Unit 8: Tricky Turtle Flashcards
broad [brɔːd] adj. broad
If something is broad, it is wide.
→ The river is very long and broad.
گسترده [brɔːd] صفت. گسترده
اگر چیزی وسیع است، گسترده است.
← رودخانه بسیار طولانی و وسیع است.
bush [bʊʃ] n. bush
A bush is a plant with many thin branches. It is smaller than a tree.
→ My dad and I planted some small bushes around the house.
بوش [bʊʃ] n. بوته
بوته گیاهی است با شاخه های نازک زیاد. کوچکتر از درخت است.
← من و پدرم چند بوته کوچک در اطراف خانه کاشتیم.
capable [ˈkeɪpəbəl] adj. capable
If someone or something is capable of something, they can do it.
→ The Olympic athlete is capable of lifting a lot of weight.
capable [ˈkeɪpəbəl] صفت. توانا
اگر کسی یا چیزی توانایی انجام کاری را داشته باشد، می تواند آن را انجام دهد.
← ورزشکار المپیکی قادر است وزنه های زیادی را بلند کند.
cheat [tʃiːt] v. cheat
To cheat is to be dishonest so that you can win or do well.
→ They cheated on the test by sharing answers.
cheat [tʃiːt] v. تقلب کردن
تقلب به معنای ناصادق بودن است تا بتوانید برنده شوید یا خوب عمل کنید.
← آنها با به اشتراک گذاشتن پاسخ ها در آزمون تقلب کردند.
concentrate [ˈkɒnsəntreɪt] v. concentrate
To concentrate on someone or something is to give your full attention.
→ I could not concentrate on my homework because the room was so loud.
concentrate [ˈkɒnsəntreɪt] v
تمرکز بر کسی یا چیزی به این معناست که تمام توجه خود را معطوف کنید.
← نمیتوانستم روی تکالیفم تمرکز کنم، زیرا صدای اتاق خیلی بلند بود.
conclude [kənˈkluːd] v. conclude
To conclude is to arrive at a logical end by looking at evidence.
→ I saw crumbs on my dog’s face, so I concluded that he ate my cookie.
conclude [kənˈkluːd] v نتیجه گرفتن
نتیجه گیری این است که با مشاهده شواهد به یک پایان منطقی برسیم.
← روی صورت سگم خرده هایی دیدم، بنابراین به این نتیجه رسیدم که او کلوچه مرا خورده است.
confident [ˈkɒnfɪdənt] adj. confident
Confident means that one believes they can do something without failing.
→ She was confident she could climb the mountain due to her training.
مطمئن [ˈkɒnfɪdənt] صفت. مطمئن
اعتماد به نفس به این معنی است که فرد معتقد است می تواند کاری را بدون شکست انجام دهد.
→ او به دلیل تمریناتش مطمئن بود که می تواند از کوه بالا برود.
considerable [kənˈsɪdərəbl] adj. considerable
If something is considerable, it is large in size, amount or extent.
→ They paid a considerable amount of money for that car.
قابل توجه [kənˈsɪdərəbl] صفت. قابل توجه
اگر چیزی قابل توجه است، از نظر اندازه، مقدار یا وسعت بزرگ است.
← مبلغ قابل توجهی برای آن ماشین پرداخت کردند.
convey [kənˈveɪ] v. convey
To convey is to communicate or make ideas known.
→ That picture of a crying child conveys a feeling of sadness.
convey [kənˈveɪ] v. رساندن
انتقال به معنای برقراری ارتباط یا شناخت ایده است.
← تصویر کودکی که گریه می کند، احساس غم و اندوه را منتقل می کند.
definite [ˈdɛf ə nɪt] adj. definite
If something is definite, it is certain or sure to be true.
→ There is a definite connection between hard work and success.
قطعی [ˈdɛf ə nɪt] صفت. قطعی
اگر چیزی قطعی باشد، مسلم است یا یقین دارد که درست است.
← بین سخت کوشی و موفقیت ارتباط قطعی وجود دارد.
delight [dɪˈlaɪt] n. delight
Delight is a feeling of being very happy with something.
→ He felt such delight after getting a promotion at work.
delight [dɪˈlaɪt] n. لذت بسیار
لذت یعنی احساس بسیار خوشحال بودن از چیزی.
← او پس از ترفیع در محل کار احساس لذت می کرد.
destination [ˌdestɪˈneɪʃən] n. destination
A destination is the place where someone or something is going to.
→ The destination of this plane is Munich, Germany.
مقصد [ˌdestɪˈneɪʃən] n. مقصد
مقصد جایی است که کسی یا چیزی به آنجا می رود.
← مقصد این هواپیما مونیخ آلمان است.
dictate [dɪkˈteɪt] v. dictate
To dictate something is to read it aloud so it can be written down.
→ He dictated his speech so his secretary could write it down.
dictate [dɪkˈteɪt] v دیکته کردن
دیکته کردن چیزی است که آن را با صدای بلند بخوانید تا بتوان آن را یادداشت کرد.
← سخنرانی خود را دیکته کرد تا منشی او آن را بنویسد.
edge [edʒ] n. edge
The edge of something is the part of it that is farthest from the center.
→ He ran to the edge of the cliff.
لبه [edʒ] n. حاشیه، غیرمتمرکز
لبه چیزی قسمتی از آن است که از مرکز دورتر است.
← به لبه صخره دوید.
path [pɑːθ] n. path
A path is a way from one place to another that people can walk along.
→ We followed a path through the woods.
path [pɑːθ] n. مسیر
مسیر راهی است از یک مکان به مکان دیگر که مردم می توانند طی آن طی کنند.
← مسیری را در میان جنگل دنبال کردیم.