B2.2 Flashcards
die Erkrankung
بیماری کسالت، مریضی
1.Das neue Medikament kann das Fortschreiten der Erkrankung verhindern.
1. داروی جدید میتواند از پیشرفت بیماری جلوگیری کند.
2.Die frühzeitige Erkennung von Erkrankungen kann Leben retten.
2. تشخیص زودهنگام بیماری، میتواند زندگی را نجات دهد.
vorliegen
[گذشته: lag vor] [گذشته: lag vor] [گذشته کامل: vorgelegen] [فعل کمکی: haben ]
1 جلو کسی بودن جلو کسی قرار داشتن
der Ablauf
روند فرایند
مترادف و متضاد
Fortgang Programm Verlauf
1.Es gab mehrere Vorschläge für den Ablauf des Programms.
1. برای روند برنامه پیشنهادهای متعددی وجود داشت.
2.Können Sie den vorgesehenen Ablauf noch einmal erklären?
2. آیا میتوانید روند پیشبینی شده را بار دیگر توضیح دهید؟
2 سررسید انقضا
1.nach Ablauf der gesetzten Frist
1. بعد از سررسید مهلت قانونی
2.Sie können den Vertrag vor seinem Ablauf kündigen.
2. شما میتوانید قرارداد را قبل از سررسید فسخ کنید.
stillschweigen
“Stillschweigen” یک کلمه آلمانی است و به معنای “سکوت” یا “خاموشی” میباشد. این کلمه به طور عمومی به حالتی اطلاق میشود که هیچ صدایی حاکی از صداها یا سر و صدای اطراف نباشد.
در مفهوم توسعه یافتهتر، ممکن است به معنای حفظ راز یا عدم افشای اطلاعات نیز استفاده شود. به عبارت دیگر، “Stillschweigen bewahren” به معنای حفظ سکوت یا عدم افشای اطلاعات خاصی است.
bewahren
حفظ کردن محافظت کردن
2 نگهداری کردن نگاه داشتن
das Entgelt
مزد اجرت
مترادف و متضاد
Entlohnung Vergütung
1.Ich bezahlte das vereinbarte Entgelt für ihre Dienstleistungen.
1. من مزد توافقشده را برای خدماتش پرداخت کردم.
2.Ich mache das umsonst und verlange kein Entgelt.
2. من این را مجانی انجام میدهم و انتظار هیچ اجرتی ندارم.
der Lohn
[جمع: Löhne] [ملکی: Lohn(e)s]
1 دستمزد حقوق
1.Sie bekommen Ihren Lohn immer am Ende des Monats.
1. شما همیشه دستمزدتان را در انتهای ماه دریافت میکنید.
2.Wie hoch ist dein Stundenlohn?
2. دستمزد ساعتی تو چقدر است؟
3.Wie viel Lohn bekommst du für deine Arbeit?
3. برای کارت چقدر دستمزد میگیری؟
Lohnfortzahlung
ادامه پرداخت دستمزدها
das Gehalt
حقوق دریافتی
1.Die Gehälter werden ab nächsten Monat um 2,7% erhöht.
1. حقوق ها از ماه بعد 2.7% افزایش مییابند.
2.Ich bin mit meinem Gehalt zufrieden.
2. من از حقوقم راضیام.
die Beruhigung
آرامش
der Sturm
طوفان
1.Der Sturm hat schwere Schäden verursacht.
1. طوفان خسارات سنگینی به جا گذاشت.
2.Im Radio haben sie Regen und Sturm angesagt.
2. در رادیو اعلام کرد باران و طوفان خواهد آمد.
die Anweisung
دستورالعمل
مترادف و متضاد
anleitung
1.Er befolgte die Anweisungen gewissenhaft.
1. او بادقت دستورالعملها را دنبال کرد.
2.In der Anweisung steht, dass erst „On“ gedrückt werden muss und dann eine beliebige Taste.
2. در دستورالعمل نوشته است، که اول باید “on” فشار داده شود و سپس هر کلید دیگری.
das Arbeitsmaterial
ابزار کار
der Pinsel
قلم مو
1.Der Pinsel ist zu dick.
1. قلم مو بسیار ضخیم است.
2.Nach dem Malen muss man den Pinsel gleich gut reinigen.
2. بعد از نقاشی کردن، قلم مو بلافاصله باید به خوبی شسته بشود.
der Eimer
سطل ظرف
1.Der Eimer füllt sich mit Regenwasser.
1. سطل با آب باران پر میشود.
2.Holst du mir bitte einen Eimer frisches Wasser?
2. آیا برای من یک ظرف آب تازه میآوری؟
der Leiter
مدیر رهبر
1.ein künstlerischer Leiter
1. یک مدیر هنری
2.Wie heißt die Leiterin der Schule?
2. نام مدیر مدرسه چیست؟
2 نردبان (die Leiter)
1.Haben Sie eine Leiter für mich? Ich will die Fenster putzen.
1. آیا یک نردبان داری که به من بدهی؟ من می خواهم پنجره ها را تمیز کنم.
Baumaterialien
مصالح و مواد ساختمانی
das Lager
انبار
1.Das eine Ersatzteil haben wir auf Lager, das andere bestellen wir.
1. ما یکی از قطعات یدکی را در انبار داریم، بقیه را سفارش میدهیم.
2.Den Schuh haben wir in Ihrer Größe nicht im Laden. Ich schau mal im Lager.
2. کفش اندازه شما را در مغازه نداریم. من در انبار را نگاه میکنم.
2 اردوگاه
1.Die Schulklasse fuhr in den Sommerferien ins Lager.
1. (بچههای) کلاس مدرسه در تعطیلات تابستان به اردوگاه رفتند.
2.Unsere Kinder fahren im Sommer ins Lager.
2. بچههای ما تابستان به اردوگاه میروند.
تصاویر
häufig
مداوم با تکرار، مکرر
مترادف و متضاد
dauernd mehrmalig oft viele Male wiederholt
1.Das ist schon häufiger passiert.
1. این مداوم اتفاق افتاده است.
2.Haben Sie häufig Kopfschmerzen? Dann sollten Sie nicht so lange am Computer sitzen.
2. آیا سردرد مداوم داری؟ پس تو نباید اینقدر طولانی پای کامپیوتر بنشینی.
ein häufiger Fehler
اشتباه متداول
unterrichten
درس دادن آموزش دادن، تدریس کردن
etwas (Akk.) unterrichten
چیزی درس دادن [تدریس کردن]
1. Meine Frau unterrichtet Spanisch.
1. زن من اسپانیایی درس میدهد.
2. Unsere Lehrerin unterrichtet neben ltalienisch auch Spanisch.
2. معلم ما ایتالیایی و اسپانیایی درس میدهد.
etwas (Dat.) unterrichten
به کسی آموزش دادن
1. Sie unterrichtet ihre Kinder im Malen.
1. او به کودکانش نقاشی آموزش میدهد.
2. Sie unterrichtet Mathematik.
2. او ریاضی درس میدهد.
an irgendwo (Dat.) unterrichten
در جایی درس دادن
1. Er unterrichtet an einer Grundschule.
1. او در یک مدرسه ابتدایی تدریس میکند.
2. Er unterrichtet Geschichte am Gymnasium.
2. او در یک دبیرستان درس میدهد.
bedienen
پذیرایی کردن پیشخدمتی کردن
مترادف و متضاد
servieren
1.Werden Sie schon bedient?
1. آیا از شما پذیرایی شد؟
schnell/gut/freundlich/… bedienen
سریع/خوب/دوستانه/… پذیرایی کردن
In diesem Restaurant wird man schnell und freundlich bedient.
در این رستوران از آدم سریع و دوستانه پذیرایی می شود.
jemanden mit etwas (Dat.) bedienen
از کسی با چیزی پذیرایی کردن
2 از خود پذیرایی کردن برای خود غذا کشیدن (sich bedienen)
مترادف و متضاد
zugreifen
1.Bitte bedienen Sie sich selbst!
1. لطفا از خودتان پذیرایی کنید!
3 به کار انداختن راه انداختن، به کار گرفتن، استفاده کردن
مترادف و متضاد
anwenden benutzen einsetzen gebrauchen
etwas (Akk.) bedienen
چیزی را به کار گرفتن
1. den Aufzug bedienen
1. از آسانسور استفاده کردن
2. Die Kaffeemaschine ist ganz leicht zu bedienen.
2. کار کردن با دستگاه قهوه نسبتا راحت است.
4 استفاده کردن
مترادف و متضاد
benutzen
sich etwas (Gen.) bedienen
از چیزی استفاده کردن
1. Sie bedient sich beim Übersetzen eines Wörterbuchs.
1. او هنگام ترجمه از فرهنگ لغت استفاده میکند.
2. Sie müssen sich einer bestimmten Methode bedienen.
2. شما باید از یک روش جدید استفاده کنید.
lauten
بودن
1.Der Originaltext dieses Liedes lautete anders als die moderne Version.
1. متن اصلی این شعر متفاوت از نسخه جدید آن بود.
2.Wie lautet ihre Adresse?
2. آدرس تو چی هست؟
übrig
مانده بقیه، باقی مانده
1.Ist noch etwas zu essen übrig?
1. آیا چیزی از غذای دیروز مانده؟
2.von der Suppe ist noch etwas übrig
2. از سوپ هنوز مقداری مانده
3.Wieviel ist denn vom Kuchen von gestern noch übrig?
3. چقدر از کیک دیروز هنوز باقی مانده؟
die Aussage
گفته نظر
مترادف و متضاد
Ansicht Äußerung Behauptung Meinung Urteil
1.Die Aussagen der Fachleute sind widersprüchlich.
1. گفته متخصصان متناقض است.
2.Ist die Aussage richtig oder falsch?
2. این گفته درست است یا غلط؟
کاربرد واژه Aussage به معنای عبارت
Aussage در این کاربرد به معنای چیزی است که بیان شده، یا عبارتی که گفته شده. این عبارت معمولاً نظر یا تصمیم یک فرد را میرساند. مثلاً:
“.Die Aussagen der Fachleute sind widersprüchlich” (گفته متخصصان متناقض است.)
زمانی که از واژه Aussage به همراه machen استفاده میشود، معنایی نزدیک به “نظر دادن” دارد. مثلاً:
“.Er macht keine Aussage” (او چیزی نمیگوید./او نظری نمیدهد.)
2 اظهارات گفته، شهادت
1.Sie bereiten mich auf meine Aussage vor.
1. آنها من را برای شهادت(دادن) من آماده میکنند.
2.Vor Gericht machten die Zeugen verschiedene Aussagen.
2. در دادگاه، شاهدها اظهارات متفاوتی را بیان کردند.
کاربرد واژه Aussage به معنای اظهارات
در این کاربرد Aussage به معنای اظهارات رسمی در مورد چیزی است. Aussage معمولاً به گفتههای رسمی در مورد یک پرونده حقوقی یا یک مسئله سیاسی اشاره میکند. مثلاً:
“.Er widerrief seine Aussage” (او اظهاراتش را پس گرفت.)
Aussage در این کاربرد به معنای “شهادت” (در معنای قضایی) هم هست. مثلاً:
“die Aussage verweigern” (کتمان شهادت)
die Branche
بخش (اقتصاد) حوزه (اقتصاد)
مترادف و متضاد
Bereich Sektor Wirtschaftszweig
1.In welcher Branche sind Sie tätig?
1. شما در کدام حوزه فعال هستید؟
2.Nicht in allen Branchen gehen die Geschäfte derzeit gut.
2. در حال حاضر کسبوکارها در تمامی بخشها به خوبی پیش نمیروند.
der Arbeitgeber
کارفرما
1.Bei welchem Arbeitgeber bist du beschäftigt?
1. پیش کدام کارفرما مشغول به کار هستی؟
2.Die Firma ist ein attraktiver Arbeitgeber in der Region.
2. این شرکت کارفرمایی جذاب در منطقه است.
der Architekt
مهندس معمار آرشیتکت
مترادف و متضاد
Baukünstler
1.Dieses Haus hat eine berühmte Architektin gebaut.
1. این خانه را یک مهندس معمار معروف ساخته است.
geistig
ذهنی روحی، فکری
1.Die alte Dame erfreute sich bester geistiger Gesundheit.
1. زن سالمند از بهترین سلامت ذهنی برخوردار بود.
2.geistige und körperliche Arbeit
2. کار جسمی و ذهنی
handwerklich
(به صورت) دستی (کار) دستی
1.Dieser Teppich ist eine handwerkliche Meisterleistung.
1. این فرش یک شاهکار کار با دست است.
2.Mein Bruder ist handwerklich sehr begabt.
2. برادرم در (زمینه) کارهای دستی، خیلی بااستعداد است.
die Verantwortung
سئولیت
1.Sie allein haben die Verantwortung für die Entscheidung.
1. شما به تنهایی مسئولیت این تصمیم را به عهده دارید.
2.Sie tragen die Verantwortung für Ihre Kinder.
2. آنها مسئولیت بچههای شما را بر عهده داردنه
reichen
کافی بودن کفایت کردن
مترادف و متضاد
ausreichen genügen hinkommen
1.Wie lange reicht das Papier noch? Ich glaube, wir müssen neues bestellen.
1. این کاغذ برای چه مدت کافیست؟ من فکر می کنم ما باید از نو سفارش دهیم.
jemandem reichen
برای کسی کافی بودن
Ich nehme nur eine Suppe. Das reicht mir.
من فقط یک سوپ می خورم. برای من کافی است.
nicht (mehr) reichen
(دیگر) کافی نبودن
1. Das Geld reicht nicht.
1. این پول کافی نیست.
2. Die Zeit wird nicht reichen.
2. وقت نمیرسد.
für etwas (Akk.) reichen
برای چیزی کافی بودن
1. Das Brot muss für vier Personen reichen.
1. این نان باید برای چهار نفر کافی است.
2. Der Stoff reicht für ein Kostüm.
2. این پارچه برای یک لباس کافی است.
3. Drei Männer reichen für den Möbeltransport.
3. سه تا مرد برای جابجایی اثاثیه کافیست.
Es reicht!
کافیه! [کافی است.]
2 دادن
مترادف و متضاد
aushändigen darbringen geben zuteilwerden lassen
jemandem etwas (Akk.) reichen
چیزی را به کسی دادن
1. Kannst du mir bitte die Butter reichen?
1. آیا میتوانی لطفا کره را به من بدهی؟
2. Können Sie mir bitte das Buch reichen?
2. آیا میتوانید لطفا کتاب را به من بدهید؟
jemandem die Hand reichen
با کسی دست دادن
3 رسیدن امتداد داشتن
مترادف و متضاد
sich ausdehnen sich erstrecken
bis zu etwas (Dat.)/bis an etwas (Akk.) reichen
تا چیزی رسیدن
1. Das Seil reicht nur bis hierher.
1. طناب فقط تا اینجا میرسد.
2. Das Wasser reicht mir bis zum Hals.
2. آب تا گردنم میرسد.
3. Er reicht mit dem Kopf fast bis zur Decke.
3. او سرش تا سقف میرسد.
wissenschaftlich
علمی
1.Dieses wissenschaftliche Journal hat einen sehr guten Ruf.
1. این مجله علمی شهرت خیلی خوبی دارد.
2.Über die Ursachen von Krebs gibt es viele wissenschaftliche Untersuchungen.
2. مطالعات علمی زیادی در مورد علل سرطان وجود داشته است.
fertigen
ساختن درست کردن، تولید کردن
sich erkundigen
جویا شدن پرسش کردن
1.Du solltest dich lieber über ihre Probleme erkundigen, wenn du ihr helfen willst.
1. تو باید در مورد مشکل او پرسش کنی، اگر می خواهی به او کمک کنی.
2.Ich möchte mich erkundigen, wie es Ihnen geht.
2. من می خواهم جویا شوم که حال شما چطور است.
verbringen
گذراندن (زمان)
مترادف و متضاد
hinbringen verleben zubringen
1.Ich werde Abend mit meiner Familie verbringen.
1. من عصر را با خانواده ام خواهم گذراند.
2.Wie haben Sie Ihren Urlaub verbracht?
2. تعطیلاتتان را چطور گذراندید؟
ständig
دائمی
مترادف و متضاد
andauernd fortwährend unaufhörlich ununterbrochen
1.Das ist mein ständiger Wohnsitz.
1. این محل سکونت دائمی من است.
2.Eine Sprache zu lernen erfordert ständiges Üben.
2. آموختن یک زبان به تمرین دائمی نیاز دارد.
qualifizieren
ردهبندی کردن تقسیمبندی کردن، طبقهبندی کردن
1.Die Polizei qualifiziert die Tat als einfachen Diebstahl
1. پلیس عمل را بهعنوان سرقتی ساده طبقهبندی کرد.
2.Er qualifizierte den Krieg als Verbrechen.
2. او جنگ را تحت عنوان جنایت ردهبندی کرد.
die Veranstaltung
اجرا (هنری) برنامه، رویداد، جلسه
مترادف و متضاد
Anlass Aufführung Darbietung Event Seminar Vorstellung
eine Veranstaltung haben/organizieren/…
یک برنامه داشتن/سازماندهی شدن/…
1. Am Samstag ist unser Lokal geschlossen. Wir haben eine Veranstaltung.
1. شنبه رستوران ما بسته است. ما یک برنامه داریم.
2. Eine Veranstaltung muss sorgfältig organisiert werden.
2. یک اجرای هنری باید با دقت سازماندهی شود.
in einer Veranstaltung teilnehmen
در یک برنامه شرکت کردن
die Umschulung
تعویض مدرسه آموزش مجدد
vortragen
ارائه دادن (شفاهی)
مترادف و متضاد
darlegen erklären referieren zur sprache bringen
1.Er trug sein Referat selbstbewusst vor.
1. او سخنرانیاش را با اعتماد به نفس ارائه داد.
2.Es war schwierig für ihn, sein Referat vor Publikum vorzutragen.
2. این برای او سخت بود که سخنرانیاش را در مقابل حضار ارائه بدهد.
2 اجرا کردن نمایش دادن
1.Die Rockband trägt mittelalterliche Lieder vor.
1. گروه راک، ترانههایی قرون وسطایی اجرا میکند.
2.ein Lied auf dem Klavier vortragen
2. ترانهای را بر روی پیانو اجرا کردن
versuchen
امتحان کردن
مترادف و متضاد
abchecken ausprobieren prüfen überprüfen
etwas (Akk.) versuchen
چیزی را امتحان کردن
1. Ich habe es ein paarmal versucht.
1. من این را چند بار امتحان کردهام.
2. Versuchen Sie doch mal meinen Apfelkuchen.
2. پای سیب من را امتحان کنید.
2 تلاش کردن سعی کردن
مترادف و متضاد
sich anstrengen sich bemühen sich Mühe geben sich plagen
es versucht, etwas tun
تلاش کردن تا کاری را انجام دادن
Ich habe es versucht , aber ich kann die Kiste nicht alleine tragen .
من تلاش کردم، اما من نمی توانم تنهایی جعبه را بلند کنم.
(eine Zeitspanne) versuchen, etwas zu tun
(یک مدت زمان) تلاش کردن، تا به چیزی رسیدن
Ich habe immer wieder versucht, Sie zu erreichen.
من همیشه تلاش کردم تا به تو برسم.
3 به طور آزمایشی دست به کاری زدن توانایی خود را آزمایش کردن
sich an/in etwas (Dat.) versuchen
توانایی خود را در چیزی آزمایش کردن
die Weiterbildung
تحصیلات عالی ادامه تحصیل
1.Ich möchte eine Weiterbildung machen.
1. من می خواهم تحصیلات عالی را انجام بدهم. [تحصیلام را ادامه بدهم.]
2.Weiterbildung verbesserte seine beruflichen Perspektiven.
2. ادامه تحصیل چشمانداز کاری او را بهبود بخشید.
ausüben
اشتغال داشتن مشغول بودن
مترادف و متضاد
sich befassen sich beschäftigen sich betätigen tätig sein
1.Mein Vater übt den Beruf eines Schreiners aus.
1. پدرم به کار نجاری اشتغال دارد.
2.Sie müssen eine Kunst ausüben.
2. شما باید به هنری مشغول باشید.
eine Tätigkeit/einen Beruf ausüben
به شغلی اشتغال داشتن
1. Jeder soll die Tätigkeit ausüben, die er am besten kann.
1. هر کسی باید به شغلی اشتغال داشته باشد که آن را به بهترین نحو بلد است.
2. Leute üben keinen Beruf aus, der ihren Neigungen zuwiderläuft.
2. مردم به شغلی که مغایر با علاقهشان است، اشتغال ندارند.
jobben
کار کردن
1.Seit zweieinhalb Jahren jobbt sie 20 Stunden pro Woche im Zoo.
1. از دو سال و نیم پیش، او 20 ساعت در هفته در باغ وحش کار میکند.
2.Wir können unterwegs jobben.
2. ما میتوانیم در راه کار کنیم.
die Schwäche
ضعف ناتوانی، عجز
مترادف و متضاد
Schwachheit Schwächlichkeit Stärke
1.Er hat eine unerklärliche Schwäche in seinen Beinen.
1. او یک ناتوانی غیر قابل توصیف در پاهایش دارد.
2.Jeder hat seine eigenen Talente und Schwächen.
2. هر کسی تواناییها و ضعفهای خودش را دارد.
die Stärke
قدرت نیرو، توان
2 شدت درجه
3 نشاسته
4 تعداد
sich orientieren
مسیریابی کردن تطبیق دادن
1.Beim Wandern orientiere ich mich mithilfe eines Kompasses.
1. من در پیادهروی با کمک یک قطبنما مسیریابی میکنم.
2.sich an bestimmten Leitbildern orientieren
2. خود را با نمونههایی مشخص تطبیق دادن
2 تطبیق دادن سازگار کردن، طبق چیزی عمل کردن
مترادف و متضاد
richten
sich an jemandem/etwas orientieren
خود را با چیزی تطبیق دادن [سازگار کردن، طبق چیزی عمل کردن]
1. Die Medizin orientiert sich hier an der Naturwissenschaft.
1. در اینجا پزشکی خود را با علوم طبیعی تطبیق میدهد.
2. Die Produktion muss sich an der Nachfrage orientieren.
2. تولید باید خود را با تقاضا تطبیق دهد.
erlernen
فراگرفتن آموختن
1.Das Spiel ist simpel und leicht zu erlernen.
1. بازی برای آموختن ساده و راحت است.
2.ein Handwerk erlernen
2. یک حرفه را فراگرفتن
sich richten
وابسته بودن تابع بودن
مترادف و متضاد
abhängen
etwas richtet sich nach etwas (Dat.)
به چیزی وابسته بودن [تابع چیزی بودن]
1. Die Bezahlung richtet sich nach der Leistung.
1. دستمزد وابسته به عملکرد است.
2. Wonach richtet sich der Preis?
2. قیمت تابع چه چیزی است؟
zwingend
محکم قانعکننده
2 مطلق محض، کامل
notwendig
لازم ضروری
1.Die Reparatur war sehr teuer, aber leider notwendig.
1. تعمیر خیلی پر هزینه، اما متاسفانه لازم بود.
2.Muss ich nochmal wiederkommen? – Nein, das ist nicht notwendig.
2. آیا باید دوباره بیایم؟ - نه، لازم نیست.
anwenden
استفاده کردن به کار بردن
1.Diese Salbe muss man dreimal am Tag anwenden.
1. از این پماد باید سه بار در روز استفاده کرد.
2.Weißt du, wie man dieses Mittel anwendet?
2. آیا میدانی از این ماده چطور میشود استفاده کرد؟
fördern
[گذشته: förderte] [گذشته: förderte] [گذشته کامل: gefördert] [فعل کمکی: haben ]
1 استخراج کردن
مترادف و متضاد
abbauen gewinnen schürfen
1.Die Stadt fördert viele Sportprojekte.
1. شهر پروژه های ورزشی زیادی را پیش می برد.
Kohle/Erze/… fördern
زغال سنگ/سنگ معدن/… استخراج کردن
2 حمایت کردن پشتیبانی کردن
مترادف و متضاد
helfen protegieren unterstützen
jemanden fördern
کسی را حمایت کردن [پشتیبانی کردن]
1. Die Stadt fördert viele Sportprojekte.
1. شورای شهر پروژه های ورزشی زیادی را حمایت میکند.
2. Sie hat unsere Arbeit gefördert.
2. او از کار ما حمایت کرد.
3. Sie hat viele junge Künstler gefördert.
3. او از خیلی هنرمندان جوان حمایت کرد.
4. Wir fördern die Zusammenarbeit zwischen Unternehmen.
4. ما از همکاری بین شرکتها پشتیبانی میکنیم.
die Verfügung
اختیار
مترادف و متضاد
Befugnis
etwas zur Verfügung haben
چیزی در اختیار داشتن
Ich weiß, dass Sie nicht mehr Geld zur Verfügung haben.
میدانم که دیگر هیچ پولی در اختیار ندارید.
jemandem zur Verfügung stehen
در اختیار کسی بودن
Ich stehe Ihnen jederzeit zur Verfügung.
من همیشه در اختیار شما هستم.
jemandem etwas (Akk.) zur Verfügung stellen
چیزی را در اختیار کسی گذاشتن
Alles, was die Kinder beim Schulausflug brauchen, wird von der Schule zur Verfügung gestellt.
همه چیزی که کودکان برای اردو مدرسه نیاز دارند، از طرف مدرسه در اختیار (آنها) گذاشته خواهد شد.
2 دستور حکم
مترادف و متضاد
Auftrag Befehl Bestimmung
1.Sie werden eine richterliche Verfügung brauchen.
1. شما به یک دستور قضایی احتیاج خواهید داشت.
eine Verfügung erlassen
دستور صادر کردن
Deswegen erlasse ich eine offizielle Verfügung.
من به همین علت یک دستور رسمی صادر میکنم.
ermahnen
هشدار دادن گوشزد کردن
einhalten
عمل کردن نگاه داشتن
1.Alle Teilnehmer müssen die Wettkampfregeln einhalten.
1. تمامی شرکتکنندگان باید به قوانین مبارزه عمل کنند.
2.Die Parteien müssen die Vertragsbedingungen einhalten.
2. احزاب باید به شرایط توافق عمل کنند.
3.eine Frist einhalten
3. ضرب الاجلی را نگاه داشتن
aufmerksam
با دقت با توجه
1.Die Schüler hören dem Lehrer aufmerksam zu.
1. دانش آموزان با دقت به معلم گوش می کنند.
2 مطلع
1.Ich mache Sie darauf aufmerksam, dass wir in einer halben Stunde schließen.
1. من شما را مطلع می کنم، که ما تا نیم ساعت دیگر می بندیم.
[صفت]aufmerksam
/ˈaʊ̯fˌmɛʁkzaːm/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: aufmerksamer] [حالت عالی: aufmerksamsten]
3 دقیق بادقت
مترادف و متضاد
achtsam ganz Ohr wachsam
1.Weil ich im Unterricht aufmerksam bin, spare ich beim Lernen Zeit.
1. چون در کلاس درس دقیق هستم، هنگام درسخواندن وقت ذخیره میکنم.
jemanden (auf jemanden/etwas) aufmerksam machen
توجه کسی را به کسی/چیزی جلب کردن
Ich möchte Sie auf zwei Aspekte aufmerksam machen.
من میخواهم توجه شما را به دو دیدگاه جلب کنم.
übrigens
راستی!
1.Ah, übrigens - wusstest du, dass wir ein neues Auto gekauft haben?
1. اوه، راستی، میدونستی که ما یک ماشین جدید خریدیم؟
2.übrigens, hast du davon schon gehört?
2. راستی، در این مورد چیزی شنیدی؟
abwechslungsreich
متنوع رنگارنگ
مترادف و متضاد
mannigfaltig vielfältig
1.Der Arzt riet ihm eine abwechslungsreiche Ernährung.
1. پزشک به او یک تغذیه متنوع را پیشنهاد داد.
2.Seine Musik ist abwechslungsreich.
2. موسیقی او متنوع است
die Hebamme
قابله ماما
das Gehalt
حقوق دریافتی
1.Die Gehälter werden ab nächsten Monat um 2,7% erhöht.
1. حقوق ها از ماه بعد 2.7% افزایش مییابند.
2.Ich bin mit meinem Gehalt zufrieden.
2. من از حقوقم راضیام.
das Honorar
حقالزحمه
مترادف و متضاد
Arbeitsentgelt Entgelt Vergütung
1.Der Übersetzer verlangt ein Honorar für seine Arbeit.
1. مترجم برای کارش انتظار یک حقالزحمه دارد.
2.Sie haben ein bestimmtes Honorar vereinbart.
2. آنها بر سر حقالزحمهای معین توافق کردن
die Provision
کارمزد حق دلالی، کمیسیون
der Inhalt
محتوا
1.Geben Sie den Inhalt der Packung in einen Liter kochendes Wasser.
1. محتوای بسته را در یک لیتر آب جوش بریزید.
2.Können Sie mir etwas über den Inhalt sagen?
2. میتوانید چیزی در مورد محتوا به من بگویید؟
sich verabschieden
خداحافظی کردن رفتن
مترادف و متضاد
Abschied nehmen Auf Wiedersehen sagen sich empfehlen
1.ich möchte mich gerne, muss mich leider verabschieden
1. من خیلی دوست دارم، اما متاسفانه باید بروم.
sich von jemandem verabschieden
از کسی خداحافظی کردن
Er verabschiedete sich von allen.
او از همه خداحافظی کرد.
sich (von jemandem) mit etwas (Dat.) verabschieden
با چیزی از کسی خداحافظی کردن
Ich verabschiede mich mit einer Umarmung von meiner Frau.
من با یک آغوش [با بغل کردن] از همسرم خداحافظی میکنم.
2 بدرقه کردن مشایعت کردن (verabschieden)
jemanden verabschieden
کسی را بدرقه کردن
einen Besucher verabschieden
مهمانی را بدرقه کردن
3 تصویب کردن (verabschieden)
مترادف و متضاد
beschließen ablehnen
ein Gesetz/eine Richtlinie/… verabschieden
یک قانون/دستورالعمل/… تصویب کردن
1. Der Bundestag hat ein Gesetz verabschiedet.
1. بوندستاگ قانونی را تصویب کرد.
2. ein Gesetz verabschieden
2. قانونی را تصویب کردن
der Auftrag
سفارش سفارش خرید
مترادف و متضاد
Anforderung Bestellung Lieferauftrag Order
1.Im Moment hat die Firma besonders viele Aufträge.
1. در حال حاضر شرکت سفارشات زیادی دارد.
Aufträge bekommen/vergeben/…
سفارش گرفتن/دادن/…
Die Firma mit dem günstigsten Angebot bekommt den Auftrag.
شرکتی که مناسبترین قیمت را دارد سفارش را میگیرد.
2 دستور مأموریت
مترادف و متضاد
Anordnung Anweisung Befehl
1.Ich komme im Auftrag von Frau Müller und soll Ihnen diesen Brief geben.
1. من به دستور خانم “مولر” آمدهام و باید به شما این نامه را بدهم.
ein wichtiger/schwieriger/… Auftrag
مأموریت مهم/سخت/…
Das ist ein wichtiger Auftrag.
این یک مأموریت مهم است.
sich eines Auftrages entledigen
مأموریت انجام دادن
Sie müssen heute des Auftrags entledigen.
شما باید امروز این مأموریت را انجام دهید.
etwas in Auftrag geben
دستور انجام کاری را دادن
Der Chef gab die Übersetzung des Vertrags in Auftrag.
رئیس دستور ترجمه قرارداد را داد.
irgendwann
زمانی وقتی
1.Ich habe Sie irgendwann schon mal gesehen.
1. من زمانی قبلاً یکبار شما را دیدهام.
2.Ich hoffe, wir können uns irgendwann noch einmal treffen.
2. من امیدوارم که ما بتوانیم زمانی دوباره همدیگر را ملاقات کنیم.
die Hygiene
بهداشت
sich überlegen
فکر کردن تصمیم گرفتن
مترادف و متضاد
brüten grübeln nachdenken reflektieren
sich (Dat.) überlegen
تصمیم گرفتن
1. Hast du dir überlegt, ob du das Angebot annimmst?
1. آیا تصمیم گرفتهای که میخواهی پیشنهاد را قبول کنی یا نه؟
2. Ich habe mir überlegt, ein Auto zu kaufen.
2. من فکرهایم را کردهام [من تصمیم گرفتهام]، که یک ماشین بخرم.
3. Ich kann mich nicht entscheiden. Ich muss mir das noch überlegen.
3. من نمیتوانم تصمیم بگیرم. باید هنوز در موردش فکر کنم.
[صفت]überlegen
/ˌyːbɐˈleːɡən/
قابل مقایسه
2 بهتر برتر
مترادف و متضاد
besser unterlegen
jemandem an/in etwas (Dat.) überlegen sein
بهتر از کسی بودن
1. Sie ist in Schwimmen ihren Mitschülern überlegen.
1. او در شناکردن بهتر از همکلاسیهایش است.
2. Sie ist mir im Rechnen weit überlegen.
2. او در ریاضیات بهتر از من است.
3 ارشد مافوق
gründen
تاسیس کردن ایجاد کردن، ساختن
مترادف و متضاد
begründen bilden eröffnen errichten schaffen
einen Verein/eine Partei/ein Unternehmen/… gründen
یک انجمن/حزب/شرکت/… تاسیس کردن
Frau Bauer hat eine eigene Firma gegründet.
خانم “بایر” شرکت خودش را تاسیس کرد.
eine Familie gründen
خانواده تشکیل دادن [ازدواج کردن]
auf etwas (Akk.) gründen
بر اساس چیزی ساختن [ایجاد کردن]
Sie gründen Ihre Sicherheit auf Erfahrung.
شما امنیتتان را براساس تجربه میسازید.
verkehrsnetz
شبکه حمل و نقل
der Mut
جرئت شهامت
مترادف و متضاد
Furchtlosigkeit tapferkeit
1.Man braucht viel Mut, um in einem fremden Land ganz neu anzufangen.
1. خیلی جرئت میخواهد که در یک کشور غریبه دوباره همهچیز را شروع کرد.
2.Sie hat wirklich Mut.
2. او واقعاً شهامت دارد.
treiben
[گذشته: trieb] [گذشته: trieb] [گذشته کامل: getrieben] [فعل کمکی: haben & sein ]
1 انجام دادن (به چیزی) پرداختن
مترادف و متضاد
machen sich befassen sich betätigen tun
1.Was treibst du denn so den ganzen Tag?
1. تو تمام روز چیکار می کنی؟
Handel/Geschäfte/Sport/… treiben
تجارت/کاسبی/ورزش/… انجام دادن
Welchen Sport treibst du?
چه ورزشی انجام میدهی؟
Studien/Politik/… treiben
به تحصیل/سیاست/… پرداختن
es mit jemandem treiben
با کسی رابطه جنسی داشتن
2 راندن بردن
مترادف و متضاد
scheuchen verjagen
in den Stall/auf die Weide treiben
به طویله/به چراگاه بردن [راندن]
Sie triebt die Kühe in den Stall.
او گاوها را به طویله راند.
3 فرو کردن فرو بردن، کوبیدن
Nagel/Pfahl/… treiben
ناخن/تیر/… را فرو بردن [کوبیدن]
Er treibt einen Pfahl in die Erde.
او تیری را در زمین فرو کرد.
4 واداشتن وادار کردن
مترادف و متضاد
anstacheln antreiben nötigen veranlassen
jemanden in die Verzweiflung/in den Selbstmord treiben
کسی را به ناامیدی/خودکشی واداشتن
jemanden zur Eile/Arbeit treiben
کسی را به عجله/به کار واداشتن
[اسم]das Treiben
/ˈtʀaɪ̯bən/
قابل شمارش خنثی
[جمع: Treiben] [ملکی: Treibens]
5 هیاهو جنجال، جنب و جوش
مترادف و متضاد
Wirbel
1.das Treiben der spielenden Kinder
1. هیاهوی کودکان بازیگوش
lustiges Treiben
بگو بخند
vor dem Treiben flüchten
از شلوغی فرار کردن
Wir flüchteten für das Wochenende vor dem Treiben der Stadt.
ما برای آخر هفته از هیاهوی شهر فرار کردیم.
aufenthaltstitel
اجازه اقامت
der Arbeitsablauf
فرآیند کاری جریان کاری
der Umgang
رفتار برخورد
مترادف و متضاد
Behandlung Verhältnis
der Umgang mit jemandem
رفتار/برخورد با کسی
1. Ich mochte seinen behutsamen Umgang mit dem Baby.
1. من برخورد بااحتیاط او با نوزاد را میپسندم.
2. Sie haben keine Erfahrung im Umgang mit Kindern.
2. آنها در رفتار با بچهها تجربه ندارند.
die Verantwortung
مسئولیت
1.Sie allein haben die Verantwortung für die Entscheidung.
1. شما به تنهایی مسئولیت این تصمیم را به عهده دارید.
2.Sie tragen die Verantwortung für Ihre Kinder.
2. آنها مسئولیت بچههای شما را بر عهده دارند.
die Förderung
پشتیبانی حمایت
مترادف و متضاد
Hilfe Protektion Unterstützung
1.Der Lehrer war immer auf die Förderung seiner Schüler bedacht.
1. معلم همیشه به حمایت دانشآموزانش اهمیت میداد.
2.Für das Projekt bekommen wir eine Förderung von der Stadt.
2. برای این پروژه، ما از شهر پشتیبانی دریافت میکنیم.
der Lehrgang
دوره آموزشی درس
1.Ich habe an einem Lehrgang für Manager teilgenommen.
1. من در یک دوره آموزشی مدیریت شرکت کردم.
2.Studierende können kostenlos am Lehrgang teilnehmen.
2. دانشجویان میتوانند مجانی در دوره آموزشی شرکت کنند.
der Nachweis
دلیل مدرک، برهان
1.Die Wissenschaftlerin führte den Nachweis für ihre Theorie.
1. دانشمند برای نظریهاش دلیلی فراهم کرد. [دلیلی آورد.]
2.Ein Nachweis ist erforderlich, um die Bewerbung zu unterstützen.
2. یک دلیل برای پشتیبانی کردن از درخواست ضروری است.
zugangsvoraussetzung
شرط ورود
vorbeikommen
(به جایی) آمدن
1.Er kam auf eine Tasse Tee und ein Gespräch vorbei.
1. او به خاطر یک فنجان چای و یک گفتوگو (به اینجا) آمد.
2.Meine Freundin hat mir gesagt, dass sie heute Nachmittag auf einen Besuch vorbeikommen würde.
2. دوستم به من گفت که امروز عصر به خاطر یک ملاقات (به اینجا) میآید.
die Qualifikation
شرط لازم
مترادف و متضاد
Voraussetzung
1.Als Qualifikation für diese Stelle ist das Abitur notwendig.
1. (مدرک) امتحان نهایی بهعنوان شرط لازم برای این جایگاه ضروری است.
2.Einzige erforderliche Qualifikation ist das Abitur.
2. تنها شرط لازم امتحان نهایی است.
2 مهارت ویژگی، قابلیت
1.Für manche Jobs sind bestimmte berufliche Qualifikationen nötig.
1. برای برخی شغلها، مهارتهای شغلی مشخصی ضروری هستند.
2.Welche Qualifikationen bringen Sie mit?
2. شما چه مهارتهایی را باخود میآورید؟
der Geschäftspartner
شریک شریک تجاری
1.Er hat seinen Geschäftspartner ausgezahlt.
1. او سهم شریکش را خریداری کرد.
2.Geschäftspartner müssen einander vertrauen.
2. شریکهای تجاری باید به همدیگر اعتماد کنند.
anlaufen
شروع شدن
2 اکران شدن
3 بخار کردن
4 کدر شدن
die Tätigkeit
فعالیت کار
مترادف و متضاد
Arbeit Beschäftigung Verrichtung
1.Für mich ist Putzen die unangenehmste Tätigkeit.
1. برای من تمیزکردن ناخوشایندترین فعالیت است.
2.Welche Tätigkeit würde Ihnen Spaß machen?
2. از چه فعالیت (هایی) لذت میبری؟ [چه فعالیتهایی برای تو لذتبخش است؟]
die Berufserfahrung
تجربه کاری تجربه
1.Ein Praktikum ist nützlich, um Berufserfahrung zu bekommen.
1. یک کارآموزی برای به دستآوردن تجربه کاری مفید است.
2.Sie ist die einzige Bewerberin mit einschlägiger Berufserfahrung.
2. او تنها درخواستدهنده با تجربه کاری مرتبط است.
das Bewerbungstraining
کارآموزی برای پذیرش
der Schraubenzieher
پیچگوشتی
fertigen
ساختن درست کردن، تولید کردن
der Tarif
تعرفه نرخ
1.Der Tarif wird automatisch errechnet, angezeigt und bestätigt.
1. نرخ به صورت خودکار محاسبه، نشان داده و تایید میشود.
2.Die Post hat ihre Tarife erhöht.
2. پست تعرفه خود را افزایش داد.
توضیحاتی در رابطه با tarif
این واژه ریشه ای عربی دارد و در قرن هفدهم میلادی از زبانهای ایتالیایی و فرانسوی وارد زبان آلمانی شده است.
zutreffend
درست صحیح
die Zusage
وعده قول
1.Der Zusage fehlte die rechtliche Grundlage.
1. این وعده بستر قانونی درستی ندارد.
wegen
بهخاطر بهواسطه، بهدلیل
مترادف و متضاد
aufgrund dank um … willen zuliebe
wegen etwas (Gen.)
بهخاطر چیزی
1. Wegen des schlechten Wetters sind wir Zuhause geblieben.
1. ما بهخاطر آبوهوای بد در خانه ماندیم.
2. Wegen Nebels konnte unser Flugzeug nicht landen.
2. بهخاطر مه هواپیمای ما نتوانست فرود بیاید.
3. Wegen seiner Arbeit kann er nicht kommen.
3. او بهخاطر کارش نمیتواند بیاید.
توضیحاتی در رابطه با این حرف اضافه
این حرف اضافه در گفتار به همراه “Dativ” هم میآید اما عدهای آن را نامناسب میدانند و بهتر است که در نوشتار به همراه “Genetiv” باشد.
بهطور کلی این حرف اضافه بههمراه “Dativ” و “Genetiv” مورد استفاده قرار میگیرد.
sich erkundigen
جویا شدن پرسش کردن
1.Du solltest dich lieber über ihre Probleme erkundigen, wenn du ihr helfen willst.
1. تو باید در مورد مشکل او پرسش کنی، اگر می خواهی به او کمک کنی.
2.Ich möchte mich erkundigen, wie es Ihnen geht.
2. من می خواهم جویا شوم که حال شما چطور است.
sinnvoll
منطقی معقول
1.Es funktioniert einfach nicht. Es ist sinnvoll, es noch einmal zu versuchen.
1. این دیگر کار نمی کند. این منطقی است که یک بار دیگر هم امتحان کنیم.
2 مفید
1.Das ist eine sinnvolle Erfindung!
1. این واقعا ابداعی مفید است!
häufig
مداوم با تکرار، مکرر
مترادف و متضاد
dauernd mehrmalig oft viele Male wiederholt
1.Das ist schon häufiger passiert.
1. این مداوم اتفاق افتاده است.
2.Haben Sie häufig Kopfschmerzen? Dann sollten Sie nicht so lange am Computer sitzen.
2. آیا سردرد مداوم داری؟ پس تو نباید اینقدر طولانی پای کامپیوتر بنشینی.
ein häufiger Fehler
اشتباه متداول
tatsächlich
واقعاً حقیقتاً، در واقع
مترادف و متضاد
in der Tat wahrhaftig wahrlich wirklich
1.Die Hose ist tatsächlich zu klein, obwohl sie so groß aussieht.
1. این شلوار در واقع خیلی کوچک است، با وجود اینکه خیلی بزرگ به نظر میرسد.
2.Ich wollte es erst nicht glauben, aber sie haben tatsächlich sieben Töchter.
2. ابتدا من باور نمیکردم، اما او واقعا هفت دختر دارد.
3.Willst du bei diesem Wetter tatsächlich spazieren gehen?
3. آیا واقعا میخواهی در این هوا برای پیاده روی بروی؟
das Beileid
تسلیت دلداری، همدردی
1.Er drückte ihnen sein Beileid aus.
1. او همدردیاش را بیان کرد.
2.jemandem sein Beileid aussprechen
2. به کسی همدردی اظهار داشتن
die Kündigungsfrist
مهلت فسخ قرارداد
1.Der Vertrag kann nach einer Kündigungsfrist von drei Monaten beendet werden.
1. قرارداد میتواند طبق مهلت فسخ قراردادی سه ماهه پایان یابد.
2.vereinbarte Kündigungsfrist
2. مهلت فسخ قرارداد توافقشده
sowieso
به هر حال
1.Ich muss sowieso zur Bank, ich begleite dich ein Stück.
1. من به هر حال به بانک میروم، من یک کم تو را همراهی میکنم.
2.Willst du mir den Brief mitgeben? Ich gehe sowieso zur Post.
2. می خواهی نامه را به من بدهی؟ من به هر حال به اداره پست میروم.
die Anforderung
تقاضا درخواست
مترادف و متضاد
Anspruch Beanspruchung Forderung
1.Ihre Anforderung auf Überarbeitung wurde gesendet.
1. درخواست شما برای تجدید نظر ارسال شد.
2.Wir haben die schwierigen Anforderungen des Kunden erfüllt.
2. ما تقاضاهای دشوار مشتریان را بهجا آوردیم.
2 نیاز الزام
مترادف و متضاد
Bedürfnis Erfordernis
1.Bewerber müssen bestimmte Anforderungen erfüllen.
1. درخواستکنندگان باید نیازهای مشخصی را برآورده کنند.
das Ehrenamt
کار داوطلبانه
مترادف و متضاد
Freiwilligenarbeit
1.Ein Ehrenamt ist in den Niederlanden mindestens so wichtig wie eine bezahlte Arbeit.
1. یک کار داوطلبانه در هلند حداقل به اندازه یک کار باحقوق اهمیت دارد.
2.Sie hat das Ehrenamt angenommen und uns beim Ernten und Säen unseres Gemüses geholfen.
2. او این کار داوطلبانه را پذیرفت و به ما در کاشت و برداشت (محصول) کمک کرد
die Schulbildung
تحصیل تعلیم، آموزش