Unit 3: The Battle of Thermopylae Flashcards
arrow [ˈærəʊ] n. arrow
An arrow is a thin, straight stick shot from a bow.
→ The arrow flew through the air and hit the target.
arrow [ˈærəʊ] n. فلش
فلش یک چوب نازک و مستقیم است که از کمان پرتاب می شود.
← تیر در هوا پرواز کرد و به هدف اصابت کرد.
battle [ˈbætl] n. battle
A battle is a fight between two armies during a war.
→ The battle lasted for many days.
battle [ˈbætl] n. نبرد
نبرد جنگ بین دو ارتش در طول جنگ است.
← نبرد روزها به طول انجامید.
bow [bəʊ] n. bow
A bow is a weapon made of curved wood and string that shoots arrows.
→ He went hunting with a bow and arrow
curved منحنی
bow [bəʊ] n. کمان
کمان سلاحی است که از چوب و ریسمان منحنی ساخته شده و تیرها را پرتاب می کند.
← با تیر و کمان به شکار رفت
brave [breɪv] adj. brave
When people are brave, they are not afraid to face pain or danger.
→ The brave firefighter saved the girl from the burning building
شجاع [breɪv] adj. شجاع
وقتی مردم شجاع هستند، از رویارویی با درد یا خطر نمی ترسند.
← آتش نشان شجاع دختر را از ساختمان در حال سوختن نجات داد
chief [tʃiːf] n. chief
A chief is the leader of a group of people.
→ The chief led the people through the mountains.
chief [tʃiːf] n. رئیس
رئیس، رهبر گروهی از مردم است.
← رئیس مردم را از میان کوه ها هدایت کرد.
disadvantage [ˌdɪsədˈvæntɪdʒ] n. disadvantage
A disadvantage is a situation where someone is likely to lose.
→ Mike had a disadvantage in the race since he hurt his knee.
عیب [ˌdɪsədˈvæntɪdʒ] و. عیب
نقطه ضعف موقعیتی است که در آن کسی احتمالاً ضرر می کند.
← مایک در مسابقه از آنجایی که زانویش صدمه دیده بود یک نقطه ضعف داشت.
enemy [ˈɛnəmɪ] n. enemy
An enemy is a country that is fighting another country during a war.
→ The enemy prepared to attack the kingdom.
دشمن [ˈɛnəmɪ] n. دشمن
دشمن کشوری است که در طول جنگ با کشور دیگری می جنگد.
→ دشمن آماده حمله به پادشاهی شد.
entrance [ˈentrəns] n. entrance
An entrance is a place where someone can enter an area.
→ The gate was locked, so Bill had to find a different entrance.
ورودی [ˈentrəns] n. ورود
ورودی مکانی است که شخص می تواند وارد یک منطقه شود.
← دروازه قفل بود، بنابراین بیل باید ورودی دیگری پیدا می کرد.
hardly [ˈhɑːrdlɪ] adj. hardly
If something hardly happens, it almost does not happen at all.
→ I hardly saw the concert since I had to leave early.
hardly [ˈhɑːrdlɪ] adj. به ندرت
اگر چیزی به سختی اتفاق بیفتد، تقریباً اصلاً اتفاق نمی افتد.
← من به سختی کنسرت را ندیدم زیرا مجبور شدم زودتر از موعد آن را ترک کنم.
intend [ɪnˈtend] v. intend
To intend to do something means to plan to do it.
→ I intend to finish college in three years.
intend [ɪnˈtend] v قصد کردن
قصد انجام کاری به معنای برنامه ریزی برای انجام آن است.
← قصد دارم سه سال دیگر دانشگاه را تمام کنم.
laughter [ˈlæftər] n. laughter
Laughter is the sound produced by laughing about something funny.
→ Susan’s joke made her classmates burst into laughter.
خنده [ˈlæftər] n. خنده
خنده صدایی است که از خندیدن در مورد چیزی خنده دار تولید می شود.
→ شوخی سوزان باعث شد همکلاسی هایش از خنده منفجر شوند.
log [lɒg] n. log
A log is a thick piece of wood that is cut from a tree.
→ The fire was too small, so we added another log to it.
log [lɒg] n. ورود به سیستم
کنده چوبی ضخیم است که از درخت بریده می شود.
→ آتش خیلی کوچک بود، بنابراین یک سیاهه دیگر به آن اضافه کردیم.
military [ˈmɪlɪtərɪ] n. military
The military is the armed forces of a country.
→ I joined the military after I finished high school.
ushtarak [ˈmɪlɪtərɪ] n. نظامی
ارتش نیروهای مسلح یک کشور است.
← بعد از اتمام دبیرستان وارد ارتش شدم.
obey [oʊˈbeɪ] v. obey
To obey means to follow what a law or a person says you must do.
→ My little sister did not obey my mother. Now she is in trouble.
obey [oʊˈbeɪ] v
اطاعت به معنای پیروی از آنچه یک قانون یا شخصی می گوید باید انجام دهید.
← خواهر کوچکم از مادرم اطاعت نکرد. حالا او در دردسر است.
secure [sɪˈkjʊə:r] v. secure
To secure something means to get it after a lot of effort.
→ I was able to secure a good grade on my test after weeks of studying.
امن [sɪˈkjʊə:r] v امن
ایمن کردن چیزی به معنای بدست آوردن آن پس از تلاش زیاد است.
← بعد از هفته ها مطالعه توانستم نمره خوبی در آزمون خود کسب کنم.