیمهشب، فرشتهای بر او ظاهر شد.
2.Nach dem Regen erschien wieder die Sonne am Himmel.
2. خورشید دوباره بعد از بارندگی در آسمان ظاهر شد.
die Einhaltung
اطاعت اجابت
bedeutend
[حالت تفضیلی: bedeutender] [حالت عالی: bedeutendsten]
1 مهم بامعنی، قابل توجه
1.Das war damals eine bedeutende Erfindung.
1. این در آن زمان یک اختراع قابل توجه بود.
2.Der bedeutende Einfluss Luthers auf die deutsche Sprache ist noch heute wahrnehmbar.
2. تاثیر مهم “لوتر” بر زبان آلمانی، امروز هم قابل درک است.
hinnehmen
تحمل کردن تن دادن
مترادف و متضاد
dulden
1.Ich mochte seine Pläne nicht, war aber gezwungen, sie hinzunehmen.
1. من برنامه او را دوست نداشتم اما مجبور بودم آن را تحمل کنم.
2.Seine Beleidigungen nehme ich nicht länger hin!
2. من دیگر توهینهای او را تحمل نمیکنم.
fristgerecht
به موقع
schildern
[گذشته: schilderte] [گذشته: schilderte] [گذشته کامل: geschildert] [فعل کمکی: haben ]
1 شرح دادن توصیف کردن، تعریف کردن
مترادف و متضاد
beschreiben erklären erzählen
1.Bitte schildern Sie den Unfallhergang.
1. لطفاً جزئیات حادثه را شرح دهید.
2.Er schilderte seine Reise nach Paris sehr ausführlich.
2. او سفرش به پاریس را بهطور مفصل تعریف کرد.
schublade
کشو
1 کشو دراور
1.Im Schrank ist kein Platz. Alle Schubladen sind voll.
1. در کمد هیچ جایی نیست. همهی کشوها پر هستند.
wohnhaft
مقیم
ساکن در
scheinen
[گذشته: schien] [گذشته: schien] [گذشته کامل: geschienen] [فعل کمکی: haben ]
1 درخشیدن تابیدن
مترادف و متضاد
blinken glühen knallen leuchten strahlen
1.Die Sonne scheint ins Haus.
1. خورشید به داخل خانه میتابد.
2.Die Sonne scheint ins Zimmer.
2. خورشید به داخل اتاق میتابد.
3.Die Sonne scheint.
3. خورشید میدرخشد.
4.Gestern hat es geregnet. Heute scheint wieder die Sonne.
4. دیروز باران میآمد. امروز دوباره خورشید میدرخشد.
5.Wir hatten im Urlaub gutes Wetter. Jeden Tag schien die Sonne.
5. ما در تعطیلات آبوهوای خوبی داشتیم. هرروز خورشید میتابید.
2 بهنظر رسیدن
مترادف و متضاد
dünken erscheinen
Es scheint, (dass) …
بهنظر میرسد (که)…
Es scheint keine andere Lösung für dieses Problem zu geben.
بهنظر میرسد راهحل دیگری برای این مشکل وجود ندارد.
jemandem scheinen
به نظر کسی رسیدن
Mir scheint, dass jede Bewegung beobachtet wird.
بهنظرم میرسد که هر حرکتی تحتنظر گرفته میشود.
jemand scheint krank/froh/müde/… zu sein
کسی بهنظر بیمار/شاد/خسته/…رسیدن
Mein Kollege scheint krank zu sein. Er war heute nicht im Büro.
همکار من بیمار بهنظر میرسد. او امروز در دفتر نبود.
sorgen
[گذشته: sorgte] [گذشته: sorgte] [گذشته کامل: gesorgt] [فعل کمکی: haben ]
1 مراقبت کردن نگهداری کردن
مترادف و متضاد
betreuen pflegen sich annehmen sich kümmern versorgen
für etwas (Akk.) sorgen
از چیزی مراقبت کردن
1. Wer sorgt denn für die Kinder?
1. چه کسی از بچهها مراقبت میکند؟
2. Wer sorgt für den Hund, wenn ihr im Urlaub seid?
2. چه کسی از سگ مراقبت میکند وقتی شما در تعطیلات هستید؟
für sich selbst sorgen
مراقب خود بودن
2 نگران بودن دلواپس شدن، غصه خوردن (sich sorgen)
مترادف و متضاد
besorgt sein Kummer haben sich beunruhigen sich Sorgen machen
sich (Akk.) um etwas (Akk.) sorgen
نگران چیزی بودن
Sorg dich nicht für mich! Ich werde vorsichtig sein.
نگران من نباش! من مراقب خواهم بود.
sich wegen jeder Kleinigkeit sorgen
بهخاطر هر چیز کوچکی نگران شدن
Er sorgt sich wegen jeder Kleinigkeit in seinem Leben.
او بهخاطر هر چیز کوچکی در زندگیاش نگران میشود.
3 ترتیب کاری/چیزی را دادن انجام دادن
مترادف و متضاد
aufpassen sich kümmern Sorge tragen
dafür sorgen, dass…
ترتیبی دادن که…
Können Sie bitte dafür sorgen, dass die Heizung funktioniert?
می توانید اطمینان حاصل کنید که سیستم گرمایشی کار می کند؟
für etwas (Akk.) sorgen
ترتیبی دادن [کاری کردن]
dafür ist gesorgt
ترتیبش داده شدهاست
Keine Sorge, dafür ist gesorgt.
جای نگرانی نیست، ترتیبش داده شدهاست.
weise
[حالت تفضیلی: weiser] [حالت عالی: weisesten]
1 خردمند خردمندانه
مترادف و متضاد
gescheit reif vernünftig dumm
1.Das war eine weise Entscheidung.
1. این تصمیم خردمندانهای بود.
2.Meine Großmutter ist alt und weise, ich frage sie um Rat.
2. مادربزرگم پیر و خردمند است؛ من از او نصیحتی خواستم.
[اسم]die Weise
/ˈvaɪ̯zə/
قابل شمارش مونث
[جمع: Weisen] [ملکی: Weise]
2 شیوه نحو، گونه
مترادف و متضاد
Art Form Manier Methode
1.Das Paar tanzte auf elegante Weise.
1. زوج به نحو متینی رقصیدند.
2.Sie tut Dinge auf ihre eigene Weise.
2. او کارها را به شیوه خود انجام میدهد.
auf diese Weise
از این طریق، به این ترتیب
Wir haben gemerkt, dass wir auf diese Weise nicht weiterkommen.
ما متوجه شدیم که از این طریق پیشرفت نمیکنیم.
3 آهنگ کوتاه ملودی ساده
مترادف و متضاد
Melodie
1.eine bekannte Weise
1. یک آهنگ کوتاه مشهور
2.Text und Weise des Liedes sind von Martin Luther
2. متن و ملودی آهنگها از “مارتین لوتر” هستند.
der Beweis
[جمع: Beweise] [ملکی: Beweises]
1 مدرک اثبات
1.Haben Sie dafür Beweise?
1. آیا برای این مدرکی هم داری؟
2.Sie ist verdächtig, aber es gibt noch keinen Beweis für ihre Schuld.
2. او مظنون است اما هنوز هیچ مدرکی برای جرم او وجود ندارد.
der Nachweis
[جمع: Nachweise] [ملکی: Nachweises]
1 دلیل مدرک، برهان
1.Die Wissenschaftlerin führte den Nachweis für ihre Theorie.
1. دانشمند برای نظریهاش دلیلی فراهم کرد. [دلیلی آورد.]
2.Ein Nachweis ist erforderlich, um die Bewerbung zu unterstützen.
2. یک دلیل برای پشتیبانی کردن از درخواست ضروری است.
beziehen” و “bekommen
“beziehen” و “bekommen” هر دو اصطلاحاتی در زبان آلمانی هستند که به طور مشابهی به کار میروند، اما معانی و کاربردهای آنها اندکی متفاوت هستند:
“beziehen”: این فعل به معنای “دریافتن”، “تحویل گرفتن” یا “استفاده کردن از چیزی” است. معمولاً برای نشان دادن دریافتن یا استفاده از چیزی به ویژه محصولات مادی یا خدمات استفاده میشود. مثلاً: “Ich beziehe Strom von einem erneuerbaren Energieanbieter.” به معنای “من برق را از یک تأمینکننده انرژی تجدیدپذیر دریافت میکنم.”
“bekommen”: این فعل به معنای “دریافتن”، “گرفتن” یا “به دست آوردن” است و بیشتر برای نشان دادن دریافتن یا به دست آوردن چیزی، به ویژه زمانی که دریافت آن به صورت هدیه یا بدون هزینه استفاده میشود. مثلاً: “Ich habe ein Buch von meinem Freund bekommen.” به معنای “من یک کتاب از دوستم دریافت کردم.”
به طور کلی، “beziehen” بیشتر به معنای “دریافتن” و “استفاده کردن از” به صورت عمومی استفاده میشود، در حالی که “bekommen” بیشتر به معنای “دریافتن” و “گرفتن” به صورت خاص و یا زمانی که مورد دریافتی به صورت هدیه یا بدون هزینه استفاده میشود.
Beweis
Nachweis
Ausweis
این سه واژه اصطلاحات متفاوت هستند:
“Beweis” به معنای “اثبات” یا “دلیل” است. این واژه برای نشان دادن یا اثبات صحت یا درستی چیزی استفاده میشود.
“Nachweis” نیز به معنای “اثبات” یا “تصدیق” است، با این تفاوت که معمولاً برای نشان دادن موارد فنی یا علمی استفاده میشود.
“Ausweis” به معنای “شناسنامه” یا “کارت شناسایی” است. این واژه برای مدارکی که هویت یا شناسایی فرد را نشان میدهند، استفاده میشود.
fühlen sich einfühlen
“fühlen” به معنای “احساس کردن” یا “درک کردن” است و به تجربه و درک شخصی از چیزی اشاره دارد. به عنوان مثال:
“Ich fühle mich glücklich.” (من خودم را خوشحال میبینم.)
“Er fühlt den Schmerz in seinem Arm.” (او درد را در بازوی خود احساس میکند.)
“einfühlen” به معنای “پیوستن به احساسات یا وضعیت دیگران” است. این اصطلاح به کار میرود وقتی که شما تلاش میکنید احساسات یا وضعیت شخص دیگری را درک کنید یا به احساسات و وضعیت او همدلی نشان دهید. به عنوان مثال:
“Sie konnte sich gut in die Lage ihrer Freundin einfühlen.” (او موفق بود وارد وضعیت دوستش شود.)
“Der Therapeut konnte sich einfühlen und die Ängste seines Patienten verstehen.” (تراپیست میتوانست در وضعیت بیمارش قرار گیرد و ترسهای او را درک کند.)
بنابراین، “fühlen” به احساسات و تجربه شخصی اشاره دارد، در حالی که “einfühlen” به وارد شدن و درک احساسات و وضعیت شخص دیگری میپردازد.
vorhanden
موجود حاضر
1.Aus der vorhandenen Information kann ich bestimmte Dinge schließen.
1. من میتوانم از اطلاعات موجود چیزهای خاصی را نتیجه بگیرم.
2.Man kann die vorhandenen Daten leicht aktualisieren.
2. دادههای حاضر را میتوان به راحتی به روز رسانی کرد
das Versehen
اشتباه خطا
vorfinden
دیدن روبرو شدن، مواجه شدن
geführtes
“geführtes” یک صفت است که از فعل “führen” (رهبری کردن یا راهنمایی کردن) بهوجود آمده است. این صفت به معنای “رهبری شده” یا “هدایت شده” است و ممکن است در متون مربوط به رهبری، مدیریت یا راهنمایی به کار رود.
به عنوان مثال:
“ein geführtes Gespräch” بهمعنای “یک گفتگوی هدایت شده” است که ممکن است توسط یک فرد متخصص یا مشاور هدایت شود.
“eine geführte Tour” بهمعنای “یک تور هدایت شده” است که مسیر و برنامه آن توسط یک راهنما یا مربی مشخص میشود.
بنابراین، “geführtes” به معنای هدایت شده یا راهنمایی شده است و بهطور کلی در زمینههای مختلف مورد استفاده قرار میگیرد، اما بیشتر در زمینههای مربوط به تورها، گردشگری، مشاوره و آموزش مورد استفاده قرار میگیرد.
der Barock
اروکی وابسته به باروک
[اسم]der Barock
/baˈʁɔk/
غیرقابل شمارش مذکر
[ملکی: Barock(e)s]
2 باروک
1.die Sprache des Barocks
1. موسیقی باروک
2.Wenn Sie Barock mögen, sollte dieses Haus Ihre Wahl sein.
2. اگر شما باروک را میپسندید، این خانه انتخاب شما است.
سپس به دیگر نقاط اروپا گسترش یافت. این دوره با ویژگیهایی همچون پرپر، حرکتی، پیچیده و فراگیر در هنر، معماری، موسیقی و ادبیات شناخته میشود.
هنر باروک با ویژگیهایی همچون غنای رنگ، حرکت و پرپر، جزئیات زیاد، نمایش قدرت و ثروت، و همچنین استفاده از روشهای عمیق مذهبی و انسانشناسی مشهور است. در معماری، از طرحهای پیچیده، استفاده از کندهکاری، و آثاری که از زاویههای مختلف تزئین شدهاند، استفاده میشود. در نقاشی، استفاده از رنگهای زنده، نمایش حالات انسانی و موضوعات مذهبی و میثاقی رایج است.
هنر باروک به عنوان یکی از مهمترین دورههای تاریخی در توسعه هنر و فرهنگ اروپا شناخته میشود و تاثیرات آن تا دورههای بعدی هنری و فرهنگی اروپا ادامه داشته است.
betagten
betagt
betagt
[حالت تفضیلی: betagter] [حالت عالی: betagtesten]
1 سالخورده پیر
1.ein betagte Mann
1. یک مرد سالخورده
2.Ich half einer betagten Dame.
2. من به خانمی سالخورده کمک کردم.
veröden
اصطلاح “veröden” در زبان آلمانی به معنای “خشک شدن”، “بیاحساس شدن” یا “بیحال شدن” است. این واژه ممکن است به صورت مجازی برای توصیف وضعیتهایی که بیشتر احساس خستگی، بیحالی یا بیاحساسی را دارند، استفاده شود. به عنوان مثال، وقتی کسی از یک مسئولیت یا وظیفه خسته میشود و دیگر توانایی انجام آن را ندارد، ممکن است او را “veröden” دانست. این اصطلاح معمولاً به موقعیتهایی که باعث بیاحساسی، بیحالی یا خستگی میشوند، ارتباط دارد.
der Umfang
[جمع: Umfänge] [ملکی: Umfang(e)s]
1 محیط پیرامون
1.Der Umfang eines Kreises
1. محیط یک دایره
2.Wie groß ist der Umfang des Brunnens?
2. محیط چاه چقدر است؟
dicht
[حالت تفضیلی: dichter] [حالت عالی: dichtesten]
1 کیپ چفت، غیر قابل نفوذ
مترادف و متضاد
undurchdringlich
1.Die Gasleitung ist nicht dicht.
1. لوله گاز کیپ نیست [نشتی دارد].
2.Unsere Fenster sind nicht dicht. Es zieht immer.
2. پنجره ما کیپ نیست. همیشه باد میآید
wenden
[گذشته: wendete] [گذشته: wendete] [گذشته کامل: gewendet] [فعل کمکی: haben ]
1 دور زدن
مترادف و متضاد
umkehren umwenden
1.Sie müssen zurückfahren, aber hier dürfen Sie nicht wenden.
1. شما باید برگردید، اینجا شما اجازه ندارید دور بزنید.
2 مراجعه کردن (sich wenden)
مترادف و متضاد
angehen ansprechen bitten
sich an jemanden wenden
به کسی مراجعه کردن
1. Sie hat sich schriftlich ans Konsulat gewendet.
1. او کتباً به کنسولگری مراجعه کرد.
2. Sie können sich in dieser Angelegenheit jederzeit an mich wenden.
2. شما میتوانید درباره این موضوع هر موقع به من مراجعه کنید.
3 برگرداندن
مترادف و متضاد
umdrehen
etwas (Akk.) wenden
چیزی را برگرداندن [از آن رو کردن]
1. Oh! Ich habe den Braten nicht gewendet.
1. اوه، من گوشت را برنگرداندم.
2. Wenden Sie bitte das Omelett in der Pfanne!
2. لطفا املت داخل تابه را برگردانید.
den Kopf/den Blick/… wenden
سر/نگاه/… را برگرداندن
Sie wandte ihre Blicke hin und her.
او نگاهش را این سو و آن سو میچرخاند.
ums überleben kämpfen
مبارزه برای بقا
anwenden
[گذشته: wendete an] [گذشته: wendete an] [گذشته کامل: angewendet] [فعل کمکی: haben ]
1 استفاده کردن به کار بردن
1.Diese Salbe muss man dreimal am Tag anwenden.
1. از این پماد باید سه بار در روز استفاده کرد.
2.Weißt du, wie man dieses Mittel anwendet?
2. آیا میدانی از این ماده چطور میشود استفاده کرد؟
abnehmen
[گذشته: nahm ab] [گذشته: nahm ab] [گذشته کامل: abgenommen] [فعل کمکی: haben ]
1 کندن باز کردن، برداشتن، گرفتن
مترادف و متضاد
herunternehmen lösen tragen wegnehmen
1.Morgen können wir den Verband abnehmen.
1. فردا می توانیم بانداژ را باز کنیم.
(jemandem) etwas (Akk.) abnehmen
چیزی را برداشتن [گرفتن]
1. Darf ich Ihnen den Mantel abnehmen?
1. اجازه دارم که مانتو شما را بگیرم؟
2. den Hut abnehmen
2. کلاه را برداشتن
jemandem die Beichte abnehmen
اعتراف [توبه] کسی را پذیرفتن
jemandem einen Eid abnehmen
برای کسی قسم خوردن
jemandem Pass/Geld/… abnehmen
پاسپورت/پول/… کسی را گرفتن [تصاحب کردن]
Der Gangster nahm ihm sein ganzes Geld ab
اراذل تمام پول او را گرفتند.
jemandem den Bart abnehmen
ریش کسی را کوتاه کردن
Beeren/Äpfel/… abnehmen
توتها/سیبها/… کندن [چیدن]
2 وزن کم کردن
مترادف و متضاد
abmagern Gewicht verlieren zunehmen
(Zahl) Kilogramm/Pfund abnehmen
(عدد) کیلوگرم/پوند وزن کم کردن
1. Er hat über 10 Pfund abgenommen.
1. او بیش از 10 پوند وزن کم کرد.
2. Ich habe zehn Kilo abgenommen.
2. من ده کیلو وزن کم کردم.
3 پایین آمدن کم شدن، کاهش یافتن، کوتاه شدن
مترادف و متضاد
sinken zunehmen
1.Die Zahl der Geburten nimmt ständig ab.
1. تعداد متولدین همواره رو به کاهش است.
2.Im Herbst nehmen die Tage ab.
2. در پاییز روزها کوتاه میشوند
zunehmen
[گذشته: nahm zu] [گذشته: nahm zu] [گذشته کامل: zugenommen] [فعل کمکی: haben ]
1 وزن اضافه کردن چاق شدن
1.Hast du zugenommen?- Ja, drei Kilo.
1. آیا وزن اضافه کردی؟ - بله، سه کیلو.
2.Ich habe im Urlaub 1 Kilo zugenommen.
2. من در تعطیلات یک کیلو وزن اضافه کردم.
2 زیاد شدن افزایش یافتن
مترادف و متضاد
sich erhöhen sich vermehren steigen abnehmen
1.Die Verkaufszahlen haben im Dezember leicht zugenommen.
1. تعداد فروش در دسامبر اندکی افزایش یافته است.
2.Die Zahl der Autos hat stark zugenommen.
2. تعداد ماشینها به شدت افزایش یافته است.
sich benehmen
[گذشته: benahm] [گذشته: benahm] [گذشته کامل: benommen] [فعل کمکی: haben ]
1 رفتار کردن
1.Obwohl der Kunde sehr freundlich war, benahm sich der Verkäufer sehr unhöflich.
1. با وجود اینکه مشتری خیلی دوستانه بود، فروشنده خیلی نامودبانه رفتار کرد.
unternehmen
[گذشته: unternahm] [گذشته: unternahm] [گذشته کامل: unternommen] [فعل کمکی: haben ]
1 انجام دادن اجرا کردن
مترادف و متضاد
durchführen machen tun
etwas (Akk.) unternehmen
چیزی را انجام دادن
1. Ich möchte eine Reise um die Welt unternehmen.
1. من میخواهم سفری به دور دنیا انجام بدهم [به دور دنیا سفر کنم].
2. Wollen wir heute Abend etwas unternehmen?
2. میخواهیم امشب کاری انجام دهیم؟
Schritte unternehmen
قدمهایی برداشتن
Wir müssen nun weitere Schritte unternehmen.
ما اکنون باید قدمهای دیگری برداریم.
gegen etwas (Akk.) unternehmen
علیه چیزی رفتار/عمل کردن [به مقابله با چی پرداختن]
Dagegen kann man leider nichts unternehmen.
متأسفانه نمیتوانم علیه آن هیچ کاری انجام دهم.
2 تفریح کردن خوش گذراندن، کاری برای سرگرمی انجام دادن
1.Der Neffe und sein Onkel waren zusammen zum Strand gereist und hatten dort viel unternommen.
1. برادرزاده و عمو با یکدیگر به ساحل رفتند و خیلی تفریح کردند.
2.Was wollen wir heute Abend noch unternehmen?
2. امشب چه تفریحی داشته باشیم؟
[اسم]das Unternehmen
/ˌʊntɐˈneːmən/
قابل شمارش خنثی
[جمع: Unternehmen] [ملکی: Unternehmens]
3 شرکت
مترادف و متضاد
Firma Geschäft Gesellschaft
1.Die Unternehmen der Chemieindustrie haben gegen die neuen Wasserschutzgesetze protestiert.
1. شرکتهای صنایع شیمیایی به قانونهای جدید حفاظت از آب اعتراض کردهاند.
bei einem Unternehmen arbeiten
در شرکتی کار کردن
Mein Bruder arbeitet bei einem großen internationalen Unternehmen.
برادر من در یک شرکت بزرگ بینالمللی کار میکند.
ein Unternehmen gründen/aufbauen/liquidieren/…
شرکتی را تأسیس کردن/ساختن/منحل کردن/…
Ich habe gemeinsam mit meinem Kollegen Friedrich Dausinger 2007 ein Unternehmen gegründet.
من بهطور مشترک با همکارم “فریدریش داوسینگر” در سال 2007 یک شرکت تأسیس کردم.
übernehmen
[گذشته: übernahm] [گذشته: übernahm] [گذشته کامل: übernommen] [فعل کمکی: haben ]
1 برعهده گرفتن به دست آوردن
مترادف و متضاد
auf sich nehmen bekommen empfangen in Besitz nehmen
etwas (Akk.) übernehmen
چیزی را بر عهده گرفتن [بهدست آوردن]
1. Die Terroristen übernahmen die Kontrolle über das Flugzeug.
1. تروریستها کنترل هواپیما را به دست آوردند.
2. Ich übernehme diese Arbeit gerne.
2. من دوست دارم این کار را برعهده بگیرم.
vernehmen
[گذشته: vernahm] [گذشته: vernahm] [گذشته کامل: vernommen] [فعل کمکی: haben ]
1 بازپرسی کردن بازجویی کردن
1.Der Polizeibeamte vernahm den Verdächtigen.
1. مامور پلیس از مظنونین بازجویی کرد.
übernehmen
[گذشته: übernahm] [گذشته: übernahm] [گذشته کامل: übernommen] [فعل کمکی: haben ]
1 برعهده گرفتن به دست آوردن
مترادف و متضاد
auf sich nehmen bekommen empfangen in Besitz nehmen
etwas (Akk.) übernehmen
چیزی را بر عهده گرفتن [بهدست آوردن]
1. Die Terroristen übernahmen die Kontrolle über das Flugzeug.
1. تروریستها کنترل هواپیما را به دست آوردند.
2. Ich übernehme diese Arbeit gerne.
2. من دوست دارم این کار را برعهده بگیرم
entnehmen
[گذشته: entnahm] [گذشته: entnahm] [گذشته کامل: entnommen] [فعل کمکی: haben ]
1 برداشتن بیرون آوردن
1.Du kannst Kugelschreiber aus dem Karton entnehmen.
1. تو میتوانی از کارتون خودکار برداری.
2.Ich entnahm die alte Batterie und legte eine neue ein.
2. من باطریهای قدیمی را برداشتم و یک جدیدش را گذاشتم .
3.Karte entnehmen
3. برداشتن کارت از خودپرداز بانک
ausnehmen
برداشتن
2 خالی کردن درآوردن
geben
[گذشته: gab] [گذشته: gab] [گذشته کامل: gegeben] [فعل کمکی: haben ]
1 دادن
مترادف و متضاد
aushändigen reichen überlassen nehmen
jemandem etwas (Akk.) geben
به کسی چیزی را دادن
1. Geben Sie mir bitte eine Quittung!
1. لطفاً به من یک رسید بدهید!
2. Gib mir bitte meine Tasche!
2. لطفاً کیفم را به من بده!
3. Kannst du mir bitte deinen Kugelschreiber geben?
3. میتوانی لطفاً به من خودکارت را بدهی؟
4. Können Sie mir etwas zum Schreiben geben?
4. میتوانید به من چیزی برای نوشتن بدهید؟
(jemandem) etwas für etwas geben
(به کسی) چیزی را برای چیزی دادن [پرداخت کردن]
Wie viel gibst du mir für das Bild?
چقدر برای این تابلو به من میدهی [پرداخت میکنی]؟
jemandem (etwas) + zu + Infinitiv geben
به کسی (چیزی را) برای انجام چیزی دادن
Gibst du mir das Hemd zum Waschen?
پیراهن را میدهی بشورم؟
etwas zu etwas (Dat.)/in etwas (Akk.) geben
چیزی را برای انجام چیزی دادن [سپردن]
1. Du musst deinen Aufsatz in Druck geben.
1. تو باید مقالهات را بدهی چاپ شود.
2. Ich gab das Paket zur Post.
2. پاکت را دادم پست شود.
jemanden/ein Tier in Pflege geben
کسی را/حیوانی را برای نگهداری [مراقب] سپردن
Sie müssen den Jungen in Pflege geben.
شما باید این پسربچهها را (بهجایی) برای نگهداری بسپارید.
(jemandem) etwas geben
(به کسی) چیزی را اجازه دادن
Sie haben dem Reporter ein Interview gegeben.
آنها به گزارشگر اجازه (انجام) یک مصاحبه را دادند.
jemand/etwas gibt jemandem/etwas etwas
کسی/چیزی به کسی/چیزی چیزی را دادن
1. Der Erfolg gab ihr neuen Mut.
1. موفقیت به او شهامت تازهای داد.
2. Gibst du dem Projekt eine Chance?
2. تو به پروژه فرصتی میدهی؟
ein Tier/etwas gibt etwas
حیوان/چیزی چیزی را دادن [تولید کردن]
1. Der Ofen gibt Wärme.
1. فر گرما میدهد.
2. Die Hühner geben Eier.
2. مرغها تخممرغ میدهد.
3. Die Kuh gibt Milch.
3. گاو شیر میدهد.
کاربرد geben به معنای دادن
رایجترین معنای فعل “geben”، فعل (دادن) در زبان فارسی است. به مثالهای زیر توجه کنید:
“Dem Taxifahrer das Geld geben” (به راننده تاکسی پول دادن)
“Das Kind in die Obhut der Eltern geben” (کودک را برای مراقبت به والدین تحویل دادن): برای هدف خاصی به کسی تحویل دادن
“jemandem ein Autogramm geben” (به کسی یک امضا دادن): به معنای اعطا کردن یا دادن
2 وجود داشتن
مترادف و متضاد
bestehen da sein existieren sich befinden vorhanden sein
es gibt jemanden/etwas
کسی/چیزی وجود داشتن
1. Es gibt einen Gott.
1. یک خدا وجود دارد.
2. Es gibt keine Karten mehr.
2. کارتهای دیگری وجود ندارند.
3. In diesem Fluss gibt es viele Fische
3. در این رودخانه ماهیهای زیادی وجود دارد.
4. Was gibt es im Fernsehen?
4. در تلویزیون چی وجود دارد [چه برنامهای پخش میشود]؟
3 برگزار کردن برپا کردن، اجرا کردن (تئاتر)
مترادف و متضاد
aufführen stattfinden lassen veranstalten
etwas geben
چیزی را برگزار کردن
1. Geben Sie das Konzert.
1. کنسرت را برگزار کنید.
2. Sie geben morgen ein Fest.
2. آنها فردا یک جشن برگزار میکنند.
etwas geben
اجرا کردن
Heute wird im Nationaltheater Die Zauberflöte gegeben
امروز در تئاتر بینالملل (تئاتر) فلوت سحرآمیز اجرا میشود.
4 شدن نتیجه دادن
مترادف و متضاد
ergeben werden
etwas gibt etwas
چیزی چیزی شدن [نتیجه دادن]
1. Der Junge gibt einen guten Kaufmann.
1. آن مرد جوان یک بازرگان خوب میشود.
2. Zwei mal zwei gibt vier.
2. دو ضربدر دو میشود چهار.
کاربرد geben به معنای شدن
از فعل “geben” در این معنا برای نتیجهدادن یک پدیده یا اتفاق استفاده میشود و میتوان آن را با فعل (شدن) در زبان فارسی برابر دانست.
“.Zwei mal zwei gibt vier” (دو ضربدر دو میشود چهار): برای اعلام نتیجه یک عمل ریاضی مانند جمع و ضرب
“.Der Junge gibt einen guten Kaufmann” (آن مرد جوان یک بازرگان خوب میشود.): فعل “geben” در اینجا مترادف با “werden” استفاده شدهاست.
5 بالا آوردن استفراغ کردن
مترادف و متضاد
kotzen sich erbrechen sich übergeben
1.Er hat alles wieder von sich gegeben.
1. او دوباره همهچیز را بالا آورد.
کاربرد geben به معنای بالا آوردن
فعل “geben” به معنای (بالا آوردن) تنها در زبان عامیانه کاربرد دارد.
6 اهمیت دادن ارزش قائل شدن
مترادف و متضاد
ankommen auf auf etwas Wert legen von Bedeutung sein
etwas/viel/wenig/nichts auf etwas (Akk.) geben
به چیزی اندکی/خیلی/کمی اهمیت دادن، هیچ اهمیتی ندادن
1. Er gibt nichts auf meinen Urteil.
1. او به نظر من هیچ اهمیتی نمیدهد.
2. Sie geben viel auf gutes Essen.
2. آنها به غذای خوب خیلی اهمیت میدهد.
7 گذاشتن قرار دادن
مترادف و متضاد
legen stellen
etwas irgendwohin geben
چیزی را در جایی گذاشتن [قرار دادن]
1. Er gibt die Decke auf den Tisch.
1. او سفره را روی میز میگذارد.
2. Gib bitte den Kuchen in den Ofen.
2. لطفاً کیک را در فر بگذار.
8 وصل کردن (تلفن)
jemandem jemanden/etwas geben
به کسی کسی/چیزی را وصل کردن
1. Geben Sie mir bitte die Versandabteilung.
1. لطفاً من را به بخش ارسال وصل کنید.
2. Ich gebe Ihnen Herrn Müller.
2. من شما را به آقای “مولر” وصل میکنم.
9 درس دادن
مترادف و متضاد
unterrichten
etwas geben
چیزی را درس دادن
1. Sie gibt Gitarrestunden.
1. او گیتار درس میدهد.
2. Unser Klassenlehrer gibt außer Englisch auch noch Deutsch und Geschichte.
2. معلم کلاس ما بهجز انگلیسی، آلمانی و تاریخ هم درس میدهد.
10 گفتن بیان کردن، به زبان آوردن
مترادف و متضاد
äußern
etwas von sich geben
چیزی را گفتن [بیان کردن، به زبان آوردن]
1. Er gab nichts von sich.
1. او هیچچیز به زبان نیاورد.
2. Er gibt viel Unsinn von sich.
2. او خیلی چرند میگوید.
11 صدا دادن صدا تولید کردن
etwas gibt etwas von sich
چیزی صدایی دادن
1. Das macht keinen Ton von sich.
1. این هیچ صدایی نمیدهد.
2. Das Radio ist kaputt, es gibt keinen Ton von sich.
2. این رادیو خراب است، هیچ صدایی نمیدهد.
12 تذکر دادن رفتار غلط و اشتباه کسی را به رویش آوردن
es jemandem geben
به کسی تذکر دادن
Er hat versucht, mich zu ärgern - aber dem habe ich es gegeben!
او سعی کرد که من را عصبی کند - اما من به او تذکر دادم!
13 رفتار کردن (sich geben)
مترادف و متضاد
sich benehmen
sich irgendwie geben
طوری رفتار کردن
1. Sie gab sich ganz gelassen.
1. او کاملاً خونسرد رفتار کرد.
2. Sie gibt sich sehr weiblich.
2. او خیلی خانمانه رفتار میکند.
14 کم شدن فروکش کردن (sich geben)
مترادف و متضاد
nachlassen
etwas gibt sich
چیزی کم شدن [فروکش کردن]
1. Die Schmerzen haben sich schon gegeben.
1. دردها کمشدهاند.
2. Nach dieser Medizin wird sich das Fieber bald geben.
2. بهزودی بعد از (مصرف) این دارو تب فروکش میکند
zugeben
[گذشته: gab zu] [گذشته: gab zu] [گذشته کامل: zugegeben] [فعل کمکی: haben ]
1 اعتراف کردن پذیرفتن
مترادف و متضاد
bekennen eingestehen zustimmen
1.Ich musste zugeben, dass das Missverständnis mein Fehler war.
1. من باید اعتراف میکردم که این سوءتفاهم اشتباه من بود.
2.Ute hat zugegeben, einen Fehler gemacht zu haben.
2. “اوته” اعتراف کرد که یک اشتباه کردهاست
abgeben
[گذشته: gab ab] [گذشته: gab ab] [گذشته کامل: abgegeben] [فعل کمکی: haben ]
1 تحویل دادن
مترادف و متضاد
abliefern aushändigen geben übergeben
etwas (Akk.) (bei jemandem) abgeben
چیزی را (به کسی) تحویل دادن
1. Ich muss meine Schlüssel abgeben.
1. باید کلیدهایم را تحویل بدهم.
2. Ich soll dieses Päckchen bei Herrn Müller abgeben .
2. من باید این بسته را به آقای “مولر” تحویل بدهم.
کاربرد واژه abgeben به معنای تحویل دادن
abgeben در این کاربرد به معنای دادن چیزی به کسی است که باید آن را داشته باشد یا صاحب اصلی آن است. مثلاً پس از تمام شدن امتحان شما برگه خود را تحویل میدهید یا پس از تمام شدن اقامت در هتل کلیدها را به مسئولش تحویل میدهید. در فارسی ما از واژههای “پس دادن”، “تسلیم کردن” یا “تحویل دادن” برای همین کاربرد استفاده میکنیم.
2 دادن
مترادف و متضاد
abtreten geben schenken überlassen
jemandem etwas (Akk.) abgeben
به کسی چیزی را دادن
1. Er hat mir die Hälfte vom Kuchen abgegeben.
1. او به من نصف کیک را داد.
2. Ich wollte nur dein Geschenk abgeben.
2. من فقط میخواستم هدیهات را بدهم.
übergeben
[گذشته: übergab] [گذشته: übergab] [گذشته کامل: übergeben] [فعل کمکی: haben ]
1 دادن تقدیم کردن
1.Er übergab seinen gesamten Grundbesitz an seinen Sohn.
1. او تمام زمینش را به پسرش داد.
2.Lisa übergab ihm die Blumen.
2. “لیزا” به او گلهایی داد.
2 تحویل دادن
1.Ich habe einen Verbrecher zu der Polizei übergeben.
1. من یک مجرم را به پلیس تحویل دادم.
dazugeben
اضافه کردن
کلمه “dazugeben” یک فعل است که معانی مختلفی دارد و به طور کلی به معنی “اضافه کردن” یا “به اضافه کردن” میباشد. در زیر ترجمه و توضیحی را برای این فعل ارائه شده است:
ترجمه: “اضافه کردن” یا “به اضافه کردن”
مثال:
“Ich werde noch etwas Salz dazugeben.” (من قرار است کمی نمک به آن اضافه کنم.)
توضیح: این فعل معمولاً برای اشاره به اضافه کردن یا مخلوط کردن چیزی به چیز دیگر استفاده میشود. به عنوان مثال، این میتواند به معنای اضافه کردن موادی مانند نمک یا ادویهها به غذا یا اضافه کردن چیزی به یک موقعیت یا موضوع باشد.
seinen Senf dazugeben
نظر بی موقع دادن حرف اضافی زدن
1.Bernd muss zu allem seinen Senf dazugeben.
1. “برند” باید درباره همه چیز نظر بدهد.
2.Das Thema ist ausreichend diskutiert, da muss ich jetzt nicht auch noch meinen Senf dazugeben.
2. موضوع به اندازه کافی مورد بحث قرار گرفت، پس من نباید الان دوباره حرف اضافی بزنم.
توضیحاتی در رابطه با این عبارت
معنی تحتاللفظی این عبارت “خردل خود را زدن” است و احتمالا از آن جهت که در گذشته خردل به عنوان ادویه به تمامی وعدههای غذایی فارق از خوشمزه شدن اضافه میشده است، کنایه از “حرف اضافی زدن” یا “حرف نسنجیده زدن” دارد.
vergeben
بخشیدن دادن، اهدا کردن
abnehmen
zunehmen
sich benehmen
etwas unternehmen
sich übernehmen
vernehmen
sich etwas vornehmen
annehmen
übernehmen
entnehmen
rausnehmen
mitnehmen
abnehmen: به معنی کاهش وزن است. به عنوان مثال: “سعی میکنم با ورزش و رژیم غذایی وزنم را کم کنم.”
zunehmen: به معنی افزایش وزن است. به عنوان مثال: “با تغییر سبک زندگی و تغذیه منظم، موفق شدم وزنم را افزایش دهم.”
sich benehmen: به معنی رفتار درست یا متمدن داشتن است. به عنوان مثال: “لطفاً در جلسات رسمی، متمدن و محترم به رفتار کنید.”
etwas unternehmen: به معنی انجام دادن یا اقدامی انجام دادن است. به عنوان مثال: “او تصمیم گرفت که یک سفر بلند را به کوهها برگزار کند.”
sich übernehmen: به معنی برعهده گرفتن چیزی بیش از حد میشود. به عنوان مثال: “او بسیاری از پروژهها را به عهده گرفته بود، اما بالاخره متوجه شد که خود را بیش از حد بر عهده گرفته است.”
vernehmen: به معنی شنیدن یا مصاحبه کردن در قوانین حقوقی یا کیفری است. به عنوان مثال: “پلیس مشتبه را به دفتر پلیس فراخواند تا اظهاراتش را مستند کند.”
sich etwas vornehmen: به معنی برنامه ریزی برای انجام یک کار خاص است. به عنوان مثال: “او قصد دارد امشب به یک کلاس زبان برود.”
annehmen: به معنی پذیرفتن یا فرض کردن چیزی است. به عنوان مثال: “اگر قبول کنیم که این اتفاق رخ داده است، میتوانیم به بهترین راه حل برای آن برسیم.”
übernehmen: به معنی بر عهده گرفتن یا مسئولیت یک چیز را به دست گرفتن است. به عنوان مثال: “او به عنوان مدیر جدید شرکت مسئولیت ادارهی کل کسب و کار را برعهده گرفت.”
entnehmen: به معنی بیرون آوردن یا استخراج کردن چیزی از یک مکان است. به عنوان مثال: “من این اطلاعات را از گزارش مالی شرکت استخراج کردم.”
rausnehmen: به معنی بیرون آوردن یا جدا کردن چیزی است، معمولاً با مفهومی مختصرتر و خودمانیتر. به عنوان مثال: “لطفاً لوازم آشپزخانه را از کیسه بیرون بیاورید.”
mitnehmen: به معنی یک چیز را با خود بردن است، معمولاً در مواقعی که از یک مکان به مکان دیگر میروید، استفاده میشود. به عنوان مثال: “لطفاً یادتان نرود که آب میوه هم با خودتان ببرید.”
in Anspruch nehmen
einhalten
eine Absage erteilen
stellen
erteilen
führen
zur kenntnis nehmen
in Kraft treten
den Fehler begehen
Bezug nehmen
sich in Verbindung setzen
sich unter Druck gesetzt fühlen
etwas zur Verfügung stellen
zur Verfügung stehen
in Anspruch nehmen
ترجمه: استفاده کردن از
مثال: Sie können den Service in Anspruch nehmen, wenn Sie Hilfe benötigen. (شما میتوانید از سرویس استفاده کنید، اگر کمکی نیاز داشته باشید.)
توضیح: این عبارت برای اشاره به فعالیت یا خدماتی استفاده میشود که شخص یا گروهی انجام میدهند یا بهرهمند میشوند.
einhalten
ترجمه: رعایت کردن یا پایبند بودن به
مثال: Bitte halten Sie die Regeln ein. (لطفاً قوانین را رعایت کنید.)
توضیح: این فعل برای اشاره به رعایت یا پایبند بودن به چیزی مانند قانون، قرارداد، یا تعهدات استفاده میشود.
eine Absage erteilen
ترجمه: رد کردن یا ارائه کردن عذرخواهی
مثال: Leider muss ich Ihnen eine Absage erteilen. (متاسفانه باید به شما عذرخواهی کنم.)
توضیح: این عبارت به معنای رد کردن یا اعلام کردن عدم توانایی در ارائه خدمات یا پذیرش پیشنهاد است.
stellen
ترجمه: ارائه کردن یا قرار دادن
مثال: Bitte stellen Sie sicher, dass alle Dokumente vorbereitet sind. (لطفاً مطمئن شوید که همه اسناد آماده شدهاند.)
توضیح: این فعل برای اشاره به ارسال یا ارائه کردن چیزی، مانند اطلاعات یا مواد، به کاربردهای مختلف استفاده میشود.
erteilen
ترجمه: اعلام کردن یا صادر کردن
مثال: Der Arzt hat mir eine klare Anweisung erteilt. (پزشک به من دستورات روشنی داده است.)
توضیح: این فعل برای اعلام یا اعطای چیزی به شخص دیگری استفاده میشود.
führen
ترجمه: انجام دادن یا رهبری کردن
مثال: Sie müssen eine Umfrage durchführen, um die Meinungen der Kunden zu erfahren. (شما باید یک نظرسنجی انجام دهید تا نظرات مشتریان را بدانید.)
توضیح: این فعل به معنای انجام دادن یا رهبری کردن یک فعالیت، پروژه یا فرآیند است.
zur Kenntnis nehmen
ترجمه: اطلاعات را متوجه شدن
مثال: Der Chef wird Ihre Beschwerde zur Kenntnis nehmen. (رئیس شما را به شکایت شما توجه خواهد کرد.)
توضیح: این عبارت به معنای دریافت یا درک اطلاعات یا اظهارات است.
in Kraft treten
ترجمه: به اجرا درآمدن یا اعمال شدن
مثال: Das neue Gesetz wird nächste Woche in Kraft treten. (قانون جدید هفته آینده اجرا خواهد شد.)
توضیح: این عبارت برای اشاره به زمان شروع یا اعمال قانون، مقرره یا مفاد یک توافقنامه استفاده میشود.
den Fehler begehen
ترجمه: اشتباه کردن
مثال: Er hat einen schwerwiegenden Fehler begangen. (او یک اشتباه جدی انجام داده است.)
توضیح: این عبارت برای اشاره به انجام اشتباه یا خطا به کاربردهای مختلف استفاده میشود.
Bezug nehmen
ترجمه: ارتباط برقرار کردن یا اشاره کردن به
مثال: Im Bericht wird Bezug auf frühere Studien genommen. (در گزارش به مطالعات قبلی اشاره شده است.)
توضیح: این عبارت برای اشاره به ارتباط برقرار کردن با یک موضوع یا مرجع خاص، یا اشاره کردن به یک موضوع مورد استفاده قرار میگیرد.
sich in Verbindung setzen
ترجمه: تماس برقرار کردن یا ارتباط برقرار کردن با
مثال: Ich werde mich mit Ihnen in Verbindung setzen, um einen Termin zu vereinbaren. (من با شما تماس خواهم گرفت تا وقتی را تعیین کنیم.)
توضیح: این عبارت برای اشاره به تماس یا ارتباط برقرار کردن با کسی یا گروهی به منظور رسیدگی به یک موضوع یا برنامه ریزی برای فعالیتهای آینده استفاده میشود.
sich unter Druck gesetzt fühlen
ترجمه: احساس فشار شدن
مثال: Ich fühle mich unter Druck gesetzt, die Aufgabe schnell zu erledigen. (من احساس میکنم که تحت فشار هستم که وظیفه را به سرعت انجام دهم.)
توضیح: این عبارت برای اشاره به احساس فشار یا استرس در مواجهه با یک وضعیت یا وظیفه استفاده میشود.
etwas zur Verfügung stellen
ترجمه: چیزی را در دسترس قرار دادن
مثال: Die Firma stellt kostenlose Parkplätze zur Verfügung. (شرکت پارکینگهای رایگان را در دسترس قرار میدهد.)
توضیح: این عبارت برای اشاره به فراهم کردن یا قرار دادن چیزی برای استفاده یا بهرهبرداری از آن توسط دیگران استفاده میشود.
zur Verfügung stehen
ترجمه: در دسترس بودن یا آماده بودن
مثال: Der Lehrer steht für Fragen zur Verfügung. (معلم برای پرسشها در دسترس است.)
توضیح: این عبارت برای اشاره به وضعیت یا شرایطی استفاده میشود که یک چیز یا شخص برای استفاده یا بهرهبرداری از آن آماده و در دسترس باشد.
das Recht
حق
مترادف و متضاد
Anrecht Anspruch Befugnis Berechtigung
1.Das Recht ist auf eurer Seite.
1. حق سمت شماست. [حق با شماست.]
2.Ich hatte Vorfahrt. Ich war im Recht.
2. من حق تقدم داشتم. حق با من بود.
Recht haben
حق داشتن
Die Rechnung stimmt nicht? Dann haben Sie das Recht, das Geld zurückzubekommen.
فاکتور درست نیست؟ پس شما حق دارید پولتان را پس بگیرید.
Recht verteidigen
از حق دفاع کردن
Warum verteidigt ihr eure Rechte nicht?
چرا از حقت دفاع نمی کنی؟
2 قانون
مترادف و متضاد
Gesetz Rechtsordnung Regel
geltendes/deutsches/…. Recht
قانون معتبر/آلمان/…
1. Der Fall wird nach geltendem Recht verhandelt.
1. این مورد طبق قانون معتبر محاکمه میشود.
2. Nach deutschem Recht kann er dafür nicht bestraft werden.
2. بر طبق قانون آلمان او نمیتواند به این خاطر مجازات شود.
[صفت]recht
/ʁɛçt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: rechter] [حالت عالی: rechtesten]
3 درست حق، مناسب
مترادف و متضاد
angemessen anständig geeignet passend
1.Allen recht getan, ist eine Kunst, die niemand kann.
1. همه چیز را درست انجام دادن یک هنر است که هیچ کس نمی تواند.
2.Du bist auf dem rechten Weg!
2. تو در مسیر درست هستی.
3.Ich weiß nicht recht.
3. درست نمیدانم.
4.So ist es recht.
4. درستش همین است.
5.Wenn ich Sie recht verstehe.
5. اگر منظورتان را درست فهمیده باشم.
am rechten Ort
در جای مناسب
zur rechten Zeit
بهموقع [در زمان مناسب]
alles zur rechten Zeit
همه چیز در جای خود [همه چیز در زمان مناسب خود]
jemandem recht sein
برای کسی مناسب بودن
Ist es Ihnen recht, wenn ich um drei Uhr komme?
آیا برای شما مناسب که ساعت سه بیایم؟
4 راست سمت راست
مترادف و متضاد
link
1.Ich habe mir den rechten Arm gebrochen.
1. من بازوی راستم را شکستم.
recht abbiegen
به راست پیچیدن
[قید]recht
/ʁɛçt/
غیرقابل مقایسه
5 واقعاً به درستی، به تمام معنا
مترادف و متضاد
echt wirklich
1.Er ist ein rechter Narr.
1. او واقعاً احمق است.
2.Sie ist ein recht hübsches Mädchen.
2. او واقعاً دختری زیبا است.
die Bilanz
1 ترازنامه بیلان
مترادف و متضاد
abrechnung ausgleich Schlussrechnung
1.Ein Wirtschaftsprüfer muss die Bilanz testieren.
1. یک حسابرس باید ترازنامه را تصدیق کند.
2.Nach den Verlusten im letzten Jahr ist die Bilanz der Firma jetzt wieder positiv.
2. بعد از ضرر در سال گذشته، ترازنامه شرکت دوباره مثبت است.
anstoßen
[گذشته: stieß an] [گذشته: stieß an] [گذشته کامل: angestoßen] [فعل کمکی: haben ]
1 به سلامتی نوشیدن لیوان به هم زدن
1.Ich wollte auf meinen Sohn anstoßen, Jason.
1. من میخواهم به سلامتی پسرم “جیسون” بنوشم.
die Einhaltung
اطاعت اجابت
aufmerksam
با دقت با توجه
1.Die Schüler hören dem Lehrer aufmerksam zu.
1. دانش آموزان با دقت به معلم گوش می کنند.
2 مطلع
1.Ich mache Sie darauf aufmerksam, dass wir in einer halben Stunde schließen.
1. من شما را مطلع می کنم، که ما تا نیم ساعت دیگر می بندیم.
[صفت]aufmerksam
/ˈaʊ̯fˌmɛʁkzaːm/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: aufmerksamer] [حالت عالی: aufmerksamsten]
3 دقیق بادقت
مترادف و متضاد
achtsam ganz Ohr wachsam
1.Weil ich im Unterricht aufmerksam bin, spare ich beim Lernen Zeit.
1. چون در کلاس درس دقیق هستم، هنگام درسخواندن وقت ذخیره میکنم.
jemanden (auf jemanden/etwas) aufmerksam machen
توجه کسی را به کسی/چیزی جلب کردن
Ich möchte Sie auf zwei Aspekte aufmerksam machen.
من میخواهم توجه شما را به دو دیدگاه جلب کنم.
der Vorfahr
[جمع: Vorfahren] [ملکی: Vorfahren] [مونث: Vorfahrin]
1 جد نیا
1.Meine Vorfahren stammen aus dem Iran.
1. نیاکان من اهل ایران هستند.
2.Viele seiner Vorfahren waren Musiker.
2. بسیاری از اجدادش نوازنده بودند.
der Begriff
واژه عبارت
مترادف و متضاد
Ausdruck Bezeichnung Wort
1.Alle Begriffe auf der Liste müssen ins Englische übersetzt werden.
1. تمامی مفاهیم موجود در لیست باید به زبان انگلیسی ترجمه بشوند.
2.Mein Arzt verwendet oft medizinische Begriffe, die ich nicht verstehe
2. دکتر من معمولا از واژه های پزشکی استفاده میکند، که من نمیفهمم.
behaupten
[گذشته: behauptete] [گذشته: behauptete] [گذشته کامل: behauptet] [فعل کمکی: haben ]
1 ادعا کردن اظهار کردن
مترادف و متضاد
bestehen beteuern
1.Er behauptet, dass er davon nichts gewusst hat.
1. او ادعا میکند که در این مورد هیچچیز نمیدانستهاست.
2.Er behauptet, unsere Meinung sei nicht wichtig.
2. او ادعا میکند نظر ما مهم نیست.
2 رقابت کردن پیروز شدن (sich behaupten)
1.Es ist schwer, sich gegen meinen Kollegen zu behaupten.
1. سخت است که با همکارانم رقابت کنم. [در مقابل آنها پیروز شوم.]
bisherig
قبلی پیشینی
1.Es gibt ein neues Gesetz, aber ich weiß nicht, wie die bisherige Regelung aussah.
1. یک قانون جدید وجود دارد، اما من نمیدانم که قانونهای پیشازآن چطور به نظر میآمدند.
speichern
[گذشته: speicherte] [گذشته: speicherte] [گذشته کامل: gespeichert] [فعل کمکی: haben ]
1 ذخیره کردن
1.Die Datei ist auf Ihrem Computer gespeichert.
1. فایل روی کامپیوترتان ذخیره شدهاست.
2.Sie müssen die Datei speichern.
2. شما باید این فایل را ذخیره کنید.
ergeben
[گذشته: ergab] [گذشته: ergab] [گذشته کامل: ergeben] [فعل کمکی: haben ]
1 نتیجه دادن (به چیزی) رسیدن
مترادف و متضاد
hervorbringen resultieren
1.Diese Aussage ergibt keinen Sinn.
1. این گفته به هیچ مفهومی نمیرسد.
2.Eins und eins ergibt zwei.
2. یک و یک نتیجه میدهد دو [یک و یک، دو میشود].
2 تسلیم شدن (sich ergeben)
1.Er hob die Hände und ergab sich.
1. او دستانش را بالا برد و تسلیم شد.