7 Flashcards

1
Q

(ab)leugnen+akk

A

انکار کردن

فعل “leugnen” به زبان آلمانی به معنای “انکار کردن” یا “نفی کردن” است. وقتی با پیشوند “ab” به صورت “ableugnen” استفاده می‌شود، معنای مشابهی دارد و معمولاً به معنای “کاملاً انکار کردن” یا “به شدت نفی کردن” به کار می‌رود. این فعل با حالت مفعولی (Akkusativ) استفاده می‌شود.

انکار کردن
“Er leugnete die Vorwürfe.”
او اتهامات را انکار کرد.

نفی کردن
“Sie leugnete ihre Beteiligung an dem Vorfall.”
او مشارکتش در حادثه را نفی کرد.

به شدت انکار کردن
“Er hat seine Schuld bis zum Schluss abgeleugnet.”
او تا آخرین لحظه گناهش را به شدت انکار کرد.

مثال‌هایی برای “leugnen” و “ableugnen”:
انکار کردن جرم:
“Der Verdächtige leugnete die Tat.”
مظنون جرم را انکار کرد.

نفی کردن اتهامات:
“Sie hat die Anschuldigungen vehement abgeleugnet.”
او اتهامات را به شدت نفی کرد.

انکار مسئولیت:
“Er leugnete jede Verantwortung für das Problem.”
او هرگونه مسئولیتی در قبال مشکل را انکار کرد.

نفی کردن ارتباط:
“Sie leugnete jede Verbindung zu der Gruppe.”
او هرگونه ارتباط با گروه را نفی کرد.

انکار کردن حقیقت:
“Er leugnete die Wahrheit der Aussagen.”
او حقیقت اظهارات را انکار کرد.

نفی کردن همکاری:
“Der Politiker leugnete jede Zusammenarbeit mit dem Unternehmen.”
سیاستمدار هرگونه همکاری با شرکت را نفی کرد.

ساختار جمله:
leugnen + Akkusativ:
“Er leugnet die Tatsache.”
او واقعیت را انکار می‌کند.

ableugnen + Akkusativ:
“Sie hat die Vorwürfe abgeleugnet.”
او اتهامات را به شدت انکار کرد.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه “leugnen” و “ableugnen” در زبان آلمانی برای انکار کردن، نفی کردن و به شدت انکار کردن استفاده می‌شوند.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
2
Q

auf sich nehmen+akk

A

پذیرفتن
akzeptieren
annehmen
hinnehmen

عبارت “auf sich nehmen” به زبان آلمانی به معنای “بر عهده گرفتن” یا “پذیرفتن” است. این عبارت معمولاً برای توصیف عمل قبول کردن مسئولیت، وظیفه یا تعهدی استفاده می‌شود. این عبارت با حالت مفعولی (Akkusativ) استفاده می‌شود.

بر عهده گرفتن
“Er nahm die Verantwortung für das Projekt auf sich.”
او مسئولیت پروژه را بر عهده گرفت.

پذیرفتن
“Sie hat die schwierige Aufgabe auf sich genommen.”
او وظیفه دشوار را پذیرفت.

قبول کردن
“Er nahm die Schuld auf sich, um seinen Freund zu schützen.”
او برای حفاظت از دوستش، گناه را بر عهده گرفت.

تحمل کردن
“Sie hat die Konsequenzen ihrer Handlungen auf sich genommen.”
او عواقب اعمالش را تحمل کرد.

متحمل شدن
“Er nahm die Strafe auf sich, ohne zu protestieren.”
او بدون اعتراض، مجازات را پذیرفت.

پذیرش مسئولیت
“Sie nahm die Pflege ihrer kranken Mutter auf sich.”
او مسئولیت مراقبت از مادر بیمار خود را پذیرفت.

مثال‌های بیشتر برای “auf sich nehmen + Akkusativ”:
پذیرش مسئولیت مالی:
“Er nahm die Kosten für die Reparatur auf sich.”
او هزینه‌های تعمیرات را بر عهده گرفت.

قبول تعهد:
“Sie nahm das Versprechen auf sich, ihm zu helfen.”
او تعهد کمک به او را پذیرفت.

تحمل مشکلات:
“Er nahm die Schwierigkeiten der Reise auf sich.”
او مشکلات سفر را پذیرفت.

بر عهده گرفتن وظایف:
“Sie nahm die Leitung des Teams auf sich.”
او مدیریت تیم را بر عهده گرفت.

پذیرفتن اشتباهات:
“Er nahm die Verantwortung für den Fehler auf sich.”
او مسئولیت اشتباه را بر عهده گرفت.

ساختار جمله:
auf sich nehmen + Akkusativ:
“Er nimmt die Herausforderung auf sich.”
او چالش را بر عهده می‌گیرد.
این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه عبارت “auf sich nehmen” در زبان آلمانی برای توصیف بر عهده گرفتن، پذیرفتن، قبول کردن، تحمل کردن، متحمل شدن و پذیرش مسئولیت در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
3
Q

hinnehmen vs. annehmen

A

hinnehmen
“hinnehmen” به معنای “پذیرفتن” یا “تحمل کردن” است و معمولاً در شرایطی استفاده می‌شود که پذیرش یا تحمل چیزی بدون اعتراض یا ناراحتی صورت می‌گیرد. این فعل اغلب با حالتی از تسلیم یا ناچاری همراه است.

مثال‌ها برای “hinnehmen”:
تحمل کردن نقد:
“Er musste die Kritik hinnehmen.”
او مجبور بود انتقاد را بپذیرد.

پذیرش شکست:
“Die Mannschaft musste die Niederlage hinnehmen.”
تیم مجبور بود شکست را قبول کند.

تحمل ناعادلانه بودن:
“Sie nahm die ungerechte Behandlung hin.”
او برخورد ناعادلانه را تحمل کرد.

قبول بدون اعتراض:
“Er nahm das Urteil des Gerichts hin.”
او حکم دادگاه را بدون اعتراض پذیرفت.

annehmen
“annehmen” به معنای “پذیرفتن”، “فرض کردن” یا “قبول کردن” است و در موقعیت‌های مختلفی مانند پذیرش پیشنهاد، هدیه یا فرضیه استفاده می‌شود. این فعل معمولاً با حالتی از موافقت یا تصمیم همراه است.

مثال‌ها برای “annehmen”:
پذیرش پیشنهاد:
“Er nahm das Jobangebot an.”
او پیشنهاد شغلی را پذیرفت.

قبول هدیه:
“Sie nahm das Geschenk dankbar an.”
او هدیه را با تشکر پذیرفت.

فرض کردن:
“Ich nehme an, dass du recht hast.”
من فرض می‌کنم که حق با تو است.

پذیرش دعوت:
“Er nahm die Einladung zur Party an.”
او دعوت به مهمانی را پذیرفت.

تفاوت‌ها:
hinnehmen: بیشتر به معنای تحمل کردن یا پذیرش چیزی بدون اعتراض است. این فعل اغلب در شرایطی استفاده می‌شود که پذیرش همراه با ناراحتی یا تسلیم باشد.
annehmen: به معنای پذیرفتن یا قبول کردن است و در موقعیت‌های مختلفی مانند پذیرش پیشنهاد، هدیه یا فرضیه استفاده می‌شود. این فعل معمولاً با حالتی از موافقت یا تصمیم همراه است.
مثال‌های مقایسه‌ای:
hinnehmen:
“Er musste die harte Kritik hinnehmen.”
او مجبور بود انتقاد سخت را بپذیرد.

annehmen:
“Er nahm den Ratschlag seines Freundes an.”
او نصیحت دوستش را پذیرفت.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
4
Q

auseinandergehen

A

جدا و تفکیک کردن

فعل “auseinandergehen” به زبان آلمانی به معنای “جدا شدن”، “منحرف شدن” یا “تفکیک شدن” است. این فعل می‌تواند در زمینه‌های مختلفی مانند روابط، دیدگاه‌ها یا فیزیکی استفاده شود.

جدا شدن (در روابط)
“Sie sind nach zehn Jahren Ehe auseinandergegangen.”
آن‌ها پس از ده سال زندگی مشترک از هم جدا شدند.

منحرف شدن (در دیدگاه‌ها)
“Unsere Meinungen über das Projekt gehen auseinander.”
دیدگاه‌های ما درباره پروژه متفاوت است.

تفکیک شدن (فیزیکی)
“Die Gruppe ging in verschiedene Richtungen auseinander.”
گروه به جهات مختلفی از هم جدا شدند.

از هم پاشیدن
“Die alten Bücher fingen an, auseinanderzugehen.”
کتاب‌های قدیمی شروع به از هم پاشیدن کردند.

متفرق شدن
“Nach dem Konzert gingen die Leute auseinander.”
بعد از کنسرت مردم متفرق شدند.

تفاوت پیدا کردن
“Die Ergebnisse der Studie gehen weit auseinander.”
نتایج مطالعه تفاوت زیادی با هم دارند.

اختلاف داشتن
“Unsere Vorstellungen von der Zukunft gehen stark auseinander.”
تصورات ما از آینده اختلاف زیادی با هم دارند.

مثال‌های بیشتر برای “auseinandergehen”:
جدایی فیزیکی:
“Die Straßen gehen hier auseinander.”
خیابان‌ها در اینجا از هم جدا می‌شوند.

اختلاف نظر:
“Ihre Ansichten über die Erziehung der Kinder gehen auseinander.”
نظرات آن‌ها درباره تربیت کودکان اختلاف دارد.

تجزیه:
“Das Material beginnt bei hoher Hitze auseinanderzugehen.”
ماده در دمای بالا شروع به تجزیه شدن می‌کند.

پایان یک رابطه:
“Nach vielen Streitereien gingen sie schließlich auseinander.”
پس از بسیاری از مشاجرات، آن‌ها بالاخره از هم جدا شدند.

متفرق شدن مردم:
“Die Versammlung ging friedlich auseinander.”
تجمع به‌طور مسالمت‌آمیز متفرق شد.

ساختار جمله:
auseinandergehen + موضوع:
“Unsere Wege gehen hier auseinander.”
راه‌های ما در اینجا از هم جدا می‌شوند.
این مثال‌ها نشان می‌دهند که فعل “auseinandergehen” چگونه برای توصیف جدا شدن، منحرف شدن، تفکیک شدن، از هم پاشیدن، متفرق شدن، تفاوت پیدا کردن و اختلاف داشتن در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
5
Q

befürchten

A

ترسیدن

فعل “befürchten” به زبان آلمانی به معنای “ترسیدن” یا “نگران بودن” است. این فعل برای توصیف نگرانی یا ترس از وقوع چیزی در آینده استفاده می‌شود. “befürchten” معمولاً با حالت مفعولی (Akkusativ) به کار می‌رود.

ترسیدن
“Sie befürchtet, dass das Projekt scheitern könnte.”
او می‌ترسد که پروژه شکست بخورد.

نگران بودن
“Er befürchtet, seinen Job zu verlieren.”
او نگران است که شغلش را از دست بدهد.

بیم داشتن
“Wir befürchten, dass die Preise steigen werden.”
ما بیم داریم که قیمت‌ها افزایش یابند.

واهمه داشتن
“Die Ärzte befürchten, dass die Krankheit sich weiter ausbreiten könnte.”
پزشکان واهمه دارند که بیماری بیشتر گسترش یابد.

احتمال وقوع چیزی بد را دادن
“Sie befürchten, dass das Wetter schlecht wird.”
آن‌ها احتمال می‌دهند که هوا بد شود.

هراسیدن
“Er befürchtet, dass er den Zug verpasst.”
او هراس دارد که قطار را از دست بدهد.

دلواپس بودن
“Die Eltern befürchten, dass ihre Kinder nicht rechtzeitig nach Hause kommen.”
والدین دلواپس هستند که بچه‌هایشان به موقع به خانه نرسند.

مثال‌های بیشتر برای “befürchten”:
ترس از شکست:
“Ich befürchte, dass wir das Spiel verlieren werden.”
من می‌ترسم که بازی را ببازیم.

نگرانی از تأخیر:
“Er befürchtet, dass die Lieferung verspätet ankommt.”
او نگران است که تحویل دیر برسد.

بیم از بحران:
“Viele Menschen befürchten eine Wirtschaftskrise.”
بسیاری از مردم بیم یک بحران اقتصادی دارند.

واهمه از تغییرات:
“Sie befürchten, dass die neuen Regelungen schwierig umzusetzen sind.”
آن‌ها واهمه دارند که مقررات جدید دشوار اجرا شوند.

هراس از حوادث طبیعی:
“Die Bewohner befürchten eine Überschwemmung.”
ساکنان هراس از وقوع سیل دارند.

ساختار جمله:
befürchten + dass-Satz:
“Ich befürchte, dass es regnen wird.”
من می‌ترسم که باران ببارد.

befürchten + Akkusativ:
“Er befürchtet den Verlust seines Arbeitsplatzes.”
او نگران از دست دادن شغلش است.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که فعل “befürchten” چگونه برای توصیف ترسیدن، نگران بودن، بیم داشتن، واهمه داشتن، احتمال وقوع چیزی بد را دادن، هراسیدن و دلواپس بودن در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
6
Q

ermutigen

A

فعل “ermutigen” به زبان آلمانی به معنای “تشویق کردن” یا “دلگرم کردن” است. این فعل برای توصیف عملی استفاده می‌شود که در آن فردی با گفتار یا رفتار خود دیگری را به انجام کاری تشویق یا دلگرم می‌کند.

تشویق کردن
“Der Lehrer ermutigte die Schüler, ihre Träume zu verfolgen.”
معلم دانش‌آموزان را تشویق کرد تا به دنبال آرزوهایشان بروند.

دلگرم کردن
“Sie ermutigte ihren Freund, an dem Wettbewerb teilzunehmen.”
او دوستش را دلگرم کرد تا در مسابقه شرکت کند.

انگیزه دادن
“Seine Worte ermutigten mich, weiterzumachen.”
کلمات او به من انگیزه داد تا ادامه دهم.

تقویت اعتماد به نفس
“Die positiven Rückmeldungen ermutigten sie, ihr Projekt fortzusetzen.”
بازخوردهای مثبت او را تشویق کرد تا پروژه‌اش را ادامه دهد.

حمایت کردن
“Er ermutigte sie, ihre Ideen zu teilen.”
او او را تشویق کرد تا ایده‌هایش را به اشتراک بگذارد.

دلگرمی دادن
“Die Familie ermutigte ihn, trotz der Schwierigkeiten nicht aufzugeben.”
خانواده او را دلگرم کردند که با وجود مشکلات تسلیم نشود.

تحریک کردن
“Der Erfolg ermutigte ihn, noch härter zu arbeiten.”
موفقیت او را تحریک کرد تا سخت‌تر کار کند.

مثال‌های بیشتر برای “ermutigen”:
تشویق به تحصیل:
“Die Eltern ermutigten ihre Kinder, fleißig zu lernen.”
والدین فرزندانشان را تشویق کردند که سخت درس بخوانند.

دلگرمی برای ورزش:
“Der Trainer ermutigte das Team, bis zum Ende zu kämpfen.”
مربی تیم را دلگرم کرد که تا آخرین لحظه بجنگند.

انگیزه برای خلاقیت:
“Sie ermutigte ihre Kollegin, neue Ideen auszuprobieren.”
او همکارش را تشویق کرد تا ایده‌های جدید را امتحان کند.

تشویق به کارآفرینی:
“Er ermutigte sie, ihr eigenes Geschäft zu starten.”
او او را تشویق کرد تا کسب و کار خودش را راه‌اندازی کند.

دلگرمی برای سفر:
“Die Freunde ermutigten ihn, die Welt zu bereisen.”
دوستانش او را دلگرم کردند تا به سفر دور دنیا برود.

ساختار جمله:
ermutigen + Akkusativ:
“Sie ermutigte ihn, seine Ziele zu verfolgen.”
او او را تشویق کرد تا اهدافش را دنبال کند.
این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که فعل “ermutigen” چگونه برای توصیف تشویق کردن، دلگرم کردن، انگیزه دادن، تقویت اعتماد به نفس، حمایت کردن، دلگرمی دادن و تحریک کردن در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
7
Q

genießen

A

عل “genießen” به زبان آلمانی به معنای “لذت بردن” یا “بهره‌مند شدن” است. این فعل معمولاً برای توصیف تجربه‌ای لذت‌بخش یا بهره‌مندی از چیزی استفاده می‌شود و با حالت مفعولی (Akkusativ) به کار می‌رود.

لذت بردن
“Ich genieße die Ruhe am Wochenende.”
من از آرامش آخر هفته لذت می‌برم.

بهره‌مند شدن
“Sie genießt ihren Urlaub in den Bergen.”
او از تعطیلاتش در کوه‌ها بهره‌مند می‌شود.

خوش گذراندن
“Wir haben das schöne Wetter im Park genossen.”
ما از هوای خوب در پارک خوش گذراندیم.

لذت بردن از غذا
“Er genießt das leckere Essen im Restaurant.”
او از غذای خوشمزه در رستوران لذت می‌برد.

لذت بردن از لحظه
“Sie genießen jeden Moment ihres Urlaubs.”
آن‌ها از هر لحظه تعطیلاتشان لذت می‌برند.

بهره‌مندی از حقوق و مزایا
“Als Mitglied genießt er viele Vorteile.”
به عنوان یک عضو، او از مزایای زیادی بهره‌مند است.

تجربه لذت‌بخش
“Das Kind genießt es, im Schnee zu spielen.”
کودک از بازی در برف لذت می‌برد.

قدردانی از چیزی
“Ich genieße die Gesellschaft meiner Freunde.”
من از همراهی دوستانم قدردانی می‌کنم.

مثال‌های بیشتر برای “genießen”:
لذت بردن از موسیقی:
“Sie genießen die klassische Musik im Konzert.”
آن‌ها از موسیقی کلاسیک در کنسرت لذت می‌برند.

بهره‌مند شدن از طبیعت:
“Er genießt die Schönheit der Natur im Frühling.”
او از زیبایی طبیعت در بهار لذت می‌برد.

خوش گذراندن در مهمانی:
“Die Gäste genossen die Party bis spät in die Nacht.”
مهمان‌ها تا دیر وقت از مهمانی لذت بردند.

لذت بردن از خواندن کتاب:
“Sie genießt es, abends ein gutes Buch zu lesen.”
او لذت می‌برد که شب‌ها یک کتاب خوب بخواند.

بهره‌مندی از خدمات:
“Als VIP-Kunde genießt er besonderen Service.”
به عنوان یک مشتری VIP، او از خدمات ویژه بهره‌مند است.

ساختار جمله:
genießen + Akkusativ:
“Ich genieße den Sonnenschein.”
من از آفتاب لذت می‌برم.
این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که فعل “genießen” چگونه برای توصیف لذت بردن، بهره‌مند شدن، خوش گذراندن، قدردانی کردن و تجربه لذت‌بخش در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
8
Q

heiraten

A

ازدواج کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
9
Q

klammern

A

فعل “klammern” به زبان آلمانی به معنای “چسبیدن” یا “محکم گرفتن” است. این فعل برای توصیف عمل گرفتن یا چسبیدن به چیزی یا کسی استفاده می‌شود. معمولاً با حالت انعکاسی (“sich klammern”) به کار می‌رود تا بیانگر عمل چسبیدن به چیزی به صورت محکم باشد.

چسبیدن
“Das Kind klammerte sich an seine Mutter.”
کودک به مادرش چسبید.

محکم گرفتن
“Sie klammerte sich an den Ast, um nicht zu fallen.”
او برای نیفتادن به شاخه محکم چسبید.

گرفتن چیزی با دست
“Er klammerte sich an die Reling des Schiffs.”
او به نرده کشتی چسبید.

وابسته شدن
“Sie klammert sich an jede Hoffnung.”
او به هر امیدی چسبیده است.

نگه داشتن
“Er klammerte das Seil fest.”
او طناب را محکم گرفت.

وابستگی عاطفی
“Er klammert sich an die Vergangenheit.”
او به گذشته وابسته است.

چسبیدن به چیزی
“Die Katze klammerte sich an den Baumstamm.”
گربه به تنه درخت چسبید.

گرفتن چیزی با قدرت
“Der Bergsteiger klammerte sich an den Felsen.”
کوهنورد به صخره چسبید.

مثال‌های بیشتر برای “klammern”:
چسبیدن در موقعیت خطرناک:
“Der Wanderer klammerte sich an den Rand der Klippe.”
کوهنورد به لبه صخره چسبید.

چسبیدن برای امنیت:
“Das kleine Mädchen klammerte sich an den Arm ihres Vaters.”
دختر کوچولو به بازوی پدرش چسبید.

وابستگی عاطفی شدید:
“Sie klammert sich an ihre Erinnerungen.”
او به خاطراتش چسبیده است.

چسبیدن به چیزی در آب:
“Der Schwimmer klammerte sich an die Boje.”
شناگر به بویه چسبید.

گرفتن چیزی در باد شدید:
“Er klammerte sich an seinen Hut, damit er nicht davonfliegt.”
او به کلاهش چسبید تا باد آن را نبرد.

ساختار جمله:
sich klammern + an + Akkusativ:
“Das Kind klammert sich an seine Mutter.”
کودک به مادرش چسبیده است.
این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که فعل “klammern” چگونه برای توصیف چسبیدن، محکم گرفتن، وابسته شدن و گرفتن چیزی با دست در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
10
Q

neigen zu+dat.

Sein Leben neigt sich zum Ende.

A

عبارت “neigen zu + Dativ” به زبان آلمانی به معنای “تمایل داشتن به” یا “گرایش داشتن به” است. این عبارت برای توصیف تمایل یا گرایش طبیعی فرد یا چیزی به یک حالت، رفتار، یا شرایط خاص استفاده می‌شود.

تمایل داشتن به
“Er neigt zu Übertreibungen.”
او تمایل به اغراق کردن دارد.

گرایش داشتن به
“Sie neigt dazu, bei Stress nervös zu werden.”
او گرایش دارد که در زمان استرس عصبی شود.

مستعد بودن برای
“Ältere Menschen neigen zu gesundheitlichen Problemen.”
افراد مسن مستعد مشکلات سلامتی هستند.

تمایل داشتن به رفتار خاص
“Er neigt dazu, schnell wütend zu werden.”
او تمایل دارد که سریع عصبانی شود.

گرایش داشتن به یک عادت
“Sie neigt dazu, spät ins Bett zu gehen.”
او گرایش دارد که دیر به رختخواب برود.

تمایل داشتن به شرایط خاص
“Das Material neigt dazu, bei hohen Temperaturen zu schmelzen.”
این ماده تمایل دارد که در دماهای بالا ذوب شود.

مستعد بودن برای انجام کاری
“Er neigt dazu, Risiken einzugehen.”
او مستعد پذیرفتن ریسک‌ها است.

مثال‌های بیشتر برای “neigen zu + Dativ”:
گرایش به بیماری‌ها:
“Menschen mit schwachem Immunsystem neigen zu Infektionen.”
افراد با سیستم ایمنی ضعیف مستعد عفونت‌ها هستند.

تمایل به اشتباهات:
“Er neigt dazu, kleine Fehler zu übersehen.”
او تمایل دارد که از اشتباهات کوچک چشم‌پوشی کند.

گرایش به رفتار خاص:
“Kinder neigen dazu, beim Lernen ungeduldig zu werden.”
کودکان گرایش دارند که هنگام یادگیری بی‌صبر شوند.

تمایل به یک حالت خاص:
“Das Wetter in dieser Region neigt zu plötzlichen Veränderungen.”
هوای این منطقه تمایل به تغییرات ناگهانی دارد.

مستعد بودن برای مشکلات:
“Dieser Autotyp neigt zu technischen Problemen.”
این نوع خودرو مستعد مشکلات فنی است.

ساختار جمله:
neigen zu + Dativ:
“Sie neigt zu Kopfschmerzen.”
او تمایل به سردرد دارد.
این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که عبارت “neigen zu + Dativ” چگونه برای توصیف تمایل داشتن، گرایش داشتن، مستعد بودن و گرایش داشتن به رفتار یا شرایط خاص در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

زندگی او به پایانش نزدیک می‌شود

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
11
Q

sich anfreunden mit +dat.

A

عبارت “sich anfreunden mit + Dativ” به زبان آلمانی به معنای “دوست شدن با” یا “خو گرفتن با” است. این عبارت برای توصیف فرآیند ایجاد دوستی یا عادت کردن به چیزی یا کسی استفاده می‌شود.

دوست شدن با
“Er hat sich schnell mit seinen neuen Kollegen angefreundet.”
او به سرعت با همکاران جدیدش دوست شد.

خو گرفتن با
“Sie hat sich mit dem Gedanken angefreundet, in eine neue Stadt zu ziehen.”
او با این فکر که به شهر جدیدی نقل مکان کند، خو گرفته است.

عادت کردن به
“Ich musste mich erst mit dem neuen Arbeitsumfeld anfreunden.”
ابتدا باید با محیط کاری جدید عادت می‌کردم.

ایجاد دوستی
“Die Kinder haben sich schnell mit den Nachbarskindern angefreundet.”
بچه‌ها به سرعت با بچه‌های همسایه دوست شدند.

پذیرش چیزی جدید
“Es fiel ihm schwer, sich mit der neuen Situation anzufreunden.”
پذیرش وضعیت جدید برای او سخت بود.

تعامل مثبت با دیگران
“Sie hat sich mit den anderen Mitgliedern des Clubs angefreundet.”
او با دیگر اعضای باشگاه دوست شد.

مثال‌های بیشتر برای “sich anfreunden mit + Dativ”:
دوست شدن در مدرسه:
“Er hat sich mit seinen Mitschülern angefreundet.”
او با همکلاسی‌هایش دوست شد.

خو گرفتن با شرایط جدید:
“Ich habe mich mit dem kalten Wetter angefreundet.”
من با هوای سرد خو گرفته‌ام.

پذیرش تغییرات زندگی:
“Sie hat sich mit ihrem neuen Leben im Ausland angefreundet.”
او با زندگی جدیدش در خارج از کشور خو گرفته است.

دوستی با حیوانات:
“Die Katze hat sich mit dem neuen Hund angefreundet.”
گربه با سگ جدید دوست شده است.

ایجاد روابط دوستانه:
“Er hat sich mit vielen Menschen auf der Konferenz angefreundet.”
او با افراد زیادی در کنفرانس دوست شد.

ساختار جمله:
sich anfreunden mit + Dativ:
“Ich habe mich schnell mit meinen neuen Nachbarn angefreundet.”
من به سرعت با همسایگان جدیدم دوست شدم.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که عبارت “sich anfreunden mit + Dativ” چگونه برای توصیف دوست شدن، خو گرفتن، عادت کردن، ایجاد دوستی و پذیرش شرایط جدید در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
12
Q

sich durchsetzen

A

عبارت “sich durchsetzen” به زبان آلمانی به معنای “غلبه کردن”، “موفق شدن” یا “خود را به کرسی نشاندن” است. این عبارت برای توصیف فرآیندی استفاده می‌شود که در آن فردی با تلاش و پشتکار به هدف خود می‌رسد یا در مقابل دیگران موفق می‌شود.

غلبه کردن
“Er konnte sich in der Diskussion durchsetzen.”
او توانست در بحث غلبه کند.

موفق شدن
“Sie hat sich gegen die Konkurrenz durchgesetzt.”
او در برابر رقبا موفق شد.

خود را به کرسی نشاندن
“Er setzte sich mit seiner Meinung durch.”
او نظرش را به کرسی نشاند.

پیروز شدن
“Die Mannschaft konnte sich im Finale durchsetzen.”
تیم توانست در فینال پیروز شود.

به هدف رسیدن
“Sie setzte sich mit ihrem Vorschlag durch.”
او با پیشنهادش به هدف رسید.

برنده شدن
“Er hat sich in der Abstimmung durchgesetzt.”
او در رأی‌گیری برنده شد.

تسلط یافتن
“Sie konnte sich in der neuen Position durchsetzen.”
او توانست در موقعیت جدید خود تسلط یابد.

مثال‌های بیشتر برای “sich durchsetzen”:
موفقیت در کار:
“Er hat sich als Projektleiter durchgesetzt.”
او به عنوان مدیر پروژه موفق شد.

پیروزی در مسابقه:
“Das Team hat sich im Turnier durchgesetzt.”
تیم در مسابقات پیروز شد.

غلبه بر موانع:
“Sie hat sich trotz vieler Hindernisse durchgesetzt.”
او علیرغم موانع بسیار، موفق شد.

برتری یافتن در میان رقبا:
“Er konnte sich gegen die anderen Bewerber durchsetzen.”
او توانست در میان سایر متقاضیان برتری یابد.

تسلط یافتن در بحث:
“Sie hat sich in der Debatte durchgesetzt.”
او در بحث تسلط یافت.

ساختار جمله:
sich durchsetzen:
“Es dauerte eine Weile, aber schließlich konnte er sich durchsetzen.”
مدتی طول کشید، اما بالاخره او موفق شد.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که عبارت “sich durchsetzen” چگونه برای توصیف غلبه کردن، موفق شدن، خود را به کرسی نشاندن، پیروز شدن، به هدف رسیدن، برنده شدن و تسلط یافتن در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
13
Q

sich auf etw einlassen

A

عبارت “sich auf etw. einlassen” به زبان آلمانی به معنای “وارد چیزی شدن” یا “پذیرفتن چیزی” است. این عبارت معمولاً برای توصیف پذیرش یا آغاز یک فعالیت، تعهد یا وضعیت جدید استفاده می‌شود.

وارد چیزی شدن
“Er ließ sich auf ein Abenteuer ein.”
او وارد یک ماجراجویی شد.

پذیرفتن چیزی
“Sie ließ sich auf eine neue Herausforderung ein.”
او یک چالش جدید را پذیرفت.

آغاز یک فعالیت
“Er ließ sich auf ein neues Projekt ein.”
او یک پروژه جدید را آغاز کرد.

پذیرش یک تعهد
“Sie ließ sich auf eine langfristige Beziehung ein.”
او یک رابطه طولانی‌مدت را پذیرفت.

درگیر شدن در چیزی
“Er ließ sich auf eine Diskussion über Politik ein.”
او در یک بحث درباره سیاست درگیر شد.

شروع یک تجربه
“Sie ließ sich auf das Experiment ein.”
او وارد این تجربه شد.

تعهد به یک مسیر
“Er ließ sich auf den Weg der Selbstständigkeit ein.”
او مسیر خوداشتغالی را پذیرفت.

مثال‌های بیشتر برای “sich auf etw. einlassen”:
وارد یک ماجراجویی شدن:
“Sie ließ sich auf eine Reise um die Welt ein.”
او وارد یک سفر دور دنیا شد.

پذیرفتن یک پیشنهاد کاری:
“Er ließ sich auf das Jobangebot ein.”
او پیشنهاد شغلی را پذیرفت.

آغاز یک تحصیل جدید:
“Sie ließ sich auf ein Studium in einer fremden Stadt ein.”
او تحصیل در یک شهر غریبه را آغاز کرد.

پذیرفتن یک وظیفه:
“Er ließ sich auf die Verantwortung ein, das Team zu führen.”
او مسئولیت رهبری تیم را پذیرفت.

درگیر شدن در یک بحث:
“Sie ließ sich auf eine hitzige Debatte ein.”
او در یک بحث داغ درگیر شد.

ساختار جمله:
sich auf etw. einlassen:
“Er ließ sich auf das Abenteuer ein.”
او وارد ماجراجویی شد.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که عبارت “sich auf etw. einlassen” چگونه برای توصیف وارد چیزی شدن، پذیرفتن، آغاز یک فعالیت، پذیرش تعهد، درگیر شدن، شروع تجربه و تعهد به یک مسیر در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

sich akk auf etw akk einlassen

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
14
Q

sich orientieren an

A

هدایت شدن توسط

عبارت “sich orientieren an + Dativ” به زبان آلمانی به معنای “مبنا قرار دادن” یا “هدایت شدن توسط” است. این عبارت برای توصیف عمل تطبیق دادن خود یا هدایت شدن بر اساس چیزی استفاده می‌شود.

مبنا قرار دادن
“Er orientiert sich an den Prinzipien seiner Firma.”
او اصول شرکتش را مبنا قرار می‌دهد.

هدایت شدن توسط
“Sie orientiert sich an den Wünschen ihrer Kunden.”
او خود را با خواسته‌های مشتریانش تطبیق می‌دهد.

راهنمایی گرفتن از
“Die Schüler orientieren sich an den Anweisungen des Lehrers.”
دانش‌آموزان از دستورالعمل‌های معلم راهنمایی می‌گیرند.

دنبال کردن
“Er orientiert sich an den neuesten Trends.”
او به جدیدترین روندها توجه می‌کند.

پایه قرار دادن
“Sie orientiert sich an den Erfahrungen früherer Projekte.”
او تجربیات پروژه‌های قبلی را پایه قرار می‌دهد.

تطبیق دادن با
“Er orientiert sich an den Regeln des Spiels.”
او خود را با قوانین بازی تطبیق می‌دهد.

مثال‌های بیشتر برای “sich orientieren an + Dativ”:
تطبیق دادن با معیارها:
“Die Firma orientiert sich an internationalen Standards.”
شرکت خود را با استانداردهای بین‌المللی تطبیق می‌دهد.

مبنا قرار دادن نظرات:
“Er orientiert sich an den Meinungen seiner Kollegen.”
او نظرات همکارانش را مبنا قرار می‌دهد.

پیروی از نمونه‌ها:
“Sie orientiert sich an erfolgreichen Unternehmern.”
او از کارآفرینان موفق پیروی می‌کند.

راهنمایی گرفتن از تجربیات:
“Er orientiert sich an den Erfahrungen seiner Eltern.”
او از تجربیات والدینش راهنمایی می‌گیرد.

مبنا قرار دادن اصول:
“Die Politik orientiert sich an den Grundwerten der Gesellschaft.”
سیاست بر اساس ارزش‌های اساسی جامعه تنظیم می‌شود.

ساختار جمله:
sich orientieren an + Dativ:
“Er orientiert sich an den Vorgaben.”
او خود را با دستورالعمل‌ها تطبیق می‌دهد.
این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که عبارت “sich orientieren an + Dativ” چگونه برای توصیف مبنا قرار دادن، هدایت شدن، راهنمایی گرفتن، دنبال کردن، پایه قرار دادن و تطبیق دادن با چیزی در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

یه چیزی یا کسی

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
15
Q

sich verbergen

A

فعل “sich verbergen” به زبان آلمانی به معنای “پنهان شدن” یا “مخفی شدن” است. این فعل برای توصیف عمل خود را از دید دیگران پنهان کردن یا مخفی کردن استفاده می‌شود.

پنهان شدن
“Er verbarg sich hinter dem Baum.”
او پشت درخت پنهان شد.

مخفی شدن
“Sie verbarg sich in ihrem Zimmer.”
او در اتاقش مخفی شد.

خود را پنهان کردن
“Die Katze verbarg sich unter dem Sofa.”
گربه زیر مبل پنهان شد.

ناپدید شدن
“Der Dieb verbarg sich in der Menge.”
دزد در میان جمعیت ناپدید شد.

پوشیده شدن
“Das Geheimnis verbirgt sich in diesen alten Dokumenten.”
راز در این اسناد قدیمی پنهان است.

ناشناخته ماندن
“Die wahre Bedeutung verbirgt sich hinter diesen Worten.”
معنای واقعی پشت این کلمات پنهان است.

مثال‌های بیشتر برای “sich verbergen”:
پنهان شدن از ترس:
“Das Kind verbarg sich, weil es Angst hatte.”
کودک پنهان شد چون ترسیده بود.

مخفی شدن برای شوخی:
“Sie verbarg sich, um ihre Freunde zu überraschen.”
او پنهان شد تا دوستانش را غافلگیر کند.

پنهان شدن در طبیعت:
“Das Tier verbarg sich im Gebüsch.”
حیوان در بوته‌ها پنهان شد.

پنهان کردن احساسات:
“Er verbarg seine Trauer hinter einem Lächeln.”
او غمش را پشت یک لبخند پنهان کرد.

مخفی شدن برای ایمنی:
“Die Soldaten verbargen sich vor dem Feind.”
سربازان از دشمن پنهان شدند.

ساختار جمله:
sich verbergen:
“Sie verbarg sich in der Dunkelheit.”
او در تاریکی پنهان شد.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که فعل “sich verbergen” چگونه برای توصیف پنهان شدن، مخفی شدن، خود را پنهان کردن، ناپدید شدن، پوشیده شدن و ناشناخته ماندن در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
16
Q

sich verlieben in + Akk.

A

دل باختن

عبارت “sich verlieben in + Akkusativ” به زبان آلمانی به معنای “عاشق شدن” است. این عبارت برای توصیف فرآیندی استفاده می‌شود که در آن فردی به شخص یا چیزی علاقه شدید و عاطفی پیدا می‌کند.

عاشق شدن
“Er hat sich in seine beste Freundin verliebt.”
او عاشق بهترین دوستش شده است.

شیفته شدن
“Sie hat sich in das schöne Haus verliebt.”
او شیفته خانه زیبا شده است.

دل بستن به کسی
“Er hat sich in die neue Kollegin verliebt.”
او به همکار جدید دل بسته است.

گرفتار عشق شدن
“Sie hat sich in einen Künstler verliebt.”
او گرفتار عشق یک هنرمند شده است.

عشق پیدا کردن
“Er hat sich in ihre Augen verliebt.”
او عاشق چشمانش شده است.

علاقه شدید پیدا کردن
“Sie hat sich in das süße Kätzchen verliebt.”
او به بچه گربه ناز علاقه شدید پیدا کرده است.

مثال‌های بیشتر برای “sich verlieben in + Akkusativ”:
عاشق شدن در اولین نگاه:
“Er hat sich auf den ersten Blick in sie verliebt.”
او در اولین نگاه عاشق او شد.

دل بستن به شهر:
“Sie hat sich in die Stadt Paris verliebt.”
او به شهر پاریس دل بسته است.

گرفتار عشق یک کتاب شدن:
“Er hat sich in das Buch verliebt und konnte es nicht mehr weglegen.”
او عاشق کتاب شد و دیگر نتوانست آن را کنار بگذارد.

شیفته یک ماشین شدن:
“Sie hat sich in das neue Auto verliebt.”
او شیفته ماشین جدید شده است.

عاشق طبیعت شدن:
“Er hat sich in die Schönheit der Natur verliebt.”
او عاشق زیبایی طبیعت شده است.

ساختار جمله:
sich verlieben in + Akkusativ:
“Sie hat sich in ihren Nachbarn verliebt.”
او عاشق همسایه‌اش شده است.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که عبارت “sich verlieben in + Akkusativ” چگونه برای توصیف عاشق شدن، شیفته شدن، دل بستن، گرفتار عشق شدن، عشق پیدا کردن و علاقه شدید پیدا کردن در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
17
Q

sich verloben mit + Dat.

A

عبارت “sich verloben mit + Dativ” به زبان آلمانی به معنای “نامزد شدن با” است. این عبارت برای توصیف فرآیندی استفاده می‌شود که در آن دو نفر تصمیم به ازدواج می‌گیرند و رسماً نامزد می‌شوند.

نامزد شدن با
“Er hat sich mit seiner Freundin verlobt.”
او با دوست‌دخترش نامزد کرده است.

تصمیم به ازدواج
“Sie hat sich mit ihrem langjährigen Freund verlobt.”
او با دوست‌پسر دیرینه‌اش نامزد شده است.

اعلام نامزدی
“Sie haben sich an Weihnachten verlobt.”
آن‌ها در کریسمس نامزد کردند.

قول ازدواج دادن
“Er hat sich mit ihr nach nur sechs Monaten verlobt.”
او بعد از تنها شش ماه با او نامزد کرد.

به صورت رسمی نامزد شدن
“Das Paar hat sich bei einer Feier mit Freunden verlobt.”
زوج در یک جشن با دوستان نامزد شدند.

تعهد به ازدواج
“Sie hat sich mit ihrem Partner verlobt und plant nun die Hochzeit.”
او با شریک زندگی‌اش نامزد کرده و اکنون در حال برنامه‌ریزی برای عروسی است.

مثال‌های بیشتر برای “sich verloben mit + Dativ”:
نامزد شدن پس از آشنایی طولانی:
“Sie hat sich nach fünf Jahren Beziehung mit ihm verlobt.”
او پس از پنج سال رابطه با او نامزد شد.

تصمیم به نامزدی در سفر:
“Er hat sich während ihres Urlaubs mit ihr verlobt.”
او در طول تعطیلاتشان با او نامزد کرد.

اعلام نامزدی به خانواده:
“Sie haben sich verlobt und die frohe Nachricht ihren Familien mitgeteilt.”
آن‌ها نامزد کرده و خبر خوش را به خانواده‌هایشان اعلام کردند.

نامزدی در مکان خاص:
“Das Paar hat sich an ihrem Lieblingsplatz verlobt.”
زوج در مکان مورد علاقه‌شان نامزد شدند.

نامزد شدن با کسی از فرهنگ متفاوت:
“Sie hat sich mit einem Mann aus einer anderen Kultur verlobt.”
او با مردی از فرهنگی متفاوت نامزد شد.

ساختار جمله:
sich verloben mit + Dativ:
“Sie hat sich mit ihrem Freund verlobt.”
او با دوست‌پسرش نامزد کرده است.
این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که عبارت “sich verloben mit + Dativ” چگونه برای توصیف نامزد شدن، تصمیم به ازدواج، اعلام نامزدی، قول ازدواج دادن، به صورت رسمی نامزد شدن و تعهد به ازدواج در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
18
Q

übereinstimmen

A

فعل “übereinstimmen” به زبان آلمانی به معنای “هم‌نظر بودن”، “مطابقت داشتن” یا “توافق داشتن” است. این فعل برای توصیف حالتی استفاده می‌شود که دو یا چند نفر یا چیز با یکدیگر موافق یا هم‌نظر هستند، یا زمانی که چیزی با چیزی دیگر مطابقت دارد.

هم‌نظر بودن
“Die Experten stimmen in dieser Frage überein.”
کارشناسان در این مورد هم‌نظر هستند.

مطابقت داشتن
“Die Ergebnisse stimmen mit unseren Erwartungen überein.”
نتایج با انتظارات ما مطابقت دارند.

توافق داشتن
“Wir stimmen in vielen Punkten überein.”
ما در بسیاری از موارد توافق داریم.

تطابق داشتن
“Die Berichte stimmen miteinander überein.”
گزارش‌ها با یکدیگر تطابق دارند.

هم‌عقیده بودن
“Die beiden Politiker stimmen in ihren Ansichten überein.”
این دو سیاستمدار در نظراتشان هم‌عقیده هستند.

هم‌رأی بودن
“Sie stimmen in ihrer Entscheidung überein.”
آن‌ها در تصمیم خود هم‌رأی هستند.

مثال‌های بیشتر برای “übereinstimmen”:
توافق داشتن بر سر یک موضوع:
“Die Wissenschaftler stimmen in Bezug auf die Ursachen des Phänomens überein.”
دانشمندان در مورد علل این پدیده توافق دارند.

مطابقت داشتن داده‌ها:
“Die Messungen stimmen mit den Berechnungen überein.”
اندازه‌گیری‌ها با محاسبات مطابقت دارند.

هم‌نظر بودن در برنامه‌ها:
“Wir stimmen in unseren Plänen für die Zukunft überein.”
ما در برنامه‌های آینده‌مان هم‌نظر هستیم.

تطابق داشتن توصیفات:
“Die Beschreibungen der Zeugen stimmen überein.”
توصیفات شاهدان با هم تطابق دارند.

هم‌عقیده بودن درباره یک موضوع مهم:
“Die Eltern stimmen in der Erziehung ihrer Kinder überein.”
والدین در تربیت فرزندانشان هم‌عقیده هستند.

ساختار جمله:
übereinstimmen + mit + Dativ:
“Ihre Aussagen stimmen mit den Fakten überein.”
گفته‌های او با حقایق مطابقت دارند.
این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که فعل “übereinstimmen” چگونه برای توصیف هم‌نظر بودن، مطابقت داشتن، توافق داشتن، تطابق داشتن، هم‌عقیده بودن و هم‌رأی بودن در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
19
Q

verheiratet sein mit + Dat.

A

عبارت “verheiratet sein mit + Dativ” به زبان آلمانی به معنای “با کسی ازدواج کردن” یا “متأهل بودن با” است. این عبارت برای توصیف وضعیت تأهل فردی که با شخص دیگری ازدواج کرده است، استفاده می‌شود.

متأهل بودن با
“Er ist mit seiner Jugendliebe verheiratet.”
او با عشق دوران جوانی‌اش ازدواج کرده است.

ازدواج کردن با
“Sie ist seit zehn Jahren mit ihm verheiratet.”
او به مدت ده سال است که با او ازدواج کرده است.

زندگی مشترک داشتن
“Er ist glücklich mit seiner Frau verheiratet.”
او با همسرش زندگی مشترک شادی دارد.

تشکیل خانواده دادن
“Sie ist mit einem Arzt verheiratet.”
او با یک پزشک ازدواج کرده است.

داشتن شریک زندگی
“Er ist mit seiner langjährigen Freundin verheiratet.”
او با دوست‌دختر دیرینه‌اش ازدواج کرده است.

مثال‌های بیشتر برای “verheiratet sein mit + Dativ”:
متأهل بودن و زندگی شاد:
“Sie ist glücklich mit ihrem Mann verheiratet.”
او با شوهرش خوشبخت است.

ازدواج با همکار:
“Er ist mit einer Kollegin verheiratet.”
او با یکی از همکارانش ازدواج کرده است.

زندگی مشترک با تفاهم:
“Sie ist seit fünf Jahren mit ihm verheiratet.”
او پنج سال است که با او ازدواج کرده است.

تشکیل خانواده:
“Er ist mit einer Lehrerin verheiratet.”
او با یک معلم ازدواج کرده است.

متأهل و داشتن فرزند:
“Sie ist mit einem Anwalt verheiratet und hat zwei Kinder.”
او با یک وکیل ازدواج کرده و دو فرزند دارد.

ساختار جمله:
verheiratet sein mit + Dativ:
“Sie ist mit einem Ingenieur verheiratet.”
او با یک مهندس ازدواج کرده است.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که عبارت “verheiratet sein mit + Dativ” چگونه برای توصیف وضعیت تأهل و ازدواج در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
20
Q

die Abwechslung-en

A

تنوع

کلمه “die Abwechslung” به زبان آلمانی به معنای “تغییر”، “تنوع” یا “تبدیل” است. این اسم معمولاً برای توصیف حالتی استفاده می‌شود که در آن فعالیت‌ها، تجربیات یا چیزها تغییر می‌کنند تا از یکنواختی جلوگیری شود و حس تازگی ایجاد شود.

تنوع
“Die Abwechslung in der täglichen Routine ist wichtig.”
تنوع در روال روزانه مهم است.

تغییر
“Wir brauchen ein wenig Abwechslung im Büro.”
ما به کمی تغییر در دفتر نیاز داریم.

تبدیل
“Eine Reise kann eine willkommene Abwechslung sein.”
سفر می‌تواند یک تغییر خوشایند باشد.

تنوع بخشیدن
“Die Abwechslung der Aufgaben macht die Arbeit interessanter.”
تنوع وظایف کار را جالب‌تر می‌کند.

تغییر در فعالیت‌ها
“Für mehr Abwechslung im Training sollte man verschiedene Sportarten ausprobieren.”
برای تنوع بیشتر در تمرین باید ورزش‌های مختلف را امتحان کرد.

رفع یکنواختی
“Ein Spaziergang im Park bringt Abwechslung in den Alltag.”
پیاده‌روی در پارک یکنواختی روزمره را تغییر می‌دهد.

مثال‌های بیشتر برای “die Abwechslung”:
تنوع در غذا:
“Abwechslung in der Ernährung ist wichtig für die Gesundheit.”
تنوع در تغذیه برای سلامتی مهم است.

تغییر در کار:
“Ein neuer Projekt kann eine gute Abwechslung sein.”
یک پروژه جدید می‌تواند یک تغییر خوب باشد.

تنوع در سرگرمی:
“Das Lesen verschiedener Bücher sorgt für Abwechslung.”
خواندن کتاب‌های مختلف باعث تنوع می‌شود.

تبدیل در فعالیت‌ها:
“Abwechslung im Urlaub macht die Reise spannender.”
تنوع در تعطیلات سفر را هیجان‌انگیزتر می‌کند.

رفع یکنواختی در کلاس درس:
“Die Lehrerin sorgt für Abwechslung durch verschiedene Lehrmethoden.”
معلم با روش‌های تدریس مختلف یکنواختی را رفع می‌کند.

ساختار جمله:
etwas bringt Abwechslung:
“Das neue Hobby bringt Abwechslung in sein Leben.”
سرگرمی جدید تغییراتی در زندگی او به وجود می‌آورد.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “die Abwechslung” چگونه برای توصیف تنوع، تغییر، تبدیل و رفع یکنواختی در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
21
Q

die Annäherung -en

A

نزدیکی

کلمه “die Annäherung” به زبان آلمانی به معنای “نزدیک شدن”، “تقرب” یا “همگرایی” است. این اسم معمولاً برای توصیف فرآیند نزدیک شدن به چیزی یا کسی، چه به صورت فیزیکی و چه به صورت معنوی یا مفهومی، استفاده می‌شود.

نزدیک شدن
“Die Annäherung des Schiffes an den Hafen war langsam und vorsichtig.”
نزدیک شدن کشتی به بندر آهسته و با احتیاط بود.

تقرب
“Die Annäherung der beiden Länder führte zu einer besseren Zusammenarbeit.”
تقرب دو کشور منجر به همکاری بهتر شد.

همگرایی
“Die Annäherung der Meinungen innerhalb des Teams ist ein positiver Schritt.”
همگرایی نظرات درون تیم یک گام مثبت است.

ارتباط برقرار کردن
“Die Annäherung zwischen den Nachbarn hat das Zusammenleben verbessert.”
ارتباط برقرار کردن بین همسایگان زندگی مشترک را بهبود بخشید.

تلاش برای نزدیکی
“Seine Annäherung an das Thema war sehr wissenschaftlich.”
تلاش او برای نزدیک شدن به موضوع بسیار علمی بود.

کاهش فاصله
“Die Annäherung zwischen den Kulturen kann Missverständnisse reduzieren.”
کاهش فاصله بین فرهنگ‌ها می‌تواند سوءتفاهم‌ها را کاهش دهد.

مثال‌های بیشتر برای “die Annäherung”:
نزدیک شدن فیزیکی:
“Die Annäherung des Autos an die Kreuzung war vorsichtig.”
نزدیک شدن ماشین به تقاطع با احتیاط بود.

تقرب سیاسی:
“Die Annäherung der beiden politischen Parteien war überraschend.”
تقرب دو حزب سیاسی شگفت‌انگیز بود.

همگرایی علمی:
“Die Annäherung der Forschungsergebnisse ist ein Zeichen für eine erfolgreiche Zusammenarbeit.”
همگرایی نتایج پژوهشی نشانه‌ای از همکاری موفقیت‌آمیز است.

ارتباطات فرهنگی:
“Die Annäherung der verschiedenen Kulturen in der Stadt ist beeindruckend.”
ارتباطات فرهنگی مختلف در شهر بسیار تاثیرگذار است.

نزدیک شدن معنوی:
“Die Annäherung an die spirituellen Praktiken half ihm, inneren Frieden zu finden.”
نزدیک شدن به تمرین‌های معنوی به او کمک کرد تا به آرامش درونی برسد.

ساختار جمله:
Annäherung an + Akkusativ:
“Die Annäherung an das Thema war sehr umfassend.”
تقرب به موضوع بسیار جامع بود.
این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “die Annäherung” چگونه برای توصیف نزدیک شدن، تقرب، همگرایی، ارتباط برقرار کردن، تلاش برای نزدیکی و کاهش فاصله در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
22
Q

die Bedrohung-en

A

تهدید

کلمه “die Bedrohung” به زبان آلمانی به معنای “تهدید” است. این اسم برای توصیف حالتی استفاده می‌شود که در آن چیزی یا کسی باعث ایجاد احساس خطر یا نگرانی می‌شود. “Bedrohung” می‌تواند به صورت مفرد یا جمع (“die Bedrohungen”) به کار رود.

تهدید
“Die Bedrohung durch den Klimawandel ist real.”
تهدید ناشی از تغییرات اقلیمی واقعی است.

خطر
“Es gibt eine Bedrohung durch Cyberangriffe.”
یک خطر از طرف حملات سایبری وجود دارد.

تهدید امنیتی
“Die Regierung reagierte auf die Bedrohung durch Terrorismus.”
دولت به تهدید تروریسم واکنش نشان داد.

تهدید جانی
“Die Bedrohung für das Leben der Geiseln war ernst.”
تهدید برای جان گروگان‌ها جدی بود.

تهدید محیطی
“Die Abholzung der Wälder stellt eine große Bedrohung für die Tierwelt dar.”
قطع درختان جنگل‌ها یک تهدید بزرگ برای حیات وحش است.

تهدید اجتماعی
“Die zunehmende Ungleichheit ist eine Bedrohung für den sozialen Frieden.”
افزایش نابرابری یک تهدید برای صلح اجتماعی است.

مثال‌های بیشتر برای “die Bedrohung”:
تهدید نظامی:
“Die Bedrohung durch feindliche Truppen nahm zu.”
تهدید ناشی از نیروهای دشمن افزایش یافت.

تهدید اقتصادی:
“Die Wirtschaftskrise war eine ernsthafte Bedrohung für viele Unternehmen.”
بحران اقتصادی یک تهدید جدی برای بسیاری از شرکت‌ها بود.

تهدید بهداشتی:
“Die Ausbreitung des Virus stellte eine globale Bedrohung dar.”
شیوع ویروس یک تهدید جهانی بود.

تهدید تکنولوژیک:
“Die Bedrohung durch künstliche Intelligenz wurde heiß diskutiert.”
تهدید ناشی از هوش مصنوعی به شدت مورد بحث قرار گرفت.

تهدید فرهنگی:
“Die Globalisierung wird oft als Bedrohung für lokale Kulturen gesehen.”
جهانی‌سازی اغلب به عنوان تهدیدی برای فرهنگ‌های محلی دیده می‌شود.

ساختار جمله:
Bedrohung durch + Akkusativ:
“Die Bedrohung durch Naturkatastrophen nimmt weltweit zu.”
تهدید ناشی از بلایای طبیعی در سراسر جهان در حال افزایش است.
این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “die Bedrohung” چگونه برای توصیف تهدید، خطر، تهدید امنیتی، تهدید جانی، تهدید محیطی و تهدید اجتماعی در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
23
Q

das Bedürfnis-se

A

نیاز

کلمه “das Bedürfnis” به زبان آلمانی به معنای “نیاز” یا “خواست” است. این اسم برای توصیف حالت یا احساسی استفاده می‌شود که در آن فرد یا چیزی به چیزی نیاز دارد یا می‌خواهد. “Bedürfnis” می‌تواند به صورت مفرد یا جمع (“die Bedürfnisse”) به کار رود.

نیاز
“Das Bedürfnis nach Ruhe ist bei ihm sehr groß.”
نیاز به آرامش در او بسیار زیاد است.

خواست
“Sie hat das Bedürfnis, sich auszuruhen.”
او نیاز دارد که استراحت کند.

تمایل
“Das Bedürfnis nach sozialer Anerkennung ist menschlich.”
تمایل به تأیید اجتماعی انسانی است.

میل
“Er verspürt ein starkes Bedürfnis nach Freiheit.”
او احساس نیاز شدیدی به آزادی دارد.

احساس نیاز
“Die Bedürfnisse der Kinder sollten berücksichtigt werden.”
نیازهای کودکان باید در نظر گرفته شود.

نیازمندی
“Das Bedürfnis nach sauberem Wasser ist grundlegend.”
نیاز به آب تمیز اساسی است.

مثال‌های بیشتر برای “das Bedürfnis”:
نیاز به خواب:
“Nach einem langen Tag hat sie ein großes Bedürfnis nach Schlaf.”
بعد از یک روز طولانی، او نیاز زیادی به خواب دارد.

احساس نیاز به امنیت:
“Das Bedürfnis nach Sicherheit ist in Krisenzeiten besonders hoch.”
نیاز به امنیت در زمان بحران به‌ویژه بالا است.

میل به ارتباطات اجتماعی:
“Menschen haben ein Bedürfnis nach sozialen Kontakten.”
انسان‌ها نیاز به ارتباطات اجتماعی دارند.

احساس نیاز به تغییر:
“Er hatte das Bedürfnis, sein Leben zu verändern.”
او احساس نیاز به تغییر در زندگی‌اش داشت.

نیاز به اطلاعات:
“Das Bedürfnis nach genauen Informationen ist bei wichtigen Entscheidungen unerlässlich.”
نیاز به اطلاعات دقیق در تصمیم‌گیری‌های مهم ضروری است.

ساختار جمله:
das Bedürfnis nach + Dativ:
“Das Bedürfnis nach Liebe und Zugehörigkeit ist universell.”
نیاز به عشق و تعلق جهانی است.
این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “das Bedürfnis” چگونه برای توصیف نیاز، خواست، تمایل، میل و احساس نیاز در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
24
Q

bedürftig

A

نیازمند و محتاج

کلمه “bedürftig” به زبان آلمانی به معنای “نیازمند” یا “محتاج” است. این صفت برای توصیف فردی یا چیزی استفاده می‌شود که نیاز به کمک، حمایت یا منابع دارد.

نیازمند
“Die bedürftigen Familien erhalten Unterstützung von der Gemeinde.”
خانواده‌های نیازمند از شهرداری حمایت دریافت می‌کنند.

محتاج
“Er ist bedürftig und braucht finanzielle Hilfe.”
او محتاج است و به کمک مالی نیاز دارد.

نیاز به کمک
“Bedürftige Menschen können sich an soziale Einrichtungen wenden.”
افراد نیازمند می‌توانند به مؤسسات اجتماعی مراجعه کنند.

نیازمند توجه
“Das kranke Kind ist besonders bedürftig.”
کودک بیمار به توجه ویژه‌ای نیازمند است.

نیازمند حمایت
“Die Organisation setzt sich für bedürftige Kinder ein.”
سازمان برای حمایت از کودکان نیازمند فعالیت می‌کند.

مثال‌های بیشتر برای “bedürftig”:
نیازمند به مراقبت:
“Ältere Menschen sind oft bedürftig und benötigen besondere Pflege.”
افراد مسن اغلب نیازمند هستند و به مراقبت ویژه نیاز دارند.

نیازمند به آموزش:
“Bedürftige Kinder erhalten kostenlosen Unterricht.”
کودکان نیازمند آموزش رایگان دریافت می‌کنند.

نیازمند به منابع اساسی:
“In vielen Teilen der Welt gibt es bedürftige Gemeinschaften, die kein sauberes Wasser haben.”
در بسیاری از نقاط جهان جوامع نیازمندی وجود دارند که آب تمیز ندارند.

نیازمند به حمایت روانی:
“Nach dem Trauma war sie emotional sehr bedürftig.”
بعد از آسیب روانی، او از نظر عاطفی بسیار نیازمند بود.

نیازمند به غذا:
“Die Suppenküche verteilt Essen an bedürftige Personen.”
آشپزخانه خیریه به افراد نیازمند غذا می‌دهد.

ساختار جمله:
bedürftig + Genitiv:
“Er ist bedürftig der Unterstützung.”
او به حمایت نیازمند است.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که صفت “bedürftig” چگونه برای توصیف نیازمند بودن، محتاج بودن، نیاز به کمک، نیازمند توجه و نیازمند حمایت در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
25
Q

die Bereicherung-en

A

غنی سازی

کلمه “die Bereicherung” به زبان آلمانی به معنای “غنی‌سازی”، “افزایش” یا “تقویت” است. این اسم برای توصیف فرآیند یا نتیجه‌ای استفاده می‌شود که باعث افزایش ارزش، دانش، تجربه یا ثروت می‌شود. “Bereicherung” می‌تواند به صورت مفرد یا جمع (“die Bereicherungen”) به کار رود.

غنی‌سازی
“Der Austausch mit anderen Kulturen ist eine Bereicherung für unser Leben.”
تبادل فرهنگی با دیگر فرهنگ‌ها، زندگی ما را غنی‌تر می‌کند.

افزایش
“Die neuen Mitglieder sind eine Bereicherung für das Team.”
اعضای جدید، افزایشی برای تیم محسوب می‌شوند.

تقویت
“Seine Ideen haben zur Bereicherung des Projekts beigetragen.”
ایده‌های او به تقویت پروژه کمک کرده‌اند.

ارزش افزوده
“Das Buch bietet eine große Bereicherung an Wissen.”
کتاب دانش زیادی را به ارمغان می‌آورد.

توسعه
“Die Erfahrung war eine persönliche Bereicherung.”
این تجربه یک توسعه شخصی بود.

سودآوری
“Die Investition in Bildung ist eine Bereicherung für die Gesellschaft.”
سرمایه‌گذاری در آموزش، یک سودآوری برای جامعه است.

مثال‌های بیشتر برای “die Bereicherung”:
غنی‌سازی آموزشی:
“Der Workshop war eine Bereicherung für alle Teilnehmer.”
کارگاه آموزشی برای همه شرکت‌کنندگان غنی‌سازی بود.

افزایش دانش:
“Das Seminar brachte eine Bereicherung des Fachwissens.”
سمینار به افزایش دانش تخصصی منجر شد.

تجربه‌ی فرهنگی:
“Das Leben im Ausland war eine kulturelle Bereicherung.”
زندگی در خارج از کشور یک غنی‌سازی فرهنگی بود.

افزایش ثروت:
“Die Investition führte zu einer finanziellen Bereicherung.”
سرمایه‌گذاری به افزایش ثروت منجر شد.

توسعه حرفه‌ای:
“Die Fortbildung war eine berufliche Bereicherung.”
دوره آموزش حرفه‌ای یک توسعه حرفه‌ای بود.

ساختار جمله:
eine Bereicherung für + Akkusativ:
“Die neuen Technologien sind eine Bereicherung für die Industrie.”
فناوری‌های جدید یک غنی‌سازی برای صنعت هستند.
این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “die Bereicherung” چگونه برای توصیف غنی‌سازی، افزایش، تقویت، ارزش افزوده، توسعه و سودآوری در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

ثروت اندوزی

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
26
Q

die Bereitschaft

A

کلمه “die Bereitschaft” به زبان آلمانی به معنای “آمادگی” یا “تمایل” است. این اسم برای توصیف حالت یا وضعیتی استفاده می‌شود که در آن فرد یا چیزی آماده یا متمایل به انجام کاری است.

آمادگی
“Die Bereitschaft der Feuerwehr war beeindruckend.”
آمادگی آتش‌نشانی تحسین‌برانگیز بود.

تمایل
“Er zeigte große Bereitschaft, uns zu helfen.”
او تمایل زیادی برای کمک به ما نشان داد.

حالت آماده‌باش
“Die Polizei ist in ständiger Bereitschaft.”
پلیس در حالت آماده‌باش دائمی است.

آماده بودن
“Die Bereitschaft zur Zusammenarbeit ist entscheidend.”
آماده بودن برای همکاری ضروری است.

میل
“Sie hat die Bereitschaft, neue Dinge zu lernen.”
او میل به یادگیری چیزهای جدید دارد.

تمایل به کمک
“Die Bereitschaft der Freiwilligen war überwältigend.”
تمایل داوطلبان برای کمک بسیار زیاد بود.

مثال‌های بیشتر برای “die Bereitschaft”:
آمادگی برای واکنش سریع:
“Die medizinische Bereitschaft im Krankenhaus ist rund um die Uhr gewährleistet.”
آمادگی پزشکی در بیمارستان به صورت شبانه‌روزی فراهم است.

تمایل به تغییر:
“Die Bereitschaft zur Veränderung ist ein wichtiger Faktor für den Erfolg.”
تمایل به تغییر یک عامل مهم برای موفقیت است.

آمادگی برای یادگیری:
“Die Schüler zeigten große Bereitschaft, neue Konzepte zu verstehen.”
دانش‌آموزان آمادگی زیادی برای درک مفاهیم جدید نشان دادند.

تمایل به مشارکت:
“Die Bereitschaft zur Teilnahme an der Umfrage war hoch.”
تمایل به شرکت در نظرسنجی زیاد بود.

آمادگی برای کمک:
“Die Hilfsorganisationen zeigten sofortige Bereitschaft, nach dem Erdbeben zu helfen.”
سازمان‌های امدادی آمادگی فوری برای کمک پس از زلزله را نشان دادند.

ساختار جمله:
Bereitschaft zu + Dativ:
“Die Bereitschaft zur Zusammenarbeit ist entscheidend.”
آمادگی برای همکاری ضروری است.

Bereitschaft für + Akkusativ:
“Die Bereitschaft für die Reise war groß.”
آمادگی برای سفر زیاد بود.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “die Bereitschaft” چگونه برای توصیف آمادگی، تمایل، حالت آماده‌باش، آماده بودن، میل و تمایل به کمک در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
27
Q

das Zeugnis

A

گواهی

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
28
Q

die Braut

A

عروس

عروس
“Die Braut sah in ihrem weißen Kleid wunderschön aus.”
عروس در لباس سفید خود زیبا به نظر می‌رسید.

زنی که ازدواج می‌کند
“Die Braut und der Bräutigam tauschten ihre Ringe aus.”
عروس و داماد حلقه‌هایشان را با هم عوض کردند.

عروس در مراسم ازدواج
“Die Braut wurde von ihrem Vater zum Altar geführt.”
عروس توسط پدرش به سمت محراب برده شد.

جشن ازدواج
“Die Freunde der Braut organisierten eine Überraschungsparty.”
دوستان عروس یک جشن غافلگیرانه ترتیب دادند.

شب عروسی
“Die Braut und der Bräutigam tanzten ihren ersten Tanz.”
عروس و داماد اولین رقص خود را انجام دادند.

نمونه‌های بیشتر برای “die Braut”:
روز عروسی:
“Die Braut war den ganzen Tag über sehr aufgeregt.”
عروس تمام روز بسیار هیجان‌زده بود.

آماده شدن برای عروسی:
“Die Braut ließ sich vor der Zeremonie die Haare und das Make-up machen.”
عروس قبل از مراسم موها و آرایشش را آماده کرد.

ورود به کلیسا:
“Als die Braut die Kirche betrat, standen alle Gäste auf.”
وقتی عروس وارد کلیسا شد، همه مهمانان بلند شدند.

لباس عروسی:
“Die Braut trug ein wunderschönes, handgenähtes Kleid.”
عروس یک لباس زیبا و دست‌دوخت پوشیده بود.

عکس‌های عروسی:
“Nach der Zeremonie machte das Paar viele Fotos mit der Braut und den Gästen.”
بعد از مراسم، زوج عکس‌های زیادی با عروس و مهمانان گرفتند.

ساختار جمله:
die Braut + Verb:
“Die Braut strahlte vor Glück.”
عروس از خوشحالی می‌درخشید.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
29
Q

Braut Christi

A

راهبه

  1. کلیسا به عنوان عروس مسیح
    در مسیحیت، “Braut Christi” یا “عروس مسیح” به کلیسا (جامعه مؤمنان مسیحی) اشاره دارد. این استعاره نشان می‌دهد که کلیسا در ارتباطی نزدیک و مقدس با مسیح قرار دارد، همانند رابطه‌ای که بین عروس و داماد وجود دارد.

مثال:
“Die Kirche wird oft als die Braut Christi bezeichnet.”
کلیسا اغلب به عنوان عروس مسیح توصیف می‌شود.

  1. زنان مذهبی مانند راهبه‌ها
    “Braut Christi” همچنین می‌تواند به راهبه‌ها یا زنان مذهبی اشاره داشته باشد که زندگی خود را به خدمت مسیح و کلیسا اختصاص داده‌اند. این زنان معمولاً با مراسم خاصی عهد می‌بندند و تعهد خود را به مسیح به عنوان همسر معنوی نشان می‌دهند.

مثال:
“Die Nonne betrachtete sich selbst als Braut Christi.”
راهبه خود را به عنوان عروس مسیح می‌دانست.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
30
Q

der Bräutigam

A

داماد

داماد
“Der Bräutigam sah in seinem Anzug sehr elegant aus.”
داماد در لباس رسمی‌اش بسیار شیک به نظر می‌رسید.

مردی که ازدواج می‌کند
“Der Bräutigam und die Braut tauschten ihre Ringe aus.”
داماد و عروس حلقه‌هایشان را با هم عوض کردند.

داماد در مراسم ازدواج
“Der Bräutigam wartete nervös am Altar auf seine Braut.”
داماد به‌طور عصبی در محراب منتظر عروسش بود.

جشن ازدواج
“Die Freunde des Bräutigams organisierten eine Überraschungsparty.”
دوستان داماد یک جشن غافلگیرانه ترتیب دادند.

شب عروسی
“Der Bräutigam und die Braut tanzten ihren ersten Tanz.”
داماد و عروس اولین رقص خود را انجام دادند.

مثال‌های بیشتر برای “der Bräutigam”:
روز عروسی:
“Der Bräutigam war den ganzen Tag über sehr aufgeregt.”
داماد تمام روز بسیار هیجان‌زده بود.

آماده شدن برای عروسی:
“Der Bräutigam ließ sich vor der Zeremonie die Haare schneiden.”
داماد قبل از مراسم موهایش را کوتاه کرد.

ورود به کلیسا:
“Als der Bräutigam die Kirche betrat, standen alle Gäste auf.”
وقتی داماد وارد کلیسا شد، همه مهمانان بلند شدند.

لباس دامادی:
“Der Bräutigam trug einen eleganten, schwarzen Anzug.”
داماد یک کت‌وشلوار شیک و مشکی پوشیده بود.

عکس‌های عروسی:
“Nach der Zeremonie machte das Paar viele Fotos mit dem Bräutigam und den Gästen.”
بعد از مراسم، زوج عکس‌های زیادی با داماد و مهمانان گرفتند.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
31
Q

die Ehefrau

A

همسر

همسر
“Seine Ehefrau ist eine erfolgreiche Ärztin.”
همسر او یک پزشک موفق است.

زن (در یک رابطه ازدواجی)
“Er verbringt gerne Zeit mit seiner Ehefrau.”
او دوست دارد وقتش را با همسرش بگذراند.

شریک زندگی
“Die Ehefrau unterstützte ihren Mann in schwierigen Zeiten.”
همسرش در زمان‌های سخت او را حمایت می‌کرد.

در رابطه ازدواجی
“Er ist seit zwanzig Jahren mit seiner Ehefrau verheiratet.”
او به مدت بیست سال است که با همسرش ازدواج کرده است.

مادر خانواده
“Die Ehefrau kümmerte sich um die Kinder und den Haushalt.”
همسرش از بچه‌ها و خانه مراقبت می‌کرد.

مثال‌های بیشتر برای “die Ehefrau”:
زندگی مشترک:
“Die Ehefrau und der Ehemann reisen oft zusammen.”
همسر و شوهر اغلب با هم سفر می‌کنند.

حمایت عاطفی:
“Er fand Trost in den Armen seiner Ehefrau.”
او در آغوش همسرش آرامش پیدا کرد.

مشارکت در کارها:
“Die Ehefrau half ihrem Mann bei seinen Projekten.”
همسرش به او در پروژه‌هایش کمک کرد.

زندگی خانوادگی:
“Die Ehefrau bereitete das Abendessen für die Familie zu.”
همسرش شام را برای خانواده آماده کرد.

جشن‌های مشترک:
“Die Ehefrau und der Ehemann feierten gemeinsam ihren Hochzeitstag.”
همسر و شوهر سالگرد ازدواجشان را با هم جشن گرفتند.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
32
Q

der Ehemann

A

شوهر

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
33
Q

die Entscheidung-en

A

تصمیم
“Die Entscheidung fiel zugunsten des neuen Projekts.”
تصمیم به نفع پروژه جدید گرفته شد.

انتخاب
“Es war eine schwierige Entscheidung, aber letztendlich die richtige.”
این یک تصمیم سخت بود، اما در نهایت درست بود.

تصمیم‌گیری
“Die Entscheidung über die Zukunft des Unternehmens liegt beim Vorstand.”
تصمیم‌گیری درباره آینده شرکت بر عهده هیئت مدیره است.

نتیجه انتخاب
“Seine Entscheidung hatte weitreichende Konsequenzen.”
تصمیم او پیامدهای گسترده‌ای داشت.

تعیین مسیر
“Die Entscheidung, ins Ausland zu ziehen, veränderte ihr Leben.”
تصمیم به مهاجرت به خارج، زندگی او را تغییر داد.

نمونه‌های بیشتر برای “die Entscheidung”:
تصمیم مهم:
“Die Entscheidung, ein Haus zu kaufen, sollte gut überlegt sein.”
تصمیم به خرید خانه باید به دقت بررسی شود.

تصمیم سریع:
“In Notsituationen muss man oft schnelle Entscheidungen treffen.”
در مواقع اضطراری باید اغلب تصمیمات سریعی گرفت.

تصمیم نهایی:
“Nach langer Diskussion fiel die endgültige Entscheidung.”
پس از بحث طولانی، تصمیم نهایی گرفته شد.

تاثیر تصمیم:
“Die Entscheidung der Jury war eindeutig.”
تصمیم هیئت داوران واضح بود.

فرآیند تصمیم‌گیری:
“Die Entscheidung wurde nach gründlicher Analyse getroffen.”
تصمیم پس از تحلیل دقیق گرفته شد.

ساختار جمله:
eine Entscheidung treffen:
“Er musste eine wichtige Entscheidung treffen.”
او باید یک تصمیم مهم می‌گرفت.

zu einer Entscheidung kommen:
“Nach langer Überlegung kam sie zu einer Entscheidung.”
پس از تأمل طولانی، او به یک تصمیم رسید.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
34
Q

der Flirt-s

A

لاس

عشق‌بازی
“Der Flirt zwischen den beiden war offensichtlich.”
عشق‌بازی بین این دو آشکار بود.

عشوه
“Sein Flirt war charmant und unaufdringlich.”
عشوه او جذاب و بدون اصرار بود.

تعامل بازیگوشانه
“Der Flirt begann mit einem einfachen Lächeln.”
عشق‌بازی با یک لبخند ساده شروع شد.

جلب توجه
“Er genoss den Flirt mit der Kellnerin.”
او از عشق‌بازی با پیشخدمت لذت می‌برد.

بازیگوشی
“Der Flirt bei der Party brachte viel Spaß.”
عشق‌بازی در مهمانی خیلی سرگرم‌کننده بود.

مثال‌های بیشتر برای “der Flirt”:
عشق‌بازی در محیط کار:
“Der Flirt am Arbeitsplatz kann manchmal problematisch sein.”
عشق‌بازی در محیط کار گاهی اوقات مشکل‌ساز می‌شود.

عشق‌بازی آنلاین:
“Viele junge Leute genießen den Flirt in sozialen Netzwerken.”
بسیاری از جوانان از عشق‌بازی در شبکه‌های اجتماعی لذت می‌برند.

عشق‌بازی در مهمانی:
“Der Flirt auf der Party war harmlos und machte allen Spaß.”
عشق‌بازی در مهمانی بی‌ضرر بود و به همه خوش گذشت.

عشق‌بازی به عنوان تفریح:
“Für sie war der Flirt nur ein harmloser Spaß.”
برای او عشق‌بازی فقط یک سرگرمی بی‌ضرر بود.

جلب توجه:
“Sein Flirt mit ihr war sofort offensichtlich.”
عشق‌بازی او با او فوراً آشکار شد.

ساختار جمله:
der Flirt + Verb:
“Der Flirt begann mit einem Augenkontakt.”
عشق‌بازی با یک تماس چشمی شروع شد.

Flirt mit + Dativ:
“Sein Flirt mit der neuen Kollegin blieb nicht unbemerkt.”
عشق‌بازی او با همکار جدید نادیده نماند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “der Flirt” چگونه برای توصیف عشق‌بازی، عشوه، تعامل بازیگوشانه و جلب توجه در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
35
Q

der Forscher

A

محقق

کلمه “der Forscher” به زبان آلمانی به معنای “پژوهشگر” یا “محقق” است. این اسم برای توصیف فردی استفاده می‌شود که به تحقیق و کشف موضوعات علمی، فنی یا دیگر زمینه‌ها می‌پردازد.

پژوهشگر
“Der Forscher arbeitete viele Jahre an seinem Projekt.”
پژوهشگر سال‌ها روی پروژه‌اش کار کرد.

محقق
“Die Forscherin veröffentlichte ihre Ergebnisse in einer wissenschaftlichen Zeitschrift.”
محقق نتایج خود را در یک مجله علمی منتشر کرد.

دانشمند
“Der Forscher machte eine bahnbrechende Entdeckung.”
دانشمند یک کشف انقلابی انجام داد.

کاشف
“Die Forscherin erforschte neue Behandlungsmethoden für Krebs.”
کاشف روش‌های درمانی جدید برای سرطان را مورد تحقیق قرار داد.

متخصص تحقیق
“Der Forscher führte Experimente im Labor durch.”
متخصص تحقیق آزمایش‌هایی را در آزمایشگاه انجام داد.

مثال‌های بیشتر برای “der Forscher”:
پژوهشگر در دانشگاه:
“Der Forscher hielt eine Vorlesung über seine neuesten Erkenntnisse.”
پژوهشگر یک سخنرانی درباره آخرین یافته‌هایش ارائه داد.

محقق میدانی:
“Die Forscherin reiste in entlegene Gebiete, um Daten zu sammeln.”
محقق به مناطق دورافتاده سفر کرد تا داده‌ها را جمع‌آوری کند.

دانشمند در آزمایشگاه:
“Der Forscher arbeitete rund um die Uhr, um das Rätsel zu lösen.”
دانشمند بی‌وقفه کار کرد تا معما را حل کند.

پژوهشگر بین‌المللی:
“Forscher aus verschiedenen Ländern nahmen an der Konferenz teil.”
پژوهشگرانی از کشورهای مختلف در کنفرانس شرکت کردند.

محقق تاریخی:
“Der Forscher entdeckte wichtige Dokumente aus dem Mittelalter.”
محقق اسناد مهمی از قرون وسطی کشف کرد.

ساختار جمله:
der Forscher + Verb:
“Der Forscher veröffentlichte seine Studie.”
پژوهشگر مطالعه خود را منتشر کرد.

Forscher in + Dativ:
“Sie ist eine führende Forscherin in der Genetik.”
او یک پژوهشگر پیشرو در زمینه ژنتیک است.

پژوهشگر

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
36
Q

der/die Geliebte

A

معشوق معشوقه

کلمه “der Geliebte” (مذکر) و “die Geliebte” (مؤنث) به زبان آلمانی به معنای “عاشق” یا “معشوق” است. این اسم برای توصیف فردی استفاده می‌شود که در یک رابطه عاشقانه با شخص دیگری قرار دارد.

معشوق (مذکر)
“Der Geliebte wartete sehnsüchtig auf ihre Ankunft.”
معشوق با اشتیاق منتظر رسیدن او بود.

معشوقه (مؤنث)
“Die Geliebte schrieb ihm jeden Tag einen Brief.”
معشوقه هر روز برای او نامه می‌نوشت.

عاشق (مذکر)
“Er brachte seiner Geliebten Blumen.”
او برای معشوقش گل آورد.

معشوق (مؤنث)
“Sie verbrachte den Abend mit ihrem Geliebten.”
او شب را با معشوقش گذراند.

شریک عاشقانه
“Der Geliebte und die Geliebte verbrachten viele glückliche Stunden zusammen.”
عاشق و معشوق ساعات خوشی را با هم سپری کردند.

مثال‌های بیشتر برای “der Geliebte / die Geliebte”:
رابطه عاشقانه:
“Sie traf sich heimlich mit ihrem Geliebten.”
او به صورت مخفیانه با معشوقش ملاقات می‌کرد.

نامه‌های عاشقانه:
“Die Geliebte erhielt jeden Tag Briefe von ihm.”
معشوقه هر روز از او نامه دریافت می‌کرد.

هدایای عاشقانه:
“Er schenkte seiner Geliebten einen kostbaren Ring.”
او یک انگشتر گرانبها به معشوقش هدیه داد.

زمان گذراندن با هم:
“Die Geliebte und der Geliebte genossen ihre gemeinsame Zeit.”
معشوقه و معشوق از وقت مشترک خود لذت بردند.

قرارهای عاشقانه:
“Sie plante eine Überraschungsparty für ihren Geliebten.”
او یک جشن غافلگیرانه برای معشوقش برنامه‌ریزی کرد.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
37
Q

die Harmonie

A

هماهنگی

هماهنگی
“Die Harmonie zwischen den Teammitgliedern war bemerkenswert.”
هماهنگی بین اعضای تیم قابل توجه بود.

هم‌آهنگی
“Die Farben der Blumen erzeugten eine wunderbare Harmonie im Garten.”
رنگ‌های گل‌ها یک هم‌آهنگی شگفت‌انگیز در باغ ایجاد کردند.

توافق
“Sie leben in völliger Harmonie miteinander.”
آن‌ها در توافق کامل با یکدیگر زندگی می‌کنند.

همسازی
“Die Harmonie der Stimmen im Chor war beeindruckend.”
همسازی صداها در گروه کُر چشمگیر بود.

صلح و آرامش
“Es herrschte eine friedliche Harmonie in der Familie.”
یک صلح و آرامش در خانواده حکمفرما بود.

مثال‌های بیشتر برای “die Harmonie”:
هماهنگی در موسیقی:
“Die Musiker spielten in perfekter Harmonie.”
نوازندگان با هماهنگی کامل نواختند.

توافق در روابط:
“In ihrer Beziehung herrscht große Harmonie.”
در رابطه‌شان توافق زیادی وجود دارد.

همسازی در طبیعت:
“Die Harmonie der Natur beruhigt den Geist.”
همسازی طبیعت روح را آرام می‌کند.

هم‌آهنگی در طراحی داخلی:
“Die Harmonie der Farben im Raum schafft eine angenehme Atmosphäre.”
هم‌آهنگی رنگ‌ها در اتاق یک فضای دلپذیر ایجاد می‌کند.

هماهنگی در کار گروهی:
“Die Harmonie im Team führte zu besseren Ergebnissen.”
هماهنگی در تیم به نتایج بهتری منجر شد.

ساختار جمله:
Harmonie zwischen + Dativ:
“Die Harmonie zwischen den Instrumenten war perfekt.”
هماهنگی بین سازها کامل بود.

in Harmonie leben:
“Sie leben in Harmonie mit der Natur.”
آن‌ها در هماهنگی با طبیعت زندگی می‌کنند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “die Harmonie” چگونه برای توصیف هماهنگی، هم‌آهنگی، توافق، همسازی و صلح و آرامش در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
38
Q

die Heiratsantrag-:e

A

تقاضای ازدواج

کلمه “der Heiratsantrag” به زبان آلمانی به معنای “درخواست ازدواج” یا “پیشنهاد ازدواج” است. این اسم برای توصیف زمانی استفاده می‌شود که یک نفر از شخص دیگری می‌خواهد که با او ازدواج کند.

درخواست ازدواج
“Er machte ihr einen romantischen Heiratsantrag am Strand.”
او یک درخواست ازدواج رمانتیک در ساحل به او داد.

پیشنهاد ازدواج
“Der Heiratsantrag war eine große Überraschung für sie.”
پیشنهاد ازدواج برای او یک سورپرایز بزرگ بود.

لحظه خاص
“Der Heiratsantrag fand während eines Abendessens bei Kerzenlicht statt.”
درخواست ازدواج در هنگام یک شام با شمع انجام شد.

سوال بزرگ
“Sie sagte sofort ‘Ja’ zu seinem Heiratsantrag.”
او بلافاصله به پیشنهاد ازدواجش “بله” گفت.

برنامه‌ریزی برای ازدواج
“Nach dem Heiratsantrag begannen sie sofort mit den Hochzeitsvorbereitungen.”
بعد از پیشنهاد ازدواج، آن‌ها بلافاصله با آماده‌سازی برای عروسی شروع کردند.

مثال‌های بیشتر برای “der Heiratsantrag”:
درخواست ازدواج در یک مکان خاص:
“Der Heiratsantrag auf dem Eiffelturm war unvergesslich.”
درخواست ازدواج در برج ایفل فراموش‌نشدنی بود.

پیشنهاد ازدواج خلاقانه:
“Er machte ihr einen Heiratsantrag mit einem selbst geschriebenen Lied.”
او با یک آهنگ دست‌نوشته به او پیشنهاد ازدواج داد.

لحظه هیجان‌انگیز:
“Der Heiratsantrag vor ihren Freunden und der Familie war sehr emotional.”
درخواست ازدواج در برابر دوستان و خانواده بسیار احساسی بود.

پیشنهاد ازدواج غافلگیرانه:
“Sie hatte den Heiratsantrag während ihres Geburtstags überhaupt nicht erwartet.”
او اصلاً پیشنهاد ازدواج را در روز تولدش انتظار نداشت.

لحظه ماندگار:
“Der Heiratsantrag wurde von einem Fotografen festgehalten.”
لحظه درخواست ازدواج توسط یک عکاس ثبت شد.

ساختار جمله:
einen Heiratsantrag machen:
“Er hat ihr nach fünf Jahren Beziehung einen Heiratsantrag gemacht.”
او پس از پنج سال رابطه به او پیشنهاد ازدواج داد.

den Heiratsantrag annehmen:
“Sie hat seinen Heiratsantrag angenommen.”
او پیشنهاد ازدواجش را پذیرفت.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “der Heiratsantrag” چگونه برای توصیف درخواست ازدواج، پیشنهاد ازدواج، لحظه خاص، سوال بزرگ و برنامه‌ریزی برای ازدواج در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
39
Q

die Heiratsanzeige-n

A

آگهی ازدواج

کلمه “die Heiratsanzeige” به زبان آلمانی به معنای “آگهی ازدواج” یا “اعلامیه ازدواج” است. این اسم برای توصیف اطلاعیه‌ای استفاده می‌شود که در آن ازدواج دو نفر به دیگران اعلام می‌شود، معمولاً در روزنامه‌ها یا نشریات محلی.

آگهی ازدواج
“Die Heiratsanzeige wurde in der lokalen Zeitung veröffentlicht.”
آگهی ازدواج در روزنامه محلی منتشر شد.

اعلامیه ازدواج
“Sie schickten die Heiratsanzeige an alle Freunde und Verwandten.”
آن‌ها اعلامیه ازدواج را برای همه دوستان و بستگان فرستادند.

اطلاع‌رسانی به دیگران
“Die Heiratsanzeige informierte alle über das bevorstehende Hochzeitsdatum.”
آگهی ازدواج همه را از تاریخ عروسی آگاه کرد.

جشن ازدواج
“Die Heiratsanzeige enthielt auch Informationen über die Hochzeitsfeier.”
آگهی ازدواج شامل اطلاعاتی درباره جشن عروسی نیز بود.

مثال‌های بیشتر برای “die Heiratsanzeige”:
چاپ در روزنامه:
“Die Heiratsanzeige erschien in der Sonntagsausgabe der Zeitung.”
آگهی ازدواج در شماره یکشنبه روزنامه چاپ شد.

اعلام رسمی:
“Die Familie freute sich sehr über die Heiratsanzeige.”
خانواده از اعلامیه ازدواج بسیار خوشحال شدند.

اطلاع‌رسانی به دوستان:
“Sie gestalteten eine wunderschöne Heiratsanzeige und verschickten sie an alle.”
آن‌ها یک آگهی ازدواج زیبا طراحی کرده و برای همه فرستادند.

آگهی آنلاین:
“Viele Paare veröffentlichen heutzutage ihre Heiratsanzeige online.”
بسیاری از زوج‌ها امروزه آگهی ازدواج خود را به صورت آنلاین منتشر می‌کنند.

جزئیات مراسم:
“In der Heiratsanzeige wurden Datum und Ort der Hochzeit angegeben.”
در آگهی ازدواج تاریخ و محل عروسی ذکر شده بود.

ساختار جمله:
eine Heiratsanzeige aufgeben:
“Sie haben eine Heiratsanzeige in der Zeitung aufgegeben.”
آن‌ها یک آگهی ازدواج در روزنامه منتشر کردند.

die Heiratsanzeige lesen:
“Viele Leute lasen die Heiratsanzeige in der Zeitung.”
بسیاری از مردم آگهی ازدواج را در روزنامه خواندند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “die Heiratsanzeige” چگونه برای توصیف آگهی ازدواج، اعلامیه ازدواج، اطلاع‌رسانی به دیگران و جشن ازدواج در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
40
Q

die Heiratschwindler

A

کلمه “die Heiratschwindler” به زبان آلمانی به معنای “کلاه‌بردار ازدواج” یا “فریب‌کار ازدواج” است. این اسم برای توصیف افرادی استفاده می‌شود که به طور جعلی و برای منافع مالی یا دیگر انگیزه‌های نادرست، وانمود می‌کنند که قصد ازدواج دارند.

کلاه‌بردار ازدواج
“Der Heiratschwindler täuschte mehrere Frauen, um an ihr Geld zu kommen.”
کلاه‌بردار ازدواج چندین زن را فریب داد تا به پولشان دست یابد.

فریب‌کار ازدواج
“Die Polizei warnt vor Heiratschwindlern, die auf Online-Dating-Seiten aktiv sind.”
پلیس درباره فریب‌کاران ازدواج که در سایت‌های دوستیابی آنلاین فعال هستند، هشدار می‌دهد.

کلاه‌برداری برای منافع مالی
“Die Opfer des Heiratschwindlers verloren große Geldbeträge.”
قربانیان کلاه‌بردار ازدواج مبالغ زیادی از دست دادند.

مثال‌های بیشتر برای “die Heiratschwindler”:
کلاه‌برداری عاطفی:
“Der Heiratschwindler versprach ewige Liebe, um das Vertrauen seiner Opfer zu gewinnen.”
کلاه‌بردار ازدواج قول عشق ابدی می‌داد تا اعتماد قربانیانش را جلب کند.

فعالیت در شبکه‌های اجتماعی:
“Heiratschwindler nutzen oft soziale Netzwerke, um potenzielle Opfer zu finden.”
کلاه‌برداران ازدواج اغلب از شبکه‌های اجتماعی برای پیدا کردن قربانیان احتمالی استفاده می‌کنند.

هشدار به افراد مجرد:
“Es ist wichtig, wachsam zu sein und die Anzeichen eines Heiratschwindlers zu erkennen.”
مهم است که هوشیار باشیم و نشانه‌های یک کلاه‌بردار ازدواج را تشخیص دهیم.

روش‌های کلاه‌برداری:
“Heiratschwindler geben sich oft als wohlhabende Geschäftsleute aus.”
کلاه‌برداران ازدواج اغلب خود را به عنوان تجار ثروتمند معرفی می‌کنند.

گزارش به پلیس:
“Die Opfer sollten den Heiratschwindler sofort der Polizei melden.”
قربانیان باید بلافاصله کلاه‌بردار ازدواج را به پلیس گزارش دهند.

ساختار جمله:
der Heiratschwindler + Verb:
“Der Heiratschwindler wurde schließlich von der Polizei festgenommen.”
کلاه‌بردار ازدواج سرانجام توسط پلیس دستگیر شد.

sich vor Heiratschwindlern in Acht nehmen:
“Man sollte sich vor Heiratschwindlern in Acht nehmen, besonders bei Online-Bekanntschaften.”
افراد باید به ویژه در مورد آشنایی‌های آنلاین از کلاه‌برداران ازدواج آگاه باشند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “die Heiratschwindler” چگونه برای توصیف کلاه‌برداران ازدواج، فریب‌کاران ازدواج و کسانی که از ازدواج به عنوان یک وسیله برای منافع مالی استفاده می‌کنند، در زمینه‌های مختلف به کار می‌رود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
41
Q

die Heiratsvermittlung-en

A

کلمه “die Heiratsvermittlung” به زبان آلمانی به معنای “موسسه همسریابی” یا “دفتر ازدواج” است. این اسم برای توصیف خدمات یا سازمانی استفاده می‌شود که افراد را در یافتن شریک زندگی و ازدواج کمک می‌کند.

موسسه همسریابی
“Die Heiratsvermittlung hilft Singles, den passenden Partner zu finden.”
موسسه همسریابی به افراد مجرد کمک می‌کند تا شریک مناسب خود را پیدا کنند.

دفتر ازدواج
“Viele Paare haben sich über die Heiratsvermittlung kennengelernt.”
بسیاری از زوج‌ها از طریق دفتر ازدواج با هم آشنا شده‌اند.

خدمات همسریابی
“Die Heiratsvermittlung bietet persönliche Beratung und Partnervorschläge an.”
موسسه همسریابی مشاوره شخصی و پیشنهادات شریک زندگی ارائه می‌دهد.

آژانس ازدواج
“Die Heiratsvermittlung hat eine hohe Erfolgsquote bei der Vermittlung von Ehen.”
آژانس ازدواج نرخ موفقیت بالایی در ایجاد ازدواج‌ها دارد.

تسهیل ازدواج
“Durch die Heiratsvermittlung konnten viele Menschen ihren Lebenspartner finden.”
از طریق موسسه همسریابی، بسیاری از افراد توانستند شریک زندگی خود را پیدا کنند.

مثال‌های بیشتر برای “die Heiratsvermittlung”:
خدمات مشاوره:
“Die Heiratsvermittlung bietet auch Workshops und Seminare für Singles an.”
موسسه همسریابی همچنین کارگاه‌ها و سمینارهایی برای افراد مجرد برگزار می‌کند.

پروفایل‌های آنلاین:
“Auf der Website der Heiratsvermittlung können Mitglieder ihre Profile erstellen.”
اعضا می‌توانند پروفایل‌های خود را در وب‌سایت موسسه همسریابی ایجاد کنند.

رویدادهای همسریابی:
“Die Heiratsvermittlung organisiert regelmäßig Veranstaltungen, bei denen sich Singles treffen können.”
موسسه همسریابی به طور منظم رویدادهایی ترتیب می‌دهد که افراد مجرد می‌توانند در آن‌ها ملاقات کنند.

مشاوره شخصی:
“Die Heiratsvermittlung bietet individuelle Beratungsgespräche an, um den idealen Partner zu finden.”
موسسه همسریابی مشاوره‌های شخصی ارائه می‌دهد تا شریک ایده‌آل را پیدا کنند.

تطابق دقیق:
“Dank der Heiratsvermittlung haben viele Menschen ihren Seelenverwandten gefunden.”
به لطف موسسه همسریابی، بسیاری از افراد همزاد روحی خود را پیدا کرده‌اند.

ساختار جمله:
durch die Heiratsvermittlung:
“Sie haben sich durch die Heiratsvermittlung kennengelernt.”
آن‌ها از طریق موسسه همسریابی با هم آشنا شدند.

eine Heiratsvermittlung nutzen:
“Immer mehr Menschen nutzen eine Heiratsvermittlung, um den richtigen Partner zu finden.”
افراد بیشتری از موسسه همسریابی برای پیدا کردن شریک مناسب استفاده می‌کنند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “die Heiratsvermittlung” چگونه برای توصیف موسسه همسریابی، دفتر ازدواج و خدمات مرتبط با همسریابی و تسهیل ازدواج در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
42
Q

der kosename-n

A

کلمه “der Kosename” به زبان آلمانی به معنای “اسم مستعار محبت‌آمیز” یا “لقب عشقی” است. این اسم برای توصیف نام‌ها یا القابی استفاده می‌شود که به صورت محبت‌آمیز یا دوستانه برای اشاره به شخصی که مورد علاقه یا محبت قرار دارد، استفاده می‌شود.

اسم مستعار محبت‌آمیز
“Er nannte seine Freundin immer bei ihrem Kosenamen.”
او همیشه دوست‌دخترش را با اسم مستعار محبت‌آمیزش صدا می‌کرد.

لقب عشقی
“Der Kosename, den sie ihm gab, war sehr süß.”
لقب عشقی که او به او داد، بسیار شیرین بود.

نام دوستانه
“Eltern benutzen oft Kosenamen für ihre Kinder.”
والدین اغلب از نام‌های محبت‌آمیز برای فرزندانشان استفاده می‌کنند.

نام مستعار
“Sie hat einen lustigen Kosenamen für ihren Hund.”
او یک نام مستعار بامزه برای سگش دارد.

مثال‌های بیشتر برای “der Kosename”:
نام محبت‌آمیز بین زوج‌ها:
“Ihr Kosename für ihn war ‘Schatz’.”
اسم مستعار محبت‌آمیز او برای او “عزیزم” بود.

نام مستعار برای کودکان:
“Die Mutter nannte ihre Tochter oft ‘Prinzessin’.”
مادر اغلب دخترش را “پرنسس” صدا می‌زد.

لقب دوستانه بین دوستان:
“Seine Freunde nannten ihn ‘Bärchen’.”
دوستانش او را “خرس کوچولو” صدا می‌زدند.

نام مستعار حیوان خانگی:
“Der Kosename ihres Katers war ‘Tiger’.”
اسم مستعار گربه‌اش “ببر” بود.

لقب محبت‌آمیز در خانواده:
“In der Familie hatte jeder einen eigenen Kosenamen.”
در خانواده، هر کسی یک اسم مستعار محبت‌آمیز داشت.

ساختار جمله:
Kosename für + Akkusativ:
“Sein Kosename für sie war ‘Engel’.”
اسم مستعار او برای او “فرشته” بود.

bei einem Kosenamen nennen:
“Sie nannte ihn liebevoll bei seinem Kosenamen.”
او با عشق او را با اسم مستعارش صدا می‌زد.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “der Kosename” چگونه برای توصیف اسم مستعار محبت‌آمیز، لقب عشقی، نام دوستانه و نام مستعار در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
43
Q

die liebesbeziehung-en

A

ارتباط عاشقانه

کلمه “die Liebesbeziehung” به زبان آلمانی به معنای “رابطه عاشقانه” است. این اسم برای توصیف رابطه‌ای استفاده می‌شود که در آن دو نفر به یکدیگر علاقه عاطفی و عاشقانه دارند.

رابطه عاشقانه
“Ihre Liebesbeziehung begann im Sommer.”
رابطه عاشقانه آن‌ها در تابستان آغاز شد.

رابطه عاطفی
“Die Liebesbeziehung der beiden wurde immer stärker.”
رابطه عاطفی آن‌ها قوی‌تر می‌شد.

رابطه محبت‌آمیز
“Sie pflegten eine sehr liebevolle Liebesbeziehung.”
آن‌ها یک رابطه بسیار محبت‌آمیز داشتند.

رابطه دوستانه و عاشقانه
“Die Liebesbeziehung entwickelte sich aus einer langjährigen Freundschaft.”
رابطه عاشقانه از یک دوستی طولانی‌مدت شکل گرفت.

مثال‌های بیشتر برای “die Liebesbeziehung”:
رابطه عاشقانه جدید:
“Ihre neue Liebesbeziehung machte sie sehr glücklich.”
رابطه عاشقانه جدیدش او را بسیار خوشحال کرد.

تغییر در رابطه:
“Die Liebesbeziehung der beiden hatte Höhen und Tiefen.”
رابطه عاشقانه آن‌ها فراز و نشیب‌هایی داشت.

حفظ رابطه:
“Sie arbeiteten hart daran, ihre Liebesbeziehung zu erhalten.”
آن‌ها سخت تلاش کردند تا رابطه عاشقانه‌شان را حفظ کنند.

رابطه دور از هم:
“Eine Fernbeziehung kann eine Herausforderung für eine Liebesbeziehung sein.”
یک رابطه از راه دور می‌تواند یک چالش برای یک رابطه عاشقانه باشد.

ساختار جمله:
eine Liebesbeziehung haben:
“Sie hatten eine sehr intensive Liebesbeziehung.”
آن‌ها یک رابطه عاشقانه بسیار قوی داشتند.

in einer Liebesbeziehung sein:
“Er war glücklich, in einer Liebesbeziehung mit ihr zu sein.”
او خوشحال بود که در یک رابطه عاشقانه با او بود.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “die Liebesbeziehung” چگونه برای توصیف رابطه عاشقانه، رابطه عاطفی، رابطه محبت‌آمیز و روابط دوستانه و عاشقانه در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
44
Q

die Liebesentzug

A

کلمه “der Liebesentzug” به زبان آلمانی به معنای “محرومیت از عشق” یا “قطع عشق” است. این اسم برای توصیف حالتی استفاده می‌شود که در آن فرد از دریافت عشق، محبت یا توجه عاطفی محروم می‌شود.

دشواری‌های درازمدت:
“Liebesentzug in der Kindheit kann langfristige emotionale Probleme verursachen.”
محرومیت از عشق در دوران کودکی می‌تواند مشکلات عاطفی درازمدتی ایجاد کند.

محرومیت عاطفی در کودکی:
“Kinder, die Liebesentzug erfahren, haben oft Probleme im Erwachsenenalter.”
کودکانی که محرومیت از عشق را تجربه می‌کنند، اغلب در بزرگسالی مشکلاتی دارند.

عدم محبت
“Der Liebesentzug von den Eltern kann Kinder stark beeinflussen.”
عدم محبت از سوی والدین می‌تواند تأثیر زیادی بر کودکان بگذارد.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
45
Q

der Entzug

A

کلمه “der Entzug” به زبان آلمانی به معنای “محرومیت”، “ترک” یا “قطع” است. این اسم برای توصیف حالتی استفاده می‌شود که در آن چیزی از کسی گرفته می‌شود یا شخصی از چیزی منع می‌شود. “Entzug” اغلب در زمینه‌های پزشکی، روان‌شناسی و قانونی استفاده می‌شود.

ترک اعتیاد
“Der Entzug von Drogen kann sehr schwierig sein.”
ترک اعتیاد به مواد مخدر می‌تواند بسیار دشوار باشد.

قطع مصرف
“Nach dem plötzlichen Entzug von Koffein hatte er Kopfschmerzen.”
بعد از قطع ناگهانی مصرف کافئین، او سردرد داشت.

محرومیت
“Der Entzug der Fahrerlaubnis erfolgte aufgrund von Alkohol am Steuer.”
محرومیت از گواهینامه رانندگی به دلیل مصرف الکل در هنگام رانندگی صورت گرفت.

بازپس‌گیری
“Der Entzug der finanziellen Unterstützung traf die Familie hart.”
قطع حمایت مالی، خانواده را به شدت تحت تأثیر قرار داد.

دوره ترک
“Der Patient durchläuft einen Entzug in der Klinik.”
بیمار در حال گذراندن دوره ترک در کلینیک است.

مثال‌های بیشتر برای “der Entzug”:
ترک الکل:
“Der Entzug von Alkohol erfordert oft medizinische Überwachung.”
ترک الکل اغلب نیاز به نظارت پزشکی دارد.

قطع دارو:
“Ein plötzlicher Entzug von Medikamenten kann gefährlich sein.”
قطع ناگهانی داروها می‌تواند خطرناک باشد.

محرومیت قانونی:
“Der Entzug der Kinder vom Elternhaus wurde gerichtlich angeordnet.”
محرومیت کودکان از خانه والدین به‌طور قانونی صادر شد.

ترک سیگار:
“Viele Menschen finden den Entzug von Nikotin besonders schwer.”
بسیاری

از مردم ترک نیکوتین را به‌ویژه سخت می‌دانند.

بازپس‌گیری حقوق یا امتیازات
“Der Entzug des akademischen Titels war ein schwerer Schlag für ihn.”
بازپس‌گیری عنوان دانشگاهی ضربه سنگینی برای او بود.

ساختار جمله:
Entzug von + Dativ:
“Der Entzug von Zucker aus der Ernährung kann anfangs schwierig sein.”
قطع مصرف شکر از رژیم غذایی می‌تواند در ابتدا دشوار باشد.

unter Entzug leiden:
“Er litt unter dem Entzug von Schmerzmitteln.”
او از قطع مصرف مسکن‌ها رنج می‌برد.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “der Entzug” چگونه برای توصیف ترک اعتیاد، قطع مصرف، محرومیت، بازپس‌گیری و دوره ترک در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

ترک اعتیاد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
46
Q

der Liebeskummer

A

غم عشق

کمک به رفع غم عشق:
“Ihre beste Freundin stand ihr während des Liebeskummers bei.”
بهترین دوستش در دوران غم عشق کنار او بود.

دل‌شکستگی در جوانی:
“Viele Jugendliche erleben ihren ersten Liebeskummer in der Schule.”
بسیاری از نوجوانان اولین غم عشق خود را در مدرسه تجربه می‌کنند.

راه‌های مقابله با غم عشق:
“Sport und Hobbys können helfen, den Liebeskummer zu lindern.”
ورزش و سرگرمی‌ها می‌توانند به کاهش غم عشق کمک کنند.

ساختار جمله:
unter Liebeskummer leiden:
“Sie litt lange Zeit unter Liebeskummer.”
او برای مدت طولانی از غم عشق رنج می‌برد.

den Liebeskummer überwinden:
“Er versuchte, den Liebeskummer durch Reisen zu überwinden.”
او سعی کرد با سفر کردن بر غم عشق غلبه کند.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
47
Q

der Kummer

A

کلمه “der Kummer” به زبان آلمانی به معنای “اندوه”، “غم” یا “ناراحتی” است. این اسم برای توصیف حالتی استفاده می‌شود که فرد به دلیل مشکلات، شکست‌ها یا دلایل دیگری دچار ناراحتی و غم می‌شود.

اندوه
“Der Verlust seines besten Freundes bereitete ihm großen Kummer.”
از دست دادن بهترین دوستش برای او اندوه بزرگی ایجاد کرد.

غم
“Sie konnte ihren Kummer nach der Trennung nicht verbergen.”
او نمی‌توانست غم خود را پس از جدایی پنهان کند.

ناراحتی
“Der Kummer über die schlechte Nachricht war schwer zu ertragen.”
ناراحتی ناشی از خبر بد بسیار سخت بود.

نگرانی
“Der ständige Kummer um seine Gesundheit machte ihn krank.”
نگرانی مداوم درباره سلامتی‌اش او را بیمار کرد.

دل‌شکستگی
“Der Kummer über die unerfüllten Träume ließ ihn nicht los.”
دل‌شکستگی از آرزوهای برآورده نشده او را رها نمی‌کرد.

مثال‌های بیشتر برای “der Kummer”:
ناراحتی عاطفی:
“Der Kummer über ihre zerbrochene Beziehung war überwältigend.”
ناراحتی ناشی از رابطه شکست‌خورده‌اش بسیار شدید بود.

اندوه از دست دادن:
“Nach dem Tod ihres Haustieres empfand sie großen Kummer.”
پس از مرگ حیوان خانگی‌اش، او اندوه زیادی احساس کرد.

غم و اضطراب:
“Der Kummer über die Zukunft ihrer Kinder machte ihr Sorgen.”
غم و اضطراب درباره آینده فرزندانش او را نگران کرده بود.

ناراحتی از شکست:
“Der Kummer über die beruflichen Misserfolge ließ ihn nicht los.”
ناراحتی ناشی از شکست‌های شغلی او را رها نمی‌کرد.

دل‌شکستگی ناشی از عشق:
“Der Kummer über die verlorene Liebe war unerträglich.”
دل‌شکستگی ناشی از عشق از دست‌رفته غیرقابل تحمل بود.

ساختار جمله:
großer Kummer:
“Er empfand großen Kummer über den Verlust seiner Arbeit.”
او از دست دادن کارش اندوه بزرگی احساس کرد.

Kummer haben:
“Sie hatte viel Kummer wegen der schwierigen Situation.”
او به دلیل وضعیت دشوار بسیار ناراحت بود.

Kummer bereiten:
“Die schlechten Nachrichten bereiteten ihm viel Kummer.”
اخبار بد برای او ناراحتی زیادی به همراه داشت.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “der Kummer” چگونه برای توصیف اندوه، غم، ناراحتی، نگرانی و دل‌شکستگی در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
48
Q

die Liebesnacht-:e

A

شب عشق

کلمه “die Liebesnacht” به زبان آلمانی به معنای “شب عاشقانه” است. این اسم برای توصیف شبی استفاده می‌شود که در آن دو نفر زمان خود را به طور عاشقانه با یکدیگر می‌گذرانند.

شب عاشقانه
“Die Liebesnacht im Urlaub war unvergesslich.”
شب عاشقانه در تعطیلات فراموش‌نشدنی بود.

شبی پر از عشق
“Sie verbrachten eine wunderschöne Liebesnacht zusammen.”
آن‌ها یک شب عاشقانه زیبا را با هم گذراندند.

شبی برای عاشقانه‌ها
“Die Liebesnacht endete erst am frühen Morgen.”
شب عاشقانه تا صبح زود ادامه داشت.

تجربه‌ای خاص
“Die Liebesnacht im romantischen Hotel war perfekt.”
شب عاشقانه در هتل رمانتیک عالی بود.

شبی به یاد ماندنی
“Die erste Liebesnacht des Paares war voller Leidenschaft.”
اولین شب عاشقانه زوج پر از شور و عشق بود.

مثال‌های بیشتر برای “die Liebesnacht”:
شب عاشقانه در طبیعت:
“Sie verbrachten eine Liebesnacht unter dem Sternenhimmel.”
آن‌ها یک شب عاشقانه زیر آسمان پرستاره گذراندند.

شب عاشقانه در خانه:
“Nach einem romantischen Abendessen genossen sie ihre Liebesnacht zu Hause.”
پس از یک شام رمانتیک، آن‌ها شب عاشقانه خود را در خانه سپری کردند.

شب عاشقانه در سفر:
“Während ihres Wochenendausflugs hatten sie eine unvergessliche Liebesnacht.”
در طول سفر آخر هفته‌شان، آن‌ها یک شب عاشقانه فراموش‌نشدنی داشتند.

شب عاشقانه در هتل:
“Die Liebesnacht im luxuriösen Hotel war ein Highlight ihres Urlaubs.”
شب عاشقانه در هتل لوکس یکی از نقاط برجسته تعطیلاتشان بود.

شب عاشقانه در مراسم ویژه:
“Nach der Hochzeit hatten sie ihre erste Liebesnacht als Ehepaar.”
پس از عروسی، آن‌ها اولین شب عاشقانه خود را به عنوان زوج متاهل داشتند.

ساختار جمله:
eine Liebesnacht verbringen:
“Sie verbrachten eine unvergessliche Liebesnacht zusammen.”
آن‌ها یک شب عاشقانه فراموش‌نشدنی را با هم گذراندند.

in der Liebesnacht:
“In der Liebesnacht fühlten sie sich einander sehr nahe.”
در شب عاشقانه احساس نزدیکی زیادی به هم داشتند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “die Liebesnacht” چگونه برای توصیف شب عاشقانه، شبی پر از عشق، تجربه‌ای خاص و شبی به یاد ماندنی در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
49
Q

der Liebhaber

A

خاطرخواه و عاشق

کلمه “der Liebhaber” به زبان آلمانی به معنای “عاشق” یا “معشوق” است. این اسم برای توصیف مردی استفاده می‌شود که در یک رابطه عاشقانه یا عاطفی با کسی قرار دارد. همچنین می‌تواند به معنای “علاقه‌مند” به چیزی نیز باشد، مانند یک هواخواه یا کسی که به چیزی علاقه ویژه دارد.

عاشق
“Er ist ihr Liebhaber seit vielen Jahren.”
او سال‌هاست که عاشق اوست.

معشوق
“Sie verbrachte das Wochenende mit ihrem Liebhaber.”
او آخر هفته را با معشوقش گذراند.

علاقه‌مند به چیزی
“Er ist ein großer Liebhaber von klassischer Musik.”
او یک علاقه‌مند بزرگ به موسیقی کلاسیک است.

هواخواه
“Der Liebhaber von Antiquitäten besuchte oft Flohmärkte.”
هواخواه عتیقه‌جات اغلب به بازارهای دست‌دوم فروشی سر می‌زد.

طرفدار
“Als Liebhaber guter Weine hat er eine beeindruckende Sammlung.”
به عنوان طرفدار شراب‌های خوب، او یک مجموعه چشمگیر دارد.

مثال‌های بیشتر برای “der Liebhaber”:
عاشق مخفی:
“Er traf seine Liebhaberin heimlich in einem Café.”
او عاشق خود را به طور مخفیانه در یک کافه ملاقات کرد.

معشوق پنهانی:
“Ihre Beziehung zu ihrem Liebhaber war ein offenes Geheimnis.”
رابطه او با معشوقش یک راز آشکار بود.

علاقه‌مند به کتاب‌ها:
“Als Liebhaber von Büchern verbringt er viel Zeit in der Bibliothek.”
به عنوان علاقه‌مند به کتاب‌ها، او وقت زیادی را در کتابخانه می‌گذراند.

علاقه‌مند به هنر:
“Der Liebhaber der modernen Kunst besuchte jede Ausstellung in der Stadt.”
علاقه‌مند به هنر مدرن هر نمایشگاهی را در شهر بازدید می‌کرد.

معشوق پرشور:
“Er war ein leidenschaftlicher Liebhaber, der immer romantische Gesten machte.”
او یک معشوق پرشور بود که همیشه حرکات رمانتیک انجام می‌داد.

ساختار جمله:
der Liebhaber + Genitiv:
“Er ist der Liebhaber klassischer Musik.”
او عاشق موسیقی کلاسیک است.

mit dem Liebhaber:
“Sie verbrachte den Abend mit ihrem Liebhaber.”
او شب را با معشوقش گذراند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “der Liebhaber” چگونه برای توصیف عاشق، معشوق، علاقه‌مند به چیزی، هواخواه و طرفدار در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
50
Q

der Pfarrer

A

کلمه “der Pfarrer” به زبان آلمانی به معنای “کشیش” یا “روحانی” است. این اسم برای توصیف فردی استفاده می‌شود که وظایف مذهبی و خدمات دینی را در یک کلیسا یا جماعت مذهبی انجام می‌دهد.

کشیش
“Der Pfarrer hielt jeden Sonntag eine Messe in der Kirche.”
کشیش هر یکشنبه یک مراسم مذهبی در کلیسا برگزار می‌کرد.

روحانی
“Der Pfarrer kümmerte sich um die geistlichen Bedürfnisse der Gemeinde.”
روحانی به نیازهای معنوی جماعت رسیدگی می‌کرد.

رهبر مذهبی
“Der Pfarrer ist der geistliche Führer der örtlichen Kirchengemeinde.”
کشیش رهبر مذهبی جماعت کلیسای محلی است.

مشاور معنوی
“Die Gemeindemitglieder suchten oft den Rat des Pfarrers.”
اعضای جماعت اغلب از مشورت روحانی بهره می‌بردند.

برگزار کننده مراسم دینی
“Der Pfarrer führte die Hochzeit und die Taufe durch.”
کشیش مراسم عروسی و غسل تعمید را برگزار کرد.

مثال‌های بیشتر برای “der Pfarrer”:
کمک به نیازمندان:
“Der Pfarrer organisierte regelmäßig Spendenaktionen für Bedürftige.”
کشیش به‌طور منظم اقدامات خیریه‌ای برای نیازمندان ترتیب می‌داد.

آموزش مذهبی:
“Der Pfarrer unterrichtete die Kinder im Religionsunterricht.”
کشیش به کودکان در کلاس‌های آموزش دینی درس می‌داد.

برگزاری مراسم مذهبی:
“Der Pfarrer leitete die Ostergottesdienste in der Kirche.”
کشیش مراسم مذهبی عید پاک را در کلیسا هدایت کرد.

ارائه مشاوره:
“Viele Paare suchten vor ihrer Hochzeit den Pfarrer auf, um seinen Segen zu erhalten.”
بسیاری از زوج‌ها قبل از ازدواج به کشیش مراجعه می‌کردند تا برکت او را دریافت کنند.

نقش در جامعه:
“Der Pfarrer war eine wichtige Persönlichkeit in der Gemeinde.”
کشیش یک شخصیت مهم در جماعت بود.

ساختار جمله:
der Pfarrer + Verb:
“Der Pfarrer predigte über Liebe und Vergebung.”
کشیش درباره عشق و بخشش موعظه می‌کرد.

Rat des Pfarrers suchen:
“Die Gemeindemitglieder suchten oft den Rat des Pfarrers.”
اعضای جماعت اغلب از مشورت روحانی بهره می‌بردند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “der Pfarrer” چگونه برای توصیف کشیش، روحانی، رهبر مذهبی، مشاور معنوی و برگزار کننده مراسم دینی در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
51
Q

die Quelle

A

کلمه “die Quelle” به زبان آلمانی به معنای “چشمه”، “منبع” یا “مأخذ” است. این اسم برای توصیف جایی استفاده می‌شود که آب از زمین می‌جوشد، یا به‌طور کلی به عنوان منبع اطلاعات، الهام، یا هر چیز دیگری که از آن چیزی ناشی می‌شود.

چشمه
“Die Quelle des Flusses liegt in den Bergen.”
چشمه رودخانه در کوه‌ها قرار دارد.

منبع
“Die Quelle ihrer Inspiration war die Natur.”
منبع الهام او طبیعت بود.

مأخذ
“Die Zeitung zitierte mehrere vertrauenswürdige Quellen.”
روزنامه از چندین منبع معتبر نقل‌قول کرد.

منبع اطلاعات
“Er überprüfte die Quelle, bevor er die Information weitergab.”
او منبع را قبل از اینکه اطلاعات را منتقل کند، بررسی کرد.

سرچشمه
“Die Quelle des Problems war ein Missverständnis.”
سرچشمه مشکل یک سوءتفاهم بود.

مثال‌های بیشتر برای “die Quelle”:
چشمه آب:
“Die Wanderer fanden eine Quelle und füllten ihre Flaschen auf.”
کوهنوردان یک چشمه پیدا کردند و بطری‌هایشان را پر کردند.

منبع تاریخی:
“Historische Quellen liefern wichtige Informationen über die Vergangenheit.”
منابع تاریخی اطلاعات مهمی درباره گذشته ارائه می‌دهند.

منبع الهام:
“Die Künstlerin fand in der Musik eine unerschöpfliche Quelle der Inspiration.”
هنرمند در موسیقی یک منبع الهام بی‌پایان یافت.

مأخذ اطلاعات:
“In wissenschaftlichen Arbeiten müssen alle Quellen genau angegeben werden.”
در کارهای علمی، همه منابع باید به دقت ذکر شوند.

منبع مالی:
“Seine Hauptquelle des Einkommens war sein Geschäft.”
منبع اصلی درآمد او کسب‌وکارش بود.

ساختار جمله:
die Quelle + Genitiv:
“Die Quelle des Wissens ist oft die Erfahrung.”
منبع دانش اغلب تجربه است.

aus einer Quelle:
“Die Informationen stammen aus einer verlässlichen Quelle.”
اطلاعات از یک منبع معتبر نشأت می‌گیرند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “die Quelle” چگونه برای توصیف چشمه، منبع، مأخذ، منبع اطلاعات و سرچشمه در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

سورس

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
52
Q

das Risiko,Risiken

A

ریسک

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
53
Q

die Rolle-n

A

نقش

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
54
Q

eine Rolle spielen

A

نقش بازی کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
55
Q

das Signal-e

A

سیگنال

سیگنال
“Das rote Signal bedeutet, dass der Zug halten muss.”
سیگنال قرمز به این معناست که قطار باید توقف کند.

علامت
“Ein Signal des Autos blinkte, um anzuzeigen, dass es abbiegen würde.”
چراغ راهنمای خودرو برای نشان دادن اینکه می‌خواهد بپیچد، چشمک زد.

پیام
“Der Lehrer gab ein Signal, dass die Klasse anfangen soll.”
معلم علامت داد که کلاس باید شروع شود.

اشاره
“Mit einem Handzeichen gab er das Signal zum Start.”
با یک اشاره دست، او علامت شروع را داد.

هشدار
“Das Alarmsignal warnte vor einem Feuer.”
سیگنال آلارم از یک آتش‌سوزی هشدار داد.

مثال‌های بیشتر برای “das Signal”:
سیگنال ترافیکی:
“Die Ampel zeigte ein grünes Signal, und die Autos fuhren los.”
چراغ راهنمایی سیگنال سبز را نشان داد و خودروها حرکت کردند.

سیگنال رادیویی:
“Das Signal des Radios war sehr klar.”
سیگنال رادیو بسیار واضح بود.

علامت شروع:
“Der Schiedsrichter gab das Signal für den Beginn des Spiels.”
داور علامت شروع بازی را داد.

سیگنال هشدار:
“Ein lautes Signal ertönte, als der Alarm ausgelöst wurde.”
یک سیگنال بلند به صدا درآمد وقتی که آلارم فعال شد.

سیگنال تلفن همراه:
“In dieser Gegend ist das Signal für Mobiltelefone sehr schwach.”
در این منطقه سیگنال تلفن همراه بسیار ضعیف است.

ساختار جمله:
ein Signal geben:
“Er gab ein Signal, um die Aufmerksamkeit der Gruppe zu erlangen.”
او یک سیگنال داد تا توجه گروه را جلب کند.

das Signal + Verb:
“Das Signal zeigte, dass es sicher war zu gehen.”
سیگنال نشان داد که رفتن امن است.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
56
Q

der Single-s

A

مجرد مرد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
57
Q

die souveränität

A

حاکمیت

کلمه “die Souveränität” به زبان آلمانی به معنای “حاکمیت” یا “استقلال” است. این اسم برای توصیف حالت یا وضعیتی استفاده می‌شود که در آن یک کشور یا فرد دارای قدرت و اختیار کامل برای تصمیم‌گیری و اقدام به صورت مستقل و بدون وابستگی به دیگران است.

حاکمیت
“Die Souveränität eines Landes ist ein grundlegendes Prinzip des Völkerrechts.”
حاکمیت یک کشور اصل اساسی حقوق بین‌الملل است.

استقلال
“Nach Jahren des Kampfes erlangte das Land seine Souveränität.”
پس از سال‌ها مبارزه، کشور استقلال خود را به دست آورد.

قدرت تصمیم‌گیری
“Die Souveränität des Parlaments erlaubt es ihm, Gesetze zu verabschieden.”
حاکمیت پارلمان به آن اجازه می‌دهد قوانین را تصویب کند.

خودمختاری
“Die Regionen forderten mehr Souveränität in ihren Angelegenheiten.”
منطقه‌ها خواستار خودمختاری بیشتر در امور خود بودند.

مثال‌های بیشتر برای “die Souveränität”:
استقلال ملی:
“Die Souveränität des Staates wurde durch den Vertrag garantiert.”
استقلال ملی کشور توسط معاهده تضمین شد.

قدرت قانونی:
“Die Souveränität liegt bei den Bürgern, die ihre Vertreter wählen.”
قدرت قانونی در اختیار شهروندانی است که نمایندگان خود را انتخاب می‌کنند.

خودمختاری منطقه‌ای:
“Die Forderung nach regionaler Souveränität wurde immer lauter.”
خواسته برای خودمختاری منطقه‌ای بلندتر شد.

تصمیم‌گیری مستقل:
“Die Souveränität ermöglicht es dem Land, eigene außenpolitische Entscheidungen zu treffen.”
حاکمیت به کشور این امکان را می‌دهد که تصمیمات خارجی خود را بگیرد.

استقلال اقتصادی:
“Wirtschaftliche Souveränität ist wichtig für die Entwicklung eines Landes.”
استقلال اقتصادی برای توسعه یک کشور مهم است.

ساختار جمله:
Souveränität erlangen:
“Das Volk kämpfte, um seine Souveränität zu erlangen.”
مردم مبارزه کردند تا حاکمیت خود را به دست آورند.

die Souveränität + Genitiv:
“Die Souveränität des Staates wurde anerkannt.”
حاکمیت کشور به رسمیت شناخته شد.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “die Souveränität” چگونه برای توصیف حاکمیت، استقلال، قدرت تصمیم‌گیری و خودمختاری در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
58
Q

die Spannung-en

A

هیجان

کلمه “die Spannung” به زبان آلمانی به معنای “تنش”، “هیجان”، یا “ولتاژ” است. این اسم بسته به زمینه می‌تواند به حالات مختلف اشاره داشته باشد:

تنش
“Die Spannung zwischen den beiden Ländern nahm zu.”
تنش بین دو کشور افزایش یافت.

هیجان
“Der Krimi war voller Spannung und hielt die Leser bis zum Schluss gefesselt.”
رمان جنایی پر از هیجان بود و خوانندگان را تا آخرین لحظه مجذوب نگه داشت.

ولتاژ
“Die Spannung in diesem Stromkreis beträgt 220 Volt.”
ولتاژ در این مدار 220 ولت است.

انتظاری مشتاقانه
“Die Spannung vor dem großen Spiel war förmlich greifbar.”
هیجان قبل از بازی بزرگ تقریباً قابل لمس بود.

عدم اطمینان
“Die Spannung in der Luft war spürbar, als alle auf die Ergebnisse warteten.”
تنش در هوا حس می‌شد وقتی همه منتظر نتایج بودند.

مثال‌های بیشتر برای “die Spannung”:
در یک موقعیت پرتنش:
“Die Spannung im Verhandlungsraum war unerträglich.”
تنش در اتاق مذاکره غیرقابل تحمل بود.

در داستان‌ها و فیلم‌ها:
“Der Film baut die Spannung langsam auf und endet mit einer überraschenden Wendung.”
فیلم به آرامی هیجان را ایجاد می‌کند و با یک پیچش غافلگیرانه به پایان می‌رسد.

در زمینه الکتریکی:
“Die Spannung muss vor Reparaturarbeiten abgeschaltet werden.”
ولتاژ باید قبل از انجام تعمیرات قطع شود.

در رویدادهای ورزشی:
“Die Spannung vor dem letzten Rennen war auf dem Höhepunkt.”
هیجان قبل از آخرین مسابقه در اوج بود.

در روابط شخصی:
“Zwischen den beiden Geschwistern herrschte eine unausgesprochene Spannung.”
بین دو خواهر و برادر تنشی ناگفته وجود داشت.

ساختار جمله:
Spannung aufbauen:
“Der Autor versteht es, Spannung aufzubauen und den Leser zu fesseln.”
نویسنده می‌داند چگونه هیجان را ایجاد کند و خواننده را مجذوب کند.

unter Spannung stehen:
“Das Team stand unter großer Spannung vor dem Finale.”
تیم قبل از فینال تحت تنش زیادی بود.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “die Spannung” چگونه برای توصیف تنش، هیجان، ولتاژ، انتظاری مشتاقانه و عدم اطمینان در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
59
Q

die Tante

A

عمه خاله

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
60
Q

der Taufpate-n

A

کلمه “der Taufpate” به زبان آلمانی به معنای “پدر تعمیدی” یا “پدرخوانده” است. این اسم برای توصیف مردی استفاده می‌شود که در مراسم تعمید یک کودک، نقش حمایتی و معنوی را بر عهده می‌گیرد. معادل زنانه آن “die Taufpatin” به معنای “مادر تعمیدی” یا “مادرخوانده” است.

پدر تعمیدی
“Der Taufpate versprach, das Kind in seinem Glauben zu unterstützen.”
پدر تعمیدی قول داد که کودک را در ایمانش حمایت کند.

پدرخوانده
“Er wurde gebeten, der Taufpate für das neugeborene Baby zu sein.”
از او خواسته شد که پدرخوانده نوزاد تازه‌متولدشده باشد.

نقش حمایتی و معنوی
“Der Taufpate hat eine wichtige Rolle im Leben des Kindes.”
پدر تعمیدی نقش مهمی در زندگی کودک دارد.

مسئولیت‌های معنوی
“Der Taufpate hilft, das Kind in religiösen Fragen zu beraten.”
پدر تعمیدی به کودک در مسائل دینی مشاوره می‌دهد.

مثال‌های بیشتر برای “der Taufpate”:
انتخاب پدر تعمیدی:
“Die Eltern wählten ihren besten Freund als Taufpate.”
والدین بهترین دوست خود را به عنوان پدر تعمیدی انتخاب کردند.

وظایف پدر تعمیدی:
“Der Taufpate nimmt an allen wichtigen religiösen Ereignissen des Kindes teil.”
پدر تعمیدی در تمام رویدادهای مذهبی مهم کودک شرکت می‌کند.

رابطه نزدیک:
“Der Taufpate und das Kind entwickelten eine enge Bindung.”
پدر تعمیدی و کودک یک رابطه نزدیک برقرار کردند.

تعهدات معنوی:
“Der Taufpate verpflichtete sich, das Kind in seiner spirituellen Reise zu begleiten.”
پدر تعمیدی متعهد شد که کودک را در سفر معنوی‌اش همراهی کند.

پشتیبانی معنوی و اخلاقی:
“Der Taufpate steht dem Kind in schwierigen Zeiten zur Seite.”
پدر تعمیدی در زمان‌های سخت در کنار کودک است.

ساختار جمله:
Taufpate von + Dativ:
“Er ist der Taufpate von ihrem ersten Sohn.”
او پدر تعمیدی پسر اول آن‌ها است.

als Taufpate fungieren:
“Er wird als Taufpate bei der Zeremonie fungieren.”
او در مراسم به عنوان پدر تعمیدی عمل خواهد کرد.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “der Taufpate” چگونه برای توصیف پدر تعمیدی، پدرخوانده، نقش حمایتی و معنوی، و مسئولیت‌های معنوی در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
61
Q

die Tapete

A

کلمه “die Tapete” به زبان آلمانی به معنای “کاغذ دیواری” است. این اسم برای توصیف موادی استفاده می‌شود که به دیوارهای داخلی خانه یا ساختمان چسبانده می‌شود تا آن‌ها را تزئین کند.

کاغذ دیواری
“Die Tapete im Wohnzimmer hat ein florales Muster.”
کاغذ دیواری در اتاق نشیمن دارای طرح گل‌دار است.

تزئین دیوار
“Sie haben die alten Tapeten entfernt und neue Tapeten angebracht.”
آن‌ها کاغذ دیواری‌های قدیمی را برداشتند و کاغذ دیواری‌های جدیدی نصب کردند.

پوشش دیوار
“Die Tapete verleiht dem Raum ein gemütliches Ambiente.”
کاغذ دیواری به اتاق فضایی دنج می‌بخشد.

تنوع طرح‌ها و رنگ‌ها
“Es gibt Tapeten in vielen verschiedenen Farben und Designs.”
کاغذ دیواری‌ها در رنگ‌ها و طرح‌های مختلفی وجود دارند.

مثال‌های بیشتر برای “die Tapete”:
نصب کاغذ دیواری:
“Wir haben das Wochenende damit verbracht, die Tapeten im Schlafzimmer anzubringen.”
ما آخر هفته را به نصب کاغذ دیواری در اتاق خواب گذراندیم.

طرح‌های متنوع:
“Die Kinderzimmer-Tapeten haben oft bunte und verspielte Designs.”
کاغذ دیواری‌های اتاق کودکان اغلب دارای طرح‌های رنگارنگ و بازیگوش هستند.

تغییر دکوراسیون:
“Neue Tapeten können einen Raum völlig verändern.”
کاغذ دیواری‌های جدید می‌توانند یک اتاق را به کلی تغییر دهند.

نگهداری کاغذ دیواری:
“Die Tapeten sollten regelmäßig gereinigt werden, um Staub und Schmutz zu entfernen.”
کاغذ دیواری‌ها باید به طور منظم تمیز شوند تا گرد و غبار و کثیفی از بین برود.

انتخاب کاغذ دیواری:
“Bei der Auswahl der Tapeten sollte man auf Qualität und Muster achten.”
هنگام انتخاب کاغذ دیواری باید به کیفیت و طرح توجه کرد.

ساختار جمله:
Tapeten anbringen:
“Er hat gelernt, wie man Tapeten professionell anbringt.”
او یاد گرفته است که چگونه کاغذ دیواری را به صورت حرفه‌ای نصب کند.

Tapeten entfernen:
“Vor dem Streichen müssen die alten Tapeten entfernt werden.”
قبل از رنگ کردن، باید کاغذ دیواری‌های قدیمی برداشته شوند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “die Tapete” چگونه برای توصیف کاغذ دیواری، تزئین دیوار، پوشش دیوار و تنوع طرح‌ها و رنگ‌ها در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
62
Q

der Trauschein-e

A

سند ازدواج

کلمه “der Trauschein” به زبان آلمانی به معنای “سند ازدواج” یا “گواهی ازدواج” است. این اسم برای توصیف سند رسمی استفاده می‌شود که نشان می‌دهد دو نفر به صورت قانونی ازدواج کرده‌اند.

سند ازدواج
“Der Trauschein wird nach der Eheschließung vom Standesamt ausgestellt.”
سند ازدواج پس از مراسم ازدواج توسط اداره ثبت احوال صادر می‌شود.

گواهی ازدواج
“Sie bewahren ihren Trauschein in einem sicheren Ort auf.”
آن‌ها گواهی ازدواجشان را در مکانی امن نگهداری می‌کنند.

مدارک رسمی ازدواج
“Für die Beantragung des Visums benötigen sie eine Kopie ihres Trauscheins.”
برای درخواست ویزا، آن‌ها به یک کپی از سند ازدواجشان نیاز دارند.

اثبات قانونی ازدواج
“Der Trauschein dient als offizieller Nachweis der Eheschließung.”
سند ازدواج به عنوان اثبات رسمی ازدواج عمل می‌کند.

مثال‌های بیشتر برای “der Trauschein”:
صدور سند ازدواج:
“Nach der Zeremonie erhielten sie ihren Trauschein.”
پس از مراسم، آن‌ها سند ازدواجشان را دریافت کردند.

نگهداری سند ازدواج:
“Es ist wichtig, den Trauschein sorgfältig aufzubewahren.”
مهم است که سند ازدواج را با دقت نگهداری کنیم.

استفاده برای مدارک قانونی:
“Der Trauschein wurde benötigt, um gemeinsame Konten zu eröffnen.”
سند ازدواج برای افتتاح حساب‌های مشترک مورد نیاز بود.

اثبات وضعیت تأهل:
“Sie zeigten ihren Trauschein, um ihre Eheschließung zu beweisen.”
آن‌ها سند ازدواجشان را نشان دادند تا ازدواجشان را ثابت کنند.

ثبت رسمی:
“Der Trauschein wird im Standesamt registriert.”
سند ازدواج در اداره ثبت احوال ثبت می‌شود.

ساختار جمله:
den Trauschein erhalten:
“Nach der Hochzeit erhielten sie den Trauschein.”
پس از عروسی، آن‌ها سند ازدواج را دریافت کردند.

einen Trauschein vorlegen:
“Um das Haus zu kaufen, mussten sie einen Trauschein vorlegen.”
برای خرید خانه، آن‌ها باید سند ازدواج را ارائه می‌دادند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “der Trauschein” چگونه برای توصیف سند ازدواج، گواهی ازدواج، مدارک رسمی ازدواج و اثبات قانونی ازدواج در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
63
Q

der Trauzeuge-n

A

شاهد ازدواج

کلمه “der Trauzeuge” به زبان آلمانی به معنای “شاهد ازدواج” یا “شاهد عقد” است. این اسم برای توصیف فردی استفاده می‌شود که در مراسم ازدواج حضور دارد و به عنوان شاهد رسمی ازدواج را تأیید می‌کند. معادل زنانه آن “die Trauzeugin” به معنای “شاهد زن ازدواج” است.

شاهد ازدواج
“Der Trauzeuge unterschrieb die Heiratsurkunde.”
شاهد ازدواج سند ازدواج را امضا کرد.

شاهد عقد
“Der Trauzeuge war der beste Freund des Bräutigams.”
شاهد عقد بهترین دوست داماد بود.

نقش حمایتی
“Der Trauzeuge half bei den Vorbereitungen für die Hochzeit.”
شاهد ازدواج در آماده‌سازی مراسم عروسی کمک کرد.

مسئولیت‌ها
“Der Trauzeuge ist für die Organisation des Junggesellenabschieds verantwortlich.”
شاهد ازدواج مسئولیت سازماندهی جشن قبل از ازدواج داماد را بر عهده دارد.

تعهد رسمی
“Der Trauzeuge bestätigte die Eheschließung durch seine Unterschrift.”
شاهد ازدواج با امضای خود ازدواج را تأیید کرد.

مثال‌های بیشتر برای “der Trauzeuge”:
انتخاب شاهد ازدواج:
“Sie wählten ihren gemeinsamen Freund als Trauzeuge.”
آن‌ها دوست مشترکشان را به عنوان شاهد ازدواج انتخاب کردند.

وظایف شاهد ازدواج:
“Der Trauzeuge kümmerte sich um den Transport am Hochzeitstag.”
شاهد ازدواج در روز عروسی به حمل‌ونقل رسیدگی کرد.

حضور در مراسم:
“Der Trauzeuge stand während der Zeremonie neben dem Bräutigam.”
شاهد ازدواج در طول مراسم در کنار داماد ایستاده بود.

حمایت عاطفی:
“Der Trauzeuge unterstützte das Brautpaar während der gesamten Hochzeitsvorbereitungen.”
شاهد ازدواج در طول تمام آماده‌سازی‌های عروسی از زوج حمایت کرد.

امضای سند ازدواج:
“Nach der Zeremonie unterschrieb der Trauzeuge die Heiratsurkunde.”
پس از مراسم، شاهد ازدواج سند ازدواج را امضا کرد.

ساختار جمله:
als Trauzeuge fungieren:
“Er wurde gebeten, als Trauzeuge zu fungieren.”
از او خواسته شد به عنوان شاهد ازدواج عمل کند.

Trauzeuge von + Dativ:
“Er war der Trauzeuge seines Bruders.”
او شاهد ازدواج برادرش بود.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “der Trauzeuge” چگونه برای توصیف شاهد ازدواج، شاهد عقد، نقش حمایتی و تعهد رسمی در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
64
Q

die Trennung-en

A

تفکیک و جداسازی

کلمه “die Trennung” به زبان آلمانی به معنای “جدایی” یا “تفکیک” است. این اسم برای توصیف حالتی استفاده می‌شود که در آن دو نفر یا دو چیز از هم جدا می‌شوند، خواه به صورت فیزیکی، عاطفی یا مفهومی.

جدایی
“Die Trennung des Paares war für beide sehr schmerzhaft.”
جدایی آن زوج برای هر دو بسیار دردناک بود.

تفکیک
“Die Trennung von Müll ist wichtig für das Recycling.”
تفکیک زباله برای بازیافت مهم است.

جدایی عاطفی
“Nach der Trennung fühlte er sich sehr einsam.”
بعد از جدایی، او احساس تنهایی زیادی داشت.

جدایی فیزیکی
“Die Trennung der beiden Länder wurde durch eine Grenze markiert.”
جدایی دو کشور با یک مرز مشخص شد.

پایان رابطه
“Die Trennung kam nach vielen Jahren der Ehe überraschend.”
جدایی پس از سال‌ها ازدواج به طور غیرمنتظره‌ای رخ داد.

مثال‌های بیشتر برای “die Trennung”:
جدایی در ازدواج:
“Die Trennung der Eheleute war unvermeidlich geworden.”
جدایی زن و شوهر اجتناب‌ناپذیر شده بود.

تفکیک در آموزش:
“Die Trennung der Schüler nach Leistung wird oft diskutiert.”
تفکیک دانش‌آموزان بر اساس عملکرد اغلب مورد بحث قرار می‌گیرد.

جدایی در کار:
“Die Trennung von Beruflichem und Privatem ist wichtig.”
جدایی امور شغلی از مسائل شخصی مهم است.

تفکیک مواد:
“Die Trennung der verschiedenen Stoffe erfolgt durch Filtration.”
تفکیک مواد مختلف از طریق فیلتراسیون انجام می‌شود.

جدایی در روابط دوستانه:
“Die Trennung von ihrem besten Freund fiel ihr sehr schwer.”
جدایی از بهترین دوستش برای او بسیار سخت بود.

ساختار جمله:
nach der Trennung:
“Nach der Trennung zogen sie in verschiedene Städte.”
پس از جدایی، آن‌ها به شهرهای مختلف نقل مکان کردند.

zur Trennung führen:
“Ständige Konflikte können zur Trennung führen.”
درگیری‌های مداوم می‌توانند به جدایی منجر شوند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “die Trennung” چگونه برای توصیف جدایی، تفکیک، جدایی عاطفی، جدایی فیزیکی و پایان رابطه در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
65
Q

das Verhalten

A

رفتار

کلمه “das Verhalten” به زبان آلمانی به معنای “رفتار” یا “کنش” است. این اسم برای توصیف نحوه عمل یا واکنش فرد یا موجودی در موقعیت‌ها یا شرایط مختلف به کار می‌رود.

رفتار
“Sein Verhalten gegenüber den Kollegen war immer freundlich.”
رفتار او با همکاران همیشه دوستانه بود.

کنش
“Das Verhalten der Tiere im Zoo wird regelmäßig beobachtet.”
رفتار حیوانات در باغ‌وحش به طور مرتب مشاهده می‌شود.

واکنش
“Ihr Verhalten in Stresssituationen ist bemerkenswert ruhig.”
واکنش او در موقعیت‌های استرس‌زا به طرز چشمگیری آرام است.

نحوه عمل
“Das Verhalten der Schüler während des Tests war vorbildlich.”
نحوه عمل دانش‌آموزان در طول آزمون نمونه‌وار بود.

مثال‌های بیشتر برای “das Verhalten”:
رفتار اجتماعی:
“Das Verhalten in der Gesellschaft ist oft von Normen und Werten geprägt.”
رفتار در جامعه اغلب از هنجارها و ارزش‌ها تأثیر می‌گیرد.

رفتار در محیط کار:
“Professionelles Verhalten ist in jedem Job wichtig.”
رفتار حرفه‌ای در هر شغلی مهم است.

رفتار در خانواده:
“Eltern spielen eine große Rolle im Verhalten ihrer Kinder.”
والدین نقش بزرگی در رفتار فرزندان خود دارند.

واکنش به تغییرات:
“Das Verhalten der Aktienmärkte kann schwer vorherzusagen sein.”
واکنش بازارهای سهام می‌تواند سخت پیش‌بینی شود.

رفتار تحت فشار:
“Sein Verhalten unter Druck zeigt seine wahre Charakterstärke.”
رفتار او تحت فشار نشان‌دهنده قدرت واقعی شخصیت او است.

ساختار جمله:
das Verhalten + Genitiv:
“Das Verhalten des Kindes war ungewöhnlich ruhig.”
رفتار کودک به طرز غیرعادی‌ای آرام بود.

sich verhalten:
“Er wusste nicht, wie er sich in dieser Situation verhalten sollte.”
او نمی‌دانست در این موقعیت چگونه رفتار کند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “das Verhalten” چگونه برای توصیف رفتار، کنش، واکنش، و نحوه عمل در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
66
Q

verhalten

A

کلمه “verhalten” به زبان آلمانی به معنای “رفتار کردن” یا “عمل کردن” است. این فعل برای توصیف نحوه عمل یا واکنش فرد یا موجودی در موقعیت‌ها یا شرایط مختلف به کار می‌رود.

رفتار کردن
“Er verhält sich immer sehr höflich.”
او همیشه بسیار مودبانه رفتار می‌کند.

عمل کردن
“Wie soll ich mich in dieser Situation verhalten?”
چگونه باید در این موقعیت عمل کنم؟

واکنش نشان دادن
“Sie verhielt sich ruhig, obwohl sie verärgert war.”
او آرام واکنش نشان داد، هرچند که عصبانی بود.

نشان دادن یک رفتار خاص
“Die Kinder verhielten sich während der Reise vorbildlich.”
کودکان در طول سفر به‌طور مثال‌زدنی رفتار کردند.

مثال‌های بیشتر برای “verhalten”:
رفتار در شرایط مختلف:
“In Stresssituationen verhält er sich sehr gelassen.”
در موقعیت‌های استرس‌زا او بسیار خونسرد رفتار می‌کند.

رفتار اجتماعی:
“Er verhält sich immer freundlich gegenüber neuen Leuten.”
او همیشه نسبت به افراد جدید دوستانه رفتار می‌کند.

واکنش به تغییرات:
“Wie haben sich die Aktienmärkte heute verhalten?”
بازارهای سهام امروز چگونه واکنش نشان دادند؟

نحوه برخورد:
“Sie wusste nicht, wie sie sich bei dem Vorstellungsgespräch verhalten sollte.”
او نمی‌دانست در مصاحبه شغلی چگونه برخورد کند.

واکنش در مواقع اضطراری:
“In Notfällen sollte man sich ruhig und besonnen verhalten.”
در مواقع اضطراری باید به آرامی و با تدبیر رفتار کرد.

ساختار جمله:
sich verhalten + Adjektiv:
“Er verhält sich immer professionell bei der Arbeit.”
او همیشه در محل کار به‌طور حرفه‌ای رفتار می‌کند.

verhalten gegenüber + Dativ:
“Sie verhält sich freundlich gegenüber ihren Kollegen.”
او نسبت به همکارانش دوستانه رفتار می‌کند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “verhalten” چگونه برای توصیف رفتار کردن، عمل کردن، واکنش نشان دادن و نشان دادن یک رفتار خاص در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
67
Q

die Verhandlung

A

کلمه “die Verhandlung” به زبان آلمانی به معنای “مذاکره” یا “محاکمه” است. این اسم برای توصیف فرایند بحث و گفتگو بین دو یا چند طرف برای رسیدن به توافق یا برای توصیف جلسات دادگاهی استفاده می‌شود.

مذاکره
“Die Verhandlungen zwischen den beiden Firmen dauerten mehrere Wochen.”
مذاکرات بین دو شرکت چندین هفته به طول انجامید.

محاکمه
“Die Verhandlung fand im großen Gerichtssaal statt.”
محاکمه در سالن بزرگ دادگاه برگزار شد.

گفتگوی تجاری
“Bei den Verhandlungen ging es um die Bedingungen des neuen Vertrags.”
مذاکرات درباره شرایط قرارداد جدید بود.

فرایند قانونی
“Die Verhandlung wurde wegen neuer Beweise vertagt.”
محاکمه به دلیل ارائه شواهد جدید به تعویق افتاد.

رسیدن به توافق
“Die Verhandlungen führten schließlich zu einem erfolgreichen Abschluss.”
مذاکرات در نهایت به یک نتیجه موفقیت‌آمیز منجر شد.

مثال‌های بیشتر برای “die Verhandlung”:
مذاکره دیپلماتیک:
“Die Verhandlungen zwischen den Ländern waren kompliziert und sensibel.”
مذاکرات بین کشورها پیچیده و حساس بود.

محاکمه جنایی:
“Die Verhandlung gegen den Angeklagten begann am Montag.”
محاکمه علیه متهم از دوشنبه آغاز شد.

مذاکره تجاری:
“Die Verhandlungspartner einigten sich auf einen Kompromiss.”
طرفین مذاکره به یک سازش رسیدند.

فرایند قانونی:
“Die Verhandlung wurde auf einen späteren Termin verschoben.”
محاکمه به تاریخ بعدی موکول شد.

گفتگوهای قرارداد:
“Die Verhandlungen über den neuen Arbeitsvertrag sind noch nicht abgeschlossen.”
مذاکرات در مورد قرارداد کار جدید هنوز به پایان نرسیده است.

ساختار جمله:
in Verhandlung stehen mit + Dativ:
“Die Firma steht in Verhandlung mit potenziellen Investoren.”
شرکت در حال مذاکره با سرمایه‌گذاران بالقوه است.

eine Verhandlung führen:
“Die beiden Parteien führen seit Tagen intensive Verhandlungen.”
دو طرف از چند روز پیش مذاکرات فشرده‌ای را انجام می‌دهند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “die Verhandlung” چگونه برای توصیف مذاکره، محاکمه، گفتگوی تجاری، فرایند قانونی و رسیدن به توافق در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
68
Q

verhandeln

A

کلمه “verhandeln” به زبان آلمانی به معنای “مذاکره کردن” یا “چانه زدن” است. این فعل برای توصیف فرایند بحث و گفتگو بین دو یا چند طرف به منظور رسیدن به توافق یا حل و فصل اختلافات استفاده می‌شود.

مذاکره کردن
“Die beiden Parteien verhandeln über den neuen Vertrag.”
دو طرف درباره قرارداد جدید مذاکره می‌کنند.

چانه زدن
“Er hat erfolgreich über den Preis verhandelt.”
او با موفقیت درباره قیمت چانه زد.

توافق کردن
“Die Gewerkschaft verhandelt mit dem Arbeitgeber über höhere Löhne.”
اتحادیه با کارفرما درباره افزایش دستمزد مذاکره می‌کند.

حل و فصل اختلافات
“Die Länder verhandeln, um eine friedliche Lösung zu finden.”
کشورها مذاکره می‌کنند تا یک راه‌حل صلح‌آمیز پیدا کنند.

بحث کردن
“Die Vertreter verhandeln seit Stunden ohne Pause.”
نمایندگان ساعت‌ها بدون وقفه مذاکره می‌کنند.

مثال‌های بیشتر برای “verhandeln”:
مذاکره تجاری:
“Die Unternehmen verhandeln über eine mögliche Fusion.”
شرکت‌ها درباره یک ادغام احتمالی مذاکره می‌کنند.

مذاکره سیاسی:
“Die Regierungschefs verhandeln über internationale Handelsabkommen.”
سران دولت‌ها درباره توافق‌نامه‌های تجاری بین‌المللی مذاکره می‌کنند.

حل و فصل مشکلات:
“Sie verhandeln, um die Konflikte in der Region zu beenden.”
آن‌ها مذاکره می‌کنند تا به درگیری‌های منطقه پایان دهند.

چانه زدن در بازار:
“Auf dem Markt verhandeln die Kunden oft über die Preise.”
در بازار، مشتریان اغلب درباره قیمت‌ها چانه می‌زنند.

توافق در جلسات:
“Die Teilnehmer verhandeln intensiv, um eine Einigung zu erzielen.”
شرکت‌کنندگان به شدت مذاکره می‌کنند تا به توافق برسند.

ساختار جمله:
über etwas verhandeln:
“Sie verhandeln über die Bedingungen des Vertrags.”
آن‌ها درباره شرایط قرارداد مذاکره می‌کنند.

mit jemandem verhandeln:
“Die Gewerkschaft verhandelt mit der Unternehmensleitung.”
اتحادیه با مدیریت شرکت مذاکره می‌کند.

erfolgreich verhandeln:
“Er konnte den Preis erfolgreich verhandeln.”
او توانست قیمت را با موفقیت چانه بزند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “verhandeln” چگونه برای توصیف مذاکره کردن، چانه زدن، توافق کردن، حل و فصل اختلافات و بحث کردن در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

69
Q

der Verhaltensforscher

A

کلمه “der Verhaltensforscher” به زبان آلمانی به معنای “پژوهشگر رفتار” یا “رفتارشناس” است. این اسم برای توصیف فردی استفاده می‌شود که به مطالعه و تحلیل رفتار انسان‌ها و حیوانات می‌پردازد.

پژوهشگر رفتار
“Der Verhaltensforscher untersucht das Verhalten von Primaten.”
پژوهشگر رفتار، رفتار نخستی‌ها را بررسی می‌کند.

رفتارشناس
“Als Verhaltensforscher arbeitet er an einer Universität und lehrt dort.”
او به عنوان رفتارشناس در یک دانشگاه کار می‌کند و در آنجا تدریس می‌کند.

تحلیل‌گر رفتار
“Der Verhaltensforscher analysiert die Reaktionen der Tiere auf verschiedene Reize.”
رفتارشناس واکنش‌های حیوانات به محرک‌های مختلف را تحلیل می‌کند.

متخصص رفتار
“Der Verhaltensforscher hat viele Jahre Erfahrung in der Beobachtung von Tierverhalten.”
این متخصص رفتار سال‌ها تجربه در مشاهده رفتار حیوانات دارد.

مطالعه رفتار
“Der Verhaltensforscher führte Experimente durch, um das soziale Verhalten von Kindern zu verstehen.”
پژوهشگر رفتار آزمایش‌هایی را برای درک رفتار اجتماعی کودکان انجام داد.

مثال‌های بیشتر برای “der Verhaltensforscher”:
رفتارشناس حیوانات:
“Der Verhaltensforscher beobachtet das Jagdverhalten von Löwen in freier Wildbahn.”
رفتارشناس، رفتار شکار شیرها را در طبیعت مشاهده می‌کند.

پژوهش در محیط آزمایشگاهی:
“Der Verhaltensforscher führt Laborstudien durch, um das Lernverhalten von Ratten zu untersuchen.”
پژوهشگر رفتار مطالعات آزمایشگاهی انجام می‌دهد تا رفتار یادگیری موش‌ها را بررسی کند.

تحلیل رفتار انسان:
“Der Verhaltensforscher analysiert, wie Menschen auf Stresssituationen reagieren.”
پژوهشگر رفتار تحلیل می‌کند که چگونه انسان‌ها به موقعیت‌های استرس‌زا واکنش نشان می‌دهند.

مطالعه رفتار اجتماعی:
“Der Verhaltensforscher interessiert sich besonders für das soziale Verhalten von Elefanten.”
پژوهشگر رفتار به‌ویژه به رفتار اجتماعی فیل‌ها علاقه‌مند است.

آموزش و تدریس:
“Der Verhaltensforscher lehrt an der Universität und betreut Doktoranden.”
پژوهشگر رفتار در دانشگاه تدریس می‌کند و دانشجویان دکترا را راهنمایی می‌کند.

ساختار جمله:
Verhaltensforscher an + Dativ:
“Er ist Verhaltensforscher an der Universität.”
او پژوهشگر رفتار در دانشگاه است.

als Verhaltensforscher arbeiten:
“Sie arbeitet als Verhaltensforscherin in einem Forschungsinstitut.”
او به عنوان پژوهشگر رفتار در یک مؤسسه تحقیقاتی کار می‌کند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “der Verhaltensforscher” چگونه برای توصیف پژوهشگر رفتار، رفتارشناس، تحلیل‌گر رفتار، متخصص رفتار و مطالعه رفتار در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

70
Q

der/die Verlobte-n

A

نامزد

امزد (مذکر)
“Der Verlobte half bei der Planung der Hochzeit.”
نامزد (مذکر) در برنامه‌ریزی عروسی کمک کرد.

نامزد (مؤنث)
“Die Verlobte war sehr aufgeregt wegen der bevorstehenden Hochzeit.”
نامزد (مؤنث) به خاطر عروسی پیش رو بسیار هیجان‌زده بود.

فرد نامزدشده
“Er stellte seinen Verlobten seinen Freunden vor.”
او نامزدش (مذکر) را به دوستانش معرفی کرد.

شریک آینده
“Die Verlobte verbrachte viel Zeit mit den Hochzeitsvorbereitungen.”
نامزدش (مؤنث) زمان زیادی را صرف آماده‌سازی‌های عروسی کرد.

شریکی که قصد ازدواج دارد
“Er und seine Verlobte entschieden sich, eine kleine Feier zu haben.”
او و نامزدش (مؤنث) تصمیم گرفتند که یک جشن کوچک داشته باشند.

مثال‌های بیشتر برای “der Verlobte / die Verlobte”:
معرفی نامزد:
“Er brachte seine Verlobte zum Familientreffen mit.”
او نامزدش (مؤنث) را به ملاقات خانوادگی آورد.

حلقه نامزدی:
“Der Verlobte schenkte ihr einen wunderschönen Verlobungsring.”
نامزدش (مذکر) یک حلقه نامزدی زیبا به او هدیه داد.

برنامه‌ریزی برای آینده:
“Die Verlobten planten ihre gemeinsame Zukunft.”
نامزدها آینده مشترک خود را برنامه‌ریزی کردند.

تاریخ عروسی:
“Der Verlobte und die Verlobte legten das Hochzeitsdatum fest.”
نامزد (مذکر) و نامزد (مؤنث) تاریخ عروسی را تعیین کردند.

آشنایی با خانواده:
“Die Verlobte wurde herzlich von der Familie aufgenommen.”
نامزدش (مؤنث) با گرمی توسط خانواده پذیرفته شد.

ساختار جمله:
mein Verlobter / meine Verlobte:
“Mein Verlobter und ich werden nächsten Sommer heiraten.”
نامزدم (مذکر) و من تابستان آینده ازدواج خواهیم کرد.

Verlobte/r von + Dativ:
“Sie ist die Verlobte von meinem Bruder.”
او نامزد برادرم است.

71
Q

die Verlobung-en

A

کلمه “die Verlobung” به زبان آلمانی به معنای “نامزدی” است. این اسم برای توصیف زمانی استفاده می‌شود که دو نفر به صورت رسمی و با توافق متقابل تصمیم به ازدواج گرفته‌اند و این تصمیم را اعلام می‌کنند.

نامزدی
“Die Verlobung des Paares wurde in einer feierlichen Zeremonie bekannt gegeben.”
نامزدی این زوج در یک مراسم جشن اعلام شد.

توافق ازدواج
“Nach ihrer Verlobung begannen sie, die Hochzeit zu planen.”
پس از نامزدی، آن‌ها شروع به برنامه‌ریزی برای عروسی کردند.

دوره قبل از ازدواج
“Die Verlobung dauerte ein Jahr, bevor sie heirateten.”
دوره نامزدی یک سال طول کشید تا آن‌ها ازدواج کردند.

اعلام رسمی
“Die Verlobung wurde in der lokalen Zeitung veröffentlicht.”
نامزدی در روزنامه محلی منتشر شد.

جشن نامزدی
“Die Familie und Freunde feierten die Verlobung mit einem großen Fest.”
خانواده و دوستان نامزدی را با یک جشن بزرگ جشن گرفتند.

مثال‌های بیشتر برای “die Verlobung”:
حلقه نامزدی:
“Der Verlobungsring war ein wertvolles Familienerbstück.”
حلقه نامزدی یک میراث خانوادگی ارزشمند بود.

اعلام نامزدی:
“Die Verlobung wurde während eines gemeinsamen Abendessens angekündigt.”
نامزدی در یک شام مشترک اعلام شد.

هدایای نامزدی:
“Zur Verlobung erhielten sie viele Geschenke von ihren Freunden.”
برای نامزدی، آن‌ها از دوستانشان هدایای زیادی دریافت کردند.

مدت زمان نامزدی:
“Ihre Verlobung war kurz, sie heirateten nach nur drei Monaten.”
دوره نامزدی آن‌ها کوتاه بود، آن‌ها پس از تنها سه ماه ازدواج کردند.

مراسم نامزدی:
“Die Verlobungsfeier fand in einem eleganten Restaurant statt.”
جشن نامزدی در یک رستوران شیک برگزار شد.

ساختار جمله:
die Verlobung + Genitiv:
“Die Verlobung des Paares wurde groß gefeiert.”
نامزدی این زوج با جشن بزرگی برگزار شد.

sich verloben mit + Dativ:
“Er hat sich mit seiner langjährigen Freundin verlobt.”
او با دوست‌دختر قدیمی‌اش نامزد کرد.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “die Verlobung” چگونه برای توصیف نامزدی، توافق ازدواج، دوره قبل از ازدواج، اعلام رسمی و جشن نامزدی در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

72
Q

die Zweideutigkeit-en

A

کلمه “die Zweideutigkeit” به زبان آلمانی به معنای “دوپهلو بودن” یا “ابهام” است. این اسم برای توصیف وضعیتی استفاده می‌شود که یک واژه، عبارت یا بیان می‌تواند بیش از یک معنی داشته باشد، یا زمانی که معنی دقیق چیزی به وضوح مشخص نیست.

دوپهلو بودن
“Die Zweideutigkeit seiner Aussage führte zu Missverständnissen.”
دوپهلو بودن اظهارات او منجر به سوءتفاهم شد.

ابهام
“Die Zweideutigkeit des Vertrages verursachte später rechtliche Probleme.”
ابهام قرارداد باعث مشکلات حقوقی بعدی شد.

معنی دوگانه
“Manche Witze basieren auf der Zweideutigkeit von Wörtern.”
برخی از جوک‌ها بر اساس دوپهلو بودن کلمات ساخته می‌شوند.

تفسیرهای مختلف
“Die Zweideutigkeit dieses Gedichts erlaubt verschiedene Interpretationen.”
دوپهلو بودن این شعر تفسیرهای مختلفی را امکان‌پذیر می‌کند.

شک و تردید
“Die Zweideutigkeit seiner Antwort ließ uns im Unklaren.”
دوپهلو بودن پاسخ او ما را در تردید نگه داشت.

مثال‌های بیشتر برای “die Zweideutigkeit”:
دوپهلو بودن در زبان:
“Die deutsche Sprache enthält viele Zweideutigkeiten, die für Lernende verwirrend sein können.”
زبان آلمانی شامل بسیاری از دوپهلو بودن‌هایی است که می‌توانند برای زبان‌آموزان گیج‌کننده باشند.

ابهام در هنر:
“Die Zweideutigkeit des Kunstwerks regt zum Nachdenken an.”
ابهام اثر هنری باعث تفکر می‌شود.

معنی مبهم در مکالمه:
“Seine zweideutige Bemerkung sorgte für Unruhe in der Gruppe.”
اظهارنظر دوپهلو او باعث ناآرامی در گروه شد.

تفسیر قانونی:
“Die Zweideutigkeit in der Gesetzgebung führte zu verschiedenen Auslegungen.”
ابهام در قانون‌گذاری به تفسیرهای مختلفی منجر شد.

دوپهلو بودن در ادبیات:
“Autoren nutzen oft Zweideutigkeiten, um ihre Texte interessanter zu gestalten.”
نویسندگان اغلب از دوپهلو بودن برای جذاب‌تر کردن متن‌هایشان استفاده می‌کنند.

ساختار جمله:
die Zweideutigkeit von + Dativ:
“Die Zweideutigkeit von Wörtern kann zu Missverständnissen führen.”
دوپهلو بودن کلمات می‌تواند منجر به سوءتفاهم شود.

aufgrund der Zweideutigkeit:
“Aufgrund der Zweideutigkeit der Frage wusste niemand, was genau gemeint war.”
به دلیل ابهام سوال، هیچ‌کس نمی‌دانست دقیقاً منظور چیست.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “die Zweideutigkeit” چگونه برای توصیف دوپهلو بودن، ابهام، معنی دوگانه، تفسیرهای مختلف و شک و تردید در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

73
Q

angestrengt

A

کلمه “angestrengt” به زبان آلمانی به معنای “فشرده”، “پرتلاش” یا “متمرکز” است. این صفت برای توصیف وضعیتی استفاده می‌شود که در آن فرد با تلاش زیاد، تمرکز بالا یا به صورت فشرده کاری را انجام می‌دهد.

فشرده
“Er arbeitet angestrengt an seinem Projekt, um die Deadline zu erreichen.”
او به صورت فشرده روی پروژه‌اش کار می‌کند تا به مهلت مقرر برسد.

پرتلاش
“Sie studiert angestrengt für die bevorstehenden Prüfungen.”
او با تلاش زیاد برای امتحانات پیش رو مطالعه می‌کند.

متمرکز
“Die Kinder hörten dem Lehrer angestrengt zu.”
کودکان با تمرکز به معلم گوش می‌دادند.

با جدیت
“Er trainierte angestrengt, um sich auf den Marathon vorzubereiten.”
او با جدیت تمرین کرد تا برای ماراتن آماده شود.

مثال‌های بیشتر برای “angestrengt”:
کار فشرده:
“Nach Stunden angestrengter Arbeit machte er eine Pause.”
پس از ساعت‌ها کار فشرده، او یک استراحت کرد.

تلاش زیاد:
“Sie versuchte angestrengt, die schwierige Aufgabe zu lösen.”
او با تلاش زیاد سعی کرد وظیفه سخت را حل کند.

تمرکز شدید:
“Während der Prüfung war er angestrengt und konzentriert.”
در طول امتحان، او با تمرکز شدید بود.

تمرین جدی:
“Die Athleten trainieren angestrengt für die Olympischen Spiele.”
ورزشکاران به صورت فشرده برای بازی‌های المپیک تمرین می‌کنند.

گوش دادن با دقت:
“Die Zuhörer folgten dem Vortrag angestrengt.”
شنوندگان با دقت به سخنرانی گوش می‌دادند.

ساختار جمله:
angestrengt arbeiten:
“Er arbeitet angestrengt, um sein Ziel zu erreichen.”
او به صورت فشرده کار می‌کند تا به هدفش برسد.

angestrengt lernen:
“Die Schüler lernen angestrengt für die Abschlussprüfungen.”
دانش‌آموزان با تلاش زیاد برای امتحانات نهایی مطالعه می‌کنند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “angestrengt” چگونه برای توصیف کار فشرده، تلاش زیاد، تمرکز شدید و جدیت در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

hard

74
Q

freilich

A

کلمه “freilich” به زبان آلمانی به معنای “البته”، “مسلماً” یا “بی‌شک” است. این قید برای تأیید یا تأکید بر چیزی استفاده می‌شود و می‌تواند در مکالمات برای بیان موافقت یا روشن کردن موضوع به کار رود.

البته
“Freilich werde ich morgen zur Besprechung kommen.”
البته من فردا به جلسه خواهم آمد.

مسلماً
“Freilich war es nicht einfach, aber wir haben es geschafft.”
مسلماً آسان نبود، اما ما موفق شدیم.

بی‌شک
“Freilich ist er der beste Kandidat für den Job.”
بی‌شک او بهترین نامزد برای این شغل است.

با تأکید
“Das ist freilich eine sehr gute Idee.”
این البته یک ایده بسیار خوب است.

مثال‌های بیشتر برای “freilich”:
تأیید قاطع:
“Freilich kann jeder teilnehmen, der möchte.”
البته هر کسی که بخواهد می‌تواند شرکت کند.

موافقت با تأکید:
“Freilich hat er recht, das Problem ist komplex.”
البته او حق دارد، مسئله پیچیده است.

روشن کردن موضوع:
“Freilich ist es wichtig, die Regeln zu kennen.”
البته مهم است که قوانین را بدانید.

پذیرفتن واقعیت:
“Freilich haben wir Fehler gemacht, aber wir lernen daraus.”
البته ما اشتباهاتی کردیم، اما از آن‌ها یاد می‌گیریم.

استفاده در مکالمات روزمره:
“Freilich, ich helfe dir gern bei deinen Hausaufgaben.”
البته، من با خوشحالی به تو در تکالیفت کمک می‌کنم.

ساختار جمله:
freilich am Anfang des Satzes:
“Freilich müssen wir die Situation genau analysieren.”
البته ما باید وضعیت را به دقت تحلیل کنیم.

freilich innerhalb des Satzes:
“Es war freilich eine Herausforderung, aber wir haben sie gemeistert.”
البته که این یک چالش بود، اما ما آن را مدیریت کردیم.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “freilich” چگونه برای تأیید، تأکید، روشن کردن موضوع و بیان موافقت در مکالمات مختلف استفاده می‌شود.

یقینا

75
Q

sicherlich

A

کلمه “sicherlich” به زبان آلمانی به معنای “مطمئناً”، “قطعا” یا “بی‌تردید” است. این قید برای تأکید بر اطمینان و قطعیت در مورد چیزی استفاده می‌شود و می‌تواند در مکالمات برای بیان یقین و اطمینان به کار رود.

مطمئناً
“Er wird sicherlich zur Besprechung kommen.”
او مطمئناً به جلسه خواهد آمد.

قطعاً
“Das wird sicherlich nicht einfach sein.”
این قطعاً آسان نخواهد بود.

بی‌تردید
“Sie hat sicherlich die besten Absichten.”
او بی‌تردید بهترین نیت‌ها را دارد.

با اطمینان
“Das neue Projekt wird sicherlich erfolgreich sein.”
پروژه جدید با اطمینان موفق خواهد بود.

بدون شک
“Er ist sicherlich der geeignetste Kandidat für diese Position.”
او بدون شک مناسب‌ترین نامزد برای این موقعیت است.

مثال‌های بیشتر برای “sicherlich”:
اطمینان در بیان واقعیت:
“Sicherlich haben wir noch viel Arbeit vor uns.”
مطمئناً کارهای زیادی پیش رو داریم.

بیان قطعیت در مورد آینده:
“Das Wetter wird sicherlich besser morgen.”
هوا فردا قطعاً بهتر خواهد شد.

تأکید بر اطمینان:
“Du wirst sicherlich bestehen, wenn du hart arbeitest.”
اگر سخت کار کنی، مطمئناً موفق خواهی شد.

بی‌تردید در مسائل شخصی:
“Sie wird sicherlich verstehen, warum du das getan hast.”
او بی‌تردید درک خواهد کرد چرا این کار را انجام دادی.

بیان یقین در تصمیم‌گیری:
“Wir sollten sicherlich diese Möglichkeit in Betracht ziehen.”
ما قطعاً باید این امکان را در نظر بگیریم.

ساختار جمله:
sicherlich am Anfang des Satzes:
“Sicherlich gibt es noch viele Fragen zu klären.”
مطمئناً هنوز سوالات زیادی برای روشن شدن وجود دارد.

sicherlich innerhalb des Satzes:
“Das wird sicherlich eine interessante Diskussion.”
این قطعاً یک بحث جالب خواهد بود.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “sicherlich” چگونه برای بیان اطمینان، قطعیت، بی‌تردیدی و تأکید بر یقین در مکالمات مختلف استفاده می‌شود.

76
Q

nonverbal

A

کلمه “nonverbal” به زبان آلمانی به معنای “غیرکلامی” است. این صفت برای توصیف ارتباطات یا رفتارهایی استفاده می‌شود که بدون استفاده از کلمات و از طریق اشارات، حرکات بدن، تماس چشمی و سایر علائم فیزیکی صورت می‌گیرد.

غیرکلامی
“Nonverbale Kommunikation spielt eine wichtige Rolle im täglichen Leben.”
ارتباطات غیرکلامی نقش مهمی در زندگی روزمره ایفا می‌کند.

ارتباط از طریق حرکات بدن
“Er drückte seine Zustimmung nonverbal durch ein Nicken aus.”
او موافقت خود را به صورت غیرکلامی با یک تکان دادن سر ابراز کرد.

اشارات
“Nonverbale Signale können oft mehr ausdrücken als Worte.”
اشارات غیرکلامی اغلب می‌توانند بیشتر از کلمات بیان کنند.

زبان بدن
“Ihre nonverbale Reaktion zeigte deutlich, dass sie verärgert war.”
واکنش غیرکلامی او به وضوح نشان می‌داد که او ناراحت است.

تماس چشمی
“Nonverbale Kommunikation umfasst auch den Augenkontakt.”
ارتباطات غیرکلامی شامل تماس چشمی نیز می‌شود.

مثال‌های بیشتر برای “nonverbal”:
ارتباطات در موقعیت‌های اجتماعی:
“Nonverbale Hinweise sind in sozialen Interaktionen entscheidend.”
علائم غیرکلامی در تعاملات اجتماعی حیاتی هستند.

فهم احساسات:
“Man kann oft die Stimmung einer Person durch ihre nonverbale Kommunikation erkennen.”
اغلب می‌توان حالت یک فرد را از طریق ارتباطات غیرکلامی او تشخیص داد.

نقش در آموزش:
“Lehrer nutzen nonverbale Methoden, um den Schülern Feedback zu geben.”
معلمان از روش‌های غیرکلامی برای دادن بازخورد به دانش‌آموزان استفاده می‌کنند.

ارتباطات در محیط کار:
“Nonverbale Kommunikation kann Missverständnisse am Arbeitsplatz verhindern.”
ارتباطات غیرکلامی می‌تواند از سوء تفاهم‌ها در محیط کار جلوگیری کند.

زبان اشاره:
“Für gehörlose Menschen ist nonverbale Kommunikation besonders wichtig.”
برای افراد ناشنوا، ارتباطات غیرکلامی به‌ویژه مهم است.

ساختار جمله:
nonverbale Kommunikation:
“Nonverbale Kommunikation ist oft genauso wichtig wie verbale Kommunikation.”
ارتباطات غیرکلامی اغلب به اندازه ارتباطات کلامی مهم است.

nonverbale Hinweise:
“Achte auf ihre nonverbalen Hinweise, um zu verstehen, was sie wirklich denkt.”
به علائم غیرکلامی او توجه کن تا بفهمی واقعاً چه فکر می‌کند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “nonverbal” چگونه برای توصیف ارتباطات و رفتارهای غیرکلامی در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

77
Q

potenziell

A

بالقوه
“Das neue Medikament hat das Potenzial, viele Krankheiten zu heilen.”
داروی جدید ظرفیت بالقوه‌ای برای درمان بسیاری از بیماری‌ها دارد.

ممکن
“Es gibt potenzielle Risiken bei diesem Projekt.”
در این پروژه خطرات ممکن وجود دارد.

احتمال
“Er ist ein potenzieller Kandidat für die Position des Geschäftsführers.”
او یک نامزد بالقوه برای موقعیت مدیرعاملی است.

ظرفیت
“Der potenzielle Markt für diese Technologie ist enorm.”
بازار بالقوه برای این فناوری بسیار بزرگ است.

مثال‌های بیشتر برای “potenziell”:
مشتریان بالقوه:
“Wir haben eine Liste von potenziellen Kunden zusammengestellt.”
ما یک لیست از مشتریان بالقوه تهیه کرده‌ایم.

خطرات ممکن:
“Es ist wichtig, potenzielle Gefahren frühzeitig zu erkennen.”
مهم است که خطرات ممکن را زود تشخیص دهیم.

فرصت‌های شغلی:
“Diese Ausbildung eröffnet viele potenzielle Karrieremöglichkeiten.”
این آموزش بسیاری از فرصت‌های شغلی بالقوه را باز می‌کند.

سرمایه‌گذاری:
“Investoren suchen nach potenziellen Wachstumsunternehmen.”
سرمایه‌گذاران به دنبال شرکت‌های دارای پتانسیل رشد هستند.

پیشرفت علمی:
“Die Forschung zeigt potenzielle Durchbrüche in der Medizin.”
تحقیقات نشان‌دهنده پیشرفت‌های بالقوه در پزشکی است.

ساختار جمله:
potenziell + Nomen:
“Die potenziellen Vorteile dieser Methode sind zahlreich.”
مزایای بالقوه این روش متعدد هستند.

potenziell + Verb:
“Das neue Verfahren könnte potenziell die Effizienz steigern.”
روش جدید می‌تواند بالقوه بهره‌وری را افزایش دهد.

پتانسیل

78
Q

reizvoll

A

جذاب

کلمه “reizvoll” به زبان آلمانی به معنای “جذاب”، “فریبنده” یا “دلربا” است. این صفت برای توصیف چیزی استفاده می‌شود که جذابیت خاصی دارد و توجه یا علاقه افراد را به خود جلب می‌کند.

جذاب
“Die Landschaft in den Alpen ist besonders reizvoll.”
مناظر در آلپ به‌ویژه جذاب هستند.

فریبنده
“Ihre Stimme hat einen reizvollen Klang.”
صدای او دارای طنین فریبنده‌ای است.

دلربا
“Das kleine Dorf hat einen reizvollen Charme.”
روستای کوچک دارای جذابیت دلربایی است.

جذابیت
“Das Angebot ist sehr reizvoll und kaum abzulehnen.”
پیشنهاد بسیار جذاب است و به سختی می‌توان آن را رد کرد.

وسوسه‌انگیز
“Die Vorstellung eines Urlaubs in der Karibik ist sehr reizvoll.”
تصور یک تعطیلات در کارائیب بسیار وسوسه‌انگیز است.

مثال‌های بیشتر برای “reizvoll”:
مکان‌های گردشگری:
“Der Nationalpark bietet viele reizvolle Wanderwege.”
پارک ملی بسیاری از مسیرهای پیاده‌روی جذاب را ارائه می‌دهد.

فرصت‌های شغلی:
“Die neue Stelle ist aufgrund der Aufstiegsmöglichkeiten sehr reizvoll.”
شغل جدید به دلیل فرصت‌های ارتقاء بسیار جذاب است.

طراحی و هنر:
“Das Design des neuen Autos ist äußerst reizvoll.”
طراحی ماشین جدید بسیار فریبنده است.

روابط شخصی:
“Er fand ihre Persönlichkeit äußerst reizvoll.”
او شخصیت او را بسیار دلربا یافت.

فرصت‌های تحصیلی:
“Das Stipendium im Ausland ist für viele Studenten reizvoll.”
بورسیه تحصیلی در خارج از کشور برای بسیاری از دانشجویان جذاب است.

ساختار جمله:
reizvoll sein:
“Der Gedanke, in einer neuen Stadt zu leben, ist sehr reizvoll.”
فکر زندگی در یک شهر جدید بسیار جذاب است.

etwas als reizvoll empfinden:
“Sie empfand die Herausforderung als besonders reizvoll.”
او این چالش را به‌ویژه جذاب یافت.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “reizvoll” چگونه برای توصیف جذابیت، فریبندگی، دلربایی و وسوسه‌انگیزی در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

79
Q

seitlich

A

کلمه “seitlich” به زبان آلمانی به معنای “از پهلو”، “جانبی” یا “از کنار” است. این صفت و قید برای توصیف موقعیت یا حرکت از پهلو یا کنار چیزی استفاده می‌شود.

از پهلو
“Er schaute sie seitlich an.”
او از پهلو به او نگاه کرد.

جانبی
“Das Auto prallte seitlich gegen die Wand.”
ماشین به صورت جانبی به دیوار برخورد کرد.

از کنار
“Sie ging seitlich an der Menge vorbei.”
او از کنار جمعیت عبور کرد.

به صورت افقی
“Das Bild war seitlich an der Wand angebracht.”
تصویر به صورت افقی بر روی دیوار نصب شده بود.

از یک طرف
“Er legte das Buch seitlich auf den Tisch.”
او کتاب را از یک طرف روی میز گذاشت.

مثال‌های بیشتر برای “seitlich”:
موقعیت جانبی:
“Der seitliche Eingang führt direkt in den Garten.”
ورودی جانبی مستقیماً به باغ منتهی می‌شود.

نگاه از پهلو:
“Er warf ihr einen seitlichen Blick zu.”
او نگاهی از پهلو به او انداخت.

حرکت از کنار:
“Das Boot glitt seitlich durchs Wasser.”
قایق به صورت جانبی در آب حرکت می‌کرد.

قرارگیری جانبی:
“Der seitliche Spiegel am Auto ist kaputt.”
آینه جانبی ماشین خراب است.

ترکیب در ورزش:
“Der Spieler führte einen seitlichen Angriff aus.”
بازیکن یک حمله جانبی انجام داد.

ساختار جمله:
seitlich von + Dativ:
“Das Haus steht seitlich von der Straße.”
خانه از پهلو به خیابان است.

sich seitlich bewegen:
“Er bewegte sich seitlich, um Platz zu machen.”
او از پهلو حرکت کرد تا جا باز کند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “seitlich” چگونه برای توصیف موقعیت یا حرکت از پهلو، جانبی و از کنار در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

80
Q

verbindlich (un)

A

کلمه “verbindlich” به زبان آلمانی به معنای “الزام‌آور”، “متعهدکننده” یا “مودبانه” است. این صفت برای توصیف چیزی استفاده می‌شود که به‌طور قانونی الزام‌آور است یا رفتاری که مودبانه و دوستانه باشد.

الزام‌آور
“Der Vertrag ist rechtsverbindlich.”
قرارداد الزام‌آور از نظر قانونی است.

متعهدکننده
“Die Vereinbarung ist für beide Parteien verbindlich.”
توافق برای هر دو طرف متعهدکننده است.

مودبانه
“Seine verbindliche Art machte ihn bei den Kollegen beliebt.”
رفتار مودبانه او او را نزد همکاران محبوب کرد.

متعهد
“Sie gab eine verbindliche Zusage.”
او یک تعهد قطعی داد.

لازم‌الاجرا
“Die Regeln sind verbindlich und müssen eingehalten werden.”
قوانین لازم‌الاجرا هستند و باید رعایت شوند.

مثال‌های بیشتر برای “verbindlich”:
تعهد حقوقی:
“Das Angebot ist verbindlich und kann nicht geändert werden.”
پیشنهاد الزام‌آور است و نمی‌تواند تغییر کند.

رفتار مودبانه:
“Er begrüßte die Gäste mit einem verbindlichen Lächeln.”
او با لبخندی مودبانه از مهمانان استقبال کرد.

تعهدات قراردادی:
“Die verbindlichen Bedingungen wurden im Vertrag festgelegt.”
شرایط الزام‌آور در قرارداد مشخص شدند.

پاسخ قطعی:
“Wir benötigen eine verbindliche Antwort bis Ende der Woche.”
ما نیاز به یک پاسخ قطعی تا پایان هفته داریم.

قوانین لازم‌الاجرا:
“Die verbindlichen Richtlinien gelten für alle Mitarbeiter.”
دستورالعمل‌های الزام‌آور برای همه کارکنان اعمال می‌شود.

ساختار جمله:
rechtsverbindlich:
“Das Dokument ist rechtsverbindlich und muss unterschrieben werden.”
سند الزام‌آور از نظر قانونی است و باید امضا شود.

verbindlich + Verb:
“Die Teilnehmer müssen sich verbindlich anmelden.”
شرکت‌کنندگان باید به صورت الزام‌آور ثبت‌نام کنند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “verbindlich” چگونه برای توصیف الزام‌آور، متعهدکننده، مودبانه، متعهد و لازم‌الاجرا در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

81
Q

verlockend

A

کلمه “verlockend” به زبان آلمانی به معنای “وسوسه‌انگیز”، “جذاب” یا “فریبنده” است. این صفت برای توصیف چیزی استفاده می‌شود که باعث جذب یا تحریک علاقه و وسوسه می‌شود.

وسوسه‌انگیز
“Das Angebot war einfach zu verlockend, um es abzulehnen.”
پیشنهاد وسوسه‌انگیز بود و نمی‌توانست آن را رد کند.

جذاب
“Die Aussicht von der Bergspitze war verlockend schön.”
چشم‌انداز از قله کوه به طرز جذابی زیبا بود.

فریبنده
“Die verlockenden Düfte aus der Küche machten ihn hungrig.”
بوی فریبنده از آشپزخانه او را گرسنه کرد.

تحریک‌کننده
“Die Aussicht auf einen Bonus ist verlockend.”
چشم‌انداز دریافت پاداش وسوسه‌انگیز است.

دعوت‌کننده
“Das Wasser im See sah an einem heißen Tag verlockend aus.”
آب دریاچه در یک روز گرم وسوسه‌انگیز به نظر می‌رسید.

مثال‌های بیشتر برای “verlockend”:
پیشنهاد وسوسه‌انگیز:
“Das verlockende Jobangebot beinhaltete ein hohes Gehalt und viele Vorteile.”
پیشنهاد شغلی وسوسه‌انگیز شامل حقوق بالا و مزایای بسیاری بود.

تبلیغات جذاب:
“Die verlockende Werbung versprach hohe Rabatte.”
تبلیغات جذاب وعده تخفیف‌های بالا می‌داد.

فرصت فریبنده:
“Die Gelegenheit, im Ausland zu arbeiten, war verlockend.”
فرصت کار در خارج از کشور فریبنده بود.

محیط دعوت‌کننده:
“Der Garten sah im Frühling besonders verlockend aus.”
باغ در بهار به طور خاص وسوسه‌انگیز به نظر می‌رسید.

محصول جدید:
“Das verlockende neue Produkt zog viele Kunden an.”
محصول جدید وسوسه‌انگیز مشتریان زیادی را جذب کرد.

ساختار جمله:
etwas verlockend finden:
“Sie fand das Angebot sehr verlockend.”
او پیشنهاد را بسیار وسوسه‌انگیز یافت.

verlockend sein:
“Die Aussicht auf Urlaub ist immer verlockend.”
چشم‌انداز تعطیلات همیشه وسوسه‌انگیز است.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “verlockend” چگونه برای توصیف وسوسه‌انگیز، جذاب، فریبنده، تحریک‌کننده و دعوت‌کننده در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

82
Q

verlocken

A

کلمه “verlocken” به زبان آلمانی به معنای “وسوسه کردن”، “جذب کردن” یا “فریفتن” است. این فعل برای توصیف عملی استفاده می‌شود که باعث تحریک علاقه یا وسوسه در کسی می‌شود تا کاری را انجام دهد.

وسوسه کردن
“Das Sonderangebot verlockte viele Kunden zum Kauf.”
پیشنهاد ویژه بسیاری از مشتریان را به خرید وسوسه کرد.

جذب کردن
“Der Duft der Blumen verlockte die Bienen.”
بوی گل‌ها زنبورها را جذب کرد.

فریفتن
“Die Aussicht auf ein Abenteuer verlockte ihn, mitzukommen.”
چشم‌انداز یک ماجراجویی او را فریفت تا همراهی کند.

تحریک کردن
“Die Werbung verlockte die Menschen, das neue Produkt auszuprobieren.”
تبلیغات مردم را وسوسه کرد تا محصول جدید را امتحان کنند.

جذب کردن از طریق جاذبه
“Das schöne Wetter verlockte die Leute, draußen zu bleiben.”
هوای خوب مردم را جذب کرد تا بیرون بمانند.

مثال‌های بیشتر برای “verlocken”:
وسوسه تخفیف:
“Die niedrigen Preise verlockten ihn, mehr zu kaufen, als er geplant hatte.”
قیمت‌های پایین او را وسوسه کرد تا بیشتر از برنامه‌ریزی‌اش خرید کند.

جذب با پیشنهادات ویژه:
“Das Restaurant verlockte mit einem kostenlosen Getränk zur Mahlzeit.”
رستوران با یک نوشیدنی رایگان همراه با غذا وسوسه می‌کرد.

وسوسه فرصت‌ها:
“Die Möglichkeit, ins Ausland zu reisen, verlockte viele junge Menschen.”
امکان سفر به خارج از کشور بسیاری از جوانان را وسوسه کرد.

تحریک اشتها:
“Der Geruch von frisch gebackenem Brot verlockte die Passanten, ins Geschäft zu kommen.”
بوی نان تازه پخته شده عابران را وسوسه کرد تا به فروشگاه بیایند.

فریب دادن با پیشنهاد جذاب:
“Er verlockte seine Freunde mit dem Versprechen eines spannenden Abenteuers.”
او دوستانش را با وعده یک ماجراجویی هیجان‌انگیز فریفت.

ساختار جمله:
jemanden zu etwas verlocken:
“Das schöne Wetter verlockte sie zu einem Spaziergang.”
هوای خوب او را وسوسه کرد تا به پیاده‌روی برود.

durch etwas verlocken:
“Das Angebot verlockte viele durch seinen günstigen Preis.”
پیشنهاد با قیمت مناسبش بسیاری را وسوسه کرد.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “verlocken” چگونه برای توصیف وسوسه کردن، جذب کردن، فریفتن و تحریک کردن در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

83
Q

daraufhin

A

کلمه “daraufhin” به زبان آلمانی به معنای “به دنبال آن”، “بعد از آن” یا “در نتیجه” است. این قید برای توصیف یک ترتیب زمانی یا علت و معلول استفاده می‌شود، جایی که یک رویداد یا عمل پس از یا به دلیل رویداد یا عمل دیگری رخ می‌دهد.

به دنبال آن
“Er erhielt eine Beförderung und daraufhin kaufte er sich ein neues Auto.”
او ارتقاء شغلی گرفت و به دنبال آن یک ماشین جدید خرید.

بعد از آن
“Es regnete stark, und daraufhin gab es Überschwemmungen.”
باران شدید بارید و بعد از آن سیل‌هایی رخ داد.

در نتیجه
“Sie hat hart gearbeitet, und daraufhin wurde sie zur Managerin befördert.”
او سخت کار کرد و در نتیجه به عنوان مدیر ارتقاء یافت.

مثال‌های بیشتر برای “daraufhin”:
پاسخ به اتفاق:
“Er machte einen Fehler, und daraufhin wurde er entlassen.”
او اشتباهی مرتکب شد و به دنبال آن اخراج شد.

تغییر تصمیم:
“Sie hörte die schlechten Nachrichten und daraufhin änderte sie ihre Pläne.”
او خبرهای بد را شنید و بعد از آن برنامه‌هایش را تغییر داد.

عکس‌العمل:
“Das Kind fiel hin, und daraufhin begann es zu weinen.”
کودک زمین خورد و در نتیجه شروع به گریه کرد.

اتفاقات متوالی:
“Der Vertrag wurde unterzeichnet, und daraufhin begannen die Bauarbeiten.”
قرارداد امضا شد و به دنبال آن کارهای ساخت و ساز آغاز شد.

نتیجه مستقیم:
“Der Motor überhitzte, und daraufhin blieb das Auto stehen.”
موتور بیش از حد گرم شد و در نتیجه ماشین متوقف شد.

ساختار جمله:
Handlung + daraufhin + Folge:
“Er bestand die Prüfung, und daraufhin feierte er mit seinen Freunden.”
او امتحان را قبول شد و به دنبال آن با دوستانش جشن گرفت.

daraufhin + Nebensatz:
“Das Wetter wurde schlechter, daraufhin beschlossen wir, zu Hause zu bleiben.”
هوا بدتر شد، و در نتیجه تصمیم گرفتیم در خانه بمانیم.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “daraufhin” چگونه برای توصیف ترتیب زمانی یا علت و معلول در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

84
Q

wobei

A

درحالیکه

کلمه “wobei” به زبان آلمانی به معنای “در حالی که”، “که در آن” یا “در این باره” است. این قید و ضمیر نسبی برای توصیف شرایط یا موقعیتی استفاده می‌شود که در آن دو یا چند عمل هم‌زمان یا مرتبط رخ می‌دهد.

در حالی که
“Er machte seine Hausaufgaben, wobei er Musik hörte.”
او تکالیفش را انجام می‌داد، در حالی که به موسیقی گوش می‌داد.

که در آن
“Sie hat ein neues Projekt gestartet, wobei sie viel Unterstützung bekam.”
او یک پروژه جدید را آغاز کرد، که در آن حمایت زیادی دریافت کرد.

در این باره
“Er erklärte die Aufgabe, wobei er alle Details berücksichtigte.”
او وظیفه را توضیح داد، در حالی که همه جزئیات را در نظر گرفت.

مثال‌های بیشتر برای “wobei”:
هم‌زمانی دو عمل:
“Ich habe den Kuchen gebacken, wobei ich das Rezept genau befolgt habe.”
من کیک را پختم، در حالی که دستورالعمل را به دقت دنبال کردم.

اتفاقات مرتبط:
“Das Team arbeitete an dem Projekt, wobei jeder seine spezielle Aufgabe hatte.”
تیم روی پروژه کار می‌کرد، که در آن هر کسی وظیفه خاص خود را داشت.

توضیح شرایط:
“Er ist oft gereist, wobei er viele neue Kulturen kennengelernt hat.”
او اغلب سفر کرده است، در حالی که با فرهنگ‌های جدید زیادی آشنا شده است.

توصیف جزئیات:
“Die Konferenz war sehr informativ, wobei besonders die Vorträge beeindruckend waren.”
کنفرانس بسیار آموزنده بود، که در آن به ویژه سخنرانی‌ها چشمگیر بودند.

توضیح نتایج:
“Das Experiment war erfolgreich, wobei einige unvorhergesehene Ergebnisse auftraten.”
آزمایش موفقیت‌آمیز بود، در حالی که برخی نتایج پیش‌بینی‌نشده رخ داد.

ساختار جمله:
Hauptsatz + wobei + Nebensatz:
“Er schrieb den Bericht, wobei er auf jedes Detail achtete.”
او گزارش را نوشت، در حالی که به هر جزئیات توجه می‌کرد.

Nebensatz mit wobei:
“Die Besprechung dauerte lange, wobei viele wichtige Themen besprochen wurden.”
جلسه طولانی بود، که در آن بسیاری از موضوعات مهم مورد بحث قرار گرفتند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “wobei” چگونه برای توصیف شرایط، هم‌زمانی اعمال، توضیح جزئیات و توصیف نتایج در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

85
Q

auf die Nerven gehen

A

آزردن. روی اعصاب کسی راه رفتن

عبارت “auf die Nerven gehen” به زبان آلمانی به معنای “اعصاب کسی را خرد کردن” یا “کسی را آزار دادن” است. این عبارت اصطلاحی برای توصیف حالتی استفاده می‌شود که در آن چیزی یا کسی باعث تحریک یا ناراحتی فرد دیگری می‌شود.

اعصاب خرد کردن
“Seine ständigen Fragen gehen mir wirklich auf die Nerven.”
سوالات مداوم او واقعاً اعصابم را خرد می‌کند.

آزار دادن
“Das laute Geräusch geht allen Nachbarn auf die Nerven.”
صدای بلند همه همسایه‌ها را آزار می‌دهد.

ایجاد ناراحتی
“Ihr ständiges Klagen geht mir langsam auf die Nerven.”
شکایت‌های مداومش کم‌کم اعصابم را خرد می‌کند.

تحریک کردن
“Die langen Wartezeiten gehen den Kunden auf die Nerven.”
زمان‌های طولانی انتظار اعصاب مشتریان را خرد می‌کند.

مثال‌های بیشتر برای “auf die Nerven gehen”:
رفتار آزاردهنده:
“Sein ständiges Kaugummikauen geht mir auf die Nerven.”
جویدن مداوم آدامسش اعصابم را خرد می‌کند.

صدای مزاحم:
“Der Baustellenlärm geht uns allen auf die Nerven.”
صدای ساخت و ساز اعصاب همه ما را خرد می‌کند.

ناراحتی از وضعیت:
“Die Unordnung in der Wohnung geht mir auf die Nerven.”
بی‌نظمی در خانه اعصابم را خرد می‌کند.

تکرار مکررات:
“Ihr immer gleiches Gesprächsthema geht mir auf die Nerven.”
موضوع صحبت همیشگی‌اش اعصابم را خرد می‌کند.

رفتار دیگران:
“Die Kinder gehen den Lehrern auf die Nerven, wenn sie nicht zuhören.”
وقتی بچه‌ها گوش نمی‌دهند، اعصاب معلمان را خرد می‌کنند.

ساختار جمله:
etwas geht jemandem auf die Nerven:
“Die Hitze geht mir langsam auf die Nerven.”
گرما کم‌کم اعصابم را خرد می‌کند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “auf die Nerven gehen” چگونه برای توصیف حالتی که در آن چیزی یا کسی باعث تحریک، ناراحتی و آزار فرد دیگری می‌شود، استفاده می‌شود.

86
Q

auf leisen Sohlen daherkommen

A

عبارت “auf leisen Sohlen daherkommen” به زبان آلمانی به معنای “آهسته و بی‌صدا آمدن” است. این عبارت اصطلاحی برای توصیف حالتی استفاده می‌شود که در آن چیزی یا کسی به صورت آهسته، بی‌صدا و بدون جلب توجه ظاهر می‌شود یا رخ می‌دهد.

آهسته و بی‌صدا آمدن
“Er kam auf leisen Sohlen ins Zimmer, um niemanden zu wecken.”
او آهسته و بی‌صدا وارد اتاق شد تا کسی را بیدار نکند.

بدون جلب توجه
“Die Veränderung kam auf leisen Sohlen, sodass niemand es sofort bemerkte.”
تغییر به آهستگی و بی‌صدا رخ داد، به‌طوری که کسی بلافاصله متوجه نشد.

تدریجی و مخفیانه
“Das Problem kam auf leisen Sohlen und wurde erst später erkannt.”
مشکل به صورت تدریجی و بی‌صدا آمد و تازه بعداً تشخیص داده شد.

پنهانی و بدون سر و صدا
“Die Bedrohung kam auf leisen Sohlen und überraschte alle.”
تهدید به صورت پنهانی و بی‌صدا آمد و همه را غافلگیر کرد.

مثال‌های بیشتر برای “auf leisen Sohlen daherkommen”:
آهسته و بی‌صدا نزدیک شدن:
“Die Katze kam auf leisen Sohlen und schnappte sich die Maus.”
گربه آهسته و بی‌صدا آمد و موش را گرفت.

تدریجی و پنهان رخ دادن:
“Die Krankheit kam auf leisen Sohlen und zeigte erst spät Symptome.”
بیماری به صورت تدریجی و بی‌صدا آمد و علائمش دیر ظاهر شد.

بدون جلب توجه پیشرفت کردن:
“Die neuen Technologien kamen auf leisen Sohlen und veränderten die Industrie.”
فناوری‌های جدید به آهستگی و بی‌صدا آمدند و صنعت را تغییر دادند.

بی‌سروصدا تأثیر گذاشتن:
“Der Wandel in der Firma kam auf leisen Sohlen und verbesserte die Arbeitskultur.”
تغییرات در شرکت به صورت بی‌سروصدا آمدند و فرهنگ کار را بهبود بخشیدند.

پنهانی عمل کردن:
“Er plant auf leisen Sohlen, das Projekt zu übernehmen.”
او به صورت پنهانی برنامه‌ریزی می‌کند تا پروژه را به دست بگیرد.

ساختار جمله:
auf leisen Sohlen kommen:
“Das Gerücht kam auf leisen Sohlen in die Stadt.”
شایعه به آهستگی و بی‌صدا وارد شهر شد.

etwas kommt auf leisen Sohlen:
“Der Erfolg kam auf leisen Sohlen und überraschte viele.”
موفقیت به آهستگی و بی‌صدا آمد و بسیاری را شگفت‌زده کرد.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “auf leisen Sohlen daherkommen” چگونه برای توصیف حالتی که در آن چیزی یا کسی به آهستگی، بی‌صدا و بدون جلب توجه ظاهر می‌شود یا رخ می‌دهد، استفاده می‌شود.

87
Q

das Herz höher schlagen lassen

A

عبارت “das Herz höher schlagen lassen” به زبان آلمانی به معنای “باعث تپش تند قلب شدن” یا “هیجان‌زده کردن” است. این عبارت اصطلاحی برای توصیف حالتی استفاده می‌شود که در آن چیزی یا کسی باعث شور و هیجان و شادی در فرد دیگری می‌شود.

هیجان‌زده کردن
“Das Überraschungsgeschenk ließ ihr Herz höher schlagen.”
هدیه غافلگیرانه او را هیجان‌زده کرد.

باعث شادی شدن
“Die Nachricht von seiner Ankunft ließ ihr Herz höher schlagen.”
خبر آمدنش او را بسیار خوشحال کرد.

ایجاد شور و اشتیاق
“Der Gedanke an den Urlaub ließ mein Herz höher schlagen.”
فکر به تعطیلات قلبم را به تپش انداخت.

احساس سرخوشی
“Das Wiedersehen mit alten Freunden ließ unser Herz höher schlagen.”
دیدار دوباره با دوستان قدیمی ما را بسیار خوشحال کرد.

مثال‌های بیشتر برای “das Herz höher schlagen lassen”:
اتفاقات خوشحال‌کننده:
“Das Konzert ließ die Herzen der Fans höher schlagen.”
کنسرت باعث شد قلب هواداران تندتر بتپد.

تجربه‌های هیجان‌انگیز:
“Die Achterbahnfahrt ließ unser Herz höher schlagen.”
سوار شدن بر ترن هوایی قلبمان را به تپش انداخت.

لحظات عاشقانه:
“Sein Liebesgeständnis ließ ihr Herz höher schlagen.”
اعتراف به عشقش قلب او را به تپش انداخت.

دریافت خبرهای خوب:
“Die Beförderung ließ sein Herz höher schlagen.”
ارتقاء شغلی قلب او را به تپش انداخت.

مناظر زیبا:
“Der atemberaubende Ausblick ließ unser Herz höher schlagen.”
چشم‌انداز خیره‌کننده قلب ما را به تپش انداخت.

ساختار جمله:
etwas lässt jemandes Herz höher schlagen:
“Die Aussicht auf das Wochenende lässt mein Herz höher schlagen.”
چشم‌انداز آخر هفته قلبم را به تپش می‌اندازد.

jemandes Herz höher schlagen lassen:
“Die romantische Geste ließ ihr Herz höher schlagen.”
حرکت رمانتیک قلب او را به تپش انداخت.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “das Herz höher schlagen lassen” چگونه برای توصیف حالتی که در آن چیزی یا کسی باعث هیجان، شادی، شور و اشتیاق در فرد دیگری می‌شود، استفاده می‌شود.

88
Q

den Ton angeben

A

عبارت “den Ton angeben” به زبان آلمانی به معنای “پیشرو بودن”، “رهبری کردن” یا “تنظیم کننده بودن” است. این عبارت اصطلاحی برای توصیف حالتی استفاده می‌شود که در آن کسی یا چیزی نقش اصلی را در تعیین مسیر یا رفتار دیگران بازی می‌کند.

پیشرو بودن
“In der Firma gibt der Chef den Ton an.”
در شرکت رئیس پیشرو است.

رهبری کردن
“Sie gibt in der Gruppe den Ton an und entscheidet, was gemacht wird.”
او در گروه رهبری می‌کند و تصمیم می‌گیرد که چه کاری انجام شود.

تنظیم کننده بودن
“Die führende Marke gibt den Ton auf dem Markt an.”
برند پیشرو تنظیم کننده روند در بازار است.

مثال‌های بیشتر برای “den Ton angeben”:
نقش اصلی در گروه:
“In ihrer Freundesgruppe gibt immer sie den Ton an.”
در گروه دوستانش همیشه او پیشرو است.

تعیین مسیر در سیاست:
“In der Partei gibt der Vorsitzende den Ton an.”
در حزب رئیس تعیین کننده مسیر است.

رهبری در پروژه:
“Bei diesem Projekt gibt der erfahrenste Mitarbeiter den Ton an.”
در این پروژه، باتجربه‌ترین کارمند رهبری می‌کند.

تعیین استاندارد در صنعت:
“Das Unternehmen gibt den Ton in der Technologiebranche an.”
شرکت در صنعت فناوری تنظیم کننده استانداردهاست.

تنظیم روند در مد:
“Diese Designerin gibt den Ton in der Modewelt an.”
این طراح مد تنظیم کننده روندها در دنیای مد است.

ساختار جمله:
den Ton angeben:
“In der Klasse gibt der Lehrer den Ton an.”
در کلاس معلم پیشرو است.

jemand gibt den Ton an:
“Bei den Diskussionen gibt immer er den Ton an.”
در بحث‌ها همیشه او پیشرو است.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “den Ton angeben” چگونه برای توصیف حالتی که در آن کسی یا چیزی پیشرو، رهبر یا تنظیم کننده است، استفاده می‌شود.

89
Q

die zweite Geite spielen

A

عبارت “die zweite Geige spielen” به زبان آلمانی به معنای “نقش فرعی داشتن” یا “نفر دوم بودن” است. این عبارت اصطلاحی برای توصیف حالتی استفاده می‌شود که در آن کسی یا چیزی در یک موقعیت یا گروه در نقش پشتیبانی یا دوم قرار دارد، و نه در موقعیت رهبری یا اصلی.

نقش فرعی داشتن
“Obwohl er talentiert ist, spielt er in der Band nur die zweite Geige.”
با وجود استعدادش، در گروه موسیقی فقط نقش فرعی دارد.

نفر دوم بودن
“Sie spielt in der Firma immer die zweite Geige neben dem Chef.”
او در شرکت همیشه نفر دوم بعد از رئیس است.

در سایه بودن
“Er spielt oft die zweite Geige, während sein Kollege das Lob bekommt.”
او اغلب در سایه است، در حالی که همکارش تحسین می‌شود.

پشتیبانی کردن
“Als Stellvertreterin spielt sie die zweite Geige, aber sie ist unverzichtbar.”
به عنوان جانشین نقش فرعی دارد، اما او غیرقابل جایگزین است.

مثال‌های بیشتر برای “die zweite Geige spielen”:
نقش پشتیبان در تیم:
“Im Team spielt er immer die zweite Geige hinter dem Kapitän.”
در تیم او همیشه نقش پشتیبان کاپیتان را دارد.

موقعیت در خانواده:
“In der Familie spielt sie die zweite Geige, während ihr Bruder im Mittelpunkt steht.”
در خانواده، او نقش فرعی دارد در حالی که برادرش در مرکز توجه است.

نقش فرعی در پروژه:
“Obwohl sie viele Ideen hat, spielt sie bei diesem Projekt nur die zweite Geige.”
با وجود داشتن ایده‌های فراوان، در این پروژه فقط نقش فرعی دارد.

در شغل:
“Er fühlt sich nicht wohl dabei, immer die zweite Geige zu spielen.”
او از اینکه همیشه نفر دوم باشد، راحت نیست.

در روابط اجتماعی:
“In ihrer Freundesgruppe spielt sie oft die zweite Geige.”
در گروه دوستانش اغلب نقش فرعی دارد.

ساختار جمله:
die zweite Geige spielen:
“Trotz seiner Erfahrung spielt er in der neuen Firma nur die zweite Geige.”
با وجود تجربه‌اش، در شرکت جدید فقط نقش فرعی دارد.

jemand spielt die zweite Geige:
“In politischen Angelegenheiten spielt das kleinere Land oft die zweite Geige.”
در مسائل سیاسی، کشور کوچکتر اغلب نقش فرعی دارد.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “die zweite Geige spielen” چگونه برای توصیف حالتی که در آن کسی یا چیزی نقش فرعی، نفر دوم، یا پشتیبان را دارد، استفاده می‌شود.

90
Q

du kannst mir den buckel runterrutschen

A

عبارت “Du kannst mir den Buckel runterrutschen” به زبان آلمانی به معنای “می‌توانی قوز پشتم را پایین سر بخوری” است. این یک اصطلاح عامیانه و غیررسمی است که به معنی “بی‌خیال شو” یا “از من دور شو” است. این عبارت وقتی استفاده می‌شود که کسی از رفتار یا درخواست فرد دیگری خسته شده یا می‌خواهد به او بگوید که اهمیتی به او نمی‌دهد.

بی‌خیال شو
“Du kannst mir den Buckel runterrutschen, ich mache es auf meine Weise.”
بی‌خیال شو، من این کار را به روش خودم انجام می‌دهم.

از من دور شو
“Wenn du immer nur meckerst, kannst du mir den Buckel runterrutschen.”
اگر همیشه فقط غر می‌زنی، از من دور شو.

اهمیتی نمی‌دهم
“Du kannst mir den Buckel runterrutschen, was du denkst, ist mir egal.”
بی‌خیال شو، برایم مهم نیست که چه فکری می‌کنی.

مثال‌های بیشتر برای “Du kannst mir den Buckel runterrutschen”:
عدم توجه به انتقاد:
“Kritisiere mich so viel du willst, du kannst mir den Buckel runterrutschen.”
هر چقدر می‌خواهی از من انتقاد کن، بی‌خیال شو.

رد درخواست:
“Wenn du denkst, dass ich das für dich mache, kannst du mir den Buckel runterrutschen.”
اگر فکر می‌کنی که من این کار را برایت انجام می‌دهم، بی‌خیال شو.

بی‌اهمیت دانستن حرف دیگران:
“Deine Meinung interessiert mich nicht, du kannst mir den Buckel runterrutschen.”
نظر تو برایم اهمیتی ندارد، بی‌خیال شو.

اعتراض به مزاحمت:
“Hör auf, mich zu nerven, du kannst mir den Buckel runterrutschen.”
دست از آزار من بردار، بی‌خیال شو.

ساختار جمله:
jemandem den Buckel runterrutschen:
“Wenn du nicht aufhörst, kannst du mir den Buckel runterrutschen.”
اگر متوقف نشوی، بی‌خیال شو.
این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “Du kannst mir den Buckel runterrutschen” چگونه برای ابراز خستگی، رد درخواست، بی‌اهمیت دانستن حرف دیگران و اعتراض به مزاحمت استفاده می‌شود.

آيا بی ادبانست؟

بله، عبارت “Du kannst mir den Buckel runterrutschen” بله بی ادبانه است و معمولاً در مکالمات غیررسمی و با لحنی تند یا خشن استفاده می‌شود. این عبارت نشان‌دهنده ناراحتی، بی‌حوصلگی یا بی‌احترامی است و معمولاً برای بیان بی‌اعتنایی یا رد قاطعانه به کار می‌رود.

موارد استفاده:

اعتراض به مزاحمت: وقتی کسی مداوم شما را اذیت می‌کند و می‌خواهید او را با شدت بیشتری دور کنید.

بی‌اعتنایی به انتقاد: وقتی از انتقادهای بی‌پایان یا بی‌اساس کسی خسته شده‌اید.

رد درخواست نامعقول: وقتی کسی از شما چیزی می‌خواهد که برایتان غیرقابل قبول یا نامعقول است.

جایگزین‌های مودبانه‌تر:

اگر می‌خواهید به کسی بفهمانید که از او ناراضی هستید یا نمی‌خواهید به درخواست او پاسخ دهید، می‌توانید از عبارات مودبانه‌تر استفاده کنید:

“Bitte hör auf, mich zu stören.”
لطفاً دست از اذیت کردن من بردار.

“Ich möchte darüber nicht weiter diskutieren.”
نمی‌خواهم درباره این موضوع بیشتر بحث کنم.

“Ich habe keine Lust, das zu tun.”
حوصله انجام این کار را ندارم.

“Das interessiert mich nicht.”
این برای من جالب نیست.

استفاده از عبارات مودبانه‌تر به شما کمک می‌کند که ناراحتی خود را بدون بی‌احترامی بیان کنید و روابط خود را به شکلی محترمانه‌تر مدیریت کنید.

91
Q

Entschuldigungen treffen

A

عبارت “Entschuldigungen treffen” به معنای “بهانه آوردن” یا “عذر و بهانه تراشیدن” است. این عبارت زمانی استفاده می‌شود که کسی سعی می‌کند دلیل یا توجیهی برای عدم انجام کاری یا اشتباهات خود بیاورد.

بهانه آوردن
“Er traf viele Entschuldigungen, warum er seine Hausaufgaben nicht gemacht hatte.”
او بهانه‌های زیادی آورد که چرا تکالیفش را انجام نداده است.

عذر و بهانه تراشیدن
“Statt das Problem zu lösen, traf sie nur Entschuldigungen.”
به جای حل مشکل، فقط عذر و بهانه می‌تراشید.

جلوگیری از مسئولیت
“Er trifft immer Entschuldigungen, wenn er zu spät kommt.”
او همیشه بهانه می‌آورد وقتی دیر می‌رسد.

مثال‌های بیشتر برای “Entschuldigungen treffen”:

اجتناب از کار:
“Sie traf Entschuldigungen, um nicht zur Arbeit gehen zu müssen.”
او بهانه‌هایی آورد تا به سر کار نرود.

پوشاندن اشتباهات:
“Er traf Entschuldigungen, um seine Fehler zu rechtfertigen.”
او بهانه‌هایی آورد تا اشتباهاتش را توجیه کند.

عدم پذیرش مسئولیت:
“Statt die Verantwortung zu übernehmen, traf er nur Entschuldigungen.”
به جای قبول مسئولیت، فقط بهانه می‌آورد.

عدم انجام وظیفه:
“Sie traf Entschuldigungen, warum sie ihre Aufgaben nicht erledigt hatte.”
او بهانه‌هایی آورد که چرا وظایفش را انجام نداده است.

پنهان کردن ناتوانی:
“Er traf Entschuldigungen, weil er die Aufgabe nicht lösen konnte.”
او بهانه‌هایی آورد چون نمی‌توانست وظیفه را انجام دهد.

ساختار جمله:
Entschuldigungen treffen:
“Er trifft immer Entschuldigungen, wenn er etwas falsch macht.”
او همیشه وقتی اشتباهی مرتکب می‌شود، بهانه می‌آورد.

viele Entschuldigungen treffen:
“Sie trifft viele Entschuldigungen, um ihre Unpünktlichkeit zu erklären.”
او بهانه‌های زیادی می‌آورد تا دیرکردهایش را توضیح دهد.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “Entschuldigungen treffen” چگونه برای توصیف بهانه آوردن یا عذر و بهانه تراشیدن در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

92
Q

etwas auf sich nehmen

A

عبارت “etwas auf sich nehmen” به زبان آلمانی به معنای “پذیرفتن” یا “به عهده گرفتن” است.
این عبارت برای توصیف حالتی استفاده می‌شود که در آن کسی مسئولیت یا وظیفه‌ای را به عهده می‌گیرد یا با یک مشکل یا وضعیت دشوار مواجه می‌شود.

پذیرفتن
“Er nahm die Verantwortung für den Fehler auf sich.”
او مسئولیت اشتباه را پذیرفت.

به عهده گرفتن
“Sie nahm die Aufgabe auf sich, das Projekt zu leiten.”
او وظیفه هدایت پروژه را به عهده گرفت.

تحمل کردن
“Er nahm die Schwierigkeiten auf sich, um seiner Familie zu helfen.”
او مشکلات را به عهده گرفت تا به خانواده‌اش کمک کند.

مواجه شدن با مشکل
“Sie nahm es auf sich, die notwendigen Änderungen vorzunehmen.”
او پذیرفت که تغییرات لازم را انجام دهد.

مثال‌های بیشتر برای “etwas auf sich nehmen”:
پذیرفتن وظیفه:
“Er nahm es auf sich, die Gäste zu empfangen.”
او وظیفه استقبال از مهمانان را پذیرفت.

تحمل رنج:
“Sie nahm die Schmerzen auf sich, um das Ziel zu erreichen.”
او رنج‌ها را به عهده گرفت تا به هدف برسد.

پذیرفتن مسئولیت:
“Er nahm die Verantwortung auf sich, die Firma zu retten.”
او مسئولیت نجات شرکت را به عهده گرفت.

انجام کار دشوار:
“Sie nahm es auf sich, das Problem zu lösen.”
او پذیرفت که مشکل را حل کند.

تحمل فشار:
“Er nahm den Druck auf sich, um das Team zu motivieren.”
او فشار را تحمل کرد تا تیم را انگیزه دهد.

ساختار جمله:
etwas auf sich nehmen:
“Er nahm es auf sich, die Wahrheit zu sagen.”
او پذیرفت که حقیقت را بگوید.

die Verantwortung auf sich nehmen:
“Sie nahm die Verantwortung auf sich, die Entscheidung zu treffen.”
او مسئولیت تصمیم‌گیری را به عهده گرفت.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “etwas auf sich nehmen” چگونه برای توصیف پذیرفتن مسئولیت، به عهده گرفتن وظیفه، تحمل مشکلات و مواجه شدن با وضعیت‌های دشوار در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

93
Q

etwas aufs Spiel setzen

A

عبارت “etwas aufs Spiel setzen” به زبان آلمانی به معنای “چیزی را به خطر انداختن” یا “ریسک کردن” است. این عبارت زمانی استفاده می‌شود که کسی تصمیم می‌گیرد که چیزی مهم یا ارزشمند را در شرایطی قرار دهد که ممکن است آن را از دست بدهد.

به خطر انداختن
“Er setzte seine Karriere aufs Spiel, indem er die Wahrheit sagte.”
او با گفتن حقیقت، شغلش را به خطر انداخت.

ریسک کردن
“Sie setzte alles aufs Spiel, um ihr eigenes Geschäft zu gründen.”
او همه چیز را به خطر انداخت تا کسب‌وکار خودش را راه‌اندازی کند.

مخاطره‌آمیز عمل کردن
“Er setzte seine Gesundheit aufs Spiel, indem er ohne Schutzmaßnahmen arbeitete.”
او با کار کردن بدون اقدامات حفاظتی، سلامتی‌اش را به خطر انداخت.

قمار کردن با چیزی
“Sie setzte ihre Freundschaft aufs Spiel, als sie das Geheimnis verriet.”
او با افشای راز، دوستی‌اش را به خطر انداخت.

مثال‌های بیشتر برای “etwas aufs Spiel setzen”:
جان خود را به خطر انداختن:
“Er setzte sein Leben aufs Spiel, um andere zu retten.”
او جانش را به خطر انداخت تا دیگران را نجات دهد.

مال و دارایی خود را به خطر انداختن:
“Er setzte sein gesamtes Vermögen aufs Spiel, um das neue Unternehmen zu finanzieren.”
او تمام دارایی‌اش را به خطر انداخت تا شرکت جدید را تامین مالی کند.

روابط خود را به خطر انداختن:
“Sie setzte ihre Ehe aufs Spiel, indem sie eine Affäre begann.”
او با شروع یک رابطه نامشروع، ازدواجش را به خطر انداخت.

آبروی خود را به خطر انداختن:
“Er setzte seinen Ruf aufs Spiel, indem er diese riskante Entscheidung traf.”
او با گرفتن این تصمیم پرخطر، آبرویش را به خطر انداخت.

فرصت‌های شغلی را به خطر انداختن:
“Sie setzte ihre zukünftigen Chancen aufs Spiel, indem sie sich gegen den Chef stellte.”
او با مخالفت با رئیس، فرصت‌های آینده‌اش را به خطر انداخت.

ساختار جمله:
etwas aufs Spiel setzen:
“Er setzte seine Gesundheit aufs Spiel, indem er nicht auf den Arzt hörte.”
او با گوش نکردن به توصیه‌های پزشک، سلامتی‌اش را به خطر انداخت.

alles aufs Spiel setzen:
“Sie setzte alles aufs Spiel, um ihren Traum zu verwirklichen.”
او همه چیز را به خطر انداخت تا رویای خود را محقق کند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “etwas aufs Spiel setzen” چگونه برای توصیف به خطر انداختن چیزی ارزشمند یا ریسک کردن در شرایط مختلف استفاده می‌شود.

94
Q

etwas aus den Augen verlieren

A

عبارت “etwas aus den Augen verlieren” به زبان آلمانی به معنای “چیزی را از نظر دور داشتن” یا “از دست دادن تمرکز بر روی چیزی” است. این عبارت زمانی استفاده می‌شود که کسی به دلیل مشغولیت یا تغییر شرایط، چیزی مهم را فراموش کند یا نتواند بر آن تمرکز کند.

از نظر دور داشتن
“Er hat seine Ziele aus den Augen verloren, als er die neue Stelle antrat.”
او اهدافش را از نظر دور کرد وقتی شغل جدیدی را شروع کرد.

از دست دادن تمرکز
“Sie verlor ihre Prioritäten aus den Augen, während sie an mehreren Projekten gleichzeitig arbeitete.”
او در حالی که روی چند پروژه همزمان کار می‌کرد، تمرکزش را بر اولویت‌هایش از دست داد.

فراموش کردن
“Ich habe meine alten Freunde aus den Augen verloren, seit ich umgezogen bin.”
من دوستان قدیمی‌ام را از نظر دور کرده‌ام از وقتی که نقل مکان کرده‌ام.

ناتوانی در پیگیری
“Er hat den Hauptzweck des Projekts aus den Augen verloren.”
او هدف اصلی پروژه را از نظر دور کرد.

مثال‌های بیشتر برای “etwas aus den Augen verlieren”:
از دست دادن ارتباط:
“Seitdem sie die Stadt verlassen hat, haben wir uns aus den Augen verloren.”
از وقتی که او شهر را ترک کرده، ما ارتباطمان را از دست داده‌ایم.

از دست دادن تمرکز روی اهداف:
“Er hat seine ursprünglichen Pläne aus den Augen verloren, als er mit den neuen Aufgaben überlastet wurde.”
او برنامه‌های اصلی‌اش را از نظر دور کرد وقتی که با وظایف جدید مشغول شد.

ناتوانی در حفظ مسیر:
“Die Firma hat ihre langfristige Vision aus den Augen verloren.”
شرکت چشم‌انداز بلندمدت خود را از نظر دور کرده است.

فراموش کردن وظایف:
“Sie hat ihre Verantwortungen als Teamleiterin aus den Augen verloren.”
او مسئولیت‌هایش به عنوان رهبر تیم را از نظر دور کرد.

از دست دادن تمرکز روی جزئیات:
“In der Hektik des Alltags hat er die wichtigen Kleinigkeiten aus den Augen verloren.”
در شلوغی روزمره، او جزئیات مهم را از نظر دور کرده است.

ساختار جمله:
etwas aus den Augen verlieren:
“Er hat seine Gesundheit aus den Augen verloren, während er hart gearbeitet hat.”
او سلامتی‌اش را از نظر دور کرد در حالی که سخت کار می‌کرد.

jemanden aus den Augen verlieren:
“Wir haben uns über die Jahre aus den Augen verloren.”
ما در طول سال‌ها یکدیگر را از نظر دور کرده‌ایم.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “etwas aus den Augen verlieren” چگونه برای توصیف فراموش کردن یا از دست دادن تمرکز بر روی چیزی مهم در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

95
Q

kennzeichnen

A

علامتگذاری کردن

کلمه “kennzeichnen” به زبان آلمانی به معنای “مشخص کردن”، “علامت‌گذاری کردن” یا “مشخصه‌ای دادن” است. این فعل برای توصیف عمل مشخص کردن یا برچسب زدن به چیزی به کار می‌رود تا آن را از دیگران متمایز کند یا شناسایی کند.

مشخص کردن
“Bitte kennzeichnen Sie die wichtigen Stellen im Text.”
لطفاً قسمت‌های مهم متن را مشخص کنید.

علامت‌گذاری کردن
“Die Wanderwege sind gut gekennzeichnet.”
مسیرهای پیاده‌روی به خوبی علامت‌گذاری شده‌اند.

مشخصه‌ای دادن
“Das Gebäude war durch seine roten Fensterläden gekennzeichnet.”
ساختمان با پنجره‌های قرمز خود مشخص شده بود.

برچسب زدن
“Er hat alle Kartons mit ihrem Inhalt gekennzeichnet.”
او تمام جعبه‌ها را با محتوای آن‌ها برچسب زده است.

نمونه‌های بیشتر برای “kennzeichnen”:
مشخص کردن محصولات:
“Die Produkte im Supermarkt sind mit Preisen gekennzeichnet.”
محصولات در سوپرمارکت با قیمت‌ها مشخص شده‌اند.

علامت‌گذاری اسناد:
“Die wichtigen Dokumente sind mit einem Stern gekennzeichnet.”
اسناد مهم با یک ستاره علامت‌گذاری شده‌اند.

مشخص کردن محل‌ها:
“Die Notausgänge sind deutlich gekennzeichnet.”
خروجی‌های اضطراری به وضوح مشخص شده‌اند.

برچسب زدن به موارد:
“Die Werkzeuge sind nach ihrer Größe gekennzeichnet.”
ابزارها بر اساس اندازه‌شان برچسب زده شده‌اند.

مشخص کردن ویژگی‌ها:
“Das Jahr 2020 war durch die Corona-Pandemie gekennzeichnet.”
سال 2020 با پاندمی کرونا مشخص شد.

ساختار جمله:
etwas kennzeichnen:
“Bitte kennzeichnen Sie die Seiten, die Sie brauchen.”
لطفاً صفحاتی را که نیاز دارید مشخص کنید.

als etwas kennzeichnen:
“Der Bereich ist als Privatgelände gekennzeichnet.”
این منطقه به عنوان ملک خصوصی مشخص شده است.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “kennzeichnen” چگونه برای توصیف عمل مشخص کردن، علامت‌گذاری کردن یا برچسب زدن به چیزها در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

96
Q

Zeit lassen

A

وقت گذاشتن

عبارت “sich Zeit lassen” به زبان آلمانی به معنای “زمان کافی برای انجام کاری گذاشتن” یا “عجله نکردن” است. این عبارت زمانی استفاده می‌شود که کسی تصمیم می‌گیرد کاری را به آرامی و با دقت انجام دهد و برای آن وقت کافی اختصاص دهد.

زمان کافی گذاشتن
“Du solltest dir Zeit lassen, um die Entscheidung zu treffen.”
تو باید زمان کافی برای گرفتن تصمیم بگذاری.

عجله نکردن
“Er ließ sich Zeit bei der Vorbereitung auf die Prüfung.”
او برای آمادگی برای امتحان عجله نکرد و وقت کافی گذاشت.

با دقت انجام دادن
“Sie ließ sich Zeit, um den Vertrag gründlich zu lesen.”
او زمان کافی گذاشت تا قرارداد را به دقت بخواند.

آرام کار کردن
“Wir können uns Zeit lassen, es gibt keinen Grund zur Eile.”
ما می‌توانیم آرام کار کنیم، دلیلی برای عجله وجود ندارد.

مثال‌های بیشتر برای “sich Zeit lassen”:
برای لذت بردن از لحظه‌ها:
“Im Urlaub lässt er sich Zeit, um die Umgebung zu erkunden.”
در تعطیلات، او زمان کافی می‌گذارد تا محیط اطراف را کاوش کند.

برای تصمیم‌گیری مهم:
“Sie ließ sich Zeit, bevor sie den Jobwechsel annahm.”
او قبل از پذیرش تغییر شغل، زمان کافی گذاشت.

برای دقت بیشتر:
“Er lässt sich Zeit beim Schreiben seines Berichts, um Fehler zu vermeiden.”
او برای نوشتن گزارشش زمان کافی می‌گذارد تا از اشتباهات جلوگیری کند.

برای استراحت:
“Nach dem Essen lässt sie sich Zeit und entspannt sich.”
بعد از غذا، او زمان کافی می‌گذارد و استراحت می‌کند.

برای کیفیت کار:
“Die Künstlerin lässt sich Zeit bei der Fertigstellung ihres Gemäldes.”
هنرمند برای تکمیل نقاشی‌اش زمان کافی می‌گذارد.

ساختار جمله:
sich Zeit lassen:
“Lass dir Zeit und mach es richtig.”
زمان کافی بگذار و آن را درست انجام بده.

jemandem Zeit lassen:
“Lass ihm Zeit, darüber nachzudenken.”
به او زمان بده تا درباره‌اش فکر کند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “sich Zeit lassen” چگونه برای توصیف زمان کافی گذاشتن، عجله نکردن و با دقت انجام دادن کارها در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

97
Q

anschreiben lassen

A

نسیه خریدن

عبارت “anschreiben lassen” به زبان آلمانی به معنای “نسیه خرید کردن” یا “اعتبار خریدن” است. این عبارت زمانی استفاده می‌شود که کسی تصمیم می‌گیرد چیزی را بخرد و هزینه آن را بعداً بپردازد.

نسیه خرید کردن
“Er hat beim Bäcker angeschrieben lassen, weil er gerade kein Bargeld dabei hatte.”
او در نانوایی نسیه خرید کرد چون پول نقد همراه نداشت.

خرید به اعتبار
“Sie ließ sich die Lebensmittel im kleinen Laden anschreiben.”
او مواد غذایی را در مغازه کوچک نسیه خرید.

خرید با پرداخت بعدی
“Wir haben die Getränke auf der Party anschreiben lassen.”
ما نوشیدنی‌ها را در مهمانی نسیه خریدیم.

تعویق پرداخت
“Er ließ die Reparaturkosten beim Mechaniker anschreiben.”
او هزینه‌های تعمیر را نسیه نزد مکانیک گذاشت.

مثال‌های بیشتر برای “anschreiben lassen”:
در فروشگاه:
“Ich habe meinen Einkauf beim Gemüsehändler anschreiben lassen.”
من خریدهایم را نزد سبزی‌فروش نسیه گذاشتم.

در رستوران:
“Da ich mein Portemonnaie vergessen hatte, ließ ich das Essen anschreiben.”
چون کیف پولم را فراموش کرده بودم، غذایم را نسیه گذاشتم.

برای خدمات:
“Er ließ die Autoreparatur in der Werkstatt anschreiben.”
او تعمیر ماشین را در تعمیرگاه نسیه گذاشت.

در بازار محلی:
“Auf dem Wochenmarkt ließ sie die Blumen anschreiben.”
او گل‌ها را در بازار هفتگی نسیه گذاشت.

در مغازه کوچک:
“Er ließ sich das Werkzeug im Eisenwarenladen anschreiben.”
او ابزارها را در فروشگاه آهن‌آلات نسیه خرید.

ساختار جمله:
etwas anschreiben lassen:
“Ich habe das Brot beim Bäcker anschreiben lassen.”
من نان را در نانوایی نسیه گذاشتم.

sich etwas anschreiben lassen:
“Sie ließ sich die Milch im Laden anschreiben.”
او شیر را در فروشگاه نسیه خرید.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “anschreiben lassen” چگونه برای توصیف نسیه خرید کردن، خرید به اعتبار، و تعویق پرداخت در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

98
Q

einschüchtern lassen

A

جا زدن

عبارت “sich einschüchtern lassen” به زبان آلمانی به معنای “مرعوب شدن” یا “ترسیدن از چیزی یا کسی” است. این عبارت زمانی استفاده می‌شود که کسی به دلیل تهدید، فشار یا نفوذ دیگران، از انجام کاری منصرف شود یا احساس ترس و عدم اعتماد به نفس کند.

مرعوب شدن
“Sie ließ sich von den Drohungen nicht einschüchtern.”
او از تهدیدها مرعوب نشد.

ترسیدن
“Er ließ sich von der schwierigen Aufgabe nicht einschüchtern.”
او از وظیفه سخت نترسید.

تحت تاثیر قرار گرفتن
“Sie ließ sich von seinen Worten nicht einschüchtern.”
او تحت تاثیر سخنانش قرار نگرفت.

بی‌اعتماد به نفس شدن
“Er ließ sich durch die negativen Kommentare nicht einschüchtern.”
او به دلیل نظرات منفی بی‌اعتماد به نفس نشد.

مثال‌های بیشتر برای “sich einschüchtern lassen”:
مقابله با ترس:
“Lass dich nicht von der Größe des Projekts einschüchtern.”
از بزرگی پروژه نترس.

مقاومت در برابر فشار:
“Sie ließ sich von den Erwartungen der anderen nicht einschüchtern.”
او از انتظارات دیگران مرعوب نشد.

اعتماد به نفس در مواجهه با چالش‌ها:
“Er ließ sich von den Herausforderungen nicht einschüchtern.”
او از چالش‌ها نترسید.

عدم ترس از تهدیدها:
“Die Demonstranten ließen sich nicht von der Polizei einschüchtern.”
معترضان از پلیس نترسیدند.

ثبات در برابر نظرات منفی:
“Sie ließ sich von den Kritikern nicht einschüchtern.”
او از منتقدان نترسید.

ساختار جمله:
sich von jemandem/etwas einschüchtern lassen:
“Lass dich nicht von deinen Zweifeln einschüchtern.”
از شک و تردیدهای خودت نترس.

nicht einschüchtern lassen:
“Wir dürfen uns nicht von den Schwierigkeiten einschüchtern lassen.”
ما نباید از مشکلات بترسیم.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “sich einschüchtern lassen” چگونه برای توصیف مرعوب شدن، ترسیدن، تحت تاثیر قرار گرفتن و بی‌اعتماد به نفس شدن در مواجهه با فشارها، تهدیدها و چالش‌ها استفاده می‌شود.

99
Q

fallen lassen

A

انداختن و رها کردن- ول کردن-

عبارت “fallen lassen” به زبان آلمانی به معنای “رها کردن”، “کنار گذاشتن” یا “بی‌خیال شدن” است. این عبارت زمانی استفاده می‌شود که کسی تصمیم می‌گیرد چیزی را رها کند یا به چیزی پایان دهد.

رها کردن
“Er hat das Glas fallen lassen und es ist zerbrochen.”
او لیوان را رها کرد و آن شکست.

کنار گذاشتن
“Sie hat das Projekt fallen lassen, weil es zu kompliziert war.”
او پروژه را کنار گذاشت چون خیلی پیچیده بود.

بی‌خیال شدن
“Er ließ die Idee fallen, nachdem er auf Probleme gestoßen war.”
او بی‌خیال ایده شد بعد از اینکه با مشکلات مواجه شد.

دست کشیدن
“Sie ließ ihn fallen, als sie herausfand, dass er gelogen hatte.”
او دست از او کشید وقتی فهمید که او دروغ گفته است.

مثال‌های بیشتر برای “fallen lassen”:
قطع ارتباط:
“Er hat seinen alten Freund fallen lassen, nachdem sie sich gestritten hatten.”
او پس از دعوا با دوست قدیمی‌اش، ارتباط را قطع کرد.

رها کردن هدف:
“Sie ließ ihren Traum, Musikerin zu werden, fallen.”
او رویای موسیقیدان شدن را رها کرد.

کنار گذاشتن پروژه:
“Das Unternehmen hat das geplante Bauprojekt fallen lassen.”
شرکت پروژه ساخت‌وساز برنامه‌ریزی‌شده را کنار گذاشت.

دست کشیدن از تلاش:
“Er ließ den Versuch fallen, das schwierige Puzzle zu lösen.”
او از تلاش برای حل پازل سخت دست کشید.

رها کردن اشیاء:
“Das Kind ließ den Ball fallen und er rollte weg.”
کودک توپ را رها کرد و توپ غلتید.

ساختار جمله:
etwas fallen lassen:
“Sie hat das Buch fallen lassen und es ist auf den Boden gefallen.”
او کتاب را رها کرد و کتاب به زمین افتاد.

jemanden fallen lassen:
“Er hat seine Freunde fallen lassen, nachdem er neue Bekanntschaften gemacht hatte.”
او دوستانش را رها کرد بعد از اینکه آشنایان جدیدی پیدا کرد.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “fallen lassen” چگونه برای توصیف رها کردن، کنار گذاشتن، بی‌خیال شدن و دست کشیدن از چیزها یا افراد در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

100
Q

gelten lassen

A

عبارت “gelten lassen” به زبان آلمانی به معنای “قبول کردن”، “پذیرفتن” یا “معتبر دانستن” است. این عبارت زمانی استفاده می‌شود که کسی تصمیم می‌گیرد چیزی را به عنوان معتبر، درست یا قابل قبول بپذیرد.

قبول کردن
“Er ließ die Entschuldigung gelten.”
او عذرخواهی را قبول کرد.

پذیرفتن
“Sie ließ seine Erklärung gelten.”
او توضیحش را پذیرفت.

معتبر دانستن
“Das Gericht ließ das Beweismaterial gelten.”
دادگاه مدرک را معتبر دانست.

موافقت کردن با چیزی
“Der Lehrer ließ die verspätete Abgabe gelten.”
معلم تحویل دیرهنگام را پذیرفت.

مثال‌های بیشتر برای “gelten lassen”:
پذیرفتن توجیه:
“Der Chef ließ die Begründung für die Verspätung gelten.”
رئیس دلیل تأخیر را پذیرفت.

قبول کردن اشتباه:
“Er ließ seinen Fehler gelten und entschuldigte sich.”
او اشتباهش را پذیرفت و عذرخواهی کرد.

معتبر دانستن ادعا:
“Die Jury ließ das Zeugnis gelten.”
هیئت منصفه شهادت را معتبر دانست.

پذیرفتن نتیجه:
“Der Schiedsrichter ließ das Tor gelten.”
داور گل را پذیرفت.

قبول کردن شرایط:
“Sie ließ die Bedingungen des Vertrags gelten.”
او شرایط قرارداد را پذیرفت.

ساختار جمله:
etwas gelten lassen:
“Wir können diese Ausrede nicht gelten lassen.”
ما نمی‌توانیم این بهانه را بپذیریم.

jemandes Meinung gelten lassen:
“Er ließ ihre Meinung gelten, obwohl er anderer Ansicht war.”
او نظر او را پذیرفت، اگرچه نظر دیگری داشت.

قبول کردن
“Ich ließ die Entschuldigung gelten.”
من عذرخواهی را قبول کردم.

پذیرفتن
“Ich ließ seine Erklärung gelten.”
من توضیحش را پذیرفتم.

معتبر دانستن
“Ich ließ das Beweismaterial gelten.”
من مدرک را معتبر دانستم.

موافقت کردن با چیزی
“Ich ließ die verspätete Abgabe gelten.”
من تحویل دیرهنگام را پذیرفتم.

مثال‌های بیشتر برای “gelten lassen” با استفاده از ضمیر “ich”:
پذیرفتن توجیه:
“Ich ließ die Begründung für die Verspätung gelten.”
من دلیل تأخیر را پذیرفتم.

قبول کردن اشتباه:
“Ich ließ meinen Fehler gelten und entschuldigte mich.”
من اشتباهم را پذیرفتم و عذرخواهی کردم.

معتبر دانستن ادعا:
“Ich ließ das Zeugnis gelten.”
من شهادت را معتبر دانستم.

پذیرفتن نتیجه:
“Ich ließ das Tor gelten.”
من گل را پذیرفتم.

قبول کردن شرایط:
“Ich ließ die Bedingungen des Vertrags gelten.”
من شرایط قرارداد را پذیرفتم.

ساختار جمله:
etwas gelten lassen:
“Ich kann diese Ausrede nicht gelten lassen.”
من نمی‌توانم این بهانه را بپذیرم.

jemandes Meinung gelten lassen:
“Ich ließ ihre Meinung gelten, obwohl ich anderer Ansicht war.”
من نظر او را پذیرفتم، اگرچه نظر دیگری داشتم.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “gelten lassen” چگونه برای توصیف قبول کردن، پذیرفتن، معتبر دانستن و موافقت کردن با چیزی در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

101
Q

in Ruhe lassen

A

دست از سر کسی برداشتن

عبارت “in Ruhe lassen” به زبان آلمانی به معنای “تنها گذاشتن” یا “مزاحم نشدن” است. این عبارت زمانی استفاده می‌شود که کسی می‌خواهد به دیگری بگوید که او را مزاحم نشود یا به او فرصت دهد تا آرامش داشته باشد.

تنها گذاشتن
“Lass mich bitte in Ruhe.”
لطفاً مرا تنها بگذار.

مزاحم نشدن
“Er wollte einfach in Ruhe gelassen werden.”
او فقط می‌خواست مزاحمش نشوند.

فرصت برای آرامش
“Sie bat darum, in Ruhe gelassen zu werden, damit sie sich konzentrieren kann.”
او درخواست کرد که تنها گذاشته شود تا بتواند تمرکز کند.

حفظ حریم شخصی
“Die Kinder ließen den Hund in Ruhe schlafen.”
بچه‌ها گذاشتند سگ در آرامش بخوابد.

مثال‌های بیشتر برای “in Ruhe lassen”:
تنها گذاشتن برای استراحت:
“Nach einem langen Tag wollte sie nur in Ruhe gelassen werden.”
بعد از یک روز طولانی، او فقط می‌خواست که در آرامش باشد.

مزاحم نشدن در کار:
“Lass ihn in Ruhe, er arbeitet gerade.”
او را تنها بگذار، او الان در حال کار کردن است.

درخواست برای آرامش:
“Kannst du mich bitte in Ruhe lassen? Ich brauche etwas Zeit für mich.”
می‌توانی لطفاً مرا تنها بگذاری؟ به کمی زمان برای خودم نیاز دارم.

حفظ آرامش در جمع:
“Lasst die alten Leute in Ruhe sitzen und ihren Tag genießen.”
بگذارید افراد مسن در آرامش بنشینند و روز خود را لذت ببرند.

احترام به حریم شخصی:
“Er ließ das Thema fallen und ließ sie in Ruhe.”
او موضوع را رها کرد و او را تنها گذاشت.

ساختار جمله:
jemanden in Ruhe lassen:
“Lass mich bitte in Ruhe, ich möchte jetzt nicht reden.”
لطفاً مرا تنها بگذار، الان نمی‌خواهم صحبت کنم.

in Ruhe gelassen werden wollen:
“Nach der Prüfung wollte sie einfach nur in Ruhe gelassen werden.”
بعد از امتحان، او فقط می‌خواست تنها گذاشته شود.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “in Ruhe lassen” چگونه برای توصیف تنها گذاشتن، مزاحم نشدن و فرصت دادن به دیگری برای آرامش در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

102
Q

merken lassen

A

عبارت “merken lassen” به زبان آلمانی به معنای “نشان دادن” یا “بروز دادن” است. این عبارت زمانی استفاده می‌شود که کسی به طور غیرمستقیم یا غیرآشکارا احساسی، فکری یا واکنشی را نشان می‌دهد.

نشان دادن
“Er ließ seine Enttäuschung nicht merken.”
او ناامیدی‌اش را بروز نداد.

بروز دادن
“Sie ließ ihre Nervosität nicht merken.”
او عصبی بودنش را بروز نداد.

اشاره کردن
“Er ließ durch sein Verhalten merken, dass er nicht zufrieden war.”
او با رفتار خود نشان داد که راضی نیست.

مثال‌های بیشتر برای “merken lassen”:
نشان ندادن احساسات:
“Er ließ sich den Schmerz nicht merken.”
او دردش را بروز نداد.

بروز ندادن نگرانی:
“Sie ließ ihre Sorgen nicht merken.”
او نگرانی‌هایش را نشان نداد.

اشاره به ناراحتی:
“Er ließ durch seine Worte merken, dass er verärgert war.”
او با کلماتش نشان داد که ناراحت است.

نشان دادن رضایت:
“Sie ließ durch ihr Lächeln merken, dass sie glücklich war.”
او با لبخندش نشان داد که خوشحال است.

اشاره به خستگی:
“Er ließ merken, dass er müde war, indem er oft gähnte.”
او با خمیازه کشیدن‌های مکرر نشان داد که خسته است.

ساختار جمله:
jemanden etwas merken lassen:
“Lass dir nicht merken, dass du nervös bist.”
نگذار عصبی بودنت را نشان بدهی.

durch etwas merken lassen:
“Sie ließ durch ihre Körpersprache merken, dass sie interessiert war.”
او با زبان بدنش نشان داد که علاقه‌مند است.

مثال‌های بیشتر با ضمیر “ich” و “sie”:
ich ließ merken:
“Ich ließ nicht merken, dass ich enttäuscht war.”
من ناامیدی‌ام را بروز ندادم.

sie ließ merken (سوم شخص مفرد):
“Sie ließ merken, dass sie die Idee mochte.”
او نشان داد که ایده را دوست دارد.

sie ließen merken (سوم شخص جمع):
“Sie ließen merken, dass sie die Entscheidung unterstützten.”
آن‌ها نشان دادند که از تصمیم حمایت می‌کنند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “merken lassen” چگونه برای توصیف نشان دادن یا بروز دادن احساسات، افکار و واکنش‌ها در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

103
Q

erinnern

A

فعل “erinnern” به زبان آلمانی به معنای “یادآوری کردن” یا “به خاطر آوردن” است. این فعل در دو شکل بازتابی (sich erinnern) و غیربازتابی استفاده می‌شود.

یادآوری کردن (غیربازتابی)
“Erinnerst du mich bitte daran, den Termin nicht zu vergessen?”
لطفاً به من یادآوری کن که قرار ملاقات را فراموش نکنم؟

به خاطر آوردن (بازتابی)
“Ich erinnere mich an meinen ersten Schultag.”
من اولین روز مدرسه‌ام را به خاطر می‌آورم.

مثال‌های بیشتر برای “erinnern” (غیربازتابی):
یادآوری کردن به کسی:
“Kannst du mich an das Treffen erinnern?”
می‌توانی به من یادآوری کنی که قرار ملاقات دارم؟

یادآوری یک موضوع:
“Die Notizen erinnern mich an die wichtigsten Punkte.”
یادداشت‌ها به من نکات مهم را یادآوری می‌کنند.

مثال‌های بیشتر برای “sich erinnern” (بازتابی):
به خاطر آوردن یک رویداد:
“Ich erinnere mich an unsere Reise nach Paris.”
من سفرمان به پاریس را به خاطر می‌آورم.

به خاطر آوردن یک شخص:
“Er erinnert sich an seinen alten Freund.”
او دوست قدیمی‌اش را به خاطر می‌آورد.

ساختار جمله:
jemanden an etwas erinnern:
“Bitte erinnere mich daran, die Tür abzuschließen.”
لطفاً به من یادآوری کن که در را قفل کنم.

sich an etwas/jemanden erinnern:
“Ich erinnere mich gut an meine Kindheit.”
من کودکی‌ام را خوب به خاطر می‌آورم.

مثال‌های بیشتر با ضمیر “ich” و “sie”:
ich erinnere mich:
“Ich erinnere mich daran, wie wir zusammen gespielt haben.”
من به خاطر می‌آورم که چطور با هم بازی می‌کردیم.

sie erinnert sich (سوم شخص مفرد):
“Sie erinnert sich an ihren ersten Job.”
او اولین شغلش را به خاطر می‌آورد.

sie erinnern sich (سوم شخص جمع):
“Sie erinnern sich an die guten alten Zeiten.”
آن‌ها زمان‌های خوب گذشته را به خاطر می‌آورند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “erinnern” برای یادآوری کردن یا به خاطر آوردن در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

104
Q

das Rätsel

A

معما و چیستان

105
Q

lösen

A
  • حل کردن-
  • رها کردن-
  • جدا کردن-

فعل “lösen” به زبان آلمانی به معنای “حل کردن”، “باز کردن”، “جدا کردن”، “رفع کردن” و “خریدن” است. این فعل در زمینه‌های مختلف به کار می‌رود و معانی متفاوتی دارد.

حل کردن
“Er konnte das Rätsel lösen.”
او توانست معما را حل کند.

باز کردن
“Sie löste das Seil.”
او طناب را باز کرد.

جدا کردن
“Er löste das Bild von der Wand.”
او تصویر را از دیوار جدا کرد.

رفع کردن
“Wir müssen das Problem sofort lösen.”
ما باید این مشکل را فوراً رفع کنیم.

خریدن (بلیت)
“Ich habe ein Ticket für das Konzert gelöst.”
من بلیتی برای کنسرت خریدم.

مثال‌های بیشتر برای “lösen”:
حل کردن یک مسئله:
“Er löste die Mathematikaufgabe in wenigen Minuten.”
او مسئله ریاضی را در چند دقیقه حل کرد.

باز کردن یک گره:
“Sie löste den Knoten im Seil.”
او گره در طناب را باز کرد.

جدا کردن چیزی:
“Er löste das Etikett von der Flasche.”
او برچسب را از بطری جدا کرد.

رفع کردن یک مشکل:
“Sie müssen das technische Problem schnell lösen.”
شما باید مشکل فنی را سریعاً رفع کنید.

خریدن بلیت:
“Ich habe zwei Fahrkarten für die Zugfahrt gelöst.”
من دو بلیت برای سفر با قطار خریدم.

ساختار جمله:
ein Problem lösen:
“Wir müssen gemeinsam dieses Problem lösen.”
ما باید این مشکل را با هم حل کنیم.

ein Rätsel lösen:
“Kannst du dieses Rätsel lösen?”
می‌توانی این معما را حل کنی؟

einen Knoten lösen:
“Ich habe versucht, den Knoten im Seil zu lösen.”
من سعی کردم گره در طناب را باز کنم.

eine Fahrkarte lösen:
“Hast du schon eine Fahrkarte gelöst?”
آیا بلیتت را خریده‌ای؟

مثال‌های بیشتر با ضمیر “ich” و “sie”:
ich löse:
“Ich löse das Problem sofort.”
من مشکل را فوراً حل می‌کنم.

sie löst (سوم شخص مفرد):
“Sie löst das Rätsel mit Leichtigkeit.”
او معما را با آسانی حل می‌کند.

sie lösen (سوم شخص جمع):
“Sie lösen das technische Problem gemeinsam.”
آن‌ها مشکل فنی را با هم حل می‌کنند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “lösen” برای توصیف حل کردن، باز کردن، جدا کردن، رفع کردن و خریدن بلیت در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

106
Q

Bevor man was Neues anfängt, muss man sich von alten Bindungen lösen.

A

آدم قبل از آنکه چیز جدیدی را شروع کند، باید خودش را از وابستگی‌های قبلی رها کند.

107
Q

Sie löste sich von der Gruppe,

A

او خودش را از گروه جدا کرد.

108
Q

melden

A

اطلاع دادن

فعل “melden” به زبان آلمانی به معنای “گزارش دادن”، “اعلام کردن”، “ثبت نام کردن” یا “ارتباط برقرار کردن” است. این فعل در زمینه‌های مختلف به کار می‌رود و معانی متفاوتی دارد.

گزارش دادن
“Er meldete den Vorfall der Polizei.”
او حادثه را به پلیس گزارش داد.

اعلام کردن
“Sie meldete ihre Abwesenheit im Büro.”
او غیبت خود را در اداره اعلام کرد.

ثبت نام کردن
“Ich habe mich für den Kurs angemeldet.”
من برای دوره ثبت نام کردم.

ارتباط برقرار کردن
“Er meldete sich nach langer Zeit wieder bei seinen Freunden.”
او بعد از مدت طولانی دوباره با دوستانش ارتباط برقرار کرد.

مثال‌های بیشتر برای “melden”:
گزارش دادن یک جرم:
“Sie meldete den Diebstahl sofort.”
او سرقت را فوراً گزارش داد.

اعلام کردن مشکل:
“Er meldete den Defekt an der Maschine.”
او نقص دستگاه را اعلام کرد.

ثبت نام در مسابقه:
“Ich habe mich für den Marathon angemeldet.”
من برای ماراتن ثبت نام کردم.

ارتباط برقرار کردن با کسی:
“Er meldete sich bei seinem alten Freund.”
او با دوست قدیمی‌اش ارتباط برقرار کرد.

اعلام حضور:
“Sie meldete ihre Ankunft im Hotel.”
او ورودش را به هتل اعلام کرد.

ساختار جمله:
etwas melden:
“Bitte melden Sie jedes Problem sofort.”
لطفاً هر مشکلی را فوراً گزارش دهید.

sich für etwas anmelden:
“Ich habe mich für den Deutschkurs angemeldet.”
من برای دوره آلمانی ثبت نام کردم.

sich bei jemandem melden:
“Er meldete sich nach dem Urlaub bei seiner Familie.”
او بعد از تعطیلات با خانواده‌اش ارتباط برقرار کرد.

مثال‌های بیشتر با ضمیر “ich” و “sie”:
ich melde:
“Ich melde den Fehler dem Techniker.”
من خطا را به تکنسین گزارش می‌دهم.

sie meldet (سوم شخص مفرد):
“Sie meldet ihren Sohn in der Schule an.”
او پسرش را در مدرسه ثبت نام می‌کند.

sie melden (سوم شخص جمع):
“Sie melden sich regelmäßig bei ihren Eltern.”
آن‌ها به طور منظم با والدینشان ارتباط برقرار می‌کنند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “melden” برای توصیف گزارش دادن، اعلام کردن، ثبت نام کردن و ارتباط برقرار کردن در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

گزارش دادن

109
Q

die Messe

A

نمایشگاه

کلمه “die Messe” به زبان آلمانی به معنای “نمایشگاه”، “نمایشگاه تجاری” یا “مراسم مذهبی” (معمولاً در کلیسای کاتولیک) است. این کلمه بسته به زمینه استفاده می‌تواند به یکی از این معانی اشاره داشته باشد.

نمایشگاه تجاری
“Die Messe in Frankfurt zieht jedes Jahr Tausende von Besuchern an.”
نمایشگاه در فرانکفورت هر ساله هزاران بازدیدکننده را جذب می‌کند.

مراسم مذهبی
“Die Sonntagsmesse beginnt um zehn Uhr.”
مراسم مذهبی یکشنبه ساعت ده شروع می‌شود.

مثال‌های بیشتر برای “die Messe”:
نمایشگاه:
“Auf der Buchmesse in Leipzig werden die neuesten Bücher vorgestellt.”
در نمایشگاه کتاب لایپزیگ جدیدترین کتاب‌ها معرفی می‌شوند.

نمایشگاه تجاری:
“Die Automobilmesse in Genf ist weltweit bekannt.”
نمایشگاه خودرو در ژنو به‌طور جهانی شناخته شده است.

مراسم مذهبی:
“Die Weihnachtsmesse in der Kirche war sehr feierlich.”
مراسم مذهبی کریسمس در کلیسا بسیار جشن‌وار بود.

نمایشگاه هنری:
“Auf der Kunstmesse kann man Werke von vielen Künstlern sehen.”
در نمایشگاه هنر می‌توان آثار بسیاری از هنرمندان را دید.

مراسم عبادی:
“Die Gläubigen versammelten sich zur Messe am Sonntagmorgen.”
مؤمنان برای مراسم مذهبی یکشنبه صبح جمع شدند.

ساختار جمله:
an einer Messe teilnehmen:
“Viele Unternehmen nehmen an der internationalen Messe teil.”
بسیاری از شرکت‌ها در نمایشگاه بین‌المللی شرکت می‌کنند.

eine Messe besuchen:
“Wir planen, nächste Woche die Messe zu besuchen.”
ما قصد داریم هفته آینده به نمایشگاه برویم.

eine Messe abhalten:
“Die Messe wird jährlich im Oktober abgehalten.”
نمایشگاه هر ساله در اکتبر برگزار می‌شود.

مثال‌های بیشتر با ضمیر “ich” و “sie”:
ich besuche die Messe:
“Ich besuche die Buchmesse jedes Jahr.”
من هر ساله به نمایشگاه کتاب می‌روم.

sie organisiert die Messe (سوم شخص مفرد):
“Sie organisiert die Kunstmesse in ihrer Stadt.”
او نمایشگاه هنر را در شهر خود سازماندهی می‌کند.

sie besuchen die Messe (سوم شخص جمع):
“Sie besuchen die Messe, um neue Produkte zu entdecken.”
آن‌ها نمایشگاه را بازدید می‌کنند تا محصولات جدید را کشف کنند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “die Messe” چگونه برای توصیف نمایشگاه‌های تجاری، نمایشگاه‌های عمومی و مراسم مذهبی در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

110
Q

die Meinung mitteilen

A

ابراز عقیده کردن

عبارت “die Meinung mitteilen” به زبان آلمانی به معنای “نظر خود را بیان کردن” یا “نظری را اعلام کردن” است. این عبارت زمانی استفاده می‌شود که کسی می‌خواهد نظر یا دیدگاه خود را با دیگران به اشتراک بگذارد.

نظر خود را بیان کردن
“Ich möchte dir meine Meinung mitteilen.”
من می‌خواهم نظر خود را به تو بگویم.

نظری را اعلام کردن
“Er hat seine Meinung in der Besprechung mitgeteilt.”
او نظر خود را در جلسه اعلام کرد.

بیان دیدگاه
“Sie teilte ihre Meinung über das neue Projekt mit.”
او نظرش را درباره پروژه جدید بیان کرد.

اظهار نظر
“Wir sollten unsere Meinungen offen mitteilen.”
ما باید نظرات خود را آشکارا بیان کنیم.

مثال‌های بیشتر برای “die Meinung mitteilen”:
در جلسه کاری:
“Er teilte seine Meinung über die geplanten Änderungen mit.”
او نظرش را درباره تغییرات برنامه‌ریزی‌شده بیان کرد.

در بحث گروهی:
“Jeder sollte die Möglichkeit haben, seine Meinung mitzuteilen.”
هر کسی باید فرصت داشته باشد تا نظر خود را بیان کند.

در محیط خانوادگی:
“Sie teilte ihre Meinung über die Urlaubspläne mit.”
او نظرش را درباره برنامه‌های تعطیلات بیان کرد.

در کلاس درس:
“Der Lehrer bat die Schüler, ihre Meinungen mitzuteilen.”
معلم از دانش‌آموزان خواست تا نظرات خود را بیان کنند.

در مکالمات روزمره:
“Ich teilte meine Meinung über das Buch mit meinen Freunden mit.”
من نظرم را درباره کتاب با دوستانم در میان گذاشتم.

ساختار جمله:
jemandem seine Meinung mitteilen:
“Bitte teile mir deine Meinung zu diesem Thema mit.”
لطفاً نظرت را درباره این موضوع به من بگو.

seine Meinung über etwas mitteilen:
“Ich möchte meine Meinung über das neue Gesetz mitteilen.”
من می‌خواهم نظر خود را درباره قانون جدید بیان کنم.

مثال‌های بیشتر با ضمیر “ich” و “sie”:
ich teile meine Meinung mit:
“Ich teile meine Meinung oft in den Besprechungen mit.”
من نظر خود را اغلب در جلسات بیان می‌کنم.

sie teilt ihre Meinung mit (سوم شخص مفرد):
“Sie teilt ihre Meinung gerne in Diskussionen mit.”
او نظرش را با خوشحالی در بحث‌ها بیان می‌کند.

sie teilen ihre Meinungen mit (سوم شخص جمع):
“Sie teilen ihre Meinungen über soziale Medien mit.”
آن‌ها نظرات خود را از طریق شبکه‌های اجتماعی به اشتراک می‌گذارند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “die Meinung mitteilen” چگونه برای توصیف بیان کردن، اعلام کردن، و اشتراک گذاشتن نظرات و دیدگاه‌ها در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

111
Q

mitteilen

A

مطلع کردن

فعل “mitteilen” به زبان آلمانی به معنای “اطلاع دادن”، “خبر دادن” یا “بیان کردن” است. این فعل برای توصیف عمل انتقال اطلاعات، اخبار یا نظرات به کسی استفاده می‌شود.

اطلاع دادن
“Der Lehrer teilte den Schülern die Prüfungsergebnisse mit.”
معلم نتایج امتحان را به دانش‌آموزان اطلاع داد.

خبر دادن
“Sie hat mir die guten Neuigkeiten mitgeteilt.”
او خبرهای خوب را به من خبر داد.

بیان کردن
“Er teilte seine Meinung offen mit.”
او نظر خود را آشکارا بیان کرد.

اعلام کردن
“Das Unternehmen teilte seine neue Strategie mit.”
شرکت استراتژی جدید خود را اعلام کرد.

مثال‌های بیشتر برای “mitteilen”:
اطلاع دادن:
“Bitte teilen Sie mir den Termin für das Meeting mit.”
لطفاً زمان جلسه را به من اطلاع دهید.

خبر دادن:
“Sie hat ihrer Familie die Entscheidung mitgeteilt.”
او تصمیمش را به خانواده‌اش خبر داد.

بیان کردن:
“Er teilte seinen Freunden seine Pläne mit.”
او برنامه‌هایش را به دوستانش بیان کرد.

اعلام کردن:
“Das Ergebnis der Umfrage wurde den Teilnehmern mitgeteilt.”
نتیجه نظرسنجی به شرکت‌کنندگان اعلام شد.

اطلاع رسانی رسمی:
“Die Regierung hat neue Maßnahmen zur Bekämpfung der Pandemie mitgeteilt.”
دولت اقدامات جدیدی برای مبارزه با پاندمی اعلام کرده است.

ساختار جمله:
jemandem etwas mitteilen:
“Kannst du mir bitte die Adresse mitteilen?”
می‌توانی لطفاً آدرس را به من اطلاع دهی؟

etwas mitteilen:
“Ich möchte dir eine wichtige Information mitteilen.”
من می‌خواهم یک اطلاعات مهم را به تو بگویم.

مثال‌های بیشتر با ضمیر “ich” و “sie”:
ich teile mit:
“Ich teile dir die Neuigkeiten mit, sobald ich sie erfahre.”
من به محض اینکه خبرها را بدانم، به تو اطلاع می‌دهم.

sie teilt mit (سوم شخص مفرد):
“Sie teilt ihrer Mutter die guten Nachrichten mit.”
او خبرهای خوب را به مادرش اطلاع می‌دهد.

sie teilen mit (سوم شخص جمع):
“Sie teilen ihren Kollegen die Änderungen mit.”
آن‌ها تغییرات را به همکارانشان اطلاع می‌دهند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “mitteilen” چگونه برای توصیف اطلاع دادن، خبر دادن، بیان کردن و اعلام کردن در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

112
Q

nachgehen

A

فعل “nachgehen” به زبان آلمانی به معنای “دنبال کردن”، “بررسی کردن”، “پیگیری کردن” یا “انجام دادن” است. این فعل بسته به زمینه استفاده، معانی مختلفی دارد.

دنبال کردن
“Die Polizei geht den Hinweisen nach.”
پلیس سرنخ‌ها را دنبال می‌کند.

بررسی کردن
“Er geht der Frage nach, warum das passiert ist.”
او در حال بررسی این است که چرا این اتفاق افتاده است.

پیگیری کردن
“Sie ging ihrer Leidenschaft für Musik nach.”
او علاقه‌اش به موسیقی را دنبال کرد.

انجام دادن
“Ich werde meinen Aufgaben nachgehen.”
من وظایفم را انجام خواهم داد.

مثال‌های بیشتر برای “nachgehen”:
پیگیری سرنخ‌ها:
“Die Detektive gingen den Spuren nach.”
کارآگاهان ردپاها را پیگیری کردند.

بررسی موضوع:
“Die Wissenschaftler gehen der Ursache des Problems nach.”
دانشمندان در حال بررسی علت مشکل هستند.

دنبال کردن علاقه‌ها:
“Er geht seiner Leidenschaft für Fotografie nach.”
او علاقه‌اش به عکاسی را دنبال می‌کند.

پیگیری شغل یا حرفه:
“Sie ging ihrem Beruf als Ärztin nach.”
او حرفه‌اش به عنوان پزشک را دنبال کرد.

پیگیری پرسش‌ها:
“Er geht der Frage nach, wie man das System verbessern kann.”
او در حال بررسی این پرسش است که چگونه می‌توان سیستم را بهبود بخشید.

ساختار جمله:
einer Sache nachgehen:
“Ich werde dieser Angelegenheit nachgehen.”
من این موضوع را پیگیری خواهم کرد.

einem Hinweis nachgehen:
“Die Polizei geht jedem Hinweis nach.”
پلیس هر سرنخی را دنبال می‌کند.

مثال‌های بیشتر با ضمیر “ich” و “sie”:
ich gehe nach:
“Ich gehe meinem Traum nach, Schriftsteller zu werden.”
من رویای نویسنده شدنم را دنبال می‌کنم.

sie geht nach (سوم شخص مفرد):
“Sie geht der Frage nach, warum die Maschine nicht funktioniert.”
او در حال بررسی این است که چرا دستگاه کار نمی‌کند.

sie gehen nach (سوم شخص جمع):
“Sie gehen den Beschwerden der Kunden nach.”
آن‌ها شکایات مشتریان را پیگیری می‌کنند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “nachgehen” چگونه برای توصیف دنبال کردن، بررسی کردن، پیگیری کردن و انجام دادن در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

دنبال چیزی رفتن*

113
Q

nützen

A

فایده داشتن

فعل “nützen” به زبان آلمانی به معنای “مفید بودن” یا “فایده داشتن” است. این فعل معمولاً برای بیان اینکه چیزی برای کسی یا چیزی مفید یا سودمند است، استفاده می‌شود.

مفید بودن
“Dieses Medikament nützt vielen Patienten.”
این دارو برای بسیاری از بیماران مفید است.

فایده داشتن
“Was nützt es, wenn du so spät kommst?”
چه فایده‌ای دارد اگر اینقدر دیر بیایی؟

کمک کردن
“Das neue Programm nützt uns sehr.”
این برنامه جدید خیلی به ما کمک می‌کند.

مثال‌های بیشتر برای “nützen”:
برای کسی مفید بودن
“Der Rat des Lehrers nützt den Schülern.”
نصیحت معلم برای دانش‌آموزان مفید است.

استفاده داشتن برای هدفی
“Die neuen Maßnahmen nützen dem Umweltschutz.”
اقدامات جدید برای حفاظت از محیط زیست مفید هستند.

کمک به بهبود چیزی
“Regelmäßiges Training nützt der Gesundheit.”
ورزش منظم برای سلامتی مفید است.

بدون فایده بودن چیزی
“Diese Ausrede nützt dir nichts.”
این بهانه برای تو هیچ فایده‌ای ندارد.

کمک به دستیابی به هدفی
“Die Zusammenarbeit nützt allen Beteiligten.”
همکاری برای همه شرکت‌کنندگان مفید است.

ساختار جمله:
jemandem nützen
“Das Buch nützt mir bei meinen Studien.”
این کتاب در مطالعاتم به من کمک می‌کند.

etwas nützt jemandem
“Deine Hilfe nützt uns sehr.”
کمک تو برای ما بسیار مفید است.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich nütze
“Ich hoffe, dass meine Erfahrung dir nützen wird.”
امیدوارم که تجربه من برای تو مفید باشد.

sie nützt (سوم شخص مفرد)
“Sie nützt ihre freie Zeit, um neue Dinge zu lernen.”
او از وقت آزاد خود برای یادگیری چیزهای جدید استفاده می‌کند.

sie nützen (سوم شخص جمع)
“Sie nützen die Gelegenheit, um ihre Fähigkeiten zu verbessern.”
آن‌ها از فرصت استفاده می‌کنند تا مهارت‌های خود را بهبود ببخشند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “nützen” برای توصیف مفید بودن، فایده داشتن، و کمک کردن در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

114
Q

nutzen

A

استفاده کردن

115
Q

nutzen vs nützen

A

افعال “nutzen” و “nützen” در زبان آلمانی هر دو به معنای “استفاده کردن” یا “مفید بودن” هستند، اما کاربردهای متفاوتی دارند و در زمینه‌های مختلف به کار می‌روند.

nutzen
فعل “nutzen” به معنای “استفاده کردن از چیزی” یا “بهره‌برداری کردن” است. این فعل معمولاً به صورت غیربازتابی به کار می‌رود و بیشتر بر عمل استفاده کردن یا بهره‌برداری از چیزی تأکید دارد.

مثال‌های استفاده از “nutzen”:

استفاده کردن از چیزی:
“Er nutzt die Gelegenheit, um sich weiterzubilden.”
او از فرصت استفاده می‌کند تا خودش را بیشتر آموزش دهد.

بهره‌برداری کردن از منابع:
“Wir sollten die Sonnenenergie besser nutzen.”
ما باید بهتر از انرژی خورشیدی بهره‌برداری کنیم.

استفاده از ابزار:
“Ich nutze mein Handy, um E-Mails zu lesen.”
من از تلفن همراهم برای خواندن ایمیل‌ها استفاده می‌کنم.

nützen

فعل “nützen” به معنای “مفید بودن” یا “فایده داشتن” است. این فعل بیشتر به کار می‌رود تا نشان دهد که چیزی برای کسی یا چیزی مفید یا سودمند است.

مثال‌های استفاده از “nützen”:

مفید بودن:
“Die neuen Maßnahmen nützen der Umwelt.”
اقدامات جدید برای محیط زیست مفید هستند.

فایده داشتن:
“Was nützt es, wenn du so spät kommst?”
چه فایده‌ای دارد اگر اینقدر دیر بیایی؟

برای کسی مفید بودن:
“Dieses Medikament nützt vielen Patienten.”
این دارو برای بسیاری از بیماران مفید است.

تفاوت‌ها:
“nutzen”: بیشتر به معنای استفاده کردن یا بهره‌برداری از چیزی است.

“nützen”: بیشتر به معنای مفید بودن یا فایده داشتن است.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich nutze:

“Ich nutze die Zeit, um meine Hausaufgaben zu machen.”
من از زمان استفاده می‌کنم تا تکالیفم را انجام دهم.
sie nutzt (سوم شخص مفرد):

“Sie nutzt das Internet, um Informationen zu finden.”
او از اینترنت استفاده می‌کند تا اطلاعات پیدا کند.
sie nutzen (سوم شخص جمع):

“Sie nutzen die Ressourcen des Unternehmens effizient.”
آن‌ها منابع شرکت را به‌طور کارآمد استفاده می‌کنند.
ich nütze:

“Ich nütze die Tipps meines Lehrers, um besser zu lernen.”
من از نکات معلمم استفاده می‌کنم تا بهتر یاد بگیرم.
sie nützt (سوم شخص مفرد):

“Sie nützt ihre Zeit gut, um alle Aufgaben zu erledigen.”
او زمان خود را به خوبی استفاده می‌کند تا همه وظایف را انجام دهد.
sie nützen (سوم شخص جمع):

“Die Maßnahmen nützen der ganzen Gemeinschaft.”

این اقدامات برای کل جامعه مفید هستند.
این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از افعال “nutzen” و “nützen” به طور صحیح و در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

116
Q

Gelegenheit nutzen

A

عبارت “Gelegenheit nutzen” به زبان آلمانی به معنای “استفاده کردن از فرصت” یا “بهره بردن از فرصت” است.
این عبارت زمانی استفاده می‌شود که کسی می‌خواهد به بهره‌برداری از یک موقعیت یا شرایط خاص اشاره کند.

استفاده کردن از فرصت
“Ich werde die Gelegenheit nutzen, um neue Fähigkeiten zu lernen.”
من از این فرصت استفاده خواهم کرد تا مهارت‌های جدید یاد بگیرم.

بهره بردن از فرصت
“Sie nutzte die Gelegenheit, um ihre Ideen vorzustellen.”
او از این فرصت استفاده کرد تا ایده‌هایش را ارائه دهد.

مثال‌های بیشتر برای “Gelegenheit nutzen”:
استفاده از موقعیت خاص
“Er nutzte die Gelegenheit, um mit dem Chef zu sprechen.”
او از فرصت استفاده کرد تا با رئیس صحبت کند.

بهره‌برداری از شرایط مناسب
“Wir sollten die Gelegenheit nutzen, um das Geschäft auszubauen.”
ما باید از این فرصت استفاده کنیم تا کسب‌وکار را گسترش دهیم.

استفاده از فرصت برای تجربه‌های جدید
“Sie nutzte die Gelegenheit, um ins Ausland zu reisen.”
او از فرصت استفاده کرد تا به خارج از کشور سفر کند.

بهره‌برداری از زمان مناسب
“Ich werde die Gelegenheit nutzen, um ein Buch zu schreiben.”
من از این فرصت استفاده خواهم کرد تا یک کتاب بنویسم.

استفاده از فرصت برای یادگیری
“Er nutzte die Gelegenheit, um von den Experten zu lernen.”
او از فرصت استفاده کرد تا از کارشناسان یاد بگیرد.

ساختار جمله:

die Gelegenheit nutzen
“Du solltest die Gelegenheit nutzen, um deine Sprachkenntnisse zu verbessern.”
تو باید از فرصت استفاده کنی تا مهارت‌های زبانی خود را بهبود ببخشی.

eine Gelegenheit nutzen
“Wir müssen jede Gelegenheit nutzen, um unser Netzwerk zu erweitern.”
ما باید از هر فرصتی استفاده کنیم تا شبکه خود را گسترش دهیم.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:

ich nutze die Gelegenheit
“Ich nutze die Gelegenheit, um meine Freunde zu besuchen.”
من از فرصت استفاده می‌کنم تا دوستانم را ملاقات کنم.

sie nutzt die Gelegenheit (سوم شخص مفرد)

“Sie nutzt die Gelegenheit, um an einem Workshop teilzunehmen.”
او از فرصت استفاده می‌کند تا در یک کارگاه شرکت کند.

sie nutzen die Gelegenheit (سوم شخص جمع)
“Sie nutzen die Gelegenheit, um neue Kontakte zu knüpfen.”
آن‌ها از فرصت استفاده می‌کنند تا ارتباطات جدید برقرار کنند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از عبارت “Gelegenheit nutzen” برای توصیف استفاده کردن از فرصت‌ها در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

117
Q

der Nutzen

A

منفعت و سود

کلمه “der Nutzen” به زبان آلمانی به معنای “فایده”، “سود” یا “استفاده” است. این اسم برای توصیف منفعت یا بهره‌ای که از چیزی به دست می‌آید، استفاده می‌شود.

فایده
“Der Nutzen dieser neuen Technologie ist enorm.”
فایده این تکنولوژی جدید بسیار زیاد است.

سود
“Wir müssen den Nutzen unserer Investitionen maximieren.”
ما باید سود سرمایه‌گذاری‌های خود را به حداکثر برسانیم.

استفاده
“Der Nutzen des Internets im täglichen Leben ist unbestreitbar.”
استفاده از اینترنت در زندگی روزمره غیرقابل انکار است.

مثال‌های بیشتر برای “der Nutzen”:

بهره‌مندی
“Der Nutzen von regelmäßiger Bewegung ist gut dokumentiert.”
بهره‌مندی از ورزش منظم به خوبی مستند شده است.

منفعت اقتصادی
“Der wirtschaftliche Nutzen des Projekts ist beträchtlich.”
منفعت اقتصادی پروژه قابل توجه است.

استفاده عملی
“Der Nutzen eines guten Bildungssystems zeigt sich in der Gesellschaft.”
استفاده عملی از یک سیستم آموزشی خوب در جامعه آشکار است.

سودمندی
“Der Nutzen dieser App ist, dass sie Zeit spart.”
سودمندی این اپلیکیشن این است که زمان صرفه‌جویی می‌کند.

مزایا
“Die Vorteile und der Nutzen müssen sorgfältig abgewogen werden.”
مزایا و فایده‌ها باید با دقت سنجیده شوند.

ساختار جمله:
den Nutzen maximieren
“Wir sollten versuchen, den Nutzen unserer Ressourcen zu maximieren.”
ما باید سعی کنیم فایده منابع خود را به حداکثر برسانیم.

einen Nutzen haben
“Diese Methode hat einen großen Nutzen für die Forschung.”
این روش فایده زیادی برای تحقیقات دارد.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich sehe den Nutzen
“Ich sehe den Nutzen in dieser neuen Methode.”
من فایده این روش جدید را می‌بینم.

sie erkennt den Nutzen (سوم شخص مفرد)
“Sie erkennt den Nutzen von gutem Teamwork.”
او فایده همکاری تیمی خوب را تشخیص می‌دهد.

sie sehen den Nutzen (سوم شخص جمع)
“Sie sehen den Nutzen einer nachhaltigen Entwicklung.”
آن‌ها فایده توسعه پایدار را می‌بینند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از “der Nutzen” برای توصیف فایده، سود و استفاده در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

118
Q

passen

A

مناسب بودن

فعل “passen” به زبان آلمانی به معنای “مناسب بودن”، “اندازه بودن”، “سازگار بودن” یا “متناسب بودن” است. این فعل بسته به زمینه استفاده، معانی و کاربردهای مختلفی دارد.

مناسب بودن
“Das Kleid passt perfekt zu dir.”
این لباس کاملاً به تو می‌آید.

اندازه بودن
“Die Schuhe passen mir nicht.”
این کفش‌ها اندازه من نیستند.

سازگار بودن
“Diese Farbe passt gut zu den Wänden.”
این رنگ با دیوارها خوب سازگار است.

متناسب بودن
“Der neue Job passt gut zu seinen Fähigkeiten.”
شغل جدید به خوبی با توانایی‌های او متناسب است.

مثال‌های بیشتر برای “passen”:

مناسب بودن لباس:
“Der Anzug passt ihm wie angegossen.”
کت‌وشلوار کاملاً اندازه او است.

سازگار بودن با موقعیت:
“Ihr Verhalten passt nicht zu dieser formellen Veranstaltung.”
رفتار او با این مراسم رسمی سازگار نیست.

هماهنگ بودن رنگ‌ها:
“Die Vorhänge passen gut zu den Möbeln.”
پرده‌ها با مبلمان خوب هماهنگ هستند.

مناسب بودن زمان:
“Passt dir der Termin am Freitag?”
آیا وقت جمعه برایت مناسب است؟

اندازه بودن:
“Die Hose passt mir nicht mehr, ich habe zugenommen.”
شلوار دیگر اندازه من نیست، چاق شده‌ام.

ساختار جمله:
etwas passt jemandem:
“Das Geschenk passt perfekt zu dir.”
این هدیه کاملاً به تو می‌آید.

etwas passt zu etwas:
“Das Bild passt gut zur Einrichtung.”
این تصویر با دکوراسیون خوب سازگار است.

jemandem passen:
“Der neue Zeitplan passt mir gut.”
برنامه جدید برای من مناسب است.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:

ich passe:
“Ich passe nicht in diese Schuhe.”
من در این کفش‌ها اندازه نیستم.

sie passt (سوم شخص مفرد):
“Das Kleid passt ihr sehr gut.”
این لباس کاملاً اندازه او است.

sie passen (سوم شخص جمع):
“Die neuen Regeln passen nicht zu ihren Vorstellungen.”
قوانین جدید با تصورات آن‌ها سازگار نیستند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که “passen” چگونه برای توصیف مناسب بودن، اندازه بودن، سازگار بودن و متناسب بودن در زمینه‌های مختلف استفاده می‌شود.

119
Q

mit etwas (Dat.) reichen

A

کافی داشتن از چیزی

عبارت “mit etwas (Dat.) reichen” به معنای “کافی بودن” یا “بسنده کردن” است. این عبارت زمانی استفاده می‌شود که چیزی به مقدار کافی باشد یا برای نیازهای موجود کافی باشد.

کافی بودن
“Eine Tasse Kaffee reicht mir am Morgen.”
یک فنجان قهوه برای من در صبح کافی است.

بسنده کردن
“Reicht dir das Geld für den Einkauf?”
آیا این پول برای خرید کافی است؟

تامین نیاز
“Dieses Zimmer reicht uns für die Übernachtung.”
این اتاق برای اقامت ما کافی است.

مثال‌های بیشتر برای “mit etwas (Dat.) reichen”:
کافی بودن زمان:

“Zwei Stunden reichen mir, um die Arbeit zu erledigen.”
دو ساعت برای من کافی است تا کار را انجام دهم.

بسنده کردن مواد غذایی:

“Die Lebensmittel im Kühlschrank reichen uns für eine Woche.”
مواد غذایی در یخچال برای ما یک هفته کافی است.

کافی بودن تلاش:

“Mit ein bisschen mehr Mühe reicht es für eine gute Note.”
با کمی تلاش بیشتر برای یک نمره خوب کافی است.

کافی بودن فضای ذخیره‌سازی:
“Der Speicherplatz auf meinem Handy reicht für alle Fotos.”
فضای ذخیره‌سازی در گوشی من برای تمام عکس‌ها کافی است.

کافی بودن تجهیزات:

“Das vorhandene Equipment reicht für das Projekt.”
تجهیزات موجود برای پروژه کافی است.

ساختار جمله:
jemandem mit etwas reichen:

“Reicht dir diese Information?”
آیا این اطلاعات برایت کافی است؟

etwas reicht für etwas:

“Eine Woche Urlaub reicht mir nicht.”
یک هفته تعطیلات برای من کافی نیست.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:

ich reiche mit etwas:
“Mit einem Stück Kuchen reiche ich.”
با یک تکه کیک من کافی است.

sie reicht mit etwas (سوم شخص مفرد):

“Mit dieser Erklärung reicht sie.”
با این توضیح او کافی است.

sie reichen mit etwas (سوم شخص جمع):

“Mit den vorhandenen Ressourcen reichen sie.”
با منابع موجود آن‌ها کافی هستند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از عبارت “mit etwas (Dat.) reichen” برای توصیف کافی بودن یا بسنده کردن در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

to have enough of sth

120
Q

mit der Zeit reichen

A

وقت کافی داشتن

عبارت “mit der Zeit reichen” به زبان آلمانی به معنای “زمان کافی داشتن” یا “به موقع رسیدن” است. این عبارت زمانی استفاده می‌شود که کسی به اندازه کافی زمان برای انجام کاری دارد یا به موقع برای چیزی حاضر می‌شود.

زمان کافی داشتن
“Mit der Zeit reiche ich, um meine Aufgaben zu erledigen.” با زمان کافی، من می‌توانم وظایفم را انجام دهم.

به موقع رسیدن
“Ich hoffe, dass wir mit der Zeit reichen, um den Zug zu erwischen.” امیدوارم که به موقع برسیم تا قطار را بگیریم.

مثال‌های بیشتر برای “mit der Zeit reichen”:
پیشرفت به موقع
“Wenn wir jetzt anfangen, sollten wir mit der Zeit reichen, um das Projekt abzuschließen.” اگر اکنون شروع کنیم، باید به موقع پروژه را به پایان برسانیم.

مدیریت زمان
“Mit guter Planung reiche ich mit der Zeit für alle meine Termine.” با برنامه‌ریزی خوب، من برای همه قرارهایم زمان کافی خواهم داشت.

استفاده موثر از زمان
“Wenn du dich beeilst, reichst du mit der Zeit, um noch ein wenig zu entspannen.” اگر عجله کنی، زمان کافی خواهی داشت تا کمی استراحت کنی.

کافی بودن زمان برای یک کار
“Mit der Zeit reiche ich, um das Abendessen vorzubereiten.” من زمان کافی دارم تا شام را آماده کنم.

ساختار جمله:
mit der Zeit für etwas reichen
“Ich hoffe, dass wir mit der Zeit für die Präsentation reichen.” امیدوارم که زمان کافی برای ارائه داشته باشیم.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich reiche mit der Zeit
“Mit der Zeit reiche ich, um das Buch zu Ende zu lesen.” من زمان کافی دارم تا کتاب را تمام کنم.

sie reicht mit der Zeit (سوم شخص مفرد)
“Sie hofft, dass sie mit der Zeit für das Treffen reicht.” او امیدوار است که برای جلسه به موقع برسد.

sie reichen mit der Zeit (سوم شخص جمع)
“Sie denken, dass sie mit der Zeit für die Deadline reichen.” آن‌ها فکر می‌کنند که به موقع برای مهلت مقرر خواهند رسید.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از عبارت “mit der Zeit reichen” برای توصیف زمان کافی داشتن یا به موقع رسیدن در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

121
Q

mir reicht’s!

A

واسم کافیه

habe genug gehabt

122
Q

reichen

A

کافی بودن

فعل “reichen” به زبان آلمانی به معنای “کافی بودن”، “رسیدن” یا “دست یافتن” است. این فعل بسته به زمینه استفاده، معانی و کاربردهای مختلفی دارد.

کافی بودن
“Das Geld reicht nicht für den Urlaub.”
این پول برای تعطیلات کافی نیست.

رسیدن
“Reicht das Seil bis zum Boden?”
آیا طناب تا کف زمین می‌رسد؟

دست یافتن
“Kannst du mir bitte das Buch reichen?”
می‌توانی لطفاً کتاب را به من بدهی؟

مثال‌های بیشتر برای “reichen”:
کافی بودن منابع
“Das Essen reicht für alle Gäste.”
غذا برای همه مهمانان کافی است.

کافی بودن زمان
“Die Zeit reicht nicht, um alles zu erledigen.”
زمان کافی نیست تا همه چیز را انجام دهیم.

رسیدن به یک هدف
“Reicht deine Vorbereitung für die Prüfung?”
آیا آمادگی تو برای امتحان کافی است؟

دادن چیزی به کسی
“Kannst du mir das Salz reichen?”
می‌توانی نمک را به من بدهی؟

رسیدن به یک مکان
“Das Signal reicht nicht bis in den Keller.”
سیگنال تا زیرزمین نمی‌رسد.

ساختار جمله:
etwas reicht für etwas
“Das Geld reicht für die Miete.”
این پول برای اجاره کافی است.

jemandem etwas reichen
“Kannst du mir bitte den Zucker reichen?”
می‌توانی لطفاً شکر را به من بدهی؟

bis zu etwas reichen
“Der Fluss reicht bis zur Stadtgrenze.”
رودخانه تا مرز شهر می‌رسد.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich reiche
“Ich reiche dir die Dokumente morgen.”
من مدارک را فردا به تو می‌دهم.

sie reicht (سوم شخص مفرد)
“Sie reicht ihren Freunden die Getränke.”
او نوشیدنی‌ها را به دوستانش می‌دهد.

sie reichen (سوم شخص جمع)
“Sie reichen bis zur Spitze des Berges.”
آن‌ها تا قله کوه می‌رسند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “reichen” برای توصیف کافی بودن، رسیدن، و دادن چیزی در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

123
Q

die Sünde

A

کلمه “die Sünde” به زبان آلمانی به معنای “گناه” است. این کلمه برای توصیف اعمال یا رفتارهایی که برخلاف قوانین اخلاقی، دینی یا اجتماعی هستند، به کار می‌رود.

گناه مذهبی
“Er bereut seine Sünden und bittet um Vergebung.”
او از گناهان خود پشیمان است و طلب بخشش می‌کند.

گناه اجتماعی
“Die Lüge war eine große Sünde gegen seine Freunde.”
دروغ گفتن یک گناه بزرگ در برابر دوستانش بود.

تخلف از قوانین اخلاقی
“Habgier und Neid sind Sünden.”
طمع و حسادت گناه هستند.

مثال‌های بیشتر برای “die Sünde”:
گناه شخصی
“Er trug die Last seiner Sünden jahrelang mit sich herum.”
او بار گناهانش را سال‌ها با خود حمل می‌کرد.

گناه اجتماعی
“Die Ungerechtigkeit war eine Sünde gegen die Gesellschaft.”
بی‌عدالتی یک گناه در برابر جامعه بود.

گناه مذهبی
“Die Kirche lehrt, dass man seine Sünden beichten soll.”
کلیسا تعلیم می‌دهد که باید گناهان خود را اعتراف کرد.

گناه اخلاقی
“Es ist eine Sünde, wenn man absichtlich anderen schadet.”
این یک گناه است اگر به عمد به دیگران آسیب برسانیم.

طلب بخشش برای گناه
“Sie bat Gott um Vergebung ihrer Sünden.”
او از خداوند برای بخشش گناهانش طلب بخشش کرد.

ساختار جمله:
eine Sünde begehen
“Er beging eine schwere Sünde, als er das tat.”
او یک گناه سنگین مرتکب شد وقتی که آن کار را انجام داد.

von seinen Sünden ablassen
“Er beschloss, von seinen Sünden abzulassen und ein besseres Leben zu führen.”
او تصمیم گرفت از گناهان خود دست بکشد و زندگی بهتری داشته باشد.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich bekenne meine Sünden
“Ich bekenne meine Sünden und hoffe auf Vergebung.”
من به گناهان خود اعتراف می‌کنم و امیدوارم به بخشش.

sie bereut ihre Sünden (سوم شخص مفرد)
“Sie bereut ihre Sünden und möchte Wiedergutmachung leisten.”
او از گناهان خود پشیمان است و می‌خواهد جبران کند.

sie bereuen ihre Sünden (سوم شخص جمع)
“Sie bereuen ihre Sünden und suchen nach Erlösung.”
آن‌ها از گناهان خود پشیمان هستند و به دنبال رستگاری می‌گردند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از کلمه “die Sünde” برای توصیف اعمال گناه‌آمیز در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

124
Q

eine Sünde begehen

A

عبارت “eine Sünde begehen” به زبان آلمانی به معنای “مرتکب شدن گناه” است. در اینجا مثال‌های مشخص‌تری آورده شده است که از عبارت “eine Sünde begehen” به درستی استفاده شده است:

مرتکب شدن گناه مذهبی
“Er hat eine schwere Sünde begangen und bittet nun um Vergebung.”
او یک گناه سنگین مرتکب شده و اکنون طلب بخشش می‌کند.

انجام دادن عمل خلاف اخلاق
“Wer absichtlich lügt, begeht eine Sünde.”
کسی که به عمد دروغ می‌گوید، گناه مرتکب می‌شود.

خلاف قوانین اجتماعی
“Diebstahl ist eine Sünde gegen die Gemeinschaft. Wer stiehlt, begeht eine Sünde.”
دزدی یک گناه علیه جامعه است. کسی که دزدی می‌کند، گناه مرتکب می‌شود.

مثال‌های بیشتر برای “eine Sünde begehen”:
ارتکاب گناه شخصی
“Sie hat eine Sünde begangen, indem sie ihre Freunde betrog.”
او گناه مرتکب شد وقتی که به دوستانش خیانت کرد.

گناه اخلاقی
“Jemanden absichtlich zu verletzen, ist eine große Sünde. Wer das tut, begeht eine Sünde.”
به عمد به کسی آسیب رساندن، یک گناه بزرگ است. کسی که این کار را می‌کند، گناه مرتکب می‌شود.

گناه اجتماعی
“Korruption zu unterstützen, bedeutet, eine Sünde zu begehen.”
حمایت از فساد به معنای مرتکب شدن گناه است.

اعتراف به گناه
“Er gestand, dass er eine Sünde begangen hatte.”
او اعتراف کرد که گناهی مرتکب شده است.

طلب بخشش برای گناه
“Nachdem er eine Sünde begangen hatte, suchte er nach Vergebung.”
پس از مرتکب شدن گناه، او به دنبال بخشش بود.

ساختار جمله:
eine Sünde begehen
“Jeder, der stiehlt, begeht eine Sünde.”
هر کسی که دزدی می‌کند، گناه مرتکب می‌شود.

eine schwere Sünde begehen
“Er hat eine schwere Sünde begangen und fühlt sich schuldig.”
او یک گناه سنگین مرتکب شده و احساس گناه می‌کند.

125
Q

die Todsünde

A

گناه کبیره

126
Q

die Kette

A

کلمه “die Kette” به زبان آلمانی به معنای “زنجیر” یا “گردنبند” است. این کلمه بسته به زمینه استفاده، معانی و کاربردهای مختلفی دارد.

زنجیر
“Die Kette am Fahrrad muss geölt werden.”
زنجیر دوچرخه باید روغن‌کاری شود.

گردنبند
“Sie trägt eine goldene Kette um den Hals.”
او یک گردنبند طلایی به گردن دارد.

زنجیره
“Eine Kette von Ereignissen führte zu dem Unfall.”
یک زنجیره از حوادث منجر به آن حادثه شد.

مثال‌های بیشتر برای “die Kette”:
زنجیر فلزی
“Der Hund ist an einer langen Kette angebunden.”
سگ به یک زنجیر بلند بسته شده است.

گردنبند جواهر
“Die Kette hat einen schönen Anhänger.”
گردنبند یک آویز زیبا دارد.

زنجیره حوادث
“Eine Kette von Fehlern führte zum Scheitern des Projekts.”
یک زنجیره از اشتباهات منجر به شکست پروژه شد.

زنجیر در ماشین
“Die Kette der Motorsäge muss ausgetauscht werden.”
زنجیر اره‌موتوری باید تعویض شود.

زنجیره تأمین
“Die Kette der Lieferanten ist gut organisiert.”
زنجیره تأمین کنندگان به خوبی سازماندهی شده است.

ساختار جمله:
die Kette schmücken
“Sie schmückte die Kette mit kleinen Perlen.”
او گردنبند را با مرواریدهای کوچک تزئین کرد.

eine Kette tragen
“Er trägt immer eine silberne Kette.”
او همیشه یک گردنبند نقره‌ای می‌پوشد.

eine Kette von Ereignissen
“Eine Kette von Ereignissen brachte sie zusammen.”
یک زنجیره از رویدادها آن‌ها را به هم رساند.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich habe eine Kette
“Ich habe eine neue Kette gekauft.”
من یک گردنبند جدید خریده‌ام.

sie trägt eine Kette (سوم شخص مفرد)
“Sie trägt eine lange Kette aus Gold.”
او یک گردنبند بلند از طلا می‌پوشد.

sie haben eine Kette (سوم شخص جمع)
“Sie haben eine starke Kette für das Tor.”
آن‌ها یک زنجیر قوی برای دروازه دارند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از کلمه “die Kette” برای توصیف زنجیر، گردنبند و زنجیره در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

127
Q

steif

A

سفت و سخت

کلمه “steif” به زبان آلمانی به معنای “سفت”، “خشک”، “غیرقابل انعطاف” یا “رسمی” است. این کلمه بسته به زمینه استفاده، معانی و کاربردهای مختلفی دارد.

سفت
“Der Karton war so steif, dass er kaum zu biegen war.”
کارتن آنقدر سفت بود که به سختی خم می‌شد.

خشک
“Seine Bewegungen waren steif und unnatürlich.”
حرکات او خشک و غیرطبیعی بود.

غیرقابل انعطاف
“Das Material ist zu steif für diese Anwendung.”
این ماده برای این کاربرد خیلی غیرقابل انعطاف است.

رسمی
“Die Atmosphäre auf der Feier war ziemlich steif.”
جو مهمانی خیلی رسمی بود.

مثال‌های بیشتر برای “steif”:
سفت و سخت
“Der neue Mantel ist noch etwas steif.”
کت جدید هنوز کمی سفت است.

خشک و غیرطبیعی
“Er begrüßte mich mit einem steifen Lächeln.”
او با یک لبخند خشک و غیرطبیعی مرا خوشامد گفت.

غیرقابل انعطاف و سخت
“Das Papier war zu steif, um es zu falten.”
کاغذ خیلی سفت بود تا بتوان آن را تا کرد.

رسمی و جدی
“Das Gespräch verlief in einer steifen Atmosphäre.”
مکالمه در یک جو رسمی و جدی پیش رفت.

بی‌حرکت و ثابت
“Die Figur stand steif und regungslos.”
مجسمه سفت و بی‌حرکت ایستاده بود.

ساختار جمله:
etwas steif machen
“Der Wind machte das Segel steif.”
باد بادبان را سفت کرد.

steif bleiben
“Er blieb steif stehen, als er die Nachricht hörte.”
او وقتی خبر را شنید، سفت ایستاد.

steife Haltung
“Sie hatte eine sehr steife Haltung bei der Präsentation.”
او در ارائه بسیار حالت سفت و رسمی داشت.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich bin steif
“Nach dem langen Flug bin ich ganz steif.”
بعد از پرواز طولانی، من کاملاً سفت شده‌ام.

sie ist steif (سوم شخص مفرد)
“Nach dem Unfall war ihr Arm steif.”
بعد از تصادف، دست او سفت بود.

sie sind steif (سوم شخص جمع)
“Nach dem Training sind ihre Muskeln oft steif.”
بعد از تمرین، ماهیچه‌های آن‌ها اغلب سفت هستند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از کلمه “steif” برای توصیف سفت، خشک، غیرقابل انعطاف و رسمی در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

128
Q

die Kirsche

2. die Kirche

A

کلمه “die Kirsche” به زبان آلمانی به معنای “گیلاس” است. این کلمه به میوه گیلاس اشاره دارد که به صورت خوراکی و معمولاً شیرین است.

میوه گیلاس
“Die Kirsche ist im Sommer reif und sehr lecker.”
گیلاس در تابستان رسیده و بسیار خوشمزه است.

گیلاس در غذا
“Ich habe eine Torte mit frischen Kirschen gebacken.”
من کیکی با گیلاس‌های تازه پختم.

انواع مختلف گیلاس
“Es gibt viele Sorten von Kirschen, wie z.B. Süßkirschen und Sauerkirschen.”
انواع مختلفی از گیلاس وجود دارد، مانند گیلاس‌های شیرین و گیلاس‌های ترش.

مثال‌های بیشتر برای “die Kirsche”:
خوردن گیلاس
“Ich liebe es, Kirschen direkt vom Baum zu pflücken und zu essen.”
من دوست دارم گیلاس‌ها را مستقیم از درخت بچینم و بخورم.

استفاده در دسرها
“Kirschen sind eine beliebte Zutat in vielen Desserts.”
گیلاس‌ها یک ماده محبوب در بسیاری از دسرها هستند.

فصل گیلاس
“Im Juni beginnt die Kirschensaison.”
فصل گیلاس از ماه ژوئن آغاز می‌شود.

گیلاس در بازار
“Auf dem Markt gibt es heute frische Kirschen zu kaufen.”
در بازار امروز گیلاس‌های تازه برای خرید وجود دارد.

درخت گیلاس
“Der Kirschbaum im Garten trägt dieses Jahr viele Früchte.”
درخت گیلاس در باغ امسال میوه‌های زیادی داده است.

ساختار جمله:
Kirschen pflücken
“Wir gehen am Wochenende Kirschen pflücken.”
ما آخر هفته برای چیدن گیلاس می‌رویم.

Kirschen essen
“Er isst gerne Kirschen zum Frühstück.”
او دوست دارد برای صبحانه گیلاس بخورد.

Kirschen kaufen
“Ich habe auf dem Markt Kirschen gekauft.”
من در بازار گیلاس خریدم.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich liebe Kirschen
“Ich liebe Kirschen, besonders im Sommer.”
من گیلاس را دوست دارم، به خصوص در تابستان.

sie isst Kirschen (سوم شخص مفرد)
“Sie isst Kirschen direkt vom Baum.”
او گیلاس‌ها را مستقیم از درخت می‌خورد.

sie pflücken Kirschen (سوم شخص جمع)
“Sie pflücken Kirschen im Obstgarten.”
آن‌ها در باغ میوه گیلاس می‌چینند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از کلمه “die Kirsche” برای توصیف میوه گیلاس و کاربردهای مختلف آن استفاده کرد.

کلیسا-1-

129
Q

die Scheibe

A

کلمه “die Scheibe” به زبان آلمانی به معنای “برش”، “ورقه”، “دیسک” یا “شیشه” است. این کلمه بسته به زمینه استفاده، معانی و کاربردهای مختلفی دارد.

برش یا ورقه
“Ich hätte gerne eine Scheibe Brot.”
من یک برش نان می‌خواهم.

دیسک یا صفحه
“Die Bremsscheibe muss ausgetauscht werden.”
دیسک ترمز باید تعویض شود.

شیشه
“Die Scheibe des Autos war zerbrochen.”
شیشه ماشین شکسته بود.

مثال‌های بیشتر برای “die Scheibe”:
برش نان
“Er schnitt eine dicke Scheibe Brot ab.”
او یک برش ضخیم نان برید.

برش میوه
“Sie legte eine Scheibe Zitrone in ihren Tee.”
او یک برش لیمو در چایش گذاشت.

دیسک موسیقی
“Die alte Scheibe spielt immer noch meine Lieblingslieder.”
دیسک قدیمی هنوز هم آهنگ‌های مورد علاقه‌ام را پخش می‌کند.

شیشه پنجره
“Die Kinder warfen den Ball und zerbrachen eine Scheibe.”
بچه‌ها توپ را پرتاب کردند و یک شیشه را شکستند.

شیشه نمایشگاه
“Die Scheiben des Schaufensters waren blitzblank.”
شیشه‌های ویترین فروشگاه برق می‌زدند.

ساختار جمله:
eine Scheibe Brot
“Zum Frühstück esse ich oft eine Scheibe Brot mit Marmelade.”
برای صبحانه اغلب یک برش نان با مربا می‌خورم.

eine Scheibe Käse
“Er legte eine Scheibe Käse auf sein Sandwich.”
او یک برش پنیر روی ساندویچش گذاشت.

eine Scheibe Zitrone
“Bitte geben Sie mir eine Scheibe Zitrone für mein Wasser.”
لطفاً یک برش لیمو برای آب من بدهید.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich schneide eine Scheibe
“Ich schneide eine Scheibe Brot für dich.”
من یک برش نان برای تو می‌برم.

sie legt eine Scheibe (سوم شخص مفرد)
“Sie legt eine Scheibe Wurst auf ihr Brot.”
او یک برش سوسیس روی نانش می‌گذارد.

sie schneiden Scheiben (سوم شخص جمع)
“Sie schneiden dünne Scheiben von der Tomate.”
آن‌ها برش‌های نازک از گوجه‌فرنگی می‌برند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از کلمه “die Scheibe” برای توصیف برش، دیسک، و شیشه در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

مثل ورقه های نون

130
Q

spülen

A

شستن ظروف
“Nach dem Abendessen muss ich das Geschirr spülen.”
بعد از شام باید ظرف‌ها را بشویم.

آبکشی کردن میوه‌ها یا سبزیجات
“Vergiss nicht, das Gemüse vor dem Kochen zu spülen.”
فراموش نکن سبزیجات را قبل از پختن بشویی.

تمیز کردن با آب
“Er spült die Flaschen aus, bevor er sie recycelt.”
او بطری‌ها را قبل از بازیافت آبکشی می‌کند.

مثال‌های بیشتر برای “spülen”:
شستن ظروف
“Kannst du bitte das Geschirr spülen? Ich trockne ab.”
می‌توانی لطفاً ظرف‌ها را بشویی؟ من خشک می‌کنم.

آبکشی کردن میوه‌ها
“Sie spült die Trauben unter fließendem Wasser.”
او انگورها را زیر آب جاری می‌شوید.

شستن وسایل آشپزخانه
“Nach dem Backen spülte sie die Schüsseln und das Besteck.”
بعد از پختن، او کاسه‌ها و کارد و چنگال‌ها را شست.

آبکشی کردن لیوان‌ها
“Er spült die Gläser, bevor er sie auf das Regal stellt.”
او لیوان‌ها را می‌شوید قبل از اینکه آن‌ها را روی قفسه بگذارد.

شستن و تمیز کردن سینک
“Bitte spüle die Spüle aus, wenn du fertig bist.”
لطفاً سینک را بشوی وقتی کارت تمام شد.

ساختار جمله:
das Geschirr spülen
“Ich spüle das Geschirr jeden Abend nach dem Abendessen.”
من هر شب بعد از شام ظرف‌ها را می‌شویم.

Obst oder Gemüse spülen
“Er spült die Tomaten vor dem Schneiden.”
او گوجه‌فرنگی‌ها را قبل از بریدن می‌شوید.

Gläser spülen
“Sie spült die Gläser nach der Party.”
او لیوان‌ها را بعد از مهمانی می‌شوید.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich spüle
“Ich spüle das Geschirr immer sofort nach dem Essen.”
من همیشه بلافاصله بعد از غذا ظرف‌ها را می‌شویم.

sie spült (سوم شخص مفرد)
“Sie spült die Erdbeeren, bevor sie sie serviert.”
او توت‌فرنگی‌ها را قبل از سرو می‌شوید.

sie spülen (سوم شخص جمع)
“Sie spülen die Töpfe und Pfannen nach dem Kochen.”
آن‌ها قابلمه‌ها و تابه‌ها را بعد از پختن می‌شویند.

آبکشی کردن

131
Q

stören

A

فعل “stören” به زبان آلمانی به معنای “مزاحم شدن”، “مختل کردن” یا “آزار دادن” است. این فعل زمانی استفاده می‌شود که کسی یا چیزی باعث وقفه یا ناراحتی در فعالیت‌ها یا وضعیت دیگری شود.

مزاحم شدن
“Kannst du bitte leise sein? Du störst mich beim Arbeiten.”
می‌توانی لطفاً ساکت باشی؟ تو در کار کردن مزاحم من می‌شوی.

مختل کردن
“Der Lärm draußen stört den Unterricht.”
سر و صدای بیرون کلاس درس را مختل می‌کند.

آزار دادن
“Es stört mich, wenn du so laut sprichst.”
وقتی بلند صحبت می‌کنی، من را آزار می‌دهی.

مثال‌های بیشتر برای “stören”:
مزاحمت در مطالعه
“Die laute Musik stört mich beim Lesen.”
موسیقی بلند در خواندن من مزاحمت ایجاد می‌کند.

مختل کردن جلسه
“Bitte nicht stören! Wir haben eine Besprechung.”
لطفاً مزاحم نشوید! ما جلسه داریم.

آزار دادن با رفتار
“Sein ständiges Klopfen stört alle im Büro.”
کوبیدن‌های مداومش همه را در دفتر آزار می‌دهد.

وقفه در خواب
“Das Licht vom Fernseher stört meinen Schlaf.”
نور تلویزیون خواب من را مختل می‌کند.

ناراحت شدن از بوی بد
“Der Geruch stört mich wirklich.”
این بو واقعاً من را ناراحت می‌کند.

ساختار جمله:
jemanden stören
“Bitte stört mich nicht, während ich telefoniere.”
لطفاً وقتی تلفن صحبت می‌کنم مزاحم من نشوید.

etwas stört jemanden
“Es stört mich, dass du immer zu spät kommst.”
این من را ناراحت می‌کند که همیشه دیر می‌آیی.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich störe
“Ich hoffe, ich störe dich nicht.”
امیدوارم که مزاحم تو نشوم.

sie stört (سوم شخص مفرد)
“Sie stört ihre Schwester, wenn sie laut Musik hört.”
او خواهرش را آزار می‌دهد وقتی که موسیقی بلند گوش می‌کند.

sie stören (سوم شخص جمع)
“Sie stören die Nachbarn mit ihrem Lärm.”
آن‌ها با سر و صدایشان همسایه‌ها را آزار می‌دهند.

132
Q

auf dem Rücken tragen

A

کول کردن

عبارت “auf dem Rücken tragen” به زبان آلمانی به معنای “روی پشت حمل کردن” یا “به پشت حمل کردن” است. این عبارت زمانی استفاده می‌شود که چیزی یا کسی را روی پشت خود حمل کنید.

حمل کردن کودک روی پشت
“Die Mutter trägt ihr Baby auf dem Rücken.”
مادر کودک خود را روی پشت حمل می‌کند.

حمل کردن کوله‌پشتی
“Er trägt einen schweren Rucksack auf dem Rücken.”
او یک کوله‌پشتی سنگین را روی پشت حمل می‌کند.

حمل کردن چوب‌ها
“Der Arbeiter trägt die Holzstämme auf dem Rücken.”
کارگر تنه‌های چوب را روی پشت حمل می‌کند.

مثال‌های بیشتر برای “auf dem Rücken tragen”:
حمل کردن کوله‌پشتی
“Die Wanderer tragen ihre Ausrüstung auf dem Rücken.”
کوهنوردان تجهیزات خود را روی پشت حمل می‌کنند.

حمل کردن کیف مدرسه
“Die Schüler tragen ihre Schultaschen auf dem Rücken.”
دانش‌آموزان کیف‌های مدرسه خود را روی پشت حمل می‌کنند.

حمل کردن وسایل سنگین
“Er trägt einen Sack Kartoffeln auf dem Rücken.”
او یک کیسه سیب‌زمینی را روی پشت حمل می‌کند.

حمل کردن حیوانات خانگی
“Die Frau trägt ihren Hund in einer Tasche auf dem Rücken.”
زن سگش را در یک کیف روی پشت حمل می‌کند.

حمل کردن چوب‌ها برای آتش
“Sie tragen das Brennholz auf dem Rücken zum Lagerfeuer.”
آن‌ها چوب‌های آتش را روی پشت به سمت آتش‌سوزی حمل می‌کنند.

ساختار جمله:
etwas auf dem Rücken tragen
“Er trägt seinen Rucksack immer auf dem Rücken.”
او همیشه کوله‌پشتی خود را روی پشت حمل می‌کند.

jemanden auf dem Rücken tragen
“Der Vater trägt seinen Sohn auf dem Rücken.”
پدر پسرش را روی پشت حمل می‌کند.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich trage auf dem Rücken
“Ich trage meinen Rucksack auf dem Rücken, wenn ich wandern gehe.”
من کوله‌پشتی خود را روی پشت حمل می‌کنم وقتی که به کوهنوردی می‌روم.

sie trägt auf dem Rücken (سوم شخص مفرد)
“Sie trägt ihre Einkäufe auf dem Rücken nach Hause.”
او خریدهایش را روی پشت به خانه حمل می‌کند.

sie tragen auf dem Rücken (سوم شخص جمع)
“Sie tragen das Gepäck auf dem Rücken durch den Flughafen.”
آن‌ها چمدان‌ها را روی پشت از فرودگاه حمل می‌کنند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از عبارت “auf dem Rücken tragen” برای توصیف حمل کردن چیزها یا افرادی روی پشت در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

133
Q

tragen

A

عل “tragen” به زبان آلمانی به معنای “حمل کردن”، “پوشیدن” یا “بر دوش داشتن” است. این فعل بسته به زمینه استفاده، معانی و کاربردهای مختلفی دارد.

حمل کردن
“Er trägt die Einkaufstüten nach Hause.”
او کیسه‌های خرید را به خانه حمل می‌کند.

پوشیدن
“Sie trägt ein schönes Kleid.”
او یک لباس زیبا پوشیده است.

بر دوش داشتن
“Er trägt viel Verantwortung in seiner Position.”
او در موقعیت خود مسئولیت زیادی بر عهده دارد.

مثال‌های بیشتر برای “tragen”:
حمل کردن بار
“Die Arbeiter tragen die Kisten in den Lagerraum.”
کارگران جعبه‌ها را به انبار حمل می‌کنند.

پوشیدن لباس
“Im Winter trägt er immer einen warmen Mantel.”
در زمستان همیشه یک کت گرم می‌پوشد.

حمل کودک
“Die Mutter trägt ihr Baby in einer Trage.”
مادر کودک خود را در یک حامل حمل می‌کند.

داشتن مسئولیت
“Sie trägt die Verantwortung für das Projekt.”
او مسئولیت پروژه را بر عهده دارد.

داشتن آثار هنری
“Der Raum trägt viele schöne Gemälde.”
اتاق دارای بسیاری از نقاشی‌های زیبا است.

ساختار جمله:
etwas tragen
“Er trägt eine schwere Tasche.”
او یک کیف سنگین حمل می‌کند.

Kleidung tragen
“Sie trägt immer elegante Kleidung.”
او همیشه لباس‌های شیک می‌پوشد.

Verantwortung tragen
“Er trägt die Verantwortung für seine Entscheidungen.”
او مسئولیت تصمیماتش را بر عهده دارد.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich trage
“Ich trage gerne bunte Kleidung.”
من دوست دارم لباس‌های رنگارنگ بپوشم.

sie trägt (سوم شخص مفرد)
“Sie trägt den Kuchen in die Küche.”
او کیک را به آشپزخانه حمل می‌کند.

sie tragen (سوم شخص جمع)
“Sie tragen die Stühle in den Garten.”
آن‌ها صندلی‌ها را به باغ حمل می‌کنند.

استفاده‌های خاص:
auf dem Rücken tragen
“Er trägt den Rucksack auf dem Rücken.”
او کوله‌پشتی را روی پشتش حمل می‌کند.

in der Hand tragen
“Ich trage die Blumen in der Hand.”
من گل‌ها را در دستم حمل می‌کنم.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “tragen” برای توصیف حمل کردن، پوشیدن، و بر دوش داشتن مسئولیت در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

134
Q

überfahren

A

زیر گرفتن

فعل “überfahren” به زبان آلمانی به معنای “زیر گرفتن” یا “از روی چیزی یا کسی رد شدن” است. این فعل معمولاً در زمینه‌های ترافیک و تصادفات استفاده می‌شود.

زیر گرفتن (در ترافیک)
“Der Fahrer hat ein Rotlicht überfahren.”
راننده از چراغ قرمز رد شد.

تصادف و زیر گرفتن کسی
“Ein Auto hat einen Fußgänger überfahren.”
یک ماشین یک عابر پیاده را زیر گرفت.

استفاده نادرست از قدرت یا قانون (به طور غیررسمی)
“Der Chef hat unsere Einwände einfach überfahren.”
رئیس به سادگی از اعتراضات ما چشم‌پوشی کرد.

مثال‌های بیشتر برای “überfahren”:
زیر گرفتن در ترافیک
“Er wurde fast überfahren, als er die Straße überquerte.”
او تقریباً زیر گرفته شد وقتی که از خیابان عبور می‌کرد.

تصادف با حیوانات
“Ein Auto hat einen Hund überfahren.”
یک ماشین یک سگ را زیر گرفت.

استفاده نادرست از قدرت
“Die Regierung hat die neuen Gesetze über Nacht überfahren.”
دولت قوانین جدید را به سرعت تصویب کرد (بدون توجه به اعتراضات).

نقض قوانین ترافیک
“Sie hat das Stoppschild überfahren, ohne anzuhalten.”
او بدون توقف از روی تابلو توقف رد شد.

رانندگی با سرعت بالا
“Er hat die Geschwindigkeitsbegrenzung völlig überfahren.”
او کاملاً از محدودیت سرعت تجاوز کرد.

ساختار جمله:
jemanden/etwas überfahren
“Der Zug hat das Auto auf den Gleisen überfahren.”
قطار ماشین روی ریل را زیر گرفت.

ein Hindernis überfahren
“Er hat einen großen Stein auf der Straße überfahren.”
او از روی یک سنگ بزرگ در جاده رد شد.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich überfahre
“Ich hoffe, dass ich niemals jemanden überfahre.”
امیدوارم که هیچ‌وقت کسی را زیر نگیرم.

sie überfährt (سوم شخص مفرد)
“Sie überfährt fast das Tier auf der Straße.”
او تقریباً حیوان روی جاده را زیر می‌گیرد.

sie überfahren (سوم شخص جمع)
“Sie überfahren häufig die Geschwindigkeitsbegrenzung.”
آن‌ها اغلب از محدودیت سرعت تجاوز می‌کنند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “überfahren” برای توصیف زیر گرفتن یا رد شدن از روی چیزی یا کسی در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

135
Q

entführen

A

فعل “entführen” به زبان آلمانی به معنای “ربودن” یا “آدم‌ربایی کردن” است. این فعل معمولاً برای توصیف اقدام به بردن کسی به زور و بدون رضایت او استفاده می‌شود.

آدم‌ربایی
“Die Verbrecher haben das Kind entführt.”
مجرمان کودک را ربودند.

هواپیماربایی
“Die Terroristen haben das Flugzeug entführt.”
تروریست‌ها هواپیما را ربودند.

ربودن برای باج‌خواهی
“Die Entführer fordern eine hohe Lösegeldsumme.”
آدم‌ربایان مبلغ زیادی باج می‌خواهند.

مثال‌های بیشتر برای “entführen”:
آدم‌ربایی
“Sie wurde auf dem Heimweg entführt.”
او در راه بازگشت به خانه ربوده شد.

ربودن برای باج‌گیری
“Die Entführer haben die Geisel in einem Versteck gehalten.”
آدم‌ربایان گروگان را در یک مخفیگاه نگه داشتند.

ربودن افراد مشهور
“Der berühmte Schauspieler wurde von einem Fan entführt.”
بازیگر مشهور توسط یکی از طرفدارانش ربوده شد.

ربودن خودرو
“Die Diebe haben das Auto entführt und sind geflohen.”
دزدها ماشین را ربودند و فرار کردند.

ربودن برای هدف‌های سیاسی
“Der Politiker wurde von einer radikalen Gruppe entführt.”
سیاستمدار توسط یک گروه رادیکال ربوده شد.

ساختار جمله:
jemanden entführen
“Die Piraten haben das Schiff und die Besatzung entführt.”
دزدان دریایی کشتی و خدمه را ربودند.

aus einem Ort entführen
“Das Kind wurde aus dem Park entführt.”
کودک از پارک ربوده شد.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich entführe
“Ich hoffe, dass ich nie in eine Situation gerate, in der ich jemanden entführen muss.”
امیدوارم هرگز در موقعیتی قرار نگیرم که مجبور به ربودن کسی باشم.

sie entführt (سوم شخص مفرد)
“Sie entführt den Hund und verlangt eine Belohnung.”
او سگ را ربود و درخواست جایزه کرد.

sie entführen (سوم شخص جمع)
“Sie entführen oft Touristen in dieser Region.”
آن‌ها اغلب گردشگران را در این منطقه می‌ربایند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “entführen” برای توصیف ربودن یا آدم‌ربایی در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

136
Q

entbehren

A

فعل “entbehren” به زبان آلمانی به معنای “فاقد بودن”، “بدون چیزی بودن” یا “تحمل کردن بدون داشتن چیزی” است. این فعل معمولاً در مواقعی استفاده می‌شود که چیزی یا کسی به طور ضروری و نیازمندانه از دست رفته یا در دسترس نیست.

فاقد بودن
“Die Stadt entbehrt einer ausreichenden medizinischen Versorgung.”
شهر فاقد مراقبت‌های پزشکی کافی است.

بدون چیزی بودن
“Er kann keine einzige Mahlzeit entbehren.”
او نمی‌تواند حتی یک وعده غذا را تحمل کند.

تحمل کردن بدون داشتن چیزی
“Viele Menschen müssen in der Not wichtige Dinge entbehren.”
بسیاری از مردم در شرایط اضطراری باید از چیزهای مهم خود بگذرند.

مثال‌های بیشتر برای “entbehren”:
فاقد منابع
“Diese Region entbehrt sauberes Trinkwasser.”
این منطقه فاقد آب آشامیدنی تمیز است.

بدون کمک
“Er musste die Reise ohne jegliche Unterstützung entbehren.”
او مجبور بود سفر را بدون هیچ گونه حمایتی تحمل کند.

تحمل دوری از خانواده
“Die Soldaten entbehren oft ihre Familien für lange Zeit.”
سربازان اغلب باید برای مدت طولانی دوری از خانواده‌هایشان را تحمل کنند.

بدون امکانات
“Die Expedition entbehrte jeglichen Komfort.”
این سفر اکتشافی فاقد هرگونه راحتی بود.

تحمل دوری از دوستان
“Sie musste ihre Freunde für mehrere Jahre entbehren.”
او مجبور بود دوستانش را برای چندین سال تحمل کند.

ساختار جمله:
etwas entbehren
“Er entbehrt das tägliche Training.”
او از تمرین روزانه محروم است.

jemanden entbehren
“Sie entbehrt ihre Kinder sehr.”
او از فرزندانش بسیار دور است.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich entbehre
“Ich entbehre meine Freunde, seitdem ich umgezogen bin.”
از زمانی که نقل مکان کرده‌ام، دوستانم را از دست داده‌ام.

sie entbehrt (سوم شخص مفرد)
“Sie entbehrt ihren Mann, der im Ausland arbeitet.”
او از همسرش که در خارج از کشور کار می‌کند، دور است.

sie entbehren (سوم شخص جمع)
“Sie entbehren viele Annehmlichkeiten während der Reise.”
آن‌ها در طول سفر بسیاری از راحتی‌ها را از دست می‌دهند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “entbehren” برای توصیف فاقد بودن، تحمل کردن بدون داشتن چیزی و دوری از چیزی یا کسی در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

137
Q

entfernen

A

remove

فعل “entfernen” به زبان آلمانی به معنای “حذف کردن”، “دور کردن” یا “پاک کردن” است. این فعل معمولاً برای توصیف عمل برداشتن چیزی از یک مکان، دور کردن چیزی یا پاک کردن استفاده می‌شود.

حذف کردن
“Bitte entfernen Sie den Fleck von der Tischdecke.”
لطفاً لکه را از رومیزی پاک کنید.

دور کردن
“Der Arzt entfernte den Splitter aus meinem Finger.”
پزشک تراشه را از انگشتم خارج کرد.

پاک کردن
“Man muss den alten Lack entfernen, bevor man den neuen aufträgt.”
باید رنگ قدیمی را پاک کرد قبل از اینکه رنگ جدید را بزنند.

مثال‌های بیشتر برای “entfernen”:
حذف کردن نرم‌افزار
“Er entfernte die unnötigen Programme von seinem Computer.”
او برنامه‌های غیرضروری را از کامپیوترش حذف کرد.

دور کردن علف‌های هرز
“Wir müssen die Unkraut aus dem Garten entfernen.”
ما باید علف‌های هرز را از باغ دور کنیم.

پاک کردن گرد و غبار
“Sie entfernte den Staub von den Regalen.”
او گرد و غبار را از قفسه‌ها پاک کرد.

حذف کردن فایل‌ها
“Ich habe versehentlich wichtige Dateien entfernt.”
من به اشتباه فایل‌های مهم را حذف کردم.

پاک کردن لکه‌ها
“Der Reiniger entfernt hartnäckige Flecken.”
پاک کننده لکه‌های سرسخت را پاک می‌کند.

ساختار جمله:
etwas entfernen
“Er entfernte den Nagel aus der Wand.”
او میخ را از دیوار خارج کرد.

von einem Ort entfernen
“Sie entfernte das Buch vom Tisch.”
او کتاب را از روی میز برداشت.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich entferne
“Ich entferne das alte Etikett von der Flasche.”
من برچسب قدیمی را از بطری جدا می‌کنم.

sie entfernt (سوم شخص مفرد)
“Sie entfernt den Schmutz von ihren Schuhen.”
او خاک را از کفش‌هایش پاک می‌کند.

sie entfernen (سوم شخص جمع)
“Sie entfernen die alten Möbel aus dem Raum.”
آن‌ها مبلمان قدیمی را از اتاق خارج می‌کنند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “entfernen” برای توصیف حذف کردن، دور کردن و پاک کردن در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

جداکردن

138
Q

überholen

A

فعل “überholen” به زبان آلمانی به معنای “سبقت گرفتن” یا “بازبینی کردن” است. این فعل بسته به زمینه استفاده، معانی و کاربردهای مختلفی دارد.

سبقت گرفتن
“Er hat auf der Autobahn mehrere Autos überholt.”
او در بزرگراه از چندین ماشین سبقت گرفت.

بازبینی و تعمیر کردن
“Der Mechaniker überholt den Motor des Autos.”
مکانیک موتور ماشین را بازبینی و تعمیر می‌کند.

پیشی گرفتن
“Die Firma hat ihre Konkurrenten überholt.”
شرکت از رقبای خود پیشی گرفته است.

مثال‌های بیشتر برای “überholen”:
سبقت گرفتن در جاده
“Es ist gefährlich, in einer Kurve zu überholen.”
سبقت گرفتن در یک پیچ خطرناک است.

بازبینی و تعمیر ماشین
“Wir müssen den alten Traktor überholen, bevor wir ihn wieder benutzen können.”
باید تراکتور قدیمی را بازبینی و تعمیر کنیم قبل از اینکه دوباره از آن استفاده کنیم.

پیشی گرفتن در رقابت
“Das neue Modell hat alle bisherigen Verkaufsrekorde überholt.”
مدل جدید تمام رکوردهای فروش قبلی را شکسته است.

پیشرفت کردن
“Technologisch hat das Land viele andere Nationen überholt.”
این کشور از لحاظ تکنولوژیکی از بسیاری از کشورهای دیگر پیشی گرفته است.

ساختار جمله:
jemanden/etwas überholen
“Er überholte das langsam fahrende Auto.”
او از ماشین کم سرعت سبقت گرفت.

bei etwas überholen
“Sie hat ihre Konkurrenten im Rennen überholt.”
او در مسابقه از رقبایش سبقت گرفت.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich überhole
“Ich überhole nur, wenn die Straße frei ist.”
من فقط وقتی سبقت می‌گیرم که جاده خلوت باشد.

sie überholt (سوم شخص مفرد)
“Sie überholt das Fahrrad auf der rechten Seite.”
او از سمت راست از دوچرخه سبقت می‌گیرد.

sie überholen (سوم شخص جمع)
“Sie überholen den Lkw auf der Autobahn.”
آن‌ها در بزرگراه از کامیون سبقت می‌گیرند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “überholen” برای توصیف سبقت گرفتن، بازبینی و تعمیر کردن و پیشی گرفتن در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

139
Q

übernehmen

A

فعل “übernehmen” به زبان آلمانی به معنای “به عهده گرفتن”، “تصاحب کردن”، یا “مسئولیت پذیرفتن” است. این فعل بسته به زمینه استفاده، معانی و کاربردهای مختلفی دارد.

به عهده گرفتن
“Ich werde die Verantwortung für das Projekt übernehmen.”
من مسئولیت پروژه را به عهده خواهم گرفت.

تصاحب کردن
“Das Unternehmen hat einen kleineren Konkurrenten übernommen.”
شرکت یک رقیب کوچکتر را تصاحب کرد.

مسئولیت پذیرفتن
“Er hat die Leitung der Abteilung übernommen.”
او مدیریت بخش را به عهده گرفت.

مثال‌های بیشتر برای “übernehmen”:
به عهده گرفتن کار
“Sie wird die Aufgabe übernehmen, die Berichte zu erstellen.”
او وظیفه تهیه گزارش‌ها را به عهده خواهد گرفت.

تصاحب شرکت
“Ein internationales Konsortium hat die Firma übernommen.”
یک کنسرسیوم بین‌المللی شرکت را تصاحب کرده است.

پذیرفتن مسئولیت
“Er hat die Verantwortung für die Fehlentscheidung übernommen.”
او مسئولیت تصمیم اشتباه را پذیرفته است.

گرفتن وظایف جدید
“Nach dem Ausscheiden des Kollegen musste sie viele neue Aufgaben übernehmen.”
بعد از ترک همکار، او باید بسیاری از وظایف جدید را به عهده می‌گرفت.

قبول کردن نقش
“Er wird die Rolle des Teamleiters übernehmen.”
او نقش سرپرست تیم را به عهده خواهد گرفت.

ساختار جمله:
etwas übernehmen
“Sie hat die Projektleitung übernommen.”
او مدیریت پروژه را به عهده گرفته است.

die Verantwortung übernehmen
“Ich übernehme die Verantwortung für diesen Fehler.”
من مسئولیت این اشتباه را به عهده می‌گیرم.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich übernehme
“Ich übernehme die Organisation der Veranstaltung.”
من سازماندهی رویداد را به عهده می‌گیرم.

sie übernimmt (سوم شخص مفرد)
“Sie übernimmt die Position der Geschäftsführerin.”
او سمت مدیرعاملی را به عهده می‌گیرد.

sie übernehmen (سوم شخص جمع)
“Sie übernehmen die Kontrolle über das neue Projekt.”
آن‌ها کنترل پروژه جدید را به عهده می‌گیرند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “übernehmen” برای توصیف به عهده گرفتن مسئولیت‌ها، تصاحب کردن و پذیرفتن وظایف در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

140
Q

überqueren

A

فعل “überqueren” به زبان آلمانی به معنای “عبور کردن” یا “رد شدن از” است. این فعل زمانی استفاده می‌شود که کسی یا چیزی از یک طرف به طرف دیگر یک مکان یا شیء حرکت می‌کند، مانند عبور کردن از خیابان، رودخانه یا پل.

عبور کردن از خیابان
“Er überquerte die Straße bei der Ampel.”
او از خیابان در محل چراغ راهنمایی عبور کرد.

رد شدن از پل
“Wir überquerten die Brücke zu Fuß.”
ما از پل پیاده عبور کردیم.

عبور کردن از رودخانه
“Sie überquerten den Fluss mit einem Boot.”
آن‌ها با قایق از رودخانه عبور کردند.

مثال‌های بیشتر برای “überqueren”:
عبور کردن از جاده
“Die Kinder überquerten die Straße auf dem Zebrastreifen.”
بچه‌ها از خط عابر پیاده خیابان عبور کردند.

رد شدن از مسیر
“Er überquerte das Feld, um schneller nach Hause zu kommen.”
او از روی زمین عبور کرد تا سریع‌تر به خانه برسد.

عبور از مرز
“Viele Flüchtlinge überquerten die Grenze auf der Suche nach Sicherheit.”
بسیاری از پناهندگان در جستجوی امنیت از مرز عبور کردند.

عبور از یک اتاق
“Sie überquerte den Raum, um das Fenster zu öffnen.”
او از اتاق عبور کرد تا پنجره را باز کند.

عبور از دریا
“Das Schiff überquerte den Atlantik in zwei Wochen.”
کشتی در دو هفته از اقیانوس اطلس عبور کرد.

ساختار جمله:
etwas überqueren
“Wir überquerten die Straße, um zum Park zu gelangen.”
ما از خیابان عبور کردیم تا به پارک برسیم.

einen Fluss überqueren
“Sie überquerten den Fluss auf einer alten Brücke.”
آن‌ها از روی یک پل قدیمی از رودخانه عبور کردند.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich überquere
“Ich überquere jeden Tag diese Brücke, um zur Arbeit zu gehen.”
من هر روز از این پل عبور می‌کنم تا به سر کار بروم.

sie überquert (سوم شخص مفرد)
“Sie überquert die Straße immer an der Ampel.”
او همیشه از محل چراغ راهنمایی از خیابان عبور می‌کند.

sie überqueren (سوم شخص جمع)
“Sie überqueren das Meer auf einem großen Schiff.”
آن‌ها با یک کشتی بزرگ از دریا عبور می‌کنند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “überqueren” برای توصیف عبور کردن از مکان‌ها یا اشیاء در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

141
Q

überreden

A

فعل “überreden” به زبان آلمانی به معنای “متقاعد کردن” یا “راضی کردن” است. این فعل زمانی استفاده می‌شود که کسی را با استفاده از دلایل، استدلال‌ها یا تشویق به انجام کاری متقاعد می‌کنید.

متقاعد کردن
“Ich konnte ihn überreden, mit uns ins Kino zu kommen.”
من توانستم او را متقاعد کنم که با ما به سینما بیاید.

راضی کردن
“Sie hat ihre Eltern überredet, ihr ein neues Handy zu kaufen.”
او والدینش را راضی کرد که برایش یک تلفن همراه جدید بخرند.

مثال‌های بیشتر برای “überreden”:
متقاعد کردن برای سفر
“Wir haben sie überredet, mit uns nach Paris zu fahren.”
ما او را متقاعد کردیم که با ما به پاریس بیاید.

راضی کردن برای شرکت در مهمانی
“Er überredete seinen Freund, zur Party zu gehen.”
او دوستش را راضی کرد که به مهمانی برود.

متقاعد کردن برای تغییر نظر
“Sie überredete ihren Chef, den Plan zu ändern.”
او رئیسش را متقاعد کرد که برنامه را تغییر دهد.

راضی کردن برای امتحان کردن چیزی جدید
“Ich überredete meine Schwester, Sushi zu probieren.”
من خواهرم را متقاعد کردم که سوشی را امتحان کند.

متقاعد کردن برای پذیرفتن یک پیشنهاد
“Er überredete sie, das Jobangebot anzunehmen.”
او او را متقاعد کرد که پیشنهاد شغلی را قبول کند.

ساختار جمله:
jemanden überreden
“Er hat mich überredet, ihm zu helfen.”
او مرا متقاعد کرد که به او کمک کنم.

zu etwas überreden
“Ich habe sie überredet, mit mir zu kommen.”
من او را متقاعد کردم که با من بیاید.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich überrede
“Ich überrede meinen Freund, mehr Sport zu treiben.”
من دوستم را متقاعد می‌کنم که بیشتر ورزش کند.

sie überredet (سوم شخص مفرد)
“Sie überredet ihre Eltern, ihr zu erlauben, allein zu reisen.”
او والدینش را متقاعد می‌کند که اجازه دهند به تنهایی سفر کند.

sie überreden (سوم شخص جمع)
“Sie überreden ihren Lehrer, den Test zu verschieben.”
آن‌ها معلمشان را متقاعد می‌کنند که امتحان را به تعویق بیندازد.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “überreden” برای توصیف متقاعد کردن یا راضی کردن در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

-قانع و متقاعد کردن

142
Q

überzeugen

A

قانع کردن- متقاعد کردن-

فعل “überzeugen” به زبان آلمانی به معنای “متقاعد کردن” یا “قانع کردن” است. این فعل زمانی استفاده می‌شود که شما با استفاده از دلایل، استدلال‌ها یا شواهد، کسی را به چیزی باوراند یا متقاعد کنید.

متقاعد کردن
“Er konnte mich davon überzeugen, dass es die richtige Entscheidung war.”
او توانست مرا متقاعد کند که این تصمیم درستی بود.

قانع کردن
“Sie hat ihn davon überzeugt, gesünder zu essen.”
او او را قانع کرد که سالم‌تر غذا بخورد.

مثال‌های بیشتر برای “überzeugen”:
متقاعد کردن برای قبول کردن پیشنهاد
“Ich habe sie überzeugt, das Jobangebot anzunehmen.”
من او را متقاعد کردم که پیشنهاد شغلی را قبول کند.

قانع کردن برای تغییر نظر
“Er konnte den Vorstand überzeugen, den Plan zu ändern.”
او توانست هیئت مدیره را متقاعد کند که برنامه را تغییر دهد.

متقاعد کردن برای شرکت در فعالیت
“Wir haben ihn überzeugt, an dem Wettbewerb teilzunehmen.”
ما او را متقاعد کردیم که در مسابقه شرکت کند.

قانع کردن برای پذیرفتن یک نظر
“Sie überzeugte ihre Freunde von der Wichtigkeit des Umweltschutzes.”
او دوستانش را از اهمیت حفاظت از محیط زیست قانع کرد.

متقاعد کردن برای امتحان کردن چیزی جدید
“Ich habe meinen Bruder überzeugt, Yoga auszuprobieren.”
من برادرم را متقاعد کردم که یوگا را امتحان کند.

ساختار جمله:
jemanden überzeugen
“Er überzeugte mich von seiner Unschuld.”
او مرا از بی‌گناهی خود متقاعد کرد.

von etwas überzeugen
“Sie konnte ihre Eltern von den Vorteilen des Auslandsstudiums überzeugen.”
او توانست والدینش را از مزایای تحصیل در خارج متقاعد کند.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich überzeuge
“Ich überzeuge meine Freunde, mit mir auf eine Wanderung zu gehen.”
من دوستانم را متقاعد می‌کنم که با من به یک کوه‌پیمایی بروند.

sie überzeugt (سوم شخص مفرد)
“Sie überzeugt ihre Kollegen von der Notwendigkeit des Projekts.”
او همکارانش را از ضرورت پروژه متقاعد می‌کند.

sie überzeugen (سوم شخص جمع)
“Sie überzeugen die Kunden von der Qualität ihres Produkts.”
آن‌ها مشتریان را از کیفیت محصولشان متقاعد می‌کنند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “überzeugen” برای توصیف متقاعد کردن یا قانع کردن در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

143
Q

widersprechen

A

فعل “widersprechen” به زبان آلمانی به معنای “مخالفت کردن”، “اعتراض کردن” یا “نقض کردن” است. این فعل زمانی استفاده می‌شود که کسی با نظر، ایده، یا اظهارنظر دیگری مخالفت می‌کند یا آن را رد می‌کند.

مخالفت کردن
“Er widersprach dem Vorschlag seines Kollegen.”
او با پیشنهاد همکارش مخالفت کرد.

اعتراض کردن
“Sie widersprach energisch den Anschuldigungen.”
او به شدت به اتهامات اعتراض کرد.

نقض کردن
“Die neuen Informationen widersprechen der bisherigen Theorie.”
اطلاعات جدید نظریه قبلی را نقض می‌کنند.

مثال‌های بیشتر برای “widersprechen”:
مخالفت با نظر دیگران
“Die Kinder widersprachen ihren Eltern oft.”
بچه‌ها اغلب با والدینشان مخالفت می‌کردند.

اعتراض به تصمیم
“Er widersprach der Entscheidung des Chefs.”
او به تصمیم رئیس اعتراض کرد.

نقض قوانین
“Das Verhalten widerspricht den Regeln der Schule.”
این رفتار قوانین مدرسه را نقض می‌کند.

مخالفت با اتهام
“Sie widersprach den Vorwürfen vehement.”
او به شدت با اتهامات مخالفت کرد.

تناقض در اطلاعات
“Seine Aussagen widersprechen den Fakten.”
اظهارات او با حقایق در تناقض است.

ساختار جمله:
jemandem widersprechen
“Er widersprach seinem Lehrer während der Diskussion.”
او در طول بحث با معلمش مخالفت کرد.

einer Sache widersprechen
“Das Ergebnis widerspricht unseren Erwartungen.”
نتیجه با انتظارات ما در تناقض است.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich widerspreche
“Ich widerspreche dir, weil ich eine andere Meinung habe.”
من با تو مخالفت می‌کنم چون نظر دیگری دارم.

sie widerspricht (سوم شخص مفرد)
“Sie widerspricht oft ihrem Bruder.”
او اغلب با برادرش مخالفت می‌کند.

sie widersprechen (سوم شخص جمع)
“Sie widersprechen den neuen Regeln.”
آن‌ها با قوانین جدید مخالفت می‌کنند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “widersprechen” برای توصیف مخالفت کردن، اعتراض کردن و نقض کردن در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

144
Q

weh tun

A

فعل “weh tun” به زبان آلمانی به معنای “درد داشتن” یا “آسیب رساندن” است. این فعل زمانی استفاده می‌شود که کسی یا چیزی باعث درد یا ناراحتی می‌شود.

درد داشتن (درد جسمانی)
“Mein Knie tut weh.”
زانوی من درد می‌کند.

آسیب رساندن (درد روحی یا جسمی)
“Seine Worte tun mir weh.”
حرف‌هایش به من آسیب می‌زنند.

ناراحتی جسمی
“Nach dem Sturz tut ihr Rücken weh.”
بعد از افتادن، کمرش درد می‌کند.

مثال‌های بیشتر برای “weh tun”:
درد عضلانی
“Nach dem Training tun meine Muskeln weh.”
بعد از تمرین، عضلاتم درد می‌کنند.

درد دندان
“Mir tut der Zahn weh.”
دندانم درد می‌کند.

درد سر
“Warum tut dein Kopf weh?”
چرا سرت درد می‌کند؟

درد مفاصل
“Seine Knie tun bei kaltem Wetter weh.”
زانوانش در هوای سرد درد می‌کنند.

ناراحتی عاطفی
“Es tut weh, dass du mich nicht verstehst.”
اینکه مرا نمی‌فهمی، آزارم می‌دهد.

ساختار جمله:
jemandem weh tun
“Das kalte Wasser tut meinen Händen weh.”
آب سرد به دست‌هایم آسیب می‌زند.

etwas tut weh
“Mein Magen tut weh, wenn ich zu viel esse.”
وقتی زیاد می‌خورم، معده‌ام درد می‌کند.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich tue weh
“Ich habe mich geschnitten und es tut weh.”
خودم را بریده‌ام و درد می‌کند.

sie tut weh (سوم شخص مفرد)
“Sie sagt, dass ihr Kopf weh tut.”
او می‌گوید که سرش درد می‌کند.

sie tun weh (سوم شخص جمع)
“Sie klagen, dass ihre Füße weh tun.”
آن‌ها از درد پاهایشان شکایت می‌کنند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “weh tun” برای توصیف درد جسمانی و آسیب روحی در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

145
Q

Meine Füße tun mir weh.

A

پام درد میکنه

146
Q

wecken

A

بیدار کردن

فعل “wecken” به زبان آلمانی به معنای “بیدار کردن” یا “برانگیختن” است. این فعل زمانی استفاده می‌شود که کسی یا چیزی را از خواب بیدار می‌کنید یا حسی، علاقه‌ای یا خاطره‌ای را در کسی برمی‌انگیزید.

بیدار کردن از خواب
“Bitte weck mich um 7 Uhr auf.”
لطفاً من را ساعت ۷ بیدار کن.

برانگیختن علاقه یا احساس
“Das Buch weckte mein Interesse an Geschichte.”
این کتاب علاقه من به تاریخ را برانگیخت.

زنده کردن خاطرات
“Die alten Fotos weckten viele Erinnerungen.”
عکس‌های قدیمی خاطرات زیادی را زنده کردند.

مثال‌های بیشتر برای “wecken”:
بیدار کردن با زنگ ساعت
“Der Wecker hat mich heute Morgen um 6 Uhr geweckt.”
زنگ ساعت امروز صبح من را ساعت ۶ بیدار کرد.

برانگیختن احساسات
“Der Film weckte starke Emotionen bei den Zuschauern.”
فیلم احساسات قوی را در بین تماشاگران برانگیخت.

زنده کردن خاطرات کودکی
“Der Duft von frisch gebackenem Brot weckt Erinnerungen an meine Kindheit.”
بوی نان تازه پخته شده خاطرات کودکی‌ام را زنده می‌کند.

بیدار کردن کسی به آرامی
“Er weckte seine Tochter sanft, damit sie zur Schule geht.”
او دخترش را به آرامی بیدار کرد تا به مدرسه برود.

برانگیختن حس کنجکاوی
“Das Rätsel weckte seine Neugier.”
معما حس کنجکاوی او را برانگیخت.

ساختار جمله:
jemanden wecken
“Kannst du mich morgen früh wecken?”
می‌توانی فردا صبح من را بیدار کنی؟

etwas in jemandem wecken
“Das Lied weckt schöne Erinnerungen in mir.”
این آهنگ خاطرات زیبایی را در من زنده می‌کند.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich wecke
“Ich wecke meine Kinder jeden Morgen um 7 Uhr.”
من هر روز صبح ساعت ۷ بچه‌هایم را بیدار می‌کنم.

sie weckt (سوم شخص مفرد)
“Sie weckt ihren Mann mit einem Kuss.”
او شوهرش را با یک بوسه بیدار می‌کند.

sie wecken (سوم شخص جمع)
“Sie wecken die Tiere im Zoo für die Fütterung.”
آن‌ها حیوانات باغ وحش را برای تغذیه بیدار می‌کنند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “wecken” برای توصیف بیدار کردن، برانگیختن علاقه، احساس یا خاطرات در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

147
Q

wechseln

A

عوض کردن- پول را خرد کردن

فعل “wechseln” به زبان آلمانی به معنای “تغییر دادن”، “عوض کردن” یا “تبدیل کردن” است. این فعل بسته به زمینه استفاده، معانی و کاربردهای مختلفی دارد.

تغییر دادن
“Er hat den Arbeitsplatz gewechselt.”
او شغلش را تغییر داده است.

عوض کردن
“Kannst du bitte das Geld wechseln?”
می‌توانی لطفاً پول را خرد کنی؟

تبدیل کردن
“Wir müssen die Reifen am Auto wechseln.”
باید لاستیک‌های ماشین را عوض کنیم.

مثال‌های بیشتر برای “wechseln”:
تغییر دادن لباس
“Ich muss meine Kleidung wechseln, bevor wir ausgehen.”
قبل از اینکه بیرون برویم، باید لباسم را عوض کنم.

تعویض محل زندگی
“Sie haben ihre Wohnung gewechselt und sind in eine andere Stadt gezogen.”
آن‌ها محل سکونت خود را تغییر داده و به شهر دیگری نقل مکان کرده‌اند.

تعویض پول
“Wo kann ich hier Geld wechseln?”
کجا می‌توانم اینجا پول را خرد کنم؟

تعویض دنده در ماشین
“Er wechselt die Gänge im Auto sehr schnell.”
او دنده‌ها را در ماشین بسیار سریع عوض می‌کند.

تعویض معلم
“Die Schüler sind traurig, weil der Lehrer gewechselt hat.”
دانش‌آموزان ناراحت هستند زیرا معلم عوض شده است.

ساختار جمله:
etwas wechseln
“Ich muss die Batterien in der Fernbedienung wechseln.”
باید باتری‌های کنترل از راه دور را عوض کنم.

Geld wechseln
“Kannst du mir bitte diese Scheine wechseln?”
می‌توانی لطفاً این اسکناس‌ها را خرد کنی؟

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich wechsle
“Ich wechsle meinen Job nächste Woche.”
من هفته آینده شغلم را عوض می‌کنم.

sie wechselt (سوم شخص مفرد)
“Sie wechselt die Schuhe, weil die alten unbequem sind.”
او کفش‌هایش را عوض می‌کند زیرا کفش‌های قبلی ناراحت هستند.

sie wechseln (سوم شخص جمع)
“Sie wechseln die Glühbirnen im ganzen Haus.”
آن‌ها لامپ‌های خانه را عوض می‌کنند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “wechseln” برای توصیف تغییر دادن، عوض کردن یا تبدیل کردن در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

148
Q

Können Sie mir das Geld wechseln?

A

می‌توانید این پول را برای من خرد کنید؟

149
Q

verwechseln

A

عوضی گرفتن

فعل “verwechseln” به زبان آلمانی به معنای “اشتباه گرفتن” یا “با هم قاطی کردن” است. این فعل زمانی استفاده می‌شود که چیزی یا کسی را به اشتباه به جای چیز یا کس دیگری در نظر بگیرید.

اشتباه گرفتن
“Ich habe ihn mit seinem Bruder verwechselt.”
من او را با برادرش اشتباه گرفتم.

قاطی کردن
“Er hat die Telefonnummern verwechselt.”
او شماره تلفن‌ها را قاطی کرده است.

اشتباه در تشخیص
“Sie hat den Termin verwechselt und ist einen Tag zu früh gekommen.”
او تاریخ قرار ملاقات را اشتباه گرفته و یک روز زودتر آمده است.

مثال‌های بیشتر برای “verwechseln”:
اشتباه گرفتن افراد
“Die Zwillinge sehen sich so ähnlich, dass ich sie oft verwechsle.”
دوقلوها آنقدر شبیه هم هستند که اغلب آن‌ها را اشتباه می‌گیرم.

اشتباه گرفتن کلمات
“Er hat die Wörter ‘leihen’ und ‘verleihen’ verwechselt.”
او کلمات ‘قرض گرفتن’ و ‘قرض دادن’ را اشتباه گرفته است.

اشتباه گرفتن مسیر
“Sie hat die Straßen verwechselt und ist in die falsche Richtung gefahren.”
او خیابان‌ها را اشتباه گرفته و به سمت اشتباه رفته است.

اشتباه گرفتن اشیاء
“Ich habe aus Versehen deine Jacke mit meiner verwechselt.”
من به اشتباه کاپشن تو را با کاپشن خودم اشتباه گرفتم.

اشتباه گرفتن اسامی
“Er verwechselt immer meinen Namen mit dem Namen meines Bruders.”
او همیشه نام من را با نام برادرم اشتباه می‌گیرد.

ساختار جمله:
jemanden/etwas mit jemandem/etwas verwechseln
“Ich habe den Lehrer mit einem Schüler verwechselt.”
من معلم را با یک دانش‌آموز اشتباه گرفتم.

etwas verwechseln
“Er hat die Reihenfolge der Aufgaben verwechselt.”
او ترتیب کارها را اشتباه گرفته است.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich verwechsle
“Ich verwechsle oft ihre Telefonnummern.”
من اغلب شماره تلفن‌هایشان را قاطی می‌کنم.

sie verwechselt (سوم شخص مفرد)
“Sie verwechselt ständig die Namen ihrer Kollegen.”
او همیشه نام همکارانش را اشتباه می‌گیرد.

sie verwechseln (سوم شخص جمع)
“Sie verwechseln die Zutaten im Rezept.”
آن‌ها مواد اولیه در دستور غذا را قاطی می‌کنند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “verwechseln” برای توصیف اشتباه گرفتن یا قاطی کردن در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

150
Q

vorbereiten

A

فعل “vorbereiten” به زبان آلمانی به معنای “آماده کردن” یا “آماده شدن” است.
این فعل بسته به زمینه استفاده، می‌تواند به معنای آماده کردن چیزی برای کسی یا آماده شدن برای یک رویداد یا فعالیت باشد.

آماده کردن
“Ich werde das Abendessen vorbereiten.”
من شام را آماده خواهم کرد.

آماده شدن
“Sie bereitet sich auf die Prüfung vor.”
او برای امتحان آماده می‌شود.

مثال‌های بیشتر برای “vorbereiten”:
آماده کردن یک ارائه
“Er hat die Präsentation für das Meeting vorbereitet.”
او ارائه را برای جلسه آماده کرده است.

آماده کردن کودکان برای مدرسه
“Die Mutter bereitet ihre Kinder für die Schule vor.”
مادر بچه‌هایش را برای مدرسه آماده می‌کند.

آماده کردن اتاق مهمان
“Sie bereitet das Gästezimmer für den Besuch vor.”
او اتاق مهمان را برای بازدید کننده آماده می‌کند.

آماده شدن برای تعطیلات
“Wir bereiten uns auf den Urlaub vor.”
ما برای تعطیلات آماده می‌شویم.

آماده کردن مواد غذایی
“Er bereitet die Zutaten für das Abendessen vor.”
او مواد اولیه برای شام را آماده می‌کند.

ساختار جمله:
jemanden/etwas vorbereiten
“Ich bereite die Dokumente für das Treffen vor.”
من اسناد را برای جلسه آماده می‌کنم.

sich auf etwas vorbereiten
“Ich bereite mich auf die Reise vor.”
من برای سفر آماده می‌شوم.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich bereite vor
“Ich bereite das Essen vor, bevor die Gäste kommen.”
من غذا را آماده می‌کنم قبل از اینکه مهمان‌ها بیایند.

sie bereitet vor (سوم شخص مفرد)
“Sie bereitet das Klassenzimmer für den Unterricht vor.”
او کلاس درس را برای تدریس آماده می‌کند.

sie bereiten vor (سوم شخص جمع)
“Sie bereiten das Haus für die Party vor.”
آن‌ها خانه را برای مهمانی آماده می‌کنند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “vorbereiten” برای توصیف آماده کردن یا آماده شدن در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

151
Q

umtauschen

A

جنسی را عوض کردن

فعل “umtauschen” به زبان آلمانی به معنای “تعویض کردن” یا “عوض کردن” است. این فعل معمولاً برای توصیف عمل تعویض کالا یا محصول با چیزی دیگر استفاده می‌شود، به خصوص در زمینه خرید و فروش.

تعویض کالا
“Ich möchte dieses Hemd umtauschen, weil es zu klein ist.”
من می‌خواهم این پیراهن را تعویض کنم، زیرا خیلی کوچک است.

عوض کردن پول
“Kann ich hier meine Dollar in Euro umtauschen?”
آیا می‌توانم اینجا دلارهایم را به یورو تبدیل کنم؟

تعویض محصول
“Sie hat den defekten Toaster umgetauscht.”
او توستر خراب را تعویض کرد.

مثال‌های بیشتر برای “umtauschen”:
تعویض لباس
“Er tauschte das Kleid um, weil es nicht passte.”
او لباس را عوض کرد، زیرا اندازه نبود.

تعویض کفش
“Die Schuhe waren unbequem, also hat sie sie umgetauscht.”
کفش‌ها ناراحت بودند، بنابراین او آن‌ها را تعویض کرد.

تبدیل پول
“Bevor wir ins Ausland reisen, müssen wir unser Geld umtauschen.”
قبل از اینکه به خارج از کشور سفر کنیم، باید پولمان را تبدیل کنیم.

تعویض هدیه
“Ich habe das Geschenk umgetauscht, weil ich es schon hatte.”
من هدیه را تعویض کردم، چون قبلاً آن را داشتم.

تعویض کالای خراب
“Sie haben den kaputten Fernseher problemlos umgetauscht.”
آن‌ها تلویزیون خراب را بدون مشکل تعویض کردند.

ساختار جمله:
etwas umtauschen
“Kann ich diesen Artikel umtauschen?”
آیا می‌توانم این کالا را تعویض کنم؟

in etwas umtauschen
“Wo kann ich mein Geld in die lokale Währung umtauschen?”
کجا می‌توانم پولم را به ارز محلی تبدیل کنم؟

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich tausche um
“Ich tausche das Buch um, weil es beschädigt ist.”
من کتاب را تعویض می‌کنم، زیرا آسیب دیده است.

sie tauscht um (سوم شخص مفرد)
“Sie tauscht den Pullover um, weil die Farbe nicht gefällt.”
او پلیور را تعویض می‌کند، زیرا رنگش را دوست ندارد.

sie tauschen um (سوم شخص جمع)
“Sie tauschen die Tickets um, weil sie das Datum ändern müssen.”
آن‌ها بلیط‌ها را تعویض می‌کنند، زیرا باید تاریخ را تغییر دهند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “umtauschen” برای توصیف تعویض یا تبدیل کردن کالا و پول در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

152
Q

unterrichten

A

تدریس کردن

فعل “unterrichten” به زبان آلمانی به معنای “تدریس کردن” یا “آموزش دادن” است. این فعل معمولاً در زمینه‌ی آموزش و پرورش استفاده می‌شود، زمانی که معلم یا استاد به دانش‌آموزان یا دانشجویان درسی را آموزش می‌دهد.

تدریس کردن
“Er unterrichtet Mathematik an der Schule.”
او ریاضیات را در مدرسه تدریس می‌کند.

آموزش دادن
“Sie unterrichtet Deutsch als Fremdsprache.”
او زبان آلمانی را به عنوان زبان خارجی آموزش می‌دهد.

مثال‌های بیشتر برای “unterrichten”:
تدریس در دانشگاه
“Professor Müller unterrichtet Physik an der Universität.”
پروفسور مولر فیزیک را در دانشگاه تدریس می‌کند.

آموزش در کلاس‌های خصوصی
“Sie unterrichtet Klavierstunden für Kinder.”
او کلاس‌های خصوصی پیانو برای کودکان برگزار می‌کند.

تدریس زبان
“Er unterrichtet Englisch für Anfänger.”
او انگلیسی را برای مبتدیان تدریس می‌کند.

آموزش آنلاین
“Viele Lehrer unterrichten jetzt online.”
بسیاری از معلمان اکنون به صورت آنلاین تدریس می‌کنند.

تدریس در مدرسه ابتدایی
“Sie unterrichtet die erste Klasse in einer Grundschule.”
او کلاس اول در یک مدرسه ابتدایی تدریس می‌کند.

ساختار جمله:
jemanden in etwas unterrichten
“Er unterrichtet die Schüler im Fach Geschichte.”
او دانش‌آموزان را در درس تاریخ آموزش می‌دهد.

an einem Ort unterrichten
“Sie unterrichtet an einer internationalen Schule.”
او در یک مدرسه بین‌المللی تدریس می‌کند.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich unterrichte
“Ich unterrichte Deutsch seit zehn Jahren.”
من به مدت ده سال است که آلمانی تدریس می‌کنم.

sie unterrichtet (سوم شخص مفرد)
“Sie unterrichtet Kunst und Design.”
او هنر و طراحی تدریس می‌کند.

sie unterrichten (سوم شخص جمع)
“Sie unterrichten Mathematik und Naturwissenschaften.”
آن‌ها ریاضیات و علوم طبیعی تدریس می‌کنند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “unterrichten” برای توصیف تدریس کردن یا آموزش دادن در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

153
Q

die Handschrift

A

دستخط

کلمه “die Handschrift” به زبان آلمانی به معنای “دست‌خط” است. این کلمه به نوشتن با دست اشاره دارد و معمولاً برای توصیف سبک و کیفیت نوشتن یک فرد استفاده می‌شود.

کیفیت دست‌خط
“Seine Handschrift ist sehr gut lesbar.”
دست‌خط او بسیار خوانا است.

سبک دست‌خط
“Ihre Handschrift ist einzigartig und elegant.”
دست‌خط او منحصر به فرد و زیبا است.

دست‌خط بد
“Leider ist seine Handschrift schwer zu entziffern.”
متاسفانه دست‌خط او به سختی خوانده می‌شود.

مثال‌های بیشتر برای “die Handschrift”:
تشخیص هویت از روی دست‌خط
“Die Polizei konnte den Täter anhand seiner Handschrift identifizieren.”
پلیس توانست مجرم را از روی دست‌خطش شناسایی کند.

تغییر دست‌خط
“Im Laufe der Jahre hat sich meine Handschrift verändert.”
در طول سال‌ها دست‌خط من تغییر کرده است.

دست‌خط زیبا
“Sie hat eine besonders schöne Handschrift.”
او دست‌خط بسیار زیبایی دارد.

دست‌خط و شخصیت
“Man sagt, dass die Handschrift viel über die Persönlichkeit aussagt.”
گفته می‌شود که دست‌خط چیزهای زیادی درباره شخصیت فرد بیان می‌کند.

دست‌خط در نامه‌نگاری
“Ich liebe es, Briefe mit meiner eigenen Handschrift zu schreiben.”
دوست دارم نامه‌ها را با دست‌خط خودم بنویسم.

ساختار جمله:
jemandes Handschrift
“Ich kann deine Handschrift nicht lesen.”
من نمی‌توانم دست‌خط تو را بخوانم.

gute/schlechte Handschrift
“Er hat eine gute Handschrift.”
او دست‌خط خوبی دارد.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
meine Handschrift
“Meine Handschrift war früher besser.”
دست‌خط من قبلاً بهتر بود.

ihre Handschrift (سوم شخص مفرد)
“Ihre Handschrift ist sehr ordentlich.”
دست‌خط او بسیار مرتب است.

ihre Handschriften (سوم شخص جمع)
“Ihre Handschriften sind schwer zu unterscheiden.”
دست‌خط‌های آن‌ها به سختی قابل تشخیص هستند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از کلمه “die Handschrift” برای توصیف کیفیت، سبک و ویژگی‌های دست‌خط در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

154
Q

unterschreiben

unterzeichnen

A

امضا کردن

فعل “unterschreiben” به زبان آلمانی به معنای “امضا کردن” است. این فعل برای توصیف عمل نوشتن نام خود در پایین یک سند، نامه، قرارداد یا هر نوع مدرکی استفاده می‌شود که نیاز به تأیید رسمی دارد.

امضا کردن سند
“Bitte unterschreiben Sie hier.”
لطفاً اینجا را امضا کنید.

امضا کردن قرارداد
“Er hat den Vertrag gestern unterschrieben.”
او قرارداد را دیروز امضا کرد.

تأیید کردن با امضا
“Sie müssen das Formular unterschreiben, um es gültig zu machen.”
شما باید فرم را امضا کنید تا معتبر شود.

مثال‌های بیشتر برای “unterschreiben”:
امضا کردن چک
“Er hat den Scheck noch nicht unterschrieben.”
او هنوز چک را امضا نکرده است.

امضا کردن نامه
“Vergiss nicht, den Brief zu unterschreiben.”
فراموش نکن نامه را امضا کنی.

امضا کردن توافق‌نامه
“Die Parteien haben das Abkommen nach langen Verhandlungen unterschrieben.”
طرفین پس از مذاکرات طولانی توافق‌نامه را امضا کردند.

امضا کردن پاسپورت
“Sie müssen Ihren Reisepass unterschreiben.”
باید پاسپورت خود را امضا کنید.

امضا کردن درخواست
“Die Schüler haben die Petition unterschrieben.”
دانش‌آموزان درخواست را امضا کردند.

ساختار جمله:
etwas unterschreiben
“Er hat die Rechnung unterschrieben.”
او صورت‌حساب را امضا کرد.

auf etwas unterschreiben
“Sie hat auf das Dokument unterschrieben.”
او سند را امضا کرد.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich unterschreibe
“Ich unterschreibe den Vertrag morgen.”
من فردا قرارداد را امضا می‌کنم.

sie unterschreibt (سوم شخص مفرد)
“Sie unterschreibt ihre E-Mails immer mit vollem Namen.”
او همیشه ایمیل‌هایش را با نام کامل امضا می‌کند.

sie unterschreiben (سوم شخص جمع)
“Sie unterschreiben das Abkommen nächste Woche.”
آن‌ها هفته آینده توافق‌نامه را امضا می‌کنند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “unterschreiben” برای توصیف عمل امضا کردن در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

155
Q

unterstützen

A

حمایت و پشتیبانی کردن

فعل “unterstützen” به زبان آلمانی به معنای “حمایت کردن” یا “پشتیبانی کردن” است. این فعل زمانی استفاده می‌شود که کسی به دیگری کمک می‌کند، او را تشویق می‌کند یا منابع لازم را برای موفقیتش فراهم می‌کند.

حمایت کردن
“Meine Eltern unterstützen mich bei meinem Studium.”
والدینم در تحصیلم از من حمایت می‌کنند.

پشتیبانی مالی
“Die Organisation unterstützt arme Familien finanziell.”
این سازمان از خانواده‌های فقیر به صورت مالی پشتیبانی می‌کند.

کمک کردن
“Er hat seinen Freund bei der Arbeit unterstützt.”
او به دوستش در کار کمک کرده است.

تشویق کردن
“Die Lehrer unterstützen die Schüler, ihre Ziele zu erreichen.”
معلمان دانش‌آموزان را تشویق می‌کنند تا به اهدافشان برسند.

مثال‌های بیشتر برای “unterstützen”:
حمایت در زمان بیماری
“Sie hat ihre kranke Mutter unterstützt.”
او از مادر بیمار خود حمایت کرد.

پشتیبانی از یک پروژه
“Die Firma unterstützt das neue Umweltprojekt.”
شرکت از پروژه جدید محیط زیستی پشتیبانی می‌کند.

کمک در یادگیری
“Der Tutor unterstützt die Schüler beim Lernen.”
مربی به دانش‌آموزان در یادگیری کمک می‌کند.

تشویق در ورزش
“Die Fans unterstützen ihre Mannschaft lautstark.”
هواداران تیم خود را با صدای بلند تشویق می‌کنند.

کمک به دوستان
“Ich unterstütze meine Freunde, wenn sie Hilfe brauchen.”
من به دوستانم کمک می‌کنم وقتی به کمک نیاز دارند.

ساختار جمله:
jemanden unterstützen
“Er unterstützt seine Schwester finanziell.”
او از خواهرش به صورت مالی حمایت می‌کند.

bei etwas unterstützen
“Sie unterstützt mich bei meinen Hausaufgaben.”
او در انجام تکالیفم به من کمک می‌کند.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich unterstütze
“Ich unterstütze das lokale Theater, indem ich Spenden gebe.”
من با دادن کمک‌های مالی از تئاتر محلی حمایت می‌کنم.

sie unterstützt (سوم شخص مفرد)
“Sie unterstützt ihren Bruder in schwierigen Zeiten.”
او در زمان‌های سخت از برادرش حمایت می‌کند.

sie unterstützen (سوم شخص جمع)
“Sie unterstützen die Gemeinde durch freiwillige Arbeit.”
آن‌ها از جامعه با کار داوطلبانه حمایت می‌کنند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “unterstützen” برای توصیف حمایت کردن یا پشتیبانی کردن در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

156
Q

untersuchen

A

معاینه شدن توسط پزشک

فعل “untersuchen” به زبان آلمانی به معنای “بررسی کردن”، “تحقیق کردن” یا “معاینه کردن” است. این فعل زمانی استفاده می‌شود که کسی چیزی را با دقت بررسی می‌کند، در مورد چیزی تحقیق می‌کند یا کسی را از نظر پزشکی معاینه می‌کند.

بررسی کردن
“Die Polizei untersucht den Tatort.”
پلیس محل جنایت را بررسی می‌کند.

تحقیق کردن
“Der Wissenschaftler untersucht die Wirkung von Sonnenlicht auf Pflanzen.”
دانشمند تأثیر نور خورشید بر روی گیاهان را تحقیق می‌کند.

معاینه کردن
“Der Arzt untersucht den Patienten.”
پزشک بیمار را معاینه می‌کند.

مثال‌های بیشتر برای “untersuchen”:
بررسی یک مشکل
“Wir müssen das Problem genauer untersuchen, um eine Lösung zu finden.”
باید مشکل را با دقت بررسی کنیم تا راه‌حلی پیدا کنیم.

تحقیق در مورد یک موضوع
“Die Studenten untersuchen die Geschichte des Zweiten Weltkriegs.”
دانشجویان تاریخ جنگ جهانی دوم را تحقیق می‌کنند.

معاینه پزشکی
“Der Tierarzt untersucht den Hund.”
دامپزشک سگ را معاینه می‌کند.

بررسی عملکرد
“Die Ingenieure untersuchen die Effizienz der neuen Maschine.”
مهندسان کارایی ماشین جدید را بررسی می‌کنند.

تحقیق در مورد رفتار
“Die Psychologen untersuchen das Verhalten von Kindern in verschiedenen Situationen.”
روان‌شناسان رفتار کودکان را در شرایط مختلف بررسی می‌کنند.

ساختار جمله:
jemanden/etwas untersuchen
“Die Wissenschaftler untersuchen die Proben im Labor.”
دانشمندان نمونه‌ها را در آزمایشگاه بررسی می‌کنند.

auf etwas untersuchen
“Der Arzt untersucht den Patienten auf Herzprobleme.”
پزشک بیمار را از نظر مشکلات قلبی معاینه می‌کند.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich untersuche
“Ich untersuche die Daten, um Muster zu finden.”
من داده‌ها را بررسی می‌کنم تا الگوها را پیدا کنم.

sie untersucht (سوم شخص مفرد)
“Sie untersucht die Zellen unter dem Mikroskop.”
او سلول‌ها را زیر میکروسکوپ بررسی می‌کند.

sie untersuchen (سوم شخص جمع)
“Sie untersuchen die Auswirkungen des Klimawandels auf die Tierwelt.”
آن‌ها تأثیرات تغییرات اقلیمی بر روی حیات وحش را تحقیق می‌کنند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “untersuchen” برای توصیف بررسی کردن، تحقیق کردن یا معاینه کردن در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

مورد بررسی قرار دادن

157
Q

verändern

A

فعل “verändern”
به زبان آلمانی به معنای “تغییر دادن” یا “تغییر کردن” است.
این فعل زمانی استفاده می‌شود که چیزی را به گونه‌ای متفاوت کنید یا چیزی به شکل دیگری درآید.

تغییر دادن
“Ich möchte mein Aussehen verändern.”
من می‌خواهم ظاهر خود را تغییر دهم.

تغییر کردن
“Die Stadt hat sich im Laufe der Jahre sehr verändert.”
شهر در طول سال‌ها بسیار تغییر کرده است.

مثال‌های بیشتر برای “verändern”:
تغییر دادن سبک زندگی
“Er hat seinen Lebensstil verändert, um gesünder zu leben.”
او سبک زندگی خود را تغییر داده تا سالم‌تر زندگی کند.

تغییر کردن محیط کار
“Das Büro hat sich nach der Renovierung stark verändert.”
دفتر پس از نوسازی به شدت تغییر کرده است.

تغییر دادن تنظیمات
“Du kannst die Einstellungen in der App verändern.”
می‌توانی تنظیمات را در برنامه تغییر دهی.

تغییر کردن رفتار
“Sie hat ihr Verhalten gegenüber ihren Kollegen verändert.”
او رفتار خود را نسبت به همکارانش تغییر داده است.

تغییر دادن دکوراسیون
“Wir haben die Möbel im Wohnzimmer verändert.”
ما مبلمان را در اتاق نشیمن تغییر دادیم.

ساختار جمله:
etwas verändern
“Wir müssen die Strategie verändern, um erfolgreich zu sein.”
ما باید استراتژی را تغییر دهیم تا موفق شویم.

sich verändern
“Die Landschaft hat sich nach dem Sturm verändert.”
منظره پس از طوفان تغییر کرده است.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich verändere
“Ich verändere mein Aussehen, indem ich meine Haare färbe.”
من ظاهر خود را با رنگ کردن موهایم تغییر می‌دهم.

sie verändert (سوم شخص مفرد)
“Sie verändert ihr Zimmer jeden Monat.”
او هر ماه اتاق خود را تغییر می‌دهد.

sie verändern (سوم شخص جمع)
“Sie verändern die Regeln des Spiels.”
آن‌ها قوانین بازی را تغییر می‌دهند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “verändern” برای توصیف تغییر دادن یا تغییر کردن در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

158
Q

verbieten

A

فعل “verbieten” به زبان آلمانی به معنای “ممنوع کردن” یا “قدغن کردن” است. این فعل زمانی استفاده می‌شود که چیزی یا کاری به صورت رسمی یا قانونی ممنوع اعلام شود.

ممنوع کردن
“Die Regierung hat das Rauchen in öffentlichen Gebäuden verboten.”
دولت سیگار کشیدن در ساختمان‌های عمومی را ممنوع کرده است.

قدغن کردن
“Der Lehrer hat das Verwenden von Handys im Unterricht verboten.”
معلم استفاده از تلفن‌های همراه در کلاس را قدغن کرده است.

مثال‌های بیشتر برای “verbieten”:
ممنوع کردن ورود
“Der Zutritt zum Gebäude ist ohne Erlaubnis verboten.”
ورود به ساختمان بدون اجازه ممنوع است.

قدغن کردن فعالیت
“Das Schwimmen im See ist wegen der Verschmutzung verboten.”
شنا کردن در دریاچه به دلیل آلودگی ممنوع است.

ممنوع کردن مواد
“Der Import dieser Chemikalie wurde verboten.”
واردات این ماده شیمیایی ممنوع شده است.

قدغن کردن رفتار
“Es ist verboten, hier Müll zu hinterlassen.”
اینجا زباله ریختن ممنوع است.

ممنوع کردن بازی
“Die Eltern haben ihren Kindern verboten, abends Videospiele zu spielen.”
والدین به فرزندانشان بازی‌های ویدئویی در شب را ممنوع کرده‌اند.

ساختار جمله:
jemandem etwas verbieten
“Die Eltern haben ihrem Sohn verboten, spät auszugehen.”
والدین به پسرشان ممنوع کرده‌اند که دیر بیرون برود.

etwas ist verboten
“Das Parken auf dieser Straße ist verboten.”
پارک کردن در این خیابان ممنوع است.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich verbiete
“Ich verbiete dir, so spät nach Hause zu kommen.”
من به تو ممنوع می‌کنم که اینقدر دیر به خانه بیایی.

sie verbietet (سوم شخص مفرد)
“Sie verbietet ihren Kindern, zu viel Zucker zu essen.”
او به فرزندانش ممنوع می‌کند که زیاد شکر بخورند.

sie verbieten (سوم شخص جمع)
“Sie verbieten das Rauchen auf dem Gelände.”
آن‌ها سیگار کشیدن در محوطه را ممنوع می‌کنند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “verbieten” برای توصیف ممنوع کردن یا قدغن کردن در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

159
Q

verbrauchen

A

مصرف کردن. استفاده کردن

فعل “verbrauchen” به زبان آلمانی به معنای “مصرف کردن” یا “استفاده کردن” است. این فعل زمانی استفاده می‌شود که چیزی به تدریج تمام می‌شود یا برای انجام کاری مصرف می‌شود.

مصرف کردن انرژی
“Das Auto verbraucht viel Benzin.”
این ماشین بنزین زیادی مصرف می‌کند.

استفاده کردن از منابع
“Wir haben das ganze Holz für das Feuer verbraucht.”
ما تمام چوب‌ها را برای آتش مصرف کرده‌ایم.

مصرف کردن مواد غذایی
“Er hat alle Vorräte in der Küche verbraucht.”
او تمام موجودی غذا در آشپزخانه را مصرف کرده است.

مثال‌های بیشتر برای “verbrauchen”:
مصرف کردن برق
“Die Klimaanlage verbraucht viel Strom.”
کولر گازی برق زیادی مصرف می‌کند.

مصرف کردن زمان
“Das Projekt hat mehr Zeit verbraucht als erwartet.”
این پروژه بیشتر از آنچه انتظار می‌رفت زمان برده است.

استفاده از منابع طبیعی
“Die Fabrik verbraucht große Mengen Wasser.”
این کارخانه مقادیر زیادی آب مصرف می‌کند.

مصرف کردن سوخت
“Unser Auto verbraucht weniger Diesel als früher.”
ماشین ما کمتر از گذشته گازوئیل مصرف می‌کند.

استفاده کردن از مواد شوینده
“Er hat das ganze Waschmittel verbraucht.”
او تمام مواد شوینده را مصرف کرده است.

ساختار جمله:
etwas verbrauchen
“Wir verbrauchen täglich viele Ressourcen.”
ما روزانه منابع زیادی مصرف می‌کنیم.

weniger/mehr verbrauchen
“Diese Lampe verbraucht weniger Energie.”
این لامپ انرژی کمتری مصرف می‌کند.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich verbrauche
“Ich verbrauche viel Papier beim Zeichnen.”
من هنگام طراحی کاغذ زیادی مصرف می‌کنم.

sie verbraucht (سوم شخص مفرد)
“Sie verbraucht alle Zutaten für das Rezept.”
او تمام مواد لازم برای دستور غذا را مصرف می‌کند.

sie verbrauchen (سوم شخص جمع)
“Sie verbrauchen zu viel Wasser beim Duschen.”
آن‌ها هنگام دوش گرفتن آب زیادی مصرف می‌کنند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “verbrauchen” برای توصیف مصرف کردن یا استفاده کردن در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

160
Q

verdächtigen

A

فعل “verdächtigen” به زبان آلمانی به معنای “مظنون شدن” یا “شک کردن” است. این فعل زمانی استفاده می‌شود که کسی به دیگری یا چیزی مشکوک می‌شود و باور دارد که او یا آن چیز ممکن است در یک کار نادرست یا غیرقانونی دست داشته باشد.

مظنون شدن به کسی
“Die Polizei verdächtigt ihn des Diebstahls.”
پلیس او را به دزدی مظنون کرده است.

شک کردن به چیزی
“Sie verdächtigen, dass etwas nicht in Ordnung ist.”
آن‌ها مشکوک هستند که چیزی درست نیست.

مثال‌های بیشتر برای “verdächtigen”:
مظنون شدن به جرم
“Er wird des Mordes verdächtigt.”
او به قتل مظنون است.

شک کردن به رفتار کسی
“Die Nachbarn verdächtigen ihn, nachts ins Haus eingebrochen zu sein.”
همسایه‌ها به او مشکوک هستند که شبانه وارد خانه شده است.

مظنون شدن به تقلب
“Die Lehrer verdächtigen die Schüler des Betrugs bei der Prüfung.”
معلمان دانش‌آموزان را به تقلب در امتحان مظنون کرده‌اند.

شک کردن به نیت کسی
“Ich verdächtige ihn, etwas zu verbergen.”
من به او شک دارم که چیزی را پنهان می‌کند.

مظنون شدن به فعالیت غیرقانونی
“Die Behörden verdächtigen die Firma der Geldwäsche.”
مقامات به شرکت مظنون هستند که پولشویی می‌کند.

ساختار جمله:
jemanden wegen etwas verdächtigen
“Die Polizei verdächtigt ihn wegen des verdächtigen Verhaltens.”
پلیس او را به خاطر رفتار مشکوک مظنون کرده است.

jemanden des Verbrechens verdächtigen
“Sie verdächtigen ihn des Betrugs.”
آن‌ها او را به تقلب مظنون کرده‌اند.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich verdächtige
“Ich verdächtige meinen Nachbarn, meinen Briefkasten geöffnet zu haben.”
من به همسایه‌ام مشکوک هستم که صندوق پستی من را باز کرده است.

sie verdächtigt (سوم شخص مفرد)
“Sie verdächtigt ihren Kollegen, das Geheimnis verraten zu haben.”
او به همکارش مشکوک است که راز را فاش کرده است.

sie verdächtigen (سوم شخص جمع)
“Sie verdächtigen die neuen Mitarbeiter, Informationen gestohlen zu haben.”
آن‌ها به کارمندان جدید مشکوک هستند که اطلاعات را دزدیده‌اند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “verdächtigen” برای توصیف مظنون شدن یا شک کردن در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

161
Q

vergrößern

A

فعل “vergrößern” به زبان آلمانی به معنای “بزرگ کردن” یا “افزایش دادن” است. این فعل زمانی استفاده می‌شود که چیزی به صورت فیزیکی یا غیر فیزیکی بزرگ‌تر یا بیشتر شود.

بزرگ کردن اندازه
“Wir müssen den Raum vergrößern.”
ما باید اتاق را بزرگ‌تر کنیم.

افزایش دادن تعداد
“Die Firma plant, die Produktion zu vergrößern.”
شرکت برنامه دارد تولید را افزایش دهد.

تقویت کردن قدرت یا تاثیر
“Er vergrößert seine Chancen, indem er hart arbeitet.”
او با سخت کار کردن شانس‌های خود را افزایش می‌دهد.

مثال‌های بیشتر برای “vergrößern”:
بزرگ کردن عکس
“Kannst du dieses Bild vergrößern?”
می‌توانی این عکس را بزرگ‌تر کنی؟

افزایش دادن درآمد
“Sie möchten ihr Einkommen durch einen Nebenjob vergrößern.”
آن‌ها می‌خواهند درآمدشان را با یک شغل دوم افزایش دهند.

بزرگ کردن حیاط
“Wir vergrößern unseren Garten, indem wir den Zaun versetzen.”
ما با جابه‌جایی حصار، حیاطمان را بزرگ‌تر می‌کنیم.

افزایش دادن جمعیت
“Die Stadt vergrößert sich durch Zuzug neuer Bewohner.”
شهر با ورود ساکنان جدید بزرگ‌تر می‌شود.

بزرگ کردن فونت
“Er hat den Text vergrößert, um ihn besser lesen zu können.”
او متن را بزرگ‌تر کرده تا بهتر بتواند آن را بخواند.

ساختار جمله:
etwas vergrößern
“Wir müssen die Schriftgröße auf dem Bildschirm vergrößern.”
باید اندازه فونت روی صفحه نمایش را بزرگ‌تر کنیم.

sich vergrößern
“Die Firma hat sich im Laufe der Jahre vergrößert.”
شرکت در طول سال‌ها بزرگ‌تر شده است.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich vergrößere
“Ich vergrößere das Bild, damit wir die Details sehen können.”
من تصویر را بزرگ‌تر می‌کنم تا بتوانیم جزئیات را ببینیم.

sie vergrößert (سوم شخص مفرد)
“Sie vergrößert ihre Sammlung an Kunstwerken jedes Jahr.”
او هر سال مجموعه آثار هنری خود را افزایش می‌دهد.

sie vergrößern (سوم شخص جمع)
“Sie vergrößern die Fabrik, um mehr Produkte herzustellen.”
آن‌ها کارخانه را بزرگ‌تر می‌کنند تا محصولات بیشتری تولید کنند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “vergrößern” برای توصیف بزرگ کردن یا افزایش دادن در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

بزرگ کردن

162
Q

verhaften

A

فعل “verhaften” به زبان آلمانی به معنای “دستگیر کردن” یا “بازداشت کردن” است. این فعل زمانی استفاده می‌شود که پلیس یا مقامات قانونی فردی را به دلیل ارتکاب جرم یا مظنون بودن به جرمی دستگیر می‌کنند.

دستگیر کردن مجرم
“Die Polizei hat den Dieb verhaftet.”
پلیس دزد را دستگیر کرده است.

بازداشت کردن مظنون
“Er wurde wegen Verdachts auf Betrug verhaftet.”
او به دلیل مظنون بودن به تقلب بازداشت شد.

دستگیری در هنگام وقوع جرم
“Die Beamten haben den Täter auf frischer Tat verhaftet.”
مأموران، مجرم را در حین ارتکاب جرم دستگیر کردند.

مثال‌های بیشتر برای “verhaften”:
دستگیری در محل جرم
“Die Polizei hat mehrere Personen am Tatort verhaftet.”
پلیس چندین نفر را در محل جرم دستگیر کرده است.

بازداشت پس از تعقیب
“Nach einer langen Verfolgungsjagd konnte die Polizei den Verdächtigen verhaften.”
پس از یک تعقیب طولانی، پلیس توانست مظنون را بازداشت کند.

دستگیری در مرز
“Die Grenzbeamten haben einen Schmuggler verhaftet.”
مأموران مرزی یک قاچاقچی را دستگیر کردند.

بازداشت برای اعتراض
“Viele Demonstranten wurden während der Proteste verhaftet.”
بسیاری از معترضان در طول تظاهرات بازداشت شدند.

ساختار جمله:
jemanden verhaften
“Die Polizei verhaftete den Verdächtigen nach einer kurzen Verfolgung.”
پلیس مظنون را پس از یک تعقیب کوتاه دستگیر کرد.

wegen etwas verhaften
“Er wurde wegen Drogenbesitzes verhaftet.”
او به دلیل داشتن مواد مخدر بازداشت شد.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich verhafte
“Ich verhafte den Verdächtigen im Namen des Gesetzes.”
من مظنون را به نام قانون دستگیر می‌کنم.

sie verhaftet (سوم شخص مفرد)
“Sie verhaftet den Einbrecher, der ins Haus eingebrochen ist.”
او دزدی را که به خانه نفوذ کرده بود دستگیر می‌کند.

sie verhaften (سوم شخص جمع)
“Sie verhaften die Mitglieder der Bande, die für die Raubüberfälle verantwortlich sind.”
آن‌ها اعضای باندی را که مسئول سرقت‌ها هستند دستگیر می‌کنند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “verhaften” برای توصیف دستگیر کردن یا بازداشت کردن افراد در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

163
Q

Schuhe putzen

A

واکس زدن

164
Q

Zähne putzen

A

مسواک زدن

165
Q

zumachen

A

بستن

فعل “zumachen” به زبان آلمانی به معنای “بستن” یا “بسته شدن” است. این فعل زمانی استفاده می‌شود که چیزی مانند در، پنجره، یا کتاب را ببندید یا زمانی که مکانی مانند مغازه یا فروشگاه تعطیل شود.

بستن در
“Bitte mach die Tür zu.”
لطفاً در را ببند.

بستن پنجره
“Es ist kalt draußen, mach das Fenster zu.”
بیرون سرد است، پنجره را ببند.

بستن کتاب
“Nachdem er fertig war, hat er das Buch zugemacht.”
بعد از اینکه تمام کرد، کتاب را بست.

تعطیل کردن مغازه
“Der Laden macht um 8 Uhr zu.”
مغازه ساعت ۸ تعطیل می‌شود.

مثال‌های بیشتر برای “zumachen”:
بستن جعبه
“Kannst du die Schachtel bitte zumachen?”
می‌توانی لطفاً جعبه را ببندی؟

بستن درب خودرو
“Vergiss nicht, das Autofenster zuzuschließen.”
فراموش نکن که پنجره ماشین را ببندی.

بستن درب کمد
“Sie hat den Kleiderschrank zugemacht.”
او درب کمد را بست.

بستن چمدان
“Er hat seinen Koffer zugemacht und ist zum Flughafen gefahren.”
او چمدانش را بست و به فرودگاه رفت.

بستن لپ‌تاپ
“Mach den Laptop zu, wenn du fertig bist.”
وقتی کارت تمام شد، لپ‌تاپ را ببند.

ساختار جمله:
etwas zumachen
“Mach bitte das Buch zu.”
لطفاً کتاب را ببند.

sich zumachen
“Die Fenster haben sich automatisch zugemacht.”
پنجره‌ها خود به خود بسته شدند.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich mache zu
“Ich mache das Fenster zu, weil es regnet.”
من پنجره را می‌بندم چون باران می‌بارد.

sie macht zu (سوم شخص مفرد)
“Sie macht die Tür zu, bevor sie ins Bett geht.”
او در را می‌بندد قبل از اینکه به رختخواب برود.

sie machen zu (سوم شخص جمع)
“Sie machen das Geschäft jeden Abend um 9 Uhr zu.”
آن‌ها هر شب ساعت ۹ مغازه را تعطیل می‌کنند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “zumachen” برای توصیف بستن یا تعطیل کردن در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

166
Q

zuschauen=zusehen

A

افعال “zuschauen” و “zusehen” به زبان آلمانی به معنای “تماشا کردن” یا “نگاه کردن” هستند. این افعال زمانی استفاده می‌شوند که کسی به دقت به چیزی یا کسی نگاه می‌کند.

تماشا کردن
“Er schaut gerne den Vögeln im Garten zu.”
او دوست دارد پرندگان در باغ را تماشا کند.

نگاه کردن به یک فعالیت
“Ich sehe den Kindern beim Spielen zu.”
من به بازی کردن بچه‌ها نگاه می‌کنم.

تفاوت‌های کوچک بین “zuschauen” و “zusehen”:
“zuschauen” بیشتر در زمینه‌های غیررسمی و روزمره استفاده می‌شود.
“zusehen” می‌تواند رسمی‌تر باشد و بیشتر به معنی نظارت یا دقت در نگاه کردن است.
مثال‌های بیشتر برای “zuschauen”:
تماشای تلویزیون
“Wir schauen jeden Abend unsere Lieblingsserie zu.”
ما هر شب سریال مورد علاقه‌مان را تماشا می‌کنیم.

تماشای مسابقه
“Die Zuschauer schauten dem Fußballspiel gespannt zu.”
تماشاگران با هیجان فوتبال را تماشا می‌کردند.

تماشای هنرنمایی
“Er schaut dem Zauberer bei seinen Tricks zu.”
او هنرنمایی شعبده‌باز را تماشا می‌کند.

مثال‌های بیشتر برای “zusehen”:
نگاه کردن به آشپزی
“Ich sehe meiner Mutter beim Kochen zu.”
من به مادرم هنگام آشپزی نگاه می‌کنم.

نگاه کردن به تعمیرات
“Er sieht dem Mechaniker zu, während er das Auto repariert.”
او به مکانیک نگاه می‌کند در حالی که ماشین را تعمیر می‌کند.

نگاه کردن به نقاشی
“Sie sieht ihrer Freundin beim Malen zu.”
او به دوستش هنگام نقاشی کردن نگاه می‌کند.

ساختار جمله:
jemandem/etwas zuschauen
“Wir schauten dem Künstler zu, als er malte.”
ما هنرمند را تماشا می‌کردیم وقتی که نقاشی می‌کشید.

jemandem bei etwas zusehen
“Ich sehe meinem Bruder beim Spielen zu.”
من به برادرم هنگام بازی کردن نگاه می‌کنم.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich schaue zu
“Ich schaue den Tänzern gerne zu.”
من دوست دارم به رقصنده‌ها نگاه کنم.

sie schaut zu (سوم شخص مفرد)
“Sie schaut den Kindern beim Basteln zu.”
او به کودکان هنگام کاردستی نگاه می‌کند.

sie schauen zu (سوم شخص جمع)
“Sie schauen dem Sänger auf der Bühne zu.”
آن‌ها به خواننده روی صحنه نگاه می‌کنند.

ich sehe zu
“Ich sehe meiner Schwester beim Malen zu.”
من به خواهرم هنگام نقاشی نگاه می‌کنم.

sie sieht zu (سوم شخص مفرد)
“Sie sieht dem Arzt bei der Untersuchung zu.”
او به پزشک هنگام معاینه نگاه می‌کند.

sie sehen zu (سوم شخص جمع)
“Sie sehen dem Trainer beim Training zu.”
آن‌ها به مربی هنگام تمرین نگاه می‌کنند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از افعال “zuschauen” و “zusehen” برای توصیف تماشا کردن یا نگاه کردن به چیزی یا کسی در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

167
Q

zusammenfassen

A

فعل “zusammenfassen”
به زبان آلمانی به معنای “خلاصه کردن” یا “جمع‌بندی کردن” است.
این فعل زمانی استفاده می‌شود که نکات اصلی یا مهم از یک متن، سخنرانی یا جلسه را به صورت مختصر و مفید بیان می‌کنید.

خلاصه کردن متن
“Er fasste den Artikel in wenigen Sätzen zusammen.”
او مقاله را در چند جمله خلاصه کرد.

جمع‌بندی کردن جلسه
“Am Ende des Meetings fasste der Leiter die wichtigsten Punkte zusammen.”
در پایان جلسه، مدیر نکات مهم را جمع‌بندی کرد.

توضیح دادن به صورت مختصر
“Sie fasste ihre Argumente in einer kurzen Rede zusammen.”
او استدلال‌هایش را در یک سخنرانی کوتاه خلاصه کرد.

مثال‌های بیشتر برای “zusammenfassen”:
خلاصه کردن یک کتاب
“Kannst du mir bitte den Inhalt des Buches zusammenfassen?”
می‌توانی لطفاً محتوای کتاب را برایم خلاصه کنی؟

جمع‌بندی کردن تحقیق
“Der Forscher fasste die Ergebnisse seiner Studie zusammen.”
محقق نتایج پژوهش خود را جمع‌بندی کرد.

خلاصه کردن مکالمه
“Sie fasste das Gespräch für die Abwesenden zusammen.”
او مکالمه را برای غایبان خلاصه کرد.

جمع‌بندی کردن اخبار
“Der Nachrichtensprecher fasste die Hauptnachrichten des Tages zusammen.”
گوینده خبر، اخبار اصلی روز را جمع‌بندی کرد.

خلاصه کردن سخنرانی
“Nach der Präsentation fasste sie die wichtigsten Punkte zusammen.”
پس از ارائه، او نکات مهم را جمع‌بندی کرد.

ساختار جمله:
etwas zusammenfassen
“Er fasste den Bericht in einem Absatz zusammen.”
او گزارش را در یک پاراگراف خلاصه کرد.

die wichtigsten Punkte zusammenfassen
“Sie fasste die wichtigsten Punkte der Diskussion zusammen.”
او نکات مهم بحث را جمع‌بندی کرد.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich fasse zusammen
“Ich fasse die Ergebnisse der Umfrage in einem Satz zusammen.”
من نتایج نظرسنجی را در یک جمله خلاصه می‌کنم.

sie fasst zusammen (سوم شخص مفرد)
“Sie fasst den Inhalt des Kapitels zusammen.”
او محتوای فصل را خلاصه می‌کند.

sie fassen zusammen (سوم شخص جمع)
“Sie fassen die Meinungen der Teilnehmer zusammen.”
آن‌ها نظرات شرکت‌کنندگان را جمع‌بندی می‌کنند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “zusammenfassen” برای توصیف خلاصه کردن یا جمع‌بندی کردن مطالب در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.

168
Q

zuhören

A

فعل “zuhören” به زبان آلمانی به معنای “گوش دادن” یا “به دقت گوش کردن” است. این فعل زمانی استفاده می‌شود که کسی با دقت به سخنان یا صدای دیگری گوش می‌دهد.

گوش دادن به سخنرانی
“Die Schüler hörten dem Lehrer aufmerksam zu.”
دانش‌آموزان با دقت به معلم گوش دادند.

گوش دادن به موسیقی
“Er hört gerne klassischer Musik zu.”
او دوست دارد به موسیقی کلاسیک گوش دهد.

گوش دادن به مکالمه
“Ich höre dir zu, wenn du sprichst.”
من به تو گوش می‌دهم وقتی صحبت می‌کنی.

مثال‌های بیشتر برای “zuhören”:
گوش دادن به داستان
“Die Kinder hörten der Geschichte gespannt zu.”
بچه‌ها با هیجان به داستان گوش می‌دادند.

گوش دادن به دوست
“Sie hörte ihrem Freund zu, als er von seinen Problemen erzählte.”
او به دوستش گوش داد وقتی که او از مشکلاتش می‌گفت.

گوش دادن به رادیو
“Er hört jeden Morgen den Nachrichten im Radio zu.”
او هر صبح به اخبار رادیو گوش می‌دهد.

گوش دادن به جلسه
“Bitte hören Sie während des Meetings aufmerksam zu.”
لطفاً در طول جلسه با دقت گوش دهید.

گوش دادن به والدین
“Die Kinder hören ihren Eltern selten zu.”
بچه‌ها به ندرت به والدینشان گوش می‌دهند.

ساختار جمله:
jemandem zuhören
“Kannst du mir bitte zuhören?”
می‌توانی لطفاً به من گوش بدهی؟

aufmerksam zuhören
“Sie hörte dem Vortrag aufmerksam zu.”
او با دقت به سخنرانی گوش داد.

مثال‌های بیشتر با ضمایر “ich” و “sie”:
ich höre zu
“Ich höre meiner Freundin zu, wenn sie Probleme hat.”
من به دوستم گوش می‌دهم وقتی که مشکل دارد.

sie hört zu (سوم شخص مفرد)
“Sie hört ihren Eltern immer zu.”
او همیشه به والدینش گوش می‌دهد.

sie hören zu (سوم شخص جمع)
“Sie hören den Anweisungen des Trainers zu.”
آن‌ها به دستورات مربی گوش می‌دهند.

این مثال‌ها و توضیحات نشان می‌دهند که چگونه می‌توان از فعل “zuhören” برای توصیف گوش دادن به سخنان یا صدای دیگران در زمینه‌های مختلف استفاده کرد.