D13 Flashcards
der Haushalt
- کار منزل لوازم منزل، منزل Haushalt machen/besorgen/… کار منزل را انجام دادن/رسیدگی کردن/…Sie macht den ganzen Haushalt alleine. او همه کار منزل را به تنهایی انجام میدهد. sich (Akk.) um den Haushalt kümmern کارهای منزل را انجام دادنIch kümmere mich um den Haushalt. من کارهای منزل را انجام میدهم.
der Konflikt
- مناقشه اختلاف، کشمکش1. Das ist ein alter Konflikt. 1 . این یک مناقشه قدیمی است.2. Ich habe einen Konflikt mit meinen Eltern. 2 . من با والدینم یک اختلاف دارم.
die Umfrage
- نظرسنجی1. Das Ziel der Umfrage ist die Untersuchung von Kaufgewohnheiten. 1 . هدف نظرسنجی بررسی عادتهای خرید است.2. Wir machen eine Umfrage zum Thema Umweltschutz. 2 . ما در حال برگذاری یک نظر سنجی در مورد حفاظت از محیط زیست هستیم.
das ärgernis
- مزاحمت رنجش، آزردگی
das Paar
- زوج دو نفر، جفت1. Auf der Feier waren fast nur Paare. 1 . در جشن تقریبا همه زوج بودند.2. Gestern habe ich mir ein Paar neue Schuhe gekauft. 2 . دیروز من برای خودم یک جفت کفش نو خریدم.3. Ina und Pedro sind ein Paar. 3 . “اینا” و “پدرو” یک زوج هستند.[ضمیر]paar /paːɐ̯/ 1. تعدادی چند1. Ich komme gleich. Es dauert nur ein paar Minuten. 1 . من الان می آیم. این فقط چند دقیقه طول می کشد.2. Wir fahren mit ein paar Freunden in Urlaub. 2 . ما با تعدادی دوست به تعطیلات می رویم.
angeführten
mentioned
jeweilig
- مربوط بسته به مورد
die Lücke
- فضا خلا، سوراخ1. eine Lücke füllen 1 . خلایی را پر کردن2. Zwischen ihren Häusern ist nur eine schmale Lücke. 2 . بین خانههای آنها فقط یک فضای باریک وجود دارد.
die Unordnung
- بینظمی اختلال، به هم ریختگی1. Auf seinem Schreibtisch ist eine große Unordnung. 1 . میز تحریر او به هم ریختگی بزرگی دارد.2. Mach nicht soviel Unordnung! 2 . اینقدر اختلال ایجاد نکن!
wegräumen
از سر راه برداشتن
der Essensrest
- باقیمانده غذا
sich verlaufen
- گم شدن1. Er benutzte eine Landkarte, damit er sich nicht verlaufen würde. 1 . او از یک نقشه استفاده کرد تا در جنگل گم نشود.2. Gestern haben wir uns im Wald verlaufen. Wir haben erst eine Stunde später den richtigen Weg gefunden. 2 . دیشب ما در جنگل گم شدیم. ما تازه یک ساعت بعد راه درست را پیدا کردیم.2. گذشتن (verlaufen)1. Der Fluss verläuft unterhalb der Stadt. 1 . رودخانه از پایین شهر میگذرد.
verlieren
- گم کردن etwas (Akk.) verlieren چیزی را گم کردن1. Er hat seine Kreditkarte verloren. 1. او کارت اعتباریش را گم کرد.2. Ich habe meinen Ausweis verloren. 2. من کارت شناساییام را گم کردهام.2. از دست دادن etwas (Akk.) verlieren چیزی را از دست دادن1. einen besten Freund verlieren 1. بهترین دوست را از دست دادن2. Jennifer hat ihre Stelle verloren. 2. “جنیفر” شغلش را از دست دادهاست.
verlaufen
شتباهی رفتنامتداد داشتنانجام گرفتنراه را گم کردن
harmonisch
- هماهنگ موزون1. Die Violine hatte einen harmonischen Klang. 1 . ویولن یک صدای موزون داشت.2. Ein Paar tanzt harmonisch zusammen. 2 . یک زوج با همدیگر هماهنگ میرقصد.
der Streit
- دعوا نزاع1. Ich möchte keinen Streit mit den Nachbarn. 1 . من هیچ دعوایی با همسایه ها نمی خواهم.2. Was ist die Ursache eures Streites? 2 . دلیل دعوای شما چی است؟
aufteilung
divisionتقسیم
die Tätigkeit
- فعالیت کار1. Für mich ist Putzen die unangenehmste Tätigkeit. 1 . برای من تمیزکردن ناخوشایندترین فعالیت است.2. Welche Tätigkeit würde Ihnen Spaß machen? 2 . از چه فعالیت (هایی) لذت میبری؟ [چه فعالیتهایی برای تو لذتبخش است؟]
böse
- عصبانی ناراحت1. Ich bin böse auf dich, du bist wieder nicht gekommen! 1 . من از دستت عصبانی هستم، تو دوباره نیامدی.2. Ich habe das Buch leider vergessen. Hoffentlich bist du mir nicht böse. 2 . متاسفانه من کتاب را فراموش کردم. امیدوارم تو از دستم عصبانی نباشی.3. Sie ist böse auf mich. 3 . او از دست من عصبانی است.4. Sie wurde böse, als ich ihr die Geschichte erzählte. 4 . او عصبانی شد، زمانی که من داستان را برایش تعریف کردم.کاربرد واژه böse به معنای عصبانیصفت böse معنایی مشابه “عصبانی” در فارسی دارد. böse به یک حس منفی اشاره میکند که معمولا به صورت عکسالعمل در مقابل عملی ابراز میشود. گاهی böse را میتوان “ناراحت” هم معنا کرد. مثلا “Ich bin böse auf dich” را میتوان “من از دست تو عصبانی هستم” یا “من از دست تو ناراحت هستم” معنی کرد.2. بد طینت3. بد ناجور، وخیم1. ein böser Traum 1 . یک خواب بد2. Zeig mal! Du hast dich verletzt? Das sieht aber böse aus. 2 . ببینم! خودت را زخمی کردی؟ این بد به نظر می رسد.کاربرد واژه böse به معنای بدواژه böse در این کاربرد به معنای “بد” یا “وخیم” است. از böse در این کاربرد برای نشان دادن شرایط یا چیزی ناخوشآیند استفاده می شود. مثلا “ein böser Traum” (یک خواب بد)، “eine böse Krankheit” (یک مریضی بد/وخیم)، “eine böse Geschichte” (یک داستان ناخوشآیند)
befragen
- سوال کردن سوال پرسیدن1. Der Richter befragte die Zeugen. 1 . قاضی از شاهدها سوال کرد.2. Die Polizei befragte den Mann. 2 . پلیس از مرد سوال پرسید.
fast
- تقریبا به طور نزدیک، نزدیک بود1. Das Konzent ist fast zu Ende. 1 . کنسرت تقریبا در حال تمام شدن است.2. Fast hätte ich den Zug verpasst. 2 . من تقریبا قطار را از دست دادم [نزدیک بود قطار رو از دست بدم]3. Ich habe fast alles verstanden. 3 . من تقریبا همه چیز را فهمیدم.
während
- در طول هنگامیکه، در طول زمانیکه1. Während der Ferien ist die Bibliothek geschlossen. 1 . در طول تعطیلات کتابخانه بسته است.2. Während der Prüfung dürfen wir unsere Handys nicht benutzen. 2 . در طول امتحان ما اجازه نداریم از تلفن همراهمان استفاده کنیم.3. während des Sommers 3 . در طول تابستان4. Während ich arbeite, höre ich oft Musik. 4 . وقتی که من کار میکنم، معمولا به موسیقی گوش میدهم.توضیحاتی در رابطه با این حرف اضافهاین حرف اضافه در گفتار به همراه “داتیو” میآید اما عدهای آن را نامناسب میدانند.به طور کلی این حرف اضافه به همراه “داتیو” و “گنتیو “ مورد استفاده قرار میگیرد.
stören
- مزاحم شدن مختل کردن1. Störe ich? 1 . مزاحمم؟ jemanden stören مزاحم کسی شدن1. Darf ich Sie einen Augenblick stören? 1. می توانم یک لحظه مزاحم شما شوم؟2. Du kannst das Radio anlassen. Das stört mich nicht. 2. تو می توانی رادیو را روشن کنی. آن مزاحم من نیست. jemanden bei der Arbeit/… stören مزاحم کار/… کسی شدنDieser Lärm stört mich bei der Arbeit. این صدا مزاحم کار من می شود. jemandes Ruhe/den Unterricht/… stören مزاحم آرامش/درس/… کسی شدن durch etwas (Akk.) stören بوسیله چیزی مزاحم شدنSie wurde dauernd durch das Telefon gestört. او دائما به وسیله تلفن مختل می شد. [از ادامه کار باز می ماند]
das Nest
- آشیانه لانه2. تخت خواب3. مخفیگاه
das Chaos
- آشوب1. Am Flughafen herrscht Chaos. 1 . آشوبی در فرودگاه به پا بود. [آشوب فرودگاه را فراگرفته بود.]2. Was ist Chaos? Es ist jene Ordnung die man bei der Erschaffung der Welt zerstört hat. 2 . آشوب چیست؟ هر نظمی که بشر برای ساخت زمین نابود کرده است.
dreckig
- کثیف آلوده2. گستاخ وقیح
stiefeln
با چکمه قدم زدن
der Stiefel
- چکمه1. Ich habe mir für den Winter ein Paar warme Stiefel gekauft. 1 . من برای خودم برای زمستان یک جفت چکمه گرم خریدم.2. Seine neuen Stiefel sind aus Wildleder. 2 . چکمههای جدیدش از جیر هستند.
ausgehen
- بیرون رفتنمترادف و متضادweggehen häufig/selten/sonntags/… ausgehen اغلب/گاهی اوقات/یکشنبهها/… بیرون رفتنGehen wir heute Abend aus? آیا امشب بیرون برویم؟2. تمام شدن نتیجه دادن1. Das Wort geht auf einen Vokal aus. 1 . کلمه با یک حرف صدادار تمام میشود. gut/schlecht/ … ausgehen خوب/بد/… پایان یافتن1. Das kann nicht gut ausgehen. 1. این نمیتواند به خوبی تمام بشود.2. Wie ist das Spiel ausgegangen? 2. بازی چطور تمام شد؟ [نتیجه بازی چه شد؟]3. خاموش شدن از کار افتادن، قطع شدنمترادف و متضادangehen1. Plötzlich ist das Licht ausgegangen. 1 . ناگهان چراغ خاموش شد. Licht/Feuer/Zigarre/… ausgehen چراغ/آتش/سیگار/… خاموش شدن
das ärgernis
- مزاحمت رنجش، آزردگی
stimmen
- درست بودن1. Die Rechnung stimmt. 1 . این صورت حساب درست است. nicht mehr stimmen دیگر درست نبودنMeine Adresse stimmt nicht mehr. آدرس من دیگر درست نیست. [عوض شده است.] etwas stimmen, dass… چیزی درست بودن که…Es stimmt, dass ich vergessen hatte, dir zu schreiben. این درست است که من فراموش کردم برای تو (نامه) بنویسم. Das stimmt. درست است.Das Wetter in Deutschland könnte besser sein. – Das stimmt. هوا در آلمان میتوانست بهتر باشد. - درست است.2. واداشتن کردن jemanden fröhlich/traurig stimmen کسی را خوشحال/ناراحت کردنSie stimmte jeden von uns fröhlich. او هر کدام از ما را خوشحال میکند. jemanden nachdenklich stimmen کسی را به فکر وا داشتنDas stimmt mich nachdenklich. او مرا به فکر وا میدارد.3. رای دادن für/gegen stimmen رای موافق/مخالف دادن52,5% der Wähler stimmten für die Regierungsparteien. 52.5 درصد از رای دهندگان به حزب دولت رای دادند. mit ja/nein stimmen رای موافق/مخالف دادن4. کوک کردن ein Instrument stimmen سازی را کوک کردنdie Geige stimmen ویولن را کوک کردن
die Stimme
- صدا (انسان)1. Am Telefon klingt deine Stimme ganz anders. 1 . پشت تلفن صدای تو کاملا متفاوت است. Stimme haben صدا داشتن [صدا دادن]Fische haben keine Stimme. ماهیها صدا ندارند. jemanden an der Stimme erkennen کسی را از روی صدا شناختنIch habe dich sofort an der Stimme erkannt. من تو را بلافاصله از صدایت شناختم. eine angenehme/laute/kräftige/… Stimme صدای دلنشین/بلند/قوی/… eine männliche/kindliche/… Stimme haben صدایی مردانه/بچگانه/… داشتن seine Stimme verstellen جلوی صدا کسی را گرفتن mit schwacher/zitternder/… Stimme sprechen با صدای ضعیف/لرزان/… صحبت کردن2. رای1. Der Kandidat mit den meisten Stimmen gewinnt die Wahl. 1 . کاندیدا با بیشترین رایها انتخابات را پیروز شد.2. Es gab viele Stimmen für eine Veränderung. 2 . رایهای متعددی برای یک تغییر وجود داشت. gültige Stimmen رایهای معتبر jemandem seine Stimme geben به کسی رای خود را دادن
das Viertel
- ربع یک چهارم1. drei Viertel 1 . سه چهارم2. Es ist Viertel nach sieben. 2 . ساعت یک ربع بعد از هفت است. [ساعت هفت و ربع است.]3. Ich konnte von dieser riesigen Pizza nur ein Viertel essen. 3 . من توانستم فقط یکچهارم از این پیتزای عظیم را بخورم.2. محله منطقه1. In meinem Viertel wohnen viele verrückte Leute. 1 . در محله من آدمهای دیوانه زیادی زندگی میکنند.2. Wir wohnen in einem schönen Viertel. 2 . ما در یک محله زیبا زندگی میکنیم.
zustimmen
- موافق بودن1. Der Kunde stimmte den Nutzungsbedingungen zu. 1 . مشتری با شرایط استفاده موافق بود.2. Ich stimme dir in dieser Sache völlig zu. 2 . من در مورد این چیز کاملا با تو موافقم.
abstimmen
- رای دادن نظر دادن1. Lasst uns über diesen Punkt abstimmen. 1 . بگذار در مورد این موضوع رای بدهیم.2. mit Ja oder Nein abstimmen 2 . با بله یا خیر رای دادن
verstimmen
- ناراحت کردن دلخور کردن2. بدکوک کردن
nicht zustimmen
مخالف بودن
nennen
- نامیده شدن خوانده شدن jemanden etwas (Akk.) nennen کسی را چیزی نامیدن1. Mein Freund heißt Alexander, aber alle nennen ihn Alex. 1. نام دوست من “الکساندر” است، اما همه او را “الکس” مینامند.2. Sie heißt Ursula, aber genannt wird sie Uschi. 2. نام او “اورسلا” است اما “اوشی” نامیده میشود.3. Sie nannte ihn einen Lügner. 3. او را یک دروغگو نامید.4. Wie nennt man dieses Gerät? 4. این وسیله چه نامیده میشود؟2. خود را نامیدن (sich nennen) sich (Akk.) etwas nennen خود را چیزی نامیدنEr nennt sich freier Schriftsteller. او خود را نویسنده ی آزاد مینامد. sich (Akk.) als etwas nennen خود را به عنوان چیزی نامیدنsich als Verfasser nennen خود را به عنوان نویسنده نامیدن3. اشاره کردن قید کردن، گفتن، اعلام کردن etwas (Akk.) nennen چیزی را اعلام کردن [گفتن]Nennen Sie eine Nummer! یک شماره بگویید.
sowohl…als auch
- نه تنها…بلکه
angeben
- اعلام کردن مشخص کردن Personalien/seine Adresse/… angeben مشخصات شخصی/آدرس/… اعلام کردنBitte geben Sie Ihre genaue Adresse an. لطفا آدرس دقیقتان را اعلام کنید. etwas (Akk.) als Grund angeben چیزی را بهعنوان دلیل اعلام کردن die Richtung/das Tempo/… angeben جهت/سرعت/… مشخص کردن
geben
- دادن jemandem etwas geben به کسی چیزی را دادن1. Geben Sie mir bitte eine Quittung! 1. لطفا به من یک رسید بده!2. Gib mir bitte meine Tasche! 2. لطفا کیفم را به من بده!3. Kannst du mir bitte deinen Kugelschreiber geben? 3. می توانی لطفا به من خودکارت را بدهی؟4. Können Sie mir etwas zum Schreiben geben? 4. میتوانید به من چیزی برای نوشتن بدهید؟کاربرد geben به معنای دادنرایجترین معنای فعل “geben”، فعل (دادن) در زبان فارسی است. به مثالهای زیر توجه کنید:”dem Taxifahrer das Geld geben” (به راننده تاکسی پول دادن)”.Der Vater gibt dem Kind Geld für ein Buch” (پدر به کودک پولی برای یک کتاب داد.)”das Kind in die Obhut der Eltern geben” (کودک را برای مراقبت به والدین تحویل دادن): برای هدف خاصی به کسی تحویل دادن”jemandem ein Autogramm geben” (به کسی یک امضا دادن): به معنای اعطا کردن یا دادن2. وجود داشتن1. Es gibt keine Karten mehr. 1 . دیگر کارتی وجود ندارد.2. Was gibt es im Fernsehen? 2 . در تلویزیون چی وجود دارد؟ [چه برنامه ای پخش میشود؟] es gibt … وجود دارد …Es gibt einen Gott. یک خدا وجود دارد.کاربرد geben به معنای وجود داشتناز فعل “geben” به معنای (وجود داشتن) معمولا در موقعیتهای رسمی و عام استفاده میشود؛ به مثالهای زیر توجه کنید:”?Gibt es dich auch noch” (تو هنوز هم وجود داری؟): استفاده از فعل در زبان عامیانه3. برگزار کردن برپا کردن ein Fest/Konzert/ … geben یک جشن/کنسرت/ … برگزار کردن1. ein Fest geben 1. یک جشن برگزار کردن2. ein Konzert geben 2. یک کنسرت برپا کردن4. شدن نتیجه دادن1. Der Junge gibt einen guten Kaufmann. 1 . جوان یک بازرگان خوب میشود.2. zwei mal zwei gibt vier 2 . دو در دو میشود چهارکاربرد geben به معنای شدناز فعل “geben” در این معنا برای نتیجهدادن یک پدیده یا اتفاق استفاده میشود و میتوان آن را با فعل (شدن) در زبان فارسی برابر دانست.”zwei mal zwei gibt vier” (دو در دو میشود چهار): برای اعلام نتیجه یک عمل ریاضی مانند جمع و ضرب”.Der Junge gibt einen guten Kaufmann” (جوان یک بازرگان خوب میشود.): فعل “geben” در اینجا مترادف با “werden” استفاده شدهاست.5. اهمیت دادن auf etwas/jemand geben به چیزی/کسی اهمیت دادن1. nichts auf jemandes Urteil geben 1. به نظر کسی هیچ اهمیتی ندادن2. viel auf gutes Essen geben 2. خیلی به غذای خوب اهمیت دادن6. بالا آوردن استفراغ کردن1. alles wieder von sich geben 1 . دوباره همهچیز را بالا آوردنکاربرد geben به معنای بالا آوردنفعل “geben” به معنای (بالا آوردن) تنها در زبان عامیانه کاربرد دارد.
gießen
- آب دادن1. Die Blumen müssen dringend gegossen werden. 1 . گلها باید فورا آب داده شوند.2. Es hat nicht geregnet. Ich muss meine Blumen gießen. 2 . باران نیامدهاست. من باید به گلهایم آب بدهم.
aufhängen
- آویزان کردن1. Hier ist die Garderobe, wo ihr eure Sachen aufhängen könnt. 1 . این جالباسی ای که شما وسایلاتان را میتوانید (از آن) آویزان کنید است.2. دار زدن اعدام کردن1. Er war ein Strolch und wurde am Ende aufgehängt. 1 . او یک لات(بی سر و پا) بود و در آخر دار زده شد.
hängen
- آویزان بودن آویخته بودن، متصل بودن an der Wand/an dem Baum/an der Garderobe…. hingen به دیوار/به درخت/در جارختی… آویزان بودنGestern hing der Mantel noch an der Garderobe. دیروز پالتو هنوز در کمد لباس آویزان بود. in/über/… etwas (Dat.) hängen در/بالای/… چیزی آویزان بودنIm Museum hängen interessante Bilder. در موزه عکسهای جالبی آویخته شدهاست.2. آویزان کردن آویختن etwas (Akk.) hängen چیزی را آویزان کردن etwas (Akk.) an/in/auf/über/… etwas (Akk.) hängen چیزی را بر/در/روی/بالای/… چیزی آویزان کردن1. das Bild an die Wand hängen 1. عکس را بر دیوار آویزان کردن2. Hast du den Anzug wieder in den Schrank gehängt? 2. آیا کت و شلوار را دوباره در قفسه آویزان کردی؟
sowie
- و همچنین و نیز1. Wir sahen Boston, New York und Washington sowie einige Städte im Süden. 1 . ما بوستون، نیویورک و واشنگتن و همچنین چندتایی شهر در جنوب را دیدیم.2. به محض آنکه همین که1. Ich komme, sowie ich mit der Arbeit fertig bin. 1 . من به محض آنکه با کار تمام شدم [کارم تمام شد]، میآیم.
erwärmen
- گرم کردن2. پسندیدن (sich erwärmen)
hinuntertragen
carry down
wischen
پاک کردن دستمال کشیدن
waschen
- شستن etwas (Akk.) waschen چیزی را شستن1. Das Gemüse putzen und waschen 1. سبزیها را پاک کردن و شستن2. Ich habe die Bluse gewaschen. 2. من بلوز را شستم. etwas (Akk.) mit etwas (Dat.) waschen چیزی را با چیزی شستنDiesen Pullover muss man mit der Hand waschen. این پلیور را آدم باید با دست بشوید.2. خود را شستن (sich waschen)1. Wo kann ich mir die Hände waschen? 1 . کجا می توانم دستهایم را بشورم. sich (Dat.) Hände/Gesischt/Haare… waschen دستها/صورت/موها… خود را شستن
putzen
- واکس زدن برق انداختن1. Du musst deine Schuhe putzen. 1 . تو باید کفش هایت را واکس بزنی.2. تمیز کردن پاک کردن، مسواک زدن1. Hast du dir schon deine Zähne geputzt? 1 . آیا دندان هایت را تمیز کرده ای؟ [مسواک زده ای]2. Ich muss heute noch die Wohnung putzen. 2 . من باید امروز اپارتمان را تمیز کنم.3. Ich muss noch das Bad putzen. 3 . من باید تختم را هم تمیز کنم.
reinigen
- تمیز کردن1. Reinige hin und wieder deine Computermaus. 1 . مووس کامپیوتر را هر چند وقت یکبار تمیز کنید.2. خشک شویی کردن به خشک شویی فرستادن1. Hast du meinen Anzug reinigen lassen? 1 . آیا کت و شلوارم را به خشک شویی دادی؟2. Ich möchte diesen Anzug reinigen lassen. 2 . من می خواهم این کت و شلوار را برای خشک شویی بدهم.
ordnen
- مرتب کردن سامان دادن1. Ich habe die Briefmarken geordnet. 1 . من تمبرها را مرتب کردم.2. Letztes Wochenende habe ich meine Papiere geordnet. 2 . آخر هفته قبلی من کاغذهایم را مرتب کردم.
säubern
- تمیز کردن پاک کردن، شستشو دادن
oftmals
- اغلب
ausdiskutieren
- (تا انتها) بحث کردن (تا رسیدن به راه حل) بحث کردن
psychologe
- روانشناس1. Er ist ein Psychologe. 1 . او یک روانشناس است.2. Psychologe ist jemand, der Psychologie studiert hat. 2 . روانشناس کسی است که روانشناسی خوانده است.
die Psyche
- روان روح، ذهن1. Aber über die Psyche wissen wir gar nichts. 1 . اما ما هیچ چیز درباره روان نمیدانیم.2. Die menschliche Psyche ist sehr komplex. 2 . روان انسانی خیلی پیچیده است.
psychotisch
- روانی دیوانه، (مربوط به) بیماری روانی
die Psychologie
- روانشناسی1. Die moderne Psychologie geht zurück auf Wilhelm Wundt. 1 . روانشاسی مدرن به ویلهلم وونت بازمیگردد.2. Er will vielleicht sogar Psychologie studieren. 2 . شاید او حتی بخواهد رواشناسی بخواند. [در رشته رواشناسی تحصیل کند]
psychisch
- روحی روانیمترادف و متضادseelisch physisch1. Sie werden sie psychisch verletzen. 1 . آنها از نظر روحی آسیبش خواهند زد.
seelisch
- روحی روانی، از نظر روحی
ansprechen
- صحبت کردن مخاطب قرار دادن1. Gestern hat mich unsere neue Nachbarin im Treppenhaus angesprochen. 1 . دیروز همسایه جدیدمان در راه پله با من صحبت کرد.2. jemanden auf der Straße ansprechen 2 . کسی را در خیابان مخاطب قرار دادن
offen
- باز فعال1. Die Geschäfte sind bis 18.30 offen. 1 . مغازه ها تا ساعت 18:30 باز هستند.2. Ich glaube, der Supermarkt ist jetzt noch offen. 2 . من فکر می کنم که سوپرمارکت هنوز باز باشد.3. Im Sommer schlafe ich immer bei offenem Fenster. 3 . در تابستان من همیشه کنار پنجره باز می خوابم.4. Komm rein. Die Haustür ist offen. 4 . بیا تو. در خانه باز است.2. آزاد1. Einzelne Fragen sind noch offen. 1 . سوالات فردی هنوز آزاد است.2. Ich habe mit meinem Kollegen ganz offen über mein Problem gesprochen. 2 . من با همکارانم کاملا آزاد در مورد مشکلم صحبت کردم.
gelten
- معتبر بودن اعتبار داشتن1. Der Pass gilt fünf Jahre. 1 . پاسپورت برای پنج سال معتبر است. noch gelten هنوز اعتبار داشتنMein Pass gilt noch ein Jahr. پاسپورت من هنوز یک سال اعتبار دارد. nicht mehr gelten دیگر اعتبار نداشتنDer Pass gilt nicht mehr. پاسپورت دیگر اعتبار ندارد.2. در نظر گرفته شدن مطرح شدن gelten als به عنوان چیزی در نظر گرفته شدن [مطرح شدن]Bitte diesen Zettel gut aufheben: Er gilt als Garantie. لطفا از این نامه به خوبی مراقبت کنید: این یک ضمانت در نظر گرفته میشود.3. توجه کردن1. Warum gilt Deine besondere Aufmerksamkeit immer anderen Frauen, aber nie mir? 1 . چرا به زنهای دیگر توجه میکنی؟ اما به من نه؟ jemandem etwas gelten برای کسی چیزی مهم بودنEs gilt ihm gleich, ob sie kommt oder nicht. برایش فرقی نمیکند که او بیاید یا نه.
das Gleichgewicht
- تعادل توازن1. Sie streckte ihre Arme aus, um ihr Gleichgewicht zu halten. 1 . او دستش را باز کرد تا تعادل خود را حفظ کند.2. Sie verlor das Gleichgewicht und stürzte. 2 . او تعادل را از دست داد و زمین خورد.
andernfalls
- وگرنه در غیر این صورت1. Bei dieser Operation muss man sehr vorsichtig sein, anderenfalls können Komplikationen auftreten. 1 . هنگام این جراحی باید خیلی محتاط باشید در غیر این صورت مشکلاتی رخ میدهد.2. Sie war fort, andernfalls hätten wir sie besucht. 2 . او رفته بود وگرنه ما از او دیدار کرده بودیم.
der Fimmel
- دیوانگی جنون
putzfimmel
.
die Verweigerung
- سرپیچی امتناع
fügen
- وصل کردن اضافه کردن2. تطبیق داشتن (sich fügen)
hinzufügen
- اضافه کردن1. Die Soße schmeckt gut, vielleicht solltest du noch etwas Sahne hinzufügen. 1 . سس مزه خوبی میداد، شاید بهتر بود که تو مقداری خامه هم اضافه کنی.
das schöne ist, dass
the nice thing is that
die Einteilung
بخشتقسیمردهبندی
pflicht
- وظیفه تعهد1. Als Autofahrer müssen Sie eine Versicherung haben. Das ist Pflicht. 1 . به عنوان راننده شما اید بیمه داشته باشید. این یک وظیفه است.2. Es ist meine Pflicht, lhnen zu helfen. 2 . این وظیفه من است که به شما کمک کنم
zweisamkeit
togetherness
der Teller
- بشقاب1. Können wir für das Kind noch einen Teller haben? 1 . میتوانیم یک بشقاب هم برای بچه داشته باشیم؟2. Möchtest du noch einen Teller Suppe? 2 . یک بشقاب دیگه سوپ میل داری؟
konfliktöfen
?
verteilt
- تقسیمشده توزیعشده
die Schminke
- آرایش گریم1. Frau Obermayer trägt immer Schminke und Parfüm auf. 1 . خانم “اوبرمایر” همیشه آرایش و (بوی) ادکلن دارد.
trüben
فعل گذرا و ناگذر1. کدر کردن گلآلود کردن
hinweisen
یادآوریاشاره کردنمطرح کردنگوشزد کردنیادآوری کردن
verdanken
- مدیون بودن1. Dir verdanke ich mein Leben. 1 . من زندگیام را به تو مدیون هستم.2. Ihm haben wir zu verdanken, dass wir jetzt so viel Arbeit haben! 2 . ما به او مدیون هستیم که الان اینقدر زیاد کار داریم!
das Geschirr
- ظرف (آشپزی) ظرف پذیرایی1. Das Geschirr ist sicher sehr teuer. 1 . این ظرف واقعا خیلی گران است.2. Für die Geburtstagsfeier brauche ich Geschirr für zwölf Personen. 2 . برای جشن تولد من به ظروف پذیرایی برای 12 نفر نیاز دارم.3. Hilfst du mir, das Geschirr zu spülen? 3 . به من کمک میکنی که ظرفها را بشورم.
führen
- هدایت کردن راهنمایی کردن etwas (Akk.) führen کسی را هدایت/راهنمایی کردن1. Der Lehrer führt seine Schüler durch das Museum. 1. معلم دانش آموزانش را در موزه راهنمایی کرد.2. einen Blinden führen 2. فرد نابینا را راهنمایی کردن2. مدیریت کردن رهبری کردن ein Geschäft/Hotel/… führen مغازه/هتل/… را رهبری کردن1. Frau Meyer führt den Betrieb schon seit zehn Jahren. 1. خانم “میر” الان ده سال است که شرکت را مدیریت میکند.2. Seit dem Tode seiner Frau führt er die Firma allein. 2. پس از مرگ زنش او به تنهایی شرکت را مدیریت کردهاست.3. Sie hat das Restaurant zehn Jahre lang geführt. 3. او این رستوران را به مدت ده سال است که اداره میکند.3. حرکت دادن etwas (Akk.) führen چیزی را حرکت دادن [هدایت کردن]1. den Ball mit der Hand führen 1. توپ را با دست حرکت دادن [هدایت کردن]2. Die Kamera führt beim Filmen ruhig. 2. دوربین در فیلم به آرامی حرکت میکند.4. حمل کردن etwas (Akk.) mit sich (Dat.) führen چیزی را همراه خود حمل کردن [بردن]1. Der Fluss führt Sand mit sich. 1. رودخانه با خود خاک حمل میکند.2. Er führt nie viel Geld mit sich. 2. او پول زیادی را همراه خود نمیبرد.5. داشتن einen Namen/Titel führen اسمی/عنوانی داشتن1. einen Titel führen 1. عنوانی داشتن2. Er führt den Namen Müller. 2. نامش مولر است.
der Herd
- اجاق گاز1. Ich glaube, ich habe aus Versehen den Herd angelassen. 1 . من فکر میکنم که به اشتباه اجاق گاز را روشن گذاشتم.2. In der neuen Küche fehlt noch der Herd. 2 . آشپزخانه جدید هنوز اجاق گاز کم دارد.
aufteilen
- تقسیم کردن قسمت کردن1. Das Geld wurde aufgeteilt. 1 . پول تقسیم شده بود.2. Die Teilnehmer des Sprachkurses wurden in drei Gruppen aufgeteilt. 2 . شرکتکنندگان کلاس زبان به سه گروه تقسیم شدند.
frisieren
- آرایش کردن اصلاح کردن، شانه زدن2. دستکاری کردن
provozieren
- عصبانی کردن از کوره به در کردن
verfolgen
- تعقیب کردن پیگیری کردن1. Die beiden Firmen verfolgen ein gemeinsames Ziel. 1 . هر دو شرکت هدفی مشترک را پیگیری میکنند.2. Die Polizei verfolgte den Räuber. 2 . پلیس راهزنان را تعقیب کرد.
folgen
- دنبال کردن بعد آمدن jemandem folgen کسی را دنبال کردن [دنبال کسی رفتن]1. Folgen Sie der Reiseleiterin. 1. راهنمای تور را دنبال کنید.2. Kannst du mir folgen? 2. میتوانید مرا دنبال کنید؟ [به دنبال من بیایید] etwas (Dat.) folgen چیزی را دنبال کردن1. Dem Text kann ich nicht ganz folgen. 1. نمیتوانم متن را به طور کامل دنبال کنم.2. Folgen Sie dem Taxi da! 2. آن تاکسی را دنبال کنید.
davon
- از آن درباره آن1. Der erste Teil davon war besonders mühsam. 1 . اولین قسمت از آن به طور مشخص پرزحمت بود.2. Möchtest du vielleicht etwas davon abhaben? 2 . شاید تو دوست داشته باشی بخشی از آن را برداری؟
diffus
- پراکنده متفرق، پخششده2. نامشخص مجهول
Diffusion
پراکندگی
die Tasse
- فنجان فنجان دستهدار1. Ich trinke morgens normalerweise nur eine Tasse Kaffee. 1 . من صبحها معمولا فقط یک فنجان قهوه مینوشم.2. Möchten Sie eine Tasse Kaffee? 2 . یک فنجان قهوه میل دارید؟
das Dach
- سقفمترادف و متضادÜberdachung Überdeckung1. Das Dach muss repariert werden, es ist nicht dicht. 1 . سقف باید تعمیر شود، کیپ نیست. [سقف آب میدهد.]2. Unser Dach muss endlich neu gedeckt werden. 2 . سقف ما باید دوباره بازسازی شود.
die Hitze
- گرما گرمای هوا1. Andreas kann große Hitze nicht vertragen. 1 . “آندریاس” نمیتواند گرمای شدید را تحمل کند.2. Gestern war eine schreckliche Hitze! 2 . دیروز گرمای وحشتناکی بود!
verbreiten
- پخش کردن انتشار دادن1. Die Medien werden diese Information überall verbreiten. 1 . رسانهها این اطلاعات را همهجا انتشار خواهند داد.2. eine Nachricht durch die Presse verbreiten 2 . اخباری را توسط مطبوعات پخش کردن
auslaufen
- حرکت کردن (کشتی) بندر را ترک کردن1. Das Schiff Iäuft morgen aus. 1 . کشتی فردا بندر را ترک میکند.
schulden
- بدهکار بودن مقروض بودن1. Du schuldest mir noch 20,- Euro. 1 . تو هنوز به من 20 یورو بدهکاری.
bleibtheit
loyalty
der Klare
الکل نوشیدنی الکلی
verlängern
- طولانی کردن افزایش دادن etwas (Akk.) verlängern چیزی را طولانی کردن [افزایش دادن]1. die Ärmel um drei Zentimeter verlängern 1. طول آستین را حدود سه سانتیمتر افزایش دادن2. Ich möchte meinen Aufenthalt verlängern. 2. من می خواهم اقامتم را طولانی کنم.2. تمدید کردن Ausweis/Pass/Vertrag/… verlängern کارت شناسایی/پاسپورت/قرارداد/… تمدید کردن1. Der Ausweis kann verlängert werden. 1. کارت شناسایی می تواند تمدید شود.2. eine Frist verlängern 2. ضرب الاجلی را تمدید کردن etwas (Akk.) verlängern lassen چیزی را برای تمدید شدن گذاشتنIch muss meinen Pass verlängern lassen. من باید پاسپورتم را برای تمدید شدن بدهم.
ausgehen
- بیرون رفتنمترادف و متضادweggehen häufig/selten/sonntags/… ausgehen اغلب/گاهی اوقات/یکشنبهها/… بیرون رفتنGehen wir heute Abend aus? آیا امشب بیرون برویم؟2. تمام شدن نتیجه دادن1. Das Wort geht auf einen Vokal aus. 1 . کلمه با یک حرف صدادار تمام میشود. gut/schlecht/ … ausgehen خوب/بد/… پایان یافتن1. Das kann nicht gut ausgehen. 1. این نمیتواند به خوبی تمام بشود.2. Wie ist das Spiel ausgegangen? 2. بازی چطور تمام شد؟ [نتیجه بازی چه شد؟]3. خاموش شدن از کار افتادن، قطع شدنمترادف و متضادangehen1. Plötzlich ist das Licht ausgegangen. 1 . ناگهان چراغ خاموش شد. Licht/Feuer/Zigarre/… ausgehen چراغ/آتش/سیگار/… خاموش شدن
weggehen
- ترک کردن رفتن، دور شدن، فرار کردن1. Ich gehe jetzt weg. 1 . من حالا میروم.2. Sie ist schon früh weggegangen. 2 . او (صبح) زود رفت.
angehen
- شروع شدن آغاز شدنمترادف و متضادanfangen beginnen1. das Theater geht um halb acht an. 1 . تئاتر ساعت هفت و نیم شروع میشود.2. die Schule geht morgen wieder an. 2 . مدرسه دوباره فردا شروع میشود.2. مربوط بودن شامل شدنمترادف و متضادbetreffen1. Das geht ihn gar nichts an. 1 . این اصلا به تو مربوط نمیشود. [به تو ربطی ندارد.]2. Dieses Thema geht uns alle an. 2 . این موضوع، همه ما را شامل میشود.3. روشن شدنمترادف و متضادleuchten1. Warte bis das Licht angeht. 1 . صبر کن تا چراغ روشن شود.2. Wenn die Sonne untergeht, gehen die Straßenlampen an 2 . وقتی که خورشید غروب میکند، لامپهای خیابان روشن میشوند.4. (مشکل) حل کردن چیره شدن1. Wir sollten diese Herausforderungen angehen. 1 . ما بهتر بود این چالشها را حل میکردیم.5. خواهش کردن تقاضا کردنمترادف و متضادbitten1. Danach ging er mich um eine Zigarette an. 1 . سپس، او از من تقاضای یک سیگار کرد.
durchsichtig
- شفاف روشن2. قابل فهم روشن
führen
- هدایت کردن راهنمایی کردن etwas (Akk.) führen کسی را هدایت/راهنمایی کردن1. Der Lehrer führt seine Schüler durch das Museum. 1. معلم دانش آموزانش را در موزه راهنمایی کرد.2. einen Blinden führen 2. فرد نابینا را راهنمایی کردن2. مدیریت کردن رهبری کردن ein Geschäft/Hotel/… führen مغازه/هتل/… را رهبری کردن1. Frau Meyer führt den Betrieb schon seit zehn Jahren. 1. خانم “میر” الان ده سال است که شرکت را مدیریت میکند.2. Seit dem Tode seiner Frau führt er die Firma allein. 2. پس از مرگ زنش او به تنهایی شرکت را مدیریت کردهاست.3. Sie hat das Restaurant zehn Jahre lang geführt. 3. او این رستوران را به مدت ده سال است که اداره میکند.3. حرکت دادن etwas (Akk.) führen چیزی را حرکت دادن [هدایت کردن]1. den Ball mit der Hand führen 1. توپ را با دست حرکت دادن [هدایت کردن]2. Die Kamera führt beim Filmen ruhig. 2. دوربین در فیلم به آرامی حرکت میکند.4. حمل کردن etwas (Akk.) mit sich (Dat.) führen چیزی را همراه خود حمل کردن [بردن]1. Der Fluss führt Sand mit sich. 1. رودخانه با خود خاک حمل میکند.2. Er führt nie viel Geld mit sich. 2. او پول زیادی را همراه خود نمیبرد.5. داشتن einen Namen/Titel führen اسمی/عنوانی داشتن1. einen Titel führen 1. عنوانی داشتن2. Er führt den Namen Müller. 2. نامش مولر است.
bestimmt
بیشکحتماخاصمسلمامشخصمعینیقینا