Unit 7: A Beautiful Bird Flashcards
basis
basis [ˈbeɪsɪs] n. basis
To do something on time’s basis is how often you do it.
→ My grandfather gets his hearing checked on a yearly basis.
اساس
base [ˈbeɪsɪs] n. اساس
انجام کاری بر اساس زمان به این معناست که چند بار آن را انجام می دهید.
← پدربزرگ من سالانه شنوایی خود را بررسی می کند.
biology [baɪˈɒlədʒɪ] n. biology
Biology is the study of living things.
→ We learned about the human heart in biology class.
زیست شناسی [baɪˈɒlədʒɪ] n. زیست شناسی
زیست شناسی مطالعه موجودات زنده است.
← در کلاس زیست شناسی با قلب انسان آشنا شدیم.
cage [keɪdʒ] n. cage
A cage is something that holds an animal so it cannot leave.
→ We put the parrots in their cage at night.
قفس [keɪdʒ] n. قفس
قفس چیزی است که حیوان را نگه می دارد تا نتواند آن را ترک کند.
← طوطی ها را شب در قفسشان می گذاریم.
colleague [ˈkɒliːg] n. colleague
A colleague is somebody you work with.
→ My colleague helped me finish the job.
koleg [ˈkɒliːg] n. همکار
همکار کسی است که با او کار می کنید.
← همکارم به من کمک کرد تا کار را تمام کنم.
colony [ˈkɒlənɪ] n. colony
A colony is a country controlled by another country.
→ The USA was at one time a colony of Great Britain.
colony [ˈkɒlənɪ] n. مستعمره
مستعمره کشوری است که توسط کشور دیگری کنترل می شود.
← آمریکا زمانی مستعمره بریتانیای کبیر بود.
debate [dɪˈbeɪt] v. debate
To debate is to seriously discuss something with someone.
→ The husband and wife debated over which TV to buy.
debate [dɪˈbeɪt] v
مناظره یعنی بحث جدی درباره چیزی با کسی.
← زن و شوهر بر سر اینکه کدام تلویزیون بخرند بحث کردند.
depart [dɪˈpɑːrt] v. depart
To depart is to leave some place so you can go to another place.
→ The plane departed for Italy at 3:00 this afternoon.
depart [dɪˈpɑːrt] v. ترک کردن
رفتن به معنای ترک جایی است تا بتوانید به مکان دیگری بروید.
← این هواپیما ساعت 3 بعدازظهر امروز به مقصد ایتالیا حرکت کرد.
depress [dɪˈpres] v. depress
To depress someone is to make them sad.
→ The bad news from work depressed the man.
depress [dɪˈpres] v
افسرده كردن يك نفر غمگين كردنش است.
← خبر بد از محل کار مرد را افسرده کرد.
factual [ˈfæktjʊəl] adj. factual
When something is factual, it is true.
→ John learns about history from factual books.
factual [ˈfæktjʊəl] adj. واقعی
وقتی چیزی واقعی است، درست است.
← جان از کتاب های واقعی تاریخ را می آموزد.
fascinate [ˈfæsəˌneɪt] v. fascinate
To fascinate someone is to make them really like something.
→ The kitten was fascinated by the ball of yarn.
fascinate [ˈfæsəˌneɪt] v
مجذوب کردن کسی یعنی کاری کردن که واقعاً چیزی را دوست داشته باشد.
← بچه گربه مجذوب توپ نخ بود.
mission [ˈmɪʃən] n. mission
A mission is an important job that is sometimes far away.
→ The woman’s mission was to help sick people.
mission [ˈmɪʃən] n. ماموریت
مأموریت شغل مهمی است که گاهی اوقات دور از دسترس است.
← ماموریت این زن کمک به افراد بیمار بود.
nevertheless [ˌnevəðəˈles] adv. nevertheless
You use nevertheless to show that something goes against a fact.
→ He is usually friendly. Nevertheless, he wasn’t this afternoon.
با این حال [ˌnevəðəˈles] adv. با این اوصاف
با این وجود از این کار برای نشان دادن اینکه چیزی خلاف واقعیت است استفاده می کنید.
← او معمولاً دوستانه است. با این حال، او امروز بعدازظهر نبود.
occupation [ˌɒkjʊˈpeɪʃən] n. occupation
An occupation is a person’s job.
→ My father’s occupation is a dentist.
شغل [ˌɒkjʊˈpeɪʃən] n. اشتغال
شغل شغل یک فرد است.
← شغل پدرم دندانپزشک است.
overseas [ˌəʊvəˈsiːz] adv. overseas
If you go overseas, you go to a country on the other side of an ocean.
→ John often goes overseas for vacations.
overseas [ˌəʊvəˈsiːz] adv. خارج از کشور
اگر به خارج از کشور بروید، به کشوری در آن سوی اقیانوس می روید.
→ جان اغلب برای تعطیلات به خارج از کشور می رود.
persuade [pəˈsweɪd] v. persuade
To persuade someone is to make them agree to do something.
→ The children persuaded their parents to buy them gifts.
متقاعد کردن [pəˈsweɪd] v متقاعد کردن
متقاعد کردن کسی یعنی مجبور کردن او برای انجام کاری.
← بچه ها والدین خود را متقاعد کردند که برایشان هدیه بخرند.