Digimovie Flashcards
خب، باید بدونید که اتو زدن مدلهای جدیدمون دست کمی از هيچ انسانى نداره.
حسنًا، يجب أن تعلم أن كل النماذج الجديدة لدينا ليس أقل من اي انسان.
میدونی، شرط میبندم اگه زورمون رو بزنیم، چشم بههم بزنی رفتى سر كارت
تعلمين، أراهن أنه إذا بذلنا جهدنا، ستجدين نفسك في عملك فورا.
چرا نمیری با جف حرف بزنی؟ وقتی برگشتی، به کارش بگيريم
لماذا لا تذهبين وتتحدثين مع جيف؟ عندما تعودين سنوظفه.
میخواهید تا وقتی شما خریدتون رو تموم میکنید، من حواس بهش باشه؟
هل تريدين أن أعتني بها بينما تكملين تسوقك؟
: فکر میکردم قراره به پیش خدمت پیر انگلیسی استخدام کنی
..كنت أعتقد أنك ستوظفين خادمة إنجليزية مسنة
بیخیال، توی لیست اهدای عضو اسمت بالاست. میدونی دیگه؟
لا تهتمي، اسمك يتصدر قائمة التبرع بالأعضاء. تعلمين ذلك، أليس كذلك؟
اگه زندگیتون رو سادهتر میکنه، هیچ مشکلی نیست
إذا كان ذلك يسهل حياتك، فلا مشكله
که باعث میشه روی وظایف و ارتقاهای نرمافزاری کنترل داشته باشید
مما يسمح لك بالتحكم في المهام والترقيات البرمجية
گفته بودی این اتفاق نمیفته. گفتی آخرین زورت رو میزنی
“You said this wouldn’t happen. You said you would use all your strength.”
:
: ظاهرا ذوی «وست ویلیج» خشکشویی داره
“It seems that this ‘West Village’ guy has dried ou
هفته بعدی کل نیروی کارمون رو عوض میکنیم
“Next week, we will replace our entire staff
قانون بیمه میگه سرکارگرمون باید آدمیزاد باشه
The insurance law says our foreman must be human
پس ملکه از آلیس پرسید اون باغبونها کی هستن؟
Then the queen asked Alice, who are those gardeners?”
:
گفت میتونه برامون ویزای خروج جور کنه، ولی ما پولی نداریم
“He said he could arrange exit visas for us, but we don’t have any money
میخوام هر چی از این فیلم مردنی رو فراموش کنی
أريدك أن تنسى كل شيء عن هذا الفيلم الممل.
داستان به مورد بد اخلاقیه مرد که زنی که دوستش داره رو از دست میده
القصة عن رجل سيء المزاج يخسر المرأة التي يحبها
میریم پارک، میریم لب ساحل و خودت منو میبری مدرسه
سنذهب إلى الحديقة، سنذهب إلى الشاطئ وأنتِ ستأخذينني إلى المدرسة
و برای محقق شدنش یه کار بدی انجام داده باشه
ولتحقيق ذلك، ربما قام بعمل سيء.
تو زیربوش شوهرم رو میشوری. گمونم میتونی مگی صدام کنی.
You wash my husband’s underwear. I guess you can call me .
فکر میکردم شما عوضىها ظرفیت مشروب خوردن دارید
كنت أعتقد أنكم أيها الأوغاد لديكم قدرة على تحمل شرب الكحول
شاید فقط میخواسته یکم فاصله بگیره
ربما كان يريد فقط ان يبتعد قليلا.
ما همديگه رو خونهی آقای جو ديديم، يادت اومد ؟
لقد رأينا بعضنا البعض في منزل السيد جو، هل تذكرت
مردم معمولاً قیافه منو یادشون نمیره
الناس عادة لا ينسون ملامحي
حالا كه حرفش شد، دادستان هونگ شما اینجا چیکار میکنین؟
الآن بعد أن ذكرت الأمر، المدعي العام هونغ، ماذا تفعلون هنا
به محض این که فرد پا به عرصه عمومی بگذارد
أنه ما إن يخطو المرء بقدميه إلى الساحة العامة
انبوهی از نظرات غریبهها آماده کنم، که ناخواسته مجبور به شنیدنشان هستم بدون اراده من.
جحافل من آراء الغرباء، والتي أجبر على الاستماع إليها
با این حال، چگونه میتوانم خود را برای روبارویی
مع ذلك، كيف يمكن أن أعدّ نفسي لمواجهة
با فردی که تنها چند کلمه را روی کاغذ میآورد
بشخص يخرش بعض الكلمات.
مانند آنچه که بازیگران روی صحنه تجربه میکنند،
مثل مؤدي العروض في المسرح.
با وجود اینکه میدانستم این وضعیت معمولاً چگونه است.
رغم معرفتي بأن هذا عادة ما يكون عليه الوضع.
او همانند یک کودک ضعیف لخت میشود
ليصبح عارياً كما لو كان طفلاً ضعيفاً
زیر نورهای درخشان و تند، لباسهایش از تن بیرون میروند
تحت الأضواء الباهرة والقاسية، حتى يجرد من ملابسه
که ما در معرض توجه عموم و گفتگوهای آنان قرار گیریم
عرضة لأنظار العامة وأحاديثهم
همانطور که معلوم شد
كما تبين
وقتی برای اولین بار جزئیات زندگی خود با شرلوک هولمز را منتشر کردم
حينما نشرت تفاصيل حياتي مع شيرلوك هولمز لأول مرة
واکنش خودکار من این بود که یک مخفیگاه امن پیدا کنم
كان رد فعلي التلقائي هو أن أعثر على مخبأ آمن
همانطور که در میدان جنگ انجام میدادم
مثلما كنت أفعل في أرض المعركة
همانطور که در میدان جنگ انجام میدادم
مثلما كنت أفعل في أرض المعركة
اگر تلاش کافی برای پنهانسازی نمیکردیم
إذا لم نبذل جهداً كافياً للإخفاء
که چهرههای ما را برای عموم آشکار کرده است
والتي كشفت عن ملامحنا للعامة.
. بنابراین، هیچ راهی نبود جز این که فرد سرش را بالا بگیرد
ذلك، لم يكن هناك من حل سوى أن يرفع المرء رأسه عالياً
خود را برای بارش تیرها و نیزهها آماده میکنم
أجهز نفسي لاستقبال وابل من السهام والنبال
بعد از ظهرِ یک روزِ داغِ اوایلِ ژوئیه، مردِ جوانى که در طبقه آخرِ ساختمانى در کوچه نجارها اتاقکى داشت، از درِ ساختمان بیرون آمد و مثلِ این که دل به شک باشد، سلاّنه سلاّنه در جهتِ پلِ کوکوشکین به راه افتاد.
في ظهيرة يوم حار من أوائل يوليو، خرج شاب من الباب، كان لديه غرفة في الطابق العلوي من مبنى في زقاق النجّارين، وسار ببطء نحو جسر كوكوشكين وكأنه متردد.
مرد تا خرخره به خانمِ صاحبخانه بدهکار بود، براى همین هم دلِ روبهرو شدن با او را نداشت
كان الشاب مدينًا لصاحبة المنزل حتى الأذنين، ولهذا لم يكن يريد مواجهتها.
نه این که آدمِ بزدلى باشد یا به کوچکترین چیزى جا بزند. نه؛ بلکه مدتى بود، مثلِ آدمهاىِ مالیخولیایى، سخت حساس و تحریکپذیر و عصبى شده بود.
ليس لأنه كان جبانًا أو يخاف من أقل شيء. لا؛ بل لأنه منذ
فترة كان حساسًا جدًا، وسريع الانفعال ومتوترًا كالمصابين بالهوس
چنان سر به گریبان و در خود فرو رفته وگوشهگیر شده بود که
خانمِ صاحبخانه که جاىِ خود داشت، از سایه خودش هم مىرمید
كان منطويًا على نفسه وغارقًا في أفكاره لدرجة أنه كان يخاف حتى من ظله، ناهيك عن صاحبة المنزل
قیدِ همه چیز را زده بود واز همه کسى بریده بود
لقد تخلى عن كل شيء وقطع علاقاته بالجميع.
تنگدستى از پا درش آورده بود، اما تازگىها حتى به تنگىِ دست هم ديگر اهميتى نمى داد.
كان الفقر قد أنهكه، ولكنه مؤخرًا لم يعد يهتم حتى بفقره
نُچ، خانم امشب خواب بی خواب.
بهجای خواب، سرش، مانند ماشین لباسشویی، پر بود از صدا. کوشید افکار سیاه را همچون لباسهای چرک بشوید. آیا به پیت خیلی علاقه داشت؟ آیا زیادی خونسرد نیست؟ آیا بهخاطر فهرستی بود که از گالریهای هنری فرانسه با نقاط قوت و ضعف آنها نوشته بود. ه(مدت زمان سفر در برابر طول صف گالریها)
Here is the Arabic translation of the Persian text:
لا، السيدة لن تنام الليلة.
بدلاً من النوم، كان رأسها مليئاً بالأصوات، مثل غسالة الملابس. حاولت غسل الأفكار السوداء كما تُغسل الملابس المتسخة. هل كانت تحب بيت كثيراً؟ أليست باردة المشاعر أكثر من اللازم؟ هل كان ذلك بسبب القائمة التي كتبتها عن معارض الفن الفرنسية مع نقاط قوتها وضعفها (وقت السفر مقابل طول صفوف الانتظار في المعارض)؟
This translation maintains the style and meaning of the original text, including the metaphor of the washing machine for the woman’s busy mind, her attempts to “wash away” dark thoughts, and her reflections on her feelings for Pete and her analytical approach to planning art gallery visits in France.
شاید آنقدر کسلکننده است که هیچ مردی عاشق او نمیشود؟ در تاریکی دراز کشید؛ گوشهایش را با دستش گرفت تا صدای خروپف غریبه تخت کناری را نشنود. بدنش را کش و قوس میداد، خمیازه میکشید، وضعیت قرار گرفتن بدنش را تغییر میداد. میکوشید نفسهای عمیق بکشد. در نظر مجسم میکرد افکار منفی را درون جعبهای گذاشته، درش را قفل کرده و کلید آن را دور انداخته است
بالتأكيد. إليك ترجمة النص إلى اللغة العربية:
ربما هي مملة لدرجة أن لا رجل سيقع في حبها؟ استلقت في الظلام؛ غطت أذنيها بيديها حتى لا تسمع شخير الغريب في السرير المجاور. كانت تمد جسدها وتتثاءب وتغير وضعية جسمها. حاولت أن تأخذ أنفاسًا عميقة. تخيلت في ذهنها أنها وضعت الأفكار السلبية في صندوق، أقفلته وألقت بالمفتاح بعيدًا.
هذا النص يبدو جزءًا من قصة أو سرد أدبي. فيه، يصف الكاتب مشاعر وأفكار الشخصية الرئيسية التي تعاني من الوحدة واليأس. دعنا نحلل هذا النص:
- الجملة الأولى هي سؤال يظهر أن الشخصية الرئيسية غير واثقة من جاذبيتها وتعتقد أنها قد تكون مملة لدرجة أن لا رجل سيقع في حبها.
- ثم يصف كيف أنها استلقت في الظلام وتحاول ألا تسمع شخير شخص غريب في السرير المجاور. هذا يشير إلى أنها على الأرجح في مكان عام مثل نُزل أو فندق.
- الشخصية الرئيسية قلقة وتحاول أن تنام براحة: تمد جسدها وتتثاءب وتغير وضعية جسمها.
- تحاول أن تهدأ من خلال أخذ أنفاس عميقة.
- أخيرًا، تستخدم تقنية التصور الذهني للسيطرة على أفكارها السلبية. تتخيل أنها وضعت هذه الأفكار في صندوق، أقفلته وألقت بالمفتاح بعيدًا.
هذا النص يصور بشكل جيد مشاعر الوحدة واليأس ومحاولة التعامل مع الأفكار السلبية. الشخصية الرئيسية تصارع مع مشاكل عاطفية وتقدير الذات، بينما تحاول إبعاد هذه الأفكار عنها وإيجاد الهدوء.
ساعت حدود سه بامداد است، پذیرفت که احتمالاً تا صبح بیدار خواهد ماند. بلند شد و آرام به کنار پنجره رفت. پرده را کمی کنار زد.پشتبامها در زیر نور خیابانها روشن بود. نوری اندک نیز بر روی پیادهرو افتاده است. یک زوج که سرشان را به هم چسبانده بودند، بهآرامی به خانه میرفتند و درگوشی باهم نجوا می کردند.
بالتأكيد. إليك الترجمة العربية للنص:
الساعة حوالي الثالثة فجرًا، قبلت أنها على الأرجح ستبقى مستيقظة حتى الصباح. نهضت وذهبت بهدوء إلى النافذة. أزاحت الستارة قليلاً. كانت أسطح المنازل مضاءة تحت أنوار الشوارع. كان هناك أيضًا ضوء خافت يسقط على الرصيف. كان زوجان يسيران ببطء نحو المنزل، رأساهما متلاصقان، يتهامسان بصوت منخفض.
هذا النص يواصل وصف مشهد الليل ومشاعر الشخصية الرئيسية. دعنا نحلل المشهد:
- الوقت هو حوالي الثالثة صباحًا، والشخصية تدرك أنها ستظل مستيقظة على الأرجح حتى الصباح.
- تنهض وتذهب إلى النافذة، مما يشير إلى رغبتها في تغيير منظورها أو ربما البحث عن شيء يشتت انتباهها عن أفكارها.
- تصف المشهد خارج النافذة: أسطح المنازل المضاءة بأنوار الشوارع، والضوء الخافت على الرصيف.
- ترى زوجين يمشيان معًا، رأساهما متلاصقان، يتهامسان. هذا المشهد يتناقض بشكل حاد مع وحدة الشخصية الرئيسية.
هذا الوصف يعمق الإحساس بعزلة الشخصية الرئيسية. بينما هي وحيدة ومستيقظة في ساعة متأخرة من الليل، ترى آخرين يتمتعون بالحميمية والرفقة. يخلق هذا التباين شعورًا قويًا بالوحدة والحنين، ويعزز المواضيع التي تم تقديمها في المقطع السابق.
صدای خروپف زن امریکایی بلندتر میشد. کمی درنگ میکرد و دوباره خرناس میکشید. نل داخل چمدان دنبال، گوشگیر (یک جفت محض احتیاط آورده بود.)گشت و دوباره به رختخواب رفت. با خودش فکر میکرد کمتر از هشت ساعت دیگر به خانه برمیگردم، با این فکر احساس راحتی کرد و سرانجام خوابش
بالطبع. إليك الترجمة العربية للنص:
ارتفع صوت شخير المرأة الأمريكية. كانت تتوقف قليلاً ثم تعود للشخير مرة أخرى. بحثت نيل في حقيبتها عن سدادات الأذن (كانت قد أحضرت زوجًا احتياطيًا) ثم عادت إلى الفراش. فكرت في نفسها أنها ستعود إلى المنزل في أقل من ثماني ساعات، وبهذه الفكرة شعرت بالراحة وأخيرًا غفت.
تحليل النص:
- يبدأ المشهد بوصف تزايد صوت شخير المرأة الأمريكية، مما يؤكد أن الشخصية الرئيسية (نيل) في مكان مشترك، ربما فندق أو نُزل.
- نيل تبحث عن سدادات الأذن في حقيبتها. حقيقة أنها أحضرت زوجًا احتياطيًا تشير إلى أنها كانت مستعدة لمثل هذا الموقف، ربما بسبب تجارب سابقة أو توقع صعوبات في النوم.
- تعود نيل إلى الفراش، محاولة مرة أخرى النوم.
- تفكر في أنها ستعود إلى المنزل في أقل من ثماني ساعات. هذه الفكرة تجلب لها الراحة، مما يشير إلى أنها تتوق للعودة إلى بيئتها المألوفة.
- أخيرًا، تنجح في النوم، مما يشير إلى نهاية ليلة طويلة من الأرق والقلق.
هذا المقطع يكمل المشهد الليلي، موضحًا الصعوبات التي تواجهها نيل في النوم بسبب الضوضاء المحيطة. يظهر أيضًا كيف أن فكرة العودة إلى المنزل تجلب لها الراحة، مما يؤكد على أهمية الشعور بالأمان والراحة في البيئة المألوفة. في النهاية، تمكنها هذه الفكرة من الاسترخاء بما يكفي للنوم، مما يوفر حلاً للتوتر الذي بنيَ طوال الليل.
«عزیزم، به من چه ربطی داره که دوستپسرت نیومده.»
«به من هم ربطی نداره که هتل یه اتاق رو برای دو نفر رزرو کرده.»
بالتأكيد. إليك الترجمة العربية للحوار:
“عزيزتي، ما شأني أنا إذا لم يأتِ صديقك.”
“وليس من شأني أنا أيضًا أن الفندق قد حجز غرفة لشخصين.”
تحليل الحوار:
- هذا الحوار يبدو أنه يجري بين شخصين، ربما نيل (الشخصية الرئيسية التي ذُكرت سابقًا) وشخص آخر، على الأرجح المرأة الأمريكية التي كانت تشخر.
- الجملة الأولى تشير إلى أن إحدى المتحدثات كانت تنتظر صديقها (أو شريكها) الذي لم يأتِ. الشخص الآخر يقول إن هذا ليس من شأنه.
- الرد يشير إلى أن الفندق قد حجز غرفة لشخصين، لكن الشخص الثاني يقول إن هذا أيضًا ليس من شأنه.
- هذا الحوار يكشف عن توتر بين الشخصين، ربما بسبب اضطرارهما لمشاركة غرفة رغم أنهما غريبتان.
- يبدو أن هناك سوء فهم أو خطأ في الحجز، حيث كان من المفترض أن تكون الغرفة لشخصين (ربما امرأة وصديقها)، لكن انتهى الأمر بوجود امرأتين غريبتين فيها.
- اللهجة في الحوار تبدو دفاعية ومتوترة، مما يعكس عدم الراحة في الوضع.
هذا الحوار يضيف بعدًا جديدًا للقصة، موضحًا سبب وجود نيل في غرفة مع شخص غريب. كما أنه يفسر جزئيًا سبب صعوبة نومها وشعورها بعدم الراحة طوال الليل. الموقف يبدو أنه نتج عن سوء فهم أو خطأ في الحجز، مما أدى إلى وضع غير مريح لكلا الشخصين.
پشتبامها در زیر نور خیابانها روشن بود
كانت أسطح المباني مضاءة تحت نور الشوارع.
بهآرامی به خانه میرفتند و درگوشی باهم نجوا میکردند
يسيران بهدوء إلى المنزل ويتناجيان همساً فيما بينهما
سکوتی طولانی برقرار شد. نل در این فکر بود که شاید زیادهروی کرده است. به هر حال، مسخره است که دو زن بر سر اتاقی به این کوچکی با هم دعوا کنند. با خودش فکر کرد، هر دو یک وضعیت داریم. میخواست کمی دوستانهتر حرف
:
ساد صمت طويل. فكرت نيل أنها ربما قد بالغت في ردة فعلها. على أي حال، من السخيف أن تتشاجر امرأتان على غرفة بهذا الحجم الصغير. فكرت في نفسها، “كلتانا في نفس الوضع”. أرادت أن تتحدث بطريقة أكثر ودية.
سپس صدای آن زن در تاریکی پیچید: «خُب پس بهتره بدونین که وسایل باارزشم رو توی صندوق امانت گذاشتم؛ در ضمن، من دفاع شخصی بلدم.»
ثم تردد صوت تلك المرأة في الظلام: “حسنًا، من الأفضل أن تعرفي أنني وضعت أشيائي الثمينة في الخزنة؛ وبالمناسبة، أنا أجيد الدفاع عن النفس.”
نل گفت: «اسم من هم ژرژ پمپید(۱۲)وست.» و در تاریکی چشمانش را چرخاند؛ منتظر صدای کلیک دکمۀ چراغ بود تا سرانجام چراغ خاموش شد.
قال نيل: “اسمي أيضاً جورج بومبيدو”. ثم أدار عينيه في الظلام؛ منتظراً صوت نقرة زر المصباح حتى انطفأ المصباح أخيراً.
آب پاکی روی دست کسی ریختن
) is an idiom that literally translates to “pouring clean water on someone’s hands.”
The figurative meaning of this expression is:
- To tell someone the plain truth, especially when it’s disappointing or unpleasant
- To dash someone’s hopes or expectations
- To make something clear once and for all, leaving no room for doubt or false hope
It’s
زمان سفر سالیانۀ دختران به برایتون است. شش سال میشود که هفته اول نوامبر هر سال؛ تعطیلات آخر هفته، را چندتایی ـ نل، مگدا، تریش و سو با خودروی قدیمی سو و یا خودروی شرکتی که مگدا در آن کار میکند به این سفر میروند.
- إنه وقت الرحلة السنوية للفتيات إلى برايتون. منذ ست سنوات، كانت نيل، ماغدا، تريش، وسو يقمن برحلة نهاية الأسبوع هذه في الأسبوع الأول من نوفمبر. يسافرن إما في سيارة سو القديمة أو سيارة الشركة التي تستخدمها ماغدا.
این سفر سالیانه، دو بچه و یک نفر را از طلاق نجات داده و یک مورد ابتلا به زونا، هیچ یک تا حالا یکی از این سفرها را نیز از دست ندادهاند.
هذه الرحلة السنوية أنقذت طفلين ومنعت طلاقاً، وحتى ساعدت في حالة إصابة بالهربس النطاقي. لم يفوت أحد منهن أياً من هذه الرحلات حتى الآن.
سو به کمکش آمد و گفت: «دست و پا چلفتیه
تدخلت سو لمساعدتها وقالت: “أخرق
بیخاصیته.
لا يتميز بشيء
ورّاجه
ثرثار
از قرار معلوم، ما اشتباه میکردیم. معلوم شد یه جور رفیقه خوبه که داره تو رو آخر هفته به یک سفر رؤیایی به پاریس میبره. که… میدونی. عالیه. امیدوارم به کوتاهی سفر تعطیلات آخر هفتۀ ما نباشه.»
“يبدو أننا كنا مخطئين. اتضح أنه صديق جيد سيأخذك في رحلة أحلام إلى باريس في عطلة نهاية الأسبوع. وهذا… تعلمين. رائع. آمل أن لا تكون قصيرة مثل عطلتنا.”
نل گفت: «خوب، راستش، به سختی بلیت گیر آوردیم…» امیدوار بود کسی نپرسد، چه کسی پول بلیتها را داده است. (تنها آخر هفتۀ پیش از کریسمس بود که همهجا تخفیف میدادند.)
قالت نيل: “حسناً، بصراحة، بالكاد حصلنا على التذاكر…” كانت تأمل ألا يسألها أحد عن من دفع ثمن التذاكر. (كانت عطلة نهاية الأسبوع الأخيرة قبل عيد الميلاد، عندما كان كل شيء مخفضاً.)
همۀ برنامۀ سفر را، مانند کارهای شرکت؛ خودش با دقت برنامهریزی کرده بود. در اینترنت بهترین محلها را جستوجو و تلاش کرده بود هتلی با کمترین هزینه پیداكند
لقد خططت لكل شيء في الرحلة بعناية، مثلما تفعل في العمل. بحثت في الانترنيت عن أفضل الأماكن وحاولت العثور على فندق بأقل كلفة
صبح پس از بیدارشدن، حسابی سردش شده بود و تا شش ساعت نمیتوانست سرش را تكان مى دهد.
بعد الاستيقاظ صباحاً، كانت تشعر بالبرد لدرجة أنها لم تستطع تحريك رقبتها لمدة ست ساعات.
در کل , از آن نوع دخترایی نیست که بشود به ظاهرش اطمینان کرد
بشكل عام، هي ليست من الفتيات اللواتي يمكنك الوثوق في مظهرهن
و اکنون، گهگاه، یک طوری که به گوش نل نرسد، میگوید: “دیگر جوان هم نیست
الآن، من حين لآخر، بطريقة لا تسمعها نيل، كانت تقول: «هي لم تعد شابة بعد الآن
اینها همه پیامدهای بزرگشدن در شهری کوچک است – همه تصور میکنند دقیقاً مى دانند كه چه هستى
كل هذا كان نتيجةً للنشأة في بلدة صغيرة – الجميع يظنون أنهم يعرفون تمامًا من أنت
کسی که با دقت برنامهها را دنبال میکرد، فردی قابل اعتماد که میتوانستی از او بخواهی در نبودنت گلها را آبیاری و از بچهها مراقبت کند و نگران نباشی که با شوهرت ارتباط پنهانی برقرار سازد.
شخص يتبع الخطط بعناية، وشخصية يمكن الوثوق بها بحيث يمكنك أن تطلب منها أن تسقي الزهور وتعتني بالأطفال أثناء غيابك دون أن تقلق من أن تدخل في علاقة سرية مع زوجك.
از خودش پرسید؛ اگر تریش اکنون او را میدید..؟.
سألت نفسها :ماذا لو رأتني تريش الان؟
تریش که کمتر از دیگران از پیت بدش میآمد، گفت: “من بهت حسودیم میشه
قال تريش التي كانت الاقل كرها لبيت من الجميع : انا اشعر بالغيرة منك.
همۀ دخترهای بخش حسابداری با هیجان گفتند: “اوه، خوش به حالت.
جميع الفتيات في قسم المحاسبة قلن بحماس: «أوه، يا لحظكِ السعيد
سروز بزرگ نزدیک میشد، نل از گپ و گفتوگو در اینباره با دیگران لذت میبرد
اقترب الموعد الكبير ،و كانت نل تتمتع بالتحدث بالامر مع الاخرين.
کسی که با دقت برنامهها را دنبال میکرد، فردی قابل اعتماد که میتوانستی از او بخواهی در نبودنت گلها را آبیاری و از بچهها مراقبت کند و نگران نباشی که با شوهرت ارتباط پنهانی برقرار سازد.
شخص يتبع الخطط بعناية، وشخصية يمكن الوثوق بها بحيث يمكنك أن تطلب منها أن تسقي الزهور وتعتني بالأطفال أثناء غيابك دون أن تقلق من أن تدخل في علاقة سرية مع زوجك.
اینها همه پیامدهای بزرگشدن در شهری کوچک است – همه تصور میکنند دقیقاً مى دانند كه چى هستى.
كل هذا كان نتيجةً للنشأة في بلدة صغيرة – الجميع يظنون أنهم يعرفون تمامًا من أنت.
ایستگاه قطار در پاریس مملو از جمعیت بود
كانت محطة القطار في باريس مزدحمة بالناس
به یاد آورد که ایستگاه قطار پاریس مرکز جیببُران در فرانسه است
تذكرت أن محطة قطار باريس هي مركز النشالين في فرنسا
سعی کرد به آرامی به کناری حرکت کند و گاهی در میان دکههای شیشهای که کم نبودند گم میشد
حاولت أن تتحرك بحذر من جانب واحد، وأحيانًا كانت تضيع بين الأكشاك الزجاجية التي لم تكن قليلة
و پلهبرقیهایی که مشخص نبود به کجا منتهی میشوند
والسلالم المتحركة التي لم يكن واضحًا إلى أين تؤدي
و پلههای برقی که معلوم نبود به کجا میانجامند
والسلالم المتحركة التي لم يكن واضحًا إلى أين تؤدي
*** سفر با ترافیکی سنگین و لنگانلنگان آغاز شد
*** بدأت الرحلة ببطء وسط حركة مرور كثيفة
یکبار هم تعریف میکرد؛ در سفرش به کنیا با یک قایق موتوری در رودخانه بودند که وسط رودخانه قایق واژگون شد…
«ما فقط تایرهای کناری قایقرو بریدیم و به اونا آویزون شدیم تا کمک از راه رسید. من خیلی خونسرد بودم تا اینکه اونا گفتن تو رودخونه چند تا کروکودیل هست.»
كان يحكي مرة عن رحلته إلى كينيا، حيث كانوا في قارب بمحرك في النهر عندما انقلب القارب في وسط النهر…
“كل ما فعلناه هو أننا قطعنا الإطارات الجانبية للقارب وتعلقنا بها حتى وصلت المساعدة. كنت هادئًا جدًا حتى أخبرونا أن هناك بعض التماسيح في النهر.”
هذه القصة تضيف المزيد من العمق لشخصية بيت. يبدو أنه شخص مغامر ويميل إلى الهدوء في المواقف الخطرة. من الواضح أن هذه القصة تتناقض مع شخصية نيل التي تبدو أكثر قلقًا وحذرًا. ربما يحاول بيت من خلال سرد هذه القصة أن يشجع نيل على أن تكون أكثر جرأة وأقل قلقًا في مواجهة المواقف غير المألوفة، مثل رحلتها الحالية إلى باريس.
پیت هیچوقت نگران چیزی نبود. به هر جا که سفر میکرد، یک کولهپشتی برروی دوشش بود و گذرنامهاش داخل جیبش «فقط محض احتیاط.»
پیت تعریف می کرد؛ در سفر به لائوس، روبهروی چند نفر اسلحه به دست؛ خونسرد بوده: «دلیلی نداشت دچار استرس میشدم؛ یا تیراندازی میکنن یا نمیکنن. کاری از دستم برنمیآد.»
یکبار هم تعریف میکرد؛ در سفرش به کنیا با یک قایق موتوری در رودخانه بودند که وسط رودخانه قایق واژگون شد…
«ما فقط تایرهای کناری قایقرو بریدیم و به اونا آویزون شدیم تا کمک از راه رسید. من خیلی خونسرد بودم تا اینکه اونا گفتن تو رودخونه چند تا کروکودیل هست.»
لم يقلق بيت أبداً من أي شيء. أينما سافر، كان يحمل حقيبة ظهر على كتفه وجواز سفره في جيبه “للاحتياط فقط”.
روى بيت أنه كان هادئاً عندما واجه بعض الأشخاص المسلحين في رحلته إلى لاوس: “لم يكن هناك سبب للتوتر؛ إما أن يطلقوا النار أو لا. لم يكن بإمكاني فعل أي شيء حيال ذلك”.
كما روى مرة عن رحلته إلى كينيا، حيث كانوا في قارب بمحرك في النهر عندما انقلب القارب في وسط النهر…
“قمنا فقط بقطع الإطارات الجانبية للقارب وتعلقنا بها حتى وصلت المساعدة. كنت هادئاً جداً حتى أخبرونا أن هناك بعض التماسيح في النهر”.
نل گاهی از خودش میپرسید، آدمی با چهرۀ برنزه و دنیایی تجربه (حتی اگر دختران به آن تجربهها علاقه نشان نمیدادند) چرا او را به عنوان دوست انتخاب کرده است. او که نه خیلی پُردل و جرئت بود و نه وحشی و نه اهل هیجانهای زیاد. در حقیقت، او از فضای محدود زندگیاش خیلی پا فراتر نمیگذاشت. یکبار به او گفته بود به این دلیل دوستش دارد که خیلی به او سخت نمیگیرد. «دخترهای دیگر شبیه این هستند» دستش را به نشانۀ پرحرفی جلوی گوشش تندتند باز و بسته میکرد. «تو… خُب با تو خیلی راحتم.»
كانت نيل تتساءل أحياناً عن نفسها، لماذا اختارها شخص ذو بشرة برونزية وعالم من التجارب (حتى لو لم تكن الفتيات مهتمات بتلك التجارب) كصديقة. فهي لم تكن شجاعة جداً، ولا متوحشة، ولا من محبي الإثارة الكبيرة. في الواقع، لم تكن تتجاوز كثيراً حدود حياتها المحدودة. ذات مرة أخبرها أنه يحبها لأنها لا تضغط عليه كثيراً. “الفتيات الأخريات مثل هذا” وكان يفتح ويغلق يده بسرعة أمام أذنه إشارة إلى الثرثرة. “أنتِ… حسناً، أنا مرتاح جداً معكِ.”
پاریس.
شیشه پنجرۀ تاکسی را پایین آورد، صدای شلوغی خیابان را به درون کشید، بوی عطر، قهوه، دود، نسیم خنک در لابهلای موهایش میپیچید. درست همانگونه که تصور میکرد، ساختمانهای بلند با شیشههای بزرگ، ایوانهای کوچک، گوشۀ هر خیابان، یک کافیشاپ با میزهایی که بیرون چیده شده و چند صندلی دور آن دیده می شد. همچنان که تاکسی بیشتر در دل شهر میرفت، خانمهایی با لباس شیک و مرتب بیشتر دیده میشدند. در پیادهرو به یکدیگر که میرسیدند، با هم خوشوبش و روبوسی میکردند.ک
.
أنزل زجاج نافذة سيارة الأجرة، فتسلل صخب الشارع إلى الداخل. رائحة العطر والقهوة والدخان، والنسيم البارد يتخلل شعره. كان كل شيء تمامًا كما تخيله: المباني الشاهقة بنوافذها الكبيرة، والشرفات الصغيرة، وفي زاوية كل شارع مقهى بطاولات مرصوفة في الخارج وبضعة كراسي حولها. وكلما توغلت سيارة الأجرة في قلب المدينة، ازداد ظهور السيدات بملابسهن الأنيقة والمرتبة. وعندما يلتقين على الرصيف، كن يتبادلن التحيات والقبلات.
پیت پاسخی نداد. نل با خودش فکر کرد؛ آیا پیت در مسیر تونل است: اگر باشد پس دستکم یک ونیم ساعت با او فاصله دارد. زن امریکایی با اوقات تلخی چمدانش را باز کرد، همۀ رخت آویزها را برداشت و لباسهایش را آویزان کرد.
لم يجب بيت. فكرت نيل في نفسها؛ هل بيت في طريق النفق: إذا كان كذلك، فهو على بعد ساعة ونصف على الأقل. فتحت المرأة الأمريكية حقيبتها بغضب، وأخرجت كل الشماعات وعلقت ملابسها
«قصدم بیاحترامی نبود. فقط عادت ندارم اتاقم رو با غریبهها شریک باشم. خوشحال میشم اگه دوستتون اومد کلید اتاق رو پایین به پذیرش بدین ve
لمأقصد الإهانة. أنا فقط لست معتادة على مشاركة غرفتي مع الغرباء. سأكون ممتنة إذا جاء صديقك وأعطيت مفتاح الغرفة للاستقبال في الأسفل
بعد هم دفترچهاش را برداشت و وانمود کرد که در حال خواندن آن است. زن امریکایی با نگاهی رو به عقب از اتاق بیرون رفت. درست در همین لحظه صدای تلفن نل درآمد و پیامکی برای او رسید. نل سریع گوشی را برداشت
ثم أخذت دفترها وتظاهرت بأنها تقرأ فيه. غادرت المرأة الأمريكية الغرفة مع نظرة إلى الوراء. في هذه اللحظة بالذات، رن هاتف نيل وتلقت رسالة نصية. التقطت نيل الهاتف بسرعة
۳فابین(۶) برروی پشتبام نشسته بود. کلاه پشمیاش را، تا روی چشمهایش، پایین کشید و یک سیگار دیگر روشن کرد. ممکن بود سندرین از راه برسد، همیشه همینجا سیگار
كان فابيان جالسًا على السطح. سحب قبعته الصوفية حتى عينيه وأشعل سيجارة أخرى. كان من الممكن أن تصل ساندرين، فهو دائمًا يدخن هن
سکوتی ترسناک و سنگین بر آن افتاد و همهمهاش فروکش کرد
حك عليها صمت رهيب ثقيل و خفت ضوصاؤها.
فرزندان اندوهگینش چیزی از آن نمیشنیدند
فلم يسمع عنها اولئك الادباء الحزينين
و نفسهایش دیگر فریاد آزادی و امید سر نمیدهد
و إن انفاسها لا تردد صرخة الحرية ة الأمل
سپس آن ناله که مهاجمان آن را صدای احتضار میپنداشتند، بلند شد
.
ثم ارتفع ذلك الانين الذي ظنه الغزاة حشرجة
به فریادی بدل شد که در آسمان پژواک میکرد
فأضحى صرخة تذوي في السماء
گوشها را کر کرده و نابودی خفت را ندا میداد
تصم الآذان و تهتف بزوال الذل
و در خفا چاپخانهای برای انتشار کتابها بنیان نهادند و اصدار الكتب
و اسسوا في الخفاء دارا للطباعة و النشر
برای برافروختن شعله اندیشه که فروغ آن کاهش یافته بود
و لحمل شعلة الفکر التي ذوی وهجها.
پشتبام نشسته بود. کلاه پشمیاش را، تا روی چشمهایش، پایین کشید و یک سیگار دیگر روشن کرد. ممکن بود سندرین از راه برسد، همیشه همینجا سیگار میکشید.
او از بوی سیگار بدش میآمد و اگر توی خانه سیگار میکشید سندرین(۷) دماغ
:
كان جالساً على السطح. سحب قبعته الصوفية إلى أسفل حتى غطت عينيه، وأشعل سيجارة أخرى. كان من الممكن أن تصل ساندرين، فهو دائماً ما كان يدخن هنا.
كانت تكره رائحة السجائر، وإذا دخن في المنزل فإن ساندرين (٧) ستنزعج
دماغش را می گرفت و می گفت خانه بوی گند گرفته است
کانت تمسک رأسها و تقول ان البیت تفوح منه رائحة کریهه.
روی برآمدگیای باریک
علی نتوء ضيق
- Persian: روی برآمدگیای باریک روی پشت بام نشسته بود؛ اما آنقدر بزرگ بود که مردی قد بلند با فنجان قهوه در دست و صفحه دستنوشته در آن جا بگیرد.
كان يجلس على نتوء ضيق على السطح؛ ولكنه كان كبيرًا بما يكفي لجلوس رجل طويل القامة، يحمل فنجان قهوة في يده وورقة مكتوبة في مكانه.
- Persian: تابستان، گاهی اینجا چرت هم میزد. هر روز برای دوقلوهای جوان آن سوی میدان دست تکان میداد
الصيف، كان أحيانًا يأخذ قيلولة هنا. كل يوم كان يلوح للتوائم الشابة في الجهة الأخرى من الساحة
- Persian: مرکز پاریس پر از چنین فضاهایی است. اگر خانه حیاطدار یا ایوانی باریک نداری، میتوانی جایی در فضای بیرونی پیدا کنی
.
Arabic: وسط باريس مليء بمثل هذه الأماكن. إذا لم يكن لديك منزل به فناء أو شرفة ضيقة، يمكنك أن تجد مكانًا في الخارج.
- Persian: سندرین میگفت، او به این دلیل حاضر نیست کتابی را تمام کند، چون تا وقتی آن را به انتشارات نداده؛ میتواند امید داشته باشد
كانت ساندراين تقول: إنه لهذا السبب لا يستطيع إنهاء كتاب، لأنه طالما لم يرسله إلى دار النشر؛ يمكنه أن يظل متأملًا.