7 Flashcards
(ab)leugnen+akk
انکار کردن
فعل “leugnen” به زبان آلمانی به معنای “انکار کردن” یا “نفی کردن” است. وقتی با پیشوند “ab” به صورت “ableugnen” استفاده میشود، معنای مشابهی دارد و معمولاً به معنای “کاملاً انکار کردن” یا “به شدت نفی کردن” به کار میرود. این فعل با حالت مفعولی (Akkusativ) استفاده میشود.
انکار کردن
“Er leugnete die Vorwürfe.”
او اتهامات را انکار کرد.
نفی کردن
“Sie leugnete ihre Beteiligung an dem Vorfall.”
او مشارکتش در حادثه را نفی کرد.
به شدت انکار کردن
“Er hat seine Schuld bis zum Schluss abgeleugnet.”
او تا آخرین لحظه گناهش را به شدت انکار کرد.
مثالهایی برای “leugnen” و “ableugnen”:
انکار کردن جرم:
“Der Verdächtige leugnete die Tat.”
مظنون جرم را انکار کرد.
نفی کردن اتهامات:
“Sie hat die Anschuldigungen vehement abgeleugnet.”
او اتهامات را به شدت نفی کرد.
انکار مسئولیت:
“Er leugnete jede Verantwortung für das Problem.”
او هرگونه مسئولیتی در قبال مشکل را انکار کرد.
نفی کردن ارتباط:
“Sie leugnete jede Verbindung zu der Gruppe.”
او هرگونه ارتباط با گروه را نفی کرد.
انکار کردن حقیقت:
“Er leugnete die Wahrheit der Aussagen.”
او حقیقت اظهارات را انکار کرد.
نفی کردن همکاری:
“Der Politiker leugnete jede Zusammenarbeit mit dem Unternehmen.”
سیاستمدار هرگونه همکاری با شرکت را نفی کرد.
ساختار جمله:
leugnen + Akkusativ:
“Er leugnet die Tatsache.”
او واقعیت را انکار میکند.
ableugnen + Akkusativ:
“Sie hat die Vorwürfe abgeleugnet.”
او اتهامات را به شدت انکار کرد.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که چگونه “leugnen” و “ableugnen” در زبان آلمانی برای انکار کردن، نفی کردن و به شدت انکار کردن استفاده میشوند.
auf sich nehmen+akk
پذیرفتن
akzeptieren
annehmen
hinnehmen
عبارت “auf sich nehmen” به زبان آلمانی به معنای “بر عهده گرفتن” یا “پذیرفتن” است. این عبارت معمولاً برای توصیف عمل قبول کردن مسئولیت، وظیفه یا تعهدی استفاده میشود. این عبارت با حالت مفعولی (Akkusativ) استفاده میشود.
بر عهده گرفتن
“Er nahm die Verantwortung für das Projekt auf sich.”
او مسئولیت پروژه را بر عهده گرفت.
پذیرفتن
“Sie hat die schwierige Aufgabe auf sich genommen.”
او وظیفه دشوار را پذیرفت.
قبول کردن
“Er nahm die Schuld auf sich, um seinen Freund zu schützen.”
او برای حفاظت از دوستش، گناه را بر عهده گرفت.
تحمل کردن
“Sie hat die Konsequenzen ihrer Handlungen auf sich genommen.”
او عواقب اعمالش را تحمل کرد.
متحمل شدن
“Er nahm die Strafe auf sich, ohne zu protestieren.”
او بدون اعتراض، مجازات را پذیرفت.
پذیرش مسئولیت
“Sie nahm die Pflege ihrer kranken Mutter auf sich.”
او مسئولیت مراقبت از مادر بیمار خود را پذیرفت.
مثالهای بیشتر برای “auf sich nehmen + Akkusativ”:
پذیرش مسئولیت مالی:
“Er nahm die Kosten für die Reparatur auf sich.”
او هزینههای تعمیرات را بر عهده گرفت.
قبول تعهد:
“Sie nahm das Versprechen auf sich, ihm zu helfen.”
او تعهد کمک به او را پذیرفت.
تحمل مشکلات:
“Er nahm die Schwierigkeiten der Reise auf sich.”
او مشکلات سفر را پذیرفت.
بر عهده گرفتن وظایف:
“Sie nahm die Leitung des Teams auf sich.”
او مدیریت تیم را بر عهده گرفت.
پذیرفتن اشتباهات:
“Er nahm die Verantwortung für den Fehler auf sich.”
او مسئولیت اشتباه را بر عهده گرفت.
ساختار جمله:
auf sich nehmen + Akkusativ:
“Er nimmt die Herausforderung auf sich.”
او چالش را بر عهده میگیرد.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که چگونه عبارت “auf sich nehmen” در زبان آلمانی برای توصیف بر عهده گرفتن، پذیرفتن، قبول کردن، تحمل کردن، متحمل شدن و پذیرش مسئولیت در زمینههای مختلف استفاده میشود.
hinnehmen vs. annehmen
hinnehmen
“hinnehmen” به معنای “پذیرفتن” یا “تحمل کردن” است و معمولاً در شرایطی استفاده میشود که پذیرش یا تحمل چیزی بدون اعتراض یا ناراحتی صورت میگیرد. این فعل اغلب با حالتی از تسلیم یا ناچاری همراه است.
مثالها برای “hinnehmen”:
تحمل کردن نقد:
“Er musste die Kritik hinnehmen.”
او مجبور بود انتقاد را بپذیرد.
پذیرش شکست:
“Die Mannschaft musste die Niederlage hinnehmen.”
تیم مجبور بود شکست را قبول کند.
تحمل ناعادلانه بودن:
“Sie nahm die ungerechte Behandlung hin.”
او برخورد ناعادلانه را تحمل کرد.
قبول بدون اعتراض:
“Er nahm das Urteil des Gerichts hin.”
او حکم دادگاه را بدون اعتراض پذیرفت.
annehmen
“annehmen” به معنای “پذیرفتن”، “فرض کردن” یا “قبول کردن” است و در موقعیتهای مختلفی مانند پذیرش پیشنهاد، هدیه یا فرضیه استفاده میشود. این فعل معمولاً با حالتی از موافقت یا تصمیم همراه است.
مثالها برای “annehmen”:
پذیرش پیشنهاد:
“Er nahm das Jobangebot an.”
او پیشنهاد شغلی را پذیرفت.
قبول هدیه:
“Sie nahm das Geschenk dankbar an.”
او هدیه را با تشکر پذیرفت.
فرض کردن:
“Ich nehme an, dass du recht hast.”
من فرض میکنم که حق با تو است.
پذیرش دعوت:
“Er nahm die Einladung zur Party an.”
او دعوت به مهمانی را پذیرفت.
تفاوتها:
hinnehmen: بیشتر به معنای تحمل کردن یا پذیرش چیزی بدون اعتراض است. این فعل اغلب در شرایطی استفاده میشود که پذیرش همراه با ناراحتی یا تسلیم باشد.
annehmen: به معنای پذیرفتن یا قبول کردن است و در موقعیتهای مختلفی مانند پذیرش پیشنهاد، هدیه یا فرضیه استفاده میشود. این فعل معمولاً با حالتی از موافقت یا تصمیم همراه است.
مثالهای مقایسهای:
hinnehmen:
“Er musste die harte Kritik hinnehmen.”
او مجبور بود انتقاد سخت را بپذیرد.
annehmen:
“Er nahm den Ratschlag seines Freundes an.”
او نصیحت دوستش را پذیرفت.
auseinandergehen
جدا و تفکیک کردن
فعل “auseinandergehen” به زبان آلمانی به معنای “جدا شدن”، “منحرف شدن” یا “تفکیک شدن” است. این فعل میتواند در زمینههای مختلفی مانند روابط، دیدگاهها یا فیزیکی استفاده شود.
جدا شدن (در روابط)
“Sie sind nach zehn Jahren Ehe auseinandergegangen.”
آنها پس از ده سال زندگی مشترک از هم جدا شدند.
منحرف شدن (در دیدگاهها)
“Unsere Meinungen über das Projekt gehen auseinander.”
دیدگاههای ما درباره پروژه متفاوت است.
تفکیک شدن (فیزیکی)
“Die Gruppe ging in verschiedene Richtungen auseinander.”
گروه به جهات مختلفی از هم جدا شدند.
از هم پاشیدن
“Die alten Bücher fingen an, auseinanderzugehen.”
کتابهای قدیمی شروع به از هم پاشیدن کردند.
متفرق شدن
“Nach dem Konzert gingen die Leute auseinander.”
بعد از کنسرت مردم متفرق شدند.
تفاوت پیدا کردن
“Die Ergebnisse der Studie gehen weit auseinander.”
نتایج مطالعه تفاوت زیادی با هم دارند.
اختلاف داشتن
“Unsere Vorstellungen von der Zukunft gehen stark auseinander.”
تصورات ما از آینده اختلاف زیادی با هم دارند.
مثالهای بیشتر برای “auseinandergehen”:
جدایی فیزیکی:
“Die Straßen gehen hier auseinander.”
خیابانها در اینجا از هم جدا میشوند.
اختلاف نظر:
“Ihre Ansichten über die Erziehung der Kinder gehen auseinander.”
نظرات آنها درباره تربیت کودکان اختلاف دارد.
تجزیه:
“Das Material beginnt bei hoher Hitze auseinanderzugehen.”
ماده در دمای بالا شروع به تجزیه شدن میکند.
پایان یک رابطه:
“Nach vielen Streitereien gingen sie schließlich auseinander.”
پس از بسیاری از مشاجرات، آنها بالاخره از هم جدا شدند.
متفرق شدن مردم:
“Die Versammlung ging friedlich auseinander.”
تجمع بهطور مسالمتآمیز متفرق شد.
ساختار جمله:
auseinandergehen + موضوع:
“Unsere Wege gehen hier auseinander.”
راههای ما در اینجا از هم جدا میشوند.
این مثالها نشان میدهند که فعل “auseinandergehen” چگونه برای توصیف جدا شدن، منحرف شدن، تفکیک شدن، از هم پاشیدن، متفرق شدن، تفاوت پیدا کردن و اختلاف داشتن در زمینههای مختلف استفاده میشود.
befürchten
ترسیدن
فعل “befürchten” به زبان آلمانی به معنای “ترسیدن” یا “نگران بودن” است. این فعل برای توصیف نگرانی یا ترس از وقوع چیزی در آینده استفاده میشود. “befürchten” معمولاً با حالت مفعولی (Akkusativ) به کار میرود.
ترسیدن
“Sie befürchtet, dass das Projekt scheitern könnte.”
او میترسد که پروژه شکست بخورد.
نگران بودن
“Er befürchtet, seinen Job zu verlieren.”
او نگران است که شغلش را از دست بدهد.
بیم داشتن
“Wir befürchten, dass die Preise steigen werden.”
ما بیم داریم که قیمتها افزایش یابند.
واهمه داشتن
“Die Ärzte befürchten, dass die Krankheit sich weiter ausbreiten könnte.”
پزشکان واهمه دارند که بیماری بیشتر گسترش یابد.
احتمال وقوع چیزی بد را دادن
“Sie befürchten, dass das Wetter schlecht wird.”
آنها احتمال میدهند که هوا بد شود.
هراسیدن
“Er befürchtet, dass er den Zug verpasst.”
او هراس دارد که قطار را از دست بدهد.
دلواپس بودن
“Die Eltern befürchten, dass ihre Kinder nicht rechtzeitig nach Hause kommen.”
والدین دلواپس هستند که بچههایشان به موقع به خانه نرسند.
مثالهای بیشتر برای “befürchten”:
ترس از شکست:
“Ich befürchte, dass wir das Spiel verlieren werden.”
من میترسم که بازی را ببازیم.
نگرانی از تأخیر:
“Er befürchtet, dass die Lieferung verspätet ankommt.”
او نگران است که تحویل دیر برسد.
بیم از بحران:
“Viele Menschen befürchten eine Wirtschaftskrise.”
بسیاری از مردم بیم یک بحران اقتصادی دارند.
واهمه از تغییرات:
“Sie befürchten, dass die neuen Regelungen schwierig umzusetzen sind.”
آنها واهمه دارند که مقررات جدید دشوار اجرا شوند.
هراس از حوادث طبیعی:
“Die Bewohner befürchten eine Überschwemmung.”
ساکنان هراس از وقوع سیل دارند.
ساختار جمله:
befürchten + dass-Satz:
“Ich befürchte, dass es regnen wird.”
من میترسم که باران ببارد.
befürchten + Akkusativ:
“Er befürchtet den Verlust seines Arbeitsplatzes.”
او نگران از دست دادن شغلش است.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که فعل “befürchten” چگونه برای توصیف ترسیدن، نگران بودن، بیم داشتن، واهمه داشتن، احتمال وقوع چیزی بد را دادن، هراسیدن و دلواپس بودن در زمینههای مختلف استفاده میشود.
ermutigen
فعل “ermutigen” به زبان آلمانی به معنای “تشویق کردن” یا “دلگرم کردن” است. این فعل برای توصیف عملی استفاده میشود که در آن فردی با گفتار یا رفتار خود دیگری را به انجام کاری تشویق یا دلگرم میکند.
تشویق کردن
“Der Lehrer ermutigte die Schüler, ihre Träume zu verfolgen.”
معلم دانشآموزان را تشویق کرد تا به دنبال آرزوهایشان بروند.
دلگرم کردن
“Sie ermutigte ihren Freund, an dem Wettbewerb teilzunehmen.”
او دوستش را دلگرم کرد تا در مسابقه شرکت کند.
انگیزه دادن
“Seine Worte ermutigten mich, weiterzumachen.”
کلمات او به من انگیزه داد تا ادامه دهم.
تقویت اعتماد به نفس
“Die positiven Rückmeldungen ermutigten sie, ihr Projekt fortzusetzen.”
بازخوردهای مثبت او را تشویق کرد تا پروژهاش را ادامه دهد.
حمایت کردن
“Er ermutigte sie, ihre Ideen zu teilen.”
او او را تشویق کرد تا ایدههایش را به اشتراک بگذارد.
دلگرمی دادن
“Die Familie ermutigte ihn, trotz der Schwierigkeiten nicht aufzugeben.”
خانواده او را دلگرم کردند که با وجود مشکلات تسلیم نشود.
تحریک کردن
“Der Erfolg ermutigte ihn, noch härter zu arbeiten.”
موفقیت او را تحریک کرد تا سختتر کار کند.
مثالهای بیشتر برای “ermutigen”:
تشویق به تحصیل:
“Die Eltern ermutigten ihre Kinder, fleißig zu lernen.”
والدین فرزندانشان را تشویق کردند که سخت درس بخوانند.
دلگرمی برای ورزش:
“Der Trainer ermutigte das Team, bis zum Ende zu kämpfen.”
مربی تیم را دلگرم کرد که تا آخرین لحظه بجنگند.
انگیزه برای خلاقیت:
“Sie ermutigte ihre Kollegin, neue Ideen auszuprobieren.”
او همکارش را تشویق کرد تا ایدههای جدید را امتحان کند.
تشویق به کارآفرینی:
“Er ermutigte sie, ihr eigenes Geschäft zu starten.”
او او را تشویق کرد تا کسب و کار خودش را راهاندازی کند.
دلگرمی برای سفر:
“Die Freunde ermutigten ihn, die Welt zu bereisen.”
دوستانش او را دلگرم کردند تا به سفر دور دنیا برود.
ساختار جمله:
ermutigen + Akkusativ:
“Sie ermutigte ihn, seine Ziele zu verfolgen.”
او او را تشویق کرد تا اهدافش را دنبال کند.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که فعل “ermutigen” چگونه برای توصیف تشویق کردن، دلگرم کردن، انگیزه دادن، تقویت اعتماد به نفس، حمایت کردن، دلگرمی دادن و تحریک کردن در زمینههای مختلف استفاده میشود.
genießen
عل “genießen” به زبان آلمانی به معنای “لذت بردن” یا “بهرهمند شدن” است. این فعل معمولاً برای توصیف تجربهای لذتبخش یا بهرهمندی از چیزی استفاده میشود و با حالت مفعولی (Akkusativ) به کار میرود.
لذت بردن
“Ich genieße die Ruhe am Wochenende.”
من از آرامش آخر هفته لذت میبرم.
بهرهمند شدن
“Sie genießt ihren Urlaub in den Bergen.”
او از تعطیلاتش در کوهها بهرهمند میشود.
خوش گذراندن
“Wir haben das schöne Wetter im Park genossen.”
ما از هوای خوب در پارک خوش گذراندیم.
لذت بردن از غذا
“Er genießt das leckere Essen im Restaurant.”
او از غذای خوشمزه در رستوران لذت میبرد.
لذت بردن از لحظه
“Sie genießen jeden Moment ihres Urlaubs.”
آنها از هر لحظه تعطیلاتشان لذت میبرند.
بهرهمندی از حقوق و مزایا
“Als Mitglied genießt er viele Vorteile.”
به عنوان یک عضو، او از مزایای زیادی بهرهمند است.
تجربه لذتبخش
“Das Kind genießt es, im Schnee zu spielen.”
کودک از بازی در برف لذت میبرد.
قدردانی از چیزی
“Ich genieße die Gesellschaft meiner Freunde.”
من از همراهی دوستانم قدردانی میکنم.
مثالهای بیشتر برای “genießen”:
لذت بردن از موسیقی:
“Sie genießen die klassische Musik im Konzert.”
آنها از موسیقی کلاسیک در کنسرت لذت میبرند.
بهرهمند شدن از طبیعت:
“Er genießt die Schönheit der Natur im Frühling.”
او از زیبایی طبیعت در بهار لذت میبرد.
خوش گذراندن در مهمانی:
“Die Gäste genossen die Party bis spät in die Nacht.”
مهمانها تا دیر وقت از مهمانی لذت بردند.
لذت بردن از خواندن کتاب:
“Sie genießt es, abends ein gutes Buch zu lesen.”
او لذت میبرد که شبها یک کتاب خوب بخواند.
بهرهمندی از خدمات:
“Als VIP-Kunde genießt er besonderen Service.”
به عنوان یک مشتری VIP، او از خدمات ویژه بهرهمند است.
ساختار جمله:
genießen + Akkusativ:
“Ich genieße den Sonnenschein.”
من از آفتاب لذت میبرم.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که فعل “genießen” چگونه برای توصیف لذت بردن، بهرهمند شدن، خوش گذراندن، قدردانی کردن و تجربه لذتبخش در زمینههای مختلف استفاده میشود.
heiraten
ازدواج کردن
klammern
فعل “klammern” به زبان آلمانی به معنای “چسبیدن” یا “محکم گرفتن” است. این فعل برای توصیف عمل گرفتن یا چسبیدن به چیزی یا کسی استفاده میشود. معمولاً با حالت انعکاسی (“sich klammern”) به کار میرود تا بیانگر عمل چسبیدن به چیزی به صورت محکم باشد.
چسبیدن
“Das Kind klammerte sich an seine Mutter.”
کودک به مادرش چسبید.
محکم گرفتن
“Sie klammerte sich an den Ast, um nicht zu fallen.”
او برای نیفتادن به شاخه محکم چسبید.
گرفتن چیزی با دست
“Er klammerte sich an die Reling des Schiffs.”
او به نرده کشتی چسبید.
وابسته شدن
“Sie klammert sich an jede Hoffnung.”
او به هر امیدی چسبیده است.
نگه داشتن
“Er klammerte das Seil fest.”
او طناب را محکم گرفت.
وابستگی عاطفی
“Er klammert sich an die Vergangenheit.”
او به گذشته وابسته است.
چسبیدن به چیزی
“Die Katze klammerte sich an den Baumstamm.”
گربه به تنه درخت چسبید.
گرفتن چیزی با قدرت
“Der Bergsteiger klammerte sich an den Felsen.”
کوهنورد به صخره چسبید.
مثالهای بیشتر برای “klammern”:
چسبیدن در موقعیت خطرناک:
“Der Wanderer klammerte sich an den Rand der Klippe.”
کوهنورد به لبه صخره چسبید.
چسبیدن برای امنیت:
“Das kleine Mädchen klammerte sich an den Arm ihres Vaters.”
دختر کوچولو به بازوی پدرش چسبید.
وابستگی عاطفی شدید:
“Sie klammert sich an ihre Erinnerungen.”
او به خاطراتش چسبیده است.
چسبیدن به چیزی در آب:
“Der Schwimmer klammerte sich an die Boje.”
شناگر به بویه چسبید.
گرفتن چیزی در باد شدید:
“Er klammerte sich an seinen Hut, damit er nicht davonfliegt.”
او به کلاهش چسبید تا باد آن را نبرد.
ساختار جمله:
sich klammern + an + Akkusativ:
“Das Kind klammert sich an seine Mutter.”
کودک به مادرش چسبیده است.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که فعل “klammern” چگونه برای توصیف چسبیدن، محکم گرفتن، وابسته شدن و گرفتن چیزی با دست در زمینههای مختلف استفاده میشود.
neigen zu+dat.
Sein Leben neigt sich zum Ende.
عبارت “neigen zu + Dativ” به زبان آلمانی به معنای “تمایل داشتن به” یا “گرایش داشتن به” است. این عبارت برای توصیف تمایل یا گرایش طبیعی فرد یا چیزی به یک حالت، رفتار، یا شرایط خاص استفاده میشود.
تمایل داشتن به
“Er neigt zu Übertreibungen.”
او تمایل به اغراق کردن دارد.
گرایش داشتن به
“Sie neigt dazu, bei Stress nervös zu werden.”
او گرایش دارد که در زمان استرس عصبی شود.
مستعد بودن برای
“Ältere Menschen neigen zu gesundheitlichen Problemen.”
افراد مسن مستعد مشکلات سلامتی هستند.
تمایل داشتن به رفتار خاص
“Er neigt dazu, schnell wütend zu werden.”
او تمایل دارد که سریع عصبانی شود.
گرایش داشتن به یک عادت
“Sie neigt dazu, spät ins Bett zu gehen.”
او گرایش دارد که دیر به رختخواب برود.
تمایل داشتن به شرایط خاص
“Das Material neigt dazu, bei hohen Temperaturen zu schmelzen.”
این ماده تمایل دارد که در دماهای بالا ذوب شود.
مستعد بودن برای انجام کاری
“Er neigt dazu, Risiken einzugehen.”
او مستعد پذیرفتن ریسکها است.
مثالهای بیشتر برای “neigen zu + Dativ”:
گرایش به بیماریها:
“Menschen mit schwachem Immunsystem neigen zu Infektionen.”
افراد با سیستم ایمنی ضعیف مستعد عفونتها هستند.
تمایل به اشتباهات:
“Er neigt dazu, kleine Fehler zu übersehen.”
او تمایل دارد که از اشتباهات کوچک چشمپوشی کند.
گرایش به رفتار خاص:
“Kinder neigen dazu, beim Lernen ungeduldig zu werden.”
کودکان گرایش دارند که هنگام یادگیری بیصبر شوند.
تمایل به یک حالت خاص:
“Das Wetter in dieser Region neigt zu plötzlichen Veränderungen.”
هوای این منطقه تمایل به تغییرات ناگهانی دارد.
مستعد بودن برای مشکلات:
“Dieser Autotyp neigt zu technischen Problemen.”
این نوع خودرو مستعد مشکلات فنی است.
ساختار جمله:
neigen zu + Dativ:
“Sie neigt zu Kopfschmerzen.”
او تمایل به سردرد دارد.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که عبارت “neigen zu + Dativ” چگونه برای توصیف تمایل داشتن، گرایش داشتن، مستعد بودن و گرایش داشتن به رفتار یا شرایط خاص در زمینههای مختلف استفاده میشود.
زندگی او به پایانش نزدیک میشود
sich anfreunden mit +dat.
عبارت “sich anfreunden mit + Dativ” به زبان آلمانی به معنای “دوست شدن با” یا “خو گرفتن با” است. این عبارت برای توصیف فرآیند ایجاد دوستی یا عادت کردن به چیزی یا کسی استفاده میشود.
دوست شدن با
“Er hat sich schnell mit seinen neuen Kollegen angefreundet.”
او به سرعت با همکاران جدیدش دوست شد.
خو گرفتن با
“Sie hat sich mit dem Gedanken angefreundet, in eine neue Stadt zu ziehen.”
او با این فکر که به شهر جدیدی نقل مکان کند، خو گرفته است.
عادت کردن به
“Ich musste mich erst mit dem neuen Arbeitsumfeld anfreunden.”
ابتدا باید با محیط کاری جدید عادت میکردم.
ایجاد دوستی
“Die Kinder haben sich schnell mit den Nachbarskindern angefreundet.”
بچهها به سرعت با بچههای همسایه دوست شدند.
پذیرش چیزی جدید
“Es fiel ihm schwer, sich mit der neuen Situation anzufreunden.”
پذیرش وضعیت جدید برای او سخت بود.
تعامل مثبت با دیگران
“Sie hat sich mit den anderen Mitgliedern des Clubs angefreundet.”
او با دیگر اعضای باشگاه دوست شد.
مثالهای بیشتر برای “sich anfreunden mit + Dativ”:
دوست شدن در مدرسه:
“Er hat sich mit seinen Mitschülern angefreundet.”
او با همکلاسیهایش دوست شد.
خو گرفتن با شرایط جدید:
“Ich habe mich mit dem kalten Wetter angefreundet.”
من با هوای سرد خو گرفتهام.
پذیرش تغییرات زندگی:
“Sie hat sich mit ihrem neuen Leben im Ausland angefreundet.”
او با زندگی جدیدش در خارج از کشور خو گرفته است.
دوستی با حیوانات:
“Die Katze hat sich mit dem neuen Hund angefreundet.”
گربه با سگ جدید دوست شده است.
ایجاد روابط دوستانه:
“Er hat sich mit vielen Menschen auf der Konferenz angefreundet.”
او با افراد زیادی در کنفرانس دوست شد.
ساختار جمله:
sich anfreunden mit + Dativ:
“Ich habe mich schnell mit meinen neuen Nachbarn angefreundet.”
من به سرعت با همسایگان جدیدم دوست شدم.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که عبارت “sich anfreunden mit + Dativ” چگونه برای توصیف دوست شدن، خو گرفتن، عادت کردن، ایجاد دوستی و پذیرش شرایط جدید در زمینههای مختلف استفاده میشود.
sich durchsetzen
عبارت “sich durchsetzen” به زبان آلمانی به معنای “غلبه کردن”، “موفق شدن” یا “خود را به کرسی نشاندن” است. این عبارت برای توصیف فرآیندی استفاده میشود که در آن فردی با تلاش و پشتکار به هدف خود میرسد یا در مقابل دیگران موفق میشود.
غلبه کردن
“Er konnte sich in der Diskussion durchsetzen.”
او توانست در بحث غلبه کند.
موفق شدن
“Sie hat sich gegen die Konkurrenz durchgesetzt.”
او در برابر رقبا موفق شد.
خود را به کرسی نشاندن
“Er setzte sich mit seiner Meinung durch.”
او نظرش را به کرسی نشاند.
پیروز شدن
“Die Mannschaft konnte sich im Finale durchsetzen.”
تیم توانست در فینال پیروز شود.
به هدف رسیدن
“Sie setzte sich mit ihrem Vorschlag durch.”
او با پیشنهادش به هدف رسید.
برنده شدن
“Er hat sich in der Abstimmung durchgesetzt.”
او در رأیگیری برنده شد.
تسلط یافتن
“Sie konnte sich in der neuen Position durchsetzen.”
او توانست در موقعیت جدید خود تسلط یابد.
مثالهای بیشتر برای “sich durchsetzen”:
موفقیت در کار:
“Er hat sich als Projektleiter durchgesetzt.”
او به عنوان مدیر پروژه موفق شد.
پیروزی در مسابقه:
“Das Team hat sich im Turnier durchgesetzt.”
تیم در مسابقات پیروز شد.
غلبه بر موانع:
“Sie hat sich trotz vieler Hindernisse durchgesetzt.”
او علیرغم موانع بسیار، موفق شد.
برتری یافتن در میان رقبا:
“Er konnte sich gegen die anderen Bewerber durchsetzen.”
او توانست در میان سایر متقاضیان برتری یابد.
تسلط یافتن در بحث:
“Sie hat sich in der Debatte durchgesetzt.”
او در بحث تسلط یافت.
ساختار جمله:
sich durchsetzen:
“Es dauerte eine Weile, aber schließlich konnte er sich durchsetzen.”
مدتی طول کشید، اما بالاخره او موفق شد.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که عبارت “sich durchsetzen” چگونه برای توصیف غلبه کردن، موفق شدن، خود را به کرسی نشاندن، پیروز شدن، به هدف رسیدن، برنده شدن و تسلط یافتن در زمینههای مختلف استفاده میشود.
sich auf etw einlassen
عبارت “sich auf etw. einlassen” به زبان آلمانی به معنای “وارد چیزی شدن” یا “پذیرفتن چیزی” است. این عبارت معمولاً برای توصیف پذیرش یا آغاز یک فعالیت، تعهد یا وضعیت جدید استفاده میشود.
وارد چیزی شدن
“Er ließ sich auf ein Abenteuer ein.”
او وارد یک ماجراجویی شد.
پذیرفتن چیزی
“Sie ließ sich auf eine neue Herausforderung ein.”
او یک چالش جدید را پذیرفت.
آغاز یک فعالیت
“Er ließ sich auf ein neues Projekt ein.”
او یک پروژه جدید را آغاز کرد.
پذیرش یک تعهد
“Sie ließ sich auf eine langfristige Beziehung ein.”
او یک رابطه طولانیمدت را پذیرفت.
درگیر شدن در چیزی
“Er ließ sich auf eine Diskussion über Politik ein.”
او در یک بحث درباره سیاست درگیر شد.
شروع یک تجربه
“Sie ließ sich auf das Experiment ein.”
او وارد این تجربه شد.
تعهد به یک مسیر
“Er ließ sich auf den Weg der Selbstständigkeit ein.”
او مسیر خوداشتغالی را پذیرفت.
مثالهای بیشتر برای “sich auf etw. einlassen”:
وارد یک ماجراجویی شدن:
“Sie ließ sich auf eine Reise um die Welt ein.”
او وارد یک سفر دور دنیا شد.
پذیرفتن یک پیشنهاد کاری:
“Er ließ sich auf das Jobangebot ein.”
او پیشنهاد شغلی را پذیرفت.
آغاز یک تحصیل جدید:
“Sie ließ sich auf ein Studium in einer fremden Stadt ein.”
او تحصیل در یک شهر غریبه را آغاز کرد.
پذیرفتن یک وظیفه:
“Er ließ sich auf die Verantwortung ein, das Team zu führen.”
او مسئولیت رهبری تیم را پذیرفت.
درگیر شدن در یک بحث:
“Sie ließ sich auf eine hitzige Debatte ein.”
او در یک بحث داغ درگیر شد.
ساختار جمله:
sich auf etw. einlassen:
“Er ließ sich auf das Abenteuer ein.”
او وارد ماجراجویی شد.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که عبارت “sich auf etw. einlassen” چگونه برای توصیف وارد چیزی شدن، پذیرفتن، آغاز یک فعالیت، پذیرش تعهد، درگیر شدن، شروع تجربه و تعهد به یک مسیر در زمینههای مختلف استفاده میشود.
sich akk auf etw akk einlassen
sich orientieren an
هدایت شدن توسط
عبارت “sich orientieren an + Dativ” به زبان آلمانی به معنای “مبنا قرار دادن” یا “هدایت شدن توسط” است. این عبارت برای توصیف عمل تطبیق دادن خود یا هدایت شدن بر اساس چیزی استفاده میشود.
مبنا قرار دادن
“Er orientiert sich an den Prinzipien seiner Firma.”
او اصول شرکتش را مبنا قرار میدهد.
هدایت شدن توسط
“Sie orientiert sich an den Wünschen ihrer Kunden.”
او خود را با خواستههای مشتریانش تطبیق میدهد.
راهنمایی گرفتن از
“Die Schüler orientieren sich an den Anweisungen des Lehrers.”
دانشآموزان از دستورالعملهای معلم راهنمایی میگیرند.
دنبال کردن
“Er orientiert sich an den neuesten Trends.”
او به جدیدترین روندها توجه میکند.
پایه قرار دادن
“Sie orientiert sich an den Erfahrungen früherer Projekte.”
او تجربیات پروژههای قبلی را پایه قرار میدهد.
تطبیق دادن با
“Er orientiert sich an den Regeln des Spiels.”
او خود را با قوانین بازی تطبیق میدهد.
مثالهای بیشتر برای “sich orientieren an + Dativ”:
تطبیق دادن با معیارها:
“Die Firma orientiert sich an internationalen Standards.”
شرکت خود را با استانداردهای بینالمللی تطبیق میدهد.
مبنا قرار دادن نظرات:
“Er orientiert sich an den Meinungen seiner Kollegen.”
او نظرات همکارانش را مبنا قرار میدهد.
پیروی از نمونهها:
“Sie orientiert sich an erfolgreichen Unternehmern.”
او از کارآفرینان موفق پیروی میکند.
راهنمایی گرفتن از تجربیات:
“Er orientiert sich an den Erfahrungen seiner Eltern.”
او از تجربیات والدینش راهنمایی میگیرد.
مبنا قرار دادن اصول:
“Die Politik orientiert sich an den Grundwerten der Gesellschaft.”
سیاست بر اساس ارزشهای اساسی جامعه تنظیم میشود.
ساختار جمله:
sich orientieren an + Dativ:
“Er orientiert sich an den Vorgaben.”
او خود را با دستورالعملها تطبیق میدهد.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که عبارت “sich orientieren an + Dativ” چگونه برای توصیف مبنا قرار دادن، هدایت شدن، راهنمایی گرفتن، دنبال کردن، پایه قرار دادن و تطبیق دادن با چیزی در زمینههای مختلف استفاده میشود.
یه چیزی یا کسی
sich verbergen
فعل “sich verbergen” به زبان آلمانی به معنای “پنهان شدن” یا “مخفی شدن” است. این فعل برای توصیف عمل خود را از دید دیگران پنهان کردن یا مخفی کردن استفاده میشود.
پنهان شدن
“Er verbarg sich hinter dem Baum.”
او پشت درخت پنهان شد.
مخفی شدن
“Sie verbarg sich in ihrem Zimmer.”
او در اتاقش مخفی شد.
خود را پنهان کردن
“Die Katze verbarg sich unter dem Sofa.”
گربه زیر مبل پنهان شد.
ناپدید شدن
“Der Dieb verbarg sich in der Menge.”
دزد در میان جمعیت ناپدید شد.
پوشیده شدن
“Das Geheimnis verbirgt sich in diesen alten Dokumenten.”
راز در این اسناد قدیمی پنهان است.
ناشناخته ماندن
“Die wahre Bedeutung verbirgt sich hinter diesen Worten.”
معنای واقعی پشت این کلمات پنهان است.
مثالهای بیشتر برای “sich verbergen”:
پنهان شدن از ترس:
“Das Kind verbarg sich, weil es Angst hatte.”
کودک پنهان شد چون ترسیده بود.
مخفی شدن برای شوخی:
“Sie verbarg sich, um ihre Freunde zu überraschen.”
او پنهان شد تا دوستانش را غافلگیر کند.
پنهان شدن در طبیعت:
“Das Tier verbarg sich im Gebüsch.”
حیوان در بوتهها پنهان شد.
پنهان کردن احساسات:
“Er verbarg seine Trauer hinter einem Lächeln.”
او غمش را پشت یک لبخند پنهان کرد.
مخفی شدن برای ایمنی:
“Die Soldaten verbargen sich vor dem Feind.”
سربازان از دشمن پنهان شدند.
ساختار جمله:
sich verbergen:
“Sie verbarg sich in der Dunkelheit.”
او در تاریکی پنهان شد.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که فعل “sich verbergen” چگونه برای توصیف پنهان شدن، مخفی شدن، خود را پنهان کردن، ناپدید شدن، پوشیده شدن و ناشناخته ماندن در زمینههای مختلف استفاده میشود.
sich verlieben in + Akk.
دل باختن
عبارت “sich verlieben in + Akkusativ” به زبان آلمانی به معنای “عاشق شدن” است. این عبارت برای توصیف فرآیندی استفاده میشود که در آن فردی به شخص یا چیزی علاقه شدید و عاطفی پیدا میکند.
عاشق شدن
“Er hat sich in seine beste Freundin verliebt.”
او عاشق بهترین دوستش شده است.
شیفته شدن
“Sie hat sich in das schöne Haus verliebt.”
او شیفته خانه زیبا شده است.
دل بستن به کسی
“Er hat sich in die neue Kollegin verliebt.”
او به همکار جدید دل بسته است.
گرفتار عشق شدن
“Sie hat sich in einen Künstler verliebt.”
او گرفتار عشق یک هنرمند شده است.
عشق پیدا کردن
“Er hat sich in ihre Augen verliebt.”
او عاشق چشمانش شده است.
علاقه شدید پیدا کردن
“Sie hat sich in das süße Kätzchen verliebt.”
او به بچه گربه ناز علاقه شدید پیدا کرده است.
مثالهای بیشتر برای “sich verlieben in + Akkusativ”:
عاشق شدن در اولین نگاه:
“Er hat sich auf den ersten Blick in sie verliebt.”
او در اولین نگاه عاشق او شد.
دل بستن به شهر:
“Sie hat sich in die Stadt Paris verliebt.”
او به شهر پاریس دل بسته است.
گرفتار عشق یک کتاب شدن:
“Er hat sich in das Buch verliebt und konnte es nicht mehr weglegen.”
او عاشق کتاب شد و دیگر نتوانست آن را کنار بگذارد.
شیفته یک ماشین شدن:
“Sie hat sich in das neue Auto verliebt.”
او شیفته ماشین جدید شده است.
عاشق طبیعت شدن:
“Er hat sich in die Schönheit der Natur verliebt.”
او عاشق زیبایی طبیعت شده است.
ساختار جمله:
sich verlieben in + Akkusativ:
“Sie hat sich in ihren Nachbarn verliebt.”
او عاشق همسایهاش شده است.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که عبارت “sich verlieben in + Akkusativ” چگونه برای توصیف عاشق شدن، شیفته شدن، دل بستن، گرفتار عشق شدن، عشق پیدا کردن و علاقه شدید پیدا کردن در زمینههای مختلف استفاده میشود.
sich verloben mit + Dat.
عبارت “sich verloben mit + Dativ” به زبان آلمانی به معنای “نامزد شدن با” است. این عبارت برای توصیف فرآیندی استفاده میشود که در آن دو نفر تصمیم به ازدواج میگیرند و رسماً نامزد میشوند.
نامزد شدن با
“Er hat sich mit seiner Freundin verlobt.”
او با دوستدخترش نامزد کرده است.
تصمیم به ازدواج
“Sie hat sich mit ihrem langjährigen Freund verlobt.”
او با دوستپسر دیرینهاش نامزد شده است.
اعلام نامزدی
“Sie haben sich an Weihnachten verlobt.”
آنها در کریسمس نامزد کردند.
قول ازدواج دادن
“Er hat sich mit ihr nach nur sechs Monaten verlobt.”
او بعد از تنها شش ماه با او نامزد کرد.
به صورت رسمی نامزد شدن
“Das Paar hat sich bei einer Feier mit Freunden verlobt.”
زوج در یک جشن با دوستان نامزد شدند.
تعهد به ازدواج
“Sie hat sich mit ihrem Partner verlobt und plant nun die Hochzeit.”
او با شریک زندگیاش نامزد کرده و اکنون در حال برنامهریزی برای عروسی است.
مثالهای بیشتر برای “sich verloben mit + Dativ”:
نامزد شدن پس از آشنایی طولانی:
“Sie hat sich nach fünf Jahren Beziehung mit ihm verlobt.”
او پس از پنج سال رابطه با او نامزد شد.
تصمیم به نامزدی در سفر:
“Er hat sich während ihres Urlaubs mit ihr verlobt.”
او در طول تعطیلاتشان با او نامزد کرد.
اعلام نامزدی به خانواده:
“Sie haben sich verlobt und die frohe Nachricht ihren Familien mitgeteilt.”
آنها نامزد کرده و خبر خوش را به خانوادههایشان اعلام کردند.
نامزدی در مکان خاص:
“Das Paar hat sich an ihrem Lieblingsplatz verlobt.”
زوج در مکان مورد علاقهشان نامزد شدند.
نامزد شدن با کسی از فرهنگ متفاوت:
“Sie hat sich mit einem Mann aus einer anderen Kultur verlobt.”
او با مردی از فرهنگی متفاوت نامزد شد.
ساختار جمله:
sich verloben mit + Dativ:
“Sie hat sich mit ihrem Freund verlobt.”
او با دوستپسرش نامزد کرده است.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که عبارت “sich verloben mit + Dativ” چگونه برای توصیف نامزد شدن، تصمیم به ازدواج، اعلام نامزدی، قول ازدواج دادن، به صورت رسمی نامزد شدن و تعهد به ازدواج در زمینههای مختلف استفاده میشود.
übereinstimmen
فعل “übereinstimmen” به زبان آلمانی به معنای “همنظر بودن”، “مطابقت داشتن” یا “توافق داشتن” است. این فعل برای توصیف حالتی استفاده میشود که دو یا چند نفر یا چیز با یکدیگر موافق یا همنظر هستند، یا زمانی که چیزی با چیزی دیگر مطابقت دارد.
همنظر بودن
“Die Experten stimmen in dieser Frage überein.”
کارشناسان در این مورد همنظر هستند.
مطابقت داشتن
“Die Ergebnisse stimmen mit unseren Erwartungen überein.”
نتایج با انتظارات ما مطابقت دارند.
توافق داشتن
“Wir stimmen in vielen Punkten überein.”
ما در بسیاری از موارد توافق داریم.
تطابق داشتن
“Die Berichte stimmen miteinander überein.”
گزارشها با یکدیگر تطابق دارند.
همعقیده بودن
“Die beiden Politiker stimmen in ihren Ansichten überein.”
این دو سیاستمدار در نظراتشان همعقیده هستند.
همرأی بودن
“Sie stimmen in ihrer Entscheidung überein.”
آنها در تصمیم خود همرأی هستند.
مثالهای بیشتر برای “übereinstimmen”:
توافق داشتن بر سر یک موضوع:
“Die Wissenschaftler stimmen in Bezug auf die Ursachen des Phänomens überein.”
دانشمندان در مورد علل این پدیده توافق دارند.
مطابقت داشتن دادهها:
“Die Messungen stimmen mit den Berechnungen überein.”
اندازهگیریها با محاسبات مطابقت دارند.
همنظر بودن در برنامهها:
“Wir stimmen in unseren Plänen für die Zukunft überein.”
ما در برنامههای آیندهمان همنظر هستیم.
تطابق داشتن توصیفات:
“Die Beschreibungen der Zeugen stimmen überein.”
توصیفات شاهدان با هم تطابق دارند.
همعقیده بودن درباره یک موضوع مهم:
“Die Eltern stimmen in der Erziehung ihrer Kinder überein.”
والدین در تربیت فرزندانشان همعقیده هستند.
ساختار جمله:
übereinstimmen + mit + Dativ:
“Ihre Aussagen stimmen mit den Fakten überein.”
گفتههای او با حقایق مطابقت دارند.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که فعل “übereinstimmen” چگونه برای توصیف همنظر بودن، مطابقت داشتن، توافق داشتن، تطابق داشتن، همعقیده بودن و همرأی بودن در زمینههای مختلف استفاده میشود.
verheiratet sein mit + Dat.
عبارت “verheiratet sein mit + Dativ” به زبان آلمانی به معنای “با کسی ازدواج کردن” یا “متأهل بودن با” است. این عبارت برای توصیف وضعیت تأهل فردی که با شخص دیگری ازدواج کرده است، استفاده میشود.
متأهل بودن با
“Er ist mit seiner Jugendliebe verheiratet.”
او با عشق دوران جوانیاش ازدواج کرده است.
ازدواج کردن با
“Sie ist seit zehn Jahren mit ihm verheiratet.”
او به مدت ده سال است که با او ازدواج کرده است.
زندگی مشترک داشتن
“Er ist glücklich mit seiner Frau verheiratet.”
او با همسرش زندگی مشترک شادی دارد.
تشکیل خانواده دادن
“Sie ist mit einem Arzt verheiratet.”
او با یک پزشک ازدواج کرده است.
داشتن شریک زندگی
“Er ist mit seiner langjährigen Freundin verheiratet.”
او با دوستدختر دیرینهاش ازدواج کرده است.
مثالهای بیشتر برای “verheiratet sein mit + Dativ”:
متأهل بودن و زندگی شاد:
“Sie ist glücklich mit ihrem Mann verheiratet.”
او با شوهرش خوشبخت است.
ازدواج با همکار:
“Er ist mit einer Kollegin verheiratet.”
او با یکی از همکارانش ازدواج کرده است.
زندگی مشترک با تفاهم:
“Sie ist seit fünf Jahren mit ihm verheiratet.”
او پنج سال است که با او ازدواج کرده است.
تشکیل خانواده:
“Er ist mit einer Lehrerin verheiratet.”
او با یک معلم ازدواج کرده است.
متأهل و داشتن فرزند:
“Sie ist mit einem Anwalt verheiratet und hat zwei Kinder.”
او با یک وکیل ازدواج کرده و دو فرزند دارد.
ساختار جمله:
verheiratet sein mit + Dativ:
“Sie ist mit einem Ingenieur verheiratet.”
او با یک مهندس ازدواج کرده است.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که عبارت “verheiratet sein mit + Dativ” چگونه برای توصیف وضعیت تأهل و ازدواج در زمینههای مختلف استفاده میشود.
die Abwechslung-en
تنوع
کلمه “die Abwechslung” به زبان آلمانی به معنای “تغییر”، “تنوع” یا “تبدیل” است. این اسم معمولاً برای توصیف حالتی استفاده میشود که در آن فعالیتها، تجربیات یا چیزها تغییر میکنند تا از یکنواختی جلوگیری شود و حس تازگی ایجاد شود.
تنوع
“Die Abwechslung in der täglichen Routine ist wichtig.”
تنوع در روال روزانه مهم است.
تغییر
“Wir brauchen ein wenig Abwechslung im Büro.”
ما به کمی تغییر در دفتر نیاز داریم.
تبدیل
“Eine Reise kann eine willkommene Abwechslung sein.”
سفر میتواند یک تغییر خوشایند باشد.
تنوع بخشیدن
“Die Abwechslung der Aufgaben macht die Arbeit interessanter.”
تنوع وظایف کار را جالبتر میکند.
تغییر در فعالیتها
“Für mehr Abwechslung im Training sollte man verschiedene Sportarten ausprobieren.”
برای تنوع بیشتر در تمرین باید ورزشهای مختلف را امتحان کرد.
رفع یکنواختی
“Ein Spaziergang im Park bringt Abwechslung in den Alltag.”
پیادهروی در پارک یکنواختی روزمره را تغییر میدهد.
مثالهای بیشتر برای “die Abwechslung”:
تنوع در غذا:
“Abwechslung in der Ernährung ist wichtig für die Gesundheit.”
تنوع در تغذیه برای سلامتی مهم است.
تغییر در کار:
“Ein neuer Projekt kann eine gute Abwechslung sein.”
یک پروژه جدید میتواند یک تغییر خوب باشد.
تنوع در سرگرمی:
“Das Lesen verschiedener Bücher sorgt für Abwechslung.”
خواندن کتابهای مختلف باعث تنوع میشود.
تبدیل در فعالیتها:
“Abwechslung im Urlaub macht die Reise spannender.”
تنوع در تعطیلات سفر را هیجانانگیزتر میکند.
رفع یکنواختی در کلاس درس:
“Die Lehrerin sorgt für Abwechslung durch verschiedene Lehrmethoden.”
معلم با روشهای تدریس مختلف یکنواختی را رفع میکند.
ساختار جمله:
etwas bringt Abwechslung:
“Das neue Hobby bringt Abwechslung in sein Leben.”
سرگرمی جدید تغییراتی در زندگی او به وجود میآورد.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که “die Abwechslung” چگونه برای توصیف تنوع، تغییر، تبدیل و رفع یکنواختی در زمینههای مختلف استفاده میشود.
die Annäherung -en
نزدیکی
کلمه “die Annäherung” به زبان آلمانی به معنای “نزدیک شدن”، “تقرب” یا “همگرایی” است. این اسم معمولاً برای توصیف فرآیند نزدیک شدن به چیزی یا کسی، چه به صورت فیزیکی و چه به صورت معنوی یا مفهومی، استفاده میشود.
نزدیک شدن
“Die Annäherung des Schiffes an den Hafen war langsam und vorsichtig.”
نزدیک شدن کشتی به بندر آهسته و با احتیاط بود.
تقرب
“Die Annäherung der beiden Länder führte zu einer besseren Zusammenarbeit.”
تقرب دو کشور منجر به همکاری بهتر شد.
همگرایی
“Die Annäherung der Meinungen innerhalb des Teams ist ein positiver Schritt.”
همگرایی نظرات درون تیم یک گام مثبت است.
ارتباط برقرار کردن
“Die Annäherung zwischen den Nachbarn hat das Zusammenleben verbessert.”
ارتباط برقرار کردن بین همسایگان زندگی مشترک را بهبود بخشید.
تلاش برای نزدیکی
“Seine Annäherung an das Thema war sehr wissenschaftlich.”
تلاش او برای نزدیک شدن به موضوع بسیار علمی بود.
کاهش فاصله
“Die Annäherung zwischen den Kulturen kann Missverständnisse reduzieren.”
کاهش فاصله بین فرهنگها میتواند سوءتفاهمها را کاهش دهد.
مثالهای بیشتر برای “die Annäherung”:
نزدیک شدن فیزیکی:
“Die Annäherung des Autos an die Kreuzung war vorsichtig.”
نزدیک شدن ماشین به تقاطع با احتیاط بود.
تقرب سیاسی:
“Die Annäherung der beiden politischen Parteien war überraschend.”
تقرب دو حزب سیاسی شگفتانگیز بود.
همگرایی علمی:
“Die Annäherung der Forschungsergebnisse ist ein Zeichen für eine erfolgreiche Zusammenarbeit.”
همگرایی نتایج پژوهشی نشانهای از همکاری موفقیتآمیز است.
ارتباطات فرهنگی:
“Die Annäherung der verschiedenen Kulturen in der Stadt ist beeindruckend.”
ارتباطات فرهنگی مختلف در شهر بسیار تاثیرگذار است.
نزدیک شدن معنوی:
“Die Annäherung an die spirituellen Praktiken half ihm, inneren Frieden zu finden.”
نزدیک شدن به تمرینهای معنوی به او کمک کرد تا به آرامش درونی برسد.
ساختار جمله:
Annäherung an + Akkusativ:
“Die Annäherung an das Thema war sehr umfassend.”
تقرب به موضوع بسیار جامع بود.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که “die Annäherung” چگونه برای توصیف نزدیک شدن، تقرب، همگرایی، ارتباط برقرار کردن، تلاش برای نزدیکی و کاهش فاصله در زمینههای مختلف استفاده میشود.
die Bedrohung-en
تهدید
کلمه “die Bedrohung” به زبان آلمانی به معنای “تهدید” است. این اسم برای توصیف حالتی استفاده میشود که در آن چیزی یا کسی باعث ایجاد احساس خطر یا نگرانی میشود. “Bedrohung” میتواند به صورت مفرد یا جمع (“die Bedrohungen”) به کار رود.
تهدید
“Die Bedrohung durch den Klimawandel ist real.”
تهدید ناشی از تغییرات اقلیمی واقعی است.
خطر
“Es gibt eine Bedrohung durch Cyberangriffe.”
یک خطر از طرف حملات سایبری وجود دارد.
تهدید امنیتی
“Die Regierung reagierte auf die Bedrohung durch Terrorismus.”
دولت به تهدید تروریسم واکنش نشان داد.
تهدید جانی
“Die Bedrohung für das Leben der Geiseln war ernst.”
تهدید برای جان گروگانها جدی بود.
تهدید محیطی
“Die Abholzung der Wälder stellt eine große Bedrohung für die Tierwelt dar.”
قطع درختان جنگلها یک تهدید بزرگ برای حیات وحش است.
تهدید اجتماعی
“Die zunehmende Ungleichheit ist eine Bedrohung für den sozialen Frieden.”
افزایش نابرابری یک تهدید برای صلح اجتماعی است.
مثالهای بیشتر برای “die Bedrohung”:
تهدید نظامی:
“Die Bedrohung durch feindliche Truppen nahm zu.”
تهدید ناشی از نیروهای دشمن افزایش یافت.
تهدید اقتصادی:
“Die Wirtschaftskrise war eine ernsthafte Bedrohung für viele Unternehmen.”
بحران اقتصادی یک تهدید جدی برای بسیاری از شرکتها بود.
تهدید بهداشتی:
“Die Ausbreitung des Virus stellte eine globale Bedrohung dar.”
شیوع ویروس یک تهدید جهانی بود.
تهدید تکنولوژیک:
“Die Bedrohung durch künstliche Intelligenz wurde heiß diskutiert.”
تهدید ناشی از هوش مصنوعی به شدت مورد بحث قرار گرفت.
تهدید فرهنگی:
“Die Globalisierung wird oft als Bedrohung für lokale Kulturen gesehen.”
جهانیسازی اغلب به عنوان تهدیدی برای فرهنگهای محلی دیده میشود.
ساختار جمله:
Bedrohung durch + Akkusativ:
“Die Bedrohung durch Naturkatastrophen nimmt weltweit zu.”
تهدید ناشی از بلایای طبیعی در سراسر جهان در حال افزایش است.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که “die Bedrohung” چگونه برای توصیف تهدید، خطر، تهدید امنیتی، تهدید جانی، تهدید محیطی و تهدید اجتماعی در زمینههای مختلف استفاده میشود.
das Bedürfnis-se
نیاز
کلمه “das Bedürfnis” به زبان آلمانی به معنای “نیاز” یا “خواست” است. این اسم برای توصیف حالت یا احساسی استفاده میشود که در آن فرد یا چیزی به چیزی نیاز دارد یا میخواهد. “Bedürfnis” میتواند به صورت مفرد یا جمع (“die Bedürfnisse”) به کار رود.
نیاز
“Das Bedürfnis nach Ruhe ist bei ihm sehr groß.”
نیاز به آرامش در او بسیار زیاد است.
خواست
“Sie hat das Bedürfnis, sich auszuruhen.”
او نیاز دارد که استراحت کند.
تمایل
“Das Bedürfnis nach sozialer Anerkennung ist menschlich.”
تمایل به تأیید اجتماعی انسانی است.
میل
“Er verspürt ein starkes Bedürfnis nach Freiheit.”
او احساس نیاز شدیدی به آزادی دارد.
احساس نیاز
“Die Bedürfnisse der Kinder sollten berücksichtigt werden.”
نیازهای کودکان باید در نظر گرفته شود.
نیازمندی
“Das Bedürfnis nach sauberem Wasser ist grundlegend.”
نیاز به آب تمیز اساسی است.
مثالهای بیشتر برای “das Bedürfnis”:
نیاز به خواب:
“Nach einem langen Tag hat sie ein großes Bedürfnis nach Schlaf.”
بعد از یک روز طولانی، او نیاز زیادی به خواب دارد.
احساس نیاز به امنیت:
“Das Bedürfnis nach Sicherheit ist in Krisenzeiten besonders hoch.”
نیاز به امنیت در زمان بحران بهویژه بالا است.
میل به ارتباطات اجتماعی:
“Menschen haben ein Bedürfnis nach sozialen Kontakten.”
انسانها نیاز به ارتباطات اجتماعی دارند.
احساس نیاز به تغییر:
“Er hatte das Bedürfnis, sein Leben zu verändern.”
او احساس نیاز به تغییر در زندگیاش داشت.
نیاز به اطلاعات:
“Das Bedürfnis nach genauen Informationen ist bei wichtigen Entscheidungen unerlässlich.”
نیاز به اطلاعات دقیق در تصمیمگیریهای مهم ضروری است.
ساختار جمله:
das Bedürfnis nach + Dativ:
“Das Bedürfnis nach Liebe und Zugehörigkeit ist universell.”
نیاز به عشق و تعلق جهانی است.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که “das Bedürfnis” چگونه برای توصیف نیاز، خواست، تمایل، میل و احساس نیاز در زمینههای مختلف استفاده میشود.
bedürftig
نیازمند و محتاج
کلمه “bedürftig” به زبان آلمانی به معنای “نیازمند” یا “محتاج” است. این صفت برای توصیف فردی یا چیزی استفاده میشود که نیاز به کمک، حمایت یا منابع دارد.
نیازمند
“Die bedürftigen Familien erhalten Unterstützung von der Gemeinde.”
خانوادههای نیازمند از شهرداری حمایت دریافت میکنند.
محتاج
“Er ist bedürftig und braucht finanzielle Hilfe.”
او محتاج است و به کمک مالی نیاز دارد.
نیاز به کمک
“Bedürftige Menschen können sich an soziale Einrichtungen wenden.”
افراد نیازمند میتوانند به مؤسسات اجتماعی مراجعه کنند.
نیازمند توجه
“Das kranke Kind ist besonders bedürftig.”
کودک بیمار به توجه ویژهای نیازمند است.
نیازمند حمایت
“Die Organisation setzt sich für bedürftige Kinder ein.”
سازمان برای حمایت از کودکان نیازمند فعالیت میکند.
مثالهای بیشتر برای “bedürftig”:
نیازمند به مراقبت:
“Ältere Menschen sind oft bedürftig und benötigen besondere Pflege.”
افراد مسن اغلب نیازمند هستند و به مراقبت ویژه نیاز دارند.
نیازمند به آموزش:
“Bedürftige Kinder erhalten kostenlosen Unterricht.”
کودکان نیازمند آموزش رایگان دریافت میکنند.
نیازمند به منابع اساسی:
“In vielen Teilen der Welt gibt es bedürftige Gemeinschaften, die kein sauberes Wasser haben.”
در بسیاری از نقاط جهان جوامع نیازمندی وجود دارند که آب تمیز ندارند.
نیازمند به حمایت روانی:
“Nach dem Trauma war sie emotional sehr bedürftig.”
بعد از آسیب روانی، او از نظر عاطفی بسیار نیازمند بود.
نیازمند به غذا:
“Die Suppenküche verteilt Essen an bedürftige Personen.”
آشپزخانه خیریه به افراد نیازمند غذا میدهد.
ساختار جمله:
bedürftig + Genitiv:
“Er ist bedürftig der Unterstützung.”
او به حمایت نیازمند است.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که صفت “bedürftig” چگونه برای توصیف نیازمند بودن، محتاج بودن، نیاز به کمک، نیازمند توجه و نیازمند حمایت در زمینههای مختلف استفاده میشود.
die Bereicherung-en
غنی سازی
کلمه “die Bereicherung” به زبان آلمانی به معنای “غنیسازی”، “افزایش” یا “تقویت” است. این اسم برای توصیف فرآیند یا نتیجهای استفاده میشود که باعث افزایش ارزش، دانش، تجربه یا ثروت میشود. “Bereicherung” میتواند به صورت مفرد یا جمع (“die Bereicherungen”) به کار رود.
غنیسازی
“Der Austausch mit anderen Kulturen ist eine Bereicherung für unser Leben.”
تبادل فرهنگی با دیگر فرهنگها، زندگی ما را غنیتر میکند.
افزایش
“Die neuen Mitglieder sind eine Bereicherung für das Team.”
اعضای جدید، افزایشی برای تیم محسوب میشوند.
تقویت
“Seine Ideen haben zur Bereicherung des Projekts beigetragen.”
ایدههای او به تقویت پروژه کمک کردهاند.
ارزش افزوده
“Das Buch bietet eine große Bereicherung an Wissen.”
کتاب دانش زیادی را به ارمغان میآورد.
توسعه
“Die Erfahrung war eine persönliche Bereicherung.”
این تجربه یک توسعه شخصی بود.
سودآوری
“Die Investition in Bildung ist eine Bereicherung für die Gesellschaft.”
سرمایهگذاری در آموزش، یک سودآوری برای جامعه است.
مثالهای بیشتر برای “die Bereicherung”:
غنیسازی آموزشی:
“Der Workshop war eine Bereicherung für alle Teilnehmer.”
کارگاه آموزشی برای همه شرکتکنندگان غنیسازی بود.
افزایش دانش:
“Das Seminar brachte eine Bereicherung des Fachwissens.”
سمینار به افزایش دانش تخصصی منجر شد.
تجربهی فرهنگی:
“Das Leben im Ausland war eine kulturelle Bereicherung.”
زندگی در خارج از کشور یک غنیسازی فرهنگی بود.
افزایش ثروت:
“Die Investition führte zu einer finanziellen Bereicherung.”
سرمایهگذاری به افزایش ثروت منجر شد.
توسعه حرفهای:
“Die Fortbildung war eine berufliche Bereicherung.”
دوره آموزش حرفهای یک توسعه حرفهای بود.
ساختار جمله:
eine Bereicherung für + Akkusativ:
“Die neuen Technologien sind eine Bereicherung für die Industrie.”
فناوریهای جدید یک غنیسازی برای صنعت هستند.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که “die Bereicherung” چگونه برای توصیف غنیسازی، افزایش، تقویت، ارزش افزوده، توسعه و سودآوری در زمینههای مختلف استفاده میشود.
ثروت اندوزی
die Bereitschaft
کلمه “die Bereitschaft” به زبان آلمانی به معنای “آمادگی” یا “تمایل” است. این اسم برای توصیف حالت یا وضعیتی استفاده میشود که در آن فرد یا چیزی آماده یا متمایل به انجام کاری است.
آمادگی
“Die Bereitschaft der Feuerwehr war beeindruckend.”
آمادگی آتشنشانی تحسینبرانگیز بود.
تمایل
“Er zeigte große Bereitschaft, uns zu helfen.”
او تمایل زیادی برای کمک به ما نشان داد.
حالت آمادهباش
“Die Polizei ist in ständiger Bereitschaft.”
پلیس در حالت آمادهباش دائمی است.
آماده بودن
“Die Bereitschaft zur Zusammenarbeit ist entscheidend.”
آماده بودن برای همکاری ضروری است.
میل
“Sie hat die Bereitschaft, neue Dinge zu lernen.”
او میل به یادگیری چیزهای جدید دارد.
تمایل به کمک
“Die Bereitschaft der Freiwilligen war überwältigend.”
تمایل داوطلبان برای کمک بسیار زیاد بود.
مثالهای بیشتر برای “die Bereitschaft”:
آمادگی برای واکنش سریع:
“Die medizinische Bereitschaft im Krankenhaus ist rund um die Uhr gewährleistet.”
آمادگی پزشکی در بیمارستان به صورت شبانهروزی فراهم است.
تمایل به تغییر:
“Die Bereitschaft zur Veränderung ist ein wichtiger Faktor für den Erfolg.”
تمایل به تغییر یک عامل مهم برای موفقیت است.
آمادگی برای یادگیری:
“Die Schüler zeigten große Bereitschaft, neue Konzepte zu verstehen.”
دانشآموزان آمادگی زیادی برای درک مفاهیم جدید نشان دادند.
تمایل به مشارکت:
“Die Bereitschaft zur Teilnahme an der Umfrage war hoch.”
تمایل به شرکت در نظرسنجی زیاد بود.
آمادگی برای کمک:
“Die Hilfsorganisationen zeigten sofortige Bereitschaft, nach dem Erdbeben zu helfen.”
سازمانهای امدادی آمادگی فوری برای کمک پس از زلزله را نشان دادند.
ساختار جمله:
Bereitschaft zu + Dativ:
“Die Bereitschaft zur Zusammenarbeit ist entscheidend.”
آمادگی برای همکاری ضروری است.
Bereitschaft für + Akkusativ:
“Die Bereitschaft für die Reise war groß.”
آمادگی برای سفر زیاد بود.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که “die Bereitschaft” چگونه برای توصیف آمادگی، تمایل، حالت آمادهباش، آماده بودن، میل و تمایل به کمک در زمینههای مختلف استفاده میشود.
das Zeugnis
گواهی
die Braut
عروس
عروس
“Die Braut sah in ihrem weißen Kleid wunderschön aus.”
عروس در لباس سفید خود زیبا به نظر میرسید.
زنی که ازدواج میکند
“Die Braut und der Bräutigam tauschten ihre Ringe aus.”
عروس و داماد حلقههایشان را با هم عوض کردند.
عروس در مراسم ازدواج
“Die Braut wurde von ihrem Vater zum Altar geführt.”
عروس توسط پدرش به سمت محراب برده شد.
جشن ازدواج
“Die Freunde der Braut organisierten eine Überraschungsparty.”
دوستان عروس یک جشن غافلگیرانه ترتیب دادند.
شب عروسی
“Die Braut und der Bräutigam tanzten ihren ersten Tanz.”
عروس و داماد اولین رقص خود را انجام دادند.
نمونههای بیشتر برای “die Braut”:
روز عروسی:
“Die Braut war den ganzen Tag über sehr aufgeregt.”
عروس تمام روز بسیار هیجانزده بود.
آماده شدن برای عروسی:
“Die Braut ließ sich vor der Zeremonie die Haare und das Make-up machen.”
عروس قبل از مراسم موها و آرایشش را آماده کرد.
ورود به کلیسا:
“Als die Braut die Kirche betrat, standen alle Gäste auf.”
وقتی عروس وارد کلیسا شد، همه مهمانان بلند شدند.
لباس عروسی:
“Die Braut trug ein wunderschönes, handgenähtes Kleid.”
عروس یک لباس زیبا و دستدوخت پوشیده بود.
عکسهای عروسی:
“Nach der Zeremonie machte das Paar viele Fotos mit der Braut und den Gästen.”
بعد از مراسم، زوج عکسهای زیادی با عروس و مهمانان گرفتند.
ساختار جمله:
die Braut + Verb:
“Die Braut strahlte vor Glück.”
عروس از خوشحالی میدرخشید.
Braut Christi
راهبه
- کلیسا به عنوان عروس مسیح
در مسیحیت، “Braut Christi” یا “عروس مسیح” به کلیسا (جامعه مؤمنان مسیحی) اشاره دارد. این استعاره نشان میدهد که کلیسا در ارتباطی نزدیک و مقدس با مسیح قرار دارد، همانند رابطهای که بین عروس و داماد وجود دارد.
مثال:
“Die Kirche wird oft als die Braut Christi bezeichnet.”
کلیسا اغلب به عنوان عروس مسیح توصیف میشود.
- زنان مذهبی مانند راهبهها
“Braut Christi” همچنین میتواند به راهبهها یا زنان مذهبی اشاره داشته باشد که زندگی خود را به خدمت مسیح و کلیسا اختصاص دادهاند. این زنان معمولاً با مراسم خاصی عهد میبندند و تعهد خود را به مسیح به عنوان همسر معنوی نشان میدهند.
مثال:
“Die Nonne betrachtete sich selbst als Braut Christi.”
راهبه خود را به عنوان عروس مسیح میدانست.
der Bräutigam
داماد
داماد
“Der Bräutigam sah in seinem Anzug sehr elegant aus.”
داماد در لباس رسمیاش بسیار شیک به نظر میرسید.
مردی که ازدواج میکند
“Der Bräutigam und die Braut tauschten ihre Ringe aus.”
داماد و عروس حلقههایشان را با هم عوض کردند.
داماد در مراسم ازدواج
“Der Bräutigam wartete nervös am Altar auf seine Braut.”
داماد بهطور عصبی در محراب منتظر عروسش بود.
جشن ازدواج
“Die Freunde des Bräutigams organisierten eine Überraschungsparty.”
دوستان داماد یک جشن غافلگیرانه ترتیب دادند.
شب عروسی
“Der Bräutigam und die Braut tanzten ihren ersten Tanz.”
داماد و عروس اولین رقص خود را انجام دادند.
مثالهای بیشتر برای “der Bräutigam”:
روز عروسی:
“Der Bräutigam war den ganzen Tag über sehr aufgeregt.”
داماد تمام روز بسیار هیجانزده بود.
آماده شدن برای عروسی:
“Der Bräutigam ließ sich vor der Zeremonie die Haare schneiden.”
داماد قبل از مراسم موهایش را کوتاه کرد.
ورود به کلیسا:
“Als der Bräutigam die Kirche betrat, standen alle Gäste auf.”
وقتی داماد وارد کلیسا شد، همه مهمانان بلند شدند.
لباس دامادی:
“Der Bräutigam trug einen eleganten, schwarzen Anzug.”
داماد یک کتوشلوار شیک و مشکی پوشیده بود.
عکسهای عروسی:
“Nach der Zeremonie machte das Paar viele Fotos mit dem Bräutigam und den Gästen.”
بعد از مراسم، زوج عکسهای زیادی با داماد و مهمانان گرفتند.
die Ehefrau
همسر
همسر
“Seine Ehefrau ist eine erfolgreiche Ärztin.”
همسر او یک پزشک موفق است.
زن (در یک رابطه ازدواجی)
“Er verbringt gerne Zeit mit seiner Ehefrau.”
او دوست دارد وقتش را با همسرش بگذراند.
شریک زندگی
“Die Ehefrau unterstützte ihren Mann in schwierigen Zeiten.”
همسرش در زمانهای سخت او را حمایت میکرد.
در رابطه ازدواجی
“Er ist seit zwanzig Jahren mit seiner Ehefrau verheiratet.”
او به مدت بیست سال است که با همسرش ازدواج کرده است.
مادر خانواده
“Die Ehefrau kümmerte sich um die Kinder und den Haushalt.”
همسرش از بچهها و خانه مراقبت میکرد.
مثالهای بیشتر برای “die Ehefrau”:
زندگی مشترک:
“Die Ehefrau und der Ehemann reisen oft zusammen.”
همسر و شوهر اغلب با هم سفر میکنند.
حمایت عاطفی:
“Er fand Trost in den Armen seiner Ehefrau.”
او در آغوش همسرش آرامش پیدا کرد.
مشارکت در کارها:
“Die Ehefrau half ihrem Mann bei seinen Projekten.”
همسرش به او در پروژههایش کمک کرد.
زندگی خانوادگی:
“Die Ehefrau bereitete das Abendessen für die Familie zu.”
همسرش شام را برای خانواده آماده کرد.
جشنهای مشترک:
“Die Ehefrau und der Ehemann feierten gemeinsam ihren Hochzeitstag.”
همسر و شوهر سالگرد ازدواجشان را با هم جشن گرفتند.
der Ehemann
شوهر
die Entscheidung-en
تصمیم
“Die Entscheidung fiel zugunsten des neuen Projekts.”
تصمیم به نفع پروژه جدید گرفته شد.
انتخاب
“Es war eine schwierige Entscheidung, aber letztendlich die richtige.”
این یک تصمیم سخت بود، اما در نهایت درست بود.
تصمیمگیری
“Die Entscheidung über die Zukunft des Unternehmens liegt beim Vorstand.”
تصمیمگیری درباره آینده شرکت بر عهده هیئت مدیره است.
نتیجه انتخاب
“Seine Entscheidung hatte weitreichende Konsequenzen.”
تصمیم او پیامدهای گستردهای داشت.
تعیین مسیر
“Die Entscheidung, ins Ausland zu ziehen, veränderte ihr Leben.”
تصمیم به مهاجرت به خارج، زندگی او را تغییر داد.
نمونههای بیشتر برای “die Entscheidung”:
تصمیم مهم:
“Die Entscheidung, ein Haus zu kaufen, sollte gut überlegt sein.”
تصمیم به خرید خانه باید به دقت بررسی شود.
تصمیم سریع:
“In Notsituationen muss man oft schnelle Entscheidungen treffen.”
در مواقع اضطراری باید اغلب تصمیمات سریعی گرفت.
تصمیم نهایی:
“Nach langer Diskussion fiel die endgültige Entscheidung.”
پس از بحث طولانی، تصمیم نهایی گرفته شد.
تاثیر تصمیم:
“Die Entscheidung der Jury war eindeutig.”
تصمیم هیئت داوران واضح بود.
فرآیند تصمیمگیری:
“Die Entscheidung wurde nach gründlicher Analyse getroffen.”
تصمیم پس از تحلیل دقیق گرفته شد.
ساختار جمله:
eine Entscheidung treffen:
“Er musste eine wichtige Entscheidung treffen.”
او باید یک تصمیم مهم میگرفت.
zu einer Entscheidung kommen:
“Nach langer Überlegung kam sie zu einer Entscheidung.”
پس از تأمل طولانی، او به یک تصمیم رسید.
der Flirt-s
لاس
عشقبازی
“Der Flirt zwischen den beiden war offensichtlich.”
عشقبازی بین این دو آشکار بود.
عشوه
“Sein Flirt war charmant und unaufdringlich.”
عشوه او جذاب و بدون اصرار بود.
تعامل بازیگوشانه
“Der Flirt begann mit einem einfachen Lächeln.”
عشقبازی با یک لبخند ساده شروع شد.
جلب توجه
“Er genoss den Flirt mit der Kellnerin.”
او از عشقبازی با پیشخدمت لذت میبرد.
بازیگوشی
“Der Flirt bei der Party brachte viel Spaß.”
عشقبازی در مهمانی خیلی سرگرمکننده بود.
مثالهای بیشتر برای “der Flirt”:
عشقبازی در محیط کار:
“Der Flirt am Arbeitsplatz kann manchmal problematisch sein.”
عشقبازی در محیط کار گاهی اوقات مشکلساز میشود.
عشقبازی آنلاین:
“Viele junge Leute genießen den Flirt in sozialen Netzwerken.”
بسیاری از جوانان از عشقبازی در شبکههای اجتماعی لذت میبرند.
عشقبازی در مهمانی:
“Der Flirt auf der Party war harmlos und machte allen Spaß.”
عشقبازی در مهمانی بیضرر بود و به همه خوش گذشت.
عشقبازی به عنوان تفریح:
“Für sie war der Flirt nur ein harmloser Spaß.”
برای او عشقبازی فقط یک سرگرمی بیضرر بود.
جلب توجه:
“Sein Flirt mit ihr war sofort offensichtlich.”
عشقبازی او با او فوراً آشکار شد.
ساختار جمله:
der Flirt + Verb:
“Der Flirt begann mit einem Augenkontakt.”
عشقبازی با یک تماس چشمی شروع شد.
Flirt mit + Dativ:
“Sein Flirt mit der neuen Kollegin blieb nicht unbemerkt.”
عشقبازی او با همکار جدید نادیده نماند.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که “der Flirt” چگونه برای توصیف عشقبازی، عشوه، تعامل بازیگوشانه و جلب توجه در زمینههای مختلف استفاده میشود
der Forscher
محقق
کلمه “der Forscher” به زبان آلمانی به معنای “پژوهشگر” یا “محقق” است. این اسم برای توصیف فردی استفاده میشود که به تحقیق و کشف موضوعات علمی، فنی یا دیگر زمینهها میپردازد.
پژوهشگر
“Der Forscher arbeitete viele Jahre an seinem Projekt.”
پژوهشگر سالها روی پروژهاش کار کرد.
محقق
“Die Forscherin veröffentlichte ihre Ergebnisse in einer wissenschaftlichen Zeitschrift.”
محقق نتایج خود را در یک مجله علمی منتشر کرد.
دانشمند
“Der Forscher machte eine bahnbrechende Entdeckung.”
دانشمند یک کشف انقلابی انجام داد.
کاشف
“Die Forscherin erforschte neue Behandlungsmethoden für Krebs.”
کاشف روشهای درمانی جدید برای سرطان را مورد تحقیق قرار داد.
متخصص تحقیق
“Der Forscher führte Experimente im Labor durch.”
متخصص تحقیق آزمایشهایی را در آزمایشگاه انجام داد.
مثالهای بیشتر برای “der Forscher”:
پژوهشگر در دانشگاه:
“Der Forscher hielt eine Vorlesung über seine neuesten Erkenntnisse.”
پژوهشگر یک سخنرانی درباره آخرین یافتههایش ارائه داد.
محقق میدانی:
“Die Forscherin reiste in entlegene Gebiete, um Daten zu sammeln.”
محقق به مناطق دورافتاده سفر کرد تا دادهها را جمعآوری کند.
دانشمند در آزمایشگاه:
“Der Forscher arbeitete rund um die Uhr, um das Rätsel zu lösen.”
دانشمند بیوقفه کار کرد تا معما را حل کند.
پژوهشگر بینالمللی:
“Forscher aus verschiedenen Ländern nahmen an der Konferenz teil.”
پژوهشگرانی از کشورهای مختلف در کنفرانس شرکت کردند.
محقق تاریخی:
“Der Forscher entdeckte wichtige Dokumente aus dem Mittelalter.”
محقق اسناد مهمی از قرون وسطی کشف کرد.
ساختار جمله:
der Forscher + Verb:
“Der Forscher veröffentlichte seine Studie.”
پژوهشگر مطالعه خود را منتشر کرد.
Forscher in + Dativ:
“Sie ist eine führende Forscherin in der Genetik.”
او یک پژوهشگر پیشرو در زمینه ژنتیک است.
پژوهشگر
der/die Geliebte
معشوق معشوقه
کلمه “der Geliebte” (مذکر) و “die Geliebte” (مؤنث) به زبان آلمانی به معنای “عاشق” یا “معشوق” است. این اسم برای توصیف فردی استفاده میشود که در یک رابطه عاشقانه با شخص دیگری قرار دارد.
معشوق (مذکر)
“Der Geliebte wartete sehnsüchtig auf ihre Ankunft.”
معشوق با اشتیاق منتظر رسیدن او بود.
معشوقه (مؤنث)
“Die Geliebte schrieb ihm jeden Tag einen Brief.”
معشوقه هر روز برای او نامه مینوشت.
عاشق (مذکر)
“Er brachte seiner Geliebten Blumen.”
او برای معشوقش گل آورد.
معشوق (مؤنث)
“Sie verbrachte den Abend mit ihrem Geliebten.”
او شب را با معشوقش گذراند.
شریک عاشقانه
“Der Geliebte und die Geliebte verbrachten viele glückliche Stunden zusammen.”
عاشق و معشوق ساعات خوشی را با هم سپری کردند.
مثالهای بیشتر برای “der Geliebte / die Geliebte”:
رابطه عاشقانه:
“Sie traf sich heimlich mit ihrem Geliebten.”
او به صورت مخفیانه با معشوقش ملاقات میکرد.
نامههای عاشقانه:
“Die Geliebte erhielt jeden Tag Briefe von ihm.”
معشوقه هر روز از او نامه دریافت میکرد.
هدایای عاشقانه:
“Er schenkte seiner Geliebten einen kostbaren Ring.”
او یک انگشتر گرانبها به معشوقش هدیه داد.
زمان گذراندن با هم:
“Die Geliebte und der Geliebte genossen ihre gemeinsame Zeit.”
معشوقه و معشوق از وقت مشترک خود لذت بردند.
قرارهای عاشقانه:
“Sie plante eine Überraschungsparty für ihren Geliebten.”
او یک جشن غافلگیرانه برای معشوقش برنامهریزی کرد.
die Harmonie
هماهنگی
هماهنگی
“Die Harmonie zwischen den Teammitgliedern war bemerkenswert.”
هماهنگی بین اعضای تیم قابل توجه بود.
همآهنگی
“Die Farben der Blumen erzeugten eine wunderbare Harmonie im Garten.”
رنگهای گلها یک همآهنگی شگفتانگیز در باغ ایجاد کردند.
توافق
“Sie leben in völliger Harmonie miteinander.”
آنها در توافق کامل با یکدیگر زندگی میکنند.
همسازی
“Die Harmonie der Stimmen im Chor war beeindruckend.”
همسازی صداها در گروه کُر چشمگیر بود.
صلح و آرامش
“Es herrschte eine friedliche Harmonie in der Familie.”
یک صلح و آرامش در خانواده حکمفرما بود.
مثالهای بیشتر برای “die Harmonie”:
هماهنگی در موسیقی:
“Die Musiker spielten in perfekter Harmonie.”
نوازندگان با هماهنگی کامل نواختند.
توافق در روابط:
“In ihrer Beziehung herrscht große Harmonie.”
در رابطهشان توافق زیادی وجود دارد.
همسازی در طبیعت:
“Die Harmonie der Natur beruhigt den Geist.”
همسازی طبیعت روح را آرام میکند.
همآهنگی در طراحی داخلی:
“Die Harmonie der Farben im Raum schafft eine angenehme Atmosphäre.”
همآهنگی رنگها در اتاق یک فضای دلپذیر ایجاد میکند.
هماهنگی در کار گروهی:
“Die Harmonie im Team führte zu besseren Ergebnissen.”
هماهنگی در تیم به نتایج بهتری منجر شد.
ساختار جمله:
Harmonie zwischen + Dativ:
“Die Harmonie zwischen den Instrumenten war perfekt.”
هماهنگی بین سازها کامل بود.
in Harmonie leben:
“Sie leben in Harmonie mit der Natur.”
آنها در هماهنگی با طبیعت زندگی میکنند.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که “die Harmonie” چگونه برای توصیف هماهنگی، همآهنگی، توافق، همسازی و صلح و آرامش در زمینههای مختلف استفاده میشود.
die Heiratsantrag-:e
تقاضای ازدواج
کلمه “der Heiratsantrag” به زبان آلمانی به معنای “درخواست ازدواج” یا “پیشنهاد ازدواج” است. این اسم برای توصیف زمانی استفاده میشود که یک نفر از شخص دیگری میخواهد که با او ازدواج کند.
درخواست ازدواج
“Er machte ihr einen romantischen Heiratsantrag am Strand.”
او یک درخواست ازدواج رمانتیک در ساحل به او داد.
پیشنهاد ازدواج
“Der Heiratsantrag war eine große Überraschung für sie.”
پیشنهاد ازدواج برای او یک سورپرایز بزرگ بود.
لحظه خاص
“Der Heiratsantrag fand während eines Abendessens bei Kerzenlicht statt.”
درخواست ازدواج در هنگام یک شام با شمع انجام شد.
سوال بزرگ
“Sie sagte sofort ‘Ja’ zu seinem Heiratsantrag.”
او بلافاصله به پیشنهاد ازدواجش “بله” گفت.
برنامهریزی برای ازدواج
“Nach dem Heiratsantrag begannen sie sofort mit den Hochzeitsvorbereitungen.”
بعد از پیشنهاد ازدواج، آنها بلافاصله با آمادهسازی برای عروسی شروع کردند.
مثالهای بیشتر برای “der Heiratsantrag”:
درخواست ازدواج در یک مکان خاص:
“Der Heiratsantrag auf dem Eiffelturm war unvergesslich.”
درخواست ازدواج در برج ایفل فراموشنشدنی بود.
پیشنهاد ازدواج خلاقانه:
“Er machte ihr einen Heiratsantrag mit einem selbst geschriebenen Lied.”
او با یک آهنگ دستنوشته به او پیشنهاد ازدواج داد.
لحظه هیجانانگیز:
“Der Heiratsantrag vor ihren Freunden und der Familie war sehr emotional.”
درخواست ازدواج در برابر دوستان و خانواده بسیار احساسی بود.
پیشنهاد ازدواج غافلگیرانه:
“Sie hatte den Heiratsantrag während ihres Geburtstags überhaupt nicht erwartet.”
او اصلاً پیشنهاد ازدواج را در روز تولدش انتظار نداشت.
لحظه ماندگار:
“Der Heiratsantrag wurde von einem Fotografen festgehalten.”
لحظه درخواست ازدواج توسط یک عکاس ثبت شد.
ساختار جمله:
einen Heiratsantrag machen:
“Er hat ihr nach fünf Jahren Beziehung einen Heiratsantrag gemacht.”
او پس از پنج سال رابطه به او پیشنهاد ازدواج داد.
den Heiratsantrag annehmen:
“Sie hat seinen Heiratsantrag angenommen.”
او پیشنهاد ازدواجش را پذیرفت.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که “der Heiratsantrag” چگونه برای توصیف درخواست ازدواج، پیشنهاد ازدواج، لحظه خاص، سوال بزرگ و برنامهریزی برای ازدواج در زمینههای مختلف استفاده میشود.
die Heiratsanzeige-n
آگهی ازدواج
کلمه “die Heiratsanzeige” به زبان آلمانی به معنای “آگهی ازدواج” یا “اعلامیه ازدواج” است. این اسم برای توصیف اطلاعیهای استفاده میشود که در آن ازدواج دو نفر به دیگران اعلام میشود، معمولاً در روزنامهها یا نشریات محلی.
آگهی ازدواج
“Die Heiratsanzeige wurde in der lokalen Zeitung veröffentlicht.”
آگهی ازدواج در روزنامه محلی منتشر شد.
اعلامیه ازدواج
“Sie schickten die Heiratsanzeige an alle Freunde und Verwandten.”
آنها اعلامیه ازدواج را برای همه دوستان و بستگان فرستادند.
اطلاعرسانی به دیگران
“Die Heiratsanzeige informierte alle über das bevorstehende Hochzeitsdatum.”
آگهی ازدواج همه را از تاریخ عروسی آگاه کرد.
جشن ازدواج
“Die Heiratsanzeige enthielt auch Informationen über die Hochzeitsfeier.”
آگهی ازدواج شامل اطلاعاتی درباره جشن عروسی نیز بود.
مثالهای بیشتر برای “die Heiratsanzeige”:
چاپ در روزنامه:
“Die Heiratsanzeige erschien in der Sonntagsausgabe der Zeitung.”
آگهی ازدواج در شماره یکشنبه روزنامه چاپ شد.
اعلام رسمی:
“Die Familie freute sich sehr über die Heiratsanzeige.”
خانواده از اعلامیه ازدواج بسیار خوشحال شدند.
اطلاعرسانی به دوستان:
“Sie gestalteten eine wunderschöne Heiratsanzeige und verschickten sie an alle.”
آنها یک آگهی ازدواج زیبا طراحی کرده و برای همه فرستادند.
آگهی آنلاین:
“Viele Paare veröffentlichen heutzutage ihre Heiratsanzeige online.”
بسیاری از زوجها امروزه آگهی ازدواج خود را به صورت آنلاین منتشر میکنند.
جزئیات مراسم:
“In der Heiratsanzeige wurden Datum und Ort der Hochzeit angegeben.”
در آگهی ازدواج تاریخ و محل عروسی ذکر شده بود.
ساختار جمله:
eine Heiratsanzeige aufgeben:
“Sie haben eine Heiratsanzeige in der Zeitung aufgegeben.”
آنها یک آگهی ازدواج در روزنامه منتشر کردند.
die Heiratsanzeige lesen:
“Viele Leute lasen die Heiratsanzeige in der Zeitung.”
بسیاری از مردم آگهی ازدواج را در روزنامه خواندند.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که “die Heiratsanzeige” چگونه برای توصیف آگهی ازدواج، اعلامیه ازدواج، اطلاعرسانی به دیگران و جشن ازدواج در زمینههای مختلف استفاده میشود.
die Heiratschwindler
کلمه “die Heiratschwindler” به زبان آلمانی به معنای “کلاهبردار ازدواج” یا “فریبکار ازدواج” است. این اسم برای توصیف افرادی استفاده میشود که به طور جعلی و برای منافع مالی یا دیگر انگیزههای نادرست، وانمود میکنند که قصد ازدواج دارند.
کلاهبردار ازدواج
“Der Heiratschwindler täuschte mehrere Frauen, um an ihr Geld zu kommen.”
کلاهبردار ازدواج چندین زن را فریب داد تا به پولشان دست یابد.
فریبکار ازدواج
“Die Polizei warnt vor Heiratschwindlern, die auf Online-Dating-Seiten aktiv sind.”
پلیس درباره فریبکاران ازدواج که در سایتهای دوستیابی آنلاین فعال هستند، هشدار میدهد.
کلاهبرداری برای منافع مالی
“Die Opfer des Heiratschwindlers verloren große Geldbeträge.”
قربانیان کلاهبردار ازدواج مبالغ زیادی از دست دادند.
مثالهای بیشتر برای “die Heiratschwindler”:
کلاهبرداری عاطفی:
“Der Heiratschwindler versprach ewige Liebe, um das Vertrauen seiner Opfer zu gewinnen.”
کلاهبردار ازدواج قول عشق ابدی میداد تا اعتماد قربانیانش را جلب کند.
فعالیت در شبکههای اجتماعی:
“Heiratschwindler nutzen oft soziale Netzwerke, um potenzielle Opfer zu finden.”
کلاهبرداران ازدواج اغلب از شبکههای اجتماعی برای پیدا کردن قربانیان احتمالی استفاده میکنند.
هشدار به افراد مجرد:
“Es ist wichtig, wachsam zu sein und die Anzeichen eines Heiratschwindlers zu erkennen.”
مهم است که هوشیار باشیم و نشانههای یک کلاهبردار ازدواج را تشخیص دهیم.
روشهای کلاهبرداری:
“Heiratschwindler geben sich oft als wohlhabende Geschäftsleute aus.”
کلاهبرداران ازدواج اغلب خود را به عنوان تجار ثروتمند معرفی میکنند.
گزارش به پلیس:
“Die Opfer sollten den Heiratschwindler sofort der Polizei melden.”
قربانیان باید بلافاصله کلاهبردار ازدواج را به پلیس گزارش دهند.
ساختار جمله:
der Heiratschwindler + Verb:
“Der Heiratschwindler wurde schließlich von der Polizei festgenommen.”
کلاهبردار ازدواج سرانجام توسط پلیس دستگیر شد.
sich vor Heiratschwindlern in Acht nehmen:
“Man sollte sich vor Heiratschwindlern in Acht nehmen, besonders bei Online-Bekanntschaften.”
افراد باید به ویژه در مورد آشناییهای آنلاین از کلاهبرداران ازدواج آگاه باشند.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که “die Heiratschwindler” چگونه برای توصیف کلاهبرداران ازدواج، فریبکاران ازدواج و کسانی که از ازدواج به عنوان یک وسیله برای منافع مالی استفاده میکنند، در زمینههای مختلف به کار میرود.
die Heiratsvermittlung-en
کلمه “die Heiratsvermittlung” به زبان آلمانی به معنای “موسسه همسریابی” یا “دفتر ازدواج” است. این اسم برای توصیف خدمات یا سازمانی استفاده میشود که افراد را در یافتن شریک زندگی و ازدواج کمک میکند.
موسسه همسریابی
“Die Heiratsvermittlung hilft Singles, den passenden Partner zu finden.”
موسسه همسریابی به افراد مجرد کمک میکند تا شریک مناسب خود را پیدا کنند.
دفتر ازدواج
“Viele Paare haben sich über die Heiratsvermittlung kennengelernt.”
بسیاری از زوجها از طریق دفتر ازدواج با هم آشنا شدهاند.
خدمات همسریابی
“Die Heiratsvermittlung bietet persönliche Beratung und Partnervorschläge an.”
موسسه همسریابی مشاوره شخصی و پیشنهادات شریک زندگی ارائه میدهد.
آژانس ازدواج
“Die Heiratsvermittlung hat eine hohe Erfolgsquote bei der Vermittlung von Ehen.”
آژانس ازدواج نرخ موفقیت بالایی در ایجاد ازدواجها دارد.
تسهیل ازدواج
“Durch die Heiratsvermittlung konnten viele Menschen ihren Lebenspartner finden.”
از طریق موسسه همسریابی، بسیاری از افراد توانستند شریک زندگی خود را پیدا کنند.
مثالهای بیشتر برای “die Heiratsvermittlung”:
خدمات مشاوره:
“Die Heiratsvermittlung bietet auch Workshops und Seminare für Singles an.”
موسسه همسریابی همچنین کارگاهها و سمینارهایی برای افراد مجرد برگزار میکند.
پروفایلهای آنلاین:
“Auf der Website der Heiratsvermittlung können Mitglieder ihre Profile erstellen.”
اعضا میتوانند پروفایلهای خود را در وبسایت موسسه همسریابی ایجاد کنند.
رویدادهای همسریابی:
“Die Heiratsvermittlung organisiert regelmäßig Veranstaltungen, bei denen sich Singles treffen können.”
موسسه همسریابی به طور منظم رویدادهایی ترتیب میدهد که افراد مجرد میتوانند در آنها ملاقات کنند.
مشاوره شخصی:
“Die Heiratsvermittlung bietet individuelle Beratungsgespräche an, um den idealen Partner zu finden.”
موسسه همسریابی مشاورههای شخصی ارائه میدهد تا شریک ایدهآل را پیدا کنند.
تطابق دقیق:
“Dank der Heiratsvermittlung haben viele Menschen ihren Seelenverwandten gefunden.”
به لطف موسسه همسریابی، بسیاری از افراد همزاد روحی خود را پیدا کردهاند.
ساختار جمله:
durch die Heiratsvermittlung:
“Sie haben sich durch die Heiratsvermittlung kennengelernt.”
آنها از طریق موسسه همسریابی با هم آشنا شدند.
eine Heiratsvermittlung nutzen:
“Immer mehr Menschen nutzen eine Heiratsvermittlung, um den richtigen Partner zu finden.”
افراد بیشتری از موسسه همسریابی برای پیدا کردن شریک مناسب استفاده میکنند.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که “die Heiratsvermittlung” چگونه برای توصیف موسسه همسریابی، دفتر ازدواج و خدمات مرتبط با همسریابی و تسهیل ازدواج در زمینههای مختلف استفاده میشود.
der kosename-n
کلمه “der Kosename” به زبان آلمانی به معنای “اسم مستعار محبتآمیز” یا “لقب عشقی” است. این اسم برای توصیف نامها یا القابی استفاده میشود که به صورت محبتآمیز یا دوستانه برای اشاره به شخصی که مورد علاقه یا محبت قرار دارد، استفاده میشود.
اسم مستعار محبتآمیز
“Er nannte seine Freundin immer bei ihrem Kosenamen.”
او همیشه دوستدخترش را با اسم مستعار محبتآمیزش صدا میکرد.
لقب عشقی
“Der Kosename, den sie ihm gab, war sehr süß.”
لقب عشقی که او به او داد، بسیار شیرین بود.
نام دوستانه
“Eltern benutzen oft Kosenamen für ihre Kinder.”
والدین اغلب از نامهای محبتآمیز برای فرزندانشان استفاده میکنند.
نام مستعار
“Sie hat einen lustigen Kosenamen für ihren Hund.”
او یک نام مستعار بامزه برای سگش دارد.
مثالهای بیشتر برای “der Kosename”:
نام محبتآمیز بین زوجها:
“Ihr Kosename für ihn war ‘Schatz’.”
اسم مستعار محبتآمیز او برای او “عزیزم” بود.
نام مستعار برای کودکان:
“Die Mutter nannte ihre Tochter oft ‘Prinzessin’.”
مادر اغلب دخترش را “پرنسس” صدا میزد.
لقب دوستانه بین دوستان:
“Seine Freunde nannten ihn ‘Bärchen’.”
دوستانش او را “خرس کوچولو” صدا میزدند.
نام مستعار حیوان خانگی:
“Der Kosename ihres Katers war ‘Tiger’.”
اسم مستعار گربهاش “ببر” بود.
لقب محبتآمیز در خانواده:
“In der Familie hatte jeder einen eigenen Kosenamen.”
در خانواده، هر کسی یک اسم مستعار محبتآمیز داشت.
ساختار جمله:
Kosename für + Akkusativ:
“Sein Kosename für sie war ‘Engel’.”
اسم مستعار او برای او “فرشته” بود.
bei einem Kosenamen nennen:
“Sie nannte ihn liebevoll bei seinem Kosenamen.”
او با عشق او را با اسم مستعارش صدا میزد.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که “der Kosename” چگونه برای توصیف اسم مستعار محبتآمیز، لقب عشقی، نام دوستانه و نام مستعار در زمینههای مختلف استفاده میشود.
die liebesbeziehung-en
ارتباط عاشقانه
کلمه “die Liebesbeziehung” به زبان آلمانی به معنای “رابطه عاشقانه” است. این اسم برای توصیف رابطهای استفاده میشود که در آن دو نفر به یکدیگر علاقه عاطفی و عاشقانه دارند.
رابطه عاشقانه
“Ihre Liebesbeziehung begann im Sommer.”
رابطه عاشقانه آنها در تابستان آغاز شد.
رابطه عاطفی
“Die Liebesbeziehung der beiden wurde immer stärker.”
رابطه عاطفی آنها قویتر میشد.
رابطه محبتآمیز
“Sie pflegten eine sehr liebevolle Liebesbeziehung.”
آنها یک رابطه بسیار محبتآمیز داشتند.
رابطه دوستانه و عاشقانه
“Die Liebesbeziehung entwickelte sich aus einer langjährigen Freundschaft.”
رابطه عاشقانه از یک دوستی طولانیمدت شکل گرفت.
مثالهای بیشتر برای “die Liebesbeziehung”:
رابطه عاشقانه جدید:
“Ihre neue Liebesbeziehung machte sie sehr glücklich.”
رابطه عاشقانه جدیدش او را بسیار خوشحال کرد.
تغییر در رابطه:
“Die Liebesbeziehung der beiden hatte Höhen und Tiefen.”
رابطه عاشقانه آنها فراز و نشیبهایی داشت.
حفظ رابطه:
“Sie arbeiteten hart daran, ihre Liebesbeziehung zu erhalten.”
آنها سخت تلاش کردند تا رابطه عاشقانهشان را حفظ کنند.
رابطه دور از هم:
“Eine Fernbeziehung kann eine Herausforderung für eine Liebesbeziehung sein.”
یک رابطه از راه دور میتواند یک چالش برای یک رابطه عاشقانه باشد.
ساختار جمله:
eine Liebesbeziehung haben:
“Sie hatten eine sehr intensive Liebesbeziehung.”
آنها یک رابطه عاشقانه بسیار قوی داشتند.
in einer Liebesbeziehung sein:
“Er war glücklich, in einer Liebesbeziehung mit ihr zu sein.”
او خوشحال بود که در یک رابطه عاشقانه با او بود.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که “die Liebesbeziehung” چگونه برای توصیف رابطه عاشقانه، رابطه عاطفی، رابطه محبتآمیز و روابط دوستانه و عاشقانه در زمینههای مختلف استفاده میشود.
die Liebesentzug
کلمه “der Liebesentzug” به زبان آلمانی به معنای “محرومیت از عشق” یا “قطع عشق” است. این اسم برای توصیف حالتی استفاده میشود که در آن فرد از دریافت عشق، محبت یا توجه عاطفی محروم میشود.
دشواریهای درازمدت:
“Liebesentzug in der Kindheit kann langfristige emotionale Probleme verursachen.”
محرومیت از عشق در دوران کودکی میتواند مشکلات عاطفی درازمدتی ایجاد کند.
محرومیت عاطفی در کودکی:
“Kinder, die Liebesentzug erfahren, haben oft Probleme im Erwachsenenalter.”
کودکانی که محرومیت از عشق را تجربه میکنند، اغلب در بزرگسالی مشکلاتی دارند.
عدم محبت
“Der Liebesentzug von den Eltern kann Kinder stark beeinflussen.”
عدم محبت از سوی والدین میتواند تأثیر زیادی بر کودکان بگذارد.
der Entzug
کلمه “der Entzug” به زبان آلمانی به معنای “محرومیت”، “ترک” یا “قطع” است. این اسم برای توصیف حالتی استفاده میشود که در آن چیزی از کسی گرفته میشود یا شخصی از چیزی منع میشود. “Entzug” اغلب در زمینههای پزشکی، روانشناسی و قانونی استفاده میشود.
ترک اعتیاد
“Der Entzug von Drogen kann sehr schwierig sein.”
ترک اعتیاد به مواد مخدر میتواند بسیار دشوار باشد.
قطع مصرف
“Nach dem plötzlichen Entzug von Koffein hatte er Kopfschmerzen.”
بعد از قطع ناگهانی مصرف کافئین، او سردرد داشت.
محرومیت
“Der Entzug der Fahrerlaubnis erfolgte aufgrund von Alkohol am Steuer.”
محرومیت از گواهینامه رانندگی به دلیل مصرف الکل در هنگام رانندگی صورت گرفت.
بازپسگیری
“Der Entzug der finanziellen Unterstützung traf die Familie hart.”
قطع حمایت مالی، خانواده را به شدت تحت تأثیر قرار داد.
دوره ترک
“Der Patient durchläuft einen Entzug in der Klinik.”
بیمار در حال گذراندن دوره ترک در کلینیک است.
مثالهای بیشتر برای “der Entzug”:
ترک الکل:
“Der Entzug von Alkohol erfordert oft medizinische Überwachung.”
ترک الکل اغلب نیاز به نظارت پزشکی دارد.
قطع دارو:
“Ein plötzlicher Entzug von Medikamenten kann gefährlich sein.”
قطع ناگهانی داروها میتواند خطرناک باشد.
محرومیت قانونی:
“Der Entzug der Kinder vom Elternhaus wurde gerichtlich angeordnet.”
محرومیت کودکان از خانه والدین بهطور قانونی صادر شد.
ترک سیگار:
“Viele Menschen finden den Entzug von Nikotin besonders schwer.”
بسیاری
از مردم ترک نیکوتین را بهویژه سخت میدانند.
بازپسگیری حقوق یا امتیازات
“Der Entzug des akademischen Titels war ein schwerer Schlag für ihn.”
بازپسگیری عنوان دانشگاهی ضربه سنگینی برای او بود.
ساختار جمله:
Entzug von + Dativ:
“Der Entzug von Zucker aus der Ernährung kann anfangs schwierig sein.”
قطع مصرف شکر از رژیم غذایی میتواند در ابتدا دشوار باشد.
unter Entzug leiden:
“Er litt unter dem Entzug von Schmerzmitteln.”
او از قطع مصرف مسکنها رنج میبرد.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که “der Entzug” چگونه برای توصیف ترک اعتیاد، قطع مصرف، محرومیت، بازپسگیری و دوره ترک در زمینههای مختلف استفاده میشود.
ترک اعتیاد
der Liebeskummer
غم عشق
کمک به رفع غم عشق:
“Ihre beste Freundin stand ihr während des Liebeskummers bei.”
بهترین دوستش در دوران غم عشق کنار او بود.
دلشکستگی در جوانی:
“Viele Jugendliche erleben ihren ersten Liebeskummer in der Schule.”
بسیاری از نوجوانان اولین غم عشق خود را در مدرسه تجربه میکنند.
راههای مقابله با غم عشق:
“Sport und Hobbys können helfen, den Liebeskummer zu lindern.”
ورزش و سرگرمیها میتوانند به کاهش غم عشق کمک کنند.
ساختار جمله:
unter Liebeskummer leiden:
“Sie litt lange Zeit unter Liebeskummer.”
او برای مدت طولانی از غم عشق رنج میبرد.
den Liebeskummer überwinden:
“Er versuchte, den Liebeskummer durch Reisen zu überwinden.”
او سعی کرد با سفر کردن بر غم عشق غلبه کند.
der Kummer
کلمه “der Kummer” به زبان آلمانی به معنای “اندوه”، “غم” یا “ناراحتی” است. این اسم برای توصیف حالتی استفاده میشود که فرد به دلیل مشکلات، شکستها یا دلایل دیگری دچار ناراحتی و غم میشود.
اندوه
“Der Verlust seines besten Freundes bereitete ihm großen Kummer.”
از دست دادن بهترین دوستش برای او اندوه بزرگی ایجاد کرد.
غم
“Sie konnte ihren Kummer nach der Trennung nicht verbergen.”
او نمیتوانست غم خود را پس از جدایی پنهان کند.
ناراحتی
“Der Kummer über die schlechte Nachricht war schwer zu ertragen.”
ناراحتی ناشی از خبر بد بسیار سخت بود.
نگرانی
“Der ständige Kummer um seine Gesundheit machte ihn krank.”
نگرانی مداوم درباره سلامتیاش او را بیمار کرد.
دلشکستگی
“Der Kummer über die unerfüllten Träume ließ ihn nicht los.”
دلشکستگی از آرزوهای برآورده نشده او را رها نمیکرد.
مثالهای بیشتر برای “der Kummer”:
ناراحتی عاطفی:
“Der Kummer über ihre zerbrochene Beziehung war überwältigend.”
ناراحتی ناشی از رابطه شکستخوردهاش بسیار شدید بود.
اندوه از دست دادن:
“Nach dem Tod ihres Haustieres empfand sie großen Kummer.”
پس از مرگ حیوان خانگیاش، او اندوه زیادی احساس کرد.
غم و اضطراب:
“Der Kummer über die Zukunft ihrer Kinder machte ihr Sorgen.”
غم و اضطراب درباره آینده فرزندانش او را نگران کرده بود.
ناراحتی از شکست:
“Der Kummer über die beruflichen Misserfolge ließ ihn nicht los.”
ناراحتی ناشی از شکستهای شغلی او را رها نمیکرد.
دلشکستگی ناشی از عشق:
“Der Kummer über die verlorene Liebe war unerträglich.”
دلشکستگی ناشی از عشق از دسترفته غیرقابل تحمل بود.
ساختار جمله:
großer Kummer:
“Er empfand großen Kummer über den Verlust seiner Arbeit.”
او از دست دادن کارش اندوه بزرگی احساس کرد.
Kummer haben:
“Sie hatte viel Kummer wegen der schwierigen Situation.”
او به دلیل وضعیت دشوار بسیار ناراحت بود.
Kummer bereiten:
“Die schlechten Nachrichten bereiteten ihm viel Kummer.”
اخبار بد برای او ناراحتی زیادی به همراه داشت.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که “der Kummer” چگونه برای توصیف اندوه، غم، ناراحتی، نگرانی و دلشکستگی در زمینههای مختلف استفاده میشود.
die Liebesnacht-:e
شب عشق
کلمه “die Liebesnacht” به زبان آلمانی به معنای “شب عاشقانه” است. این اسم برای توصیف شبی استفاده میشود که در آن دو نفر زمان خود را به طور عاشقانه با یکدیگر میگذرانند.
شب عاشقانه
“Die Liebesnacht im Urlaub war unvergesslich.”
شب عاشقانه در تعطیلات فراموشنشدنی بود.
شبی پر از عشق
“Sie verbrachten eine wunderschöne Liebesnacht zusammen.”
آنها یک شب عاشقانه زیبا را با هم گذراندند.
شبی برای عاشقانهها
“Die Liebesnacht endete erst am frühen Morgen.”
شب عاشقانه تا صبح زود ادامه داشت.
تجربهای خاص
“Die Liebesnacht im romantischen Hotel war perfekt.”
شب عاشقانه در هتل رمانتیک عالی بود.
شبی به یاد ماندنی
“Die erste Liebesnacht des Paares war voller Leidenschaft.”
اولین شب عاشقانه زوج پر از شور و عشق بود.
مثالهای بیشتر برای “die Liebesnacht”:
شب عاشقانه در طبیعت:
“Sie verbrachten eine Liebesnacht unter dem Sternenhimmel.”
آنها یک شب عاشقانه زیر آسمان پرستاره گذراندند.
شب عاشقانه در خانه:
“Nach einem romantischen Abendessen genossen sie ihre Liebesnacht zu Hause.”
پس از یک شام رمانتیک، آنها شب عاشقانه خود را در خانه سپری کردند.
شب عاشقانه در سفر:
“Während ihres Wochenendausflugs hatten sie eine unvergessliche Liebesnacht.”
در طول سفر آخر هفتهشان، آنها یک شب عاشقانه فراموشنشدنی داشتند.
شب عاشقانه در هتل:
“Die Liebesnacht im luxuriösen Hotel war ein Highlight ihres Urlaubs.”
شب عاشقانه در هتل لوکس یکی از نقاط برجسته تعطیلاتشان بود.
شب عاشقانه در مراسم ویژه:
“Nach der Hochzeit hatten sie ihre erste Liebesnacht als Ehepaar.”
پس از عروسی، آنها اولین شب عاشقانه خود را به عنوان زوج متاهل داشتند.
ساختار جمله:
eine Liebesnacht verbringen:
“Sie verbrachten eine unvergessliche Liebesnacht zusammen.”
آنها یک شب عاشقانه فراموشنشدنی را با هم گذراندند.
in der Liebesnacht:
“In der Liebesnacht fühlten sie sich einander sehr nahe.”
در شب عاشقانه احساس نزدیکی زیادی به هم داشتند.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که “die Liebesnacht” چگونه برای توصیف شب عاشقانه، شبی پر از عشق، تجربهای خاص و شبی به یاد ماندنی در زمینههای مختلف استفاده میشود.
der Liebhaber
خاطرخواه و عاشق
کلمه “der Liebhaber” به زبان آلمانی به معنای “عاشق” یا “معشوق” است. این اسم برای توصیف مردی استفاده میشود که در یک رابطه عاشقانه یا عاطفی با کسی قرار دارد. همچنین میتواند به معنای “علاقهمند” به چیزی نیز باشد، مانند یک هواخواه یا کسی که به چیزی علاقه ویژه دارد.
عاشق
“Er ist ihr Liebhaber seit vielen Jahren.”
او سالهاست که عاشق اوست.
معشوق
“Sie verbrachte das Wochenende mit ihrem Liebhaber.”
او آخر هفته را با معشوقش گذراند.
علاقهمند به چیزی
“Er ist ein großer Liebhaber von klassischer Musik.”
او یک علاقهمند بزرگ به موسیقی کلاسیک است.
هواخواه
“Der Liebhaber von Antiquitäten besuchte oft Flohmärkte.”
هواخواه عتیقهجات اغلب به بازارهای دستدوم فروشی سر میزد.
طرفدار
“Als Liebhaber guter Weine hat er eine beeindruckende Sammlung.”
به عنوان طرفدار شرابهای خوب، او یک مجموعه چشمگیر دارد.
مثالهای بیشتر برای “der Liebhaber”:
عاشق مخفی:
“Er traf seine Liebhaberin heimlich in einem Café.”
او عاشق خود را به طور مخفیانه در یک کافه ملاقات کرد.
معشوق پنهانی:
“Ihre Beziehung zu ihrem Liebhaber war ein offenes Geheimnis.”
رابطه او با معشوقش یک راز آشکار بود.
علاقهمند به کتابها:
“Als Liebhaber von Büchern verbringt er viel Zeit in der Bibliothek.”
به عنوان علاقهمند به کتابها، او وقت زیادی را در کتابخانه میگذراند.
علاقهمند به هنر:
“Der Liebhaber der modernen Kunst besuchte jede Ausstellung in der Stadt.”
علاقهمند به هنر مدرن هر نمایشگاهی را در شهر بازدید میکرد.
معشوق پرشور:
“Er war ein leidenschaftlicher Liebhaber, der immer romantische Gesten machte.”
او یک معشوق پرشور بود که همیشه حرکات رمانتیک انجام میداد.
ساختار جمله:
der Liebhaber + Genitiv:
“Er ist der Liebhaber klassischer Musik.”
او عاشق موسیقی کلاسیک است.
mit dem Liebhaber:
“Sie verbrachte den Abend mit ihrem Liebhaber.”
او شب را با معشوقش گذراند.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که “der Liebhaber” چگونه برای توصیف عاشق، معشوق، علاقهمند به چیزی، هواخواه و طرفدار در زمینههای مختلف استفاده میشود.
der Pfarrer
کلمه “der Pfarrer” به زبان آلمانی به معنای “کشیش” یا “روحانی” است. این اسم برای توصیف فردی استفاده میشود که وظایف مذهبی و خدمات دینی را در یک کلیسا یا جماعت مذهبی انجام میدهد.
کشیش
“Der Pfarrer hielt jeden Sonntag eine Messe in der Kirche.”
کشیش هر یکشنبه یک مراسم مذهبی در کلیسا برگزار میکرد.
روحانی
“Der Pfarrer kümmerte sich um die geistlichen Bedürfnisse der Gemeinde.”
روحانی به نیازهای معنوی جماعت رسیدگی میکرد.
رهبر مذهبی
“Der Pfarrer ist der geistliche Führer der örtlichen Kirchengemeinde.”
کشیش رهبر مذهبی جماعت کلیسای محلی است.
مشاور معنوی
“Die Gemeindemitglieder suchten oft den Rat des Pfarrers.”
اعضای جماعت اغلب از مشورت روحانی بهره میبردند.
برگزار کننده مراسم دینی
“Der Pfarrer führte die Hochzeit und die Taufe durch.”
کشیش مراسم عروسی و غسل تعمید را برگزار کرد.
مثالهای بیشتر برای “der Pfarrer”:
کمک به نیازمندان:
“Der Pfarrer organisierte regelmäßig Spendenaktionen für Bedürftige.”
کشیش بهطور منظم اقدامات خیریهای برای نیازمندان ترتیب میداد.
آموزش مذهبی:
“Der Pfarrer unterrichtete die Kinder im Religionsunterricht.”
کشیش به کودکان در کلاسهای آموزش دینی درس میداد.
برگزاری مراسم مذهبی:
“Der Pfarrer leitete die Ostergottesdienste in der Kirche.”
کشیش مراسم مذهبی عید پاک را در کلیسا هدایت کرد.
ارائه مشاوره:
“Viele Paare suchten vor ihrer Hochzeit den Pfarrer auf, um seinen Segen zu erhalten.”
بسیاری از زوجها قبل از ازدواج به کشیش مراجعه میکردند تا برکت او را دریافت کنند.
نقش در جامعه:
“Der Pfarrer war eine wichtige Persönlichkeit in der Gemeinde.”
کشیش یک شخصیت مهم در جماعت بود.
ساختار جمله:
der Pfarrer + Verb:
“Der Pfarrer predigte über Liebe und Vergebung.”
کشیش درباره عشق و بخشش موعظه میکرد.
Rat des Pfarrers suchen:
“Die Gemeindemitglieder suchten oft den Rat des Pfarrers.”
اعضای جماعت اغلب از مشورت روحانی بهره میبردند.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که “der Pfarrer” چگونه برای توصیف کشیش، روحانی، رهبر مذهبی، مشاور معنوی و برگزار کننده مراسم دینی در زمینههای مختلف استفاده میشود.
die Quelle
کلمه “die Quelle” به زبان آلمانی به معنای “چشمه”، “منبع” یا “مأخذ” است. این اسم برای توصیف جایی استفاده میشود که آب از زمین میجوشد، یا بهطور کلی به عنوان منبع اطلاعات، الهام، یا هر چیز دیگری که از آن چیزی ناشی میشود.
چشمه
“Die Quelle des Flusses liegt in den Bergen.”
چشمه رودخانه در کوهها قرار دارد.
منبع
“Die Quelle ihrer Inspiration war die Natur.”
منبع الهام او طبیعت بود.
مأخذ
“Die Zeitung zitierte mehrere vertrauenswürdige Quellen.”
روزنامه از چندین منبع معتبر نقلقول کرد.
منبع اطلاعات
“Er überprüfte die Quelle, bevor er die Information weitergab.”
او منبع را قبل از اینکه اطلاعات را منتقل کند، بررسی کرد.
سرچشمه
“Die Quelle des Problems war ein Missverständnis.”
سرچشمه مشکل یک سوءتفاهم بود.
مثالهای بیشتر برای “die Quelle”:
چشمه آب:
“Die Wanderer fanden eine Quelle und füllten ihre Flaschen auf.”
کوهنوردان یک چشمه پیدا کردند و بطریهایشان را پر کردند.
منبع تاریخی:
“Historische Quellen liefern wichtige Informationen über die Vergangenheit.”
منابع تاریخی اطلاعات مهمی درباره گذشته ارائه میدهند.
منبع الهام:
“Die Künstlerin fand in der Musik eine unerschöpfliche Quelle der Inspiration.”
هنرمند در موسیقی یک منبع الهام بیپایان یافت.
مأخذ اطلاعات:
“In wissenschaftlichen Arbeiten müssen alle Quellen genau angegeben werden.”
در کارهای علمی، همه منابع باید به دقت ذکر شوند.
منبع مالی:
“Seine Hauptquelle des Einkommens war sein Geschäft.”
منبع اصلی درآمد او کسبوکارش بود.
ساختار جمله:
die Quelle + Genitiv:
“Die Quelle des Wissens ist oft die Erfahrung.”
منبع دانش اغلب تجربه است.
aus einer Quelle:
“Die Informationen stammen aus einer verlässlichen Quelle.”
اطلاعات از یک منبع معتبر نشأت میگیرند.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که “die Quelle” چگونه برای توصیف چشمه، منبع، مأخذ، منبع اطلاعات و سرچشمه در زمینههای مختلف استفاده میشود.
سورس
das Risiko,Risiken
ریسک
die Rolle-n
نقش
eine Rolle spielen
نقش بازی کردن
das Signal-e
سیگنال
سیگنال
“Das rote Signal bedeutet, dass der Zug halten muss.”
سیگنال قرمز به این معناست که قطار باید توقف کند.
علامت
“Ein Signal des Autos blinkte, um anzuzeigen, dass es abbiegen würde.”
چراغ راهنمای خودرو برای نشان دادن اینکه میخواهد بپیچد، چشمک زد.
پیام
“Der Lehrer gab ein Signal, dass die Klasse anfangen soll.”
معلم علامت داد که کلاس باید شروع شود.
اشاره
“Mit einem Handzeichen gab er das Signal zum Start.”
با یک اشاره دست، او علامت شروع را داد.
هشدار
“Das Alarmsignal warnte vor einem Feuer.”
سیگنال آلارم از یک آتشسوزی هشدار داد.
مثالهای بیشتر برای “das Signal”:
سیگنال ترافیکی:
“Die Ampel zeigte ein grünes Signal, und die Autos fuhren los.”
چراغ راهنمایی سیگنال سبز را نشان داد و خودروها حرکت کردند.
سیگنال رادیویی:
“Das Signal des Radios war sehr klar.”
سیگنال رادیو بسیار واضح بود.
علامت شروع:
“Der Schiedsrichter gab das Signal für den Beginn des Spiels.”
داور علامت شروع بازی را داد.
سیگنال هشدار:
“Ein lautes Signal ertönte, als der Alarm ausgelöst wurde.”
یک سیگنال بلند به صدا درآمد وقتی که آلارم فعال شد.
سیگنال تلفن همراه:
“In dieser Gegend ist das Signal für Mobiltelefone sehr schwach.”
در این منطقه سیگنال تلفن همراه بسیار ضعیف است.
ساختار جمله:
ein Signal geben:
“Er gab ein Signal, um die Aufmerksamkeit der Gruppe zu erlangen.”
او یک سیگنال داد تا توجه گروه را جلب کند.
das Signal + Verb:
“Das Signal zeigte, dass es sicher war zu gehen.”
سیگنال نشان داد که رفتن امن است.
der Single-s
مجرد مرد
die souveränität
حاکمیت
کلمه “die Souveränität” به زبان آلمانی به معنای “حاکمیت” یا “استقلال” است. این اسم برای توصیف حالت یا وضعیتی استفاده میشود که در آن یک کشور یا فرد دارای قدرت و اختیار کامل برای تصمیمگیری و اقدام به صورت مستقل و بدون وابستگی به دیگران است.
حاکمیت
“Die Souveränität eines Landes ist ein grundlegendes Prinzip des Völkerrechts.”
حاکمیت یک کشور اصل اساسی حقوق بینالملل است.
استقلال
“Nach Jahren des Kampfes erlangte das Land seine Souveränität.”
پس از سالها مبارزه، کشور استقلال خود را به دست آورد.
قدرت تصمیمگیری
“Die Souveränität des Parlaments erlaubt es ihm, Gesetze zu verabschieden.”
حاکمیت پارلمان به آن اجازه میدهد قوانین را تصویب کند.
خودمختاری
“Die Regionen forderten mehr Souveränität in ihren Angelegenheiten.”
منطقهها خواستار خودمختاری بیشتر در امور خود بودند.
مثالهای بیشتر برای “die Souveränität”:
استقلال ملی:
“Die Souveränität des Staates wurde durch den Vertrag garantiert.”
استقلال ملی کشور توسط معاهده تضمین شد.
قدرت قانونی:
“Die Souveränität liegt bei den Bürgern, die ihre Vertreter wählen.”
قدرت قانونی در اختیار شهروندانی است که نمایندگان خود را انتخاب میکنند.
خودمختاری منطقهای:
“Die Forderung nach regionaler Souveränität wurde immer lauter.”
خواسته برای خودمختاری منطقهای بلندتر شد.
تصمیمگیری مستقل:
“Die Souveränität ermöglicht es dem Land, eigene außenpolitische Entscheidungen zu treffen.”
حاکمیت به کشور این امکان را میدهد که تصمیمات خارجی خود را بگیرد.
استقلال اقتصادی:
“Wirtschaftliche Souveränität ist wichtig für die Entwicklung eines Landes.”
استقلال اقتصادی برای توسعه یک کشور مهم است.
ساختار جمله:
Souveränität erlangen:
“Das Volk kämpfte, um seine Souveränität zu erlangen.”
مردم مبارزه کردند تا حاکمیت خود را به دست آورند.
die Souveränität + Genitiv:
“Die Souveränität des Staates wurde anerkannt.”
حاکمیت کشور به رسمیت شناخته شد.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که “die Souveränität” چگونه برای توصیف حاکمیت، استقلال، قدرت تصمیمگیری و خودمختاری در زمینههای مختلف استفاده میشود.
die Spannung-en
هیجان
کلمه “die Spannung” به زبان آلمانی به معنای “تنش”، “هیجان”، یا “ولتاژ” است. این اسم بسته به زمینه میتواند به حالات مختلف اشاره داشته باشد:
تنش
“Die Spannung zwischen den beiden Ländern nahm zu.”
تنش بین دو کشور افزایش یافت.
هیجان
“Der Krimi war voller Spannung und hielt die Leser bis zum Schluss gefesselt.”
رمان جنایی پر از هیجان بود و خوانندگان را تا آخرین لحظه مجذوب نگه داشت.
ولتاژ
“Die Spannung in diesem Stromkreis beträgt 220 Volt.”
ولتاژ در این مدار 220 ولت است.
انتظاری مشتاقانه
“Die Spannung vor dem großen Spiel war förmlich greifbar.”
هیجان قبل از بازی بزرگ تقریباً قابل لمس بود.
عدم اطمینان
“Die Spannung in der Luft war spürbar, als alle auf die Ergebnisse warteten.”
تنش در هوا حس میشد وقتی همه منتظر نتایج بودند.
مثالهای بیشتر برای “die Spannung”:
در یک موقعیت پرتنش:
“Die Spannung im Verhandlungsraum war unerträglich.”
تنش در اتاق مذاکره غیرقابل تحمل بود.
در داستانها و فیلمها:
“Der Film baut die Spannung langsam auf und endet mit einer überraschenden Wendung.”
فیلم به آرامی هیجان را ایجاد میکند و با یک پیچش غافلگیرانه به پایان میرسد.
در زمینه الکتریکی:
“Die Spannung muss vor Reparaturarbeiten abgeschaltet werden.”
ولتاژ باید قبل از انجام تعمیرات قطع شود.
در رویدادهای ورزشی:
“Die Spannung vor dem letzten Rennen war auf dem Höhepunkt.”
هیجان قبل از آخرین مسابقه در اوج بود.
در روابط شخصی:
“Zwischen den beiden Geschwistern herrschte eine unausgesprochene Spannung.”
بین دو خواهر و برادر تنشی ناگفته وجود داشت.
ساختار جمله:
Spannung aufbauen:
“Der Autor versteht es, Spannung aufzubauen und den Leser zu fesseln.”
نویسنده میداند چگونه هیجان را ایجاد کند و خواننده را مجذوب کند.
unter Spannung stehen:
“Das Team stand unter großer Spannung vor dem Finale.”
تیم قبل از فینال تحت تنش زیادی بود.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که “die Spannung” چگونه برای توصیف تنش، هیجان، ولتاژ، انتظاری مشتاقانه و عدم اطمینان در زمینههای مختلف استفاده میشود.
die Tante
عمه خاله
der Taufpate-n
کلمه “der Taufpate” به زبان آلمانی به معنای “پدر تعمیدی” یا “پدرخوانده” است. این اسم برای توصیف مردی استفاده میشود که در مراسم تعمید یک کودک، نقش حمایتی و معنوی را بر عهده میگیرد. معادل زنانه آن “die Taufpatin” به معنای “مادر تعمیدی” یا “مادرخوانده” است.
پدر تعمیدی
“Der Taufpate versprach, das Kind in seinem Glauben zu unterstützen.”
پدر تعمیدی قول داد که کودک را در ایمانش حمایت کند.
پدرخوانده
“Er wurde gebeten, der Taufpate für das neugeborene Baby zu sein.”
از او خواسته شد که پدرخوانده نوزاد تازهمتولدشده باشد.
نقش حمایتی و معنوی
“Der Taufpate hat eine wichtige Rolle im Leben des Kindes.”
پدر تعمیدی نقش مهمی در زندگی کودک دارد.
مسئولیتهای معنوی
“Der Taufpate hilft, das Kind in religiösen Fragen zu beraten.”
پدر تعمیدی به کودک در مسائل دینی مشاوره میدهد.
مثالهای بیشتر برای “der Taufpate”:
انتخاب پدر تعمیدی:
“Die Eltern wählten ihren besten Freund als Taufpate.”
والدین بهترین دوست خود را به عنوان پدر تعمیدی انتخاب کردند.
وظایف پدر تعمیدی:
“Der Taufpate nimmt an allen wichtigen religiösen Ereignissen des Kindes teil.”
پدر تعمیدی در تمام رویدادهای مذهبی مهم کودک شرکت میکند.
رابطه نزدیک:
“Der Taufpate und das Kind entwickelten eine enge Bindung.”
پدر تعمیدی و کودک یک رابطه نزدیک برقرار کردند.
تعهدات معنوی:
“Der Taufpate verpflichtete sich, das Kind in seiner spirituellen Reise zu begleiten.”
پدر تعمیدی متعهد شد که کودک را در سفر معنویاش همراهی کند.
پشتیبانی معنوی و اخلاقی:
“Der Taufpate steht dem Kind in schwierigen Zeiten zur Seite.”
پدر تعمیدی در زمانهای سخت در کنار کودک است.
ساختار جمله:
Taufpate von + Dativ:
“Er ist der Taufpate von ihrem ersten Sohn.”
او پدر تعمیدی پسر اول آنها است.
als Taufpate fungieren:
“Er wird als Taufpate bei der Zeremonie fungieren.”
او در مراسم به عنوان پدر تعمیدی عمل خواهد کرد.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که “der Taufpate” چگونه برای توصیف پدر تعمیدی، پدرخوانده، نقش حمایتی و معنوی، و مسئولیتهای معنوی در زمینههای مختلف استفاده میشود.
die Tapete
کلمه “die Tapete” به زبان آلمانی به معنای “کاغذ دیواری” است. این اسم برای توصیف موادی استفاده میشود که به دیوارهای داخلی خانه یا ساختمان چسبانده میشود تا آنها را تزئین کند.
کاغذ دیواری
“Die Tapete im Wohnzimmer hat ein florales Muster.”
کاغذ دیواری در اتاق نشیمن دارای طرح گلدار است.
تزئین دیوار
“Sie haben die alten Tapeten entfernt und neue Tapeten angebracht.”
آنها کاغذ دیواریهای قدیمی را برداشتند و کاغذ دیواریهای جدیدی نصب کردند.
پوشش دیوار
“Die Tapete verleiht dem Raum ein gemütliches Ambiente.”
کاغذ دیواری به اتاق فضایی دنج میبخشد.
تنوع طرحها و رنگها
“Es gibt Tapeten in vielen verschiedenen Farben und Designs.”
کاغذ دیواریها در رنگها و طرحهای مختلفی وجود دارند.
مثالهای بیشتر برای “die Tapete”:
نصب کاغذ دیواری:
“Wir haben das Wochenende damit verbracht, die Tapeten im Schlafzimmer anzubringen.”
ما آخر هفته را به نصب کاغذ دیواری در اتاق خواب گذراندیم.
طرحهای متنوع:
“Die Kinderzimmer-Tapeten haben oft bunte und verspielte Designs.”
کاغذ دیواریهای اتاق کودکان اغلب دارای طرحهای رنگارنگ و بازیگوش هستند.
تغییر دکوراسیون:
“Neue Tapeten können einen Raum völlig verändern.”
کاغذ دیواریهای جدید میتوانند یک اتاق را به کلی تغییر دهند.
نگهداری کاغذ دیواری:
“Die Tapeten sollten regelmäßig gereinigt werden, um Staub und Schmutz zu entfernen.”
کاغذ دیواریها باید به طور منظم تمیز شوند تا گرد و غبار و کثیفی از بین برود.
انتخاب کاغذ دیواری:
“Bei der Auswahl der Tapeten sollte man auf Qualität und Muster achten.”
هنگام انتخاب کاغذ دیواری باید به کیفیت و طرح توجه کرد.
ساختار جمله:
Tapeten anbringen:
“Er hat gelernt, wie man Tapeten professionell anbringt.”
او یاد گرفته است که چگونه کاغذ دیواری را به صورت حرفهای نصب کند.
Tapeten entfernen:
“Vor dem Streichen müssen die alten Tapeten entfernt werden.”
قبل از رنگ کردن، باید کاغذ دیواریهای قدیمی برداشته شوند.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که “die Tapete” چگونه برای توصیف کاغذ دیواری، تزئین دیوار، پوشش دیوار و تنوع طرحها و رنگها در زمینههای مختلف استفاده میشود.
der Trauschein-e
سند ازدواج
کلمه “der Trauschein” به زبان آلمانی به معنای “سند ازدواج” یا “گواهی ازدواج” است. این اسم برای توصیف سند رسمی استفاده میشود که نشان میدهد دو نفر به صورت قانونی ازدواج کردهاند.
سند ازدواج
“Der Trauschein wird nach der Eheschließung vom Standesamt ausgestellt.”
سند ازدواج پس از مراسم ازدواج توسط اداره ثبت احوال صادر میشود.
گواهی ازدواج
“Sie bewahren ihren Trauschein in einem sicheren Ort auf.”
آنها گواهی ازدواجشان را در مکانی امن نگهداری میکنند.
مدارک رسمی ازدواج
“Für die Beantragung des Visums benötigen sie eine Kopie ihres Trauscheins.”
برای درخواست ویزا، آنها به یک کپی از سند ازدواجشان نیاز دارند.
اثبات قانونی ازدواج
“Der Trauschein dient als offizieller Nachweis der Eheschließung.”
سند ازدواج به عنوان اثبات رسمی ازدواج عمل میکند.
مثالهای بیشتر برای “der Trauschein”:
صدور سند ازدواج:
“Nach der Zeremonie erhielten sie ihren Trauschein.”
پس از مراسم، آنها سند ازدواجشان را دریافت کردند.
نگهداری سند ازدواج:
“Es ist wichtig, den Trauschein sorgfältig aufzubewahren.”
مهم است که سند ازدواج را با دقت نگهداری کنیم.
استفاده برای مدارک قانونی:
“Der Trauschein wurde benötigt, um gemeinsame Konten zu eröffnen.”
سند ازدواج برای افتتاح حسابهای مشترک مورد نیاز بود.
اثبات وضعیت تأهل:
“Sie zeigten ihren Trauschein, um ihre Eheschließung zu beweisen.”
آنها سند ازدواجشان را نشان دادند تا ازدواجشان را ثابت کنند.
ثبت رسمی:
“Der Trauschein wird im Standesamt registriert.”
سند ازدواج در اداره ثبت احوال ثبت میشود.
ساختار جمله:
den Trauschein erhalten:
“Nach der Hochzeit erhielten sie den Trauschein.”
پس از عروسی، آنها سند ازدواج را دریافت کردند.
einen Trauschein vorlegen:
“Um das Haus zu kaufen, mussten sie einen Trauschein vorlegen.”
برای خرید خانه، آنها باید سند ازدواج را ارائه میدادند.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که “der Trauschein” چگونه برای توصیف سند ازدواج، گواهی ازدواج، مدارک رسمی ازدواج و اثبات قانونی ازدواج در زمینههای مختلف استفاده میشود.
der Trauzeuge-n
شاهد ازدواج
کلمه “der Trauzeuge” به زبان آلمانی به معنای “شاهد ازدواج” یا “شاهد عقد” است. این اسم برای توصیف فردی استفاده میشود که در مراسم ازدواج حضور دارد و به عنوان شاهد رسمی ازدواج را تأیید میکند. معادل زنانه آن “die Trauzeugin” به معنای “شاهد زن ازدواج” است.
شاهد ازدواج
“Der Trauzeuge unterschrieb die Heiratsurkunde.”
شاهد ازدواج سند ازدواج را امضا کرد.
شاهد عقد
“Der Trauzeuge war der beste Freund des Bräutigams.”
شاهد عقد بهترین دوست داماد بود.
نقش حمایتی
“Der Trauzeuge half bei den Vorbereitungen für die Hochzeit.”
شاهد ازدواج در آمادهسازی مراسم عروسی کمک کرد.
مسئولیتها
“Der Trauzeuge ist für die Organisation des Junggesellenabschieds verantwortlich.”
شاهد ازدواج مسئولیت سازماندهی جشن قبل از ازدواج داماد را بر عهده دارد.
تعهد رسمی
“Der Trauzeuge bestätigte die Eheschließung durch seine Unterschrift.”
شاهد ازدواج با امضای خود ازدواج را تأیید کرد.
مثالهای بیشتر برای “der Trauzeuge”:
انتخاب شاهد ازدواج:
“Sie wählten ihren gemeinsamen Freund als Trauzeuge.”
آنها دوست مشترکشان را به عنوان شاهد ازدواج انتخاب کردند.
وظایف شاهد ازدواج:
“Der Trauzeuge kümmerte sich um den Transport am Hochzeitstag.”
شاهد ازدواج در روز عروسی به حملونقل رسیدگی کرد.
حضور در مراسم:
“Der Trauzeuge stand während der Zeremonie neben dem Bräutigam.”
شاهد ازدواج در طول مراسم در کنار داماد ایستاده بود.
حمایت عاطفی:
“Der Trauzeuge unterstützte das Brautpaar während der gesamten Hochzeitsvorbereitungen.”
شاهد ازدواج در طول تمام آمادهسازیهای عروسی از زوج حمایت کرد.
امضای سند ازدواج:
“Nach der Zeremonie unterschrieb der Trauzeuge die Heiratsurkunde.”
پس از مراسم، شاهد ازدواج سند ازدواج را امضا کرد.
ساختار جمله:
als Trauzeuge fungieren:
“Er wurde gebeten, als Trauzeuge zu fungieren.”
از او خواسته شد به عنوان شاهد ازدواج عمل کند.
Trauzeuge von + Dativ:
“Er war der Trauzeuge seines Bruders.”
او شاهد ازدواج برادرش بود.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که “der Trauzeuge” چگونه برای توصیف شاهد ازدواج، شاهد عقد، نقش حمایتی و تعهد رسمی در زمینههای مختلف استفاده میشود.
die Trennung-en
تفکیک و جداسازی
کلمه “die Trennung” به زبان آلمانی به معنای “جدایی” یا “تفکیک” است. این اسم برای توصیف حالتی استفاده میشود که در آن دو نفر یا دو چیز از هم جدا میشوند، خواه به صورت فیزیکی، عاطفی یا مفهومی.
جدایی
“Die Trennung des Paares war für beide sehr schmerzhaft.”
جدایی آن زوج برای هر دو بسیار دردناک بود.
تفکیک
“Die Trennung von Müll ist wichtig für das Recycling.”
تفکیک زباله برای بازیافت مهم است.
جدایی عاطفی
“Nach der Trennung fühlte er sich sehr einsam.”
بعد از جدایی، او احساس تنهایی زیادی داشت.
جدایی فیزیکی
“Die Trennung der beiden Länder wurde durch eine Grenze markiert.”
جدایی دو کشور با یک مرز مشخص شد.
پایان رابطه
“Die Trennung kam nach vielen Jahren der Ehe überraschend.”
جدایی پس از سالها ازدواج به طور غیرمنتظرهای رخ داد.
مثالهای بیشتر برای “die Trennung”:
جدایی در ازدواج:
“Die Trennung der Eheleute war unvermeidlich geworden.”
جدایی زن و شوهر اجتنابناپذیر شده بود.
تفکیک در آموزش:
“Die Trennung der Schüler nach Leistung wird oft diskutiert.”
تفکیک دانشآموزان بر اساس عملکرد اغلب مورد بحث قرار میگیرد.
جدایی در کار:
“Die Trennung von Beruflichem und Privatem ist wichtig.”
جدایی امور شغلی از مسائل شخصی مهم است.
تفکیک مواد:
“Die Trennung der verschiedenen Stoffe erfolgt durch Filtration.”
تفکیک مواد مختلف از طریق فیلتراسیون انجام میشود.
جدایی در روابط دوستانه:
“Die Trennung von ihrem besten Freund fiel ihr sehr schwer.”
جدایی از بهترین دوستش برای او بسیار سخت بود.
ساختار جمله:
nach der Trennung:
“Nach der Trennung zogen sie in verschiedene Städte.”
پس از جدایی، آنها به شهرهای مختلف نقل مکان کردند.
zur Trennung führen:
“Ständige Konflikte können zur Trennung führen.”
درگیریهای مداوم میتوانند به جدایی منجر شوند.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که “die Trennung” چگونه برای توصیف جدایی، تفکیک، جدایی عاطفی، جدایی فیزیکی و پایان رابطه در زمینههای مختلف استفاده میشود.
das Verhalten
رفتار
کلمه “das Verhalten” به زبان آلمانی به معنای “رفتار” یا “کنش” است. این اسم برای توصیف نحوه عمل یا واکنش فرد یا موجودی در موقعیتها یا شرایط مختلف به کار میرود.
رفتار
“Sein Verhalten gegenüber den Kollegen war immer freundlich.”
رفتار او با همکاران همیشه دوستانه بود.
کنش
“Das Verhalten der Tiere im Zoo wird regelmäßig beobachtet.”
رفتار حیوانات در باغوحش به طور مرتب مشاهده میشود.
واکنش
“Ihr Verhalten in Stresssituationen ist bemerkenswert ruhig.”
واکنش او در موقعیتهای استرسزا به طرز چشمگیری آرام است.
نحوه عمل
“Das Verhalten der Schüler während des Tests war vorbildlich.”
نحوه عمل دانشآموزان در طول آزمون نمونهوار بود.
مثالهای بیشتر برای “das Verhalten”:
رفتار اجتماعی:
“Das Verhalten in der Gesellschaft ist oft von Normen und Werten geprägt.”
رفتار در جامعه اغلب از هنجارها و ارزشها تأثیر میگیرد.
رفتار در محیط کار:
“Professionelles Verhalten ist in jedem Job wichtig.”
رفتار حرفهای در هر شغلی مهم است.
رفتار در خانواده:
“Eltern spielen eine große Rolle im Verhalten ihrer Kinder.”
والدین نقش بزرگی در رفتار فرزندان خود دارند.
واکنش به تغییرات:
“Das Verhalten der Aktienmärkte kann schwer vorherzusagen sein.”
واکنش بازارهای سهام میتواند سخت پیشبینی شود.
رفتار تحت فشار:
“Sein Verhalten unter Druck zeigt seine wahre Charakterstärke.”
رفتار او تحت فشار نشاندهنده قدرت واقعی شخصیت او است.
ساختار جمله:
das Verhalten + Genitiv:
“Das Verhalten des Kindes war ungewöhnlich ruhig.”
رفتار کودک به طرز غیرعادیای آرام بود.
sich verhalten:
“Er wusste nicht, wie er sich in dieser Situation verhalten sollte.”
او نمیدانست در این موقعیت چگونه رفتار کند.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که “das Verhalten” چگونه برای توصیف رفتار، کنش، واکنش، و نحوه عمل در زمینههای مختلف استفاده میشود.
verhalten
کلمه “verhalten” به زبان آلمانی به معنای “رفتار کردن” یا “عمل کردن” است. این فعل برای توصیف نحوه عمل یا واکنش فرد یا موجودی در موقعیتها یا شرایط مختلف به کار میرود.
رفتار کردن
“Er verhält sich immer sehr höflich.”
او همیشه بسیار مودبانه رفتار میکند.
عمل کردن
“Wie soll ich mich in dieser Situation verhalten?”
چگونه باید در این موقعیت عمل کنم؟
واکنش نشان دادن
“Sie verhielt sich ruhig, obwohl sie verärgert war.”
او آرام واکنش نشان داد، هرچند که عصبانی بود.
نشان دادن یک رفتار خاص
“Die Kinder verhielten sich während der Reise vorbildlich.”
کودکان در طول سفر بهطور مثالزدنی رفتار کردند.
مثالهای بیشتر برای “verhalten”:
رفتار در شرایط مختلف:
“In Stresssituationen verhält er sich sehr gelassen.”
در موقعیتهای استرسزا او بسیار خونسرد رفتار میکند.
رفتار اجتماعی:
“Er verhält sich immer freundlich gegenüber neuen Leuten.”
او همیشه نسبت به افراد جدید دوستانه رفتار میکند.
واکنش به تغییرات:
“Wie haben sich die Aktienmärkte heute verhalten?”
بازارهای سهام امروز چگونه واکنش نشان دادند؟
نحوه برخورد:
“Sie wusste nicht, wie sie sich bei dem Vorstellungsgespräch verhalten sollte.”
او نمیدانست در مصاحبه شغلی چگونه برخورد کند.
واکنش در مواقع اضطراری:
“In Notfällen sollte man sich ruhig und besonnen verhalten.”
در مواقع اضطراری باید به آرامی و با تدبیر رفتار کرد.
ساختار جمله:
sich verhalten + Adjektiv:
“Er verhält sich immer professionell bei der Arbeit.”
او همیشه در محل کار بهطور حرفهای رفتار میکند.
verhalten gegenüber + Dativ:
“Sie verhält sich freundlich gegenüber ihren Kollegen.”
او نسبت به همکارانش دوستانه رفتار میکند.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که “verhalten” چگونه برای توصیف رفتار کردن، عمل کردن، واکنش نشان دادن و نشان دادن یک رفتار خاص در زمینههای مختلف استفاده میشود.
die Verhandlung
کلمه “die Verhandlung” به زبان آلمانی به معنای “مذاکره” یا “محاکمه” است. این اسم برای توصیف فرایند بحث و گفتگو بین دو یا چند طرف برای رسیدن به توافق یا برای توصیف جلسات دادگاهی استفاده میشود.
مذاکره
“Die Verhandlungen zwischen den beiden Firmen dauerten mehrere Wochen.”
مذاکرات بین دو شرکت چندین هفته به طول انجامید.
محاکمه
“Die Verhandlung fand im großen Gerichtssaal statt.”
محاکمه در سالن بزرگ دادگاه برگزار شد.
گفتگوی تجاری
“Bei den Verhandlungen ging es um die Bedingungen des neuen Vertrags.”
مذاکرات درباره شرایط قرارداد جدید بود.
فرایند قانونی
“Die Verhandlung wurde wegen neuer Beweise vertagt.”
محاکمه به دلیل ارائه شواهد جدید به تعویق افتاد.
رسیدن به توافق
“Die Verhandlungen führten schließlich zu einem erfolgreichen Abschluss.”
مذاکرات در نهایت به یک نتیجه موفقیتآمیز منجر شد.
مثالهای بیشتر برای “die Verhandlung”:
مذاکره دیپلماتیک:
“Die Verhandlungen zwischen den Ländern waren kompliziert und sensibel.”
مذاکرات بین کشورها پیچیده و حساس بود.
محاکمه جنایی:
“Die Verhandlung gegen den Angeklagten begann am Montag.”
محاکمه علیه متهم از دوشنبه آغاز شد.
مذاکره تجاری:
“Die Verhandlungspartner einigten sich auf einen Kompromiss.”
طرفین مذاکره به یک سازش رسیدند.
فرایند قانونی:
“Die Verhandlung wurde auf einen späteren Termin verschoben.”
محاکمه به تاریخ بعدی موکول شد.
گفتگوهای قرارداد:
“Die Verhandlungen über den neuen Arbeitsvertrag sind noch nicht abgeschlossen.”
مذاکرات در مورد قرارداد کار جدید هنوز به پایان نرسیده است.
ساختار جمله:
in Verhandlung stehen mit + Dativ:
“Die Firma steht in Verhandlung mit potenziellen Investoren.”
شرکت در حال مذاکره با سرمایهگذاران بالقوه است.
eine Verhandlung führen:
“Die beiden Parteien führen seit Tagen intensive Verhandlungen.”
دو طرف از چند روز پیش مذاکرات فشردهای را انجام میدهند.
این مثالها و توضیحات نشان میدهند که “die Verhandlung” چگونه برای توصیف مذاکره، محاکمه، گفتگوی تجاری، فرایند قانونی و رسیدن به توافق در زمینههای مختلف استفاده میشود.