Digimovie Flashcards

1
Q

خب، باید بدونید که اتو زدن مدل‌های جدیدمون دست کمی از هيچ انسانى نداره.

A

حسنًا، يجب أن تعلم أن كل النماذج الجديدة لدينا ليس أقل من اي انسان.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
2
Q

می‌دونی، شرط می‌بندم اگه زورمون رو بزنیم، چشم به‌هم بزنی رفتى سر كارت

A

تعلمين، أراهن أنه إذا بذلنا جهدنا، ستجدين نفسك في عملك فورا.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
3
Q

چرا نمیری با جف حرف بزنی؟ وقتی برگشتی، به کارش بگيريم

A

لماذا لا تذهبين وتتحدثين مع جيف؟ عندما تعودين سنوظفه.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
4
Q

می‌خواهید تا وقتی شما خریدتون رو تموم می‌کنید، من حواس بهش باشه؟

A

هل تريدين أن أعتني بها بينما تكملين تسوقك؟

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
5
Q

: فکر می‌کردم قراره به پیش خدمت پیر انگلیسی استخدام کنی

A

..كنت أعتقد أنك ستوظفين خادمة إنجليزية مسنة

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
6
Q

بی‌خیال، توی لیست اهدای عضو اسمت بالاست. می‌دونی دیگه؟

A

لا تهتمي، اسمك يتصدر قائمة التبرع بالأعضاء. تعلمين ذلك، أليس كذلك؟

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
7
Q

اگه زندگیتون رو ساده‌تر می‌کنه، هیچ مشکلی نیست

A

إذا كان ذلك يسهل حياتك، فلا مشكله

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
8
Q

که باعث میشه روی وظایف و ارتقاهای نرم‌افزاری کنترل داشته باشید

A

مما يسمح لك بالتحكم في المهام والترقيات البرمجية

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
9
Q

گفته بودی این اتفاق نمیفته. گفتی آخرین زورت رو می‌زنی

A

“You said this wouldn’t happen. You said you would use all your strength.”

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
10
Q

:
: ظاهرا ذوی «وست ویلیج» خشک‌شویی داره

A

“It seems that this ‘West Village’ guy has dried ou

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
11
Q

هفته بعدی کل نیروی کارمون رو عوض می‌کنیم

A

“Next week, we will replace our entire staff

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
12
Q

قانون بیمه میگه سرکارگرمون باید آدمیزاد باشه

A

The insurance law says our foreman must be human

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
13
Q

پس ملکه از آلیس پرسید اون باغبون‌ها کی هستن؟

A

Then the queen asked Alice, who are those gardeners?”

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
14
Q

:
گفت می‌تونه برامون ویزای خروج جور کنه، ولی ما پولی نداریم

A

“He said he could arrange exit visas for us, but we don’t have any money

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
15
Q

می‌خوام هر چی از این فیلم مردنی رو فراموش کنی

A

أريدك أن تنسى كل شيء عن هذا الفيلم الممل.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
16
Q

داستان به مورد بد اخلاقیه مرد که زنی که دوستش داره رو از دست میده

A

القصة عن رجل سيء المزاج يخسر المرأة التي يحبها

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
17
Q

می‌ریم پارک، می‌ریم لب ساحل و خودت منو می‌بری مدرسه

A

سنذهب إلى الحديقة، سنذهب إلى الشاطئ وأنتِ ستأخذينني إلى المدرسة

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
18
Q

و برای محقق شدنش یه کار بدی انجام داده باشه

A

ولتحقيق ذلك، ربما قام بعمل سيء.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
19
Q

تو زیربوش شوهرم رو می‌شوری. گمونم می‌تونی مگی صدام کنی.

A

You wash my husband’s underwear. I guess you can call me .

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
20
Q

فکر می‌کردم شما عوضى‌ها ظرفیت مشروب خوردن دارید

A

كنت أعتقد أنكم أيها الأوغاد لديكم قدرة على تحمل شرب الكحول

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
21
Q

شاید فقط می‌خواسته یکم فاصله بگیره

A

ربما كان يريد فقط ان يبتعد قليلا.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
22
Q

ما همديگه رو خونه‌ی آقای جو ديديم، يادت اومد ؟

A

لقد رأينا بعضنا البعض في منزل السيد جو، هل تذكرت

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
23
Q

مردم معمولاً قیافه منو یادشون نمیره

A

الناس عادة لا ينسون ملامحي

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
24
Q

حالا كه حرفش شد، دادستان هونگ شما اینجا چیکار می‌کنین؟

A

الآن بعد أن ذكرت الأمر، المدعي العام هونغ، ماذا تفعلون هنا

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
25
به محض این که فرد پا به عرصه عمومی بگذارد
أنه ما إن يخطو المرء بقدميه إلى الساحة العامة
26
انبوهی از نظرات غریبه‌ها آماده کنم، که ناخواسته مجبور به شنیدنشان هستم بدون اراده من.
جحافل من آراء الغرباء، والتي أجبر على الاستماع إليها
27
با این حال، چگونه می‌توانم خود را برای روبارویی
مع ذلك، كيف يمكن أن أعدّ نفسي لمواجهة
28
با فردی که تنها چند کلمه را روی کاغذ می‌آورد
بشخص يخرش بعض الكلمات.
29
مانند آنچه که بازیگران روی صحنه تجربه می‌کنند،
مثل مؤدي العروض في المسرح.
30
با وجود اینکه می‌دانستم این وضعیت معمولاً چگونه است.
رغم معرفتي بأن هذا عادة ما يكون عليه الوضع.
31
او همانند یک کودک ضعیف لخت می‌شود
ليصبح عارياً كما لو كان طفلاً ضعيفاً
32
زیر نورهای درخشان و تند، لباس‌هایش از تن بیرون می‌روند
تحت الأضواء الباهرة والقاسية، حتى يجرد من ملابسه
33
که ما در معرض توجه عموم و گفتگوهای آنان قرار گیریم
عرضة لأنظار العامة وأحاديثهم
34
همان‌طور که معلوم شد
كما تبين
35
وقتی برای اولین بار جزئیات زندگی خود با شرلوک هولمز را منتشر کردم
حينما نشرت تفاصيل حياتي مع شيرلوك هولمز لأول مرة
36
واکنش خودکار من این بود که یک مخفیگاه امن پیدا کنم
كان رد فعلي التلقائي هو أن أعثر على مخبأ آمن
37
همان‌طور که در میدان جنگ انجام می‌دادم
مثلما كنت أفعل في أرض المعركة
38
همان‌طور که در میدان جنگ انجام می‌دادم
مثلما كنت أفعل في أرض المعركة
39
اگر تلاش کافی برای پنهان‌سازی نمی‌کردیم
إذا لم نبذل جهداً كافياً للإخفاء
40
که چهره‌های ما را برای عموم آشکار کرده است
والتي كشفت عن ملامحنا للعامة.
41
. بنابراین، هیچ راهی نبود جز این که فرد سرش را بالا بگیرد
ذلك، لم يكن هناك من حل سوى أن يرفع المرء رأسه عالياً
42
خود را برای بارش تیرها و نیزه‌ها آماده می‌کنم
أجهز نفسي لاستقبال وابل من السهام والنبال
43
بعد از ظهرِ یک روزِ داغِ اوایلِ ژوئیه، مردِ جوانى که در طبقه آخرِ ساختمانى در کوچه نجارها اتاقکى داشت، از درِ ساختمان بیرون آمد و مثلِ این که دل به شک باشد، سلاّنه سلاّنه در جهتِ پلِ کوکوشکین به راه افتاد.
في ظهيرة يوم حار من أوائل يوليو، خرج شاب من الباب، كان لديه غرفة في الطابق العلوي من مبنى في زقاق النجّارين، وسار ببطء نحو جسر كوكوشكين وكأنه متردد.
44
مرد تا خرخره به خانمِ صاحبخانه بدهکار بود، براى همین هم دلِ روبه‏رو شدن با او را نداشت
كان الشاب مدينًا لصاحبة المنزل حتى الأذنين، ولهذا لم يكن يريد مواجهتها.
45
نه این که آدمِ بزدلى باشد یا به کوچک‏ترین چیزى جا بزند. نه؛ بل‏که مدتى بود، مثلِ آدم‏هاىِ مالیخولیایى، سخت حساس و تحریک‏پذیر و عصبى شده بود.
ليس لأنه كان جبانًا أو يخاف من أقل شيء. لا؛ بل لأنه منذ فترة كان حساسًا جدًا، وسريع الانفعال ومتوترًا كالمصابين بالهوس
46
چنان سر به گریبان و در خود فرو رفته وگوشه‏گیر شده بود که خانمِ صاحبخانه که جاىِ خود داشت، از سایه خودش هم مى‏رمید
كان منطويًا على نفسه وغارقًا في أفكاره لدرجة أنه كان يخاف حتى من ظله، ناهيك عن صاحبة المنزل
47
قیدِ همه چیز را زده بود واز همه کسى بریده بود
لقد تخلى عن كل شيء وقطع علاقاته بالجميع.
48
تنگدستى از پا درش آورده بود، اما تازگى‏ها حتى به تنگىِ دست هم ديگر اهميتى نمى داد.
كان الفقر قد أنهكه، ولكنه مؤخرًا لم يعد يهتم حتى بفقره
49
نُچ، خانم امشب خواب بی خواب. به‌جای خواب، سرش، مانند ماشین لباسشویی، پر بود از صدا. کوشید افکار سیاه را همچون لباس‌های چرک بشوید. آیا به پیت خیلی علاقه داشت؟ آیا زیادی خونسرد نیست؟ آیا به‌خاطر فهرستی بود که از گالری‌های هنری فرانسه با نقاط قوت و ضعف آن‌ها نوشته بود. ه(مدت زمان سفر در برابر طول صف گالری‌ها)
Here is the Arabic translation of the Persian text: لا، السيدة لن تنام الليلة. بدلاً من النوم، كان رأسها مليئاً بالأصوات، مثل غسالة الملابس. حاولت غسل الأفكار السوداء كما تُغسل الملابس المتسخة. هل كانت تحب بيت كثيراً؟ أليست باردة المشاعر أكثر من اللازم؟ هل كان ذلك بسبب القائمة التي كتبتها عن معارض الفن الفرنسية مع نقاط قوتها وضعفها (وقت السفر مقابل طول صفوف الانتظار في المعارض)؟ This translation maintains the style and meaning of the original text, including the metaphor of the washing machine for the woman's busy mind, her attempts to "wash away" dark thoughts, and her reflections on her feelings for Pete and her analytical approach to planning art gallery visits in France.
50
شاید آن‌قدر کسل‌کننده است که هیچ مردی عاشق او نمی‌شود؟ در تاریکی دراز ‌کشید؛ گوش‌هایش را با دستش گرفت تا صدای خروپف غریبه تخت کناری را نشنود. بدنش را کش و قوس می‌داد، خمیازه می‌کشید، وضعیت قرار گرفتن بدنش را تغییر می‌داد. می‌کوشید نفس‌های عمیق بکشد. در نظر مجسم می‌کرد افکار منفی را درون جعبه‌ای گذاشته، درش را قفل کرده و کلید آن را دور انداخته است
بالتأكيد. إليك ترجمة النص إلى اللغة العربية: ربما هي مملة لدرجة أن لا رجل سيقع في حبها؟ استلقت في الظلام؛ غطت أذنيها بيديها حتى لا تسمع شخير الغريب في السرير المجاور. كانت تمد جسدها وتتثاءب وتغير وضعية جسمها. حاولت أن تأخذ أنفاسًا عميقة. تخيلت في ذهنها أنها وضعت الأفكار السلبية في صندوق، أقفلته وألقت بالمفتاح بعيدًا. هذا النص يبدو جزءًا من قصة أو سرد أدبي. فيه، يصف الكاتب مشاعر وأفكار الشخصية الرئيسية التي تعاني من الوحدة واليأس. دعنا نحلل هذا النص: 1. الجملة الأولى هي سؤال يظهر أن الشخصية الرئيسية غير واثقة من جاذبيتها وتعتقد أنها قد تكون مملة لدرجة أن لا رجل سيقع في حبها. 2. ثم يصف كيف أنها استلقت في الظلام وتحاول ألا تسمع شخير شخص غريب في السرير المجاور. هذا يشير إلى أنها على الأرجح في مكان عام مثل نُزل أو فندق. 3. الشخصية الرئيسية قلقة وتحاول أن تنام براحة: تمد جسدها وتتثاءب وتغير وضعية جسمها. 4. تحاول أن تهدأ من خلال أخذ أنفاس عميقة. 5. أخيرًا، تستخدم تقنية التصور الذهني للسيطرة على أفكارها السلبية. تتخيل أنها وضعت هذه الأفكار في صندوق، أقفلته وألقت بالمفتاح بعيدًا. هذا النص يصور بشكل جيد مشاعر الوحدة واليأس ومحاولة التعامل مع الأفكار السلبية. الشخصية الرئيسية تصارع مع مشاكل عاطفية وتقدير الذات، بينما تحاول إبعاد هذه الأفكار عنها وإيجاد الهدوء.
51
ساعت حدود سه بامداد است، پذیرفت که احتمالاً تا صبح بیدار خواهد ماند. بلند شد و آرام به کنار پنجره رفت. پرده را کمی کنار زد.پشت‌بام‌ها در زیر نور خیابان‌ها روشن بود. نوری اندک نیز بر روی پیاده‌رو افتاده است. یک زوج که سرشان را به هم چسبانده بودند، به‌آرامی به خانه می‌رفتند و درگوشی باهم نجوا می کردند.
بالتأكيد. إليك الترجمة العربية للنص: الساعة حوالي الثالثة فجرًا، قبلت أنها على الأرجح ستبقى مستيقظة حتى الصباح. نهضت وذهبت بهدوء إلى النافذة. أزاحت الستارة قليلاً. كانت أسطح المنازل مضاءة تحت أنوار الشوارع. كان هناك أيضًا ضوء خافت يسقط على الرصيف. كان زوجان يسيران ببطء نحو المنزل، رأساهما متلاصقان، يتهامسان بصوت منخفض. هذا النص يواصل وصف مشهد الليل ومشاعر الشخصية الرئيسية. دعنا نحلل المشهد: 1. الوقت هو حوالي الثالثة صباحًا، والشخصية تدرك أنها ستظل مستيقظة على الأرجح حتى الصباح. 2. تنهض وتذهب إلى النافذة، مما يشير إلى رغبتها في تغيير منظورها أو ربما البحث عن شيء يشتت انتباهها عن أفكارها. 3. تصف المشهد خارج النافذة: أسطح المنازل المضاءة بأنوار الشوارع، والضوء الخافت على الرصيف. 4. ترى زوجين يمشيان معًا، رأساهما متلاصقان، يتهامسان. هذا المشهد يتناقض بشكل حاد مع وحدة الشخصية الرئيسية. هذا الوصف يعمق الإحساس بعزلة الشخصية الرئيسية. بينما هي وحيدة ومستيقظة في ساعة متأخرة من الليل، ترى آخرين يتمتعون بالحميمية والرفقة. يخلق هذا التباين شعورًا قويًا بالوحدة والحنين، ويعزز المواضيع التي تم تقديمها في المقطع السابق.
52
صدای خروپف زن امریکایی بلندتر می‌شد. کمی درنگ می‌کرد و دوباره خرناس می‌کشید. نل داخل چمدان دنبال، گوش‌گیر (یک جفت محض احتیاط آورده بود.)گشت و دوباره به رختخواب رفت. با خودش فکر می‌کرد کمتر از هشت ساعت دیگر به خانه برمی‌گردم، با این فکر احساس راحتی کرد و سرانجام خوابش
بالطبع. إليك الترجمة العربية للنص: ارتفع صوت شخير المرأة الأمريكية. كانت تتوقف قليلاً ثم تعود للشخير مرة أخرى. بحثت نيل في حقيبتها عن سدادات الأذن (كانت قد أحضرت زوجًا احتياطيًا) ثم عادت إلى الفراش. فكرت في نفسها أنها ستعود إلى المنزل في أقل من ثماني ساعات، وبهذه الفكرة شعرت بالراحة وأخيرًا غفت. تحليل النص: 1. يبدأ المشهد بوصف تزايد صوت شخير المرأة الأمريكية، مما يؤكد أن الشخصية الرئيسية (نيل) في مكان مشترك، ربما فندق أو نُزل. 2. نيل تبحث عن سدادات الأذن في حقيبتها. حقيقة أنها أحضرت زوجًا احتياطيًا تشير إلى أنها كانت مستعدة لمثل هذا الموقف، ربما بسبب تجارب سابقة أو توقع صعوبات في النوم. 3. تعود نيل إلى الفراش، محاولة مرة أخرى النوم. 4. تفكر في أنها ستعود إلى المنزل في أقل من ثماني ساعات. هذه الفكرة تجلب لها الراحة، مما يشير إلى أنها تتوق للعودة إلى بيئتها المألوفة. 5. أخيرًا، تنجح في النوم، مما يشير إلى نهاية ليلة طويلة من الأرق والقلق. هذا المقطع يكمل المشهد الليلي، موضحًا الصعوبات التي تواجهها نيل في النوم بسبب الضوضاء المحيطة. يظهر أيضًا كيف أن فكرة العودة إلى المنزل تجلب لها الراحة، مما يؤكد على أهمية الشعور بالأمان والراحة في البيئة المألوفة. في النهاية، تمكنها هذه الفكرة من الاسترخاء بما يكفي للنوم، مما يوفر حلاً للتوتر الذي بنيَ طوال الليل.
53
«عزیزم، به من چه ربطی داره که دوست‌پسرت نیومده.» «به من هم ربطی نداره که هتل یه اتاق رو برای دو نفر رزرو کرده.»
بالتأكيد. إليك الترجمة العربية للحوار: "عزيزتي، ما شأني أنا إذا لم يأتِ صديقك." "وليس من شأني أنا أيضًا أن الفندق قد حجز غرفة لشخصين." تحليل الحوار: 1. هذا الحوار يبدو أنه يجري بين شخصين، ربما نيل (الشخصية الرئيسية التي ذُكرت سابقًا) وشخص آخر، على الأرجح المرأة الأمريكية التي كانت تشخر. 2. الجملة الأولى تشير إلى أن إحدى المتحدثات كانت تنتظر صديقها (أو شريكها) الذي لم يأتِ. الشخص الآخر يقول إن هذا ليس من شأنه. 3. الرد يشير إلى أن الفندق قد حجز غرفة لشخصين، لكن الشخص الثاني يقول إن هذا أيضًا ليس من شأنه. 4. هذا الحوار يكشف عن توتر بين الشخصين، ربما بسبب اضطرارهما لمشاركة غرفة رغم أنهما غريبتان. 5. يبدو أن هناك سوء فهم أو خطأ في الحجز، حيث كان من المفترض أن تكون الغرفة لشخصين (ربما امرأة وصديقها)، لكن انتهى الأمر بوجود امرأتين غريبتين فيها. 6. اللهجة في الحوار تبدو دفاعية ومتوترة، مما يعكس عدم الراحة في الوضع. هذا الحوار يضيف بعدًا جديدًا للقصة، موضحًا سبب وجود نيل في غرفة مع شخص غريب. كما أنه يفسر جزئيًا سبب صعوبة نومها وشعورها بعدم الراحة طوال الليل. الموقف يبدو أنه نتج عن سوء فهم أو خطأ في الحجز، مما أدى إلى وضع غير مريح لكلا الشخصين.
54
پشت‌بام‌ها در زیر نور خیابان‌ها روشن بود
كانت أسطح المباني مضاءة تحت نور الشوارع.
55
به‌آرامی به خانه می‌رفتند و درگوشی باهم نجوا می‌کردند
يسيران بهدوء إلى المنزل ويتناجيان همساً فيما بينهما
56
سکوتی طولانی برقرار شد. نل در این فکر بود که شاید زیاده‌روی کرده است. به هر حال، مسخره است که دو زن بر سر اتاقی به این کوچکی با هم دعوا کنند. با خودش فکر کرد، هر دو یک وضعیت داریم. ‌می‌خواست کمی دوستانه‌تر حرف
: ساد صمت طويل. فكرت نيل أنها ربما قد بالغت في ردة فعلها. على أي حال، من السخيف أن تتشاجر امرأتان على غرفة بهذا الحجم الصغير. فكرت في نفسها، "كلتانا في نفس الوضع". أرادت أن تتحدث بطريقة أكثر ودية.
57
سپس صدای آن زن در تاریکی پیچید: «خُب پس بهتره بدونین که وسایل باارزشم رو توی صندوق امانت گذاشتم؛ در ضمن، من دفاع شخصی بلدم.»
ثم تردد صوت تلك المرأة في الظلام: "حسنًا، من الأفضل أن تعرفي أنني وضعت أشيائي الثمينة في الخزنة؛ وبالمناسبة، أنا أجيد الدفاع عن النفس."
58
نل گفت: «اسم من هم ژرژ پمپید(۱۲)وست.» و در تاریکی چشمانش را چرخاند؛ منتظر صدای کلیک دکمۀ چراغ بود تا سرانجام چراغ خاموش شد.
قال نيل: "اسمي أيضاً جورج بومبيدو". ثم أدار عينيه في الظلام؛ منتظراً صوت نقرة زر المصباح حتى انطفأ المصباح أخيراً.
59
آب پاکی روی دست کسی ریختن
) is an idiom that literally translates to "pouring clean water on someone's hands." The figurative meaning of this expression is: 1. To tell someone the plain truth, especially when it's disappointing or unpleasant 2. To dash someone's hopes or expectations 3. To make something clear once and for all, leaving no room for doubt or false hope It's
60
زمان سفر سالیانۀ دختران به برایتون است. شش سال می‌شود که هفته اول نوامبر هر سال؛ تعطیلات آخر هفته، را چندتایی ـ نل، مگدا، تریش و سو با خودروی قدیمی سو و یا خودروی شرکتی که مگدا در آن کار می‌کند به این سفر می‌روند.
4. إنه وقت الرحلة السنوية للفتيات إلى برايتون. منذ ست سنوات، كانت نيل، ماغدا، تريش، وسو يقمن برحلة نهاية الأسبوع هذه في الأسبوع الأول من نوفمبر. يسافرن إما في سيارة سو القديمة أو سيارة الشركة التي تستخدمها ماغدا.
61
این سفر سالیانه، دو بچه و یک نفر را از طلاق نجات داده و یک مورد ابتلا به زونا، هیچ یک تا حالا یکی از این سفرها را نیز از دست نداده‌اند.
هذه الرحلة السنوية أنقذت طفلين ومنعت طلاقاً، وحتى ساعدت في حالة إصابة بالهربس النطاقي. لم يفوت أحد منهن أياً من هذه الرحلات حتى الآن.
62
سو به کمکش آمد و گفت: «دست و پا چلفتیه
تدخلت سو لمساعدتها وقالت: "أخرق
63
بی‌خاصیته.
لا يتميز بشيء
64
ورّاجه
ثرثار
65
از قرار معلوم، ما اشتباه می‌کردیم. معلوم شد یه جور رفیقه خوبه که داره تو رو آخر هفته به یک سفر رؤیایی به پاریس می‌بره. که... می‌دونی. عالیه. امیدوارم به کوتاهی سفر تعطیلات آخر هفتۀ ما نباشه.»
"يبدو أننا كنا مخطئين. اتضح أنه صديق جيد سيأخذك في رحلة أحلام إلى باريس في عطلة نهاية الأسبوع. وهذا... تعلمين. رائع. آمل أن لا تكون قصيرة مثل عطلتنا."
66
نل گفت: «خوب، راستش، به سختی بلیت‌ گیر آوردیم...» امیدوار بود کسی نپرسد، چه کسی پول بلیت‌ها را داده است. (تنها آخر هفتۀ پیش از کریسمس بود که همه‌جا تخفیف می‌دادند.)
قالت نيل: "حسناً، بصراحة، بالكاد حصلنا على التذاكر..." كانت تأمل ألا يسألها أحد عن من دفع ثمن التذاكر. (كانت عطلة نهاية الأسبوع الأخيرة قبل عيد الميلاد، عندما كان كل شيء مخفضاً.)
67
همۀ برنامۀ سفر را، مانند کارهای شرکت؛ خودش با دقت برنامه‌ریزی کرده بود. در اینترنت بهترین محل‌ها را جست‌و‌جو و تلاش کرده بود هتلی با کمترین هزینه پیداكند
لقد خططت لكل شيء في الرحلة بعناية، مثلما تفعل في العمل. بحثت في الانترنيت عن أفضل الأماكن وحاولت العثور على فندق بأقل كلفة
68
صبح پس از بیدارشدن، حسابی سردش شده بود و تا شش ساعت نمی‌توانست سرش را تكان مى دهد.
بعد الاستيقاظ صباحاً، كانت تشعر بالبرد لدرجة أنها لم تستطع تحريك رقبتها لمدة ست ساعات.
69
در کل , از آن نوع دخترایی نیست که بشود به ظاهرش اطمینان کرد
بشكل عام، هي ليست من الفتيات اللواتي يمكنك الوثوق في مظهرهن
70
و اکنون، گه‌گاه، یک طوری که به گوش نل نرسد، می‌گوید: "دیگر جوان هم نیست
الآن، من حين لآخر، بطريقة لا تسمعها نيل، كانت تقول: «هي لم تعد شابة بعد الآن
71
این‌ها همه پیامدهای بزرگ‌شدن در شهری کوچک است – همه تصور می‌کنند دقیقاً مى دانند كه چه هستى
كل هذا كان نتيجةً للنشأة في بلدة صغيرة – الجميع يظنون أنهم يعرفون تمامًا من أنت
72
کسی که با دقت برنامه‌ها را دنبال می‌کرد، فردی قابل اعتماد که می‌توانستی از او بخواهی در نبودنت گل‌ها را آبیاری و از بچه‌ها مراقبت کند و نگران نباشی که با شوهرت ارتباط پنهانی برقرار سازد.
شخص يتبع الخطط بعناية، وشخصية يمكن الوثوق بها بحيث يمكنك أن تطلب منها أن تسقي الزهور وتعتني بالأطفال أثناء غيابك دون أن تقلق من أن تدخل في علاقة سرية مع زوجك.
73
از خودش پرسید؛ اگر تریش اکنون او را می‌دید..؟.
سألت نفسها :ماذا لو رأتني تريش الان؟
74
تریش که کمتر از دیگران از پیت بدش می‌آمد، گفت: "من بهت حسودیم می‌شه
قال تريش التي كانت الاقل كرها لبيت من الجميع : انا اشعر بالغيرة منك.
75
همۀ دخترهای بخش حسابداری با هیجان گفتند: "اوه، خوش به حالت.
جميع الفتيات في قسم المحاسبة قلن بحماس: «أوه، يا لحظكِ السعيد
76
سروز بزرگ نزدیک می‌شد، نل از گپ و گفت‌وگو در این‌باره با دیگران لذت می‌برد
اقترب الموعد الكبير ،و كانت نل تتمتع بالتحدث بالامر مع الاخرين.
77
کسی که با دقت برنامه‌ها را دنبال می‌کرد، فردی قابل اعتماد که می‌توانستی از او بخواهی در نبودنت گل‌ها را آبیاری و از بچه‌ها مراقبت کند و نگران نباشی که با شوهرت ارتباط پنهانی برقرار سازد.
شخص يتبع الخطط بعناية، وشخصية يمكن الوثوق بها بحيث يمكنك أن تطلب منها أن تسقي الزهور وتعتني بالأطفال أثناء غيابك دون أن تقلق من أن تدخل في علاقة سرية مع زوجك.
78
این‌ها همه پیامدهای بزرگ‌شدن در شهری کوچک است – همه تصور می‌کنند دقیقاً مى دانند كه چى هستى.
كل هذا كان نتيجةً للنشأة في بلدة صغيرة – الجميع يظنون أنهم يعرفون تمامًا من أنت.
79
ایستگاه قطار در پاریس مملو از جمعیت بود
كانت محطة القطار في باريس مزدحمة بالناس
80
به یاد آورد که ایستگاه قطار پاریس مرکز جیب‌بُران در فرانسه است
تذكرت أن محطة قطار باريس هي مركز النشالين في فرنسا
81
سعی کرد به آرامی به کناری حرکت کند و گاهی در میان دکه‌های شیشه‌ای که کم نبودند گم می‌شد
حاولت أن تتحرك بحذر من جانب واحد، وأحيانًا كانت تضيع بين الأكشاك الزجاجية التي لم تكن قليلة
82
و پله‌برقی‌هایی که مشخص نبود به کجا منتهی می‌شوند
والسلالم المتحركة التي لم يكن واضحًا إلى أين تؤدي
83
و پله‌های برقی که معلوم نبود به کجا می‌انجامند
والسلالم المتحركة التي لم يكن واضحًا إلى أين تؤدي
84
*** سفر با ترافیکی سنگین و لنگان‌لنگان آغاز شد
*** بدأت الرحلة ببطء وسط حركة مرور كثيفة
85
یکبار هم تعریف می‌کرد؛ در سفرش به کنیا با یک قایق موتوری در رودخانه بودند که وسط رودخانه قایق واژگون شد... «ما فقط تایرهای کناری قایق‌رو بریدیم و به اونا آویزون شدیم تا کمک از راه رسید. من خیلی خونسرد بودم تا اینکه اونا گفتن تو رودخونه چند تا کروکودیل هست.»
كان يحكي مرة عن رحلته إلى كينيا، حيث كانوا في قارب بمحرك في النهر عندما انقلب القارب في وسط النهر... "كل ما فعلناه هو أننا قطعنا الإطارات الجانبية للقارب وتعلقنا بها حتى وصلت المساعدة. كنت هادئًا جدًا حتى أخبرونا أن هناك بعض التماسيح في النهر." هذه القصة تضيف المزيد من العمق لشخصية بيت. يبدو أنه شخص مغامر ويميل إلى الهدوء في المواقف الخطرة. من الواضح أن هذه القصة تتناقض مع شخصية نيل التي تبدو أكثر قلقًا وحذرًا. ربما يحاول بيت من خلال سرد هذه القصة أن يشجع نيل على أن تكون أكثر جرأة وأقل قلقًا في مواجهة المواقف غير المألوفة، مثل رحلتها الحالية إلى باريس.
86
پیت هیچ‌وقت نگران چیزی نبود. به هر جا که سفر می‌کرد، یک کوله‌پشتی برروی دوشش بود و گذرنامه‌اش داخل جیبش «فقط محض احتیاط.» پیت تعریف می کرد؛ در سفر به لائوس، روبه‌روی چند نفر اسلحه به ‌دست؛ خونسرد بوده: «دلیلی نداشت دچار استرس می‌شدم؛ یا تیراندازی می‌کنن یا نمی‌کنن. کاری از دستم برنمی‌آد.» یکبار هم تعریف می‌کرد؛ در سفرش به کنیا با یک قایق موتوری در رودخانه بودند که وسط رودخانه قایق واژگون شد... «ما فقط تایرهای کناری قایق‌رو بریدیم و به اونا آویزون شدیم تا کمک از راه رسید. من خیلی خونسرد بودم تا اینکه اونا گفتن تو رودخونه چند تا کروکودیل هست.»
لم يقلق بيت أبداً من أي شيء. أينما سافر، كان يحمل حقيبة ظهر على كتفه وجواز سفره في جيبه "للاحتياط فقط". روى بيت أنه كان هادئاً عندما واجه بعض الأشخاص المسلحين في رحلته إلى لاوس: "لم يكن هناك سبب للتوتر؛ إما أن يطلقوا النار أو لا. لم يكن بإمكاني فعل أي شيء حيال ذلك". كما روى مرة عن رحلته إلى كينيا، حيث كانوا في قارب بمحرك في النهر عندما انقلب القارب في وسط النهر... "قمنا فقط بقطع الإطارات الجانبية للقارب وتعلقنا بها حتى وصلت المساعدة. كنت هادئاً جداً حتى أخبرونا أن هناك بعض التماسيح في النهر".
87
نل گاهی از خودش می‌پرسید، آدمی با چهرۀ برنزه و دنیایی تجربه‌ (حتی اگر دختران به آن تجربه‌ها علاقه نشان نمی‌دادند) چرا او را به عنوان دوست انتخاب کرده است. او که نه خیلی پُردل و جرئت بود و نه وحشی و نه اهل هیجان‌های زیاد. در حقیقت، او از فضای محدود زندگی‌اش خیلی پا فراتر نمی‌گذاشت. یک‌بار به او گفته بود به این دلیل دوستش دارد که خیلی به او سخت نمی‌گیرد. «دخترهای دیگر شبیه این هستند» دستش را به نشانۀ پرحرفی جلوی گوشش تندتند باز و بسته می‌کرد. «تو... خُب با تو خیلی راحتم.»
كانت نيل تتساءل أحياناً عن نفسها، لماذا اختارها شخص ذو بشرة برونزية وعالم من التجارب (حتى لو لم تكن الفتيات مهتمات بتلك التجارب) كصديقة. فهي لم تكن شجاعة جداً، ولا متوحشة، ولا من محبي الإثارة الكبيرة. في الواقع، لم تكن تتجاوز كثيراً حدود حياتها المحدودة. ذات مرة أخبرها أنه يحبها لأنها لا تضغط عليه كثيراً. "الفتيات الأخريات مثل هذا" وكان يفتح ويغلق يده بسرعة أمام أذنه إشارة إلى الثرثرة. "أنتِ... حسناً، أنا مرتاح جداً معكِ."
88
پاریس. شیشه پنجرۀ تاکسی را پایین آورد، صدای شلوغی خیابان را به درون کشید، بوی عطر، قهوه، دود، نسیم خنک در لابه‌لای موهایش می‌پیچید. درست همان‌گونه که تصور می‌کرد، ساختمان‌های بلند با شیشه‌های بزرگ، ایوان‌های کوچک، گوشۀ هر خیابان، یک کافی‌شاپ با میزهایی که بیرون چیده شده و چند صندلی دور آن دیده می شد. همچنان که تاکسی بیشتر در دل شهر می‌رفت، خانم‌هایی با لباس شیک و مرتب بیشتر دیده می‌شدند. در پیاده‌رو به یکدیگر که می‌رسیدند، با هم خوش‌وبش و روبوسی می‌کردند.‌ک
. أنزل زجاج نافذة سيارة الأجرة، فتسلل صخب الشارع إلى الداخل. رائحة العطر والقهوة والدخان، والنسيم البارد يتخلل شعره. كان كل شيء تمامًا كما تخيله: المباني الشاهقة بنوافذها الكبيرة، والشرفات الصغيرة، وفي زاوية كل شارع مقهى بطاولات مرصوفة في الخارج وبضعة كراسي حولها. وكلما توغلت سيارة الأجرة في قلب المدينة، ازداد ظهور السيدات بملابسهن الأنيقة والمرتبة. وعندما يلتقين على الرصيف، كن يتبادلن التحيات والقبلات.
89
پیت پاسخی نداد. نل با خودش فکر کرد؛ آیا پیت در مسیر تونل است: اگر باشد پس دست‌کم یک ونیم ساعت با او فاصله دارد. زن امریکایی با اوقات تلخی چمدانش را باز کرد، همۀ رخت آویزها را برداشت و لباس‌هایش را آویزان کرد.
لم يجب بيت. فكرت نيل في نفسها؛ هل بيت في طريق النفق: إذا كان كذلك، فهو على بعد ساعة ونصف على الأقل. فتحت المرأة الأمريكية حقيبتها بغضب، وأخرجت كل الشماعات وعلقت ملابسها
90
«قصدم بی‌احترامی نبود. فقط عادت ندارم اتاقم رو با غریبه‌ها شریک باشم. خوشحال می‌شم اگه دوستتون اومد کلید اتاق رو پایین به پذیرش بدین ve
لمأقصد الإهانة. أنا فقط لست معتادة على مشاركة غرفتي مع الغرباء. سأكون ممتنة إذا جاء صديقك وأعطيت مفتاح الغرفة للاستقبال في الأسفل
91
بعد هم دفترچه‌اش را برداشت و وانمود کرد که در حال خواندن آن است. زن امریکایی با نگاهی رو به عقب از اتاق بیرون رفت. درست در همین لحظه صدای تلفن نل درآمد و پیامکی برای او رسید. نل سریع گوشی را برداشت
ثم أخذت دفترها وتظاهرت بأنها تقرأ فيه. غادرت المرأة الأمريكية الغرفة مع نظرة إلى الوراء. في هذه اللحظة بالذات، رن هاتف نيل وتلقت رسالة نصية. التقطت نيل الهاتف بسرعة
92
۳فابین(۶) برروی پشت‌بام نشسته بود. کلاه پشمی‌اش را، تا روی چشم‌هایش، پایین کشید و یک سیگار دیگر روشن کرد. ممکن بود سندرین از راه برسد، همیشه همین‌جا سیگار
كان فابيان جالسًا على السطح. سحب قبعته الصوفية حتى عينيه وأشعل سيجارة أخرى. كان من الممكن أن تصل ساندرين، فهو دائمًا يدخن هن
93
سکوتی ترسناک و سنگین بر آن افتاد و همهمه‌اش فروکش کرد
حك عليها صمت رهيب ثقيل و خفت ضوصاؤها.
94
فرزندان اندوهگینش چیزی از آن نمی‌شنیدند
فلم يسمع عنها اولئك الادباء الحزينين
95
و نفس‌هایش دیگر فریاد آزادی و امید سر نمی‌دهد
و إن انفاسها لا تردد صرخة الحرية ة الأمل
96
سپس آن ناله که مهاجمان آن را صدای احتضار می‌پنداشتند، بلند شد .
ثم ارتفع ذلك الانين الذي ظنه الغزاة حشرجة
97
به فریادی بدل شد که در آسمان پژواک می‌کرد
فأضحى صرخة تذوي في السماء
98
گوش‌ها را کر کرده و نابودی خفت را ندا می‌داد
تصم الآذان و تهتف بزوال الذل
99
و در خفا چاپخانه‌ای برای انتشار کتاب‌ها بنیان نهادند و اصدار الكتب
و اسسوا في الخفاء دارا للطباعة و النشر
100
برای برافروختن شعله اندیشه که فروغ آن کاهش یافته بود
و لحمل شعلة الفکر التي ذوی وهجها.
101
پشت‌بام نشسته بود. کلاه پشمی‌اش را، تا روی چشم‌هایش، پایین کشید و یک سیگار دیگر روشن کرد. ممکن بود سندرین از راه برسد، همیشه همین‌جا سیگار می‌کشید. او از بوی سیگار بدش می‌آمد و اگر توی خانه سیگار می‌کشید سندرین(۷) دماغ
: كان جالساً على السطح. سحب قبعته الصوفية إلى أسفل حتى غطت عينيه، وأشعل سيجارة أخرى. كان من الممكن أن تصل ساندرين، فهو دائماً ما كان يدخن هنا. كانت تكره رائحة السجائر، وإذا دخن في المنزل فإن ساندرين (٧) ستنزعج
102
دماغش را می گرفت و می گفت خانه بوی گند گرفته است
کانت تمسک رأسها و تقول ان البیت تفوح منه رائحة کریهه.
103
روی برآمدگی‌ای باریک
علی نتوء ضيق
104
2. Persian: روی برآمدگی‌ای باریک روی پشت بام نشسته بود؛ اما آنقدر بزرگ بود که مردی قد بلند با فنجان قهوه در دست و صفحه دست‌نوشته در آن جا بگیرد.
كان يجلس على نتوء ضيق على السطح؛ ولكنه كان كبيرًا بما يكفي لجلوس رجل طويل القامة، يحمل فنجان قهوة في يده وورقة مكتوبة في مكانه.
105
3. Persian: تابستان، گاهی اینجا چرت هم می‌زد. هر روز برای دوقلوهای جوان آن سوی میدان دست تکان می‌داد
الصيف، كان أحيانًا يأخذ قيلولة هنا. كل يوم كان يلوح للتوائم الشابة في الجهة الأخرى من الساحة
106
5. Persian: مرکز پاریس پر از چنین فضاهایی است. اگر خانه حیاطدار یا ایوانی باریک نداری، می‌توانی جایی در فضای بیرونی پیدا کنی
. Arabic: وسط باريس مليء بمثل هذه الأماكن. إذا لم يكن لديك منزل به فناء أو شرفة ضيقة، يمكنك أن تجد مكانًا في الخارج.
107
8. Persian: سندرین می‌گفت، او به این دلیل حاضر نیست کتابی را تمام کند، چون تا وقتی آن را به انتشارات نداده؛ می‌تواند امید داشته باشد
كانت ساندراين تقول: إنه لهذا السبب لا يستطيع إنهاء كتاب، لأنه طالما لم يرسله إلى دار النشر؛ يمكنه أن يظل متأملًا.
108
. لعنتی! به خودش ناسزا گفت که چرا یادش رفته قبل از اینکه به پشت بام بیاید، تلفن همراهش را از جیبش بیرون بیاورد.
Damn it! He cursed himself for forgetting to take his phone out of his pocket before coming up to the rooftop.
109
لیوان قهوه را بر روی کاغذها گذاشت تا باد آن‌ها را نبرد
He placed the coffee cup on the papers so that the wind wouldn' blow them away.
110
هنگام برگشتن، پای راستش بر روی میز سر خورد
While coming back down, his right foot slipped off the table
111
کوشید تعادلش را حفظ كند تا نيفتند
He tried to maintain his balance so he wouldn’t fall.
112
سال‌های نوجوانی من
سنوات مراهقتي
113
پایان دوران سلطنتی
نهاية العصر الملكي
114
درگیرودار است
متموج
115
فراخوان‌های آزادی ملی
دعوات التحرر الوطني
116
پایان دوران سلطنتی مصر بود. کشور در گیرودار فراخوان‌های آزادی ملی از سلطه‌ی نظامی انگلیس و رهایی اجتماعی از کنترل ارباب‌ها و همچنین از بی‌سوادی، بیماری و فقر بود! این فضا شخصیت مرا شکل داد، به‌ویژه بحث درباره اینکه دانش همانند آب و هوا باید رایگان در دسترس همگان باشد.
Tr. Persian in quarter-sen tences by table format. واكبَت سنواتُ مُراهَقتي نهايةَ العهد الملكي في مصر. كانت البلاد تَموج بدعوات التحرُّر الوطني من الوجود الإنجليزي العسكري، والتحرُّر الاجتماعي من سيطرة الإقطاع، ومن الأُمية والمرض والحَفاء! … وشكَّلت هذه البيئة وجداني، وخاصةً الحديثَ عن أن المعرفة هي كالماء والهواء يجب أن تكون للجميع وبالمجَّان.
117
قرار نیست بیاید
لم يكن مقررا ان يأتي
118
حالاً پیت او را قال گذاشته است
و الان بيت قد خذلها
119
تلفن در دست؛ دراز کشید و به دیوار زل ‌زد
الهاتف بيده استلقت و حدقت في الحائط
120
می‌خواست مطمئن بشود که خواب نمی‌بیند
ارادت ان تتأكد انها لا تحلم
121
شاید شب آخر این را می‌دانست
ربما كانت تعرف ذلك في الليلة الماضية
122
غیبش بزند.
يختفي
123
اگر بخواهد با خودش روراست باشد
اذا كانت صادقة مع نفسها
124
آنان دربارۀ جاهایی که رفته بودند، گفت‌وگو می‌کردند
كانوا يتحدثون عن الاماكن التي زاروها
125
نل گفت تاکنون به پاریس نرفته است
نيل قالت إنها لم تزر باريس من قبل
126
دو روز پس از این ماجرا
بعد يومين من هذه المحادثة
127
برنامۀ ماهیانۀ ارزیابی ‌خطرهای شرکت که تمام شد
بعد ان انتهى برنامج التقييم الشهري لمخاطر الشركة.
128
می‌توانستند از گردش در فضای کارخانه نیز لذت ببرند، اما به دستگاه‌ها نباید نزدیک
كان بامكانهم الاستمتاع بالتجول في المصنع ٫ و لكن لا ينبغي لهم الاقتراب من الالات.
129
وقتی از محوطۀ کارخانه بیرون آمد، به سالن غذاخوری رسید
عندما خرجت من منطقة المثنع ، وثلت الى قاعة الطعام
130
مرتب با لباس نو ، ناخن هاى لاك زده و حالا بيت او را قال گذاشته است.
مرتدية ملابس جديدة و مطلية اظافرها و الان بيت قد تخلى عنها
131
تلفن در دست ، دراز كشيد و به ديوار زل زد.
كانت تمسك الهاتف في يدها مستلقية و تحدق في الحائط
132
اگكر بخواهد با خودش روراست باشد
و اذا ارادت ان تكون صادقة مع نفسها
133
ده دقيقه زودتر رسيده بود
وصلت قبل عشر دقائق من موعد الغداء.
134
بيا ولخرجى كنيم
هيا ننفق بترف
135
نل، در حالی که حواس مامانش پرت بو
بينما والدتها كانت مشتتة
136
اما بى درك
لكن لا بأس
137
«تو با این لباس اون‌قدر خوشگل می‌شدی. حتی با اون زانوهات؛ یاد اون روزها به‌خیر. دونا جکسون تو سالن آرایشگاه رو یادته؟ دخترش، شریل، به‌وسیلۀ اینترنت با مردی آشنا می‌شه و با اون قرار می‌ذاره. حتی به خونۀ پسره می‌ره، می‌بینه همۀ قفسه‌های کتابخونه‌ش پر از کتاب‌های قتل زنجیره‌ایه.» نل، در حالی که حواس مامانش پرت بود، چند تا از لباس‌های پشمی دوران کودکی‌اش را که بی دزده بود درون جعبه انداخت و گفت: «خوبه همبرگر با جو دوسر بخورم؟ اما امروز سه‌شنبه‌ست و من معمولاً جمعه‌ها همبرگر با جو دوسر می‌خورم. شاید هم پنیر خامه‌ای بخورم. آخه روزهای دوشنبه پنیرخامه‌ای می‌خورم. اما به درک، بذار ولخرجی کنم.» و بعد دوباره با هم خندیدند و ادای او را درآوردند. نل به ساندویچ خود نگاهی کرد. ««هی، اون هیچ‌وقت، یک لحظۀ هیجان‌انگیز تو زندگیش نداشته.» نل، نصف ساندویچ خود را خورد. با وجودی که عاشق سالمون و پنیر خامه‌ای بود، اما این‌بار طعمی عجیب می‌داد . خُب، حالا مگه بود؟ *** آن شب، نل نزد مادرش رفت. پس از سال‌ها بحث، لیلیان سرانجام پذیرفت که این خانه برای ی کنفر بزرگ است، اما جابه‌جایی او از خانه‌ای که ۲۵ سال در آن زندگی کرده بود، به آن می مانست که حلزونی را از لاکش بیرون بکشی. نل آن هفته، کلی جعبۀ پر از یادگاری‌ها و وسایل قدیمی در قفسه‌های بیرون خانۀ قدیمی ‌چید و ‌کوشید مادرش را متقاعد کند که کمی از آن وسایل را دور بریزد .یک ساعت طول کشید تا او را مجاب کند که به عروسک الاغ حصیری، سوغات سفر به اسپانیا در سا ل۱۹۸۳، دیگر نیاز ندارد. آخر شب نیز متوجه ‌شد که مادرش آن را پنهانی به انباری خانه برده است .خلاصه فرآیندی طولانی بود. امشب نیز نوبت کارت پستال و لباس‌های بچگانه بود. لیلیان غرق د رخاطرات، همه چیز را نگه‌می‌داشت، می‌گفت: «شاید یه روزی بشه ازش استفادۀ دیگری کرد. » » «چی بود؟» «قاتل زنجیره‌ای؟» «خُب، از کجا بدونم؟» «مامان، شریل دوباره به خونه برگشت؟» لیلیان لباس را تا کرد و کناری گذاشت، می‌خواست آن را نگه دارد. «آره، به مادرش هم گفته که اون پسره ازش خواسته که نقاب به صورتش بزنه یا یه دم از جنس خز یا یه همچین چیزایی استفاده کنه. شریل هم ولش کرد.» «خب، مامان، پس ولش کرده.» «اوه، چه فرقی می‌کنه؟ به هر حال، خوشحالم که تو دختر فهمیده‌ای هستی و دست به همچین خطرهایی نمی‌زنی. راستی، بهت گفتم که خانم هوگان خواهش کرده در مدتی که نیست، مراقب گربه‌ش باشی و بهش غذا بدی؟»
Here is the translation of the text into Arabic, sentence by sentence: «كنت تبدين جميلة جداً بهذا الثوب. حتى مع تلك الركبتين؛ يا لها من ذكريات جميلة. هل تتذكرين دونا جاكسون في صالون التجميل؟ ابنتها، شيريل، تعرفت على رجل عبر الإنترنت وقررت مقابلته. حتى أنها ذهبت إلى منزله، ووجدت أن جميع رفوف مكتبته مليئة بكتب عن القتلة المتسلسلين.» بينما كانت والدتها مشتتة، ألقت نيل بعض ملابس الصوف من طفولتها التي كانت قد سرقتها في الصندوق وقالت: «هل من الجيد أن آكل برغر مع الشوفان؟ لكن اليوم هو الثلاثاء وأنا عادة آكل البرغر مع الشوفان أيام الجمعة. ربما آكل الجبن الكريمي بدلاً من ذلك. لأنني آكل الجبن الكريمي أيام الاثنين. لكن لا بأس، دعيني أبذر بعض المال.» ثم ضحكا معاً وقلدا صوتها. نظرت نيل إلى ساندويتشها. «"هي، لم يكن لديها أبداً لحظة مثيرة في حياتها."» أكلت نيل نصف ساندويتشها. على الرغم من أنها كانت تحب السلمون والجبن الكريمي، إلا أن مذاقه كان غريباً هذه المرة. حسناً، ماذا كان هناك؟ *** في تلك الليلة، ذهبت نيل لزيارة والدتها. بعد سنوات من النقاش، قبلت ليليان أخيراً أن هذا المنزل كبير جداً لشخص واحد، لكن نقلها من المنزل الذي عاشت فيه لمدة 25 عاماً كان أشبه بسحب حلزون من قوقعته. في ذلك الأسبوع، وضعت نيل الكثير من الصناديق المليئة بالتذكارات والأشياء القديمة على الرفوف خارج المنزل القديم وحاولت إقناع والدتها بالتخلص من بعض تلك الأشياء. استغرق الأمر ساعة لإقناعها بأنها لم تعد بحاجة إلى حمار القش، وهو تذكار من رحلة إلى إسبانيا عام 1983. في نهاية الليلة، اكتشفت أن والدتها قد أخفته سراً في مخزن المنزل. باختصار، كانت عملية طويلة. الليلة كان دور البطاقات البريدية وملابس الأطفال. كانت ليليان غارقة في الذكريات، تحتفظ بكل شيء، قائلة: «ربما يمكن استخدامها بطريقة أخرى يوماً ما.» «ماذا كان ذلك؟» «قاتل متسلسل؟» «حسناً، كيف لي أن أعرف؟» «ماما، هل عادت شيريل إلى المنزل؟» طوت ليليان الثوب ووضعته جانباً، تريد الاحتفاظ به. «نعم، وقد أخبرت والدتها أن ذلك الشاب طلب منها ارتداء قناع أو ذيل من الفرو أو شيء من هذا القبيل. فتركته شيريل.» «حسناً، ماما، إذن فقد تركته.» «أوه، ما الفرق؟ على أي حال، أنا سعيدة لأنك فتاة عاقلة ولا تقومين بمثل هذه المخاطر. بالمناسبة، هل أخبرتك أن السيدة هوغان طلبت منك الاعتناء بقطتها وإطعامها أثناء غيابها؟»
138
پیشبندش را باز و آن را آویزان کرد، که تلفنش زنگ ‌خورد
خلع مئزره وعلقه، ثم رن هاتفه.
139
«این تنها راهیه که می‌تونم این کاررو تموم کنم. ویراستار تا روز دوشنبه یه پیش‌نویس جديد ديگه مى خواد
"هذه هي الطريقة الوحيدة التي يمكنني من خلالها إنهاء هذا العمل. المحرر يريد مسودة جديدة بحلول يوم الاثنين
140
فابین سرش را به نشانۀ مثبت تکان داد؛ نل می‌کوشید ناامید به نظر نرسد. البته که او را دیده است. چه کسی مردی همچون فابین را رها می‌کند.
هزّ فابيان رأسه بالإيجاب؛ حاولت نيل أن تبدو غير يائسة. بالطبع رآها. من الذي سيترك رجلا مثل فابيان
141
فابین به پاهای خودش چشم دوخت
نظر فابيان الى قدميه
142
دلش می‌خواست خودش را در این لحظه فراموش کند. دلش می‌خواست پاریس، فابین
كانت ترغب في أن تنسى نفسها في هذه اللحظة. كانت ترغب في نسيان باريس، فابيان و السماء
143
دستش را دراز کرد و نل آن را گرفت. سپس هر دو قدمی به جلو گذاشتند و همدیگر را در آغوش گرفتند. دوباره همدیگر را بغل کردند و این‌بار طولانی‌تر. و سپس ـ چون این دور ماندن به راستی ناممکن شده بود ـ همدیگر را بوسیدند.
مدّ يده وأخذت نيل يده. ثم خطوا خطوة إلى الأمام واحتضنوا بعضهم. احتضنوا مرة أخرى وهذه المرة لفترة أطول. ثم - لأن هذا البعد أصبح مستحيلًا حقًا - قبّلوا بعضهم
144
«می‌خواستم غافلگیرت کنم. برای اینکه همۀ همین چیزهایی رو که الان نشونت دادم بهت نشون بدم و بگم که همۀ اون مراحل رو پشت سر گذاشتم. نل، می‌دونم که ما همدیگه رو زیاد نمی‌شناسیم، می‌فهمم که گفتی ممکنه همه چیز خراب بشه، اما... من به تو خیلی فکر کردم، می‌بینی، گمان نمی‌کنم تو اشتباه من بودی. به نظرم تو بهترین اتفاق زندگیم بودی.»
«أردت أن أفاجئكِ. لأريكِ كل الأشياء التي أريتها لكِ الآن وأخبركِ أنني تجاوزت كل هذه المراحل. نيل، أعلم أننا لا نعرف بعضنا كثيرًا، أفهم أنكِ قلتِ إنه قد يحدث خطأ ما، لكن... فكرت بكِ كثيرًا، ترين، لا أعتقد أنكِ كنتِ خطأي. أظن أنكِ كنتِ أفضل شيء حدث لي.»
145
فابین سرش را به نشانۀ مثبت تکان داد
هزّ فابيان رأسه بالإيجاب
146
نل می‌کوشید ناامید به نظر نرسد. .
حاولت نيل أن تبدو غير يائسة
147
نل می‌کوشید ناامید به نظر نرسد. .
حاولت نيل أن تبدو غير يائسة
148
چه کسی مردی همچون فابین را رها می‌کند؟
من الذي سيترك رجلًا مثل فابيان؟
149
مرد آب دهانش را قورت داد و گفت: «در مورد یه زنه
ابتلع الرجل ريقه وقال: "إنها تتعلق بامرأة
150
فرانک به صندلی‌اش تکیه داد، نوک انگشت‌هایش را کمی به هم فشرد. از آخرین باری که منشی‌اش به او گفته بود که این کار باعث می‌شود؛ باهوش به‌نظر بیاید، دوست داشت این کار را انجام دهد. «آره: اونا همیشه این کاررو می‌کنن.»
اتكأ فرانك على كرسيه، ضاغطًا على أطراف أصابعه قليلاً. كان يحب فعل ذلك منذ أن أخبرته سكرتيرته آخر مرة أنه يجعله يبدو ذكيًا. "نعم: إنهن دائمًا يفعلن ذلك."
151
در میان جیرجیرک‌ه
وسط صوت الصراصير
152
«من مشکلی دارم. »فرانک گفت: «هر کسی که اینجا می‌آد، مشکلی داره.» مرد آب دهانش را قورت داد و گفت: «در مورد یه زنه.» فرانک گفت: «همیشه همین‌طوره.» او گفت: «اون... اون ادعا کرده که با هم رابطۀ پنهانی داشتیم. »فرانک به صندلی‌اش تکیه داد، نوک انگشت‌هایش را کمی به هم فشرد. از آخرین باری که منشی‌اش به او گفته بود که این کار باعث می‌شود؛ باهوش به‌نظر بیاید، دوست داشت این کار را انجام دهد. «آره: اونا همیشه این کاررو می‌کنن. » گوشه‌ای نشسته بودم. کمی به قهوه‌ام و کمی به پوست مرد نگاه می‌کردم تا سردر بیاورم کدا متیره‌تر است. برنامۀ آب و هوا نبود. برنامۀ خانم‌های خانه‌دار واقعی‌ نبود. برنامه‌ای تلویزیونی بود که در روز پخش می‌شد. حالا فهمیدم که او کیست.ک دکلان تراویسر(۴۲)، مجری قبلی برنامۀ برخیز و بدرخش! به فرانک سپس به من نگاهی انداخت و گفت: «من اصلاً رابطه‌ای با اون نداشتم! جدی می‌گم. واقعاً رابطه‌ای نداشتم. »فرانک سرش را به نشانۀ مثبت تکان داد. او در این مرحله، معمولاً همین کار را می‌کرد. سر تکان دادن به معنی موافقت نبود، بلکه این را می‌رساند که حقیقت لزوماً اصل مطلب نیست. کسی به دفت رفرانک و شرکا نمی‌آمد، مگر اینکه چیزی برای پنهان کردن داشته باشد.ب «پس آقای تراویس، از ما چه می‌خواهید؟» «ببینید، من یه مرد اهل خانواده‌م. اعتبار و شهرت من براساس تصویر اجتماعی منه. الان در مرحلۀ خیلی حساسی از شغلم هستم. شما خودتون در کار مدیریت اعتبار مردم هستین. خب، می‌خوام کاری کنین که از این موضوع اثری نمونه. نمی‌تونم تحمل کنم که موضوع به روزنامه‌ها کشیده بشه.» فرانک به آرامی به سمت من برگشت و ابرویی بالا انداخت. دگفتم: «روزنامه‌ها، آخرین چیزیه که شما باید نگرانش باشین. »فرانک توضیح داد: «بلا(۴۳)، کارشناس دایمی‌ ماست ـ ببخشید مدیر فناوری. » مرد گفت: «این روزها، شهرت امری آنلاینی شده. با هزاران پیکسل اطلاعات ما به یکباره از بین می‌ره. الا ندنیا، دنیای جدیدیه. » دکلان تراویس به من چشمک زد. تصور می‌کرد منشی فرانک باشم. در حال بازکردن لپ‌تاپم گفتم :ف«باشه، آقای تراویس. می‌خوام که همه چیز رو دربارۀ این خانوم بدونم. آدرس ایمیل، توییتر ،فیسبوک؛ پروفایل، واتس‌آپ ـ هر چیزی که داره.» طوری نگاه کرد، انگار به زبان لهستانی با او حرف می‌زنم. آن‌ها معمولاً همین کار را می‌کردند . در میان جیرجیرک‌ه ا
عذرًا على الالتباس. أنت على حق، يمكنني بالفعل الترجمة من الفارسية إلى العربية. سأقوم بترجمة النص الفارسي إلى العربية: "لدي مشكلة." قال فرانك: "كل من يأتي إلى هنا لديه مشكلة." ابتلع الرجل ريقه وقال: "إنها تتعلق بامرأة." قال فرانك: "دائمًا ما يكون الأمر كذلك." قال: "هي... هي تدعي أننا كانت لدينا علاقة سرية." اتكأ فرانك على كرسيه، ضاغطًا على أطراف أصابعه قليلاً. كان يحب فعل ذلك منذ أن أخبرته سكرتيرته آخر مرة أنه يجعله يبدو ذكيًا. "نعم: إنهن دائمًا يفعلن ذلك." كنت جالسًا في الزاوية. كنت أنظر قليلاً إلى قهوتي وقليلاً إلى بشرة الرجل لأرى أيهما أغمق. لم تكن نشرة الطقس. لم تكن برنامج ربات البيوت الحقيقيات. كان برنامجًا تلفزيونيًا يُبث في النهار. الآن أدركت من هو. ديكلان ترافيسر (42)، المضيف السابق لبرنامج "استيقظ وتألق!"، نظر إلى فرانك ثم إليّ وقال: "لم تكن لدي أي علاقة معها على الإطلاق! أنا جاد. حقًا لم تكن لدي أي علاقة." هز فرانك رأسه بالإيجاب. عادة ما يفعل ذلك في هذه المرحلة. لم يكن هز الرأس يعني الموافقة، بل كان يعني أن الحقيقة ليست بالضرورة جوهر الأمر. لا يأتي أحد إلى مكتب فرانك وشركاه ما لم يكن لديه شيء يخفيه. "إذن، سيد ترافيس، ماذا تريد منا؟" "انظر، أنا رجل عائلة. سمعتي ومكانتي تعتمدان على صورتي العامة. أنا الآن في مرحلة حساسة جدًا من حياتي المهنية. أنتم تعملون في مجال إدارة سمعة الناس. حسنًا، أريدكم أن تتأكدوا من عدم بقاء أي أثر لهذا الموضوع. لا أستطيع تحمل أن يصل الأمر إلى الصحف." التفت فرانك ببطء نحوي ورفع حاجبه. قلت: "الصحف هي آخر ما يجب أن تقلق بشأنه." أوضح فرانك: "بيلا، خبيرتنا الدائمة - عذرًا، مديرة التكنولوجيا." قال الرجل: "هذه الأيام، أصبحت السمعة أمرًا على الإنترنت. تختفي آلاف البكسلات من معلوماتنا في لحظة واحدة. العالم الآن عالم جديد." غمز ديكلان ترافيس لي. كان يعتقد أنني سكرتيرة فرانك. بينما كنت أفتح حاسوبي المحمول، قلت: "حسنًا، سيد ترافيس. أريد أن أعرف كل شيء عن هذه السيدة. عنوان البريد الإلكتروني، تويتر، فيسبوك، الملف الشخصي، واتساب - أي شيء لديها." نظر إليّ كما لو كنت أتحدث إليه باللغة البولندية. عادة ما يفعلون ذلك. وسط صوت الصراصير...
153
اين كارو كردن. فراموش نكن
لا تنس القيام بهذا العمل
154
وقتي يه همچين كسايكه بهت اين احساست. ميدن هست
عندما يكون لديك مثل هؤلاء الأشخاص الذين يمنحونك هذه المشاعر
155
اون زود فراموش میکنه هم دوستو هم دشمنو
He quickly forgets both friend and enemy
156
"اگر بدرد نخوره تمومش کن
If it's not useful, end it"
157
در حقيقت به يادآور دن يه چيز احساسيه
في الحقيقة ، هي تذكير بشئ عاطفي
158
از داد و وداد ان همه گفتند و نكردند
كل هؤلاء تحدثوا عن العدل والمحبة و لكن شئا لم يفعلوا
159
خون مى چكد از ديده در اين كنج صبورى
يتطاير الدم من العينين في ركن الصبر هذا
160
دردايست در اين سينه كه همزاد جهاناست
: في هذا الصدر ألمٌ هو توأم العالم
161
موضوع تراویس، به گفتۀ خودش، از چند هفتۀ پیش آغاز شده بود cc
بدأت قضية ترافيس، حسب قوله، منذ بضعة أسابيع
162
پسر نوجوانش که به سرک کشیدن به رایانه‌ها علاقه داشت، نام پدرش را در گوگل تایپ می‌کند و متوجه می‌شود که زنی جوان، حرف‌های زیادی دربارۀ پدرش گفته است
ابنه المراهق، الذي يحب التطفل على أجهزة الكمبيوتر، كتب اسم والده في جوجل واكتشف أن امرأة شابة قالت الكثير عن والده.
163
در صفحۀ توییت او کمی پرسه زدم
تجولت قليلا في صفحة تغريداتها
164
او از من سوءاستفاده و زندگی‌ام را نابود کرد
لقد استغلني ودمر حياتي
165
گفتم: «این یکی نه. بهش گفتم. از طریق مراجع قانونی می‌تونه بیست‌هزار پوند پول به‌دست بیاره، اما اون علاقه نداشت
قلت: "ليس هذه. أخبرتها. يمكنها الحصول على عشرين ألف جنيه عبر القنوات القانونية، لكنها لم تكن مهتمة
166
نفس عمیقی کشید، «خب پس خودمون باید حلش کنیم. ببین ما می‌تونیم وادارش کنیم بره پی کارش. اگر نه، به یه مرحله بالاتر برو
تنهد بعمق، "حسنًا، علينا أن نحلها بأنفسنا. انظر إذا كان بإمكاننا إجبارها على الرحيل. إذا لم يكن كذلك، انتقل إلى مستوى أعلى
167
همۀ آنچه نیاز داشتند تیتر رابطۀ نامشروع دکلان تراویس بود، سپس یک صفحۀ پانصد کلمه‌ای می‌نویسند و یک بهانه می‌تراشند که عکس مربوط به هنرمندی تلویزیونی است صورت آن را سیاه نشان می‌دهند
. كل ما احتاجوه كان عنوانًا عن العلاقة غير الشرعية لديكلان ترافيس، ثم يكتبون صفحة من خمسمائة كلمة ويختلقون عذرًا بأن الصورة تعود لفنان تلفزيوني ويظهرون وجهه مظللا
168
كارگزارم
وكيلي
169
به‌گونه‌ای آرامش‌دهنده گفتم: «داریم یه اظهاریه آماده می‌کنیم. همه چیز رو در اون منکر می‌شیم و تهدید می‌کنیم که هر کسی هر کلمه‌ای نامربوط بگه، تحت تعقیب قانونی قرار می‌گیره
قلت بطريقة مهدئة: "نحن نعد بيانًا. سننكر كل شيء فيه ونهدد بملاحقة قانونية لأي شخص يقول أي كلمة غير مناسبة
170
گذشته از اون
بالاضافة الى ذلك
171
درنگی کردم. دشوار نبود؛ پاکت ساندویچ گوشت را تازه باز کرده بودم و بوی آن به‌راستی از خود بیخودم کرده بود
توقفت. لم يكن صعبًا؛ كنت قد فتحت للتو كيس ساندويتش اللحم ورائحته كانت تسكرني حقًا
172
«آیا شما دارین همۀ واقعیت رو به ما می‌گین؟ اگه کل ماجرا رو نگین، نمی‌تونیم در این مورد از شما دفاع کنیم
هل تخبرنا بكل الحقيقة؟ إذا لم تخبرنا بالقصة كاملة، لا يمكننا الدفاع عنك في هذا الأمر؟
173
صدایش مانند شیهۀ اسب بود
كان صوته مثل صهيل الحصان
174
تا آن شب طرفدارنش به بیست و هشت هزار نفر رسیده بو
حتى تلك الليلة، وصل عدد متابعيها إلى ثمانية وعشرين ألفًا
175
سپس زیرکانه به بینی‌اش ضربه‌ای می‌زند
ثم يضرب انفه بذكاء
176
با زمین چمن دارای فراز و نشیب و با دست مرتب شده و طبق معیار رسمی
مع العشب المشذب بعناية وفقًا للمعايير الرسمية.
177
شاید برای خرید به خواربار فروشی برود
ربما الذهب للتسوق من البقالة
178
بچه‌هایشان پشت سر او می‌پلکیدند
وكان اطفالهما يتجولان خلفه
179
و به شکل نمایش گفت او باید دستکش‌های لاستیکی‌اش را درآورد و کمی آرایش کند. .
وقال بطريقة مسرحية إنها يجب أن تخلع قفازاتها المطاطية وتضع بعض المكياج
180
پدر برای غافلگیری این کاررو کرد
الاب فعل هذا من اجل المفاجأة
181
او گفت: «خب... کی قراره مواظب سگ باشه؟»
قالت: «حسنًا... من الذي سيعتني بالكلب؟»
182
ناراحتی در چهرۀ مرد پدیدار شد.
ظهرت علامات الانزعاج على وجه الرجل
183
«یه کمی غذا براش بیرون می‌ذاریم
سنترك طعاما قليلا له في الخارج
184
همه جا رو به‌هم می‌ریزه
يحدث فوضى في كل مكان
185
همه جا رو به‌هم می‌ریزه.»
يحدث فوضى في كل مكان
186
اشه می‌برمش خونۀ مامانم
سآخذه الى منزل امي
187
سارا یک دسته گل سفارش داده و یادداشتی حاکی از پوزش‌خواهی برای جانیس(۵۱ نوشته بود
طلبت سارا باقة زهور وكتبت ملاحظة اعتذار لجانيس.
188
دوست دارم یکراست برم خونه
اود ان اعود مباشرة الى المنزل
189
بشقاب‌های حاوی نان برشته که عاقبت دست نخورده و سفت می‌شد، برروی زمین بود.
كانت أطباق تحتوي على خبز محمص، الذي انتهى به المطاف غير مأكول ويابس، على الارض
190
چیزی خوشمزه‌تر در آن بعدازظهر، ساعتی که همه مشغول کار کردن بودند، با هم مزه‌مزه مى كردند
كانا يستمتعان بشيء ألذ في ذلك العصر، في ساعة كان الجميع فيها منشغلين بالعمل
191
یادش می‌آید که در آن زمان اندکی احساس آسودگی می‌کرد، گویی ست از کلاس و درس مدرسه چشم پوشيده بود
تتذكر أنها شعرت حينها بقليل من الارتياح، وكأن ست قد أخذت إجازة من المدرسة و الدروس
192
او همۀ این کارها را کرده بود تا نشان دهد چقدر دست و دلباز، پیش‌بینی ناپذیر و اهل هیجان است.
كانت قد فعلت كل هذه الأشياء لتظهر مدى كرمها وعدم توقعها وعشقها للمغامرة.
193
دست‌کم نیز نبایستی همین کار را بکند؟
ألا يجب عليه أن يفعل الشيء نفسه على الأقل؟
194
وقتى به همچين كسايى بهت اين احساسات و ميدن هست
عندما يعطيك مثل هؤلاء الأشخاص هذه المشاعر
195
تو ذهنت حك ميشه و فرام وش كردنش سخت ميشه
ينحفر في ذهنك ويصبح من الصعب نسيانه
196
اگه بگم تو ذهنت ن ميمونه
إذا قلت لك، لن يبقى في ذهنك
197
وقائع چيزي كه تو دست دارن نباشى عاشقم
وقائع الشيء الذي لا تملكه يجعلك عاشقًا
198
بلكه كسايي كه بيشتر از جيزايي كه دارن ميخوان
بل أن الأشخاص الذين يريدون أكثر مما لديهم.
199
منم اول بخاطر پول رفتم پيشش دروغ چرا
أنا أيضًا ذهبت إليه أولًا من أجل المال، لا أستطيع الكذب
200
بهم ميگه شير پسرم
يقول لي: "أنت شجاع، يا ولدي."
201
عبارت «كم مونده بود غش كنه» یک اصطلاح عامیانه است که به حالت بسیار نزدیک به بیهوشی یا از دست دادن هوشیاری اشاره می‌کند. معمولاً در موقعیت‌هایی به کار می‌رود که شخص تحت فشار عصبی، هیجان زیاد، یا ترس قرار گرفته و احساس ضعف یا سرگیجه دارد. به نوعی، یعنی فرد در آستانه از حال رفتن بوده است.
العبارة "كم مونده بود غش كنه" تعني في العربية "كاد أن يُغمى عليه". تستخدم هذه العبارة للتعبير عن حالة الشخص الذي كان على وشك فقدان الوعي بسبب الخوف الشديد، التوتر، أو الإرهاق.
202
هوس يه چيز ديگه اس طمع يه چيز ديگه اس
عبارت "هوس یه چیز دیگه‌اس، طمع یه چیز دیگه‌اس" به تفاوت میان دو مفهوم اشاره می‌کند: هوس: به معنی تمایل یا خواست شدید و گذرا برای چیزی است. این احساس ممکن است لحظه‌ای باشد و بیشتر بر پایه عواطف و نیازهای زودگذر شکل بگیرد. طمع: به معنای اشتیاق و میل زیاد و غیرمنطقی برای داشتن بیشتر است، حتی وقتی که فرد بیش از نیاز خود داشته باشد. طمع معمولاً به میل مداوم و افراطی برای دست‌یابی به مال، قدرت یا چیزهای مادی اشاره دارد. به طور خلاصه، هوس یک میل کوتاه‌مدت و لحظه‌ای است، در حالی که طمع نوعی میل طولانی‌مدت و زیاد برای داشتن بیشتر است.
203
تو جوونى پايدارى سخته
جمله "تو جوونی پایداری سخته" به این معناست که در دوران جوانی، حفظ ثبات و استقامت در برابر چالش‌ها یا وسوسه‌ها دشوار است. جوانی معمولاً دوره‌ای از زندگی است که فرد با هیجانات و تغییرات زیادی روبه‌رو می‌شود، بنابراین ممکن است ثابت قدم بودن و پایدار ماندن در تصمیمات یا مسیر زندگی سخت‌تر باشد.
204
كارت ميشموردى بيادت بيار
عبارة "کارت می‌شمردی، بیادت بیار" تعني بالعربية "كنت تُعدّ أعمالك، اجلب لي ذكرياتك." يمكن أن تشير إلى أهمية تقدير أو تذكر ما تم إنجازه في الماضي. إذا كنت ترغب في تفسير أعمق أو سياق معين، فلا تتردد في طلب ذلك!
205
پس كو قرار بود اول ببازى و بتيغي بعد ببرى؟
عبارة "پس کو قرار بود اول ببازی و بتیگی بعد ببری؟" تعني بالعربية: "أين كان من المفترض أن تلعب أولاً ثم تفوز بعد ذلك؟" يمكن أن تشير هذه العبارة إلى خيبة الأمل أو الاستغراب بشأن عدم التزام شخص ما بخطة معينة أو ترتيب الأحداث كما كان متوقعًا. إذا كنت ترغب في مناقشة سياق معين أو تفاصيل إضافية، فلا تتردد في طرحها!
206
من مغزم نمی کنه
لم افهم شیئا
207
شاید این واقعیت داشت که به‌نظر می‌رسید او همیشه موی دماغ او می‌شد
ربما كان صحيحًا أنه بدا دائمًا وكأنه يزعجها.
208
(او گاهی وقت می‌گرفت، ببیند چقدر طول می‌کشد مردی از او بپرسد چه کار کردی، این وقت به تازگی به زیر دو ساعت رسیده بود
(كانت تحسب أحيانًا كم من الوقت يستغرق الرجل ليسألها عما فعلته، وقد انخفض هذا الوقت مؤخرًا إلى أقل من ساعتين).
209
عصر بود، همراه خواهرم شيدا و دوستم ياسمن رفته بوديم خريد. تو راه همينجور با هم شوخي مي كرديم و بازار رو گذاشته بوديم روي سرمون.
كان وقت العصر، ذهبت للتسوق مع أختي شيدا وصديقتي ياسمين. كنا نمزح مع بعضنا البعض في الطريق ونملأ السوق ضجيجًا.
210
من و ياسمن هم سن و هم كلاسي بوديم. چهار سالي مي شد كه با ياسمن دوست بودم. بيشتر روزها با هم بوديم. امروز هم براي خريد لباس واسه عروسي دختر دائيم نسيم اومديم بازار. شيدا همينجور داشت يه موضوعي رو تعريف مي كرد و مي خنديد.
أنا وياسمين في نفس العمر وفي نفس الصف. كنت صديقة ياسمين منذ أربع سنوات. كنا معًا معظم الأيام. اليوم أيضًا جئنا إلى السوق لشراء ملابس لحفل زفاف ابنة خالي نسيم. كانت شيدا تحكي قصة وتضحك
211
اما هميشه به خاطر اخلاق شلوغي كه داشت همه فكر ميكردن ?? سالشه،
لكن بسبب شخصيتها المرحة، كان الجميع يعتقدون أنها في الـ ?? من عمرها
212
اصلا احساساتم رو بروز نمي دم
لا اظهر عواطفی ابدا
213
و باکسی زود خودومونی نمی شم
لا أظهر عواطفي أبدًا
214
. شيدا: _وااه!!! شراره يكم انصاف داشته باش، واقع بين باش. خيليها هستن كه صداشون از چاوشي قشنگتره
شیدا....واه!!! شرارة، كوني منصفة قليلًا، كوني واقعية. هناك الكثيرون الذين أصواتهم أجمل من تشاوشي.
215
من: _خوب قشنگتر باشه، مگه فقط به صداي آدمه
ا: حسنًا، فليكن أجمل، لكن هل الأمر يتعلق بصوت الشخص فقط
216
اما زود به خودم اومدم و خودم رو زودتر از اون جمع و جور كردم. نشستم روي زمين كه خريدهامو جمع كنم كه صداش رو شنيدم: _شرمنده، اجازه بديد كمكتون كن
لکنني استعدت رباطة جأشي سريعًا وتماسكت قبله. جلست على الأرض لأجمع مشترياتي عندما سمعت صوته: "آسف، اسمحي لي بمساعدتك
217
يه لحظه خيلي عصبي شدم و سرم رو بالا گرفتم كه هرچي از دهنم در مياد نثارش كنم كه چشمم تو چشمهاش گره خورد. زبونم بند اومد. بابا چشاش سگ داره پدر سوخته
للحظة غضبت كثيرًا ورفعت رأسي لأقول له كل ما يخطر ببالي، لكن عيني التقت بعينيه. انعقد لساني. يا إلهي، عيناه ساحرتان يا للعنة.
218
هنوز جمله ام كامل نشده بود كه محكم به يكي خوردم، داشتم مي افتادم زمين كه دست شيدا رو گرفتم و تونستم وايسم، ولي همه خريدهام پخش زمين شده بود
لم تكتمل جملتي بعد عندما اصطدمت بقوة بشخص ما، كنت على وشك السقوط على الأرض عندما أمسكت بيد شيدا واستطعت الوقوف، لكن كل مشترياتي تناثرت على الأرض.
219
هنوز جمله ام كامل نشده بود كه محكم به يكي خوردم، داشتم مي افتادم زمين كه دست شيدا رو گرفتم و تونستم وايسم، ولي همه خريدهام پخش زمين شده بود
لم تكتمل جملتي بعد عندما اصطدمت بقوة بشخص ما، كنت على وشك السقوط على الأرض عندما أمسكت بيد شيدا واستطعت الوقوف، لكن كل مشترياتي تناثرت على الأرض
220
: نگاش رو روي خودم حس كردم اما نگاش نكردم، وسايلمو كه جمع كردم وايسادم به شيدا نگاه كردم كه داشت هاج و واج منو نگاه مي كرد. تو دلم گفتم اين ديگه چشه؟!.
شعرت بنظراته عليّ ولكن لم أنظر إليه، وعندما جمعت أغراضي وقفت أنظر إلى شيدا التي كانت تحدق فيّ بدهشة. في داخلي قلت: "ما خطب هذا الشخص؟!".
221
پسر روشو كرد به من: _ببخشيد بخدا، عجله داشتم. اصلأ حواسم به دور و برم نبود
الصبي وجه حديثه إلي: "أعتذر، والله، كنت مستعجلاً. لم أكن منتبهًا لما حولي
222
No
223
No
224
روز عروسي نسيم، همراه شيدا و ياسمن رفتيم آرايشگاه كه به قول شيدا چيجيكر تر بشيمجيگر هستيم
225
لباس من بلند و صدفي رنگ بود، با بند دور گردن. شيدا لباس آبي فيروزه اي خوشرنگي گرفته بود كه به پوست سفيدش ميومد. ياسمن هم لباس سرمه اي رنگ گرفته بود
كان فستاني طويلًا بلون الصدفي، مع حزام حول العنق. بينما كانت شيدا ترتدي فستانًا أزرق فيروزي جميلًا يناسب بشرتها البيضاء. وياسمين كانت ترتدي فستانًا باللون الكحلي.
226
: موهامو خيلي قشنگ درست كرد، حالا نوبت آرايش صورتم بود. از خانم آرايشگر خواهش كردم كه آرايش ملايمي برام بذاره
قاموا بتسريح شعري بشكل جميل، والآن جاء دور مكياجي. طلبت من خبيرة التجميل أن تضع لي مكياجا خفيفا
227
No
228
من: _جيگر بوديم، چشم بصيرت مي خواست كه نداشتي كور خان
أنا: "كنا جميلات، لكنك كنت بحاجة إلى بصيرة، ولم تكن لديك، يا أعمى
229
نيما: _اون كه بله، ولي وروجك رفتي خوشگل كردي و لباس سفيد هم پوشيدي كه تو رو با عروس اشتباه بگيرن
نيما: "هذا صحيح، ولكنك ذهبت لتظهري بشكل جميل وارتديت فستانًا أبيضًا قد يجعلهم يخطأون في معرفتك بالعروس.
230
شهاب: _ برادر عروس به جاي اينكه سر به سر خواهر من بذاري برو به مهمونا خوش آمد بگو
شهاب: "أخي العروس، بدلاً من أن تمازح أختي، اذهب وقل مرحبًا للضيوف
231
بعد شهاب اومد نزديك و ما رو برانداز كرد.
ثم اقترب شهاب وأخذ ينظر إلينا
232
شهاب: _مامان مي خواستي واسشون اسفند دود كني. خواهرهامو چشم نزنن
شهاب: "أمك كانت تريد أن تحرق البخور من أجلكن، حتى لا تصبن بالعين
233
من: _مرسي داداشي. توام كه ماشالّا دست كمي از ما نداري. امشب همه دخترا واست غش مى كنن
أنا: "شكرًا، أخي. وأنت أيضًا، ما شاء الله، لا تقل جمالًا عنّا. هذا المساء ستقع جميع الفتيات في حبك."
234
Persian: آیا یک مأمور از مقامات آسیای مرکزی او را ترور کرده است؟
هل اغتاله عميل من عملاء سلطات آسيا الوسطى؟
235
Persian: مرگ هاملمن و فیلر به ما آموخت که دانشمندی که تحت شرایط امنیتی بسیار دقیق زندگی می‌کند نیز از خطر مصون نیس
Arabic: كما أنّ وفاة هاملمان وفيلر علمتنا أنّ العالم الذي يعيش في ظل ظروف أمنية دقيقة جداً ليس بمنأىً عن الخطر.
236
Persian: اما کارل وایزمن یک روانشناس بود و هیچ ارتباطی با دولت، از هر نوعی، نداشت. درآمد او از یک شرکت بزرگ صنعتی می‌آمد که برای اختراع روش‌های مبارزه با عصبانیت و افزایش بهره‌وری به او پول می‌پرداخت.
Arabic: غير أنّ كارل وايزمان كان عالماً نفسانياً ولم تكن لديه ارتباطات بالحكومة، من أي نوع كان، فدخله يأتي من مؤسسة صناعية كبيرة تدفع له المال من أجل اختراع وسائل مكافحة العصابيات ووسائل زيادة الإنتاجية.
237
Persian: اما کارل وایزمن یک روانشناس بود و هیچ ارتباطی با دولت، از هر نوعی، نداشت. درآمد او از یک شرکت بزرگ صنعتی می‌آمد که برای اختراع روش‌های مبارزه با عصبانیت و افزایش بهره‌وری به او پول می‌پرداخت.
Arabic: غير أنّ كارل وايزمان كان عالماً نفسانياً ولم تكن لديه ارتباطات بالحكومة، من أي نوع كان، فدخله يأتي من مؤسسة صناعية كبيرة تدفع له المال من أجل اختراع وسائل مكافحة العصابيات ووسائل زيادة الإنتاجية.
238
Persian: بعد از نیم ساعت، متقاعد شدم که دوستم واقعاً خودکشی کرده است، در غیر این صورت تنها احتمال دیگر این بود که بومکارت او را کشته باشد، چیزی که نمی‌توانستم باور کنم، به خصوص که بومکارت از آرامش و خونسردی سوئیسی‌ها برخوردار بود، اما به نظر می‌رسید در آستانه فروپاشی است، چیزی که هیچ مردی نمی‌تواند به دخوبی آن را بازی کن
Arabic: بعد مرور نصف ساعة أصبحْتُ مقتنعاً بأن صديقي أقدم فعلاً على الانتحار، وإلاّ فإنّ الاحتمال الوحيد الآخر هو أن يكون بومكارت قد قتله، الأمر الذي لم أستطع تصديقه، سيّما وأنّ بومكارت يتمتع بهدوء السويسريين ورباطة جأشهم، غير أنـّه بدا على وشك الانهيار، وهو أمر لا يستطيع أي رجل أن يجيد تمثيله
239
آیا یک عامل از ماموران قدرت‌های آسیای میانه او را ترور کرده است؟
وهل اغتاله عميل من عملاء سلطات آسيا الوسطى
240
همچنین او از کمترین افراد عصبی و از کامل‌ترین‌ها بود
كما أنـّه من أقل الناس عصابية ومن أكثرهم كمالاً
241
درآمد او از یک موسسه صنعتی بزرگ بود که برای اختراع ابزارهای مقابله با عصاب‌ها و افزایش بهره‌وری به او پول می‌داد.
فدخله يأتي من مؤسسة صناعية كبيرة تدفع له المال من أجل اختراع وسائل مكافحة العصابيات ووسائل زيادة الإنتاجية
242
ار، زیرا بومکارت از آرامش و خونسردی سوئیسی‌ها برخوردار بود، هرچند که به نظر می‌رسید در آستانه فروپاشی است،
--- سيّما وأنّ بومكارت يتمتع بهدوء السويسريين ورباطة جأشهم، غير أنـّه بدا على وشك الانهيار
243
و این چیزی است که هیچ مردی نمی‌تواند آن را به خوبی بازی کند.
وهو أمر لا يستطيع أي رجل أن يجيد تمثيله.
244
او دستمالی را در اتر فرو برد و سپس آن را به بینی خود نزدیک کرد، و وقتی هوشیاری‌اش را از دست داد، دستش افتاد، اما بلافاصله به هوش آمد
وعلى وجه العموم، فقد اكتشفنا مقالة كتبها رينيه دومال يصف فيها كيف أنـّه أجرى تجارب مماثلة مستخدماً الأيثر
245
. من با کارل در یک نکته موافق بودم - فارغ از هرگونه اختلاف در موارد دیگر - و آن اینکه زندگی روزمره ما حالتی از عدم واقعیت دارد
وقد اتفقت مع كارل على أمر واحد – بغضّ النظر عن أي اختلاف في أمور أخرى – وهو أنّ حياتنا اليومية فيها صفة اللاواقعية
246
و این‌گونه بود که با وجود از دست دادن هوشیاری به وسیله اتر، او احساس می‌کرد چیزی که تجربه کرده بود واقعی‌تر از تجربیات روزانه‌اش در جهان است
ويتمثل في أنـّه بالرغم من كونه فاقد الوعي بفعل الأيثر، إلا أنّ لديه الإحساس بأنّ ما مرَّ به كان أكثر واقعية من تجربته اليومية في العالم
247
و اینکه می‌توانیم به خوبی شوانگ تزو را درک کنیم که گفته بود در خواب دید که به پروانه تبدیل شده است.
وأنّنا نستطيع أن نفهم جيداً شوانغ تسو الذي ذكر أنـّه رأى في الحلم أنـّه تحول إلى فراشة
248
به نظر می‌رسد که به یاد دارم او یک ایده بسیار مهم پیدا کرد که میان نقاط سیاه فشار آورد، اما همچنین متوجه شد که نتایج فیزیکی پس از اثر گیج‌کننده هستند، بنابراین آن را رها ک
ويبدو أنـّني أستطيع أن أتذكر أنـّه وجد فكرة مهمة للغاية تزاحم النقاط السوداء، ولكنه وجد أيضاً أنّ النتائج الفيزياوية التي تعقب التأثير مشوشة، فتخلى عنها
249
در دوره‌ای بعدتر، پس از آنکه او روانشناس شد و تخصصش را دنبال کرد، فهمید که می‌تواند مسکل را تهیه کند و چندین بار پیشنهاد داد که من هم روی آن آزمایش کنم.
--- وفي فترة لاحقة، وبعد أن أصبح عالماً نفسانياً يمارس اختصاصه، وجد أنـّه يستطيع الحصول على المسكل واقترح عدة مرات أن أقوم بإجراء التجارب على ذلك
250
اين بخش‌های اعتراضی طولانی ضروری بود تا دلیل اینکه فکر می‌کردم درخواست آخر کارل وایزمن را فهمیدم، روشن شود
لقد كانت هذه الفقرات الاعتراضية الطويلة ضرورية، لإيضاح السبب الذي جعلني أعتقد أنـّني فهمت طلب كارل وايزمان الأخير مني.
251
جایی که برای بررسی بقایای دوره نوسنگی به آنجا فراخوانده شده بودم،
حيث استُدْعِيْتُ إلى هناك لفحص بقايا من العصر الحجري الحديث،
252
وقتی برگشتم، چند کشو برای نگهداری پرونده‌ها در راهرو جلوی در آپارتمانم دیدم
ولدى عودتي وجدت عدة أدراج لحفظ الملفات عند البهو أمام باب شقتي
253
سپس به آپارتمانم رفتم و مجله باستان‌شناسی را باز کردم
ثم قصدت شقتي وفتحت المجلة الأثارية
254
با هیجان زیاد با اسپنسر در موزه بریتانیا تماس گرفتم و فوراً به دیدنش شتافتم
ولحماسي الشديد، اتصلت هاتفياً بسبنسر في المتحف البريطاني ثم هرعت لرؤيته
255
در حالی که مجسمه‌های معبد و ویژگی‌های متمایز مجسمه‌سازی هیتی‌ها را بررسی كردم
وأنا أتفحص تماثيل المعبد والملامح المميزة للنحت عند الحثيين
256
وقتی ذهنم به آرامی بر روی دریاهای پهناور گذشته و جریان‌های تاریخ حرکت می‌کرد
عندما طاف ذهني برفق فوق بحار الماضي الواسعة وبين تيارات التاريخ
257
اما روان‌شناسی از این قضیه بیزار بود.
أما علم النفس فكان ينفر من ذلك
258
اگربا اشتیاق به بررسی اسناد دوستم پرداخته بودم و به دنبال دلیلی برای خودکشی او می‌گشتم،
فلو أنـّني أقدمت على دراسة أوراق صديقي بشغف وفتشت فيها عن دليل لمعرفة سبب انتحاره.
259
احتمالاً دیوانه می‌شدم و در عرض چند ساعت از پای درمی‌آمدم.
لأصابني مس من الجنون وانتهيت خلال ساعات قليلة
260
اما کشفیات رايش کاملاً ذهنم را مشغول کرد و آن افکار را از ذهنم بیرون راند
بيد أنّ اكتشافات رايش شغلتني تماماً وطردت من ذهني.
261
به‌گونه‌ای که نتوانست چشمان سرد اختاپوس را که از پشت در کمینش بود، ببیند
به‌گونه‌ای که نتوانست چشمان سرد اختاپوس را که از پشت در کمینش بود، ببیند.
262
که ناگهان ذهنش درگیر فکر گنج موجود در کشتی غرق‌شده شد
استحوذ على ذهنه فجأة التفكير بالكنز الموجود في السفينة الغارقة
263
وقتی حالا به همه آن فکر می‌کنم، لرزه به تنم می‌افتد
وعندما أفكر في كل ذلك الآن تنتابني الرعشة
264
به گونه‌ای که خواننده را از یک کشف علمی ساده منتقل می‌کند
. بطريقة تجعل القارئ ينتقل من استكشاف علمي بسيط
265
روند توسعه رویدادها را می‌توان به مراحل اصلی تقسیم کرد
تطور مسار الأحداث يمكن تقسيمه إلى مراحل رئيسية
266
بقایای یک تمدن باستانی و ناشناخته را کشف می‌کند
این کشف کنجکاوی او را برمی‌انگیزد، به‌ویژه زمانی که شواهدی می‌یابد
267
هری گفت: "اما برعکس، فکر می‌کنم حضور من او را بسیار ناراحت خواهد کرد، چون من و آلفرد هرگز با هم سازگار نبودیم."
هری گفت: "اما برعکس، فکر می‌کنم حضور من او را بسیار ناراحت خواهد کرد، چون من و آلفرد هرگز با هم سازگار نبودیم."
268
> "پاسخ من این است که اگر به ما برسد، باید از میان خود ما برخیزد
"أُجيب، إذا وصل إلينا، فيجب أن ينبع من بيننا