(H):22-23-24 Flashcards
guilty
گناهکار،مجرم،مقصّر،سزاوار سرزنش
culprit
متهم،متخلف،مجرم،مسبب
culpable
قابل سرزنش،گناهکار،مقصر
innocent
بی گناه،بی تقصیر،پاک و عفیف
criminal
تبهکار،مجرم/مجرمانه
villain
آدم بَده!،تبهکار،شخصیت بد،فرد شرور
delinquent
مجرم،مقصر،متخلف/بزهکار،فرد مجرم
offence
جرم،کار غیرقانونی،هتاکی،آزار
penalize
تنبیه کردن،بدبخت کردن،بیچاره کردن
punishment
تنبیه،جریمه،مجازات،کار سنگین
confine
حبس کردن،محدود کردن(در جایی)
jail
زندان/زندانی کردن،حبس کردن
detention
حبس موقت،توقیف،بازداشت
prison
زندان
imprisonment
حبس،بازداشت
legitimate
قانونی و مشروع،درست و بر حق
outlaw
غیرقانونی اعلام کردن،ممنون کردن
illicit
غیرقانونی،نامشروع،قاچاق
illegal
غیرقانونی،خلاف قانون،غیرمجاز
legal
قانونی،شرعی و عرفی
vindictive
تلافی جویانه،کینه جویانه،کینه ای
revenge
کینه،انتقام گرفتن،تلافی کردن
traitor
فرد خائن
pirate
دزد دریایی؛متخلف قانون کپی رایت
bandit
راهزن،دزد مسلح کمین کرده در راه
vicious
شرور،فاسد،تبهکار
corpse
جنازه،جسد،نعش
homicide
قتل،آدمکشی،جنایت
murderer
قاتل،آدم کشی
offensive
توهین آمیز،گستاخانه،ناخوشایند
prick
سوراخ کردن
seep
چکیدن،تراوش نمودن
percolate
رخنه کردن،نفوذ کردن،پخش شدن
porous
متخلخل،سوراخ دار
pierce
نفوذ و رخنه کردن،سوراخ کردن
penetrate
نفوذ و رخنه کردن،فهمیدن
isolate
جداکردن،سوا کردن
segregate
جداکردن،تفکیک نمودن
divisive
تفرقه انداز،اختلاف انداز،جدایی انداز
divide
چندتکه کردن،تقسیم و جدا کردن
detach
جداکردن،تفکیک نمودن
divorce
طلاق گرفتن،جدا کردن/طلاق،جدایی
separate
سوا،مجزا/جدا شدن،تفکیک شدن
distinctive
مشخص،متمایز
distinct
مجزا،متمایز،سوا،واضح،مشخص
discrete
مجزا،گسسته،مشخص
subside
فروکش کردن،نشست کردن،کم شدن
abate
فروکش کردن،کم شدن،کاهش یافتن
decline
کم شدن،افت کردن؛
رد کردن/کاهش
detract
کاستن{ارزش}،کم ارزش کردن،
کم کردن
recede
محو شدن،ازبین بردن،فروکش کردن
lessen
کم شدن/کردن،کاهش یافتن
dwindle
کاهش یافتن،کوچک شدن(تدریجی)
diminish
کم شدن،افول کردن،تنزل دادن
implication
استنباط تلویحی؛پیامد،نتیجه؛مشارکت
imply
بصورت ضمنی و تلویحی بیان کردن
implicit
ضمنی،غیرمستقیم؛
بلاشک،مطلق،کامل
tacit
ضمنی،غیر مستقیم،با ایما و اشاره
inference
نتیجه گیری،استنباط و برداشت،استنتاج
infer
استنباط و استنتاج کردن،برداشت کردن
allude
اشاره نمودن،گریز زدن
invoke
درخواست کردن،فراخواندن،استناد کردن
cite
بیان کردن،ذکر نمودن،ارجاع دادن
mention
ذکر کردن،مختصراً گفتن/ارجاع،اشاره
claim
درخواستی که محقّ آن هستیم،ادعا کردن
declare
اظهار کردن،بیان کردن،ادعا کردن
purport
ادعا کردن،به نظر رسیدن/مفهوم یا منظور
assert
اظهار کردن،بیان کردن،پافشاری کردن
announce
اعلام کردن،خبر دادن از،بیان کردن
consequence
نتیجه،پی آمد
outcome
سرانجام،نتیجه،خروجی
ensue
ناشی شدن،پی آمد،به دنبال آمدن
ramification
پی آمد،نتیجه،اثرات حاصل از کاری
upshot
نتیجه نهایی،برآمد،پی آمد
score
نمره،نتیجه؛انبوه و مقدار زیاد/
گل زدن،به ثمر رساندن،
موفق شدن
deduce
نتیجه گرفتن،استنباط کردن
deduction
استنتاج،گمانه زنی،نتیجه گیری؛
کسر،کاهش
conclusion
پایان و فرجام،نتیجه گیری،تصمیم
conclude
به پایان رساندن؛نتیجه گرفتن،
استنتاج کردن
conclusive
قطعی،مسلم،غیرقابل بحث،
انکارناپذیر