B2.2 Flashcards

1
Q

die Erkrankung

A

بیماری کسالت، مریضی
1.Das neue Medikament kann das Fortschreiten der Erkrankung verhindern.
1. داروی جدید می‌تواند از پیشرفت بیماری جلوگیری کند.
2.Die frühzeitige Erkennung von Erkrankungen kann Leben retten.
2. تشخیص زودهنگام بیماری، می‌تواند زندگی را نجات دهد.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
2
Q

vorliegen

A

[گذشته: lag vor] [گذشته: lag vor] [گذشته کامل: vorgelegen] [فعل کمکی: haben ]
1 جلو کسی بودن جلو کسی قرار داشتن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
3
Q

der Ablauf

A

روند فرایند
مترادف و متضاد
Fortgang Programm Verlauf
1.Es gab mehrere Vorschläge für den Ablauf des Programms.
1. برای روند برنامه پیشنهادهای متعددی وجود داشت.
2.Können Sie den vorgesehenen Ablauf noch einmal erklären?
2. آیا می‌توانید روند پیش‌بینی‌ شده را بار دیگر توضیح دهید؟
2 سررسید انقضا
1.nach Ablauf der gesetzten Frist
1. بعد از سررسید مهلت قانونی
2.Sie können den Vertrag vor seinem Ablauf kündigen.
2. شما می‌توانید قرارداد را قبل از سررسید فسخ کنید.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
4
Q

stillschweigen

A

“Stillschweigen” یک کلمه آلمانی است و به معنای “سکوت” یا “خاموشی” می‌باشد. این کلمه به طور عمومی به حالتی اطلاق می‌شود که هیچ صدایی حاکی از صداها یا سر و صدای اطراف نباشد.

در مفهوم توسعه یافته‌تر، ممکن است به معنای حفظ راز یا عدم افشای اطلاعات نیز استفاده شود. به عبارت دیگر، “Stillschweigen bewahren” به معنای حفظ سکوت یا عدم افشای اطلاعات خاصی است.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
5
Q

bewahren

A

حفظ کردن محافظت کردن
2 نگهداری کردن نگاه داشتن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
6
Q

das Entgelt

A

مزد اجرت
مترادف و متضاد
Entlohnung Vergütung
1.Ich bezahlte das vereinbarte Entgelt für ihre Dienstleistungen.
1. من مزد توافق‌شده را برای خدماتش پرداخت کردم.
2.Ich mache das umsonst und verlange kein Entgelt.
2. من این را مجانی انجام می‌دهم و انتظار هیچ اجرتی ندارم.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
7
Q

der Lohn

A

[جمع: Löhne] [ملکی: Lohn(e)s]
1 دستمزد حقوق
1.Sie bekommen Ihren Lohn immer am Ende des Monats.
1. شما همیشه دستمزدتان را در انتهای ماه دریافت می‌کنید.
2.Wie hoch ist dein Stundenlohn?
2. دستمزد ساعتی تو چقدر است؟
3.Wie viel Lohn bekommst du für deine Arbeit?
3. برای کارت چقدر دستمزد می‌گیری؟

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
8
Q

Lohnfortzahlung

A

ادامه پرداخت دستمزدها

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
9
Q

das Gehalt

A

حقوق دریافتی
1.Die Gehälter werden ab nächsten Monat um 2,7% erhöht.
1. حقوق ها از ماه بعد 2.7% افزایش می‌یابند.
2.Ich bin mit meinem Gehalt zufrieden.
2. من از حقوقم راضی‌ام.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
10
Q

die Beruhigung

A

آرامش

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
11
Q

der Sturm

A

طوفان
1.Der Sturm hat schwere Schäden verursacht.
1. طوفان خسارات سنگینی به جا گذاشت.
2.Im Radio haben sie Regen und Sturm angesagt.
2. در رادیو اعلام کرد باران و طوفان خواهد آمد.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
12
Q

die Anweisung

A

دستور‌العمل
مترادف و متضاد
anleitung
1.Er befolgte die Anweisungen gewissenhaft.
1. او بادقت دستورالعمل‌ها را دنبال کرد.
2.In der Anweisung steht, dass erst „On“ gedrückt werden muss und dann eine beliebige Taste.
2. در دستورالعمل نوشته است، که اول باید “on” فشار داده شود و سپس هر کلید دیگری.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
12
Q

das Arbeitsmaterial

A

ابزار کار

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
13
Q

der Pinsel

A

قلم مو
1.Der Pinsel ist zu dick.
1. قلم مو بسیار ضخیم است.
2.Nach dem Malen muss man den Pinsel gleich gut reinigen.
2. بعد از نقاشی کردن، قلم مو بلافاصله باید به خوبی شسته بشود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
14
Q

der Eimer

A

سطل ظرف
1.Der Eimer füllt sich mit Regenwasser.
1. سطل با آب باران پر می‌شود.
2.Holst du mir bitte einen Eimer frisches Wasser?
2. آیا برای من یک ظرف آب تازه می‌آوری؟

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
15
Q

der Leiter

A

مدیر رهبر
1.ein künstlerischer Leiter
1. یک مدیر هنری
2.Wie heißt die Leiterin der Schule?
2. نام مدیر مدرسه چیست؟
2 نردبان (die Leiter)
1.Haben Sie eine Leiter für mich? Ich will die Fenster putzen.
1. آیا یک نردبان داری که به من بدهی؟ من می خواهم پنجره ها را تمیز کنم.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
16
Q

Baumaterialien

A

مصالح و مواد ساختمانی

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
17
Q

das Lager

A

انبار
1.Das eine Ersatzteil haben wir auf Lager, das andere bestellen wir.
1. ما یکی از قطعات یدکی را در انبار داریم، بقیه را سفارش می‌دهیم.
2.Den Schuh haben wir in Ihrer Größe nicht im Laden. Ich schau mal im Lager.
2. کفش اندازه شما را در مغازه نداریم. من در انبار را نگاه می‌کنم.
2 اردوگاه
1.Die Schulklasse fuhr in den Sommerferien ins Lager.
1. (بچه‌های) کلاس مدرسه در تعطیلات تابستان به اردوگاه رفتند.
2.Unsere Kinder fahren im Sommer ins Lager.
2. بچه‌های ما تابستان به اردوگاه می‌روند.
تصاویر

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
18
Q

häufig

A

مداوم با تکرار، مکرر
مترادف و متضاد
dauernd mehrmalig oft viele Male wiederholt
1.Das ist schon häufiger passiert.
1. این مداوم اتفاق افتاده است.
2.Haben Sie häufig Kopfschmerzen? Dann sollten Sie nicht so lange am Computer sitzen.
2. آیا سردرد مداوم داری؟ پس تو نباید اینقدر طولانی پای کامپیوتر بنشینی.
ein häufiger Fehler
اشتباه متداول

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
19
Q

unterrichten

A

درس دادن آموزش دادن، تدریس کردن
etwas (Akk.) unterrichten
چیزی درس دادن [تدریس کردن]
1. Meine Frau unterrichtet Spanisch.
1. زن من اسپانیایی درس می‌دهد.
2. Unsere Lehrerin unterrichtet neben ltalienisch auch Spanisch.
2. معلم ما ایتالیایی و اسپانیایی درس می‌دهد.
etwas (Dat.) unterrichten
به کسی آموزش دادن
1. Sie unterrichtet ihre Kinder im Malen.
1. او به کودکانش نقاشی آموزش می‌دهد.
2. Sie unterrichtet Mathematik.
2. او ریاضی درس می‌دهد.
an irgendwo (Dat.) unterrichten
در جایی درس دادن
1. Er unterrichtet an einer Grundschule.
1. او در یک مدرسه ابتدایی تدریس می‌کند.
2. Er unterrichtet Geschichte am Gymnasium.
2. او در یک دبیرستان درس می‌دهد.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
20
Q

bedienen

A

پذیرایی کردن پیشخدمتی کردن
مترادف و متضاد
servieren
1.Werden Sie schon bedient?
1. آیا از شما پذیرایی شد؟
schnell/gut/freundlich/… bedienen
سریع/خوب/دوستانه/… پذیرایی کردن
In diesem Restaurant wird man schnell und freundlich bedient.
در این رستوران از آدم سریع و دوستانه پذیرایی می شود.
jemanden mit etwas (Dat.) bedienen
از کسی با چیزی پذیرایی کردن
2 از خود پذیرایی کردن برای خود غذا کشیدن (sich bedienen)
مترادف و متضاد
zugreifen
1.Bitte bedienen Sie sich selbst!
1. لطفا از خودتان پذیرایی کنید!
3 به کار انداختن راه انداختن، به کار گرفتن، استفاده کردن
مترادف و متضاد
anwenden benutzen einsetzen gebrauchen
etwas (Akk.) bedienen
چیزی را به کار گرفتن
1. den Aufzug bedienen
1. از آسانسور استفاده کردن
2. Die Kaffeemaschine ist ganz leicht zu bedienen.
2. کار کردن با دستگاه قهوه نسبتا راحت است.
4 استفاده کردن
مترادف و متضاد
benutzen
sich etwas (Gen.) bedienen
از چیزی استفاده کردن
1. Sie bedient sich beim Übersetzen eines Wörterbuchs.
1. او هنگام ترجمه از فرهنگ‌ لغت استفاده می‌کند.
2. Sie müssen sich einer bestimmten Methode bedienen.
2. شما باید از یک روش جدید استفاده کنید.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
21
Q

lauten

A

بودن
1.Der Originaltext dieses Liedes lautete anders als die moderne Version.
1. متن اصلی این شعر متفاوت از نسخه جدید آن بود.
2.Wie lautet ihre Adresse?
2. آدرس تو چی هست؟

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
22
Q

übrig

A

مانده بقیه، باقی مانده
1.Ist noch etwas zu essen übrig?
1. آیا چیزی از غذای دیروز مانده؟
2.von der Suppe ist noch etwas übrig
2. از سوپ هنوز مقداری مانده
3.Wieviel ist denn vom Kuchen von gestern noch übrig?
3. چقدر از کیک دیروز هنوز باقی مانده؟

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
23
Q

die Aussage

A

گفته نظر
مترادف و متضاد
Ansicht Äußerung Behauptung Meinung Urteil
1.Die Aussagen der Fachleute sind widersprüchlich.
1. گفته متخصصان متناقض است.
2.Ist die Aussage richtig oder falsch?
2. این گفته درست است یا غلط؟
کاربرد واژه Aussage به معنای عبارت
Aussage در این کاربرد به معنای چیزی است که بیان شده، یا عبارتی که گفته شده. این عبارت معمولاً نظر یا تصمیم یک فرد را می‌رساند. مثلاً:
“.Die Aussagen der Fachleute sind widersprüchlich” (گفته متخصصان متناقض است.)
زمانی که از واژه Aussage به همراه machen استفاده می‌شود، معنایی نزدیک به “نظر دادن” دارد. مثلاً:
“.Er macht keine Aussage” (او چیزی نمی‌گوید./او نظری نمی‌دهد.)
2 اظهارات گفته، شهادت
1.Sie bereiten mich auf meine Aussage vor.
1. آن‌ها من را برای شهادت(دادن) من آماده می‌کنند.
2.Vor Gericht machten die Zeugen verschiedene Aussagen.
2. در دادگاه، شاهدها اظهارات متفاوتی را بیان کردند.
کاربرد واژه Aussage به معنای اظهارات
در این کاربرد Aussage به معنای اظهارات رسمی در مورد چیزی است. Aussage معمولاً به گفته‌های رسمی در مورد یک پرونده حقوقی یا یک مسئله سیاسی اشاره می‌کند. مثلاً:
“.Er widerrief seine Aussage” (او اظهاراتش را پس گرفت.)
Aussage در این کاربرد به معنای “شهادت” (در معنای قضایی) هم هست. مثلاً:
“die Aussage verweigern” (کتمان شهادت)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
24
Q

die Branche

A

بخش (اقتصاد) حوزه (اقتصاد)
مترادف و متضاد
Bereich Sektor Wirtschaftszweig
1.In welcher Branche sind Sie tätig?
1. شما در کدام حوزه فعال هستید؟
2.Nicht in allen Branchen gehen die Geschäfte derzeit gut.
2. در حال حاضر کسب‌وکارها در تمامی بخش‌ها به خوبی پیش نمی‌روند.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
25
Q

der Arbeitgeber

A

کارفرما
1.Bei welchem Arbeitgeber bist du beschäftigt?
1. پیش کدام کارفرما مشغول به کار هستی؟
2.Die Firma ist ein attraktiver Arbeitgeber in der Region.
2. این شرکت کارفرمایی جذاب در منطقه است.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
26
Q

der Architekt

A

مهندس معمار آرشیتکت
مترادف و متضاد
Bau­künst­ler
1.Dieses Haus hat eine berühmte Architektin gebaut.
1. این خانه را یک مهندس معمار معروف ساخته است.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
27
Q

geistig

A

ذهنی روحی، فکری
1.Die alte Dame erfreute sich bester geistiger Gesundheit.
1. زن سالمند از بهترین سلامت ذهنی برخوردار بود.
2.geistige und körperliche Arbeit
2. کار جسمی و ذهنی

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
28
Q

handwerklich

A

(به صورت) دستی (کار) دستی
1.Dieser Teppich ist eine handwerkliche Meisterleistung.
1. این فرش یک شاهکار کار با دست است.
2.Mein Bruder ist handwerklich sehr begabt.
2. برادرم در (زمینه) کارهای دستی، خیلی بااستعداد است.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
29
Q

die Verantwortung

A

سئولیت
1.Sie allein haben die Verantwortung für die Entscheidung.
1. شما به تنهایی مسئولیت این تصمیم را به عهده دارید.
2.Sie tragen die Verantwortung für Ihre Kinder.
2. آنها مسئولیت بچه‌های شما را بر عهده داردنه

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
30
Q

reichen

A

کافی بودن کفایت کردن
مترادف و متضاد
ausreichen genügen hinkommen
1.Wie lange reicht das Papier noch? Ich glaube, wir müssen neues bestellen.
1. این کاغذ برای چه مدت کافیست؟ من فکر می کنم ما باید از نو سفارش دهیم.
jemandem reichen
برای کسی کافی بودن
Ich nehme nur eine Suppe. Das reicht mir.
من فقط یک سوپ می خورم. برای من کافی است.
nicht (mehr) reichen
(دیگر) کافی نبودن
1. Das Geld reicht nicht.
1. این پول کافی نیست.
2. Die Zeit wird nicht reichen.
2. وقت نمی‌رسد.
für etwas (Akk.) reichen
برای چیزی کافی بودن
1. Das Brot muss für vier Personen reichen.
1. این نان باید برای چهار نفر کافی است.
2. Der Stoff reicht für ein Kostüm.
2. این پارچه برای یک لباس کافی است.
3. Drei Männer reichen für den Möbeltransport.
3. سه تا مرد برای جابجایی اثاثیه کافیست.
Es reicht!
کافیه! [کافی است.]
2 دادن
مترادف و متضاد
aushändigen darbringen geben zuteilwerden lassen
jemandem etwas (Akk.) reichen
چیزی را به کسی دادن
1. Kannst du mir bitte die Butter reichen?
1. آیا می‌توانی لطفا کره را به من بدهی؟
2. Können Sie mir bitte das Buch reichen?
2. آیا می‌توانید لطفا کتاب را به من بدهید؟
jemandem die Hand reichen
با کسی دست دادن
3 رسیدن امتداد داشتن
مترادف و متضاد
sich ausdehnen sich erstrecken
bis zu etwas (Dat.)/bis an etwas (Akk.) reichen
تا چیزی رسیدن
1. Das Seil reicht nur bis hierher.
1. طناب فقط تا اینجا می‌رسد.
2. Das Wasser reicht mir bis zum Hals.
2. آب تا گردنم می‌رسد.
3. Er reicht mit dem Kopf fast bis zur Decke.
3. او سرش تا سقف می‌رسد.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
31
Q

wissenschaftlich

A

علمی
1.Dieses wissenschaftliche Journal hat einen sehr guten Ruf.
1. این مجله علمی شهرت خیلی خوبی دارد.
2.Über die Ursachen von Krebs gibt es viele wissenschaftliche Untersuchungen.
2. مطالعات علمی زیادی در مورد علل سرطان وجود داشته است.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
32
Q

fertigen

A

ساختن درست کردن، تولید کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
33
Q

sich erkundigen

A

جویا شدن پرسش کردن
1.Du solltest dich lieber über ihre Probleme erkundigen, wenn du ihr helfen willst.
1. تو باید در مورد مشکل او پرسش کنی، اگر می خواهی به او کمک کنی.
2.Ich möchte mich erkundigen, wie es Ihnen geht.
2. من می خواهم جویا شوم که حال شما چطور است.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
34
Q

verbringen

A

گذراندن (زمان)
مترادف و متضاد
hinbringen verleben zubringen
1.Ich werde Abend mit meiner Familie verbringen.
1. من عصر را با خانواده ام خواهم گذراند.
2.Wie haben Sie Ihren Urlaub verbracht?
2. تعطیلاتتان را چطور گذراندید؟

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
34
Q

ständig

A

دائمی
مترادف و متضاد
andauernd fortwährend unaufhörlich ununterbrochen
1.Das ist mein ständiger Wohnsitz.
1. این محل سکونت دائمی من است.
2.Eine Sprache zu lernen erfordert ständiges Üben.
2. آموختن یک زبان به تمرین دائمی نیاز دارد.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
35
Q

qualifizieren

A

رده‌بندی کردن تقسیم‌بندی کردن، طبقه‌بندی کردن
1.Die Polizei qualifiziert die Tat als einfachen Diebstahl
1. پلیس عمل را به‌عنوان سرقتی ساده طبقه‌بندی کرد.
2.Er qualifizierte den Krieg als Verbrechen.
2. او جنگ را تحت عنوان جنایت رده‌بندی کرد.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
36
Q

die Veranstaltung

A

اجرا (هنری) برنامه، رویداد، جلسه
مترادف و متضاد
Anlass Aufführung Darbietung Event Seminar Vorstellung
eine Veranstaltung haben/organizieren/…
یک برنامه داشتن/سازماندهی شدن/…
1. Am Samstag ist unser Lokal geschlossen. Wir haben eine Veranstaltung.
1. شنبه رستوران ما بسته است. ما یک برنامه داریم.
2. Eine Veranstaltung muss sorgfältig organisiert werden.
2. یک اجرای هنری باید با دقت سازماندهی شود.
in einer Veranstaltung teilnehmen
در یک برنامه شرکت کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
36
Q

die Umschulung

A

تعویض مدرسه آموزش مجدد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
37
Q

vortragen

A

ارائه دادن (شفاهی)
مترادف و متضاد
darlegen erklären referieren zur sprache bringen
1.Er trug sein Referat selbstbewusst vor.
1. او سخنرانی‌اش را با اعتماد به نفس ارائه داد.
2.Es war schwierig für ihn, sein Referat vor Publikum vorzutragen.
2. این برای او سخت بود که سخنرانی‌اش را در مقابل حضار ارائه بدهد.
2 اجرا کردن نمایش دادن
1.Die Rockband trägt mittelalterliche Lieder vor.
1. گروه راک، ترانه‌هایی قرون وسطایی اجرا می‌کند.
2.ein Lied auf dem Klavier vortragen
2. ترانه‌ای را بر روی پیانو اجرا کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
38
Q

versuchen

A

امتحان کردن
مترادف و متضاد
abchecken ausprobieren prüfen überprüfen
etwas (Akk.) versuchen
چیزی را امتحان کردن
1. Ich habe es ein paarmal versucht.
1. من این را چند بار امتحان کرده‌ام.
2. Versuchen Sie doch mal meinen Apfelkuchen.
2. پای سیب من را امتحان کنید.
2 تلاش کردن سعی کردن
مترادف و متضاد
sich anstrengen sich bemühen sich Mühe geben sich plagen
es versucht, etwas tun
تلاش کردن تا کاری را انجام دادن
Ich habe es versucht , aber ich kann die Kiste nicht alleine tragen .
من تلاش کردم، اما من نمی توانم تنهایی جعبه را بلند کنم.
(eine Zeit­span­ne) versuchen, etwas zu tun
(یک مدت زمان) تلاش کردن، تا به چیزی رسیدن
Ich habe immer wieder versucht, Sie zu erreichen.
من همیشه تلاش کردم تا به تو برسم.
3 به طور آزمایشی دست به کاری زدن توانایی خود را آزمایش کردن
sich an/in etwas (Dat.) versuchen
توانایی خود را در چیزی آزمایش کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
39
Q

die Weiterbildung

A

تحصیلات عالی ادامه تحصیل
1.Ich möchte eine Weiterbildung machen.
1. من می خواهم تحصیلات عالی را انجام بدهم. [تحصیلام را ادامه بدهم.]
2.Weiterbildung verbesserte seine beruflichen Perspektiven.
2. ادامه تحصیل چشم‌انداز کاری او را بهبود بخشید.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
40
Q

ausüben

A

اشتغال داشتن مشغول بودن
مترادف و متضاد
sich befassen sich beschäftigen sich betätigen tätig sein
1.Mein Vater übt den Beruf eines Schreiners aus.
1. پدرم به کار نجاری اشتغال‌ دارد.
2.Sie müssen eine Kunst ausüben.
2. شما باید به هنری مشغول‌ باشید.
eine Tätigkeit/einen Beruf ausüben
به شغلی اشتغال داشتن
1. Jeder soll die Tätigkeit ausüben, die er am besten kann.
1. هر کسی باید به شغلی اشتغال داشته باشد که آن‌ را به بهترین نحو بلد است.
2. Leute üben keinen Beruf aus, der ihren Neigungen zuwiderläuft.
2. مردم به شغلی که مغایر با علاقه‌شان است، اشتغال ندارند.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
41
Q

jobben

A

کار کردن
1.Seit zweieinhalb Jahren jobbt sie 20 Stunden pro Woche im Zoo.
1. از دو سال و نیم پیش، او 20 ساعت در هفته در باغ وحش کار می‌کند.
2.Wir können unterwegs jobben.
2. ما می‌توانیم در راه کار کنیم.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
42
Q

die Schwäche

A

ضعف ناتوانی، عجز
مترادف و متضاد
Schwachheit Schwächlichkeit Stärke
1.Er hat eine unerklärliche Schwäche in seinen Beinen.
1. او یک ناتوانی غیر قابل توصیف در پاهایش دارد.
2.Jeder hat seine eigenen Talente und Schwächen.
2. هر کسی توانایی‌ها و ضعف‌های خودش را دارد.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
42
Q

die Stärke

A

قدرت نیرو، توان
2 شدت درجه
3 نشاسته
4 تعداد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
43
Q

sich orientieren

A

مسیریابی کردن تطبیق دادن
1.Beim Wandern orientiere ich mich mithilfe eines Kompasses.
1. من در پیاده‌روی با کمک یک قطب‌نما مسیریابی می‌کنم.
2.sich an bestimmten Leitbildern orientieren
2. خود را با نمونه‌هایی مشخص تطبیق دادن
2 تطبیق دادن سازگار کردن، طبق چیزی عمل کردن
مترادف و متضاد
richten
sich an jemandem/etwas orientieren
خود را با چیزی تطبیق دادن [سازگار کردن، طبق چیزی عمل کردن]
1. Die Medizin orientiert sich hier an der Naturwissenschaft.
1. در اینجا پزشکی خود را با علوم طبیعی تطبیق می‌دهد.
2. Die Produktion muss sich an der Nachfrage orientieren.
2. تولید باید خود را با تقاضا تطبیق دهد.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
43
Q

erlernen

A

فراگرفتن آموختن
1.Das Spiel ist simpel und leicht zu erlernen.
1. بازی برای آموختن ساده و راحت است.
2.ein Handwerk erlernen
2. یک حرفه را فراگرفتن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
44
Q

sich richten

A

وابسته بودن تابع بودن
مترادف و متضاد
abhängen
etwas richtet sich nach etwas (Dat.)
به چیزی وابسته بودن [تابع چیزی بودن]
1. Die Bezahlung richtet sich nach der Leistung.
1. دستمزد وابسته به عملکرد است.
2. Wonach richtet sich der Preis?
2. قیمت تابع چه چیزی است؟

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
45
Q

zwingend

A

محکم قانع‌کننده
2 مطلق محض، کامل

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
46
Q

notwendig

A

لازم ضروری
1.Die Reparatur war sehr teuer, aber leider notwendig.
1. تعمیر خیلی پر هزینه، اما متاسفانه لازم بود.
2.Muss ich nochmal wiederkommen? – Nein, das ist nicht notwendig.
2. آیا باید دوباره بیایم؟ - نه، لازم نیست.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
47
Q

anwenden

A

استفاده کردن به کار بردن
1.Diese Salbe muss man dreimal am Tag anwenden.
1. از این پماد باید سه بار در روز استفاده کرد.
2.Weißt du, wie man dieses Mittel anwendet?
2. آیا می‌دانی از این ماده چطور می‌شود استفاده کرد؟

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
48
Q

fördern

A

[گذشته: förderte] [گذشته: förderte] [گذشته کامل: gefördert] [فعل کمکی: haben ]
1 استخراج کردن
مترادف و متضاد
abbauen gewinnen schürfen
1.Die Stadt fördert viele Sportprojekte.
1. شهر پروژه های ورزشی زیادی را پیش می برد.
Kohle/Erze/… fördern
زغال سنگ/سنگ معدن/… استخراج کردن
2 حمایت کردن پشتیبانی کردن
مترادف و متضاد
helfen protegieren unterstützen
jemanden fördern
کسی را حمایت کردن [پشتیبانی کردن]
1. Die Stadt fördert viele Sportprojekte.
1. شورای شهر پروژه های ورزشی زیادی را حمایت می‌کند.
2. Sie hat unsere Arbeit gefördert.
2. او از کار ما حمایت کرد.
3. Sie hat viele junge Künstler gefördert.
3. او از خیلی هنرمندان جوان حمایت کرد.
4. Wir fördern die Zusammenarbeit zwischen Unternehmen.
4. ما از همکاری بین شرکت‌ها پشتیبانی می‌کنیم.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
49
Q

die Verfügung

A

اختیار
مترادف و متضاد
Befugnis
etwas zur Verfügung haben
چیزی در اختیار داشتن
Ich weiß, dass Sie nicht mehr Geld zur Verfügung haben.
می‌دانم که دیگر هیچ پولی در اختیار ندارید.
jemandem zur Verfügung stehen
در اختیار کسی بودن
Ich stehe Ihnen jederzeit zur Verfügung.
من همیشه در اختیار شما هستم.
jemandem etwas (Akk.) zur Verfügung stellen
چیزی را در اختیار کسی گذاشتن
Alles, was die Kinder beim Schulausflug brauchen, wird von der Schule zur Verfügung gestellt.
همه چیزی که کودکان برای اردو مدرسه نیاز دارند، از طرف مدرسه در اختیار (آن‌ها) گذاشته خواهد شد.
2 دستور حکم
مترادف و متضاد
Auftrag Befehl Bestimmung
1.Sie werden eine richterliche Verfügung brauchen.
1. شما به یک دستور قضایی احتیاج خواهید داشت.
eine Verfügung erlassen
دستور صادر کردن
Deswegen erlasse ich eine offizielle Verfügung.
من به همین علت یک دستور رسمی صادر می‌کنم.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
50
Q

ermahnen

A

هشدار دادن گوشزد کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
51
Q

einhalten

A

عمل کردن نگاه داشتن
1.Alle Teilnehmer müssen die Wettkampfregeln einhalten.
1. تمامی شرکت‌کنندگان باید به قوانین مبارزه عمل کنند.
2.Die Parteien müssen die Vertragsbedingungen einhalten.
2. احزاب باید به شرایط توافق عمل کنند.
3.eine Frist einhalten
3. ضرب الاجلی را نگاه داشتن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
52
Q

aufmerksam

A

با دقت با توجه
1.Die Schüler hören dem Lehrer aufmerksam zu.
1. دانش آموزان با دقت به معلم گوش می کنند.
2 مطلع
1.Ich mache Sie darauf aufmerksam, dass wir in einer halben Stunde schließen.
1. من شما را مطلع می کنم، که ما تا نیم ساعت دیگر می بندیم.
[صفت]aufmerksam
/ˈaʊ̯fˌmɛʁkzaːm/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: aufmerksamer] [حالت عالی: aufmerksamsten]
3 دقیق بادقت
مترادف و متضاد
achtsam ganz Ohr wachsam
1.Weil ich im Unterricht aufmerksam bin, spare ich beim Lernen Zeit.
1. چون در کلاس درس دقیق هستم، هنگام درس‌خواندن وقت ذخیره می‌کنم.
jemanden (auf jemanden/etwas) aufmerksam machen
توجه کسی را به کسی/چیزی جلب کردن
Ich möchte Sie auf zwei Aspekte aufmerksam machen.
من می‌خواهم توجه شما را به دو دیدگاه جلب کنم.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
53
Q

übrigens

A

راستی!
1.Ah, übrigens - wusstest du, dass wir ein neues Auto gekauft haben?
1. اوه، راستی، میدونستی که ما یک ماشین جدید خریدیم؟
2.übrigens, hast du davon schon gehört?
2. راستی، در این مورد چیزی شنیدی؟

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
54
Q

abwechslungsreich

A

متنوع رنگارنگ
مترادف و متضاد
mannigfaltig vielfältig
1.Der Arzt riet ihm eine abwechslungsreiche Ernährung.
1. پزشک به او یک تغذیه متنوع را پیشنهاد داد.
2.Seine Musik ist abwechslungsreich.
2. موسیقی او متنوع است

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
55
Q

die Hebamme

A

قابله ماما

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
56
Q

das Gehalt

A

حقوق دریافتی
1.Die Gehälter werden ab nächsten Monat um 2,7% erhöht.
1. حقوق ها از ماه بعد 2.7% افزایش می‌یابند.
2.Ich bin mit meinem Gehalt zufrieden.
2. من از حقوقم راضی‌ام.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
57
Q

das Honorar

A

حق‌الزحمه
مترادف و متضاد
Arbeitsentgelt Entgelt Vergütung
1.Der Übersetzer verlangt ein Honorar für seine Arbeit.
1. مترجم برای کارش انتظار یک حق‌الزحمه دارد.
2.Sie haben ein bestimmtes Honorar vereinbart.
2. آن‌ها بر سر حق‌الزحمه‌ای معین توافق کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
58
Q

die Provision

A

کارمزد حق دلالی، کمیسیون

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
59
Q

der Inhalt

A

محتوا
1.Geben Sie den Inhalt der Packung in einen Liter kochendes Wasser.
1. محتوای بسته را در یک لیتر آب جوش بریزید.
2.Können Sie mir etwas über den Inhalt sagen?
2. می‌توانید چیزی در مورد محتوا به من بگویید؟

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
60
Q

sich verabschieden

A

خداحافظی کردن رفتن
مترادف و متضاد
Abschied nehmen Auf Wiedersehen sagen sich empfehlen
1.ich möchte mich gerne, muss mich leider verabschieden
1. من خیلی دوست دارم، اما متاسفانه باید بروم.
sich von jemandem verabschieden
از کسی خداحافظی کردن
Er verabschiedete sich von allen.
او از همه خداحافظی کرد.
sich (von jemandem) mit etwas (Dat.) verabschieden
با چیزی از کسی خداحافظی کردن
Ich verabschiede mich mit einer Umarmung von meiner Frau.
من با یک آغوش [با بغل کردن] از همسرم خداحافظی می‌کنم.
2 بدرقه کردن مشایعت کردن (verabschieden)
jemanden verabschieden
کسی را بدرقه کردن
einen Besucher verabschieden
مهمانی را بدرقه کردن
3 تصویب کردن (verabschieden)
مترادف و متضاد
beschließen ablehnen
ein Gesetz/eine Richtlinie/… verabschieden
یک قانون/دستورالعمل/… تصویب کردن
1. Der Bundestag hat ein Gesetz verabschiedet.
1. بوندستاگ قانونی را تصویب کرد.
2. ein Gesetz verabschieden
2. قانونی را تصویب کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
61
Q

der Auftrag

A

سفارش سفارش خرید
مترادف و متضاد
Anforderung Bestellung Lieferauftrag Order
1.Im Moment hat die Firma besonders viele Aufträge.
1. در حال حاضر شرکت سفارشات زیادی دارد.
Aufträge bekommen/vergeben/…
سفارش گرفتن/دادن/…
Die Firma mit dem günstigsten Angebot bekommt den Auftrag.
شرکتی که مناسب‌ترین قیمت را دارد سفارش را می‌گیرد.
2 دستور مأموریت
مترادف و متضاد
Anordnung Anweisung Befehl
1.Ich komme im Auftrag von Frau Müller und soll Ihnen diesen Brief geben.
1. من به دستور خانم “مولر” آمده‌ام و باید به شما این نامه را بدهم.
ein wichtiger/schwieriger/… Auftrag
مأموریت مهم/سخت/…
Das ist ein wichtiger Auftrag.
این یک مأموریت مهم است.
sich eines Auftrages entledigen
مأموریت انجام دادن
Sie müssen heute des Auftrags entledigen.
شما باید امروز این مأموریت را انجام دهید.
etwas in Auftrag geben
دستور انجام کاری را دادن
Der Chef gab die Übersetzung des Vertrags in Auftrag.
رئیس دستور ترجمه قرارداد را داد.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
62
Q

irgendwann

A

زمانی وقتی
1.Ich habe Sie irgendwann schon mal gesehen.
1. من زمانی قبلاً یک‌بار شما را دیده‌ام.
2.Ich hoffe, wir können uns irgendwann noch einmal treffen.
2. من امیدوارم که ما بتوانیم زمانی دوباره همدیگر را ملاقات کنیم.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
63
Q

die Hygiene

A

بهداشت

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
64
Q

sich überlegen

A

فکر کردن تصمیم گرفتن
مترادف و متضاد
brüten grübeln nachdenken reflektieren
sich (Dat.) überlegen
تصمیم گرفتن
1. Hast du dir überlegt, ob du das Angebot annimmst?
1. آیا تصمیم گرفته‌ای که می‌خواهی پیشنهاد را قبول کنی یا نه؟
2. Ich habe mir überlegt, ein Auto zu kaufen.
2. من فکرهایم را کرده‌ام [من تصمیم گرفته‌ام]، که یک ماشین بخرم.
3. Ich kann mich nicht entscheiden. Ich muss mir das noch überlegen.
3. من نمی‌توانم تصمیم بگیرم. باید هنوز در موردش فکر کنم.
[صفت]überlegen
/ˌyːbɐˈleːɡən/
قابل مقایسه
2 بهتر برتر
مترادف و متضاد
besser unterlegen
jemandem an/in etwas (Dat.) überlegen sein
بهتر از کسی بودن
1. Sie ist in Schwimmen ihren Mitschülern überlegen.
1. او در شناکردن بهتر از همکلاسی‌هایش است.
2. Sie ist mir im Rechnen weit überlegen.
2. او در ریاضیات بهتر از من است.
3 ارشد مافوق

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
65
Q

gründen

A

تاسیس کردن ایجاد کردن، ساختن
مترادف و متضاد
begründen bilden eröffnen errichten schaffen
einen Verein/eine Partei/ein Unternehmen/… gründen
یک انجمن/حزب/شرکت/… تاسیس کردن
Frau Bauer hat eine eigene Firma gegründet.
خانم “بایر” شرکت خودش را تاسیس کرد.
eine Familie gründen
خانواده تشکیل دادن [ازدواج کردن]
auf etwas (Akk.) gründen
بر اساس چیزی ساختن [ایجاد کردن]
Sie gründen Ihre Sicherheit auf Erfahrung.
شما امنیتتان را براساس تجربه می‌سازید.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
66
Q

verkehrsnetz

A

شبکه حمل و نقل

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
67
Q

der Mut

A

جرئت شهامت
مترادف و متضاد
Furchtlosigkeit tapferkeit
1.Man braucht viel Mut, um in einem fremden Land ganz neu anzufangen.
1. خیلی جرئت می‌خواهد که در یک کشور غریبه دوباره همه‌چیز را شروع کرد.
2.Sie hat wirklich Mut.
2. او واقعاً شهامت دارد.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
68
Q

treiben

A

[گذشته: trieb] [گذشته: trieb] [گذشته کامل: getrieben] [فعل کمکی: haben & sein ]
1 انجام دادن (به چیزی) پرداختن
مترادف و متضاد
machen sich befassen sich betätigen tun
1.Was treibst du denn so den ganzen Tag?
1. تو تمام روز چیکار می کنی؟
Handel/Geschäfte/Sport/… treiben
تجارت/کاسبی/ورزش/… انجام دادن
Welchen Sport treibst du?
چه ورزشی انجام میدهی؟
Studien/Politik/… treiben
به تحصیل/سیاست/… پرداختن
es mit jemandem treiben
با کسی رابطه جنسی داشتن
2 راندن بردن
مترادف و متضاد
scheuchen verjagen
in den Stall/auf die Weide treiben
به طویله/به چراگاه بردن [راندن]
Sie triebt die Kühe in den Stall.
او گاوها را به طویله راند.
3 فرو کردن فرو بردن، کوبیدن
Nagel/Pfahl/… treiben
ناخن/تیر/… را فرو بردن [کوبیدن]
Er treibt einen Pfahl in die Erde.
او تیری را در زمین فرو کرد.
4 واداشتن وادار کردن
مترادف و متضاد
anstacheln antreiben nötigen veranlassen
jemanden in die Verzweiflung/in den Selbstmord treiben
کسی را به ناامیدی/خودکشی واداشتن
jemanden zur Eile/Arbeit treiben
کسی را به عجله/به کار واداشتن
[اسم]das Treiben
/ˈtʀaɪ̯bən/
قابل شمارش خنثی
[جمع: Treiben] [ملکی: Treibens]
5 هیاهو جنجال، جنب و جوش
مترادف و متضاد
Wirbel
1.das Treiben der spielenden Kinder
1. هیاهوی کودکان بازیگوش
lustiges Treiben
بگو بخند
vor dem Treiben flüchten
از شلوغی فرار کردن
Wir flüchteten für das Wochenende vor dem Treiben der Stadt.
ما برای آخر هفته از هیاهوی شهر فرار کردیم.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
69
Q

aufenthaltstitel

A

اجازه اقامت

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
70
Q

der Arbeitsablauf

A

فرآیند کاری جریان کاری

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
71
Q

der Umgang

A

رفتار برخورد
مترادف و متضاد
Behandlung Verhältnis
der Umgang mit jemandem
رفتار/برخورد با کسی
1. Ich mochte seinen behutsamen Umgang mit dem Baby.
1. من برخورد بااحتیاط او با نوزاد را می‌پسندم.
2. Sie haben keine Erfahrung im Umgang mit Kindern.
2. آن‌ها در رفتار با بچه‌ها تجربه ندارند.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
72
Q

die Verantwortung

A

مسئولیت
1.Sie allein haben die Verantwortung für die Entscheidung.
1. شما به تنهایی مسئولیت این تصمیم را به عهده دارید.
2.Sie tragen die Verantwortung für Ihre Kinder.
2. آنها مسئولیت بچه‌های شما را بر عهده دارند.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
73
Q

die Förderung

A

پشتیبانی حمایت
مترادف و متضاد
Hilfe Protektion Unterstützung
1.Der Lehrer war immer auf die Förderung seiner Schüler bedacht.
1. معلم همیشه به حمایت دانش‌آموزانش اهمیت می‌داد.
2.Für das Projekt bekommen wir eine Förderung von der Stadt.
2. برای این پروژه، ما از شهر پشتیبانی دریافت می‌کنیم.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
74
Q

der Lehrgang

A

دوره آموزشی درس
1.Ich habe an einem Lehrgang für Manager teilgenommen.
1. من در یک دوره آموزشی مدیریت شرکت کردم.
2.Studierende können kostenlos am Lehrgang teilnehmen.
2. دانشجویان می‌توانند مجانی در دوره آموزشی شرکت کنند.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
75
Q

der Nachweis

A

دلیل مدرک، برهان
1.Die Wissenschaftlerin führte den Nachweis für ihre Theorie.
1. دانشمند برای نظریه‌اش دلیلی فراهم کرد. [دلیلی آورد.]
2.Ein Nachweis ist erforderlich, um die Bewerbung zu unterstützen.
2. یک دلیل برای پشتیبانی کردن از درخواست ضروری است.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
76
Q

zugangsvoraussetzung

A

شرط ورود

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
77
Q

vorbeikommen

A

(به جایی) آمدن
1.Er kam auf eine Tasse Tee und ein Gespräch vorbei.
1. او به خاطر یک فنجان چای و یک گفت‌وگو (به اینجا) آمد.
2.Meine Freundin hat mir gesagt, dass sie heute Nachmittag auf einen Besuch vorbeikommen würde.
2. دوستم به من گفت که امروز عصر به خاطر یک ملاقات (به اینجا) می‌آید.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
78
Q

die Qualifikation

A

شرط لازم
مترادف و متضاد
Voraussetzung
1.Als Qualifikation für diese Stelle ist das Abitur notwendig.
1. (مدرک) امتحان نهایی به‌عنوان شرط لازم برای این جایگاه ضروری است.
2.Einzige erforderliche Qualifikation ist das Abitur.
2. تنها شرط لازم امتحان نهایی است.
2 مهارت ویژگی، قابلیت
1.Für manche Jobs sind bestimmte berufliche Qualifikationen nötig.
1. برای برخی شغل‌ها، مهارت‌های شغلی مشخصی ضروری هستند.
2.Welche Qualifikationen bringen Sie mit?
2. شما چه مهارت‌هایی را باخود می‌آورید؟

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
79
Q

der Geschäftspartner

A

شریک شریک تجاری
1.Er hat seinen Geschäftspartner ausgezahlt.
1. او سهم شریکش را خریداری کرد.
2.Geschäftspartner müssen einander vertrauen.
2. شریک‌های تجاری باید به همدیگر اعتماد کنند.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
80
Q

anlaufen

A

شروع شدن
2 اکران شدن
3 بخار کردن
4 کدر شدن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
81
Q

die Tätigkeit

A

فعالیت کار
مترادف و متضاد
Arbeit Beschäftigung Verrichtung
1.Für mich ist Putzen die unangenehmste Tätigkeit.
1. برای من تمیز‌کردن ناخوشایندترین فعالیت است.
2.Welche Tätigkeit würde Ihnen Spaß machen?
2. از چه فعالیت (هایی) لذت می‌بری؟ [چه فعالیت‌هایی برای تو لذت‌بخش است؟]

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
82
Q

die Berufserfahrung

A

تجربه کاری تجربه
1.Ein Praktikum ist nützlich, um Berufserfahrung zu bekommen.
1. یک کارآموزی برای به دست‌آوردن تجربه کاری مفید است.
2.Sie ist die einzige Bewerberin mit einschlägiger Berufserfahrung.
2. او تنها درخواست‌دهنده با تجربه کاری مرتبط است.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
83
Q

das Bewerbungstraining

A

کارآموزی برای پذیرش

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
84
Q

der Schraubenzieher

A

پیچ‌گوشتی

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
85
Q

fertigen

A

ساختن درست کردن، تولید کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
86
Q

der Tarif

A

تعرفه نرخ
1.Der Tarif wird automatisch errechnet, angezeigt und bestätigt.
1. نرخ به صورت خودکار محاسبه، نشان داده و تایید می‌شود.
2.Die Post hat ihre Tarife erhöht.
2. پست تعرفه خود را افزایش داد.
توضیحاتی در رابطه با tarif
این واژه ریشه ای عربی دارد و در قرن هفدهم میلادی از زبان‌های ایتالیایی و فرانسوی وارد زبان آلمانی شده است.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
87
Q

zutreffend

A

درست صحیح

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
88
Q

die Zusage

A

وعده قول
1.Der Zusage fehlte die rechtliche Grundlage.
1. این وعده بستر قانونی درستی ندارد.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
89
Q

wegen

A

به‌خاطر به‌واسطه، به‌دلیل
مترادف و متضاد
aufgrund dank um … willen zuliebe
wegen etwas (Gen.)
به‌خاطر چیزی
1. Wegen des schlechten Wetters sind wir Zuhause geblieben.
1. ما به‌خاطر آب‌وهوای بد در خانه ماندیم.
2. Wegen Nebels konnte unser Flugzeug nicht landen.
2. به‌خاطر مه هواپیمای ما نتوانست فرود بیاید.
3. Wegen seiner Arbeit kann er nicht kommen.
3. او به‌خاطر کارش نمی‌تواند بیاید.
توضیحاتی در رابطه با این حرف اضافه
این حرف اضافه در گفتار به همراه “Dativ” هم می‌آید اما عده‌ای آن را نامناسب می‌دانند و بهتر است که در نوشتار به همراه “Genetiv” باشد.
به‌طور کلی این حرف اضافه به‌همراه “Dativ” و “Genetiv” مورد استفاده قرار می‌گیرد.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
90
Q

sich erkundigen

A

جویا شدن پرسش کردن
1.Du solltest dich lieber über ihre Probleme erkundigen, wenn du ihr helfen willst.
1. تو باید در مورد مشکل او پرسش کنی، اگر می خواهی به او کمک کنی.
2.Ich möchte mich erkundigen, wie es Ihnen geht.
2. من می خواهم جویا شوم که حال شما چطور است.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
91
Q

sinnvoll

A

منطقی معقول
1.Es funktioniert einfach nicht. Es ist sinnvoll, es noch einmal zu versuchen.
1. این دیگر کار نمی کند. این منطقی است که یک بار دیگر هم امتحان کنیم.
2 مفید
1.Das ist eine sinnvolle Erfindung!
1. این واقعا ابداعی مفید است!

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
92
Q

häufig

A

مداوم با تکرار، مکرر
مترادف و متضاد
dauernd mehrmalig oft viele Male wiederholt
1.Das ist schon häufiger passiert.
1. این مداوم اتفاق افتاده است.
2.Haben Sie häufig Kopfschmerzen? Dann sollten Sie nicht so lange am Computer sitzen.
2. آیا سردرد مداوم داری؟ پس تو نباید اینقدر طولانی پای کامپیوتر بنشینی.
ein häufiger Fehler
اشتباه متداول

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
93
Q

tatsächlich

A

واقعاً حقیقتاً، در واقع
مترادف و متضاد
in der Tat wahrhaftig wahrlich wirklich
1.Die Hose ist tatsächlich zu klein, obwohl sie so groß aussieht.
1. این شلوار در واقع خیلی کوچک است، با وجود اینکه خیلی بزرگ به نظر می‌رسد.
2.Ich wollte es erst nicht glauben, aber sie haben tatsächlich sieben Töchter.
2. ابتدا من باور نمی‌کردم، اما او واقعا هفت دختر دارد.
3.Willst du bei diesem Wetter tatsächlich spazieren gehen?
3. آیا واقعا می‌خواهی در این هوا برای پیاده روی بروی؟

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
94
Q

das Beileid

A

تسلیت دلداری، هم‌دردی
1.Er drückte ihnen sein Beileid aus.
1. او همدردی‌اش را بیان کرد.
2.jemandem sein Beileid aussprechen
2. به کسی همدردی اظهار داشتن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
95
Q

die Kündigungsfrist

A

مهلت فسخ قرارداد
1.Der Vertrag kann nach einer Kündigungsfrist von drei Monaten beendet werden.
1. قرارداد می‌تواند طبق مهلت فسخ قراردادی سه ماهه پایان یابد.
2.vereinbarte Kündigungsfrist
2. مهلت فسخ قرارداد توافق‌شده

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
96
Q

sowieso

A

به هر حال
1.Ich muss sowieso zur Bank, ich begleite dich ein Stück.
1. من به هر حال به بانک می‌روم، من یک کم تو را همراهی می‌کنم.
2.Willst du mir den Brief mitgeben? Ich gehe sowieso zur Post.
2. می خواهی نامه را به من بدهی؟ من به هر حال به اداره پست می‌روم.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
97
Q

die Anforderung

A

تقاضا درخواست
مترادف و متضاد
Anspruch Beanspruchung Forderung
1.Ihre Anforderung auf Überarbeitung wurde gesendet.
1. درخواست شما برای تجدید نظر ارسال شد.
2.Wir haben die schwierigen Anforderungen des Kunden erfüllt.
2. ما تقاضاهای دشوار مشتریان را به‌جا آوردیم.
2 نیاز الزام
مترادف و متضاد
Bedürfnis Erfordernis
1.Bewerber müssen bestimmte Anforderungen erfüllen.
1. درخواست‌کنندگان باید نیازهای مشخصی را برآورده کنند.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
98
Q

das Ehrenamt

A

کار داوطلبانه
مترادف و متضاد
Freiwilligenarbeit
1.Ein Ehrenamt ist in den Niederlanden mindestens so wichtig wie eine bezahlte Arbeit.
1. یک کار داوطلبانه در هلند حداقل به اندازه یک کار باحقوق اهمیت دارد.
2.Sie hat das Ehrenamt angenommen und uns beim Ernten und Säen unseres Gemüses geholfen.
2. او این کار داوطلبانه را پذیرفت و به ما در کاشت و برداشت (محصول) کمک کرد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
99
Q

die Schulbildung

A

تحصیل تعلیم، آموزش

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
100
Q

verfassen

A

نوشتن تالیف کردن، تنظیم کردن
مترادف و متضاد
abfassen anfertigen aufs Papier werfen niederlegen
1.Der Schriftsteller verfasste drei Bücher.
1. نویسنده سه کتاب تالیف کرده است.
2.Der Schüler verfasste ein Gedicht.
2. دانش‌آموز یک شعر نوشت.
3.Die Gesetzgeber verfassten ein neues Gesetz.
3. قانون‌گذاران یک قانون جدید تنظیم کردند.

101
Q

Gehaltsvorstellung

A

انتظار حقوق

102
Q

die Herausforderung

A

چالش
مترادف و متضاد
Challenge
1.Das Spiel ist eine Herausforderung.
1. این بازی یک چالش است.
2.Der Sportler nahm die Herausforderung an und gewann das Rennen.
2. ورزشکار چالش را پذیرفت و در مسابقه دو پیروز شد.

103
Q

der Eindruck

A

اثر حس، نظر، تأثیر
مترادف و متضاد
Empfindung Gefühl Wahrnehmung
1.Ich finde die Leute auf der Straße ziemlich unfreundlich. Wie ist dein Eindruck?
1. به نظر من مردم در خیابان کاملاً غیر صمیمی هستند. حس تو چیست؟ [تو چطور حس می کنی؟]
ein tiefer/oberflächlicher/… Eindruck
تأثیر عمیق/سطحی/…
einen von etwas (Dat.) Eindruck haben
حس/برداشت داشتن
Ich habe den Eindruck, dass dir das Essen nicht schmeckt.
من این حس را دارم که تو غذا را دوست نداری.
einen Eindruck von etwas (Dat.) gewinnen/bekommen
چیزی را برداشت کردن [متوجه شدن، پی بردن]
Ich denke, Sie haben einen falschen Eindruck davon gewonnen.
من فکر می‌کنم که شما این را اشتباه برداشت کردید.
einen Eindruck bei jemandem hinterlassen
بر کسی تأثیر گذاشتن
Die Bilder hinterlassen einen guten Eindruck bei uns.
این عکس‌ها بر ما تأثیر خوبی می‌گذارند.
einen guten/schlechten/… Eindruck machen
تأثیر خوب/بد/… گذاشتن
Ich glaube, ich habe bei dem Vorstellungsgespräch einen guten Eindruck gemacht.
من فکر می‌کنم در مصاحبه شغلی تأثیر خوبی گذاشتم.
einen positiven/negativen Eindruck hinterlassen
تأثیر مثبت/منفی گذاشتن
Du hast einen positiven Eindruck hinterlassen.
تو تأثیر مثبت گذاشته‌ای.

104
Q

arbeitsverhältnis

A

رابطه کاری
1.Ich habe ein gutes Arbeitsverhältnis mit meinem direkten Vorgesetzten.
1. من یک رابطه کاری خوب با سرپرست مستقیمم دارم.

105
Q

das Betriebsgeheimnis

A

اسرار شرکت

106
Q

das Gehalt

A

حقوق دریافتی
1.Die Gehälter werden ab nächsten Monat um 2,7% erhöht.
1. حقوق ها از ماه بعد 2.7% افزایش می‌یابند.
2.Ich bin mit meinem Gehalt zufrieden.
2. من از حقوقم راضی‌ام.

107
Q

die Krankschreibung

A

گواهی بیماری
1.die Zeit der Krankschreibung
1. زمان گواهی بیماری
2.Nach vier Wochen Krankschreibung bin ich wieder arbeiten gegangen.
2. بعد از چهار هفته گواهی بیماری من دوباره به کار رفتم.

108
Q

der Ausschnitt

A

قسمت برش
1.Der Autor las einen Ausschnitt aus seinem neuen Roman.
1. نویسنده یک برش از رمان جدیدش را خواند.
2 برش (لباس) یقه
1.Die Ausschnitte für Arme und Beine sind etwas groß geraten.
1. برش‌های (لباس) برای دست‌ها و پاها مقداری بزرگ از کار درآمدند.
2.Er blicke ihr tief in den Ausschnitt.
2. او شدیدا به درون یقه‌اش نگاه می‌کرد.

109
Q

die Anweisung

A

دستور‌العمل
مترادف و متضاد
anleitung
1.Er befolgte die Anweisungen gewissenhaft.
1. او بادقت دستورالعمل‌ها را دنبال کرد.
2.In der Anweisung steht, dass erst „On“ gedrückt werden muss und dann eine beliebige Taste.
2. در دستورالعمل نوشته است، که اول باید “on” فشار داده شود و سپس هر کلید دیگری.

110
Q

das Schild

A

تابلو (رانندگی)
1.Haben Sie nicht das Schild gesehen?
1. آیا شما آن تابلو را ندیدید؟
2.Kannst du lesen, was dort auf dem Schild steht?
2. می‌توانی بخوانی آن‌جا روی تابلو چی نوشته‌ شده‌است؟
3.Sie hat das Stopp-Schild nicht beachtet.
3. او به آن تابلوی ایست توجه نکرد.
2 برچسب
1.John, am Koffer ist ein Schild.
1. “جان”، روی چمدان یک برچست (آویزان) است.
2.Machen Sie bitte das Schild ab! Der Pullover ist ein Geschenk.
2. لطفاً برچسب را بکنید! این پلیور یک هدیه است.

111
Q

verbessernngsvorschlg

A

پیشنهاد برای بهبود

112
Q

das Zeichen

A

علامت نشانه
مترادف و متضاد
Hinweis Kennzeichen Signal
1.’$’ ist das Zeichen für Dollar.
1. ‘$’ علامت دلار است.
2.Bitte fangen Sie erst an, wenn ich Ihnen ein Zeichen gebe.
2. لطفاً تنها زمانی که من به شما علامت دادم، شروع کنید.

113
Q

der Schwindel

A

سرگیجه
2 تقلب کلاه‌برداری

114
Q

die Übelkeit

A

حالت تهوع
مترادف و متضاد
Übelbefinden
1.Eine raue See kann Übelkeit verursachen.
1. یک دریای توفانی می‌تواند باعث حالت تهوع بشود.
2.Nach dem Unfall klagte sie über Kopfschmerzen und Übelkeit.
2. بعد از حادثه او از سردرد و حالت تهوع می‌نالید.

115
Q

ätzend

A

سوزان محرق، خورنده، گزنده، تلخ

116
Q

die Säure

A

اسید جوهر
2 ترشی مزه ترش

117
Q

führen

A

مدیریت کردن رهبری کردن
مترادف و متضاد
betreiben herrschen über leiten lenken vorstehen
ein Geschäft/Hotel/… führen
مغازه/هتل/… را رهبری کردن
1. Frau Meyer führt den Betrieb schon seit zehn Jahren.
1. خانم “میر” الان ده سال است که شرکت را مدیریت می‌کند.
2. Seit dem Tode seiner Frau führt er die Firma allein.
2. پس از مرگ زنش او به تنهایی شرکت را مدیریت کرده‌است.
3. Sie hat das Restaurant zehn Jahre lang geführt.
3. او این رستوران را به مدت ده سال است که اداره میکند.
2 هدایت کردن راهنمایی کردن
مترادف و متضاد
begleiten gehen mit geleiten
etwas (Akk.) führen
کسی را هدایت/راهنمایی کردن
1. Der Lehrer führt seine Schüler durch das Museum.
1. معلم دانش آموزانش را در موزه راهنمایی کرد.
2. einen Blinden führen
2. فرد نابینا را راهنمایی کردن
3 حرکت دادن
مترادف و متضاد
bewegen
etwas (Akk.) führen
چیزی را حرکت دادن [هدایت کردن]
1. den Ball mit der Hand führen
1. توپ را با دست حرکت دادن [هدایت کردن]
2. Die Kamera führt beim Filmen ruhig.
2. دوربین در فیلم به آرامی حرکت میکند.
4 حمل کردن
مترادف و متضاد
befördern schaffen tragen
etwas (Akk.) mit sich (Dat.) führen
چیزی را همراه خود حمل کردن [بردن]
1. Der Fluss führt Sand mit sich.
1. رودخانه با خود خاک حمل می‌کند.
2. Er führt nie viel Geld mit sich.
2. او پول زیادی را همراه خود نمی‌برد.
5 داشتن
مترادف و متضاد
haben
einen Namen/Titel führen
اسمی/عنوانی داشتن
1. einen Titel führen
1. عنوانی داشتن
2. Er führt den Namen Müller.
2. نامش مولر است.

118
Q

die Spannung

A

ولتاژ
1.Der Techniker maß die Spannung der Batterie.
1. تکنیسین، ولتاژ باطری را اندازه گرفت.
2.In unserem Land ist die Stromspannung niedriger.
2. در کشور ما ولتاژ برق پایین‌تر است.
تصاویر

119
Q

begleiten

A

همراهی کردن
مترادف و متضاد
mitfahren mitgehen
1.Ich begleite dich ein Stück.
1. من کمی تو را همراهی می‌کنم.
2.Meine Freundin begleitete mich auf meiner Reise.
2. دوستم من را در سفرم همراهی کرد

120
Q

aufheben

A

(از روی زمین) برداشتن (از روی زمین) جمع کردن
etwas (Akk.) aufheben
چیزی را (از روی زمین) برداشتن
Lassen Sie die Papiere nur auf dem Boden liegen, ich hebe sie schon auf.
بگذار برگه ها روی زمین باشد، من آنها را جمع می کنم.
2 نگه داشتن نگهداری کردن
etwas (Akk.) aufheben
چیزی را نگه داشتن
Die Quittung müssen Sie gut aufheben.
رسید را باید به خوبی نگه داری.
jemandem etwas (Akk.) aufheben
برای کسی چیزی را نگه داشتن
etwas (Akk.) gut/sorgfältig/… aufheben
از چیزی بااحتیاط/خوب/… نگه‌داری کردن
3 بلند کردن
etwas (Akk.) aufheben
چیزی را بلند کردن
1. Die Schüler wagten nicht, den Kopf aufzuheben.
1. دانش‌آموزان جرأت نمی‌کردند که سرشان را بلند کنند.
2. Sie hat die Hand zum Schwur aufgehoben.
2. او دستش را برای سوگند بلند کرد.

121
Q

die Unfähigkeit

A

ناتوانی عدم توانایی

122
Q

die Vertretung

A

نمایندگی پاسخگویی
1.Herr Dr. Meyer macht für mich die Vertretung.
1. آقای دکتر “میر” برای من نمایندگی می کنند. [نماینده من هستند.]
2.Ich bin für die Vertretung des Unternehmens im Ausland verantwortlich.
2. من برای نمایندگی شرکت در خارج از کشور، پاسخگو هستم.

123
Q

die Ordnung

A

ترتیب نظم
1.Hier herrscht Ordnung.
1. این‌جا نظم برقرار است.
2.Mach mal etwas Ordnung in deinem Zimmer!
2. کمی به اتاقت نظم بده [کمی اتاقت را مرتب کن]!
3.Überall herrscht eine wunderbare Ordnung.
3. همه‌جا نظم فوق‌العاده حاکم است.
2 قانون مقررات
1.Bitte beachten Sie die Hausordnung.
1. لطفاً به مقررات خانه توجه کنید.
2.Respektieren Sie die Moral und demokratische Ordnung.
2. به اخلاق و قانون دموکراتیک احترام بگذارید.
3 سالم
in Ordnung
سالم
1. Diese Maschine ist nicht in Ordnung.
1. این ماشین سالم نیست [درست کار نمی‌کند].
2. Mit dem Motor ist etwas nicht in Ordnung.
2. یک چیزی در این موتور سالم نیست [درست کار نمی‌کند، خراب است].

124
Q

reinigungsfachkraft

A

متخصص نظافت

125
Q

mengenrabatte

A

ChatGPT
“منابع تخفیف به تعداد” یا “تخفیف‌های حجمی” به معنای تخفیف‌هایی هستند که بر اساس تعداد محصولات یا خدماتی که خریدار می‌کند، به او اعطا می‌شود. این نوع تخفیف معمولاً در معاملات

126
Q

preisangabe

A

“preisangabe” به فارسی به معنی “ارائه قیمت” یا “اعلام قیمت” است. این عبارت در معاملات تجاری و تبلیغات برای ارائه و اعلام قیمت محصولات یا خدمات استفاده می‌شود.

127
Q

preisnachlass

A

“preisnachlass” به فارسی به معنی “تخفیف قیمت” یا “کاهش قیمت” است. این عبارت به استفاده از یک مقدار یا درصدی از قیمت اصلی یک محصول یا خدمت به عنوان تخفیف اشاره دارد.

128
Q

klären

A

حل کردن روشن کردن، حل و فصل کردن
1.Ich hoffe, wir können dieses Problem bald klären.
1. امیدوارم که بتوانیم به زودی این مشکل را حل کنیم

129
Q

abklären

A

“abklären” یک کلمه آلمانی است که به معنای “رسیدگی کردن”، “روشن کردن” یا “واضح کردن” می‌باشد. این کلمه در متن‌های پزشکی یا حقوقی به کار می‌رود تا به معنای بررسی و رفع ابهامات یا انجام تحقیقات برای به دست آوردن اطلاعات دقیقتر یا رفع اشکالاتی باشد.

130
Q

nachfragen

A

پرسیدن سوال کردن
1.Fragen Sie doch bitte morgen einmal nach.
1. لطفا فردا یک بار دیگر سوال کنید.

131
Q

vorbeikommen

A

(به جایی) آمدن
1.Er kam auf eine Tasse Tee und ein Gespräch vorbei.
1. او به خاطر یک فنجان چای و یک گفت‌وگو (به اینجا) آمد.
2.Meine Freundin hat mir gesagt, dass sie heute Nachmittag auf einen Besuch vorbeikommen würde.
2. دوستم به من گفت که امروز عصر به خاطر یک ملاقات (به اینجا) می‌آید.

132
Q

der Anrufbeantworter

A

دستگاه پیغام گیر (تلفن)
مترادف و متضاد
Mailbox Telefonbeantworter
1.Ich hinterließ eine Nachricht auf ihrem Anrufbeantworter.
1. من یک پیام روی پیغام‌گیر تلفن شما گذاشتم.
2.Wir sind im Moment nicht da. Sprechen Sie bitte auf den Anrufbeantworter.
2. ما در حال حاضر نیستیم. لطفا در دستگاه پیغام گیر صحبت کنید.
کاربرد واژه Anrufbeantworter به معنای دستگاه پیغام گیر
“Anrufbeantworter” یا دستگاه پیغام گیر تلفن یک دستگاه الکتریکی است که به صورت خودکار به تلفن پاسخ می‌دهد و به تماس گیرنده امکان می‌دهد تا یک پیغام را بر روی دستگاه ضبط کند. پس از آن صاحب دستگاه می‌تواند پیغام‌ها را گوش کند تا متوجه شود چه کسی با او تماس داشته‌است.

133
Q

wenden

A

دور زدن
مترادف و متضاد
umkehren umwenden
1.Sie müssen zurückfahren, aber hier dürfen Sie nicht wenden.
1. شما باید برگردید، اینجا شما اجازه ندارید دور بزنید.
2 مراجعه کردن (sich wenden)
مترادف و متضاد
angehen ansprechen bitten
sich an jemanden wenden
به کسی مراجعه کردن
1. Sie hat sich schriftlich ans Konsulat gewendet.
1. او کتباً به کنسول‌گری مراجعه کرد.
2. Sie können sich in dieser Angelegenheit jederzeit an mich wenden.
2. شما می‌توانید درباره این موضوع هر موقع به من مراجعه کنید.
3 برگرداندن
مترادف و متضاد
umdrehen
etwas (Akk.) wenden
چیزی را برگرداندن [از آن رو کردن]
1. Oh! Ich habe den Braten nicht gewendet.
1. اوه، من گوشت را برنگرداندم.
2. Wenden Sie bitte das Omelett in der Pfanne!
2. لطفا املت داخل تابه را برگردانید.
den Kopf/den Blick/… wenden
سر/نگاه/… را برگرداندن
Sie wandte ihre Blicke hin und her.
او نگاهش را این سو و آن سو میچرخاند.

134
Q

missverstehen

A

بد فهمیدن درست نفهمیدن، دچار سوءتفاهم شدن، بد برداشت کردن
مترادف و متضاد
falsch verstehen missdeuten
jemanden/etwas missverstehen
کسی/چیزی را درست نفهمیدن [بد متوجه شدن، بد برداشت کردن]
1. Das habe ich nicht gesagt, da bin ich missverstanden worden.
1. من این را نگفتم، (حرف) من بد برداشت شده‌است.
2. Sie missversteht mich absichtlich.
2. او عمداً (منظور) من را بد برداشت می‌کند.

135
Q

reagieren

A

واکنش نشان دادن پاسخ دادن
مترادف و متضاد
antworten aufnehmen begegnen kontern
1.Ich habe dem Vermieter geschrieben, aber er hat noch nicht reagiert.
1. من برای صاحب خانه (نامه) نوشتم اما او هنوز پاسخ نداده‌است.
auf etwas (Akk.) reagieren
به چیزی واکنش نشان دادن
schnell/drastisch/… reagieren
به سرعت/به شدت/… پاسخ دادن
Ohne Zweifel wird sie drastisch reagieren.
بدون شک او به شدت واکنش نشان خواهد داد.

136
Q

der Abdruck

A

نقش تاثیر

137
Q

die Betäubung

A

بیهوشی بی‌حسی

138
Q

die Spritze

A

آمپول سرنگ
مترادف و متضاد
Injektion
1.Die Spritze darf nur einmal verwendet werden.
1. سرنگ باید تنها یک‌بار مورد استفاده قرار بگیرد.
2.Ich habe heute vom Arzt eine Spritze gegen die Schmerzen bekommen.
2. من امروز از دکتر یک آمپول ضددرد خوردم.

139
Q

provisorisch

A

موقتی به طور موقت، عجالتا

140
Q

die Füllung

A

ماده پرکننده پرشدگی

141
Q

inlay

A

کلمه “inlay” به فارسی معانی مختلفی دارد. در متن‌های مختلف، ممکن است به مفهوم‌های زیر اشاره کند:

تزئین با اینلی (مثلاً در چوب یا مواد دیگر): اینلی به یک نوع تزئین سطحی اطلاق می‌شود که معمولاً با استفاده از مواد مختلفی مثل چوب، مرمر، یا فلزات نرم انجام می‌شود. این تزئینات به شکل‌ها یا الگوهای مختلف بر روی سطوح قرار می‌گیرند.

محصولات دندانپزشکی: در زمینه دندانپزشکی، inlay به معنای یک نوع پرز (پرزه) دندانی است که از مواد مختلفی مثل پرسلن یا طلا ساخته می‌شود و به دندان متصل می‌ش

142
Q

der Notdienst

A

خدمات اضطراری

143
Q

beziehen

A

رویه کشیدن عوض کردن، روکش کردن
2 دریافت کردن کسب کردن
3 اشاره کردن عطف کردن (sich beziehen)

144
Q

hiermit

A

بدین گونه بدین وسیله
1.Ich bescheinige hiermit, dass die Angaben richtig sind.
1. من بدین وسیله تصدیق میکنم که اطلاعات درست هستند.
2.Ich übergebe hiermit diese Rede der Parlamentspräsidentin.
2. من بدین گونه این سخنرانی را به رئیس مجلس واگذار می‌کنم.

145
Q

das Attest

A

گواهی پزشک
مترادف و متضاد
Bescheinigung
1.Ich habe das Attest Ihres Sohns gelesen.
1. من گواهی پزشک پسرتان را خوانده‌ام.
2.Wenn man krank ist, muss man dem Arbeitgeber ein Attest vorlegen.
2. وقتی‌که آدم بیمار است باید به کارفرما یک گواهی پزشک ارائه کند.

146
Q

die Vertretung

A

نمایندگی پاسخگویی
1.Herr Dr. Meyer macht für mich die Vertretung.
1. آقای دکتر “میر” برای من نمایندگی می کنند. [نماینده من هستند.]
2.Ich bin für die Vertretung des Unternehmens im Ausland verantwortlich.
2. من برای نمایندگی شرکت در خارج از کشور، پاسخگو هستم.

147
Q

erledigen

A

حل و فصل کردن رسیدگی کردن، انجام دادن
مترادف و متضاد
abwickeln besorgen durchführen machen tun verrichten
etwas (Akk.) erledigen
چیزی را حل و فصل کردن [رسیدگی کردن]
Wir müssen diesen Punkt erledigen.
ما باید به این موضوع رسیدگی کنیم.
etwas (Akk.) unbedingt/sofort/… erledigen
چیزی را حتما/فورا/… رسیدگی کردن
Diese Sache muss unbedingt bis morgen erledigt werden.
این چیزها باید حتما تا فردا حل و فصل شوند.
etwas (Akk.) für jemanden erledigen
برای کسی حل و فصل کردن [رسیدگی کردن]
Diese zwei Pakete müssen zur Post. Könntest du das für mich erledigen?
این دو بسته باید به اداره پست ارسال شود. می توانی این را برای من انجام دهی؟

148
Q

absagen

A

لغو کردن کنسل کردن
مترادف و متضاد
abbestellen abbrechen ausfallen lassen canceln zurückziehen zusagen
den Termin/das Treffen/… absagen
قرار ملاقات/دیدار/… را کنسل کردن
1. Ich muss unser Treffen leider absagen, weil ich krank geworden bin.
1. متاسفانه من باید ملاقتمان را کنسل کنم، چون من مریض شدم.
2. Sie wollte kommen, aber dann hat sie abgesagt.
2. او می‌خواست بیاید ولی سپس (برنامه را) لغو کرد.
jemandem absagen
به کسی جواب رد/منفی دادن، (دعوت/…) کسی را نپذیرفتن
Ich musste ihr leider absagen.
من متاسفانه می‌بایستی به او جواب منفی بدهم.

149
Q

verlegen

A

شرمنده خجالت زده
1.Dein Lob macht mich verlegen.
1. تحسین تو مرا خجالت زده می کند.
[فعل]verlegen
/fɛɐ̯ˈleːɡn̩/
فعل گذرا
[گذشته: verlegte] [گذشته: verlegte] [گذشته کامل: verlegt] [فعل کمکی: haben ]
2 انتقال دادن تغییر دادن
1.Die Krankenstation wird nächstes Jahr in den Ostflügel verlegt.
1. سال آینده بخش پزشکی به قسمت شرقی (ساختمان) منتقل خواهد شد.
2.Ich muss meinen Arzttermin auf einen anderen Tag verlegen.
2. من باید وقت پزشکم را به روز دیگری منتقل کنم.

150
Q

übernehmen

A

برعهده گرفتن به دست آوردن
مترادف و متضاد
auf sich nehmen bekommen empfangen in Besitz nehmen
etwas (Akk.) übernehmen
چیزی را بر عهده گرفتن [به‌دست آوردن]
1. Die Terroristen übernahmen die Kontrolle über das Flugzeug.
1. تروریست‌ها کنترل هواپیما را به دست آوردند.
2. Ich übernehme diese Arbeit gerne.
2. من دوست دارم این کار را برعهده بگیرم.

151
Q

die Abrechnung

A

تسویه‌ حساب
مترادف و متضاد
Ausgleich Schlussrechnung
1.Der Buchhalter erledigt alle Abrechnungen.
1. حسابدار تمامی تسویه حساب‌ها را انجام می‌دهد.
2.Wir bitten um jährliche Abrechnung.
2. ما تقاضای تسویه حساب سالیانه داریم.
2 کسر کم کردن
مترادف و متضاد
Abzug
1.nach Abrechnung der Unkosten
1. بر اساس کسر مخارج

152
Q

der Maurer

A

بنا دیوارساز

153
Q

umgehen

A

1 اجتناب کردن دوری کردن
مترادف و متضاد
ausweichen fernhalten vermeiden
etwas (Akk.) umgehen
از چیزی اجتناب کردن
1. Das lässt sich nicht umgehen.
1. از این نمی‌شود اجتناب کرد. [این غیر قابل اجتناب است.]
2. Ich versuche das Thema zu umgehen.
2. من سعی می کنم از این موضوع اجتناب کنم.
ein Gesetz umgehen
از قانون دوری کردن [قانون را دور زدن]
die Antwort auf etwas (Akk.) umgehen
از پاسخ به چیزی اجتناب کردن
2 کنار آمدن رفتار کردن
مترادف و متضاد
anpacken behandeln umspringen verfahren
(gut/schnell/…) mit etwas (Dat.) umgehen
(خوب/سریع/…) با چیزی کنار آمدن
1. Er weiß mit Kindern richtig umzugehen.
1. او کنار آمدن صحیح با کودکان را می‌فهمد.
2. Sie kann sehr gut mit Pferden umgehen.
2. او می‌تواند به‌خوبی با اسب‌ها کنار بیاید.
mit jemandem grob/behutsam umgehen
با کسی خشن/باملایمت رفتار کردن
Sie gehen immer mit mir behutsam um.
آن‌ها همیشه با من با ملایمت رفتار می‌کنند.
3 پخش شدن
مترادف و متضاد
sich ausbreiten um sich greifen verbreiten
ein Gerücht/eine Krankheit umgehen
یک شایعه/یک بیماری پخش شدن
4 رفت و آمد کردن
مترادف و متضاد
herumgeistern spuken
ein Geist/ein Gespenst umgehen
روح/شبه رفت‌وآمد کردن
In diesem Schloss geht ein Gespenst um.
در این قصر شبهی رفت و آمد می‌کند.

154
Q

anweisen

A

اطلاع دادن راهنمایی کردن
1.An meinem ersten Tag hat der Meister mich angewiesen, nur mit Schutzkleidung zu arbeiten.
1. رییس در روز اول کاری به من اطلاع داد که فقط با لباس ایمن کار کنم.
2.Der Minister wies die Behörde an, dem Gesuch stattzugeben.
2. وزیر به اداره اطلاع داد که تقاضانامه را بپذیرد.
2 انتقال دادن (پول) حواله کردن
1.eine Rechnung anweisen
1. صورت‌حسابی را انتقال دادن
2.Können Sie mir mein Gehalt bis Ende des Monats anweisen?
2. آیا می‌توانید حقوقم را تا انتهای ماه برایم حواله کنید؟

155
Q

die Strecke

A

مسیر راه
1.Auf der Strecke München – Salzburg: 8 km Stau.
1. در مسیر مونیخ - زالتسبورگ: 8 کیلومتر راه بندان
2.Ich möchte nach Hamburg fahren. Können Sie mir sagen, welche Strecke am besten ist?
2. من می خواهم به هامبورگ بروم. می توانید به من بگویید کدام مسیر بهتر است؟
3.Sind Sie die ganze Strecke zu Fuß gegangen?
3. آیا تمام مسیر را پیاده آمدید؟
4.Wir müssen heute noch beginnen, eine neue Strecke zu bauen.
4. ما باید امروز شروع کنیم، تا مسیر جدیدی بسازیم.

156
Q

umfangreich

A

گسترده وسیع
مترادف و متضاد
ausführlich massig umfassend
1.Dein Bericht ist umfangreich.
1. گزارشت گسترده [مفصل] است.
2.Ihr Wissen ist sehr umfangreich.
2. دانش تو بسیار وسیع است.

157
Q

stattfinden

A

برگزار شدن انجام شدن، اتفاق افتادن
Theater/Veranstaltung/…stattfinden
تئاتر/رخداد/… اتفاق افتادن
bei etwas (Dat.) stattfinden
در شرایطی برگزار شدن
1. Das Spiel findet auch bei Regen statt.
1. بازی در هوای بارانی هم برگزار می‌شود.
2. Die Veranstaltung findet nur bei gutem Wetter statt.
2. رخداد فقط در آب‌وهوای خوب برگزار می‌شود.

158
Q

gegenüberliegend

A

مقابل رو‌به‌رو
مترادف و متضاد
gegenseitig
1.Sie wohnt auf der gegenüberliegenden Straßenseite.
1. او در سمت مقابل خیابان زندگی می‌کند.

159
Q

der Verkehr

A

رفت‌وآمد عبورومرور، تردد، ترافیک
1.In dieser Straße ist es ruhig, es gibt kaum Verkehr.
1. این خیابان آرام است، رفت‌وآمد کمی وجود دارد.
starker/leichter/… Verkehr
ترافیک [تردد] سنگین/سبک/…
Am Wochenende wird auf den Autobahnen starker Verkehr erwartet.
آخر هفته تردد سنگینی در اتوبان پیش‌بینی می‌شود.

160
Q

bedauern

A

متاسف شدن پشیمان شدن
1.Ich bedauere sehr, dass ich Ihre Einladung nicht annehmen kann.
1. من واقعا متاسفم که نمی توانم دعوت شما را قبول کنم.
2 همدردی کردن
مترادف و متضاد
bemitleiden
1.Ich bedauere dich aufrichtig.
1. من صادقانه با تو همدردی می‌کنم.
2.Man muss einen kranken Menschen bedauern.
2. باید با فرد بیمار همدردی کرد.

161
Q

die Leitung

A

مدیریت
1.Ab 1. Juli übernimmt Herr Meier die Leitung der Abteilung.
1. از 1 ژوئن آقای “مایر” مدیریت بخش را برعهده خواهد داشت.
2.Die Geschäftsleitung hat die Arbeitszeiten geändert.
2. مدیریت ساعات کاری را تغییر داده‌است.
3.die Leitung der Firma
3. مدیریت شرکت
2 لوله
1.Im letzten Winter ist unsere Wasserleitung eingefroren.
1. زمستان قبلی لوله آب ما یخ زد.
3 خط تلفن خط
1.Tut mir leid, alle Leitungen sind besetzt.
1. متاسفم، همه خطوط مشغول هستند.

162
Q

stören

A

مزاحم شدن مختل کردن
مترادف و متضاد
beeinträchtigen behindern
1.Störe ich?
1. مزاحمم؟
jemanden stören
مزاحم کسی شدن
1. Darf ich Sie einen Augenblick stören?
1. می توانم یک لحظه مزاحم شما شوم؟
2. Du kannst das Radio anlassen. Das stört mich nicht.
2. تو می توانی رادیو را روشن کنی. آن مزاحم من نیست.
jemanden bei der Arbeit/… stören
مزاحم کار/… کسی شدن
Dieser Lärm stört mich bei der Arbeit.
این صدا مزاحم کار من می شود.
jemandes Ruhe/den Unterricht/… stören
مزاحم آرامش/درس/… کسی شدن
durch etwas (Akk.) stören
بوسیله چیزی مزاحم شدن
Sie wurde dauernd durch das Telefon gestört.
او دائما به وسیله تلفن مختل می شد. [از ادامه کار باز می ماند]

163
Q

die Erstellung

A

ساخت تولید
1.Der Koch ist für die Erstellung neuer Rezepte zuständig.
1. آشپز، مسئول ساخت دستورهای غذایی جدید است.
2.Die Erstellung des Planes kostet zu viel Zeit.
2. ساخت نقشه‌های جدید وقت زیادی می‌گیرد.

164
Q

entgegennehmen

A

پذیرفتن دریافت کردن

165
Q

die Auskunft

A

اطلاعات راهنمایی
مترادف و متضاد
Angabe Aufklärung Bescheid Information
1.Ich hätte gern eine Auskunft.
1. من راهنمایی می‌خواهم.
2.Ich kann lhnen leider keine genaue Auskunft geben.
2. متأسفانه من نمی‌توانم به شما هیچ اطلاعات دقیقی بدهم.
3.Können Sie mir eine Auskunft geben?
3. آیا می‌توانید به من اطلاعات بدهید [آیا می‌توانید من را در مورد یک چیز راهنمایی کنید]؟
کاربرد واژه Auskunft به معنای اطلاعات
واژه “Auskunft” معنایی نزدیک به (اطلاعات) یا (راهنمایی) در فارسی دارد. از آن بیشتر برای اشاره به اطلاعات کوتاه مرتبط با مسیر یا راهنمایی در مورد نحوه انجام یک کار استفاده می‌شود. برای اشاره به اطلاعات تخصصی بهتر است از واژه Information استفاده کنید.
2 قسمت اطلاعات بخش اطلاعات
مترادف و متضاد
Information Informationsstelle
1.Bitte gehen Sie zur Auskunft.
1. لطفاً به بخش اطلاعات بروید.
2.Die Firma hat eine neue Nummer. Bitte, rufen Sie die Auskunft an.
2. شرکت یک شماره تلفن جدید دارد. لطفاً با قسمت اطلاعات تماس بگیرید.
کاربرد واژه Auskunft به معنای بخش اطلاعات
Auskunft در این کاربرد معادل “بخش اطلاعات” در فارسی است و به یک کیوسک، اتاق، میز یا شماره تلفن اشاره می‌کند که شما می‌توانید از آن اطلاعات مورد نیاز خود را دریافت کنید.

166
Q

erhöhen

A

افزایش دادن بالا بردن
1.einen Damm um zwei Meter erhöhen
1. یک سد را به اندازه دو متر بالا بردن
etwas (Akk.) erhöhen
افزایش دادن [بالا بردن]
2 افزایش یافتن بالا رفتن (sich erhöhen)
مترادف و متضاد
ansteigen hochgehen sich steigern sinken
1.Die Miete hat sich im letzten Jahr um zehn Prozent erhöht.
1. اجاره‌بها در سال گذشته به اندازه 10 درصد افزایش یافته ‌است.
2.Die Zahl der Unfälle hat sich stark erhöht.
2. تعداد حوادث به شدت بالا رفته است.

167
Q

die Verfügung

A

اختیار
مترادف و متضاد
Befugnis
etwas zur Verfügung haben
چیزی در اختیار داشتن
Ich weiß, dass Sie nicht mehr Geld zur Verfügung haben.
می‌دانم که دیگر هیچ پولی در اختیار ندارید.
jemandem zur Verfügung stehen
در اختیار کسی بودن
Ich stehe Ihnen jederzeit zur Verfügung.
من همیشه در اختیار شما هستم.
jemandem etwas (Akk.) zur Verfügung stellen
چیزی را در اختیار کسی گذاشتن
Alles, was die Kinder beim Schulausflug brauchen, wird von der Schule zur Verfügung gestellt.
همه چیزی که کودکان برای اردو مدرسه نیاز دارند، از طرف مدرسه در اختیار (آن‌ها) گذاشته خواهد شد.
2 دستور حکم
مترادف و متضاد
Auftrag Befehl Bestimmung
1.Sie werden eine richterliche Verfügung brauchen.
1. شما به یک دستور قضایی احتیاج خواهید داشت.
eine Verfügung erlassen
دستور صادر کردن
Deswegen erlasse ich eine offizielle Verfügung.
من به همین علت یک دستور رسمی صادر می‌کنم.

168
Q

die Anfrage

A

درخواست پرسش
1.Bitte senden Sie Ihre Anfragen per E-Mail.
1. لطفا درخواست خود را با ایمیل بفرستید.
2.Das Büro ist den ganzen Tag für Anfragen geöffnet.
2. اداره در تمام طول روز برای درخواست‌ها باز است.

169
Q

der Lieferant

A

تحویل‌دهنده تامین‌کننده، وندور

170
Q

schiefgehen

A

خراب شدن مشکل پیدا کردن، عملی نشدن
مترادف و متضاد
fehlgehen
etwas geht schief
چیزی خراب شدن [عملی نشدن، پیش نرفتن]
1. Diesmal sollte wirklich nichts schiefgehen!
1. این دفعه دیگر واقعاً هیچ چیز نباید خراب شود!
2. Sein Plan ging schief.
2. نقشه او عملی نشد.

171
Q

die Bedingung

A

شرط شرایط، پیش شرط
مترادف و متضاد
Auflage Kondition Voraussetzung
1.Die Arbeitsbedingungen in unserer Firma sind gut.
1. شرایط کار در شرکت ما خوب است.
2.Wir haben in unserem Betrieb sehr gute Arbeitsbedingungen.
2. ما در شرکت خودمان شرایط کاری خوبی داریم.
die Bedingung für etwas (Akk.)
شرط برای چیزی
Es ist die Bedingung für das Vertrauen.
این شرطی برای اعتماد است.
unter der Bedingung, dass
تحت این شرط که
Ich stimme zu, nur unter der Bedingung, dass Sie mich Esteban nennen.
من موافقت می‌کنم، تنها تحت این شرط که شما من را “استابان” بنامید.
von einer Bedingung abhängen/abhängig sein
به شرطی وابسته بودن
Bedingung stellen
شرط گذاشتن
Ich habe die Bedingung gestellt, dass ich ein eigenes Büro bekomme.
من این شرط را گذاشتم که من برای خودم یک دفتر داشته باشم.
die Bedingung akzeptieren
شرط را پذیرفتن
Wenn Sie unsere Bedingungen akzeptieren, können wir einen Vertrag machen.
زمانی که شما شرایط ما را قبول کنید ما می‌توانیم یک قرارداد تنظیم کنیم

172
Q

preisnachlass

A

تخفیف

173
Q

mengenrabatt

A

تخفیف مقدار

174
Q

die Bestätigung

A

تاییدیه تصدیق، تائید
مترادف و متضاد
Beglaubigung Zustimmung
1.Ich brauche eine schriftliche Bestätigung für das Amt.
1. من برای اداره یک تاییدیه کتبی نیاز دارم.
2.Ich erhielt per E-Mail eine Bestätigung meiner Bestellung.
2. من از طریق ایمیل تاییدیه سفارشم را دریافت کردم.

175
Q

die Rückmeldung

A

بازخورد فیدبک
1.Die Rückmeldung der Schiffsmitarbeiter war sehr positiv.
1. بازخورد کارکنان کشتی بسیار مثبت بود.
2.Mithilfe Ihrer Rückmeldung können wir unsere Webseite verbessern.
2. با کمک بازخورد شما می‌توانیم وب‌سایت خود را بهتر کنیم.

176
Q

ent­ge­gen­neh­men

A

پذیرفتن قبول کردن
1.Ich nahm das Geschenk mit Freude entgegen.
1. من با خوشحالی این هدیه را قبول می‌کنم.
2.Können Sie diesen Brief entgegennehmen?
2. آیا می‌توانید این نامه را بپذیرید؟

177
Q

versandabteilung

A

بخش حمل و نقل

178
Q

ausschalten

A

خاموش کردن قطع کردن (برق)
1.Bei technischen Störungen sollte man den Strom ausschalten.
1. در هنگام مشکلات فنی بهتر است که برق خاموش شود.

179
Q

der Bezug

A

ارتباط بستگی
مترادف و متضاد
verbindung zusammenhang
1.Größe und Gewicht stehen nicht immer in einem Bezug.
1. بزرگی و وزن همواره در یک ارتباط قرار نمی‌گیرند [به هم وابسته نیستند].
etwas hat auf jemanden/etwas Bezug
چیزی به کسی/چیزی ارتباط داشتن
Dieses Problem hat keinen Bezug auf mich.
این مشکل به من ارتباطی ندارد.
2 ارجاع
auf etwas (Akk.) Bezug nehmen
به چیزی اشاره کردن
1. Ich nehme Bezug auf Ihr Schreiben an unseren Geschäftsführer.
1. من به مدیر مالی خودمان در متن شما اشاره کردم.
2. In seinem Brief nahm er Bezug auf unsere letzte Vereinbarung.
2. در نامه آخرش به آخرین توافقمان اشاره کرد.

180
Q

durchführen

A

انجام دادن اجرا کردن، عمل کردن
1.Als wir den Befehl durchgeführt hatten, kehrten wir zur Basis zurück.
1. وقتی که ما دستور را اجرا کردیم به پایه (کار) بازگشتیم.
2.Der Techniker führte viele Tests an der Maschine durch.
2. تکنیسین، آزمایش‌های زیادی بر روی ماشین انجام داد.
3.Ich möchte einen weiteren Test durchführen, um die Ergebnisse zu prüfen.
3. من می‌خواهم یک آزمایش دیگر اجرا کنم تا نتیجه‌ها را آزمایش کنم.

181
Q

stabil

A

محکم باثبات
1.Das Regal ist sehr stabil.
1. قفسه بسیار محکم است
2.Die Preise sind stabil und ändern sich nicht ständig.
2. قیمت‌ها باثبات هستند و دائما تغییر نمی‌کنند.

182
Q

sich anpassen

A

سازگار شدن
1.Es kann schwierig sein, sich den Erwartungen anderer anzupassen.
1. سازگار‌شدن با انتظارات دیگران می‌تواند دشوار باشد.
2.In kürzester Zeit hat sich sein Kreislauf dem tropischen Klima angepasst
2. در مدت کوتاهی گردش خون او با آب‌وهوای استوایی سازگار شد.
2 سازگار کردن وفق دادن، مناسب کردن (anpassen)
1.Der Schneider passte den Anzug an.
1. خیاط، لباس رسمی را مناسب کرد.
2.Wir können unsere Lösungen jedem Bedarf anpassen.
2. ما می‌توانیم راه حل‌های خود را با هر تقاضایی وفق دهیم.
3.Wir können unseren Service den Bedürfnissen unserer Kunden anpassen.
3. ما می‌توانیم خدمات خود را با نیازهای مشتریان خود سازگار کنیم.

183
Q

erstellen

A

ایجاد کردن ساختن، درست کردن
1.Erstellen Sie bitte eine Liste mit allen Informationen, die Sie brauchen.
1. لطفا یک لیست درست کنید از تمام اطلاعات که به آن نیاز دارید.

184
Q

die Erstellung

A

ساخت تولید
1.Der Koch ist für die Erstellung neuer Rezepte zuständig.
1. آشپز، مسئول ساخت دستورهای غذایی جدید است.
2.Die Erstellung des Planes kostet zu viel Zeit.
2. ساخت نقشه‌های جدید وقت زیادی می‌گیرد.

185
Q

sich überlegen

A

فکر کردن تصمیم گرفتن
مترادف و متضاد
brüten grübeln nachdenken reflektieren
sich (Dat.) überlegen
تصمیم گرفتن
1. Hast du dir überlegt, ob du das Angebot annimmst?
1. آیا تصمیم گرفته‌ای که می‌خواهی پیشنهاد را قبول کنی یا نه؟
2. Ich habe mir überlegt, ein Auto zu kaufen.
2. من فکرهایم را کرده‌ام [من تصمیم گرفته‌ام]، که یک ماشین بخرم.
3. Ich kann mich nicht entscheiden. Ich muss mir das noch überlegen.
3. من نمی‌توانم تصمیم بگیرم. باید هنوز در موردش فکر کنم.
[صفت]überlegen
/ˌyːbɐˈleːɡən/
قابل مقایسه
2 بهتر برتر
مترادف و متضاد
besser unterlegen
jemandem an/in etwas (Dat.) überlegen sein
بهتر از کسی بودن
1. Sie ist in Schwimmen ihren Mitschülern überlegen.
1. او در شناکردن بهتر از همکلاسی‌هایش است.
2. Sie ist mir im Rechnen weit überlegen.
2. او در ریاضیات بهتر از من است.
3 ارشد مافوق

186
Q

miss-verstehen

A

بد فهمیدن درست نفهمیدن، دچار سوءتفاهم شدن، بد برداشت کردن
مترادف و متضاد
falsch verstehen missdeuten
jemanden/etwas missverstehen
کسی/چیزی را درست نفهمیدن [بد متوجه شدن، بد برداشت کردن]
1. Das habe ich nicht gesagt, da bin ich missverstanden worden.
1. من این را نگفتم، (حرف) من بد برداشت شده‌است.
2. Sie missversteht mich absichtlich.
2. او عمداً (منظور) من را بد برداشت می‌کند.

187
Q

das Missverständnis

A

سوءتفاهم
مترادف و متضاد
Missdeutung Verkennung
1.So habe ich das nicht gesagt, das ist ein Missverständnis.
1. پس من این را نگفتم، این یک سوءتفاهم است.
ein Missverständnis aufklären
سوءتفاهمی را روشن کردن
Dieses Missverständnis musste er schnellstmöglich aufklären.
او باید این سوءتفاهم را در سریع‌ترین حد ممکن روشن کند.

188
Q

sprachbausteine

A

بلوک های سازنده زبان

189
Q

missverständlich

A

مبهم گمراه‌کننده
مترادف و متضاد
amphibolisch doppelsinnig unklar unmissverständlich verständlich
1.Ich wusste nicht, wie ich seine missverständliche Aussage interpretieren sollte.
1. من نمی‌دانستم که باید چگونه گفته مبهم او را تفسیر کنم.
2.Missverständliche Formulierungen können Verwirrung stiften.
2. جمله‌بندی‌های مبهم می‌توانند موجب گمراهی بشوند.

190
Q

durchgeben

A

خبر دادن اطلاع دادن، پخش کردن

191
Q

anbieten

A

عرضه کردن ارائه کردن، تعارف کردن
مترادف و متضاد
darbieten offerieren vorschlagen zur Verfügung stellen
etwas (Akk.) anbieten
چیزی را عرضه کردن
1. Der Supermarkt bot heute besonders günstige Milch an.
1. آن سوپرمارکت امروز شیر را با قیمت به‌ویژه پایینی عرضه می‌کرد.
2. Heute werden auf dem Markt Waren zum Verkauf angeboten.
2. امروز اجناس در بازار برای فروش عرضه می‌شود.
jemandem etwas (Akk.) (zu essen/zu trinken/…) anbieten
به کسی چیزی (برای خوردن/نوشیدن/…) تعارف کردن
1. Sie hat mir einen Kaffee angeboten.
1. او به من قهوه تعارف کرد.
2. Was darf ich dir anbieten?
2. چی می‌توانم بهت تعارف کنم؟
کاربرد anbieten به معنای ارائه کردن
فعل anbieten در معنای اصلی به معنای ارائه کردن چیزی است. اما زمانی که در مورد غذا مورد استفاده قرار گیرد معنایی نزدیک به “تعارف کردن” خواهد داشت، مثلاً “Kaffee anbieten” (قهوه تعارف کردن/قهوه آوردن).
زمانی که از anbieten برای یک مغازه به‌کار رود به معنای ارائه کردن، عرضه کردن یا تأمین کردن محصول است.

192
Q

einräumen

A

قرار دادن جای دادن، چیدن
مترادف و متضاد
ausräumen
1.Wir wollen zu zweit das Zimmer einräumen.
1. ما می‌خواهیم دو نفره، اتاق را بچینیم.

193
Q

abhängen

A

بستگی داشتن وابسته بودن
مترادف و متضاد
abhängig sein angewiesen sein
von etwas (Dat.) abhängen
به چیزی بستگی داشتن
1. Das Datum für das Picknick hängt von der Wettervorhersage ab.
1. تاریخ پیکنیک به پیش‌بینی (وضعیت) آب‌وهوا بستگی دارد.
2. Vielleicht bleiben wir ein paar Tage länger, das hängt vom Wetter ab.
2. شاید ما چند روز بیشتر بمانیم، این به آب‌وهوا بستگی دارد.
von jemandem (finanziell) abhängen
به کسی (از نظر مالی) وابسته بودن
Viele Studierende hängen finanziell von ihren Eltern ab.
بسیاری از محصلان از نظر مالی به والدینشان وابسته‌اند.

194
Q

die Anrede

A

خطاب عنوان
1.Du darfst im Brief die Anrede nicht vergessen.
1. تو نباید در نامه عنوان را فراموش کنی.
2.Du solltest “Sie” als eine höfliche Anrede verwenden.
2. تو باید از “شما” به‌عنوان خطاب مودبانه استفاده کنی.

195
Q

sogar

A

حتی
مترادف و متضاد
auch selbst
1.Auf dem Berg war es so kalt. Es hat sogar geschneit.
1. بالای کوه هوا خیلی سرد بود. حتی برف (هم) آمد.
2.Die Nationalmannschaft erreichte sogar das Halbfinale.
2. تیم ملی حتی به نیمه‌نهایی (هم) رسید.
3.Die zweite Prüfung war sogar schwerer als die erste.
3. امتحان دوم حتی از اولی سخت‌تر است.
4.Sogar ein Hund kann das lernen!
4. حتی یک سگ هم می‌تواند این را یاد بگیرد.

196
Q

einheitlich

A

یکسان متحدالشکل
1.Die Schüler dieser Schule tragen einheitliche Kleidung.
1. دانش آموزان این مدرسه همه لباس یکسانی می‌پوشند.
2.Die Spielregeln waren klar und einheitlich.
2. قواعد بازی واضح و متحدالشکل بودند.

197
Q

die Regelung

A

قانون مقررات
1.Bei uns im Büro gibt es die Regelung, dass nur während der Pausen geraucht werden darf.
1. برای ما در شرکت قانونی وجود دارد که تنها در زمان استراحت اجازه سیگار کشیدن وجود دارد.

198
Q

angemessen

A

مناسب به‌جا
مترادف و متضاد
adäquat passend unangemessen
1.Ich habe endlich eine angemessene Antwort auf meine Frage erhalten.
1. من بالاخره پاسخ مناسب به سوالم را دریافت کردم.
2.Kurze Hosen sind keine angemessene Kleidung für ein Vorstellungsgespräch.
2. شلوارک‌ها، لباس مناسبی برای یک مصاحبه نیستند.

199
Q

sich verhalten

A

رفتار کردن عمل کردن
مترادف و متضاد
handeln sich aufführen sich benehmen sich betragen sich geben
sich ruhig/still/vorsichtig verhalten
با آرامش/ساکت/با احتیاط رفتار کردن
Alle waren aufgeregt, nur Ruth verhielt sich sehr ruhig.
همه هیجان زده بودند، فقط “روت” خیلی خونسرد رفتار می کرد.
sich jemanden gegen (irgendwie) verhalten
در مقابل کسی (به نحوی) رفتار کردن
Der Mann hat sich uns gegenüber merkwürdig verhalten.
مرد در مقابل ما عجیب رفتار کرد.
sich zu jemandem verhalten
در مقابل کسی رفتار کردن
Wie verhalten Sie sich dazu?
چگونه در مقابلش رفتار می‌کنید؟
[اسم]das Verhalten
/fɛɐ̯ˈhaltən/
قابل شمارش خنثی
[جمع: Verhalten] [ملکی: Verhaltens]
2 رفتار
مترادف و متضاد
Auftreten Benehmen Betragen Gebaren Haltung
1.Fast alle Kollegen finden sein Verhalten merkwürdig.
1. تقریباً همه همکاران رفتار او را غیر عادی می‌دانند.
2.Ich bewundere dein Verhalten in der schwierigen Situation.
2. من رفتار تو در شرایط سخت را تحسین می‌کنم.
ein tadelloses/seltsames/kluges/fahrlässiges Verhalten
یک رفتار بی‌عیب/عجیب/هوشمندانه/بی‌دقت
sein Verhalten gegenüber/gegen jemanden ändern
رفتار کسی در برابر کسی تغییر کردن

200
Q

üblich

A

رایج معمولی
مترادف و متضاد
gebräuchlich gewohnt normal unüblich
1.In Deutschland ist es üblich, früh zu Abend zu essen.
1. در آلمان رایج است که اول عصر چیزی بخورند.
2.wir verfahren nach der üblichen Methode
2. ما از روش رایج استفاده می‌کنیم.

201
Q

dienstältere

A

ارشد

202
Q

umgekehrt

A

برعکس
1.Eltern müssen ihre Kinder führen, nicht umgekehrt.
1. والدین باید بچه ها را هدایت کنند، نه برعکس.
2.Nein, umgekehrt: erst der Vorname, dann der Nachname.
2. نه، برعکس: اول نام کوچک، بعد نام خانوادگی.

203
Q

führen

A

مدیریت کردن رهبری کردن
مترادف و متضاد
betreiben herrschen über leiten lenken vorstehen
ein Geschäft/Hotel/… führen
مغازه/هتل/… را رهبری کردن
1. Frau Meyer führt den Betrieb schon seit zehn Jahren.
1. خانم “میر” الان ده سال است که شرکت را مدیریت می‌کند.
2. Seit dem Tode seiner Frau führt er die Firma allein.
2. پس از مرگ زنش او به تنهایی شرکت را مدیریت کرده‌است.
3. Sie hat das Restaurant zehn Jahre lang geführt.
3. او این رستوران را به مدت ده سال است که اداره میکند.
2 هدایت کردن راهنمایی کردن
مترادف و متضاد
begleiten gehen mit geleiten
etwas (Akk.) führen
کسی را هدایت/راهنمایی کردن
1. Der Lehrer führt seine Schüler durch das Museum.
1. معلم دانش آموزانش را در موزه راهنمایی کرد.
2. einen Blinden führen
2. فرد نابینا را راهنمایی کردن
3 حرکت دادن
مترادف و متضاد
bewegen
etwas (Akk.) führen
چیزی را حرکت دادن [هدایت کردن]
1. den Ball mit der Hand führen
1. توپ را با دست حرکت دادن [هدایت کردن]
2. Die Kamera führt beim Filmen ruhig.
2. دوربین در فیلم به آرامی حرکت میکند.
4 حمل کردن
مترادف و متضاد
befördern schaffen tragen
etwas (Akk.) mit sich (Dat.) führen
چیزی را همراه خود حمل کردن [بردن]
1. Der Fluss führt Sand mit sich.
1. رودخانه با خود خاک حمل می‌کند.
2. Er führt nie viel Geld mit sich.
2. او پول زیادی را همراه خود نمی‌برد.
5 داشتن
مترادف و متضاد
haben
einen Namen/Titel führen
اسمی/عنوانی داشتن
1. einen Titel führen
1. عنوانی داشتن
2. Er führt den Namen Müller.
2. نامش مولر است.

204
Q

einzeln

A

تک یک دانه ای، یک به یک
1.Die Schüler mussten einzeln zum Schularzt kommen.
1. دانش آموزان باید یک به یک پیش دکتر مدرسه بیایند.
2.Dieses Mineralwasser gibt es nur als Sechserpack, nicht einzeln.
2. این آبمعدنی ها فقط به صورت بسته های شش تایی وجود دارد، تک نه

205
Q

ablehnen

A

رد کردن نپذیرفتن
مترادف و متضاد
abschlagen abweisen versagen zurückweisen annehmen
1.Die Lohnforderungen der Gewerkschaft wurden von den Arbeitgebern abgelehnt.
1. درخواست افزایش [حقوق] مطرح شده توسط اتحادیه به وسیله کارفرمایان رد شد.
etwas (Akk.) ablehnen
چیزی را نپذیرفتن
Er hat mein Angebot, ihm zu helfen, abgelehnt.
او پیشنهاد من برای کمک را رد کرد.
eine Einladung/Geschenk /… ablehnen
دعوتی/هدیه‌ای/… را نپذیرفتن
lhre Einladung zum Essen muss ich leider ablehnen.
متاسفانه من مجبورم دعوت شما به غذا را رد کنم.

206
Q

ausgeschlossen

A

ناممکن محال

207
Q

herstellen

A

تولید کردن ساختن
1.Der Gürtel ist aus echtem Leder hergestellt.
1. کمربند از چرم واقعی تولید شد.
2.In dieser Firma stellen sie Schokolade her.
2. آن‌ها در این شرکت شکلات تولید می‌کنند.

208
Q

abschließen

A

تمام کردن به پایان رساندن
مترادف و متضاد
beenden fertig machen fertigstellen zu Ende führen
1.Ich schließe dieses Jahr meine Lehre ab.
1. من امسال کارآموزی‌ام را تمام می‌کنم.
2.Meine Schwester schloss ihr Studium letztes Jahr ab.
2. خواهرم درسش را پارسال تمام کرد.
3.Sie haben diesen Programmteil mit Erfolg abgeschlossen.
3. آن‌ها این بخش برنامه را با موفقیت به پایان رساندند.
2 قفل کردن
مترادف و متضاد
abriegeln absperren schließen verschließen versperren zumachen aufschließen
etwas (Akk.) abschließen
چیزی را قفل کردن
1. Die Haustür wird jeden Abend um 22:00 Uhr abgeschlossen.
1. در خانه هر شب ساعت 22 قفل می‌شود.
2. Du musst das Auto abschließen.
2. تو باید ماشین را قفل کنی.
3 بستن منعقد کردن
مترادف و متضاد
abmachen aushandeln ausmachen verabreden vereinbaren
1.Man sollte den Vertrag genau durchlesen, bevor man ihn abschließt.
1. قرارداد بایستی به‌طور دقیق قبل از بسته‌شدن خوانده شود.
eine Wette abschließen
شرط بستن
Wo kann ich eine Wette abschließen?
کجا می‌توانم شرط ببندم؟

209
Q

die Produktion

A

تولید
1.Die Produktion von Käse dauert oft viele Wochen.
1. تولید پنیر معمولا چند هفته طول می کشد.
2.Wegen der vielen Aufträge musste die Produktion erhöht werden.
2. به خاطر سفارشات زیاد، تولید باید افزایش پیدا کند.

210
Q

die Finanzabteilung

A

بخش امور مالی

211
Q

die Buchhaltung

A

حسابداری حساب و کتاب
1.Ich arbeite in der Buchhaltung.
1. من در حسابداری کار می‌کنم.
2.Wir haben einige Fehler in der Buchhaltung entdeckt.
2. ما یک اشتباه در حسابداری پیدا کردیم.

212
Q

die Kundenbetreuung

A

خدمات مشتری
1.Ich kümmere mich um die Kundenbetreuung.
1. من به خدمات مشتری اهمیت می‌دهم.
2.Ich möchte ihre Professionalität und die gute Kundenbetreuung hervorheben.
2. من می‌خواهم حرفه‌ای ‌بودن و (ارائه) خوب خدمات مشتری آن‌ها را مورد تأکید قرار دهم.

213
Q

die Geschäftsleitung

A

مدیریت

214
Q
A
215
Q

die Ge­schäfts­füh­rung

A

مدیریت
1.Die Geschäftsführung arbeitet an einer neuen Strategie.
1. مدیریت بر روی یک راهبرد جدید کار می‌کند.
2.Die Geschäftsführung trifft alle wichtigen Entscheidungen in einem Unternehmen.
2. مدیریت، تمامی تصمیم‌های مهم در یک شرکت را می‌گیرد.

216
Q

die Personalabteilung

A

بخش کارگزینی قسمت پرسنلی
1.Das war die Personalabteilung der Uni.
1. آن قسمت پرسنلی دانشگاه بود.
2.Die Personalabteilung will morgen mit mir reden.
2. بخش کارگزینی می‌خواهد فردا با من صحبت کند.

217
Q

die Reklamation

A

شکایت اعتراض
1.Es gab nur ein paar unbedeutende Reklamationen.
1. تنها برخی شکایات بی‌معنا وجود داشت.
2.Es gab viele Reklamationen über dieses Produkt.
2. اعتراضات زیادی درباره این محصول وجود داشت.

218
Q

die Beschwerde

A

شکایت اعتراض
1.Es gab nur ein paar unbedeutende Reklamationen.
1. تنها برخی شکایات بی‌معنا وجود داشت.
2.Es gab viele Reklamationen über dieses Produkt.
2. اعتراضات زیادی درباره این محصول وجود داشت.

219
Q

sich entwickeln

A

پیشرفت کردن پیش رفتن، شکل گرفتن
مترادف و متضاد
Fortschritte machen sich mausern
sich gut/schnell/… entwickeln
خوب/سریع/… پیش رفتن [پیشرفت کردن]
1. Das Projekt entwickelt sich gut.
1. پروژه خوب پیش می‌رود.
2. Unser Sohn entwickelt sich gut in der Schule.
2. پسر ما در مدرسه، خیلی خوب پیشرفت می‌کند.
2 توسعه دادن تولید کردن (entwickeln)
etwas (Akk.) entwickeln
چیزی را تولید کردن
Die Maschine wurde ganz neu entwickelt.
دستگاه به تازگی توسعه یافت.
einen Film entwickeln
فیلمی ظاهر کردن
Die Firma hat ein neues Produkt entwickelt.
این شرکت یک محصول جدید تولید کرد.
3 (به‌تدریج) پدید آمدن به وجود آمدن
مترادف و متضاد
entstehen erwachsen sich herausbilden
sich etwas aus etwas (Dat.) entwickeln
به‌تدریج چیزی از چیزی به وجود آمدن
aus der Raupe entwickelt sich der Schmetterling.
به‌تدریج از کرم ابریشم پروانه به‌وجود می‌آید.
4 ابداع کردن اختراع کردن، ساختن (entwickeln)
مترادف و متضاد
bauen erfinden hervorbringen schaffen
etwas (Akk.) entwickeln
چیزی را ابداع کردن [اختراع کردن]
1. eine Maschine entwickeln
1. ماشینی را اختراع کردن
2. eine Methode entwickeln
2. متودی را ابداع کردن
5 از خود نشان دادن پیدا کردن، شدن (entwickeln)
مترادف و متضاد
entfalten zeigen
Mut/Energie entwickeln
شهامت/انرژی از خود نشان دادن
6 رشد کردن
مترادف و متضاد
gedeihen reifen sprießen wachsen
sich gut/schnell/… entwickeln
خوب/به سرعت/… رشد کردن
Die Pflanze hat sich gut entwickelt.
این گیاه خوب رشد کرد.

220
Q

durchführen

A

انجام دادن اجرا کردن، عمل کردن
1.Als wir den Befehl durchgeführt hatten, kehrten wir zur Basis zurück.
1. وقتی که ما دستور را اجرا کردیم به پایه (کار) بازگشتیم.
2.Der Techniker führte viele Tests an der Maschine durch.
2. تکنیسین، آزمایش‌های زیادی بر روی ماشین انجام داد.
3.Ich möchte einen weiteren Test durchführen, um die Ergebnisse zu prüfen.
3. من می‌خواهم یک آزمایش دیگر اجرا کنم تا نتیجه‌ها را آزمایش کنم.

221
Q

ungewöhnlich

A

غیر عادی عجیب، غیر معمولی
1.Die Kinder meiner Schwester haben sehr ungewöhnliche Namen.
1. فرزندان خواهر من اسامی بسیار عجیبی دارند.
2.Ich finde diese Speise ungewöhnlich, aber sie schmeckt gut.
2. به نظر من این غذا عجیب است، اما مزه خوبی می‌دهد.

222
Q

der Vorgesetzter

A

سرپرست ناظر
مترادف و متضاد
Untergebener
1.Ich habe ein gutes Arbeitsverhältnis mit meinem direkten Vorgesetzten.
1. من رفتار کاری خوبی با ناظر مستقیم خودم دارد.
2.Mein Vorgesetzter war mit meiner Arbeit sehr zufrieden.
2. سرپرست من از کارم بسیار راضی بود.

223
Q

die Begrenzung

A

حد مرز
2 مرزبندی
3 محدودیت

224
Q

betreuen

A

مراقبت کردن
مترادف و متضاد
pflegen sich annehmen sich kümmern sorgen
etwas (Akk.) betreuen
از چیزی مراقبت کردن
1. alte Leute betreuen
1. از افراد مسن مراقبت کردن
2. Meine Mutter betreut unser Haus, wenn wir längere Zeit nicht da sind.
2. مادرم از خانه ما وقتی که ما به مدت طولانی در آنجا نیستیم مراقبت می‌کند.
2 اداره کردن رسیدگی کردن
مترادف و متضاد
führen leiten verwalten
etwas (Akk.) betreuen
چیزی را اداره کردن [به چیزی رسیدگی کردن]
1. eine Abteilung betreuen
1. بخشی را اداره کردن
2. Sie betreut das Projekt zur Sanierung der Altbauten.
2. او پروژه بازسازی ساختمان‌های قدیمی را اداره می‌کند.

225
Q

pflegen

A

مراقبت کردن پرستاری کردن
etwas (Akk.) pflegen
از چیزی مراقبت کردن
1. Den Garten pflegt meine Frau.
1. زنم از باغچه مراقبت می‌کند.
2. Meine Mutter ist sehr krank. Ich muss sie pflegen.
2. مادر من خیلی مریض است. من باید از او مراقبت کنم.
3. Wer pflegt euren kranken Vater?
3. چه کسی از پدر مریضتان مراقبت می‌کند؟
etwas (Akk.) regelmäßig/aufopfernd pflegen
از چیزی به طور مرتب/فداکارانه مراقبت کردن
Eine Creme, die die Haut pflegt.
کرمی که از پوست مراقبت می‌کند.
2 عادت داشتن
pflegen etwas zu machen
عادت به انجام کاری داشتن
Er pflegt zum Essen Wein zu trinken.
او عادت به نوشیدن شراب هنگام غذا دارد.
pflegen etwas zu machen
چیزی را معمولا انجام دادن
Er pflegt gute Kontakte zur Mafia.
او روابط خوبی با مافیا دارد.
3 دوستدار چیزی بودن به چیزی علاقه‌مند بودن
Kunst/Freundschaft/… pflegen
دوستدار هنر/دوستی/… بودن
Er pflegt die Musik.
او دوستدار موسیقی است.

226
Q

deren

A

[ضمیر موصولی] که … (آن)
1.Sie ist eine Künstlerin, deren Arbeit ich bewundere.
1. این یک هنرمند است که من کارش را تحسین می‌کنم.
توضیحاتی در رابطه با deren
از ضمایر موصولی برای ساخت جملات موصولی استفاده می شود. جملات موصولی جملاتی هستند که در آنها بخش دوم جمله اطلاعاتی را در ارتباط با بخش اول جمله می دهد. این واژه ضمیر موصولی اسامی مونث و جمع در حالت “Genetiv” [ملکی] می‌باشد.

227
Q

beobachten

A

تماشا کردن دیدن، نظارت کردن
1.Sie wurde von der Polizei beobachtet.
1. او به وسیله پلیس مشاهده می‌شد.
2.Wer hat den Unfall beobachtet?
2. چه کسی حادثه را دیده‌است؟

228
Q

die Veränderung

A

تغییر دگرگونی
1.Jeder bemerkte die Veränderung ihres Verhaltens.
1. هر کسی تغییر در رفتارش را تشخیص می‌داد.
2.nachhaltige Veränderung
2. دگرگونی پایدار

229
Q

frühzeitig

A

به‌موقع زود، سر وقت
1.Die frühzeitige Erkennung von Erkrankungen kann Leben retten.
1. تشخیص به‌موقع بیماری می‌تواند زندگی را نجات بدهد.
2 پیش از موعد
1.Mein Fitnessstudio erlaubt keine frühzeitige Beendigung meiner Mitgliedschaft.
1. باشگاه ورزشی من اتمام پیش از موعد عضویتم را اجازه نمی‌دهد

230
Q

der Eingriff

A

اقدام (پزشکی) عمل جراحی، دخالت (پزشکی)
1.Der Chirurg versicherte mir, dass der Eingriff minimal sein würde.
1. جراح به من اطمینان داد که دخالت پزشکی حداقلی خواهد بود.
2.Mein Arzt hat mir gesagt, dass ein medizinischer Eingriff noch nicht nötig sei.
2. پزشکم به من گفت که هنوز یک اقدام پزشکی ضروری نیست.
2 مداخله دخالت
1.Das war ein politischer Eingriff.
1. این یک مداخله سیاسی بود.
2.Der Eingriff in die Natur kann üble Konsequenzen für das Ökosystem haben.
2. مداخله در طبیعت می‌تواند عواقب بدی برای اکوسیستم داشته باشد.

231
Q

die Untersuchung

A

معاینه
1.Ich habe morgen eine Untersuchung im Krankenhaus.
1. من فردا یک (وقت) معاینه در بیمارستان دارم.
2.Natürlich zahlt die Krankenkasse diese Untersuchung.
2. البته که بیمه درمانی (هزینه) این معاینه را پرداخت می‌کند

232
Q

die Nahrungsaufnahme

A

تغذیه
مترادف و متضاد
Ernährung Nahrungszufuhr
1.Die meisten Bodybuilder notieren ihre tägliche Nahrungsaufnahme.
1. بسیاری از بدن‌سازان تغذیه روزانه خود را یادداشت می‌کنند.
2.Flüssigkeiten und Nahrungsaufnahme sollten immer in Maßen sein.
2. نوشیدنی‌ها و تغذیه باید همیشه به‌اندازه باشند.

233
Q

die Körperpflege

A

بهداشت بدن

234
Q

die Beschäftigung

A

مشغله شغل، فعالیت
1.Er sucht immer eine Beschäftigung.
1. او همیشه به دنبال یک مشغله است.
2.Ich suche eine Halbtagsbeschäftigung, weil ich ein kleines Kind habe.
2. من به دنبال یک شغل نیمه روز هستم، چون من یک بچه کوچک دارم.

235
Q

ambulant

A

سرپایی
1.Die meisten Patienten bevorzugen eine ambulante Behandlung.
1. اکثر بیمارها، یک درمان سرپایی را ترجیح می‌دهند.
2 سیار مهاجر
1.Ambulanter Handel bezeichnet eine Handelsform, bei der der Verkäufer direkt zu oder in die Nähe seiner Kunden reist.
1. فروشنده دوره‌گرد یک گونه از تجارت را نشان می‌دهد که فروشنده در آن درست در کنار و یا در نزدیکی مشتری‌هایش سفر می‌کند.

236
Q

der Pflegedienst

A

خدمات پرستاری

237
Q

die Behinderung

A

معلولیت کم‌توانی

238
Q

voraussagen

A

پیش‌بینی کردن پیش‌گویی کردن
مترادف و متضاد
absehen verheißen vorhersagen
1.Die Meteorologen sagen dieses Wochenende Regen voraus.
1. هواشناسان برای این آخر هفته باران پیش‌بینی کردند.
2.Niemand kann die Zukunft voraussagen.
2. هیچ‌کس نمی‌تواند آینده را پیش‌گویی کند

239
Q

vorwärtskommen

A

پیش رفتن پیشرفت داشتن، ترقی کردن

240
Q

die Ausschreibung

A

مناقصه آگهی اقتصادی
مترادف و متضاد
Angebotseinholung
1.Die Firma gewann die Ausschreibung für das Bauprojekt.
1. شرکت مناقصه پروژه ساختمانی را پیروز شد.
2.Die Lieferanten werden mittels Ausschreibungen ausgewählt.
2. تحویل‌دهندگان به‌وسیله مناقصه انتخاب شدند.

241
Q

aufbauen

A

ساختن سرهم کردن
مترادف و متضاد
abbauen
1.Es dauert ziemlich lange, eine Brücke aufzubauen.
1. زمان تقریبا زیادی طول می‌کشد تا یک پل ساخته شود.
2.Wenn ihr das Zelt aufbaut, gehen wir einkaufen.
2. وقتی شما چادر را سرهم کردید[برپا کردید]، ما به خرید می‌رویم.

242
Q

nach­le­sen

A

دوباره خواندن بازخوانی کردن
1.Das kannst du alles bei Schopenhauer nachlesen.
1. تو می‌توانی همه را با شوپنهاور بازخوانی کنی.
2.den Text eines Vortrages nachlesen
2. متن یک سخنرانی را دوباره خواندن

243
Q

seitdem

A

از آن موقع از آن موقع تا به حال
1.Ich bin vor zwei Jahren nach Deutschland gekommen. Seitdem lerne ich Deutsch.
1. من دو سال است که به آلمان آمده ام. از آن موقع من آلمانی یاد میگیرم.
2.Ina hatte mit 25 Jahren einen Unfall. Seitdem ist sie blind.
2. او در 25 سالگی یک سانحه داشت و از آن موقع او نابینا است.

244
Q

nachdem

A

پس از آنکه
1.Nachdem er gegessen hatte, trank er eine Tasse Kaffee.
1. پس از آنکه او [غذا] خورد، او یک فنجان قهوه نوشید.
2.Nachdem wir gegessen hatten, sind wir spazieren gegangen.
2. بعد از آنکه ما غذا خوریدیم، ما برای پیاده روی رفتیم.

245
Q

bevor

A

پیش از آنکه قبل از آنکه
1.Bevor wir gehen, möchte ich noch etwas essen.
1. پیش از آنکه برویم من می خواهم چیزی بخورم.
2.Ich möchte zu Hause sein, bevor es dunkel ist.
2. من می خواهم خانه باشم، پیش از آنکه هوا تاریک شود.

246
Q

davor

A

جلوی آن
1.Davor darfst du nicht parken.
1. تو اجازه نداری که جلوی آن پارک کنی.
2.Sie sahen das große Gebäude. Davor stand eine Siegessäule.
2. شما ساختمان بزرگ را دیدید. جلوی آن یک ستون پیروزی قرار دارد

247
Q

die Gastronomie

A

پذیرایی غذاخوری
1.Mein Cousin ist Koch und arbeitet in der Gastronomie.
1. پسرعموی من آشپز است و در غذاخوری کار می‌‌کند.

248
Q

der Einzelhandel

A

خرده‌فروشی جزئی‌فروشی
مترادف و متضاد
Großhandel
1.Der Bewerber hatte mehrere Jahre Erfahrung im Einzelhandel.
1. درخواست‌کننده دارای سال‌ها تجربه در خرده‌فروشی بود.
2.Es gibt viele Arbeitsplätze im Einzelhandel.
2. فرصت‌های شغلی زیادی در خرده‌فروشی وجود دارد.

249
Q

der Großhandel

A

عمده‌فروشی تجارت عمده

250
Q

IT branche

A

بخش فناوری اطلاعات

251
Q

der Maschinenbau

A

مهندسی مکانیک

252
Q

die Medien

A

رسانه‌ها رسانه‌ها
1.Umweltschutz ist in den Medien ein großes Thema.
1. حفاظت از محیط زیست یک موضوع مهم در رسانه‌ها است.

253
Q

die Metallindustrie

A

صنعت فلزات

254
Q

öffentlich Dienst

A

خدمات عمومی

255
Q

pharma industries

A

صنایع دارویی

256
Q

die Konkurrenz

A

رقابت
مترادف و متضاد
gegnerschaft Wettstreit
1.Es ist schwer, ein Geschäft aufzumachen. Die Konkurrenz ist groß.
1. کسب‌وکار جدید راه‌انداختن سخت است. رقابت شدید است.
2.Trotz starker Konkurrenz hat unsere Firma den Auftrag bekommen.
2. با وجود رقابت شدید، شرکت ما سفارش را دریافت کرد.