Words 2 Flashcards
i felt like the whole day was before me
احساس میکردم که تمام روز درمقابل/مقابل من است
We have so little time in this world.
ما وقت خیلی کمی در این دنیا داریم
Last night I couldn’t sleep well
شب گذشته من نتوانستم خوب بخوابم
after that, i read a book until i fell asleep
بعد از آن کتاب خواندم “تا وقتی که/تا اینکه” دوباره خوابم برد.
I didn’t realize what he was doing
متوجه نشدم چه کار داشت می کرد
He was a young boy, but his face looked like a 30 year old man.
او پسری جوان بود، اما صورتش به مردان 30 ساله می ماند
His eyes were narrow and around them were wrinkles
چشمانش باریک بود و اطرافش چین و چروک بود
His eyes weren’t that of a child
چشمانش چشم یک کودک نبود // .چشمانش به چشمان کودکان نمی ماند
I thought of my own childhood
به فکر دوران کودکی خودم افتادم
when i was 7 years old, i wasn’t forced to work
در آن موقع که هفت ساله بودم ،
مجبور نبودم کار کنم //
.وقتی هفت سالم بود اجباری برای کار کردن نداشتم
the only responsibilities I had were to go to school and be nice to my brother
تنها کار که باید می کردم رفتن به مدرسه و رفتار درست با برادرم بود
/
.تنها مسولیت های من مدرسه رفتن و مهربان بودن با برادرم بود .