Verb,Adj,Adv 16 Flashcards
dazugehören
به آن تعلق داشتن
verhaften
بازداشت کردن، دستگیر کردن
erben
به ارث بردن
verschränken
دست و پا روی هم انداختن
versagen
شکست خوردن، از عهده کاری بر نمیامدن، عمل نکردن، از کار افتادن
einfügen
وارد کردن، اضافه کردن، درج کردن
marschieren
رژه رفتن
meinen damit .akk
نظر داشتن، منظور داشتن، اعتقاد داشتن
vorfahren
به جلو راندن، از جلو چیزی با ماشین رد شدن
dämpfen
دم کردن، کم کردن، فرونشاندن
spenden
اهدا کردن، بخشیدن
zweifeln
تردید داشتن، شک داشتن
sich erfreuen .gen
خوشحال کردن، شاد کردن، خوشحال شدن (s)، شاد شدن (s)، برخوردار بودن (s)، داشتن (s)
sich erhitzen (inf)
حرارت دادن، گرم کردن، گرم شدن (s)، حرارت دیدن (s)، عصبانی کردن
stapeln
روی هم انباشتن، انباشته شدن
abschicken
فرستادن
zusammenstellen
کنار هم گذاشتن، تدارک دیدن، تنظیم کردن
ausbauen
باز کردن، پیاده کردن، گسترش دادن، توسعه دادن
aussuchen .akk
انتخاب کردن
pflanzen
کاشتن، گیاه کاشتن
sich ergeben (inf)
نتیجه دادن، (به چیزی) رسیدن، تسلیم شدن
sich erkundigen
جویا شدن، پرسش کردن
losfahren (inf)
راه افتادن، حرکت کردن
sich verabreden
برنامه ریزی کردن، هماهنگ کردن
aufbewahren
نگه داشتن، حفظ کردن
ableiten
منحرف کردن، نتیجه گرفتن، به دست آوردن
sich gewöhnen
عادت کردن (s)، عادت دادن
beinhalten
شامل بودن، دربرداشتن
edel
اشرافی، اصیل، متعادل
legal
قانونی
momentan
در حال حاضر، الان
buchstäblich
لفظی
übermäßig
بیش از حد، زیاد از حد
konservativ
سنت گرا
fröhlich
شاد، خوشحال
äußerst
بی اندازه
irreal
غیر واقعی، غیر حقیقی
brav
حرف شنو
sensibel
حساس
blühend
شکوفا، پرگل، شاداب، جوان
heftig
شدید، تند، سخت
vertreten
حاضر
machbar
امکان پذیر، ممکن
anderweitig
دیگر
krumm
خمیده، کج
stabil
محکم، با ثبات
gleichmäßig
یک نواخت، یکسان، یکدست
quer
از وسط، از میان، مایل، کج
buchstäblich
به معنای واقعی کلمه
hinterher
بعد از آن
anscheinend
ظاهرا، گویا
entgegen
در جهت