Appearance، body Flashcards
Broad shoulders
براد
He has got broad shoulders
Well built
Stocky
Skinny
In good shape
Stubble
ته ریش
Dark-skinned
light or pale-skinned
Plump
Fat in a nice way!
Fattish
🟠نسبتا چاق
Ish: quite
Clean shaven
Bald
کچل
He is going bald
He is losing his hair
His hair is receding
Recede
پس روی کردن
عقب روی کردن
فروکش کردن
pregnant
be expecting a baby
smooth
rough
tanned
tan /N
👩🏽
slim
not skinny
figure
women body shape، اندام، هیکل
- She has the figure of an acrobat.
- او هیکل یک آکروبات را دارد.
شکل:- A figure moving in the dark.
- شکلی که در تاریکی حرکت میکرد.
- having a nice figure
- خوشاندام (خوشهیکل)
- the figure 5
- عدد5
Wrinkle
Go gray/ white
He is going gray/ white
Neat
Tidy
مرتب، ترگل ورگل
Can guess
Can tell
Chubby cheeks
گونه های گوشتالو
Ginger hair
Wear a brace for straighten her teeth
😬
Gorgeous
معرکه
باحال
زن بسیار زیبا
Show (it) off/v
show-off/n
پز دادن
خودنمایی کردن
به رخ کشیدن
- They tend to show off their fancy gadgets during brunch.
- آنها دوست دارند که وسایل فانتزی خود را هنگام چاشت به رخ بکشند.
- He loved to show off his new sports car.
- او دوست داشت با ماشین اسپرت جدیدش فخر بفروشد.
That show-off thinks he’s the best player on the team.
- این فرد پزدهنده فکر میکند که او بهترین بازیکن تیم است.
Paunch
🫃
He has been drinking so much beer that he is developing a paunch.
- آنقدر آبجو خورده است که دارد شکم بههم میزند.
Stick out
برجسته بودن
جلو امدن
Be getting on for 80!
Nearly 80!
Frail
freɪl/
فراِی ل
شکننده، نحیف، گول خورنده
Frailty شکنندگی
- Disease had left the old man frail.
- بیماری پیرمرد را نزار کرده بود.
Dodder/v
دادر
تلوتلوخوردن
- The old woman doddered down the stairs.
- پیرزن لرزان و لنگان از پلهها پایین رفت.
The key to…(dressing for your body shape)
Enhance sth
بهتر کردن
بیشتر کردن
افزودن
ارتقا دادن
- A blue dress enhanced the beauty of that girl.
- پیراهن آبی بر زیبایی آن دختر میافزود.
- We must try to enhance the quality of our products.
- باید بکوشیم تا کیفیت فرآوردههای خود را بهتر کنیم.
feature
قسمتی از بدن
- Her eyes are her best feature.
- چشمهای او بهترین جزء چهرهاش است.
discreetly
محتاطانه
discreet با احتیاط# indiscreet
conceal
hide
Vertical stripes
Create the illusion of…
Flattering
شیک#Unflattering
- The lighting in the restaurant was very flattering.
- نورپردازی در رستوران بسیار جذاب بود.
- She used to wear unflattering suits all the time.
- او همیشه کتشلوارهای شیک میپوشید.
Exaggerate
مبالغه کردن
غلوکردن
draw sb’s attention to
توجه کسی را به چیزی جلب کردن
attract the attention
جلب توجه کردن
pay attention to
توجه کردن به کسی یا چیزی
informative
اموزنده
حاوی اطلاعات مفید
jump to conclusion
leap to conclusion
نتیجه گیری عجولانه کردن
interpret
تفسیر کردن
gesture
ادا
حرکت و اشاره بدن حین صحبت
- He dismissed us with a head gesture.
- با تکان سر ما را مرخص کرد.
misinterpret
برداشت نادرست کردن
necessarily
لزوما
look away
lying/adj
دروغ
دروغگو
- She couldn’t trust her ex-boyfriend’s lying words anymore.
- او دیگر نمیتوانست به حرفهای دروغ دوستپسر سابقش اعتماد کند.
- The lying salesman exaggerated the benefits of the product.
- فروشندهی دروغگو درمورد مزایای محصول اغراق کرد.
observe
مشاهده کردن
رعایت کردن
پیروی کردن
پژوهش کردن
اظهار نظر کردن
متوجه شدن
under observation
تحت مراقبت
تحت نظر
obseravant
هوشیار
مراقب
combination
combine/v
ترکیب
display
نمایش دادن
ابراز کردن
نمایش
- He proudly displayed his medals.
- او با سربلندی مدالهای خود را نشان داد.
- He did not display any signs of regret.
- او نشانی از تأسف بروز نداد.
look out
مواظب و مراقب بودن
حواس جمع بودن
go red
👹
biting fingernails
sweat/N, V
perspiration/ perspireپرسپایر
excessive/adj
excess/N, adj
exceed/v
اضافی
بالغ شدن بر…. ایکسید
- the existence of excessive amounts of fat in the diet
- وجود چربی بیشازحد/مفرط در خوراک روزانه
- an excess of supply over demand/n
- بیشتر بودن عرضه بر تقاضا(فرونی)
- excess luggage/adj
- چمدانها (یا بار) اضافی (در هواپیما و غیره)
- to exceed the speed limit
- از سرعت قانونی تندتر رفتن
- The weight of your suitcase exceeds the legal limit.
- وزن چمدان شما از حد قانونی متجاوز است.
bear in mind sth
remember to consider
Make generalizations about sth
Generalize/v
عمومیت دادن
Clenched fist
دست مشت شده
Folded arms
دستهای بغل کرده
Imply
اشاره کردن به
stubborness
obstinacy(ˈɑːbstənəsi)
لجاجت
obstinate/ لجوج
stubborn
lean towards
fancy sb
کراش داشتن روی کسی
stroke sth
stroke earlobe
لمس کردنگوش
fiddle with sth
fiddle with hand/hair
بازی کردن با انگشتان با چیزی
flirt with sb
لاس زدن با کسی
creep
crept/past
خزیدن
tiptoe با نوکپا راه رفتن
stroll
قدم زدن
پرسه زدن
- They went for a stroll in Lallehzar.
- برای قدمزدن به لالهزار رفتند.
limp
لنگیدن
staggerاستگر
تلوتلوخوردن