D11 Flashcards
1
Q
die Beziehung
A
- رابطه politische/kulturelle/geschäftliche/private/internationale/… Beziehungen روابط سیاسی/فرهنگی/تجاری/خصوصی/بینالمللی/… die deutsch-russischen Beziehungen روابط آلمان-روسیه gute/freundschaftliche/… Beziehungen zu jemandem haben روابط خوب/دوستانه/… با کسی داشتنWir haben gute Beziehungen zu unseren Nachbarn. ما رابطه خوبی با همسایههایمان داریم. eine Beziehung zu etwas (Dat.) stehen در رابطه با چیزی بودن [با چیزی ارتباط داشتن]Sein Selbstmord steht sicher in Beziehung zu seiner langen Krankheit. خودکشی او قطعا با بیماری درازمدت او ارتباط دارد. eine Beziehung zwischen… یک رابطه میان…die Beziehung zwischen Angebot und Nachfrage رابطه میان عرضه و تقاضا
2
Q
ersetzen
A
- جایگزین کردن1. Leder ist durch kein anderes Material zu ersetzen. 1 . چرم را نمی توان با هیچ جنس دیگری جایگزین کرد.2. Peter ist krank. Jemand muss ihn ersetzen. 2 . “پیتر” مریض است. یک نفر باید او را جایگزین کند.2. جبران کردن1. Die Versicherung wird den Schaden ersetzen. 1 . بیمه خسارت ها را جبران می کند.2. Wir ersetzen Ihnen die Kosten. 2 . ما هزینه های شما را جبران می کنیم.
3
Q
der Soziologe
A
- جامعهشناس
4
Q
der Kurier
A
- قاصد نامهبر
5
Q
anhand
A
- با کمک بهوسیله[قید]anhand غیرقابل مقایسه1. با کمک بهوسیله
6
Q
aktuell
A
- امروزی کنونی aktuelle Lage/Thema/… موقعیت/موضوع/… کنونی1. Sie sprachen über die aktuelle politische Lage. 1. آنها درباره وضعیت کنونی سیاست صحبت میکنند.2. Umweltschutz ist ein aktuelles Thema. 2. حفاظت از محیط زیست یک موضوع جدید است.
7
Q
registererhebung
A
register survey
8
Q
die Erhebung
A
- بلندی ارتفاع2. قیام شورش3. بررسی تحقیق
9
Q
hinzu
A
in additionمعنی: بعلاوهمعانی دیگر: به علاوه، ضمنا، همچنین
10
Q
sich leisten
A
- پول کافی داشتن استطاعت داشتن، پرداختن (هزینه)1. So ein teures Auto kann ich mir leider nicht leisten. 1 . من پول کافی برای چنین ماشین گران قیمتی را ندارم.2. انجام دادن (leisten)1. Bei einem Unfall muss jeder Erste Hilfe leisten. 1 . در چنین حادثه هر کسی باید کمکهای اولیه انجام دهد. [کمک رسانی کند.] gute/hervorragende/… Arbeit leisten کار خوب/عالی/… انجام دادن Überstunden leisten اضافهکاری انجام دادن
11
Q
quasi
A
- تقریبا1. Er hat mich quasi gezwungen zu unterschreiben. 1 . او تقریبا من را به امضاکردن مجبور کرد.2. Wir sind quasi zusammen aufgewachsen. 2 . ما تقریبا باهم بزرگ شدیم.
12
Q
die Entwicklung
A
- رشد توسعه1. Die allgemeine Entwicklung ist positiv. 1 . رشد کلی مثبت است.2. Genug Schlaf ist wichtig für die Entwicklung Ihres Kindes. 2 . خواب کافی برای رشد بچه شما مهم است.
13
Q
eng
A
- تنگ باریک1. Die Hose ist mir zu eng. 1 . این شلوار برای من خیلی تنگ است.2. تنگاتنگ نزدیک1. Wir arbeiten mit dieser Firma eng zusammen. 1 . ما با این شرکت خیلی تنگاتنگ کار میکنیم.
14
Q
die Emanzipation
A
- رهایی آزادشدگی
15
Q
zusammenhängen
A
- رابطه داشتن مرتبط بودن1. Lange Antwortzeiten können auch mit der verwendeten Grafikkarte zusammenhängen. 1 . زمان پاسخ طولانی [کند بودن] میتواند با کارت گرافیک استفاده شده هم رابطه داشته باشد.
16
Q
weiblich
A
- مونث1. Kreuzen Sie bitte an: „weiblich“ oder „männlich“. 1 . لطفا علامت بزنید: “مونث” یا “مذکر”
17
Q
mündig
A
- بالغ به سن قانونی رسیده
18
Q
selbstständig
A
- مستقل1. Er ist selbstständig. 1 . او مستقل است. [زندگی مستقلی دارد.]2. Wir suchen eine Sekretärin, die selbstständig arbeiten kann. 2 . ما به دنبال یک منشی هستیم که بتواند مستقل کار کند.2. خود اشتغال خویش فرما1. Jetzt bin ich angestellt . Früher war ich selbstständig . 1 . حالا من کارمند هستم. قبلا من خویش فرما بودم.
19
Q
vorerst
A
- فعلا عجالتا، درحال حاضر
20
Q
der Trend
A
- رواج تمایل1. Er ist immer gut informiert über die neusten Trends in der Mode. 1 . او هنوز به خوبی درباره تمایلات جدید در مد اطلاع دارد.2. Radfahren ist wieder im Trend. 2 . دوچرخهسواری دوباره در رواج است. [دوباره محبوب شده است.]
21
Q
anhalten
A
- توقف کردن ایستادن1. Würden Sie bitte anhalten? Ich möchte aussteigen. 1 . ممکن است اینجا توقف کنید؟ من میخواهم پیاده شوم.
22
Q
abfedern
A
?
23
Q
etwa
A
- تقریبا حدودا1. Von hier sind es etwa zwanzig Kilometer. 1 . از اینجا تقریبا 20 کیلومتر است.2. Von zu Hause brauche ich etwa 10 Minuten bis zur Arbeit. 2 . از خانه من تقریبا 10 دقیقه تا محل کار [زمان] نیاز دارم.
24
Q
etwas
A
- چیزی یک چیز1. Da ist etwas zum Schreiben. 1 . اینجا چیزی برای نوشتن هست.2. Ich muss dir etwas erzählen. 2 . من باید چیزی را به تو بگویم.[قید]etwas /ˈɛtvas/ غیرقابل مقایسه1. مقداری کمی1. Hast du etwas Zeit? 1 . آیا کمی وقت داری؟2. Nehmen Sie etwas Salz und streuen Sie es über den Fleck. 2 . مقداری نمک بردار و آن را روی لکه بریز.
25
zeigen
1. نشان دادن jemandem etwas (Akk.) zeigen به کسی چیزی را نشان دادن1. dem Polizisten seinen Ausweis zeigen 1. به پلیس کارت شناساییاش را نشان دادن2. Können Sie mir den Weg zum Bahnhof zeigen? 2. میتوانید مسیر ایستگاه راه آهن را به من نشان دهید.3. Können Sie mir zeigen, wie die Maschine funktioniert? 3. میتوانید به من نشان دهید که ماشین چطور کار میکند؟4. Maria hat mir ihre neue Wohnung gezeigt. 4. ماریا آپارتمان جدیدش را به من نشان داد.5. Sie hat mir genau gezeigt, wie man das Gerät bedient. 5. او به من دقیقا نشان داد که چطور میشود با این ماشین کار کرد.2. اشاره کردن nach rechts zeigen به سمت راست اشاره کردن auf etwas (Akk.) zeigen به چیزی اشاره کردنSie zeigte auf den Täter. او به مجرم اشاره کرد.3. ظاهر شدن آفتابی شدن، پدیدار شدن (sich zeigen) sich am Fenster/auf dem Balkon/in der Öffentlichkeit zeigen خود را در پنجره/در بالکن/در انظار عمومی آفتابی کردنEr zeigt sich nicht gern in der Öffentlichkeit. او خیلی در انظار عمومی ظاهر نمیشود. sich mit jemandem zeigen با کسی آفتابی شدن sich als etwas zeigen به عنوان چیزی پدیدار شدن
26
die Richtung
1. سمت جهت، مسیر1. Der Zug in Richtung Köln hat Verspätung. 1 . قطار به سمت "کلن" تاخیر دارد.2. Wo ist der Bahnhof? In welche Richtung muss ich fahren? 2 . ایستگاه قطار کجاست؟ من باید به کدام سمت بروم؟
27
regulieren
1. تنظیمکردن1. Ein Thermostat kann die Temperatur automatisch regulieren. 1 . یک ترموستات میتواند دما را خودکار تنظیم کند.2. Mit diesem Knopf kann man die Lautstärke regulieren. 2 . بلندی صدا را میتوان با دکمه تنظیم کرد.
28
greifen
1. گرفتن به چنگ آوردن1. Greifen Sie doch zu! 1 . بگیرش!2. zu etwas greifen 2 . دست بهسوی چیزی دراز کردن
29
eingreifen
1. مداخله کردن میانجگری کردن
30
die Betreuung
1. مراقبت پشتیبانی1. 24 Std. telefonische Betreuung 1 . پشتیبانی تلفنی 24 ساعته2. Sie benötigt professionelle Hilfe, die Betreuung eines guten Arztes. 2 . او به کمک حرفهای نیاز دارد، مراقبت یک دکتر خوب.
31
lösen
1. حل کردن Aufgabe/Problem/Rätsel... lösen تمرین/مشکل/معما... حل کردنDas Problem lösen wir gemeinsam. ما مسئله را با هم حل میکنیم. versuchen etwas zu lösen تلاش کردن تا چیزی را حل کردنSeit drei Stunden versuche ich diese Aufgabe zu lösen. من سه ساعت است که سعی میکنم این مسئله را حل کنم.2. شل کردن باز کردن Knoten/Gürtel/Haare lösen گره/کمربند/مو را باز کردن [شل کردن]Der Knoten ist zu fest, ich kann ihn nicht lösen. گره بسیار محکم است، من نمیتوانم آن را شل کنم.3. خریدن (بلیط) Fahrkarte/Karte/...lösen بلیط خریدنSie können die Fahrkarten auch am Automaten lösen. شما میتوانید بلیط را از دستگاه هم بخرید.
32
Versäumnis
همالغفلتقصورکوتاهی
33
betreffend
1. مربوطه مرتبط1. Sie können es auf den betreffenden Seiten im Lehrbuch folgen. 1 . شما میتوانید این را در صفحه مرتبط در کتاب درسی دنبال کنید.2. Sie konnte das betreffende Wort nicht im Wörterbuch finden. 2 . او نتوانست واژه مربوطه را در واژهنامه پیدا کند.
34
die Ganztagsschule
1. مدرسه تمام وقت
35
fallen
. افتادن سقوط کردن1. Das Licht fällt ins Zimmer. 1 . نور به اتاق افتاد.2. Die alte Frau ist gefallen. 2 . زن مسن افتاد. [زمین خورد.] auf den Boden fallen روی زمین افتادن1. Das Glas ist auf den Boden gefallen. 1. لیوان روی زمین افتاد.2. Pass auf! Das fällt gleich auf den Boden. 2. مواظب باش! اون افتاد روی زمین! von den Bäumen fallen از درخت افتادنDie Blätter fallen von den Bäumen. برگها از درختها افتادند. aus dem Bett fallen از تخت افتادنEr ist aus dem Bett gefallen. او از تخت افتاد. Blick auf etwas (Akk.) fallen نگاه به چیزی افتادنSein Blick fiel zufällig auf den Ring. ناگهان نگاهش به حلقه افتاد.2. افتادن مصادف شدن1. Das Licht fällt ins Zimmer. 1 . نور به اتاق افتاد.2. Sein Blick fiel zufällig auf den Ring. 2 . ناگهان نگاهش به حلقه افتاد. auf etwas (Akk.) fallen با چیزی مصادف شدنWeihnachten fällt dieses Jahr auf einen Sonntag. عید کریسمس امسال با یک یکشنبه مصادف شد.کاربرد فعل fallen به معنای افتادن- در یک جایگاه مشخص نفوذ یا رخنه کردن"die Wahl ist auf sie gefallen" (قرعه به او افتاد. [او انتخاب شد.])- در یک زمان مشخص برگزار شدن، مصادف شدن"Weihnachten fällt dieses Jahr auf einen Sonntag." (عید کریسمس امسال با یک یکشنبه مصادف شد.)باید توجه داشت که از فعل "fallen" در این کاربرد به همراه (.auf +Akk) استفاده میشود.3. کاهش یافتن سقوط کردن، پایین آمدن1. Der Wasserspiegel ist gefallen. 1 . سطح آب پایین آمد. die Preise fallen قیمتها کاهش یافتن plötzlich/schnell/langsam/... fallen ناگهان/سریع/به آرامی/... افتادنDie Temperatur ist ganz plötzlich unter null gefallen. دما به طور ناگهانی به زیر صفر سقوط کرد.کاربرد فعل fallen به معنای کاهش یافتن- برای بیان کاهش یافتن ارتفاع یک چیز"Das Barometer fällt" (فشارسنج پایین آمد.)- کاهش یافتن ارزش یک چیز، سقوط کردن"die Preise fallen" (قیمتها کاهش یافتند.)4. دچار شدن گرفتار شدن in etwas (Akk.) fallen دچار/گرفتار چیزی شدنin Angst und Schrecken fallen دچار ترس و وحشت شدن5. باریدن schnee/Regen fallen برف/باران باریدنIn den Bergen ist schon Schnee gefallen. در "برگن" برف باریده است.6. کشته شدن تلف شدن1. gefallene Soldaten 1 . سربازهای کشتهشده2. Ihr Bruder ist im Krieg gefallen. 2 . برادرش در جنگ کشته شد.کاربرد فعل fallen به معنای کشته شدن- در یک نبرد به عنوان سرباز کشته شدن"gefallene Kameraden" (دوستان کشتهشده)- بخاطر بیماری، سرما یا قحطی کشته شدن"ein gefallenes Reh" (یک آهوی تلفشده)7. گرفته شدن صادر شدن، زده شدن1. Bei der Demonstration fielen Schüsse. 1 . هنگام تظاهرات تیرهایی زده شدند. eine Entscheidung ist gefallen. تصمیمی گرفته شد.کاربرد فعل fallen به معنای گرفته شدن- برای بیان اجرا یا گرفته شدن یک امر، اتفاق افتادن".Während der ersten Halbzeit fiel kein Tor" (در حین نیمه اول هیچ گلی زده نشد.)- بیان یا زده شدن یک حرف"in der Sitzung fielen böse Bemerkungen" (در جلسه گفتههای تلخی زده شدند.)باید توجه داشت این فعل در کنار اسامی مختلفی ظاهر شده و بسته به آن اسامی، میتوان فعل را برابر با یکی از معانی بالا در زبان فارسی دانست. مثال:"Diese Urteile fallen in diesen Bereich" (این حکمها در این زمینه گرفته شدند.)"Bei der Demonstration fielen Schüsse." (هنگام تظاهرات تیرهایی زده شدند.)"es fiel kein Tor" (گلی زده نشد.)8. تسخیر شدن فتح شدن1. Die Hauptstadt ist gefallen. 1 . پایتخت فتح شد.کاربرد فعل fallen به معنای تسخیر شدناز فعل ناگذر "fallen" به معنای (تسخیر شدن) مترادف با ترکیب "erobert werden" نیز میتوان استفاده کرد. مثال:".Die Festung ist gefallen" (قلعه تسخیر شد.)9. تعلق گرفتن نصیب شدن an etwas (Akk.) fallen به چیزی تعلق گرفتنDie Erbschaft fiel an seine Schwester. میراث به خواهرش تعلق گرفت. in/unter eine Kategorie fallen به زیرمجموعه گروهی تعلق گرفتن auf jemanden fallen به کسی تعلق گرفتن [به کسی افتادن]1. Das Los fiel auf mich. 1. قرعه به من افتاد.2. Die Wahl fiel auf ihn. 2. انتخاب به او افتاد.کاربرد فعل fallen به معنای تعلق گرفتناز فعل "fallen" به معنای (تعلق گرفتن، نصیب شدن) نیز میتوان استفاده کرد. باید توجه داشت در این ساختار بعد از فعل ترکیب (.an + Akk) ظاهر میشود. مثال:"das Gebiet ist an Italien gefallen" (منطقه به ایتالیا تعلق گرفت.)10. بیاعتبار شدن منسوخ شدن1. Das Verbot ist gefallen. 1 . این ممنوعیت بی اعتبار شد.
36
ansprechen
1. صحبت کردن مخاطب قرار دادن1. Gestern hat mich unsere neue Nachbarin im Treppenhaus angesprochen. 1 . دیروز همسایه جدیدمان در راه پله با من صحبت کرد.2. jemanden auf der Straße ansprechen 2 . کسی را در خیابان مخاطب قرار دادن
37
verlieren
1. گم کردن etwas (Akk.) verlieren چیزی را گم کردن1. Er hat seine Kreditkarte verloren. 1. او کارت اعتباریش را گم کرد.2. Ich habe meinen Ausweis verloren. 2. من کارت شناساییام را گم کردهام.2. از دست دادن etwas (Akk.) verlieren چیزی را از دست دادن1. einen besten Freund verlieren 1. بهترین دوست را از دست دادن2. Jennifer hat ihre Stelle verloren. 2. "جنیفر" شغلش را از دست دادهاست.
38
durch
1. از داخل از (توی)، در طول durch etwas (Akk.) gehen/kommen/fahren/... از میان چیزی رفتن/آمدن/رانندگی کردن/...1. Er kam durch die Tür. 1. او از میان در آمد.2. Wir sind mit dem Fahrrad durch den Wald gefahren. 2. ما با دوچرخه از توی جنگل رفتیم. durch die Nase atmen از دماغ نفس کشیدن etwas durch ein Sieb gießen چیزی را از صافی ریختن [از صافی رد کردن]2. از طریق از، به وسیله1. Wenn Sie zum Bahnhof gehen, kommen Sie durch die Goethestraße. 1 . اگر به ایستگاه قطار می روید، از خیابان "گوته" بیایید.2. Wir haben unsere Wohnung durch einen Freund bekommen. 2 . ما آپارتمانمان را از طریق یک دوست پیدا کردیم. etwas (Akk.) durch die Post/eine SMS/eine Email/... schicken چیزی را از طریق پست/پیامک/ایمیل/... فرستادنIch schicke einen Brief durch die Post. من نامهای بهوسیله پست میفرستم.کاربرد واژه durch به معنای از طریقdurch در این کاربرد برای اشاره به ابزار یا وسیله انجام یک کار مورد استفاده قرار می گیرد و معنایی مشابه "از طریق" یا "به وسیله" در فارسی دارد. به مثال های زیر توجه کنید:"etwas durch Lautsprecher bekannt geben" (چیزی را به وسیله بلندگو اعلام کردن)
39
die Partnerschaft
1. رابطه شراکت1. Eine erfolgreiche Partnerschaft erfordert gemeinsame Interessen und Werte. 1 . یک رابطه موفق به علائق و ارزشهای مشترکی نیاز دارد.2. شراکت1. strategische Partnerschaft 1 . شراکت راهبردی
40
ersetzen
1. جایگزین کردن1. Leder ist durch kein anderes Material zu ersetzen. 1 . چرم را نمی توان با هیچ جنس دیگری جایگزین کرد.2. Peter ist krank. Jemand muss ihn ersetzen. 2 . "پیتر" مریض است. یک نفر باید او را جایگزین کند.2. جبران کردن1. Die Versicherung wird den Schaden ersetzen. 1 . بیمه خسارت ها را جبران می کند.2. Wir ersetzen Ihnen die Kosten. 2 . ما هزینه های شما را جبران می کنیم.
41
die Auflösung
1. فروپاشی انحلال2. کیفیت1. Diese Aufnahmen zeigen eine bessere Auflösung von Einzelheiten. 1 . این فیلمبرداریها یک کیفیت بهتر از جزئیات را نمایش میدهند.2. Ich kaufte einen neuen Fernseher mit hoher Auflösung. 2 . من یک تلویزیون جدید با کیفیت بالاتر خریدم.3. حل جواب
42
die Lösung
1. راه حل جواب1. Acht von zehn Lösungen in meiner schriftlichen Prüfung waren richtig. 1 . 8 تا از 10 جواب [راه حل] من در امتحان کتبی درست بودند.2. Die Lösung ist ganz einfach. 2 . راه حل خیلی ساده است.3. eine Lösung finden 3 . جوابی را یافتن4. Wir fahren alle zusammen mit dem Zug. Das ist die beste Lösung. 4 . ما همه با هم با قطار میرویم. این بهترین راه حل است.
43
traditionell
1. سنتی1. Ich mag die traditionelle Küche. 1 . من غذاهای سنتی را دوست دارم.
44
die Struktur
1. ساختار بافت1. Die Verkehrsstruktur in unserem Gebiet soll verbessert werden. 1 . ساختار حمل و نقل در منطقه ما باید بهبود یابد.2. Ein guter Aufsatz hat eine klare Struktur. 2 . یک مقاله خوب دارای یک ساختار مشخص است.
45
eng
1. تنگ باریک1. Die Hose ist mir zu eng. 1 . این شلوار برای من خیلی تنگ است.2. تنگاتنگ نزدیک1. Wir arbeiten mit dieser Firma eng zusammen. 1 . ما با این شرکت خیلی تنگاتنگ کار میکنیم.
46
bescheren
1. هدیه دادن
47
das Ergebnis
1. نتیجه1. Das Ergebnis des Tests bekommen Sie in zwei Wochen. 1 . نتیجه تست را تا دو هفته دیگر دریافت خواهید کرد. gutes/schlechtes/positives/... Ergebnis نتیجه خوب/بد/مثبت/...Ein so gutes Ergebnis hat uns alle überrascht. چنین نتیجه خوبی همه ما را متعجب کرد. zu einem Ergebnis kommen به نتیجهای رسیدنکاربرد واژه Ergebnis به معنای نتیجهواژه Ergebnis برای اشاره به خروجی فرآیند یا عمل به کار میرود و معنایی مشابه "نتیجه" در فارسی دارد. Ergebnis میتواند با توجه به صفتی که به آن نسبت میدهیم به یک نتیجه خوب یا بد اشاره کند، مثلا:"ein positives Ergebnis" (یک نتیجه مثبت)"Das Ergebnis seiner Bemühungen war gleich null" (نتیجه تلاش او صفر بود.)
48
häufig
1. مداوم با تکرار، مکرر1. Das ist schon häufiger passiert. 1 . این مداوم اتفاق افتاده است.2. Haben Sie häufig Kopfschmerzen? Dann sollten Sie nicht so lange am Computer sitzen. 2 . آیا سردرد مداوم داری؟ پس تو نباید اینقدر طولانی پای کامپیوتر بنشینی. ein häufiger Fehler اشتباه متداول
49
die Bildung
1. تحصیلات1. Bildung ist ein entscheidender Erfolgsfaktor. 1 . تحصیلات یک عامل تعیینکننده موفقیت است.2. Er ist nicht dumm, aber ihm fehlt eine allgemeine Bildung. 2 . او احمق نیست اما او تحصیلات عمومی ندارد.
50
die Integration
1. همگون سازی1. Gute Deutschkenntnisse sollen bei der Integration helfen. 1 . دانش خوب آلمانی باید در همگون سازی کمک کند.
51
investieren
1. سرمایهگذاری کردن1. Unsere Firma will in neue Technologien investieren. 1 . شرکت ما میخواهد در فناوریهای جدید سرمایهگذاری کند.2. Wir müssen trotz des knappen Budgets investieren. 2 . ما باید با وجود بودجه اندک، سرمایهگذاری کنیم.
52
die Jugend
1. جوانی1. In ihrer Jugend war sie eine gute Sportlerin. 1 . در جوانیش او یک ورزشکار خوب بود.2. In meiner Jugend habe ich mich sehr für Musik interessiert. 2 . در جوانیام من خیلی به موسیقی علاقه داشتم.
53
investieren
1. سرمایهگذاری کردن1. Unsere Firma will in neue Technologien investieren. 1 . شرکت ما میخواهد در فناوریهای جدید سرمایهگذاری کند.2. Wir müssen trotz des knappen Budgets investieren. 2 . ما باید با وجود بودجه اندک، سرمایهگذاری کنیم.
54
der Zeitpunkt
1. لحظه نقطه، زمان1. Er ist krank. Das ist kein guter Zeitpunkt für einen Besuch. 1 . او مریض است. این زمان خوبی برای یک ملاقات نیست.2. Zum Zeitpunkt der Tat war er bei Freunden. 2 . در لحظه مرگ او پیش دوستانش بود.
55
die Gründung
تاسیس پیریزیمترادف و متضادAuflösung1. Die Gründung des Fußballvereins geschah durch elf Leute, die auch die erste Mannschaft bildeten. 1 . تاسیس باشگاه فوتبال توسط 11 نفر رخ داد که اولین باشگاه را شکل دادند.2. Dieser Mitarbeiter ist schon seit der Gründung der Firma bei uns. 2 . این همکار از تاسیس شرکت با ما است.
56
die Auflösung
1. فروپاشی انحلال2. کیفیت1. Diese Aufnahmen zeigen eine bessere Auflösung von Einzelheiten. 1 . این فیلمبرداریها یک کیفیت بهتر از جزئیات را نمایش میدهند.2. Ich kaufte einen neuen Fernseher mit hoher Auflösung. 2 . من یک تلویزیون جدید با کیفیت بالاتر خریدم.3. حل جواب
57
verschieben
1. به تعویق انداختن تغییر دادن1. Der Termin wurde um eine Woche verschoben. 1 . قرار ملاقات یک هفته عقب افتاده است. etwas (Akk.) verschieben چیزی را به تعویق انداختنLeider muss ich den Termin verschieben. متاسفانه من باید قرار را به تعویق بیاندازم.
58
der Schnitt
1. برش مقطع2. دوخت3. تدوین
59
aufhalten
1. باز نگه داشتن1. Darf ich Ihnen die Tür aufhalten? 1 . اجازه هست برای شما در را باز نگه دارم؟2. Sie hielt der Kundin die Tür auf. 2 . او در را برای مشتری باز نگه داشت.2. ماندن در جایی ماندن، اقامت کردن (sich aufhalten)1. Wo hält er sich gerade auf? – In München. 1 . او کجا ماندهاست؟ - در مونیخ.
60
wesentlich
1. اساسی ضروری، اصلی1. Das neue Programm der Regierung führte zu keiner wesentlichen Verbesserung der wirtschaftlichen Lage. 1 . برنامه جدید دولت به هیچ بهبود اساسیای در وضعیت اقتصادی ختم نشد.2. Gute Ernährung ist ein wesentliches Element eines gesunden Lebensstiles. 2 . تغذیه خوب عنصری اساسی برای شیوه زندگیای سالم است.
61
bereits
1. حالا هم از همین حالا، همین حالا هم، به همین زودی1. Bitte melde dich bei Frau Kaiser. Sie hat bereits dreimal angerufen 1 . لطفا به خاننم "کایزر" اطلاع دهید. او همین حالا هم سه بار تماس گرفت.2. Das ist bereits erledigt. 2 . این از همین حالا انجام شده.
62
drohen
1. تهدید کردن1. Der Chef drohte, ihm zu kündigen. 1 . رئیس تهدید کرد که او را اخراج کند.
63
die Vereinsamung
1. انزوا تنهایی
64
die Maßnahme
1. تدبیر1. Die Maßnahmen der Polizei hatten keinen Erfolg. 1 . تدابیر پلیس هیچ نتیجه نداشتند.2. Welche Maßnahmen wollen Sie ergreifen? 2 . شما میخواهید چه تدابیری بیندیشید؟ [اتخاذ کنید؟]
65
beziehen
1. رویه کشیدن عوض کردن، روکش کردن2. دریافت کردن کسب کردن3. اشاره کردن عطف کردن (sich beziehen)