written english Flashcards
I am writing to inform you that…
I am writing to inform you of my intention to terminate my lease
intention to
قصد
منظور
terminate sth
خاتمه دادن
- to terminate a conference
- کنفرانس را به پایان رساندن
lease
اجاره نامه
I am writing to enquire whether…
میخوام از شما سوالی بپرسم که ایا…
I regret to inform you that
متاسفم که به اطلاعتون برسونم که
I am delighted to inform you that…
خوشوقتم که به اطلاعتون برسونم که
I am writing in response to your appeal for aid in …
appeal for:
درخواست برای
sincere
سین سی یر
بیریا، راستنما، مخلص، صادق، صمیمی
- He was sincere in what he said.
- از روی صداقت حرف زد.
- sincere grief
- اندوه واقعی
genuine
sincere
جِن یو این
خالص
واقعی
حقیقی
condolences
kənˈdoʊləns
همدردی، تسلیت، اظهار تأسف
- letter of condolence
- نامهی تسلیت (آمیز)
- Please accept my condolences.
- لطفاً (مراتب) تسلیت مرا بپذیرید.
please accept my sincere condolence
further to our meeting…
با توجه به جلسه ما…
following our last conversation
طبق اخرین مکالمه ما
in reply to your letter
with reference to your letter
با اشاره به نامه شما…
thank you for your letter concerning…
ممنون از نامه شما در باره…
regarding
concerning
your letter regarding…
در باره
راجب به
As you will see from my CV
please find enclosed a copy of…
I would like to draw your attention to
should (If)you require any further information, please dont hesitate to contact me
should is more formal than if
I would be grateful if you could contact me as soon as posible
I look forward to meeting you/ hearing from you
state
- to state one’s objectives
- هدفهای خود را گفتن
توضیح دادن
straightforward
راست، درست، بیپرده، رک، سرراست، آسان
- a straightforward course
- مسیر سرراست
- a straightforward account of what happened
- شرح صادقانهی آنچه اتفاق افتاد
manner
in a straightforward manner
طرز
طریقه
body of the letter
subject matter
موضوع اصلی
spell out
واضح توضیح دادن
tone
لحن
concise
کن سایز
مختصر
فشرده
to the point
مفید، دقیق، سرراست، درست، بههنگام، بهجا، بهموقع، سزاوار
- When giving instructions, it’s best to be to the point to avoid any confusion.
- هنگام ارائهی دستورالعمل، بهتر است دقیق باشید تا از هرگونه سردرگمی جلوگیری کنید.
superfluous
غیر ضروری
زاید
blunt
بی پرده
رک
abrupt
تند، پرتگاهدار، سراشیبی، ناگهان، ناگهانی، بیخبر، درشت، جداکردن
- an abrupt decision
- تصمیم ناگهانی
- his abrupt departure
- عزیمت غیرمنتظرهی او
بی ادب یا گستاخ
plain
ساده
واضح
محض
pertinent
ˈpɜrːtnnt
- pertinent to the matter under discussion
- مربوط به مطلب مورد بحث
- Your question was not pertinent.
- پرسش شما نامربوط بود.
brusque
براسک
abrupt
curt
بی ادب
حاضر جواب
Understanding
برداشت
استنتاج
فهم
درک
Apology
- He was full of apology.
- او با تمام وجود پوزش میخواست.
Council
انجمن، مشاوره، شورا، مجلس، هیئت، کنکاشگاه
- A council of elders governs the village.
- شورایی از ریشسفیدان روستا را اداره میکند.
Prior to the..
Before the
In view of
Considering
به خاطر
بادرنظرگرفتن
به دلیل
Inconvenience
ˌɪnkənˈviːniəns
زحمت، ناراحتی، دردسر، ناسازگاری، ناجوری، نامناسبی، اسیب، اذیت، اسباب زحمت
- Having to wait for a taxi is an inconvenience.
- منتظر تاکسی شدن مایهی عذاب است.
Thus
Hence
Therefore
With regard to
In regard to
در ارتباط با
درباره
- Give my regards to your brother.
- سلام مرا به برادرت برسان.
- in regard to your plan
- دربارهی نقشهی شما
With regard to
Regarding
Concerning
In regard to
در ارتباط با
درباره
- Give my regards to your brother.
- سلام مرا به برادرت برسان.
- in regard to your plan
- دربارهی نقشهی شما
Albeit
ɑːlˈbiːɪt
Although
اگرچه، ولو اینکه، بااینهمه، باآنکه، بهرغم، گرچه، هرچند که، گو اینکه
I tried albeit uselessly, to dissuade him.
- هرچند که فایدهای نداشت، سعی کردم او را منصرف کنم.
Incur
اینکر
موجب (خرج یا ضرر یا تنبیه و غیره) شدن، متحمل شدن، وارد آمدن، (خسارت) دیدن
- to incur a debt
- قرض بالا آوردن
- He incurred the king’s wrath.
- او خشم شاه را نسبت به خود برانگیخت.
Notwithstanding
In spite of
باوجود اینکه، علیرغم، باوجود، بدون توجه
- He flew on, notwithstanding the storm.
- باوجود طوفان به پرواز ادامه داد.
Inevitably
ɪˈnevətəbli
به اجبار، الزاما، به ناچار، ناگزیر، به زور
- The decision will inevitably lead to political tensions.
- این تصمیم ناگزیر به تنشهای سیاسی منجر خواهد شد.
Place on
گذاشتن
قراردادن
In conclusion
در پایان
hitherto/fml
up to this time
up to now
until now
so far
تاکنون، تابهحال، تا اینجا، پیش از این، سابق بر این
- A hitherto unprecedented event.
- رویدادی که تاکنون بیسابقه بوده است.
henceforth
from this time on
از این پس، زین سپس، از این بهبعد
- Henceforth knock before you enter!
- از این به بعد قبل از ورود در بزنید!
examination
ازمون
condidate
داوطلب
discursive
استدلالی
برهانی
argument
مشاجره:- The two brothers had an argument over the inheritance.
دلیل:- There are several arguments against this policy.
- دلایل متعددی علیه این سیاست وجود دارد.: reason
- The argument that ceasefire agreements are not workable is not new.
- این استدلال که معاهدههای آتشبس عملی نیستند، تازگی ندارد.
- the argument presented in the essay
- خلاصهی ارائهشده در این نوشتار
evaluate
evaluation
ارزیابی کردن
تخمین زدن
- to evaluate a situation
- وضعیت (یا موقعیتی) را سنجیدن
assess
assessment
(مزد، قیمت) تعیین کردن، (ملک) ارزیابی کردن، تعیین قیمت کردن
(مالیات، جریمه) بریدن، بستن
براورد خسارت
summarize/v
summary
sum up/v
خلاصه کردن، تلخیص کردن، به طور مختصر بیان کردن
- Can you summarize the main points of the presentation for me?
- میتوانی نکات اصلی ارائه را به طور خلاصه برایم بگویی؟
criteria/pl
criterion
معیار
coherent
# incoherent
coherence
koʊˈhɪrnt
منسجم، چسبیده، فصیح، سامانمند، مرتبط، پیوسته، مربوط، دارای ارتباط یا نتیجهی منطقی
- The professor’s lecture was not coherent, as he jumped from one topic to another without any logical flow.
- سخنرانی استاد منسجم نبود چون بدون روندی منطقی از موضوعی به موضوع دیگر میپرید.
command of
تسلط، احاطه، فرماندهی، یگان، دستوردادن
- The fort commands the entire valley.
- قلعه به همهی دره مسلط است.
- The British navy commanded the seas.
- نیروی دریایی انگلیس در دریاها حکفرما بود.
stylistic
style/n
سبک شناسی
سبک
register
لیست
فهرست
- His bearing registered intense fear.
- از ظاهرش ترس شدیدی میبارید.
ثبت کردن
narrative
story
narrator/ˈnæreɪtər
- all his narratives have to do with the Second World War.
- همهی داستانهای او مربوط به جنگ دوم جهانی است.
گوینده
Outline/v,n
زمینه، شکل اجمالی، طرح، پیرامون، خلاصه، رئوس مطالب،
طرحریزی کردن، مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
Explore ideas in greater depth
Analyse idea
سیاحت کردن، جستوجو کردن، کاوش کردن
- He explored the heart of Africa.
- او در قلب آفریقا کاوش میکرد.
- She explored the possibility of extending the contract.
- او امکان تمدید قرارداد را بررسی کرد.
Highlight important facts
Adopt
- Since they couldn’t have children of their own, they adopted a homeless child.
- چون بچهدار نمیشدند، بچهای بیخانمان را به فرزندی خود پذیرفتند.
قبول کردن، اتخاذ کردن، اقتباس کردن
- Japan has adopted many Western customs.
- ژاپن بسیاری از رسوم غرب را اقتباس کرده است.
adoption
- 2- اقتباس 3- اتخاذ
- the adoption of a new policy
- اتخاذ سیاستی جدید
Stance
نظر، عقیده، اعتقاد
وضع، حالت، طرز ایستادن
- the crouching stance of a boxer
- حالت خیزبرداشتهی بوکسور
- a belligerent political stance
- موضع سیاسی ستیزگرایانه
Point Of View
نقطهنظر، دیدگاه، نظریه، دید
- from the point of view of politics
- از دیدگاه سیاسی
Position
موقعیت، وضع، وضعیت، موضع، مرتبه، جایگاه
- His death put us in a bad position.
- مرگ او ما را در موقعیت بدی قرار داد.
- He took a position in the bank.
- در بانک شغلی به دست آورد.
- He occupies a high position among Persian poets.
- در میان شاعران فارسی مقام رفیعی دارد.
- She positioned the table right in front of the window.
- او میز را درست جلو پنجره قرار داد.
Exemplify
با مثال فهمانیدن، با نمونه نشان دادن
- This sonnet exemplifies Keats’ early style.
- این غزل نمونهای از سبک آغازین کیتز است.
Illustrate
ایلِس تریت
توضیح دادن، با مثال روشن ساختن، شرح دادن، نشان دادن، مصور کردن
- He illustrated his point by giving examples and statistics.
- او با آوردن مثال و آمار مطلب خود را روشن کرد.
Draw conclusion
Reach to a conclusion
Come to a conclusion
Condemn
kənˈdem
محکوم کردن، نکوهیدن، سرزنش کردن، مقصر شمردن، مطرود دانستن، (ابزار ساختمان، دستگاه و غیره) از رده خارج کردن، کنار گذاشتن، غیرقابل استفاده دانستن، معیوب دانستن
حقوق محکوم کردن، مجرم شناختن
- the condemned man
- مرد محکوم
(بیمار) جواب کردن، علاجناپذیر دانستن
(اموال، املاک و غیره) مصادره کردن، ضبط کردن
رسوا کردن، لو دادن
Condemnation
ˌkɑːndəmˈneɪʃn
نکوهش
محکومیت
مصادره
رسوایی
Condone
Forgive
# condemn
چشمپوشی کردن از، اغماض کردن، بخشیدن
- The world should not condone war crimes.
- دنیا نباید جنایات جنگی را نادیده بگیرد.
Hypothesize
های پاته سایز
فرض کردن، برانگاشتن
- Einstein hypothesized that gravity bends light.
- انیشتن چنین گمانه (فرض) کرد که نیروی جاذبه نور را خم میکند.
Hypothesis
های پاته سیز
- to prove or disprove a hypothesis
- فرضیهای را اثبات یا رد کردن
Assert
Claim
Assertion/n
ادعا کردن، اثبات کردن
- The women asserted their right to equal treatment.
- بانوان مدعی حقوق متساوی با مردان بودند.
تاکید، اثبات، ادعا، اگهی، اعلامیه
- The assertion of the right to the freedom of expression is important.
- تأکید حق آزادی بیان اهمیت دارد.
Justify
justification
توجیه کردن
قضاوت کردن
دلیل موجه، توجیه