درس دوم Flashcards

1
Q

محتسب مردی به ره دید و گریبانش گرفت
مرد گفت:” ای دوست، این پیراهن است افسار نیست”

A

معنی: مأمور حکومتی شهر مستی را در راه دید و یقه پیراهنش را گرفت. مست گفت: رفیق، این پیراهن است که گرفته‌ای، ریسمان بستن حیوان نیست (اظهار نظر و پاسخ مست، هشیارانه و آگاهانه است)
مفهوم: انتقاد از بدرفتاری ماموران حکومتی با مردم

قالب: قطعه [به شیوه مناظره]
مراعات نظیر: گریبان و پیراهن
تضاد: است و نیست
جناس: ناهمسان اختلافی= مست و است
واج‌آرایی: تکرار صامت‌های “ت” و “س”
تکرار: مست

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
2
Q

گفت:” مستی، زان سبب افتان و خیزان می‌روی”
گفت:” جرم، راه رفتن نیست، ره هموار نیست”

A

معنی: مأمور به او گفت: تو مست هستی، به همین دلیل نعادل نداری و تلوتلو می‌خوری. مست گفت: گناه از راه رفتن من نیست، راه هموار نیست. (در این بیت، مامور به بیان مسائل آشکار و ظاهری می‌پردازد، درحالی‌کهمست در جوابش از نابسامانی‌هاو فساد حاکم بر جامعه سخن می‌گپید و خود را تبرئه می‌کند)
مفهوم: اوضاع نابسامان جامعه، زمینه‌ساز ارتکاب گناه است.

مراعات نظیر: ره، می‌روی و راه رفتن
کنایه: ره هموار نیست از “وجود فساد و انحراف و نابسامانی در جامعه”
تکرار: گفت

قید: افتان و خیزان (و میان‌وند)
مسند: مست، جرم، هموار

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
3
Q

گفت:” می‌باید تو را تا خانه قاضی برم”
گفت:”رو، صبح آی، قاضی نیمه‌شب بیدار نیست”

A

معنی: گفت: باید تو را به خانه قاضی(حاکم شرع) ببرم تا درباره گناهت قضاوت کند. مست گفت: برو، صبح بیا؛ زیرا قاضی نصف شب بیدار و آگاه نیست.(چه بسا خود قاضی مست و خواب است!)
مفهوم: غفلت و بی‌خبری مسئولان از اوضاع جامعه

تضاد: ۱.صبح و شب
۲. رو و آی
مراعات نظیر: صبح و شب
ایهام: بیدار ۱.مقابل خواب
۲.هشیار (مقابل مست)
تکرار: گفت

فعل امر: رو و آی
بیت ۷ جمله دارد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
4
Q

گفت:” نزدیک است والی را سرای، آن‌جا شویم”
گفت:” والی از کجا در خانه خمار نیست؟”

A

معنی: مأمور گفت: خانه والی و حاکم شهر نزدیک است، به آنجا برویم. مست گفت: از کجا معلوم که والی خودش در میخانه نباشد! (کسی که خود مرتکب جرم می‌شود، کجا می‌توانددیگران را از آن منع کند؟)
مفهوم: تزویر و فساد حاکمان

جناس: ناهمسان افزایشی= جا و کجا
تکرار: گفت و والی
شیوه بیان: طنز

غیراسنادی: ۱.شویم: برویم
۲.نیست: وجود ندارد
استفهام انکاری: مصراع دوم
را فک اضافه: والی را سرای
ترادف: خانه و سرا
حذف : “معلوم است” به قرینه معنایی
مضاف‌الیه: والی مصراع۱
نهاد:والی مصراع۲

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
5
Q

گفت:” تا داروغه را گوییم، در مسجد بخواب”
گفت:” مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست”

A

معنی: مأمور گفت: تا وقتی که من به پاسبان اطلاع دهم، تو در مسجد بخواب (نشان‌دهنده ناآگاهی محتسب از حدود احکام و مقدسات دین است) مست گفت: مسجد جای مردم گناهکار و بدکار نیست.
مفهوم: ۱.ناآگاهی ناظران احکام شرعی از احکام دین
۲.تقدس مسجد

تکرار: گفت و مسجد
را= حرف اضافه به معنای به
متمم: داروغه
ترکیب اضافی: خوابگاه مردم
ترکیب وصفی: مردم بدکار
مسند: خوابگاه- فعل اسنادی= نیست

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
6
Q

گفت:” دیناری بده پنهان و خود را وارهان”
گفت:” کار شرع، کار درهم و دینار نیست”

A

معنی: مأمور گفت: مخفیانه یک دینار (پولی) به من بده و خودت را آزاد کن.(تأکیدبر فساد مالی حاکم بر جامعه و رواج داشتن رشوه‌خواری در جامعه زمان شاعر) مست گفت:” در شرع رشوه‌خواری حرام است و موضوعات دینی با پول و رشوه حل نمی‌شود”
مفهوم: ۱.رواج رشوه‌خواری در جامعه
۲.احکام دینی با پول و رشوه تغییر نمی‌کند

مراعات نظیر: درهم و دینار
مجاز: درهم و دینار از “پول، رشوه”
تکرار: کار، دینار

و نشانه ربط= مصراع ۱
و حرف عطف= مصراع ۲

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
7
Q

گفت:” از بهر غرامت، جامه‌ات بیرون کنم”
گفت:” پوسیده است، جز نقشی ز پود‌ و‌ تار نیست”

A

معنی: مأمور گفت: به عنوان تاوان و جریمه گناهت(تلف کردن وقت من) لباست را از تنت بیرون می‌آورم و می‌برم. (تأکیدبر باج‌گیری مأموران حکومتی) مست گفت: این لباس خیلی کهنه و پوسیده است و فقط نقشی از تار و پود آن باقی است و به کار تو نمی‌آید
مفهوم: ۱.ظلم و باج‌گیری مأموران حکومتی
۲. بیان فقر حاکم بر جامعه

مراعات نظیر: جامه، پود، تار
کنایه: نقشی ز پود‌ و‌ تار نیست از “نخ‌نما و فرسوده و کهنه بودن لباس”

حرف اضافه: ۱.از بهر= برای
۲.ت در جامه‌ات
مرجع ت در جامه‌ات => مست
حذف: “جامه” به قرینه لفظی

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
8
Q

گفت:” آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه”
گفت:” در سر عقل باید، بی‌کلاهی عار نیست!”

A

معنی: مأمور گفت: متوجه نیستی که کلاه از سرت افتاده و تعادل نداری.(در گذشته، ظاهر شدن بدون کلاه ‌و دستار در بین مردم بی‌ادبی و ننگ محسوب می‌شد) مست گفت: کلاه بر سر نداشتن عیب نیست؛ مهم، داشتن عقل است.(ظاهرا این‌طور استنباط می‌شودکه در آن زمان بی کلاهی عیب به حساب می‌آمده، درحالی‌که بی‌عقلی ایرادی نداشته است)
مفهوم: ۱.ظاهربینی و سطحی‌نگری محتسب
۲.ارزشمندی عقل و ضرورت توجه به باطن به جای توجه به ظاهر

مراعات نظیر: ۱.سر و کلاه
۲.سر و عقل
ضرب‌المثل: مصراع دوم
کنایه: کلاه از سر افتادن از “تعادل نداشتن”

فعل: باید
مضاف‌الیه: ت در افتادت

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
9
Q

گفت:” می بسیار خوردی، زان چنین بی‌خود شدی”
گفت:” ای بیهوده‌گو، حرف کم و بسیار نیست!”

A

معنی: مامور گفت: تو بیش از حد شراب خورده‌ای که این‌چنین مست و از خود بی‌خود شده‌ای. مست گفت: ای بیهوده‌گو، در شرع، سخن از زیادی و کمی شراب نیست؛ شراب در هر صورت حرام است.(بیانگر ناآگاهی محتسب از دین و احکام دینی)
مفهوم: ۱.گناه، چه کم باشد چه زیاد، حرام و ناپسند است
۲.ناآگاهی ناظران احکام شرعی از دین و احکام شریعت

تضاد: کم و بسیار
تکرار: بسیار و گفت

فعل اسنادی: شدی=گشتی
مسند: بی‌خود
منادا: بیهوده‌گو

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
10
Q

گفت:” باید حد زند هشیار مردم، مست را”
گفت:” هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست!”

A

محتسب گفت: مردم هشیار و عاقل باید فرد مست را به مجازات شرعی برسانند. مست گفت: انسان عاقل و هشیاری بیاور تا مرا مجازات کند. اینجا (جامعه عصر شاعر) همه مستند.
مفهوم: ۱.فراگیری فساد در جامعه
۲.غفلت و ناآگاهی عمومی

تضاد: مست و هشیار
مراعات نظیر: حد زدن و مست
تکرار: هشیار و گفت

ترکیب وصفی مقلوب: هشیار مردم

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
11
Q

از بهر تو صدبار ملامت بکشم
گر بشکنم این عهد، غرامت بکشم

A

معنی: به خاطر تو ملامت و سرزنش همه را تحمل می‌کنم. اگر عهد و پیمان خود را بشکنم، تاوان آن را تحمل می‌کنم.
مفهوم: ملامت‌کشی و وفاداری عاشق

جناس: تام= بکشم
۱.تحمل می‌کنم
۲.پرداخت می‌کنم

حرف اضافه: از بهر تو= برای تو
متمم: تو

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
12
Q

زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هر گوید جای هیچ اکراه نیست

A

معنی: پارسای گوشه نشین که به تظاهر و ریاکاری می‌پردازد از حال ما عاشقان بی‌خبر است. بنابراین هرچه‌ درباره ما بگوید(قضاوت نادرستی درباره ما بکند) هیچ ناخوشایندی و ناراحتی وجود ندارد
مفهوم: ۱.بی‌خبری زاهدان از عشق
۲.حال عاشق را فقط عاشق درک می‌کند

جناس: تام= نیست
پارادوکس: زاهر ظاهرپرست
تکرار: ما و نیست

نیست: مصراع۱: فعل اسنادی
مصراع۲: غیراسنادی= وجود ندارد
مسند: آگاه
گروه اسمی: ۱.زاهد ظاهرپرست
زاهد=هسته
ظاهرپرست= صفت بیانی
۲.جای هیچ اکراه
جا=هسته
هیچ= صفت مضاف‌الیه(وابسته وابسته)
اکراه=مضاف‌الیه

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
13
Q

ریشه‌های ما به آب/ شاخه‌های ما به آفتاب می‌رسد/ ما دوباره سبز می‌شویم

A

مفهوم: تاکید بر امیدواری و شکوفایی

کنایه: سبز شدن از “یافت قدرت و زندگی دوباره”
مراعات نظیر: ریشه، اب، شاخه، آفتاب، سبز
نماد: آب و آفتاب = حیات‌بخشی
استعاره: تشبیه ما به درخت

حذف: “می‌رسد” بعد از آب به قرینه لفظی

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
14
Q

نخستین بار گفتش کز کجایی؟
بگفت از دار ملک آشنایی

A

معنی: ابتدا خسرو از فرهاد پرسید:” تو اهل کجا هستی؟” فرهاد پاسخ داد:” اهل‌ سرزمين عشق و دوستی هستم”
مفهوم: دل‌بستگی عاشق به آیین عشق‌ورزی

قالب: مثنوی[مناظره]
تشبیه: دارملک آشنایی= اضافه تشبیهی

مرجع ش در گفتش=> فرهاد
متمم: ش
حذف: فعل “هستم” به قرینه معنایی

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
15
Q

بگفت آن‌جا به صنعت در چه کوشند؟
بگفت اندوه خرند و جان فروشند

A

معنی: خسرو گفت: کار و پیشه مردم در آن سرزمین چیست؟ فرهاد گفت: آنان جان خود را در ازای غم عشق فدا می‌کنند
مفهوم: ۱.خریدن غم و اندوه عشق به قیمت جان
۲.پاک‌بازی و جان‌فشانی عاشقانه

کنایه: ۱.اندوه خریدن= از تحمل غم و اندوه
۲.جان فروختن= از از دست دادن جان، کشته شدن، جان‌فشانی
استعاره: ۱. کالا پنداری اندوه
۲.کالا پنداری جان
تضاد و مراعات نظیر: خرند و فروشند

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
16
Q

بگفتا جان‌فروشی در ادب نیست
بگفت از عشق‌بازان این عجب نیست

A

معنی: خسرو گفت: جان دادن برای دیگران مرسوم و پسندیده نیست. فرهاد گفت: از عاشقان حقیقی این‌ کار بعید نیست
مفهوم: ۱.پاک‌بازی و جان‌فشانی عاشق
۲.عاشق مصلحت‌اندیش نیست

کنایه: جان‌فروشی= از جان دادن، جانفشانی
استعاره: جان‌فر‌وشی

مرجع این => جان‌فروشی
نهاد: این
این= ضمیر اشاره
مسند: عجب

17
Q

بگفت از دل شدی عاشق بدین‌سان؟
بگفت از دل تو می‌گویی، من از جان

A

خسرو گفت: آیا از صمیم دل این‌گونه عاشق شده‌ای؟ فرهاد پاسخ داد: تو از دل سخن می‌گویی، درحالی‌که من با تمام وجود عاشق شده‌ام
مفهوم: عمیق بودن عشق پاک و ترجیح آن بر عشق‌های احساسی

مراعات نظیر: دل و جان
تکرار: دل و گفت

حذف: فعل “می‌گویم” به قرینه معنایی

18
Q

بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک؟
بگفت ان‌گه که باشم خفته در خاک

A

معنی: گفت: چه‌زمانی عشق شیرین را فراموش می‌کنی؟گفت: آن‌زمان که بمیرم و در گور خفته باشم
مفهوم: پایبندی عاشق به معشوق تا لحظه مرگ(فقط مرگ درمانگر عشق است)

کنایه: ۱.دل پاک کردن= از فراموش نمودن، صرف‌نظر مردن
۲.در خاک خفتن= از مردن
جناس: ناهمسان اختلافی = پاک و خاک
واج‌آرایی: تکرار صامت‌ “ک”
مجاز: خاک= از گور

مضاف‌الیه: ش
مرجع ش => شیرین

19
Q

بگفت او آن من شد زو مکن یاد
بگفت این، کی کند بیچاره فرهاد؟

A

معنی: گفت: شیرین متعلق به من است، از او یاد مکن(او را فراموش کن) گفت: فرهاد بیچاره نمی‌تواند این‌کار را بکند و شیرین را فراموش کند
مفهوم: ۱.غیرت عاشقانه
۲.فراموشی معشوق ناممکن است

این+ زو: از او= مرجع=>شیرین
نهاد: او۱
مضاف‌الیه: من
مسند: آن من
متمم: او۲
مفعول: این=ضمیر اشاره
ترکیب وصفی مقلوب= بیچاره فرهاد
استفهام انکاری: مصراع ۲

20
Q

چو عاجز گشت خسرو در جوابش
نیامد بیش پرسیدن صوابش

A

معنی: وقتی خسرو در برابر پاسخ‌های فرهاد درمانده شد، بیشتر پرسیدن از او را مصلحت ندید
مفهوم: ناتوانی خسرو در برابر زبان‌آوری فرهاد

جناس: ناهمسان اختلافی = جوابش و صوابش
تضاد و مراعات نظیر: جواب و پرسیدن

جمله مرکب: کل بیت
مصراع۱= جمله پیرو (وابسته)
مصراع۲= جمله پایه (هسته)
چو= پیوند وابسته‌ساز

21
Q

به یاران گفت کز خاکی و آبی
ندیدم کس بدین حاضرجوابی

A

خسرو به یاران خود گفت: از بین همه موجودات، کسی به حاضرجوابی فرهاد ندیدم
مفهوم: اقرار خسرو به ناتوانی در برابر حاضرجوابی فرهاد

مجاز: خاکی و آبی= از همه انسان‌ها
مراعات نظیر:خاکی و آبی

متمم: یاران، خاکی، حاضرجوابی
آبی= معطوف به متمم
مفعول: کس
صفت: این

22
Q

با محتسبم عیب مگویید که او نیز
پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است

A

معنی: عیب و گناه مرا به محتسب نگویید؛ زیرا او نیز پیوسته مانند ما به دنبال خوش‌گذرانی و شراب‌خواری است
مفهوم: انتقاد از فساد و ریاکاری مقامات حکومتی

ایهام: مدام ۱. همیشه، پیوسته
۲.شراب، می
تشبیه: محتسب چو ما
جناس: ناهمسان اختلافی= عیب و عیش
مراعات نظیر: عیش و مدام
طنز
ترادف: پیوسته و مدام

23
Q

دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی
من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم

A

معنی: ای نصحیت‌گو! از کنارم دور شو و سخن بیهوده مگو. من آن کسی نیستم که به دورویی و سخنان ریاکارانه تو گوش کنم
مفهوم: ۱.نکوهش ریاکاری و تزویر
۲.بی‌توجهی به ناصحان ریاکار

کنایه: گوش کردن= از توجه کردن

منادا: واعظ

24
Q

گفت مست ای محتسب بگذار و رو
از برهنه کی توان بردن گرو؟

A

معنی: مست گفت ای محتسب برو و صرف‌نظر کن (از رشوه گرفتن) از من فقیر برهنه نمی‌توانی گرو بگیری
مفهوم: ۱.نکوهش رشوه‌خواری
۲.فقر و نداری

مجاز: برهنه= از ندار و فقیر و بی‌چیز
جناس: ناهمسان افزایشی = رو و گرو