(R):52-53-54 Flashcards
vulnerable
آسیب پذیر،بی دفاع،
در معرضِ…
prone
مستعد،در معرض
susceptible
در معرض،مستعد،
آماده تأثیرپذیری
jeopardy
خطر،ریسک،مخاطره
jeopardize
به خطر انداختن،
در معرض خطر قرار دادن
predisposition
در معرض بودن،پیش زمینه و استدلال،
تمایل
imminent
قریب الوقوع،حتمی و نزدیک
on the verge
در شرفِ،در معرضِ[phrase]
forthcoming
قریب الوقوع،به زودی؛
مقدور،موجود
threaten
تهدید کردن،آزار رساندن،
بخطر انداختن
endanger
به خطر انداختن،
ریسک کردن
peril
خطر،مخاطره،ریسک
ominous
بدشگون،بد یُمن،شوم،
خبر از اتفاقی بد
omen
نشانه ای از اتفاقی در آینده،
علامت
intimidate
ترساندن کسی تا کاری برایت انجام دهد
menace
تهدید،ارعاب،خطر/
تهدید نمودن
sinister
تهدید کننده،بد یُمن،شیطانی
formidable
مهیب،بزرگ،شاق،
تأثیر گذار،توانمند
trap
دام،تله/به دام انداختن،
گرفتار کردن
pitfall
مشکل،تله،خطر،دشواری
hazardous
خطرناک،مضر،پر از ریسک
precarious
ناامن،پرخطر،
بی ثبات و نامطمئن
forewarn
هشدار دادن از قبل،
اعلام خطر کردن
illness
بیماری،مریضی
disease
بیماری،کسالت،مرض،معضل
malady
مشکل،فساد،بیماری
plague
بیماری مُسری،طاعون
contagious
مسری،عفونی،واگیردار
symptom
علائم(بیماری)،نشانه،
دلیل،سندرُم
cough
سرفه کردن/سرفه
therapy
مداوا،درمان،معالجه
addict
معتاد،خو گرفته
vaccinate
واکسن زدن
prescribe
تجویز نمودن،پیشنهاد دادن
prescription
نسخه دارو،تجویز،
دارو یا معاینه پزشکی
psychiatric
روان پرشکی
cancer
سرطان،تومور
sanitary
بهداشتی
infection
عفونت
tissue
بافت،رشته
cavity
حفره،فضای خالی؛
کرم خوردگی دندان
wholesome
سالم و مفید
obese
چاق و فربه
corpulent
چاق،دارای اضافه وزن
toe
پنجه،انگشت
limb
دست یا پا
thumb
انگشتِ شَست
skull
جمجمه،کاسه سر
numb
بی حس،کِرِخت
vessel
رگ؛کشتی،لِنج،شناور
vein
سیاهرگ
throat
نای،گلو،گلوگاه
nostril
سوراخ بینی
nosebleed
خون دماغ
domain
قلمرو،حیطه،پهنه،دامنه،حوزه
realm
کشور،قلمرو،حکومت؛
حوزه،عرصه
territory
قلمرو،خاک،سرزمین
terrestrial
زمینی،دنیوی
estate
مایملک،دارایی؛
پهنه،زمین
property
دارایی،مایملک،اموال؛
مشخصه،ویژگی
municipal
(وابسته به) شهرداری یا شهری
urbanity
شهرنشینی
continent
قاره
tropic
منطقه گرمسیری یا حارّه
equatorial
گرمسیری،استوایی
latitude
عرض جغرافیایی
coincide
مقارن و هم زمان شدن،
منطبق شدن
concur
موافق بودن؛هم زمان بودن،
جور بودن
concurrent
هم زمان،هم راستا،
همگرا،موافق
conjunction
مقارنه،هم زمانی،ترکیب؛
حرف ربط
simultaneous
هم زمانی،مقارن
synchronize
همگام کردن،
منطبق و هم زمان نمودن
contemporary
معاصر،هم زمان،هم دوره،
به روز
convergence
همگرایی،همسویی
accompany
همراهی و مشایعت کردن،
هم زمان شدن
procedure
رویه،روال،خط مشی،پروسه
routine
معمول،متعارف،متداول/
روال عادی
means
متد،روش،راه؛
دارایی،سرمایه