1 Flashcards
aufwaschen
ظرف شستن
aufwaschen به معنای “ظرف شستن” است. این فعل برای اشاره به شستن ظرفها بعد از وعده غذایی استفاده میشود.
صرف فعل “aufwaschen”
ماضی نقلی (Perfekt): hat aufgewachen
گذشته ساده (Präteritum): wusch auf
معانی و استفادهها
★★★ظرف شستن
Nach dem Abendessen muss ich aufwaschen.
بعد از شام باید ظرفها را بشویم.
مثالها
خانگی:
Kannst du heute Abend aufwaschen?
آیا امشب میتوانی ظرفها را بشویی؟
رستوران:
Die Angestellten im Restaurant müssen jeden Abend viele Teller aufwaschen.
کارکنان در رستوران هر شب باید تعداد زیادی ظرف بشویند.
کمک در خانه:
Die Kinder helfen ihren Eltern beim Aufwaschen nach dem Essen.
کودکان بعد از غذا در شستن ظرفها به والدینشان کمک میکنند.
einbürgern
کلمه “einbürgern” به معنای “تابعیت دادن” یا “شهروند کردن” است. این فعل برای اشاره به فرایند قانونی که طی آن فردی تابعیت یک کشور دیگر را به دست میآورد، به کار میرود.
معانی و استفادهها
★★★تابعیت دادن
Die Regierung hat beschlossen, mehr Ausländer einzubürgern.
دولت تصمیم گرفته است که تعداد بیشتری از خارجیها را تابعیت دهد.
★★★شهروند کردن
Er wurde nach zehn Jahren in Deutschland eingebürgert.
او پس از ده سال در آلمان تابعیت گرفت.
صرف فعل “einbürgern”
ماضی نقلی (Perfekt): hat eingebürgert
گذشته ساده (Präteritum): bürgerte ein
مثالها
فرایند قانونی:
Viele Einwanderer hoffen, eines Tages eingebürgert zu werden.
بسیاری از مهاجران امیدوارند روزی تابعیت بگیرند.
تجربه شخصی:
Sie hat die deutsche Staatsbürgerschaft erhalten und ist nun offiziell eingebürgert.
او تابعیت آلمانی دریافت کرده و اکنون به طور رسمی تابعیت گرفته است.
تصمیم دولت:
Die neuen Gesetze sollen den Prozess des Einbürgerns erleichtern.
قوانین جدید قرار است فرایند تابعیت دادن را آسانتر کنند.
فرایند درخواستی:
Er hat alle notwendigen Dokumente eingereicht, um eingebürgert zu werden.
او تمامی مدارک لازم را برای تابعیت گرفتن ارائه کرده است.
مهاجرت:
Nach vielen Jahren in Deutschland hat er sich entschieden, eingebürgert zu werden.
پس از سالها زندگی در آلمان، او تصمیم گرفته است تابعیت بگیرد.
حقوق شهروندی:
Mit der Einbürgerung erhält man alle Rechte und Pflichten eines Staatsbürgers.
با تابعیت گرفتن، فرد تمامی حقوق و وظایف یک شهروند را دریافت میکند.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “einbürgern” در زمینههای مختلف برای اشاره به فرایند تابعیت دادن یا شهروند کردن افراد استفاده میشود.
einwandern
مهاجرت کردن به
ausweichen
کلمه “ausweichen”
به معنای “جاخالی دادن”، “طفره رفتن” یا “اجتناب کردن” است.
این فعل برای اشاره به عمل اجتناب از برخورد با چیزی یا کسی، تغییر مسیر برای جلوگیری از برخورد یا پاسخ ندادن به یک سؤال به کار میرود.
معانی و استفادهها
★★★جاخالی دادن
Der Fahrer musste einem Hindernis ausweichen.
راننده مجبور بود از مانعی جاخالی دهد.
★★★طفره رفتن
Er wich der Frage geschickt aus.
او ماهرانه از پاسخ به سؤال طفره رفت.
★★★اجتناب کردن
Sie versuchte, Konflikten auszuweichen.
او تلاش کرد از درگیریها اجتناب کند.
صرف فعل “ausweichen”
ماضی نقلی (Perfekt): ist ausgewichen
گذشته ساده (Präteritum): wich aus
مثالها
جاخالی دادن:
Der Radfahrer wich einem Stein auf dem Weg aus.
دوچرخهسوار از سنگی در مسیر جاخالی داد.
طفره رفتن:
Der Politiker wich den kritischen Fragen der Journalisten aus.
سیاستمدار از پرسشهای انتقادی خبرنگاران طفره رفت.
اجتناب کردن:
Sie versuchte, den unangenehmen Situationen auszuweichen.
او تلاش کرد از موقعیتهای ناخوشایند اجتناب کند.
تغییر مسیر:
Der Bus musste auf eine andere Route ausweichen wegen einer Baustelle.
به دلیل یک کارگاه ساختمانی، اتوبوس مجبور شد مسیر دیگری را انتخاب کند.
رفتار اجتماعی:
Er wich ihr aus, um eine Konfrontation zu vermeiden.
او از او اجتناب کرد تا از رویارویی جلوگیری کند.
پاسخ ندادن:
Auf die Frage nach seiner Meinung wich er aus und wechselte das Thema.
او از پاسخ به پرسش درباره نظرش طفره رفت و موضوع را تغییر داد.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “ausweichen” در زمینههای مختلف برای اشاره به عمل اجتناب از برخورد، تغییر مسیر یا طفره رفتن به کار میرود.
einrichten
مبله کردن
کلمه “einrichten” به معنای “راهاندازی کردن”، “تنظیم کردن” یا “مبله کردن” است. این فعل برای اشاره به فرایند آمادهسازی یا تنظیم یک مکان، ابزار یا سیستم به کار میرود.
معانی و استفادهها
★★★راهاندازی کردن
Ich werde die neue Software auf meinem Computer einrichten.
من نرمافزار جدید را روی کامپیوترم راهاندازی خواهم کرد.
★★★تنظیم کردن
Wir müssen das Netzwerk einrichten, bevor wir mit der Arbeit beginnen können.
باید شبکه را تنظیم کنیم قبل از اینکه بتوانیم کار را شروع کنیم.
★★★مبله کردن
Sie haben ihr neues Haus sehr gemütlich eingerichtet.
آنها خانه جدیدشان را بسیار راحت مبله کردهاند.
صرف فعل “einrichten”
ماضی نقلی (Perfekt): hat eingerichtet
گذشته ساده (Präteritum): richtete ein
مثالها
راهاندازی کردن:
Er hat das neue Büro komplett eingerichtet.
او دفتر جدید را بهطور کامل راهاندازی کرد.
تنظیم کردن:
Die Techniker haben das System eingerichtet und getestet.
تکنسینها سیستم را تنظیم و تست کردند.
مبله کردن:
Wir möchten unser Wohnzimmer neu einrichten.
ما میخواهیم اتاق نشیمن خود را دوباره مبله کنیم.
نصب کردن:
Sie richtete die Küche mit modernen Geräten ein.
او آشپزخانه را با وسایل مدرن نصب کرد.
ایجاد کردن:
Der Künstler hat ein gemütliches Atelier eingerichtet.
هنرمند یک آتلیه راحت ایجاد کرده است.
آمادهسازی:
Vor dem Einzug mussten sie das Haus einrichten.
قبل از اسبابکشی باید خانه را آماده میکردند.
پیکربندی کردن:
Wir müssen das WLAN einrichten, damit alle Geräte verbunden sind.
باید وایفای را تنظیم کنیم تا همه دستگاهها متصل شوند.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “einrichten” در زمینههای مختلف برای اشاره به فرایند آمادهسازی، تنظیم یا مبله کردن به کار میرود.
emigrieren
کلمه “emigrieren”
به معنای “مهاجرت کردن” است. این فعل برای اشاره به عمل ترک کشور خود و مهاجرت به کشور دیگر برای زندگی دائمی به کار میرود.
★★★مهاجرت کردن
Viele Menschen emigrieren, um bessere Lebensbedingungen zu finden.
بسیاری از مردم برای یافتن شرایط زندگی بهتر مهاجرت میکنند.
صرف فعل “emigrieren”
ماضی نقلی (Perfekt): ist emigriert
گذشته ساده (Präteritum): emigrierte
★ مهاجرت اقتصادی:
Er emigrierte in die USA, um dort Arbeit zu finden.
او به آمریکا مهاجرت کرد تا در آنجا کار پیدا کند.
★مهاجرت به دلایل سیاسی:
Viele Menschen emigrieren aus politischen Gründen.
بسیاری از مردم به دلایل سیاسی مهاجرت میکنند.
★مهاجرت خانوادگی:
Ihre Familie emigrierte nach Australien, als sie noch ein Kind war.
خانوادهاش وقتی او هنوز کودک بود به استرالیا مهاجرت کردند.
★مهاجرت تاریخی:
Im 19. Jahrhundert emigrierten viele Deutsche nach Amerika.
در قرن نوزدهم، بسیاری از آلمانیها به آمریکا مهاجرت کردند.
★مهاجرت تحصیلی:
Nach dem Studium emigrierte sie nach Kanada, um dort weiterzuforschen.
پس از تحصیل، او به کانادا مهاجرت کرد تا در آنجا به تحقیقاتش ادامه دهد.
★مهاجرت فرهنگی:
Viele Künstler emigrierten in Länder, die mehr Freiheit boten.
بسیاری از هنرمندان به کشورهایی مهاجرت کردند که آزادی بیشتری ارائه میدادند.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “emigrieren” برای اشاره به عمل ترک کشور خود و مهاجرت به کشور دیگر برای زندگی دائمی به کار میرود.
erschrecken über + Akk
کلمه “erschrecken” در زبان آلمانی به معنی “ترسیدن” یا “وحشت کردن” است و وقتی با حرف اضافه “über” به همراه حالت مفعولی (Akkusativ) بیاید، به معنای ترسیدن یا وحشت کردن از چیزی میباشد.
فعل: erschrecken
صرف فعل “erschrecken”
ماضی نقلی (Perfekt): ist erschrocken
گذشته ساده (Präteritum): erschrak
حرف اضافه: über + Akkusativ
مثالها
“Sie erschrak über den lauten Knall.”
او از صدای بلند ترسید.
“Die Kinder erschraken über das plötzliche Geräusch.”
بچهها از صدای ناگهانی ترسیدند.
“Er erschrak über die unerwartete Nachricht.”
او از خبر غیرمنتظره وحشت کرد.
“Ich erschrecke immer über die lauten Feuerwerkskörper.”
من همیشه از صدای بلند ترقهها میترسم.
“Maria erschrak über die schnelle Bewegung des Hundes.”
ماریا از حرکت سریع سگ ترسید.
“Max erschreckt oft über die Dunkelheit im Keller.”
مکس اغلب از تاریکی زیرزمین میترسد.
“Lena erschrak über den plötzlichen Sturz ihres Freundes.”
لنا از افتادن ناگهانی دوستش ترسید.
faszinieren
صرف فعل “faszinieren”
ماضی نقلی (Perfekt): hat fasziniert
گذشته ساده (Präteritum): faszinierte
معانی و استفادهها
★★★ مجذوب کردن، علاقهمند کردن
“Das Museum hat die Besucher fasziniert.”
موزه بازدیدکنندگان را مجذوب کرد.
“Der Vortrag hat das Publikum fasziniert.”
سخنرانی مخاطبان را مجذوب کرد.
★★★ به وجد آوردن، شگفتزده کردن
“Die Kinder faszinierten sich für die Wissenschaft.”
بچهها به علم علاقهمند شدند.
“Die Naturwunder faszinierten die Touristen.”
عجایب طبیعی گردشگران را مجذوب کرد.
★★★ تحت تأثیر قرار دادن
“Das neue Buch fasziniert viele Leser.”
کتاب جدید بسیاری از خوانندگان را مجذوب میکند.
“Seine Erzählungen faszinierten die Zuhörer.”
داستانهای او شنوندگان را مجذوب میکرد.
promovieren
کلمه “promovieren” در زبان آلمانی به معنای “دکترا گرفتن” یا “تحصیل در مقطع دکترا” است. این فعل برای اشاره به فرایند تحصیل و انجام تحقیقات علمی برای دریافت درجه دکترا استفاده میشود.
معانی و استفادهها
★★★دکترا گرفتن
Er hat an der Universität München promoviert.
او در دانشگاه مونیخ دکترا گرفته است.
★★★تحصیل در مقطع دکترا
Sie promoviert zurzeit im Bereich Biochemie.
او در حال حاضر در رشته بیوشیمی در مقطع دکترا تحصیل میکند.
صرف فعل “promovieren”
ماضی نقلی (Perfekt): hat promoviert
گذشته ساده (Präteritum): promovierte
مثالها
★★★تحصیلات
Nach seinem Masterabschluss entschied er sich zu promovieren.
پس از اتمام دوره کارشناسی ارشد، تصمیم گرفت دکترا بگیرد.
★★★دانشگاه
Sie promoviert an einer renommierten Universität in Deutschland.
او در یک دانشگاه معتبر در آلمان دکترا میگیرد.
★★★رشته تحصیلی
Er promoviert in Physik und arbeitet an einem Forschungsprojekt zur Quantenmechanik.
او در فیزیک دکترا میگیرد و روی یک پروژه تحقیقاتی در زمینه مکانیک کوانتومی کار میکند.
★★★زمان
Die Promotion dauert normalerweise drei bis fünf Jahre.
دوره دکترا معمولاً سه تا پنج سال طول میکشد.
★★★پایاننامه
Sie schreibt ihre Doktorarbeit über Klimawandel.
او پایاننامه دکترای خود را درباره تغییرات آب و هوا مینویسد.
★★★استاد راهنما
Er hat einen erfahrenen Professor als Doktorvater gewählt.
او یک استاد با تجربه را به عنوان استاد راهنمای خود انتخاب کرده است.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “promovieren” در زمینههای مختلف برای اشاره به فرایند تحصیل و انجام تحقیقات علمی برای دریافت درجه دکترا استفاده میشود.
sich aufhalten in + Dat
کلمه “sich aufhalten”
در زبان آلمانی به معنای “اقامت داشتن” یا “بودن” است. وقتی با حرف اضافه “in” و حالت داتیو (Dativ) استفاده میشود، به معنای اقامت داشتن یا بودن در مکانی خاص میباشد.
معانی و استفادهها
★★★اقامت داشتن
Er hält sich oft in Berlin auf.
او اغلب در برلین اقامت دارد.
★★★بودن
Wir haben uns eine Woche lang in den Alpen aufgehalten.
ما یک هفته در آلپ بودیم.
صرف فعل “sich aufhalten”
ماضی نقلی (Perfekt): hat sich aufgehalten
گذشته ساده (Präteritum): hielt sich auf
مثالها
★★★اقامت داشتن
Er hält sich zurzeit in Wien auf.
او در حال حاضر در وین اقامت دارد.
★★★بودن
Sie hielten sich den ganzen Tag im Park auf.
آنها تمام روز را در پارک بودند.
★★★بودن
Wir halten uns oft in diesem Café auf.
ما اغلب در این کافه هستیم.
★★★اقامت داشتن
Während des Urlaubs haben sie sich in einem kleinen Dorf aufgehalten.
در طول تعطیلات آنها در یک روستای کوچک اقامت داشتند.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “sich aufhalten” با حرف اضافه “in” و حالت داتیو برای اشاره به اقامت داشتن یا بودن در مکانی خاص استفاده میشود.
sich begeistern für + Akk
فعل “sich begeistern für” به معنای “مشتاق شدن برای” یا “علاقهمند شدن به” است. این فعل برای بیان هیجان و علاقه شدید به چیزی یا کسی به کار میرود.
معانی و استفادهها
★★★مشتاق شدن برای
Sie begeistert sich für klassische Musik.
او به موسیقی کلاسیک علاقهمند است.
★★★علاقهمند شدن به
Er hat sich schon immer für Technik begeistert.
او همیشه به تکنولوژی علاقهمند بوده است.
صرف فعل “sich begeistern”
ماضی نقلی (Perfekt): hat sich begeistert
گذشته ساده (Präteritum): begeisterte sich
مثالها
هنر:
Er begeistert sich für moderne Kunst und besucht regelmäßig Museen.
او به هنر مدرن علاقهمند است و به طور منظم از موزهها بازدید میکند.
ورزش:
Die Kinder begeistern sich für Fußball und spielen jeden Tag.
کودکان به فوتبال علاقهمند هستند و هر روز بازی میکنند.
علم:
Sie hat sich schon früh für Astronomie begeistert.
او از سنین کم به نجوم علاقهمند بوده است.
سفر:
Wir begeistern uns für Reisen und entdecken gerne neue Länder.
ما به سفر علاقهمندیم و دوست داریم کشورهای جدید را کشف کنیم
موسیقی:
Er begeistert sich für das Spielen der Gitarre und übt täglich.
او به نواختن گیتار علاقهمند است و هر روز تمرین میکند.
آشپزی:
Sie begeistert sich für die italienische Küche und kocht oft Pasta.
او به آشپزی ایتالیایی علاقهمند است و اغلب پاستا میپزد.
این مثالها نشان میدهند که فعل “sich begeistern für” چگونه برای بیان هیجان و علاقه شدید به چیزی یا کسی استفاده میشود.
sich beklagen über + Akk
کلمه “sich beklagen”
در زبان آلمانی به معنای “شکایت کردن” یا “گله کردن” است. وقتی با حرف اضافه “über” و حالت مفعولی (Akkusativ) استفاده میشود، به معنای شکایت کردن درباره چیزی یا کسی میباشد.
معانی و استفادهها
★★★شکایت کردن
Er beklagt sich über das schlechte Wetter.
او از هوای بد شکایت میکند.
★★★گله کردن
Sie beklagt sich ständig über ihre Kollegen.
او مدام از همکارانش گله میکند.
صرف فعل “sich beklagen”
ماضی نقلی (Perfekt): hat sich beklagt
گذشته ساده (Präteritum): beklagte sich
مثالها
★★★شکایت کردن
Die Schüler beklagten sich über die vielen Hausaufgaben.
دانشآموزان از تکالیف زیاد شکایت کردند.
★★★گله کردن
Er hat sich über den Lärm beklagt.
او از سر و صدا گله کرد.
★★★شکایت کردن
Wir beklagen uns über die hohen Preise.
ما از قیمتهای بالا شکایت میکنیم.
★★★گله کردن
Sie beklagte sich über die langen Wartezeiten.
او از زمانهای انتظار طولانی گله کرد.
★★★شکایت کردن
Der Kunde beklagte sich über den schlechten Service.
مشتری از خدمات ضعیف شکایت کرد.
★★★گله کردن
Er beklagte sich bei seinem Chef über die Arbeitsbedingungen.
او نزد رئیسش از شرایط کاری گله کرد.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “sich beklagen” با حرف اضافه “über” و حالت مفعولی برای اشاره به شکایت کردن درباره چیزی یا کسی استفاده میشود.
sich betätigen als + Nom
کار کردن به عنوان
کلمه “sich betätigen” در زبان آلمانی به معنای “فعالیت داشتن” یا “مشغول بودن” است. وقتی با حرف اضافه “als” و حالت اسمی (Nominativ) استفاده میشود، به معنای فعالیت داشتن به عنوان چیزی یا کسی میباشد.
معانی و استفادهها
★★★فعالیت داشتن به عنوان
Er betätigt sich als Lehrer.
او به عنوان معلم فعالیت دارد.
★★★مشغول بودن به عنوان
Sie betätigt sich als Künstlerin.
او به عنوان هنرمند مشغول است.
صرف فعل “sich betätigen”
ماضی نقلی (Perfekt): hat sich betätigt
گذشته ساده (Präteritum): betätigte sich
مثالها
★★★فعالیت داشتن به عنوان
Er betätigt sich seit Jahren als Übersetzer.
او سالها به عنوان مترجم فعالیت دارد.
★★★مشغول بودن به عنوان
Sie hat sich lange Zeit als Journalistin betätigt.
او مدت زیادی به عنوان روزنامهنگار مشغول بوده است.
★★★فعالیت داشتن به عنوان
Nach der Pensionierung betätigte er sich als Berater.
پس از بازنشستگی به عنوان مشاور فعالیت داشت.
★★★مشغول بودن به عنوان
Sie betätigt sich in ihrer Freizeit als Hobbygärtnerin.
او در اوقات فراغت به عنوان باغبان سرگرمی مشغول است.
★★★فعالیت داشتن به عنوان
Er betätigt sich nebenbei als Fotograf.
او در کنار کار اصلیاش به عنوان عکاس فعالیت دارد.
★★★مشغول بودن به عنوان
Während des Studiums betätigte sie sich als Tutorin.
در دوران تحصیل به عنوان دستیار آموزشی مشغول بود.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “sich betätigen” با حرف اضافه “als” و حالت اسمی برای اشاره به فعالیت داشتن یا مشغول بودن به عنوان چیزی یا کسی استفاده میشود.
sich niederlassen in + Dat / als + Nom
کلمه “sich niederlassen”
در زبان آلمانی به معنای “سکونت گزیدن” یا “مستقر شدن” است.
وقتی با
حرف اضافه “in” و حالت داتیو
استفاده میشود،
به معنای سکونت گزیدن در مکانی است.
همچنین، وقتی با حرف اضافه “als” و
حالت اسمی استفاده میشود، به معنای مستقر شدن به عنوان چیزی یا کسی میباشد.
معانی و استفادهها
★★★سکونت گزیدن در (in + Dativ)
Er hat sich in München niedergelassen.
او در مونیخ سکونت گزیده است.
★★★سکونت گزیدن در (in + Dativ)
Sie ließ sich in einem kleinen Dorf nieder.
او در یک روستای کوچک سکونت گزید.
★★★مستقر شدن به عنوان (als + Nominativ)
Er hat sich als Arzt niedergelassen.
او به عنوان پزشک مستقر شده است.
★★★مستقر شدن به عنوان (als + Nominativ)
Sie ließ sich als Anwältin nieder.
او به عنوان وکیل مستقر شد.
صرف فعل “sich niederlassen”
ماضی نقلی (Perfekt): hat sich niedergelassen
گذشته ساده (Präteritum): ließ sich nieder
مثالها
★★★سکونت گزیدن در (in + Dativ)
Er hat sich nach dem Studium in Berlin niedergelassen.
او پس از تحصیل در برلین سکونت گزیده است.
★★★سکونت گزیدن در (in + Dativ)
Nach vielen Jahren im Ausland ließ er sich in seiner Heimatstadt nieder.
پس از سالها زندگی در خارج از کشور، او در زادگاهش سکونت گزید.
★★★مستقر شدن به عنوان (als + Nominativ)
Nach der Ausbildung hat sie sich als Physiotherapeutin niedergelassen.
پس از آموزش، او به عنوان فیزیوتراپ مستقر شد.
★★★مستقر شدن به عنوان (als + Nominativ)
Er ließ sich als Architekt in einer großen Stadt nieder.
او به عنوان معمار در یک شهر بزرگ مستقر شد.
veröffentlichen
کلمه “veröffentlichen”
در زبان آلمانی به معنای “منتشر کردن” یا “چاپ کردن” است.
این فعل برای اشاره به عمومی کردن یا انتشار دادن یک اثر، مقاله، کتاب و غیره استفاده میشود.
معانی و استفادهها
★★★منتشر کردن
Er hat einen neuen Roman veröffentlicht.
او یک رمان جدید منتشر کرده است.
★★★چاپ کردن
Die Zeitung veröffentlicht täglich Nachrichten.
روزنامه هر روز اخبار را چاپ میکند.
صرف فعل “veröffentlichen”
ماضی نقلی (Perfekt): hat veröffentlicht
گذشته ساده (Präteritum): veröffentlichte
مثالها
★★★منتشر کردن
Sie hat ihre Forschungsergebnisse in einer renommierten Zeitschrift veröffentlicht.
او نتایج تحقیقات خود را در یک مجله معتبر منتشر کرده است.
★★★چاپ کردن
Der Verlag veröffentlichte das Buch im letzten Jahr.
ناشر کتاب را سال گذشته چاپ کرد.
★★★منتشر کردن
Das Unternehmen hat einen neuen Bericht über den Klimawandel veröffentlicht.
شرکت یک گزارش جدید درباره تغییرات آب و هوا منتشر کرده است.
★★★چاپ کردن
Die Autoren veröffentlichten gemeinsam einen Artikel.
نویسندگان با هم یک مقاله چاپ کردند.
★★★منتشر کردن
Er plant, seine Memoiren im nächsten Jahr zu veröffentlichen.
او برنامه دارد خاطراتش را سال آینده منتشر کند.
★★★چاپ کردن
Die Universität veröffentlicht regelmäßig wissenschaftliche Arbeiten.
دانشگاه به طور منظم مقالات علمی چاپ میکند.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “veröffentlichen” برای اشاره به انتشار یا چاپ کردن یک اثر، مقاله، کتاب و غیره استفاده میشود.
seufzen
کلمه “seufzen”
در زبان آلمانی به معنای “آه کشیدن” است.
این فعل برای اشاره به ابراز احساسات مثل ناراحتی، خستگی یا ناامیدی با کشیدن آه استفاده میشود.
معانی و استفادهها
★★★آه کشیدن
Er seufzte tief.
او عمیقاً آه کشید.
★★★آه کشیدن
Sie seufzte vor Erleichterung.
او با آرامش آه کشید.
صرف فعل “seufzen”
ماضی نقلی (Perfekt): hat geseufzt
گذشته ساده (Präteritum): seufzte
مثالها
★★★آه کشیدن
Er seufzte, als er die schlechten Nachrichten hörte.
او وقتی خبرهای بد را شنید، آه کشید.
★★★آه کشیدن
Sie seufzte, weil sie so müde war.
او آه کشید چون خیلی خسته بود.
★★★آه کشیدن
Nach einem langen Arbeitstag seufzte er vor Erschöpfung.
پس از یک روز کاری طولانی، او از خستگی آه کشید.
★★★آه کشیدن
Er seufzte leise, als er an die Vergangenheit dachte.
او به آرامی آه کشید وقتی به گذشته فکر کرد.
★★★آه کشیدن
Sie seufzte glücklich, als sie die gute Nachricht erhielt.
او خوشحال آه کشید وقتی خبر خوب را دریافت کرد.
★★★آه کشیدن
Er seufzte tief und setzte sich auf den Stuhl.
او عمیقاً آه کشید و روی صندلی نشست.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “seufzen” برای اشاره به آه کشیدن به عنوان ابراز احساسات مختلف استفاده میشود.
sterben
کلمه “sterben” در زبان آلمانی به معنای “مردن” یا “درگذشتن” است. این فعل برای اشاره به پایان زندگی یک شخص یا موجود زنده استفاده میشود.
معانی و استفادهها
★★★مردن
Er ist im Alter von 85 Jahren gestorben.
او در سن ۸۵ سالگی درگذشت.
★★★درگذشتن
Viele Pflanzen sterben im Winter.
بسیاری از گیاهان در زمستان میمیرند.
صرف فعل “sterben”
ماضی نقلی (Perfekt): ist gestorben
گذشته ساده (Präteritum): starb
مثالها
★★★مردن
Er starb nach langer Krankheit.
او پس از یک بیماری طولانی درگذشت.
★★★درگذشتن
Im Krieg sind viele Soldaten gestorben.
در جنگ بسیاری از سربازان درگذشتند.
★★★مردن
Die alten Bäume im Park sind gestorben.
درختان قدیمی در پارک مردهاند.
★★★درگذشتن
Sie starb friedlich im Schlaf.
او در خواب به آرامی درگذشت.
★★★مردن
Er ist vor zwei Jahren gestorben.
او دو سال پیش درگذشت.
★★★درگذشتن
Die Tiere sterben, wenn sie nicht genug Nahrung finden.
حیوانات میمیرند اگر غذای کافی پیدا نکنند.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “sterben” برای اشاره به مرگ یا درگذشتن استفاده میشود.
die Aggression -en
حالت جمع: die Aggressionen
معانی و استفادهها
★★★پرخاشگری
Die Aggression des Hundes machte den Spaziergang gefährlich.
پرخاشگری سگ باعث خطرناک شدن پیادهروی شد.
★★★خشونت
In der Schule gibt es keine Toleranz gegenüber Aggression.
در مدرسه هیچ تحملی برای خشونت وجود ندارد.
مثالها
★★★پرخاشگری
Er zeigte keine Aggression während des Streits.
او در طول دعوا هیچ پرخاشگری نشان نداد.
★★★خشونت
Die Polizei versucht, Aggressionen bei Demonstrationen zu verhindern.
پلیس سعی میکند از خشونت در تظاهرات جلوگیری کند.
★★★پرخاشگری
Die Aggressionen im Spiel führten zu mehreren Verletzungen.
پرخاشگریها در بازی منجر به چندین جراحت شد.
★★★خشونت
Aggressionen können durch Stress und Frustration ausgelöst werden.
خشونت میتواند از استرس و ناامیدی ناشی شود.
★★★پرخاشگری
Er hatte Schwierigkeiten, seine Aggressionen zu kontrollieren.
او برای کنترل پرخاشگریهایش مشکل داشت.
★★★خشونت
Therapien können helfen, Aggressionen zu vermindern.
درمانها میتوانند به کاهش خشونت کمک کنند.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “die Aggression” برای اشاره به رفتارهای خشونتآمیز و پرخاشگرانه استفاده میشود.
der Aufenthalt
اقامت-توقف
حالت جمع: die Aufenthalte
معانی و استفادهها
★★★اقامت
Der Aufenthalt in diesem Hotel war sehr angenehm.
اقامت در این هتل بسیار دلپذیر بود.
★★★توقف
Der Zug hat einen kurzen Aufenthalt in Köln.
قطار یک توقف کوتاه در کلن دارد.
مثالها
★★★اقامت
Unser Aufenthalt in Paris dauerte zwei Wochen.
اقامت ما در پاریس دو هفته طول کشید.
★★★توقف
Während unseres Aufenthalts in Rom haben wir viele Sehenswürdigkeiten besichtigt.
در طول اقامتمان در رم، از بسیاری از جاذبههای دیدنی بازدید کردیم.
★★★اقامت
Der Aufenthalt im Ausland hat seine Perspektive verändert.
اقامت در خارج از کشور دیدگاه او را تغییر داد.
★★★توقف
Der Flug hatte einen Aufenthalt in Frankfurt.
پرواز یک توقف در فرانکفورت داشت.
★★★اقامت
Ihr Aufenthalt im Krankenhaus war notwendig für die Genesung.
اقامت او در بیمارستان برای بهبودی ضروری بود.
★★★توقف
Nach einem kurzen Aufenthalt in München, reisten wir weiter nach Berlin.
بعد از یک توقف کوتاه در مونیخ، به سفرمان به برلین ادامه دادیم.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “der Aufenthalt” برای اشاره به اقامت یا توقف در مکانی استفاده میشود. حالت جمع این کلمه “die Aufenthalte” است.
das Aussehen
ظاهر و شکل ظاهری
معانی و استفادهها
★★★ظاهر
Ihr Aussehen hat sich im Laufe der Jahre verändert.
ظاهر او در طول سالها تغییر کرده است.
★★★چهره
Das Aussehen des Gebäudes ist beeindruckend.
چهره ساختمان تأثیرگذار است.
مثالها
★★★ظاهر
Sein Aussehen war sehr gepflegt.
ظاهر او بسیار مرتب بود.
★★★چهره
Sie achtet sehr auf ihr Aussehen.
او خیلی به چهرهاش اهمیت میدهد.
★★★ظاهر
Das Aussehen der Stadt hat sich in den letzten Jahren stark verändert.
ظاهر شهر در سالهای اخیر به شدت تغییر کرده است.
★★★چهره
Ihr jugendliches Aussehen überraschte alle.
چهره جوان او همه را شگفتزده کرد.
★★★ظاهر
Die Schauspielerin ist für ihr außergewöhnliches Aussehen bekannt.
این بازیگر برای ظاهر فوقالعادهاش شناخته شده است.
★★★چهره
Er hat das Aussehen seines Vaters geerbt.
او چهره پدرش را به ارث برده است.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “das Aussehen” برای اشاره به ظاهر یا چهره استفاده میشود. این کلمه به طور معمول به صورت جمع استفاده نمیشود.
der Charakter -e
کاراکتر و شخصیت
حالت جمع: die Charaktere
معانی و استفادهها
★★★شخصیت
Sein Charakter ist sehr freundlich und hilfsbereit.
شخصیت او بسیار دوستانه و کمککننده است.
★★★خصوصیت
Der Charakter dieses Buches ist einzigartig.
خصوصیت این کتاب منحصر به فرد است.
مثالها
★★★شخصیت
Sie hat einen starken und unabhängigen Charakter.
او شخصیتی قوی و مستقل دارد.
★★★خصوصیت
Der Charakter dieses Films ist sehr komplex.
خصوصیت این فیلم بسیار پیچیده است.
★★★شخصیت
Er ist für seinen ehrlichen Charakter bekannt.
او به خاطر شخصیت صادقانهاش شناخته شده است.
★★★خصوصیت
Die verschiedenen Charaktere in dem Roman sind gut entwickelt.
شخصیتهای مختلف در این رمان به خوبی توسعه یافتهاند.
★★★شخصیت
Ihr Charakter zeigt viel Mut und Entschlossenheit.
شخصیت او نشاندهنده شجاعت و عزم زیاد است.
★★★خصوصیت
Der Charakter der Stadt hat sich im Laufe der Jahre verändert.
خصوصیت شهر در طول سالها تغییر کرده است.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “der Charakter” برای اشاره به شخصیت یا خصوصیت استفاده میشود. حالت جمع این کلمه “die Charaktere” است.
der Egoismus
خودخواهی- خودپرستی
حالت جمع: die Egoismen
معانی و استفادهها
★★★خودخواهی
Sein Egoismus machte es schwer, mit ihm zusammenzuarbeiten.
خودخواهی او کار کردن با او را سخت میکرد.
★★★خودمحوری
Ihr Egoismus führt oft zu Konflikten.
خودمحوری او اغلب منجر به درگیریها میشود.
★★★خودخواهی
Der Egoismus einiger Menschen kann zu Problemen in der Gemeinschaft führen.
خودخواهی برخی از افراد میتواند منجر به مشکلاتی در جامعه شود.
★★★خودمحوری
Sie kritisierte seinen offensichtlichen Egoismus.
او از خودمحوری آشکار او انتقاد کرد.
★★★خودخواهی
Sein Handeln war von purem Egoismus geprägt.
رفتار او از خودخواهی خالص نشأت گرفته بود.
★★★خودمحوری
Egoismus und Altruismus stehen im Gegensatz zueinander.
خودمحوری و نوعدوستی در تضاد با یکدیگر قرار دارند.
★★★خودخواهی
Ihr Egoismus verhinderte, dass sie anderen half.
خودخواهی او مانع از کمک به دیگران میشد.
★★★خودمحوری
Er musste lernen, seinen Egoismus zu überwinden.
او باید یاد میگرفت که خودمحوری خود را کنار بگذارد.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “der Egoismus” برای اشاره به خودخواهی یا خودمحوری استفاده میشود. حالت جمع این کلمه “die Egoismen” است.
die Eifersucht
حسادت
حالت جمع: die Eifersüchte
معانی و استفادهها
★★★حسادت
Ihre Eifersucht auf ihre Schwester war offensichtlich.
حسادت او به خواهرش آشکار بود.
★★★رشک
Seine Eifersucht verursachte viele Probleme in ihrer Beziehung.
رشک او باعث مشکلات زیادی در رابطهشان شد.
مثالها
★★★حسادت
Die Eifersucht kann Beziehungen zerstören.
حسادت میتواند روابط را نابود کند.
★★★رشک
Er kämpfte mit seiner Eifersucht, als er seine Freundin mit einem anderen sah.
او با حسادت خود مبارزه کرد وقتی دوستدخترش را با کسی دیگر دید.
★★★حسادت
Ihre Eifersucht führte zu ständigen Streitigkeiten.
حسادت او منجر به مشاجرات مداوم شد.
★★★رشک
Die Eifersucht auf die Erfolge anderer kann sehr belastend sein.
رشک به موفقیتهای دیگران میتواند بسیار سنگین باشد.
★★★حسادت
Eifersucht ist ein Gefühl, das schwer zu kontrollieren ist.
حسادت احساسی است که کنترل آن دشوار است.
★★★رشک
Er versuchte, seine Eifersucht zu überwinden, um die Freundschaft zu bewahren.
او سعی کرد حسادت خود را برطرف کند تا دوستی را حفظ کند.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “die Eifersucht” برای اشاره به حسادت یا رشک استفاده میشود. حالت جمع این کلمه “die Eifersüchte” است.
die Eigenschaft -en
حالت جمع: die Eigenschaften
★★★ویژگی
Ehrlichkeit ist eine wichtige Eigenschaft.
صداقت یک ویژگی مهم است.
★★★خصوصیت
Die chemischen Eigenschaften dieses Materials sind gut erforscht.
خصوصیات شیمیایی این ماده به خوبی مورد بررسی قرار گرفتهاند.
مثالها
★★★ویژگی
Geduld ist eine wertvolle Eigenschaft in der Erziehung.
صبر یک ویژگی ارزشمند در تربیت است.
★★★خصوصیت
Die Eigenschaften eines guten Lehrers umfassen Geduld und Verständnis.
خصوصیات یک معلم خوب شامل صبر و درک است.
★★★ویژگی
Jede Person hat einzigartige Eigenschaften.
هر فرد ویژگیهای منحصر به فردی دارد.
★★★خصوصیت
Die physikalischen Eigenschaften von Wasser sind gut bekannt.
خصوصیات فیزیکی آب به خوبی شناخته شدهاند.
★★★ویژگی
Mut ist eine Eigenschaft, die oft bewundert wird.
شجاعت یک ویژگی است که اغلب مورد تحسین قرار میگیرد.
★★★خصوصیت
Diese Pflanze hat heilende Eigenschaften.
این گیاه خصوصیات درمانی دارد.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “die Eigenschaft” برای اشاره به ویژگیها یا خصوصیات استفاده میشود. حالت جمع این کلمه “die Eigenschaften” است.
die Einbürgerung
تابعیت
die Einbürgerung (تابعیت، شهروندی)
حالت جمع: die Einbürgerungen
معانی و استفادهها
★★★تابعیت
Die Einbürgerung ermöglicht es Migranten, die gleichen Rechte wie Einheimische zu haben.
تابعیت به مهاجران این امکان را میدهد که همان حقوقی که بومیها دارند، داشته باشند.
★★★شهروندی
Die Einbürgerung in Deutschland erfordert gute Deutschkenntnisse.
شهروندی در آلمان نیازمند دانش خوب زبان آلمانی است.
مثالها
★★★تابعیت
Nach zehn Jahren im Land beantragte er die Einbürgerung.
پس از ده سال در کشور، او برای تابعیت درخواست داد.
★★★شهروندی
Die Einbürgerung war ein wichtiger Schritt für seine Integration.
شهروندی گامی مهم برای ادغام او بود.
★★★تابعیت
Der Prozess der Einbürgerung kann mehrere Monate dauern.
فرآیند تابعیت ممکن است چندین ماه طول بکشد.
★★★شهروندی
Sie erhielt die Einbürgerung nach bestandener Prüfung.
او پس از قبولی در آزمون، شهروندی را دریافت کرد.
★★★تابعیت
Die Einbürgerung bringt viele Vorteile mit sich.
تابعیت مزایای زیادی به همراه دارد.
★★★شهروندی
Er musste viele Dokumente für die Einbürgerung einreichen.
او باید مدارک زیادی را برای شهروندی ارائه میکرد.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “die Einbürgerung” برای اشاره به فرآیند دریافت تابعیت یا شهروندی استفاده میشود. حالت جمع این کلمه “die Einbürgerungen” است.
der Emigrant -en
حالت جمع: die Emigranten
معانی و استفادهها
★★★مهاجر
Der Emigrant verließ sein Heimatland auf der Suche nach einem besseren Leben.
مهاجر کشور خود را برای جستجوی زندگی بهتر ترک کرد.
★★★مهاجر
Viele Emigranten schicken Geld an ihre Familien in der Heimat.
بسیاری از مهاجران به خانوادههایشان در کشور مبدأ پول میفرستند.
★★★مهاجر
Der Emigrant fand in seinem neuen Land eine gute Arbeitsstelle.
مهاجر در کشور جدیدش یک شغل خوب پیدا کرد.
★★★مهاجر
Die Regierung unterstützt die Emigranten bei der Integration.
دولت از مهاجران در زمینه ادغام حمایت میکند.
★★★مهاجر
Er erzählt oft Geschichten über seine Erfahrungen als Emigrant.
او اغلب داستانهایی درباره تجربیاتش به عنوان مهاجر تعریف میکند.
★★★مهاجر
Viele Emigranten mussten aus politischen Gründen ihr Land verlassen.
بسیاری از مهاجران به دلایل سیاسی مجبور به ترک کشورشان شدند.
★★★مهاجر
Der Emigrant lernte schnell die Sprache seines neuen Heimatlandes.
مهاجر به سرعت زبان کشور جدید خود را یاد گرفت.
★★★مهاجر
Die Herausforderungen, denen Emigranten gegenüberstehen, sind vielfältig.
چالشهایی که مهاجران با آنها مواجه میشوند، متنوع هستند.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “der Emigrant” برای اشاره به فردی که به کشور دیگری مهاجرت میکند، استفاده میشود. حالت جمع این کلمه “die Emigranten” است.
der Fleiß
پشتکار
der Fleiß (سختکوشی، پشتکار)
حالت جمع: ندارد (به طور معمول به صورت جمع استفاده نمیشود)
معانی و استفادهها
★★★سختکوشی
Sein Fleiß hat sich in seinen hervorragenden Leistungen gezeigt.
سختکوشی او در عملکردهای برجستهاش نمایان شده است.
★★★پشتکار
Mit viel Fleiß hat sie ihr Studium abgeschlossen.
او با پشتکار فراوان تحصیلاتش را به پایان رساند.
مثالها
★★★سختکوشی
Der Fleiß der Mitarbeiter führte zum Erfolg des Projekts.
سختکوشی کارکنان منجر به موفقیت پروژه شد.
★★★پشتکار
Sie wurde für ihren Fleiß und ihre Ausdauer gelobt.
او به خاطر پشتکار و استقامتش مورد تحسین قرار گرفت.
★★★سختکوشی
Fleiß und Disziplin sind der Schlüssel zum Erfolg.
سختکوشی و انضباط کلید موفقیت هستند.
★★★پشتکار
Er hat dank seines Fleißes schnell Fortschritte gemacht.
او به لطف پشتکارش به سرعت پیشرفت کرد.
★★★سختکوشی
Der Lehrer betonte die Bedeutung von Fleiß im Lernen.
معلم بر اهمیت سختکوشی در یادگیری تأکید کرد.
★★★پشتکار
Ihre Karriere basiert auf Fleiß und Engagement.
حرفه او بر اساس پشتکار و تعهد بنا شده است.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “der Fleiß” برای اشاره به سختکوشی و پشتکار استفاده میشود. این کلمه به طور معمول به صورت جمع استفاده نمیشود.
die Gewohnheit -en
die Gewohnheit (عادت)
حالت جمع: die Gewohnheiten
معانی و استفادهها
★★★عادت
Er hat die Gewohnheit, jeden Morgen joggen zu gehen.
او عادت دارد هر صبح بدود.
★★★عادت
Alte Gewohnheiten sind schwer zu ändern.
تغییر عادتهای قدیمی دشوار است.
★★★عادت
Ich habe die Gewohnheit, vor dem Schlafengehen ein Buch zu lesen.
من عادت دارم قبل از خواب کتاب بخوانم.
★★★عادت
Er hat die schlechte Gewohnheit, immer zu spät zu kommen.
او عادت بدی دارد که همیشه دیر میآید.
★★★عادت
Gesunde Gewohnheiten können das Leben verlängern.
عادتهای سالم میتوانند عمر را طولانیتر کنند.
★★★عادت
Es ist wichtig, gute Gewohnheiten zu entwickeln.
مهم است که عادتهای خوب را توسعه دهیم.
★★★عادت
Die Gewohnheiten der Menschen variieren von Kultur zu Kultur.
عادتهای مردم از فرهنگی به فرهنگ دیگر متفاوت است.
★★★عادت
Er hat sich an die neue Gewohnheit gewöhnt.
او به عادت جدید عادت کرده است.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “die Gewohnheit” برای اشاره به عادتها و رفتارهای تکراری استفاده میشود. حالت جمع این کلمه “die Gewohnheiten” است.
die Großzügigkeit
die Großzügigkeit (سخاوت)
حالت جمع: die Großzügigkeiten
معانی و استفادهها
★★★سخاوت
Ihre Großzügigkeit gegenüber den Armen war bewundernswert.
سخاوت او نسبت به فقرا تحسینبرانگیز بود.
★★★بخشندگی
Die Großzügigkeit der Spender ermöglichte den Bau der Schule.
بخشندگی اهداکنندگان ساخت مدرسه را ممکن کرد.
مثالها
★★★سخاوت
Seine Großzügigkeit kennt keine Grenzen.
سخاوت او حد و مرز نمیشناسد.
★★★بخشندگی
Dank der Großzügigkeit ihrer Freunde konnte sie die Reise antreten.
به لطف بخشندگی دوستانش توانست سفر را آغاز کند.
★★★سخاوت
Großzügigkeit ist eine Tugend, die viele Menschen schätzen.
سخاوت یک فضیلت است که بسیاری از مردم آن را ارزشمند میدانند.
★★★بخشندگی
Ihre Großzügigkeit wurde von allen hoch geschätzt.
بخشندگی او توسط همه بسیار قدردانی شد.
★★★سخاوت
Er zeigte seine Großzügigkeit, indem er großzügig spendete.
او با اهدا کردن سخاوتمندانه سخاوت خود را نشان داد.
★★★بخشندگی
Die Großzügigkeit des Sponsors hat das Event ermöglicht.
بخشندگی حامی مالی رویداد را ممکن کرد.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “die Großzügigkeit” برای اشاره به سخاوت و بخشندگی استفاده میشود. حالت جمع این کلمه “die Großzügigkeiten” است.
das Leiden
das Leiden (رنج، درد)
حالت جمع: die Leiden
معانی و استفادهها
★★★رنج
Sein Leiden war für alle sichtbar.
رنج او برای همه قابل مشاهده بود.
★★★درد
Das Leiden der Patienten wurde durch die neue Therapie gelindert.
درد بیماران با روش درمانی جدید تسکین یافت.
مثالها
★★★رنج
Sie konnte sein Leiden nicht länger ertragen.
او دیگر نمیتوانست رنج او را تحمل کند.
★★★درد
Das Leiden nach der Operation war schlimmer als erwartet.
درد بعد از عمل بدتر از چیزی بود که انتظار میرفت.
★★★رنج
Das Leiden der Flüchtlinge berührte viele Menschen.
رنج پناهندگان بسیاری از مردم را تحت تأثیر قرار داد.
★★★درد
Er sprach offen über sein Leiden.
او بهصراحت در مورد درد خود صحبت کرد.
★★★رنج
Ihr Leiden endete, als sie endlich geheilt wurde.
رنج او زمانی به پایان رسید که بالاخره بهبود یافت.
★★★درد
Die Ärzte arbeiten daran, das Leiden ihrer Patienten zu lindern.
پزشکان تلاش میکنند درد بیماران خود را تسکین دهند.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “das Leiden” برای اشاره به رنج و درد استفاده میشود. حالت جمع این کلمه “die Leiden” است.
die Maßlosigkeit
افراط
die Maßlosigkeit (افراط، زیادهروی)
حالت جمع: die Maßlosigkeiten
معانی و استفادهها
★★★افراط
Seine Maßlosigkeit beim Essen führte zu gesundheitlichen Problemen.
افراط او در غذا خوردن منجر به مشکلات سلامتی شد.
★★★زیادهروی
Die Maßlosigkeit im Konsum schadet der Umwelt.
زیادهروی در مصرف به محیط زیست آسیب میزند.
مثالها
★★★افراط
Maßlosigkeit kann sowohl physische als auch psychische Auswirkungen haben.
افراط میتواند تأثیرات جسمی و روانی داشته باشد.
★★★زیادهروی
Ihre Maßlosigkeit beim Einkaufen belastet das Familienbudget.
زیادهروی او در خرید، بودجه خانواده را تحت فشار قرار میدهد.
★★★افراط
Die Maßlosigkeit des Königs führte zu Unzufriedenheit im Volk.
افراط پادشاه منجر به نارضایتی مردم شد.
★★★زیادهروی
Maßlosigkeit in der Ernährung kann zu Fettleibigkeit führen.
زیادهروی در تغذیه میتواند منجر به چاقی شود.
★★★افراط
Er erkannte die Gefahren der Maßlosigkeit und änderte seinen Lebensstil.
او به خطرات افراط پی برد و سبک زندگیاش را تغییر داد.
★★★زیادهروی
Die Maßlosigkeit der Partygäste führte zu einem Chaos.
زیادهروی مهمانان مهمانی منجر به هرج و مرج شد.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “die Maßlosigkeit” برای اشاره به افراط و زیادهروی استفاده میشود. حالت جمع این کلمه “die Maßlosigkeiten” است.
die Promotion
die Promotion (دکترا)
حالت جمع: die Promotionen
معانی و استفادهها
★★★دکترا
Nach seiner Promotion erhielt er eine Stelle als Professor.
پس از دریافت دکترا، او به عنوان استاد استخدام شد.
★★★دکترا
Die Promotion an der Universität dauerte vier Jahre.
دریافت دکترا در دانشگاه چهار سال طول کشید.
مثالها
★★★دکترا
Ihre Promotion in Biologie wurde mit Auszeichnung abgeschlossen.
دکترای او در رشته زیستشناسی با افتخار به پایان رسید.
★★★دکترا
Er arbeitet hart an seiner Promotion und verbringt viel Zeit im Labor.
او سخت روی دکترای خود کار میکند و زمان زیادی را در آزمایشگاه میگذراند.
★★★دکترا
Die Promotion ist ein wichtiger Schritt für eine akademische Karriere.
دریافت دکترا گامی مهم برای یک حرفه آکادمیک است.
★★★دکترا
Während ihrer Promotion forschte sie intensiv an neuen Methoden.
در طول دکترا، او به شدت روی روشهای جدید تحقیق میکرد.
★★★دکترا
Er entschied sich nach dem Masterstudium für eine Promotion.
او پس از تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد، تصمیم به دریافت دکترا گرفت.
★★★دکترا
Die Promotion erfordert oft viele Jahre harter Arbeit und Hingabe.
دریافت دکترا اغلب به سالها کار سخت و تعهد نیاز دارد.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “die Promotion” برای اشاره به فرایند دریافت درجه دکترا استفاده میشود. حالت جمع این کلمه “die Promotionen” است.
die Reifeprüfung -en
die Reifeprüfung (امتحان نهایی، امتحان پایان دوره)
حالت جمع: die Reifeprüfungen
معانی و استفادهها
★★★امتحان نهایی
Er hat die Reifeprüfung mit guten Noten bestanden.
او امتحان نهایی را با نمرات خوب گذراند.
★★★امتحان پایان دوره
Die Reifeprüfung markiert das Ende der Schulzeit.
امتحان پایان دوره نشانگر پایان دوران مدرسه است.
مثالها
★★★امتحان نهایی
Sie bereitet sich intensiv auf die Reifeprüfung vor.
او به شدت برای امتحان نهایی آماده میشود.
★★★امتحان پایان دوره
Die Schüler waren nervös vor der Reifeprüfung.
دانشآموزان قبل از امتحان پایان دوره عصبی بودند.
★★★امتحان نهایی
Nach der Reifeprüfung plant er, an die Universität zu gehen.
پس از امتحان نهایی، او قصد دارد به دانشگاه برود.
★★★امتحان پایان دوره
Die Reifeprüfung besteht aus schriftlichen und mündlichen Teilen.
امتحان پایان دوره شامل بخشهای کتبی و شفاهی است.
★★★امتحان نهایی
Ihre Eltern waren stolz, als sie die Reifeprüfung bestand.
والدینش وقتی او امتحان نهایی را گذراند، به او افتخار کردند.
★★★امتحان پایان دوره
Die Vorbereitung auf die Reifeprüfung erfordert viel Zeit und Mühe.
آمادگی برای امتحان پایان دوره به زمان و تلاش زیادی نیاز دارد.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “die Reifeprüfung” برای اشاره به امتحان نهایی یا امتحان پایان دوره تحصیلی استفاده میشود. حالت جمع این کلمه “die Reifeprüfungen” است.
die Schwäche -n
die Schwäche (ضعف)
حالت جمع: die Schwächen
معانی و استفادهها
★★★ضعف
Er zeigte keine Schwäche während des Wettkampfs.
او در طول مسابقه هیچ ضعفی نشان نداد.
★★★نقطه ضعف
Ihre größte Schwäche ist ihre Ungeduld.
بزرگترین نقطه ضعف او بیصبریاش است.
مثالها
★★★ضعف
Die Krankheit verursachte eine allgemeine Schwäche in seinem Körper.
بیماری باعث ضعف عمومی در بدن او شد.
★★★نقطه ضعف
Jeder Mensch hat seine eigenen Schwächen.
هر فردی نقاط ضعف خودش را دارد.
★★★ضعف
Nach der Operation fühlte er eine große Schwäche.
بعد از عمل جراحی او احساس ضعف زیادی داشت.
★★★نقطه ضعف
Sie arbeitet hart daran, ihre Schwächen zu überwinden.
او به سختی کار میکند تا بر نقاط ضعف خود غلبه کند.
★★★ضعف
Die Schwäche in seinen Beinen machte es ihm schwer zu gehen.
ضعف در پاهایش راه رفتن را برای او سخت کرده بود.
★★★نقطه ضعف
Ehrlichkeit ist eine Tugend, aber übermäßige Ehrlichkeit kann auch eine Schwäche sein.
صداقت یک فضیلت است، اما صداقت بیش از حد میتواند یک نقطه ضعف باشد.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “die Schwäche” برای اشاره به ضعف یا نقطه ضعف استفاده میشود. حالت جمع این کلمه “die Schwächen” است.
der Selbstmord -e
خودکشی
die Staatsbürgerschaft -en
die Staatsbürgerschaft (تابعیت، شهروندی)
حالت جمع: die Staatsbürgerschaften
معانی و استفادهها
★★★تابعیت
Er hat die deutsche Staatsbürgerschaft beantragt.
او برای تابعیت آلمان درخواست داده است.
★★★شهروندی
Die Staatsbürgerschaft verleiht ihm das Recht zu wählen.
تابعیت به او حق رأی میدهد.
مثالها
★★★تابعیت
Nach zehn Jahren im Land erhielt sie endlich die Staatsbürgerschaft.
پس از ده سال در کشور، او بالاخره تابعیت را دریافت کرد.
★★★شهروندی
Die Staatsbürgerschaft bietet viele Vorteile und Rechte.
تابعیت مزایا و حقوق زیادی را ارائه میدهد.
★★★تابعیت
Er musste einen Test bestehen, um die Staatsbürgerschaft zu erhalten.
او باید آزمونی را میگذراند تا تابعیت را دریافت کند.
★★★شهروندی
Die Beantragung der Staatsbürgerschaft kann ein langwieriger Prozess sein.
درخواست تابعیت میتواند یک فرآیند طولانی باشد.
★★★تابعیت
Doppelte Staatsbürgerschaften sind in einigen Ländern erlaubt.
تابعیت دوگانه در برخی کشورها مجاز است.
★★★شهروندی
Mit der Staatsbürgerschaft kamen auch neue Pflichten und Verantwortungen.
با تابعیت وظایف و مسئولیتهای جدیدی نیز آمد.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “die Staatsbürgerschaft” برای اشاره به تابعیت یا شهروندی استفاده میشود. حالت جمع این کلمه “die Staatsbürgerschaften” است.
der Stolz
der Stolz (افتخار)
حالت جمع: ندارد (به طور معمول به صورت جمع استفاده نمیشود)
معانی و استفادهها
★★★افتخار
Der Stolz auf seine Leistungen war ihm deutlich anzusehen.
افتخار به دستاوردهایش در چهرهاش نمایان بود.
★★★غرور
Ihr Stolz auf ihre Kinder war unermesslich.
غرور او نسبت به فرزندانش بیحد و اندازه بود.
مثالها
★★★افتخار
Er sprach mit großem Stolz über seine Herkunft.
او با افتخار زیاد درباره اصالتش صحبت کرد.
★★★غرور
Der Stolz der Familie wuchs, als sie die Auszeichnung erhielt.
غرور خانواده افزایش یافت وقتی که او جایزه را دریافت کرد.
★★★افتخار
Die Stadt feierte mit großem Stolz ihr 100-jähriges Jubiläum.
شهر با افتخار فراوان صدمین سالگرد خود را جشن گرفت.
★★★غرور
Sein Stolz hinderte ihn daran, um Hilfe zu bitten.
غرور او مانع از این شد که از کسی کمک بخواهد.
★★★افتخار
Sie zeigte ihren Stolz durch ihr Engagement in der Gemeinde.
او افتخار خود را از طریق تعهدش به جامعه نشان داد.
★★★غرور
Trotz seiner bescheidenen Herkunft war er voller Stolz auf das, was er erreicht hatte.
با وجود اصل و نسب فروتنانهاش، او به آنچه که به دست آورده بود، افتخار میکرد.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “der Stolz” برای اشاره به افتخار و غرور استفاده میشود. این کلمه به طور معمول به صورت جمع استفاده نمیشود.
der Thron -e
der Thron (تخت، تخت سلطنت)
حالت جمع: die Throne
معانی و استفادهها
★★★تخت سلطنت
Der König bestieg den Thron nach dem Tod seines Vaters.
پادشاه پس از مرگ پدرش به تخت سلطنت نشست.
★★★تخت
Der Prinz wartete geduldig auf seine Chance, den Thron zu besteigen.
شاهزاده صبورانه منتظر فرصت خود برای نشستن بر تخت بود.
مثالها
★★★تخت سلطنت
Die Königin regierte viele Jahre lang von ihrem Thron aus.
ملکه سالهای زیادی را از تخت سلطنت خود حکومت کرد.
★★★تخت
Der Thron im Palast war mit Gold und Edelsteinen verziert.
تخت در قصر با طلا و جواهرات تزئین شده بود.
★★★تخت سلطنت
Nach der Abdankung des Königs wurde sein Sohn zum Thronfolger erklärt.
پس از کنارهگیری پادشاه، پسرش به عنوان ولیعهد اعلام شد.
★★★تخت
Der Kampf um den Thron führte zu einem langen Bürgerkrieg.
مبارزه برای تخت سلطنت منجر به یک جنگ داخلی طولانی شد.
★★★تخت سلطنت
Sie träumte davon, eines Tages auf dem Thron zu sitzen.
او آرزو داشت روزی بر تخت سلطنت بنشیند.
★★★تخت
Die alten Throne in der Burg zeugten von einer glorreichen Vergangenheit.
تختهای قدیمی در قلعه نشاندهنده یک گذشته پر افتخار بودند.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “der Thron” برای اشاره به تخت یا تخت سلطنت استفاده میشود. حالت جمع این کلمه “die Throne” است.
der Tod
حالت جمع: die Tode
معانی و استفادهها
★★★مرگ
Der Tod seines besten Freundes traf ihn schwer.
مرگ بهترین دوستش او را به شدت تحت تأثیر قرار داد.
★★★فوت
Der Tod ist ein natürlicher Teil des Lebens.
فوت بخشی طبیعی از زندگی است.
مثالها
★★★مرگ
Nach dem Tod seiner Mutter zog er in eine andere Stadt.
پس از مرگ مادرش، او به شهر دیگری نقل مکان کرد.
★★★فوت
Der plötzliche Tod des Schauspielers schockierte die Fans.
فوت ناگهانی بازیگر، هواداران را شوکه کرد.
★★★مرگ
Der Tod des Helden war ein entscheidender Moment im Film.
مرگ قهرمان لحظهای تعیینکننده در فیلم بود.
★★★فوت
Nach dem Tod ihres Haustieres war sie sehr traurig.
پس از فوت حیوان خانگیاش، او بسیار غمگین بود.
★★★مرگ
Er sprach oft über seine Ängste vor dem Tod.
او اغلب درباره ترسهایش از مرگ صحبت میکرد.
★★★فوت
Der Tod bringt oft viele Fragen und Unsicherheiten mit sich.
فوت اغلب سوالات و نااطمینانیهای زیادی را به همراه دارد.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “der Tod” برای اشاره به مرگ یا فوت استفاده میشود. حالت جمع این کلمه “die Tode” است.
die Trägheit
die Trägheit (،اینرسی ، تنبلی، سستی)
حالت جمع: die Trägheiten
معانی و استفادهها
★★★تنبلی
Seine Trägheit hinderte ihn daran, seine Ziele zu erreichen.
تنبلی او مانع از رسیدن به اهدافش شد.
★★★سستی
Die Trägheit der Schüler machte es schwer, den Unterricht voranzubringen.
سستی دانشآموزان، پیشرفت درس را دشوار میکرد.
مثالها
★★★تنبلی
Er konnte seine Trägheit überwinden und begann, regelmäßig zu trainieren.
او توانست بر تنبلی خود غلبه کند و به طور منظم تمرین کردن را شروع کرد.
★★★سستی
Die Trägheit nach dem Mittagessen machte es schwer, sich zu konzentrieren.
سستی بعد از ناهار تمرکز کردن را دشوار میکرد.
★★★تنبلی
Die Trägheit des Sommers brachte ihn dazu, den ganzen Tag zu faulenzen.
تنبلی تابستان باعث شد که او تمام روز را به تنبلی بگذراند.
★★★سستی
Ihre Trägheit verhinderte, dass sie ihre Aufgaben rechtzeitig erledigte.
سستی او مانع از این شد که وظایفش را به موقع انجام دهد.
★★★تنبلی
Er kämpfte gegen seine Trägheit an, um produktiver zu sein.
او برای پربارتر بودن با تنبلی خود مبارزه کرد.
★★★سستی
Die Trägheit der Verwaltung führte zu Verzögerungen bei der Umsetzung des Projekts.
سستی مدیریت منجر به تأخیر در اجرای پروژه شد.
اینرسی (لَختی)
★★★اینرسی
Die Trägheit eines Körpers ist seine Widerstandskraft gegenüber Bewegungsänderungen.
لَختی یک جسم، مقاومت آن در برابر تغییرات حرکت است.
★★★لَختی
In der Physik beschreibt die Trägheit die Eigenschaft eines Körpers, in seinem Bewegungszustand zu verharren, sofern keine äußere Kraft auf ihn einwirkt.
در فیزیک، لَختی ویژگی جسمی را توصیف میکند که در حالت حرکت خود باقی میماند مگر اینکه نیروی خارجی بر آن اثر بگذارد.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “die Trägheit” برای اشاره به تنبلی و سستی استفاده میشود. حالت جمع این کلمه “die Trägheiten” است.
der Verdienst -e
der Verdienst (درآمد، شایستگی)
حالت جمع: die Verdienste
معانی و استفادهها
★★★درآمد
Sein Verdienst reicht aus, um die Familie zu unterstützen.
درآمد او برای حمایت از خانواده کافی است.
★★★شایستگی
Seine Verdienste um die Wissenschaft wurden mit einem Preis ausgezeichnet.
شایستگیهای او در علم با یک جایزه تقدیر شد.
مثالها
★★★درآمد
Der Verdienst in diesem Beruf ist sehr gut.
درآمد در این شغل بسیار خوب است.
★★★شایستگی
Ihre Verdienste im sozialen Bereich sind bemerkenswert.
شایستگیهای او در حوزه اجتماعی قابل توجه است.
★★★درآمد
Er hat einen hohen Verdienst als Ingenieur.
او به عنوان مهندس درآمد بالایی دارد.
★★★شایستگی
Seine Verdienste wurden in der Rede des Präsidenten erwähnt.
شایستگیهای او در سخنرانی رئیسجمهور ذکر شد.
★★★درآمد
Der Verdienst wird monatlich ausgezahlt.
درآمد به صورت ماهانه پرداخت میشود.
★★★شایستگی
Die Verdienste der Freiwilligen wurden anerkannt und gefeiert.
شایستگیهای داوطلبان به رسمیت شناخته و جشن گرفته شد.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “der Verdienst” برای اشاره به درآمد یا شایستگی استفاده میشود. حالت جمع این کلمه “die Verdienste” است.
die Vorliebe -n
die Vorliebe (علاقه، تمایل)
حالت جمع: die Vorlieben
معانی و استفادهها
★★★علاقه
Er hat eine Vorliebe für klassische Musik.
او علاقه خاصی به موسیقی کلاسیک دارد.
★★★تمایل
Ihre Vorliebe für süße Speisen ist bekannt.
تمایل او به غذاهای شیرین شناخته شده است.
مثالها
★★★علاقه
Meine Vorliebe für Bücher begann in meiner Kindheit.
علاقه من به کتابها از کودکی شروع شد.
★★★تمایل
Er zeigte schon immer eine Vorliebe für Abenteuer.
او همیشه تمایل به ماجراجویی داشته است.
★★★علاقه
Ihre Vorliebe für Kunst führte sie zu einer Karriere als Künstlerin.
علاقه او به هنر، او را به یک حرفه به عنوان هنرمند رساند.
★★★تمایل
Die Vorlieben der Kunden wurden in der Umfrage erfasst.
تمایلات مشتریان در نظرسنجی ثبت شد.
★★★علاقه
Er hat eine besondere Vorliebe für italienisches Essen.
او علاقه خاصی به غذای ایتالیایی دارد.
★★★تمایل
Ihre Vorliebe für Sport ist offensichtlich.
تمایل او به ورزش آشکار است.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “die Vorliebe” برای اشاره به علاقه یا تمایل خاص به چیزی استفاده میشود. حالت جمع این کلمه “die Vorlieben” است.
das Wesen
ذات و طبیعت
das Wesen (ماهیت، وجود، موجود)
حالت جمع: die Wesen
معانی و استفادهها
★★★ماهیت
Das Wesen der Freundschaft basiert auf Vertrauen.
ماهیت دوستی بر اساس اعتماد است.
★★★وجود
Das Wesen des Universums bleibt ein Rätsel.
وجود جهان هنوز یک معما است.
★★★موجود
Im Wald leben viele mystische Wesen.
در جنگل موجودات افسانهای زیادی زندگی میکنند.
مثالها
★★★ماهیت
Das wahre Wesen der Kunst ist schwer zu definieren.
ماهیت واقعی هنر به سختی قابل تعریف است.
★★★وجود
Sein Wesen strahlt Güte und Freundlichkeit aus.
وجود او از خوبی و مهربانی میدرخشد.
★★★موجود
Die Wissenschaftler entdeckten ein neues Wesen in der Tiefsee.
دانشمندان موجود جدیدی را در اعماق دریا کشف کردند.
★★★ماهیت
Wir müssen das Wesen des Problems verstehen, um es zu lösen.
ما باید ماهیت مشکل را درک کنیم تا آن را حل کنیم.
★★★وجود
Ihr Wesen war voller Energie und Freude.
وجود او پر از انرژی و شادی بود.
★★★موجود
Viele Märchen erzählen von fantastischen Wesen.
بسیاری از داستانهای افسانهای درباره موجودات شگفتانگیز روایت میکنند.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “das Wesen” برای اشاره به ماهیت، وجود و موجود استفاده میشود. حالت جمع این کلمه “die Wesen” است.
der Wohnsitz
der Wohnsitz (محل اقامت، اقامتگاه)
حالت جمع: die Wohnsitze
معانی و استفادهها
★★★محل اقامت
Er hat seinen Wohnsitz in Berlin.
او محل اقامت خود را در برلین دارد.
★★★اقامتگاه
Die Regierung verlangt einen festen Wohnsitz für die Anmeldung.
دولت برای ثبتنام یک اقامتگاه ثابت را میطلبد.
مثالها
★★★محل اقامت
Sie hat ihren Wohnsitz nach München verlegt.
او محل اقامت خود را به مونیخ منتقل کرده است.
★★★اقامتگاه
Er musste seinen Wohnsitz bei der Behörde anmelden.
او باید محل اقامت خود را در اداره ثبت میکرد.
★★★محل اقامت
Ein fester Wohnsitz ist für die Eröffnung eines Bankkontos erforderlich.
یک محل اقامت ثابت برای افتتاح حساب بانکی ضروری است.
★★★اقامتگاه
Die Polizei konnte seinen Wohnsitz schnell ermitteln.
پلیس توانست به سرعت محل اقامت او را مشخص کند.
★★★محل اقامت
Ihr Wohnsitz befindet sich in einer ruhigen Gegend.
محل اقامت او در یک منطقه آرام قرار دارد.
★★★اقامتگاه
Er hat keinen festen Wohnsitz und zieht häufig um.
او اقامتگاه ثابتی ندارد و اغلب نقل مکان میکند.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “der Wohnsitz” برای اشاره به محل اقامت یا اقامتگاه استفاده میشود. حالت جمع این کلمه “die Wohnsitze” است.
die Zuverlässigkeit
die Zuverlässigkeit (قابلیت اطمینان، اعتمادپذیری)
حالت جمع: die Zuverlässigkeiten
★★★قابلیت اطمینان
Die Zuverlässigkeit eines Autos ist für viele Käufer entscheidend.
قابلیت اطمینان یک خودرو برای بسیاری از خریداران مهم است.
★★★اعتمادپذیری
In der Industrie ist die Zuverlässigkeit der Maschinen von großer Bedeutung.
در صنعت، اعتمادپذیری ماشینآلات از اهمیت بالایی برخوردار است.
مثالها
★★★قابلیت اطمینان
Die Zuverlässigkeit des neuen Mitarbeiters hat den Chef beeindruckt.
قابلیت اطمینان کارمند جدید، رئیس را تحت تأثیر قرار داده است.
★★★اعتمادپذیری
Die Zuverlässigkeit der Daten muss vor der Veröffentlichung überprüft werden.
اعتمادپذیری دادهها باید قبل از انتشار بررسی شود.
★★★قابلیت اطمینان
Ihre Zuverlässigkeit macht sie zu einer wertvollen Teammitglied.
قابلیت اطمینان او، او را به یک عضو ارزشمند تیم تبدیل میکند.
★★★اعتمادپذیری
Ein hohes Maß an Zuverlässigkeit ist in der Medizin unerlässlich.
در پزشکی، میزان بالای اعتمادپذیری ضروری است.
★★★قابلیت اطمینان
Die Zuverlässigkeit der Lieferungen ist für unser Geschäft entscheidend.
قابلیت اطمینان تحویلها برای کسبوکار ما حیاتی است.
★★★اعتمادپذیری
Die Zuverlässigkeit des Systems wurde durch mehrere Tests bestätigt.
اعتمادپذیری سیستم از طریق چندین آزمایش تأیید شد.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “die Zuverlässigkeit” برای اشاره به قابلیت اطمینان یا اعتمادپذیری استفاده میشود. حالت جمع این کلمه “die Zuverlässigkeiten” است.
anpassungsfähig
معانی و استفادهها
★★★قابل تطبیق
Er ist sehr anpassungsfähig und kann sich schnell auf neue Situationen einstellen.
او بسیار قابل تطبیق است و میتواند به سرعت با شرایط جدید سازگار شود.
★★★سازگار
Eine anpassungsfähige Pflanze kann in verschiedenen Klimazonen überleben.
یک گیاه سازگار میتواند در مناطق مختلف آب و هوایی زنده بماند.
★★★قابل تطبیق
Sie ist eine anpassungsfähige Mitarbeiterin, die sich gut in neue Teams integriert.
او یک کارمند قابل تطبیق است که به خوبی در تیمهای جدید جا میافتد.
★★★سازگار
Ein anpassungsfähiges Unternehmen kann auf Veränderungen im Markt flexibel reagieren.
یک شرکت سازگار میتواند به تغییرات بازار به طور انعطافپذیر واکنش نشان دهد.
★★★قابل تطبیق
Kinder sind oft sehr anpassungsfähig und gewöhnen sich schnell an neue Schulen.
کودکان اغلب بسیار قابل تطبیق هستند و به سرعت به مدارس جدید عادت میکنند.
★★★سازگار
Die anpassungsfähige Natur dieses Materials macht es ideal für verschiedene Anwendungen.
طبیعت سازگار این ماده آن را برای کاربردهای مختلف ایدهآل میکند.
★★★قابل تطبیق
Er hat eine anpassungsfähige Persönlichkeit, die ihm hilft, in verschiedenen Kulturen zurechtzukommen.
او شخصیتی قابل تطبیق دارد که به او کمک میکند در فرهنگهای مختلف به خوبی جا بیفتد.
★★★سازگار
Anpassungsfähige Technologien sind entscheidend für den Erfolg in der modernen Welt.
فناوریهای سازگار برای موفقیت در دنیای مدرن حیاتی هستند.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “anpassungsfähig” برای اشاره به قابلیت تطبیق یا سازگاری استفاده میشود.
arrogant
arrogant (متکبر، مغرور)
معانی و استفادهها
★★★متکبر
Er wirkt arrogant und hört nie auf die Meinungen anderer.
او متکبر به نظر میرسد و هرگز به نظرات دیگران گوش نمیدهد.
★★★مغرور
Ihre arrogante Haltung machte sie bei den Kollegen unbeliebt.
رفتار مغرورانهاش او را نزد همکارانش نامحبوب کرد.
مثالها
★★★متکبر
Sein arrogantes Verhalten störte die gesamte Gruppe.
رفتار متکبرانهاش کل گروه را ناراحت کرد.
★★★مغرور
Sie sprach in einem arroganten Ton, der alle abschreckte.
او با لحنی مغرورانه صحبت میکرد که همه را دور میکرد.
★★★متکبر
Er gab arrogante Antworten auf einfache Fragen.
او به سوالات ساده با پاسخهای متکبرانه جواب میداد.
★★★مغرور
Ihr Erfolg hat sie arrogant gemacht.
موفقیت او را مغرور کرده است.
★★★متکبر
Arrogante Menschen haben oft Schwierigkeiten, Kritik anzunehmen.
افراد متکبر اغلب در پذیرش انتقاد مشکل دارند.
★★★مغرور
Seine arrogante Art hat viele Freunde vergrault.
رفتار مغرورانهاش بسیاری از دوستانش را دور کرده است.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “arrogant” برای اشاره به رفتار یا طرز فکر متکبرانه یا مغرورانه استفاده میشود.
aufwendig
aufwendig (پر هزینه، پرزحمت، وقتگیر)
معانی و استفادهها
★★★پرهزینه
Die Renovierung des alten Hauses war sehr aufwendig.
بازسازی خانه قدیمی بسیار پرهزینه بود.
★★★پرزحمت
Die Herstellung dieses Produkts ist aufwendig und erfordert viel Handarbeit.
تولید این محصول پرزحمت است و به کار دستی زیادی نیاز دارد.
★★★وقتگیر
Das Projekt war sehr aufwendig und dauerte mehrere Monate.
این پروژه بسیار وقتگیر بود و چندین ماه طول کشید.
مثالها
★★★پرهزینه
Die Organisation der Veranstaltung war aufwendig und kostete viel Geld.
سازماندهی این رویداد پرهزینه بود و پول زیادی خرج شد.
★★★پرزحمت
Die aufwendige Dekoration der Hochzeit beeindruckte alle Gäste.
تزئین پرزحمت عروسی همه مهمانان را تحت تأثیر قرار داد.
★★★وقتگیر
Der Bau des neuen Gebäudes war ein aufwendiger Prozess.
ساخت ساختمان جدید یک فرایند وقتگیر بود.
★★★پرهزینه
Das aufwendige Design des Kleides machte es sehr teuer.
طراحی پرهزینه لباس آن را بسیار گران کرده بود.
★★★پرزحمت
Die aufwendige Zubereitung des Festmahls dauerte den ganzen Tag.
تهیه پرزحمت ضیافت تمام روز طول کشید.
★★★وقتگیر
Es war eine aufwendige Aufgabe, alle Dokumente zu digitalisieren.
دیجیتالی کردن تمام اسناد یک کار وقتگیر بود.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “aufwendig” برای اشاره به چیزی که پرهزینه، پرزحمت یا وقتگیر است، استفاده میشود.
äußerst
قید: äußerst (بسیار، به شدت)
★★★بسیار
Das Wetter war äußerst schlecht.
هوا بسیار بد بود.
★★★به شدت
Er ist äußerst talentiert.
او به شدت با استعداد است.
مثالها
★★★بسیار
Die Prüfung war äußerst schwierig.
امتحان بسیار سخت بود.
★★★به شدت
Sie war äußerst zufrieden mit den Ergebnissen.
او به شدت از نتایج راضی بود.
★★★بسیار
Die Situation ist äußerst kompliziert.
وضعیت بسیار پیچیده است.
★★★به شدت
Das Essen war äußerst lecker.
غذا به شدت خوشمزه بود.
★★★بسیار
Er ist äußerst pünktlich und kommt nie zu spät.
او بسیار وقتشناس است و هرگز دیر نمیکند.
★★★به شدت
Der Film war äußerst spannend.
فیلم به شدت هیجانانگیز بود.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “äußerst” برای اشاره به شدت یا درجه بالای چیزی استفاده میشود.
befristet (un-)
befristet (موقتی، محدود به زمان خاص)
★★★موقتی
Er hat einen befristeten Arbeitsvertrag.
او یک قرارداد کاری موقتی دارد.
★★★محدود به زمان خاص
Die Stelle ist auf ein Jahr befristet.
این موقعیت شغلی به مدت یک سال محدود است.
مثالها
★★★موقتی
Die Ausstellung ist nur für einen befristeten Zeitraum geöffnet.
نمایشگاه فقط برای یک دوره موقتی باز است.
★★★محدود به زمان خاص
Das Angebot ist befristet bis Ende des Monats.
این پیشنهاد تا پایان ماه محدود است.
★★★موقتی
Sein Visum ist befristet und muss erneuert werden.
ویزا او موقتی است و باید تمدید شود.
★★★محدود به زمان خاص
Die befristete Genehmigung läuft im nächsten Monat ab.
مجوز موقتی در ماه آینده منقضی میشود.
★★★موقتی
Sie hat einen befristeten Mietvertrag für die Wohnung.
او یک قرارداد اجاره موقتی برای آپارتمان دارد.
★★★محدود به زمان خاص
Die Rabattaktion ist auf zwei Wochen befristet.
تخفیف فقط به مدت دو هفته محدود است.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “befristet” برای اشاره به موقتی بودن یا محدود بودن به یک دوره زمانی خاص استفاده میشود.
belesen
belesen (کتابخوان، دانشمند، آگاه)
★★★کتابخوان
Er ist sehr belesen und kennt viele klassische Werke.
او بسیار کتابخوان است و بسیاری از آثار کلاسیک را میشناسد.
★★★دانشمند
Sie ist eine belesene Person mit umfassendem Wissen in vielen Bereichen.
او فردی دانشمند با دانش گسترده در بسیاری از زمینهها است.
مثالها
★★★کتابخوان
Seine belesene Art beeindruckte alle in der Diskussionsrunde.
طبیعت کتابخوان او همه را در بحث تحت تأثیر قرار داد.
★★★دانشمند
Als belesene Frau kann sie zu vielen Themen interessante Gespräche führen.
به عنوان یک زن دانشمند، او میتواند در مورد بسیاری از موضوعات گفتگوهای جالبی داشته باشد.
★★★آگاه
Er ist belesen in Geschichte und Literatur.
او در تاریخ و ادبیات آگاه است.
★★★کتابخوان
Ihre belesene Persönlichkeit machte sie zur idealen Gesprächspartnerin.
شخصیت کتابخوان او، او را به شریک گفتگوی ایدهآل تبدیل کرد.
★★★دانشمند
Er ist belesen und immer auf dem neuesten Stand der Forschung.
او دانشمند است و همیشه از جدیدترین تحقیقات آگاه است.
★★★آگاه
Ein belesener Mensch hat Zugang zu vielen verschiedenen Perspektiven.
یک فرد آگاه به دیدگاههای مختلف زیادی دسترسی دارد.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “belesen” برای اشاره به کسی که بسیار کتابخوان، دانشمند یا آگاه است، استفاده میشود.
berechtigt
صفت: berechtigt (واجد شرایط، مجاز، دارای حق)
معانی و استفادهها
★★★واجد شرایط
Er ist berechtigt, an der Sitzung teilzunehmen.
او واجد شرایط شرکت در جلسه است.
★★★مجاز
Sie ist berechtigt, diese Entscheidung zu treffen.
او مجاز است که این تصمیم را بگیرد.
مثالها
★★★واجد شرایط
Die Kunden sind berechtigt, eine Rückerstattung zu verlangen.
مشتریان واجد شرایط درخواست بازپرداخت هستند.
★★★مجاز
Nur berechtigte Personen haben Zugang zu diesem Bereich.
فقط افراد مجاز به این منطقه دسترسی دارند.
★★★دارای حق
Er ist berechtigt, das Fahrzeug zu fahren.
او دارای حق رانندگی با این وسیله نقلیه است.
★★★مجاز
Sie ist berechtigt, im Namen der Firma zu sprechen.
او مجاز است که به نمایندگی از شرکت صحبت کند.
★★★واجد شرایط
Die Angestellten sind berechtigt, bezahlten Urlaub zu nehmen.
کارمندان واجد شرایط گرفتن مرخصی با حقوق هستند.
★★★مجاز
Mit dieser Karte sind Sie berechtigt, das Gebäude zu betreten.
با این کارت، شما مجاز به ورود به ساختمان هستید.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “berechtigt” برای اشاره به واجد شرایط بودن، مجاز بودن یا داشتن حق استفاده میشود.
auf etw./jdn. böse sein
(از چیزی/کسی عصبانی بودن)
معانی و استفادهها
★★★از کسی عصبانی بودن
Sie ist auf ihren Bruder böse.
او از برادرش عصبانی است.
★★★از چیزی عصبانی بودن
Er ist auf das schlechte Wetter böse.
او از هوای بد عصبانی است.
مثالها
★★★از کسی عصبانی بودن
Ich bin auf dich böse, weil du mein Buch verloren hast.
من از تو عصبانی هستم چون کتابم را گم کردی.
★★★از چیزی عصبانی بودن
Wir sind auf die neuen Regeln böse.
ما از قوانین جدید عصبانی هستیم.
★★★از کسی عصبانی بودن
Sie sind auf ihre Nachbarn böse, weil sie zu laut sind.
آنها از همسایگان خود عصبانی هستند زیرا خیلی سر و صدا میکنند.
★★★از چیزی عصبانی بودن
Er ist auf die Verspätung des Zuges böse.
او از تأخیر قطار عصبانی است.
★★★از کسی عصبانی بودن
Die Kinder sind auf den Lehrer böse, weil er zu viele Hausaufgaben gegeben hat.
بچهها از معلم عصبانی هستند زیرا او تکالیف زیادی داده است.
★★★از چیزی عصبانی بودن
Sie ist auf das Ergebnis der Prüfung böse.
او از نتیجه امتحان عصبانی است.
این مثالها نشان میدهند که عبارت “auf etw./jdn. böse sein” برای اشاره به عصبانی بودن از چیزی یا کسی استفاده میشود.
böswillig
böswillig (بدخواهانه، شرورانه)
★★★بدخواهانه
Er hat böswillige Gerüchte über seinen Kollegen verbreitet.
او شایعات بدخواهانهای در مورد همکارش پخش کرد.
★★★شرورانه
Die böswillige Absicht hinter seinen Handlungen wurde schnell klar.
نیت شرورانه پشت اعمال او به سرعت روشن شد.
مثالها
★★★بدخواهانه
Sie machte eine böswillige Bemerkung über ihn.
او یک نظر بدخواهانه در مورد او داد.
★★★شرورانه
Er hat sich auf böswillige Weise an seinen Feinden gerächt.
او به صورت شرورانهای از دشمنانش انتقام گرفت.
★★★بدخواهانه
Böswillige Kommentare können großen Schaden anrichten.
نظرات بدخواهانه میتوانند آسیب زیادی وارد کنند.
★★★شرورانه
Die böswillige Tat wurde von der Polizei untersucht.
عمل شرورانه توسط پلیس بررسی شد.
★★★بدخواهانه
Sie wurde für ihre böswilligen Lügen bekannt.
او به خاطر دروغهای بدخواهانهاش معروف شد.
★★★شرورانه
Die böswillige Zerstörung von Eigentum ist ein ernstes Verbrechen.
تخریب شرورانه اموال یک جرم جدی است.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “böswillig” برای اشاره به اعمال یا نیتهای بدخواهانه یا شرورانه استفاده میشود.
chronisch
chronisch (مزمن، همیشگی)
معانی و استفادهها
★★★مزمن
Er leidet an einer chronischen Krankheit.
او از یک بیماری مزمن رنج میبرد.
★★★همیشگی
Sie hat chronische Rückenschmerzen.
او دردهای مزمن کمر دارد.
مثالها
★★★مزمن
Die chronische Müdigkeit macht es ihm schwer, täglich zu arbeiten.
خستگی مزمن برای او کار روزانه را دشوار میکند.
★★★همیشگی
Chronischer Stress kann zu ernsthaften Gesundheitsproblemen führen.
استرس مزمن میتواند به مشکلات جدی سلامتی منجر شود.
★★★مزمن
Die chronische Bronchitis erfordert eine langfristige Behandlung.
برونشیت مزمن نیاز به درمان طولانیمدت دارد.
★★★همیشگی
Er hat chronische Schlafstörungen und kann nachts kaum schlafen.
او اختلالات مزمن خواب دارد و به سختی میتواند شبها بخوابد.
★★★مزمن
Chronische Schmerzen können das tägliche Leben stark beeinträchtigen.
دردهای مزمن میتوانند زندگی روزمره را به شدت تحت تأثیر قرار دهند.
★★★همیشگی
Die Symptome seiner chronischen Krankheit sind oft schwer zu kontrollieren.
علائم بیماری مزمن او اغلب به سختی قابل کنترل هستند.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “chronisch” برای اشاره به شرایط مزمن یا همیشگی استفاده میشود.
jdm dankbar für etw [akk] sein
(برای چیزی از کسی سپاسگزار بودن)
معانی و استفادهها
★★★سپاسگزار بودن
Ich bin dir dankbar für deine Hilfe.
من برای کمکت از تو سپاسگزارم.
★★★ممنون بودن
Wir sind euch dankbar für eure Unterstützung.
ما برای حمایت شما ممنونیم.
مثالها
★★★سپاسگزار بودن
Sie ist ihm dankbar für das Geschenk.
او برای هدیه از او سپاسگزار است.
★★★ممنون بودن
Ich bin meinen Eltern dankbar für ihre Geduld.
من برای صبرشان از والدینم ممنونم.
★★★سپاسگزار بودن
Wir sind unserem Lehrer dankbar für die gute Vorbereitung auf die Prüfung.
ما برای آمادهسازی خوب برای امتحان از معلمانمان سپاسگزاریم.
★★★ممنون بودن
Er ist seiner Schwester dankbar für die Unterstützung während seiner Krankheit.
او برای حمایت در طول بیماریاش از خواهرش ممنون است.
★★★سپاسگزار بودن
Ich bin dir dankbar für die wertvollen Ratschläge.
من برای توصیههای ارزشمندت از تو سپاسگزارم.
★★★ممنون بودن
Sie sind ihren Freunden dankbar für die Hilfe beim Umzug.
آنها برای کمک در اسبابکشی از دوستانشان ممنون هستند.
این مثالها نشان میدهند که عبارت “jdm dankbar für etw. (Akk.) sein” برای اشاره به سپاسگزاری یا ممنون بودن از کسی برای چیزی استفاده میشود.
demoralisiert
صفت: demoralisiert (دلسرد، ناامید، روحیه باخته)
★★★دلسرد
Nach der Niederlage war das Team völlig demoralisiert.
پس از شکست، تیم کاملاً دلسرد شده بود.
★★★ناامید
Die ständigen Rückschläge haben ihn demoralisiert.
شکستهای مداوم او را ناامید کردهاند.
مثالها
★★★دلسرد
Sie fühlte sich demoralisiert, als ihre Bemühungen keine Ergebnisse zeigten.
او وقتی که تلاشهایش نتیجهای نداشت، احساس دلسردی کرد.
★★★ناامید
Die negativen Kommentare haben die Mitarbeiter demoralisiert.
نظرات منفی کارکنان را ناامید کردهاند.
★★★روحیه باخته
Nach den schlechten Nachrichten war die Gruppe demoralisiert.
پس از شنیدن اخبار بد، گروه روحیه خود را باخت.
★★★دلسرد
Die fehlende Unterstützung von Kollegen hat ihn demoralisiert.
عدم حمایت همکاران او را دلسرد کرده است.
★★★ناامید
Das lange Warten auf eine Antwort hat sie demoralisiert.
انتظار طولانی برای پاسخ او را ناامید کرده است.
★★★روحیه باخته
Die demoralisierten Soldaten brauchten dringend Motivation.
سربازان روحیه باخته به شدت نیاز به انگیزه داشتند.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “demoralisiert” برای اشاره به دلسردی، ناامیدی یا روحیه باختگی استفاده میشود.
depressiv
★★★افسرده
Nach dem Verlust seines Jobs wurde er depressiv.
پس از از دست دادن شغلش، او افسرده شد.
★★★افسرده
Die dunklen Wintermonate machen viele Menschen depressiv.
ماههای تاریک زمستان بسیاری از مردم را افسرده میکند.
★★★افسرده
Sie war so depressiv, dass sie professionelle Hilfe suchte.
او آنقدر افسرده بود که به دنبال کمک حرفهای رفت.
ehrlich (un-)
صفت: ehrlich (صادق، راستگو)
معانی و استفادهها
★★★صادق
Er ist ein ehrlicher Mensch, der immer die Wahrheit sagt.
او فرد صادقی است که همیشه حقیقت را میگوید.
★★★راستگو
Sie war ehrlich über ihre Fehler und bat um Verzeihung.
او در مورد اشتباهاتش راستگو بود و طلب بخشش کرد.
مثالها
★★★صادق
Ich schätze ehrliche Menschen, die offen ihre Meinung äußern.
من برای افراد صادق که باز و صریح نظراتشان را بیان میکنند، ارزش قائلم.
★★★راستگو
Sei ehrlich mit mir, was denkst du wirklich darüber?
با من راستگو باش، واقعاً چه فکری درباره آن داری؟
★★★صادق
Er gab eine ehrliche Antwort auf die schwierige Frage.
او به سوال سخت یک پاسخ صادقانه داد.
★★★راستگو
Sie ist bekannt dafür, dass sie immer ehrlich ist, selbst wenn die Wahrheit unangenehm ist.
او به خاطر این معروف است که همیشه راستگو است، حتی وقتی که حقیقت ناخوشایند است.
★★★صادق
Ein ehrliches Gespräch kann viele Missverständnisse klären.
یک گفتگوی صادقانه میتواند بسیاری از سوء تفاهمها را رفع کند.
★★★راستگو
Er hat eine ehrliche Art, die viele Menschen anzieht.
او یک رفتار راستگو دارد که بسیاری از مردم را جذب میکند.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “ehrlich” برای اشاره به صداقت و راستگویی استفاده میشود.
auf jdn. eifersüchtig sein
حسادت کردن به کسی
auf jdn. eifersüchtig sein (به کسی حسادت کردن)
معانی و استفادهها
★★★حسادت کردن
Er ist auf seinen Bruder eifersüchtig.
او به برادرش حسادت میکند.
★★★حسادت کردن
Sie ist auf ihre Freundin eifersüchtig, weil sie mehr Erfolg hat.
او به دوستش حسادت میکند چون موفقیت بیشتری دارد.
مثالها
★★★حسادت کردن
Er ist auf seine Kollegen eifersüchtig, weil sie eine Beförderung bekommen haben.
او به همکارانش حسادت میکند چون آنها ترفیع گرفتهاند.
★★★حسادت کردن
Sie ist auf die neue Mitarbeiterin eifersüchtig, weil sie so viel Aufmerksamkeit bekommt.
او به کارمند جدید حسادت میکند چون توجه زیادی دریافت میکند.
★★★حسادت کردن
Er ist auf seinen Freund eifersüchtig, weil er ein neues Auto hat.
او به دوستش حسادت میکند چون یک ماشین جدید دارد.
★★★حسادت کردن
Sie ist auf ihren Nachbarn eifersüchtig, weil er ein größeres Haus hat.
او به همسایهاش حسادت میکند چون خانه بزرگتری دارد.
★★★حسادت کردن
Er ist auf seine Schwester eifersüchtig, weil sie bessere Noten bekommt.
او به خواهرش حسادت میکند چون نمرات بهتری میگیرد.
★★★حسادت کردن
Sie ist auf ihren Kollegen eifersüchtig, weil er mehr Anerkennung bekommt.
او به همکارش حسادت میکند چون بیشتر مورد تقدیر قرار میگیرد.
این مثالها نشان میدهند که عبارت “auf jdn. eifersüchtig sein” برای اشاره به حسادت کردن به کسی استفاده میشود.
eigenhändig
با دست خود
صفت: eigenhändig (به دست خود، شخصاً، با دست خود)
معانی و استفادهها
★★★به دست خود
Er hat den Brief eigenhändig geschrieben.
او نامه را به دست خود نوشته است.
★★★شخصاً
Sie hat das Haus eigenhändig renoviert.
او خانه را شخصاً بازسازی کرده است.
مثالها
★★★به دست خود
Der Künstler hat das Gemälde eigenhändig gemalt.
هنرمند نقاشی را به دست خود کشیده است.
★★★شخصاً
Er hat das Projekt eigenhändig geleitet.
او پروژه را شخصاً هدایت کرده است.
★★★با دست خود
Sie hat die Möbel eigenhändig aufgebaut.
او مبلمان را با دست خود سرهم کرده است.
★★★شخصاً
Er hat die Einladung eigenhändig übergeben.
او دعوتنامه را شخصاً تحویل داده است.
★★★به دست خود
Der Präsident hat das Dokument eigenhändig unterschrieben.
رئیسجمهور سند را به دست خود امضا کرده است.
★★★شخصاً
Sie hat den Garten eigenhändig angelegt.
او باغ را شخصاً احداث کرده است.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “eigenhändig” برای اشاره به انجام کاری به دست خود یا شخصاً استفاده میشود.
آی!گن رو نمیشه با دست خودت ببندی
eingebildet
صفت: eingebildet (مغرور، خودبین)
معانی و استفادهها
★★★مغرور
Er ist so eingebildet und denkt, dass er besser als alle anderen ist.
او آنقدر مغرور است که فکر میکند از همه بهتر است.
★★★خودبین
Sie ist zu eingebildet, um Kritik anzunehmen.
او خیلی خودبین است که انتقاد را بپذیرد.
مثالها
★★★مغرور
Ihr eingebildetes Verhalten macht sie bei den Kollegen unbeliebt.
رفتار مغرورانهاش او را نزد همکاران نامحبوب کرده است.
★★★خودبین
Er hat eine eingebildete Art, die viele Menschen abschreckt.
او یک رفتار خودبین دارد که بسیاری از مردم را دور میکند.
★★★مغرور
Sie wirkt oft eingebildet, weil sie ständig über ihre Erfolge spricht.
او اغلب مغرور به نظر میرسد چون دائماً درباره موفقیتهایش صحبت میکند.
★★★خودبین
Er ist so eingebildet, dass er denkt, er brauche keine Hilfe von anderen.
او آنقدر خودبین است که فکر میکند به کمک دیگران نیاز ندارد.
★★★مغرور
Ihre eingebildeten Kommentare ärgerten die Gruppe.
نظرات مغرورانهاش گروه را عصبانی کرد.
★★★خودبین
Er ist zu eingebildet, um seine eigenen Fehler zu erkennen.
او خیلی خودبین است که اشتباهات خود را تشخیص دهد.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “eingebildet” برای اشاره به رفتار مغرورانه یا خودبینی استفاده میشود.
enttäuscht von + Dat / über + Akk
enttäuscht
von + Dat /
über + Akk
(ناامید از کسی/چیزی، ناامید از بابت چیزی)
🍎🍎 ناامید از کسی/چیزی (enttäuscht von + Dat)
★★★ناامید از کسی
Sie ist enttäuscht von ihrem Freund.
او از دوستش ناامید شده است.
★★★ناامید از چیزی
Er ist enttäuscht von dem neuen Film.
او از فیلم جدید ناامید شده است.
🍎🍎ناامید بابت چیزی (enttäuscht über + Akk)
★★★ناامید از بابت چیزی
Sie ist enttäuscht über das Ergebnis.
او از نتیجه ناامید شده است.
★★★ناامید از بابت چیزی
Er ist enttäuscht über die Entscheidung.
او از تصمیم ناامید شده است.
مثالها
ناامید از کسی/چیزی (enttäuscht von + Dat)
★★★ناامید از کسی
Ich bin enttäuscht von meinem Kollegen, weil er seine Versprechen nicht gehalten hat.
من از همکارم ناامید شدهام، چون به قولهایش عمل نکرده است.
★★★ناامید از چیزی
Sie ist enttäuscht von dem Service im Restaurant.
او از سرویس رستوران ناامید شده است.
ناامید از بابت چیزی (enttäuscht über + Akk)
★★★ناامید از بابت چیزی
Wir sind enttäuscht über die schlechten Verkaufszahlen.
ما از بابت آمار فروش بد ناامید شدهایم.
★★★ناامید از بابت چیزی
Er ist enttäuscht über den Ausgang des Spiels.
او از نتیجه بازی ناامید شده است.
ناامید از کسی/چیزی (enttäuscht von + Dat)
★★★ناامید از کسی
Die Kunden sind enttäuscht von dem Produkt.
مشتریان از محصول ناامید شدهاند.
★★★ناامید از چیزی
Er war sehr enttäuscht von dem Konzert.
او از کنسرت بسیار ناامید بود.
ناامید از بابت چیزی (enttäuscht über + Akk)
★★★ناامید از بابت چیزی
Sie war enttäuscht über die Nachricht.
او از بابت خبر ناامید بود.
★★★ناامید از بابت چیزی
Wir sind enttäuscht über die Verzögerung.
ما از بابت تاخیر ناامید شدهایم.
این مثالها نشان میدهند که عبارت “enttäuscht von + Dat” برای اشاره به ناامیدی از کسی یا چیزی و “enttäuscht über + Akk” برای اشاره به ناامیدی از بابت چیزی استفاده میشود.
erschrocken über + Akk
فعل عبارتی: erschrocken über + Akk (وحشتزده از چیزی)
★★★وحشتزده از چیزی
Sie war erschrocken über die plötzliche Nachricht.
او از خبر ناگهانی وحشتزده شد.
★★★وحشتزده از چیزی
Er war erschrocken über das laute Geräusch.
او از صدای بلند وحشتزده شد.
مثالها
★★★وحشتزده از چیزی
Die Kinder waren erschrocken über den lauten Donner.
بچهها از صدای بلند رعد و برق وحشتزده شدند.
★★★وحشتزده از چیزی
Wir waren erschrocken über die plötzliche Veränderung des Wetters.
ما از تغییر ناگهانی هوا وحشتزده شدیم.
★★★وحشتزده از چیزی
Sie war erschrocken über den lauten Knall.
او از صدای بلند ترکیدن وحشتزده شد.
über etw. erstaunt sein
إشتاانت
حیرت زده شدن در مورد چیزی
über etw. erstaunt sein (متعجب از چیزی بودن)
معانی و استفادهها
★★★متعجب از چیزی
Sie war über die Neuigkeiten erstaunt.
او از اخبار متعجب شد.
★★★متعجب از چیزی
Er war über die schnelle Lösung des Problems erstaunt.
او از حل سریع مشکل متعجب شد.
مثالها
★★★متعجب از چیزی
Ich bin über deine Fortschritte erstaunt.
من از پیشرفتهای تو متعجب هستم.
★★★حیرتزده از چیزی
Die Lehrer waren über die Kreativität der Schüler erstaunt.
معلمان از خلاقیت دانشآموزان حیرتزده شدند.
★★★متعجب از چیزی
Sie war über die Schönheit der Landschaft erstaunt.
او از زیبایی مناظر متعجب شد.
★★★حیرتزده از چیزی
Er war über die Freundlichkeit der Menschen erstaunt.
او از مهربانی مردم حیرتزده شد.
★★★متعجب از چیزی
Wir waren über die Geschwindigkeit des neuen Computers erstaunt.
ما از سرعت کامپیوتر جدید متعجب شدیم.
★★★متعجب از چیزی
Sie war über die Vielfalt der angebotenen Kurse erstaunt.
او از تنوع دورههای ارائه شده متعجب شد.
این مثالها نشان میدهند که عبارت “über etw. erstaunt sein” برای اشاره به متعجب شدن از چیزی استفاده میشود.
flexibel (un-)
صفت: flexibel (انعطافپذیر)
★★★انعطافپذیر
Sie ist eine sehr flexible Person und passt sich schnell an neue Situationen an.
او فردی بسیار انعطافپذیر است و به سرعت به شرایط جدید سازگار میشود.
★★★قابل انعطاف
Das Material ist flexibel und kann leicht gebogen werden.
این ماده قابل انعطاف است و به راحتی خم میشود.
★★★انعطافپذیر
Er hat einen flexiblen Arbeitsplan, der ihm erlaubt, von zu Hause aus zu arbeiten.
او یک برنامه کاری انعطافپذیر دارد که به او اجازه میدهد از خانه کار کند.
★★★قابل انعطاف
Die flexible Gestaltung der Räume ermöglicht verschiedene Nutzungsmöglichkeiten.
طراحی قابل انعطاف اتاقها امکان استفادههای مختلف را فراهم میکند.
★★★انعطافپذیر
In der heutigen Arbeitswelt ist es wichtig, flexibel zu sein.
در دنیای کاری امروز، مهم است که انعطافپذیر باشیم.
★★★قابل انعطاف
Das Unternehmen bietet flexible Arbeitszeiten für seine Mitarbeiter an.
شرکت زمانهای کاری انعطافپذیری برای کارکنان خود ارائه میدهد.
★★★انعطافپذیر
Sie ist flexibel genug, um unter Druck gut zu arbeiten.
او به اندازه کافی انعطافپذیر است که تحت فشار به خوبی کار کند.
★★★قابل انعطاف
Die flexible Struktur des Programms erlaubt Anpassungen nach Bedarf.
ساختار قابل انعطاف برنامه امکان تنظیمات بر اساس نیاز را فراهم میکند.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “flexibel” برای اشاره به انعطافپذیری یا قابل انعطاف بودن چیزی یا کسی استفاده میشود.
gebührenfrei
gebührenfrei (بدون هزینه، رایگان)
★★★بدون هزینه
Die Nutzung des WLANs ist im Hotel gebührenfrei.
استفاده از وایفای در هتل بدون هزینه است.
★★★رایگان
Der Eintritt ins Museum ist am ersten Sonntag im Monat gebührenfrei.
ورود به موزه در اولین یکشنبه ماه رایگان است.
مثالها
★★★بدون هزینه
Das Parken ist auf diesem Parkplatz gebührenfrei.
پارک کردن در این پارکینگ بدون هزینه است.
★★★رایگان
Die gebührenfreie Kontoführung macht dieses Bankkonto attraktiv.
مدیریت حساب رایگان این حساب بانکی را جذاب میکند.
★★★بدون هزینه
Sie können unser Service gebührenfrei nutzen.
شما میتوانید از خدمات ما بدون هزینه استفاده کنید.
★★★رایگان
Die Teilnahme an der Veranstaltung ist gebührenfrei.
شرکت در این رویداد رایگان است.
★★★بدون هزینه
Gebührenfreie Kreditkarten sind bei vielen Kunden beliebt.
کارتهای اعتباری بدون هزینه در بین بسیاری از مشتریان محبوب هستند.
★★★رایگان
Der Download der App ist gebührenfrei.
دانلود اپلیکیشن رایگان است.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “gebührenfrei” برای اشاره به بدون هزینه یا رایگان بودن چیزی استفاده میشود.
geduldig (un-)
★★★صبور
Er ist ein sehr geduldiger Lehrer, der seinen Schülern immer hilft.
او معلم بسیار صبوری است که همیشه به شاگردانش کمک میکند.
★★★شکیبا
Sie wartet geduldig auf ihre Freundin.
او شکیبا منتظر دوستش است.
مثالها
★★★صبور
Die Mutter erklärte geduldig die Hausaufgaben.
مادر صبورانه تکالیف را توضیح داد.
★★★شکیبا
Er blieb geduldig, obwohl das Meeting länger als geplant dauerte.
او شکیبا ماند، با اینکه جلسه بیشتر از حد انتظار طول کشید.
★★★صبور
Sie ist geduldig mit ihren Kindern und hört ihnen immer zu.
او با فرزندانش صبور است و همیشه به آنها گوش میدهد.
★★★شکیبا
Er zeigte sich geduldig, als er in der langen Schlange wartete.
او در حالی که در صف طولانی منتظر بود، شکیبایی نشان داد.
★★★صبور
Geduldige Menschen können besser mit stressigen Situationen umgehen.
افراد صبور بهتر میتوانند با موقعیتهای استرسزا کنار بیایند.
★★★شکیبا
Sie wartete geduldig, bis sie an der Reihe war.
او شکیبا منتظر ماند تا نوبتش شود.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “geduldig” برای اشاره به صبوری و شکیبایی کسی استفاده میشود.
gesellig (un-)
اجتماعی و خوش مشرب
صفت: gesellig (اجتماعی، خوشمشرب)
معانی و استفادهها
★★★اجتماعی
Er ist ein geselliger Mensch, der gerne neue Leute kennenlernt.
او فردی اجتماعی است که دوست دارد با افراد جدید آشنا شود.
★★★خوشمشرب
Sie ist sehr gesellig und verbringt viel Zeit mit ihren Freunden.
او بسیار خوشمشرب است و زمان زیادی را با دوستانش میگذراند.
مثالها
★★★اجتماعی
Die gesellige Atmosphäre auf der Party machte es einfach, neue Freunde zu finden.
جو اجتماعی مهمانی پیدا کردن دوستان جدید را آسان کرد.
★★★خوشمشرب
Er genoss den geselligen Abend mit seinen Kollegen.
او از شب خوشمشرب با همکارانش لذت برد.
★★★اجتماعی
Ihre gesellige Art macht sie bei ihren Nachbarn beliebt.
رفتار اجتماعی او او را در بین همسایگان محبوب میکند.
★★★خوشمشرب
Er ist immer für eine gesellige Runde zu haben.
او همیشه برای یک دورهمی خوشمشرب حاضر است.
★★★اجتماعی
In einer geselligen Gruppe fühlt er sich am wohlsten.
او در یک گروه اجتماعی احساس راحتی بیشتری میکند.
★★★خوشمشرب
Sie organisierte einen geselligen Nachmittag für ihre Familie und Freunde.
او یک بعدازظهر خوشمشرب برای خانواده و دوستانش ترتیب داد.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “gesellig” برای اشاره به افرادی که اجتماعی و خوشمشرب هستند استفاده میشود.
großzügig
صفت: großzügig (سخاوتمند، بخشنده)
★★★سخاوتمند
Er ist ein sehr großzügiger Mensch und spendet regelmäßig an wohltätige Organisationen.
او فردی بسیار سخاوتمند است و به طور منظم به سازمانهای خیریه کمک میکند.
★★★بخشنده
Sie war so großzügig und hat uns zu einem teuren Abendessen eingeladen.
او آنقدر بخشنده بود که ما را به یک شام گرانقیمت دعوت کرد.
مثالها
★★★سخاوتمند
Die großzügige Spende hat vielen Menschen geholfen.
کمک سخاوتمندانه به بسیاری از مردم کمک کرده است.
★★★بخشنده
Er zeigte sich großzügig und bezahlte die Rechnung für alle.
او بخشندگی نشان داد و صورتحساب را برای همه پرداخت کرد.
★★★سخاوتمند
Ihre großzügige Art macht sie bei allen beliebt.
سخاوتمندی او باعث محبوبیتش در بین همه شده است.
★★★بخشنده
Die großzügige Unterstützung des Sponsors war entscheidend für den Erfolg des Projekts.
حمایت بخشنده اسپانسر برای موفقیت پروژه تعیینکننده بود.
★★★سخاوتمند
Er ist bekannt für seine großzügigen Geschenke.
او به خاطر هدایای سخاوتمندانهاش معروف است.
★★★بخشنده
Sie war immer großzügig mit ihrer Zeit und half anderen gerne.
او همیشه با زمان خود بخشنده بود و با خوشحالی به دیگران کمک میکرد.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “großzügig” برای اشاره به افراد سخاوتمند و بخشنده استفاده میشود.
hilfsbereit
صفت: hilfsbereit (کمککننده، یاریگر)
★★★کمککننده
Er ist immer hilfsbereit und unterstützt seine Kollegen, wenn sie Hilfe brauchen.
او همیشه کمککننده است و به همکارانش زمانی که نیاز به کمک دارند، یاری میرساند.
★★★یاریگر
Sie ist eine hilfsbereite Nachbarin und kümmert sich um die Kinder, wenn die Eltern beschäftigt sind.
او یک همسایه یاریگر است و وقتی والدین مشغول هستند، از کودکان مراقبت میکند.
مثالها
★★★کمککننده
Die hilfsbereiten Freiwilligen halfen, das Fest zu organisieren.
داوطلبان کمککننده در سازماندهی جشن کمک کردند.
★★★یاریگر
Er ist so hilfsbereit und gibt immer sein Bestes, um anderen zu helfen.
او بسیار یاریگر است و همیشه بهترین تلاش خود را برای کمک به دیگران میکند.
★★★کمککننده
Sie ist eine hilfsbereite Person, die immer ein offenes Ohr für die Probleme anderer hat.
او یک فرد کمککننده است که همیشه گوش شنوایی برای مشکلات دیگران دارد.
★★★یاریگر
Die hilfsbereite Geste des Fremden machte einen großen Unterschied.
یاریگری غریبه تفاوت بزرگی ایجاد کرد.
★★★کمککننده
Er war sehr hilfsbereit, als ich ihn um Rat gefragt habe.
او بسیار کمککننده بود وقتی از او راهنمایی خواستم.
★★★یاریگر
Hilfsbereite Menschen tragen dazu bei, die Welt zu einem besseren Ort zu machen.
افراد یاریگر کمک میکنند تا جهان به مکانی بهتر تبدیل شود.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “hilfsbereit” برای اشاره به افرادی که تمایل به کمک و یاری به دیگران دارند استفاده میشود.
höflich (un-)
مودب
humorvoll
صفت: humorvoll (شوخطبع، بامزه)
★★★شوخطبع
Er ist ein sehr humorvoller Mensch und bringt alle zum Lachen.
او فردی بسیار شوخطبع است و همه را به خنده میاندازد.
★★★بامزه
Ihre humorvollen Geschichten machen jede Party unterhaltsam.
داستانهای بامزه او هر مهمانی را سرگرمکننده میکند.
مثالها
★★★شوخطبع
Er erzählte eine humorvolle Anekdote, die alle zum Lachen brachte.
او یک داستان کوتاه شوخطبعانه تعریف کرد که همه را به خنده انداخت.
★★★بامزه
Sein humorvoller Kommentar lockerte die angespannte Atmosphäre.
نظر بامزه او جو پرتنش را آرام کرد.
★★★شوخطبع
Sie hat eine humorvolle Art, die Menschen sofort sympathisch finden.
او رفتار شوخطبعانهای دارد که مردم فوراً آن را دوست دارند.
★★★بامزه
Er hat einen humorvollen Schreibstil, der seine Leser begeistert.
او سبک نوشتاری بامزهای دارد که خوانندگانش را مجذوب میکند.
★★★شوخطبع
Ihre humorvollen Bemerkungen machen sie zur beliebtesten Person im Büro.
نظرات شوخطبعانه او او را به محبوبترین فرد در دفتر تبدیل کرده است.
★★★بامزه
Er hat eine humorvolle Weise, selbst ernste Themen zu präsentieren.
او به شیوهای بامزه حتی موضوعات جدی را ارائه میدهد.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “humorvoll” برای اشاره به افرادی که شوخطبع و بامزه هستند استفاده میشود.
an etw. [Dat] interessiert sein
(به چیزی علاقهمند بودن)
★★★علاقهمند به چیزی
Er ist an Geschichte interessiert.
او به تاریخ علاقهمند است.
★★★علاقهمند به چیزی
Sie ist sehr an Kunst interessiert.
او بسیار به هنر علاقهمند است.
مثالها
★★★علاقهمند به چیزی
Ich bin an neuen Technologien interessiert.
من به فناوریهای جدید علاقهمند هستم.
★★★علاقهمند به چیزی
Sie ist an verschiedenen Kulturen interessiert.
او به فرهنگهای مختلف علاقهمند است.
★★★علاقهمند به چیزی
Er ist an einer Zusammenarbeit interessiert.
او به همکاری علاقهمند است.
★★★علاقهمند به چیزی
Wir sind an Ihrer Meinung interessiert.
ما به نظر شما علاقهمند هستیم.
★★★علاقهمند به چیزی
Die Schüler sind an den Wissenschaften interessiert.
دانشآموزان به علوم علاقهمند هستند.
★★★علاقهمند به چیزی
Er ist an Sport und Fitness interessiert.
او به ورزش و تناسب اندام علاقهمند است.
این مثالها نشان میدهند که عبارت “an etw. [Dat] interessiert sein” برای اشاره به علاقهمند بودن به چیزی استفاده میشود.
jugendlich
صفت: jugendlich (جوان، نوجوانانه)
★★★جوان
Sie hat eine jugendliche Ausstrahlung.
او ظاهری جوان دارد.
★★★نوجوانانه
Er trägt Kleidung im jugendlichen Stil.
او لباسهایی با سبک نوجوانانه میپوشد.
مثالها
★★★جوان
Trotz ihres Alters hat sie eine jugendliche Energie.
با وجود سنش، او انرژی جوانی دارد.
★★★نوجوانانه
Der Schauspieler ist für seine jugendlichen Rollen bekannt.
این بازیگر به خاطر نقشهای نوجوانانهاش مشهور است.
★★★جوان
Das neue Design wirkt sehr jugendlich und modern.
طراحی جدید بسیار جوان و مدرن به نظر میرسد.
★★★نوجوانانه
Sie liebt Musik und Mode, die jugendlich und trendy sind.
او عاشق موسیقی و مد است که نوجوانانه و بهروز هستند.
★★★جوان
Er hat einen jugendlichen Geist und ist immer offen für neue Ideen.
او روحیه جوانی دارد و همیشه برای ایدههای جدید باز است.
★★★نوجوانانه
Das Festival zieht viele jugendliche Besucher an.
این جشنواره بسیاری از بازدیدکنندگان نوجوان را جذب میکند.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “jugendlich” برای اشاره به جوانی و نوجوانانه بودن استفاده میشود.
klug (un-)
★★★باهوش
Er ist ein sehr kluger Schüler und hat immer die besten Noten.
او دانشآموز بسیار باهوشی است و همیشه بهترین نمرات را میگیرد.
★★★خردمند
Sie traf eine kluge Entscheidung, die ihr Leben veränderte.
او تصمیم خردمندانهای گرفت که زندگیاش را تغییر داد.
مثالها
★★★باهوش
Der Wissenschaftler ist für seine klugen Ideen bekannt.
این دانشمند به خاطر ایدههای باهوشانهاش مشهور است.
★★★خردمند
Es war klug von ihm, in die Zukunft zu investieren.
این خردمندانه بود که در آینده سرمایهگذاری کرد.
★★★باهوش
Kinder sind oft klüger, als Erwachsene denken.
کودکان اغلب باهوشتر از آنچه بزرگسالان فکر میکنند، هستند.
★★★خردمند
Eine kluge Entscheidung erfordert sorgfältige Überlegung.
یک تصمیم خردمندانه نیاز به بررسی دقیق دارد.
★★★باهوش
Er hat einen klugen Plan entwickelt, um das Problem zu lösen.
او یک برنامه باهوشانه برای حل مشکل توسعه داده است.
★★★خردمند
Es ist klug, für Notfälle vorzusorgen.
خردمندانه است که برای شرایط اضطراری آماده باشید.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “klug” برای اشاره به باهوشی و خردمندی استفاده میشود.
lebhaft
سرزنده و پرنشاط
صفت: lebhaft
(پرجنبوجوش، سرزنده)
معانی و استفادهها
★★★پرجنبوجوش
Das Kind ist sehr lebhaft und spielt den ganzen Tag.
این کودک بسیار پرجنبوجوش است و تمام روز بازی میکند.
★★★سرزنده
Sie hat eine lebhafte Persönlichkeit und bringt immer gute Laune mit.
او شخصیتی سرزنده دارد و همیشه حال خوب به همراه دارد.
مثالها
★★★پرجنبوجوش
Die lebhafte Diskussion dauerte mehrere Stunden.
بحث پرجنبوجوش چندین ساعت طول کشید.
★★★سرزنده
Er erzählte die Geschichte auf eine sehr lebhafte Weise.
او داستان را به شکلی بسیار سرزنده تعریف کرد.
★★★پرجنبوجوش
Die Straßen waren während des Festivals lebhaft und voller Menschen.
خیابانها در طول جشنواره پرجنبوجوش و پر از مردم بودند.
★★★سرزنده
Ihr lebhafter Geist machte sie zu einer interessanten Gesprächspartnerin.
روحیه سرزنده او او را به یک شریک گفتگوی جذاب تبدیل کرد.
★★★پرجنبوجوش
Die lebhaften Farben des Gemäldes zogen sofort die Aufmerksamkeit auf sich.
رنگهای پرجنبوجوش نقاشی بلافاصله توجه را به خود جلب کردند.
★★★سرزنده
Er erinnerte sich an die lebhaften Sommer seiner Kindheit.
او تابستانهای سرزنده کودکیاش را به یاد آورد.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “lebhaft” برای اشاره به پرجنبوجوش بودن و سرزنده بودن استفاده میشود.
nervös
★★★عصبی
Er ist vor wichtigen Prüfungen immer sehr nervös.
او قبل از امتحانات مهم همیشه بسیار عصبی است.
★★★نگران
Sie war nervös, als sie auf die Ergebnisse wartete.
او هنگام انتظار برای نتایج نگران بود.
مثالها
★★★عصبی
Die nervösen Bewegungen seiner Hände zeigten seine Unsicherheit.
حرکات عصبی دستانش نشان دهنده عدم اطمینان او بود.
★★★نگران
Ich fühle mich nervös, wenn ich vor vielen Leuten sprechen muss.
وقتی باید جلوی جمع زیادی صحبت کنم، احساس نگرانی میکنم.
★★★عصبی
Die nervöse Stimmung im Raum war deutlich spürbar.
جو عصبی در اتاق به وضوح قابل احساس بود.
★★★نگران
Sie war nervös wegen des Vorstellungsgesprächs.
او به خاطر مصاحبه شغلی نگران بود.
★★★عصبی
Er wurde nervös, als das Flugzeug Turbulenzen erlebte.
او عصبی شد وقتی که هواپیما دچار تلاطم شد.
★★★نگران
Die nervöse Erwartung der Ankunft machte ihn unruhig.
انتظار نگرانکننده رسیدن او را بیقرار کرد.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “nervös” برای اشاره به حالت عصبی یا نگرانی استفاده میشود.
neugierig
★★★کنجکاو
Kinder sind oft sehr neugierig und stellen viele Fragen.
کودکان اغلب بسیار کنجکاو هستند و سوالات زیادی میپرسند.
★★★کنجکاو
Er war neugierig und wollte wissen, was im Paket ist.
او کنجکاو بود و میخواست بداند در بسته چیست.
مثالها
★★★کنجکاو
Sie ist neugierig auf neue Kulturen und reist gerne in verschiedene Länder.
او به فرهنگهای جدید کنجکاو است و دوست دارد به کشورهای مختلف سفر کند.
★★★کنجکاو
Neugierige Menschen entdecken oft interessante Dinge.
افراد کنجکاو اغلب چیزهای جالبی کشف میکنند.
★★★کنجکاو
Er war neugierig, warum das Experiment nicht funktioniert hat.
او کنجکاو بود که چرا آزمایش کار نکرد.
★★★کنجکاو
Sie öffnete neugierig den Brief, um zu sehen, was داخل آن است.
او با کنجکاوی نامه را باز کرد تا ببیند داخل آن چیست.
★★★کنجکاو
Kinder sind von Natur aus neugierig und wollen alles wissen.
کودکان ذاتاً کنجکاو هستند و میخواهند همه چیز را بدانند.
★★★کنجکاو
Er schaute neugierig durch das Fenster, um zu sehen, was draußen passiert.
او کنجکاوانه از پنجره نگاه میکرد تا ببیند بیرون چه میگذرد.
oberflächlich
★★★سطحی
Er hat nur eine oberflächliche Kenntnis des Themas.
او فقط دانش سطحی از این موضوع دارد.
★★★ظاهری
Ihre Freundschaft war sehr oberflächlich und nicht tiefgründig.
دوستی آنها بسیار ظاهری بود و عمیق نبود.
مثالها
★★★سطحی
Die Analyse war zu oberflächlich, um genaue Schlussfolgerungen zu ziehen.
تحلیل بسیار سطحی بود تا بتوان نتیجهگیری دقیق کرد.
★★★ظاهری
Er machte nur eine oberflächliche Untersuchung des Problems.
او فقط یک بررسی ظاهری از مشکل انجام داد.
★★★سطحی
Seine Kommentare waren oberflächlich und wenig durchdacht.
نظرات او سطحی و کمعمق بودند.
★★★ظاهری
Sie hat nur eine oberflächliche Vorstellung davon, was passiert ist.
او فقط یک تصور ظاهری از آنچه اتفاق افتاده دارد.
★★★سطحی
Das Buch bietet eine oberflächliche Betrachtung des Themas ohne tiefere Einsichten.
این کتاب بررسی سطحی از موضوع ارائه میدهد بدون بینشهای عمیقتر.
★★★ظاهری
Er interessierte sich nur oberflächlich für ihre Probleme.
او فقط به طور ظاهری به مشکلات او علاقهمند بود.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “oberflächlich” برای اشاره به سطحی یا ظاهری بودن چیزی استفاده میشود.
سطحی و ظاهری -سرسری-
Ist es richtig die Dinge nur oberflächlich zu betrachten?
ordentlich (un-)
مرتب، منظم، شستهرفته
★★★مرتب
Er hält sein Zimmer immer ordentlich.
او همیشه اتاقش را مرتب نگه میدارد.
★★★منظم
Sie ist eine sehr ordentliche Person und mag es, wenn alles an seinem Platz ist.
او فردی بسیار منظم است و دوست دارد که همه چیز در جای خود باشد.
مثالها
★★★مرتب
Die Bücher sind ordentlich im Regal aufgereiht.
کتابها بهطور مرتب در قفسه چیده شدهاند.
★★★منظم
Er führt ein ordentliches Leben und hält sich an seinen Zeitplan.
او زندگی منظمی دارد و به برنامه زمانبندی خود پایبند است.
★★★شستهرفته
Der Garten sieht sehr ordentlich aus nach dem Frühjahrsputz.
باغ بعد از نظافت بهاری بسیار شستهرفته به نظر میرسد.
★★★منظم
Sie hat ihre Unterlagen ordentlich sortiert und abgelegt.
او مدارکش را بهطور منظم دستهبندی و بایگانی کرده است.
★★★مرتب
Die Küche war nach dem Kochen wieder ordentlich.
آشپزخانه بعد از پخت و پز دوباره مرتب شده بود.
★★★منظم
Er arbeitet ordentlich und sorgfältig an seinen Projekten.
او بهطور منظم و با دقت روی پروژههایش کار میکند.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “ordentlich” برای اشاره به مرتب، منظم یا شستهرفته بودن چیزی یا کسی استفاده میشود.
pedantisch
pedantisch (وسواسی، موشکافانه، دقت زیاد)
★★★وسواسی
Er ist sehr pedantisch und achtet auf jedes kleine Detail.
او بسیار وسواسی است و به هر جزئیات کوچکی توجه میکند.
★★★موشکافانه
Ihre pedantische Art kann manchmal anstrengend sein.
رفتار موشکافانه او گاهی میتواند خستهکننده باشد.
مثالها
★★★وسواسی
Er korrigiert pedantisch jeden kleinen Fehler in den Berichten.
او هر اشتباه کوچکی را در گزارشها به طور وسواسی اصلاح میکند.
★★★موشکافانه
Sein pedantisches Verhalten sorgt dafür, dass alles perfekt ist, aber es dauert oft länger.
رفتار موشکافانهاش باعث میشود همه چیز کامل باشد، اما اغلب طولانیتر میشود.
★★★دقت زیاد
Sie hat eine pedantische Vorgehensweise bei der Organisation ihrer Unterlagen.
او در سازماندهی مدارکش بسیار دقت زیادی به خرج میدهد.
★★★وسواسی
Er ist so pedantisch, dass er sogar die kleinsten Unvollkommenheiten bemerkt.
او آنقدر وسواسی است که حتی کوچکترین نقصها را نیز متوجه میشود.
★★★موشکافانه
Ihre pedantische Genauigkeit ist in ihrem Beruf als Buchhalterin von Vorteil.
دقت موشکافانه او در شغلش به عنوان حسابدار مفید است.
★★★دقت زیاد
Sein pedantischer Stil kann manchmal zu Konflikten mit Kollegen führen.
سبک وسواسی او گاهی میتواند منجر به اختلافات با همکاران شود.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “pedantisch” برای اشاره به دقت زیاد، وسواس یا موشکافی در کارها استفاده میشود.
reif (un-)
صفت: reif (رسیده، بالغ، آماده)
★★★رسیده
Die Früchte sind reif und können geerntet werden.
میوهها رسیدهاند و میتوان آنها را برداشت کرد.
★★★بالغ
Er ist ein reifer und verantwortungsbewusster junger Mann.
او یک جوان بالغ و مسئولیتپذیر است.
مثالها
★★★رسیده
Die Tomaten sind reif und bereit zur Ernte.
گوجهفرنگیها رسیده و آماده برداشت هستند.
★★★بالغ
Mit 18 Jahren gilt man in vielen Ländern als reif genug, um wählen zu dürfen.
در بسیاری از کشورها، افراد در 18 سالگی به اندازه کافی بالغ شناخته میشوند تا حق رأی داشته باشند.
★★★آماده
Das Projekt ist reif für die Umsetzung.
پروژه آماده اجرا است.
★★★بالغ
Ihre reife Herangehensweise an das Problem beeindruckte alle.
روش بالغ او در برخورد با مشکل همه را تحت تأثیر قرار داد.
★★★رسیده
Die Bananen sind gelb und reif.
موزها زرد و رسیده هستند.
★★★آماده
Er ist reif für eine Beförderung.
او آماده ترفیع است.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “reif” برای اشاره به رسیده بودن میوهها، بالغ بودن افراد و آماده بودن برای یک کار یا مسئولیت استفاده میشود.
schüchtern
خجالتی
صفت: schüchtern (خجالتی، کمرو)
معانی و استفادهها
★★★خجالتی
Er ist ein sehr schüchterner Junge und spricht nicht viel.
او پسری بسیار خجالتی است و زیاد صحبت نمیکند.
★★★کمرو
Sie war zu schüchtern, um vor der Klasse zu sprechen.
او آنقدر کمرو بود که نمیتوانست جلوی کلاس صحبت کند.
مثالها
★★★خجالتی
Er wird in sozialen Situationen oft schüchtern.
او در موقعیتهای اجتماعی اغلب خجالتی میشود.
★★★کمرو
Ihre schüchterne Art macht es ihr schwer, neue Freunde zu finden.
رفتار کمرو او باعث میشود که پیدا کردن دوستان جدید برایش سخت باشد.
★★★خجالتی
Sie ist schüchtern, wenn es darum geht, ihre Meinung zu äußern.
او هنگام بیان نظرش خجالتی است.
★★★کمرو
Er war zu schüchtern, um nach Hilfe zu fragen.
او آنقدر کمرو بود که نتوانست درخواست کمک کند.
★★★خجالتی
Die schüchterne Schülerin saß still in der Ecke.
دانشآموز خجالتی ساکت در گوشهای نشست.
★★★کمرو
Er war anfangs schüchtern, aber dann wurde er gesprächiger.
او در ابتدا کمرو بود، اما بعداً پرحرفتر شد.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “schüchtern” برای اشاره به حالت خجالتی و کمرو بودن کسی استفاده میشود.
sensibel (un-)
★★★حساس
Er ist sehr sensibel und reagiert schnell auf Kritik.
او بسیار حساس است و به سرعت به انتقاد واکنش نشان میدهد.
★★★حساس
Sie hat eine sensible Haut, die leicht gereizt wird.
او پوست حساسی دارد که به راحتی تحریک میشود.
مثالها
★★★حساس
Er ist sensibel gegenüber den Gefühlen anderer Menschen.
او نسبت به احساسات دیگران حساس است.
★★★حساس
Sie war immer sehr sensibel auf laute Geräusche.
او همیشه نسبت به صداهای بلند بسیار حساس بوده است.
★★★حساس
Er hat eine sensible Nase und kann verschiedene Gerüche leicht unterscheiden.
او بینی حساسی دارد و میتواند به راحتی بویهای مختلف را تشخیص دهد.
★★★حساس
Die sensible Natur dieses Materials erfordert besondere Pflege.
طبیعت حساس این ماده نیاز به مراقبت ویژهای دارد.
★★★حساس
Sie ist sehr sensibel auf Kritik und nimmt sie sich zu Herzen.
او نسبت به انتقاد بسیار حساس است و آن را به دل میگیرد.
★★★حساس
Er war sensibel genug, um die feinen Unterschiede in den Geschmacksrichtungen zu bemerken.
او به اندازه کافی حساس بود که تفاوتهای ظریف در طعمها را متوجه شود.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “sensibel” برای اشاره به حساس بودن کسی یا چیزی استفاده میشود.
suspekt
suspekt (مشکوک، مظنون)
★★★مشکوک
Sein Verhalten war sehr suspekt.
رفتار او بسیار مشکوک بود.
★★★مظنون
Die Polizei fand den Mann suspekt und begann, ihn zu beobachten.
پلیس مرد را مظنون یافت و شروع به زیر نظر گرفتن او کرد.
مثالها
★★★مشکوک
Die suspekte Aktivität auf ihrem Bankkonto alarmierte die Bank.
فعالیت مشکوک در حساب بانکیاش بانک را هشدار داد.
★★★مظنون
Er verhielt sich so seltsam, dass alle ihn suspekt fanden.
او رفتار بسیار عجیبی داشت، به طوری که همه او را مظنون میدانستند.
★★★مشکوک
Das Angebot klang zu gut, um wahr zu sein, und war daher suspekt.
پیشنهاد بیش از حد خوب به نظر میرسید و بنابراین مشکوک بود.
★★★مظنون
Sie fühlte sich unwohl in der Gesellschaft dieses suspekten Mannes.
او در کنار این مرد مظنون احساس راحتی نمیکرد.
★★★مشکوک
Die Tasche, die in der Ecke stand, erschien den Sicherheitskräften suspekt.
کیفی که در گوشه قرار داشت، به نظر نیروهای امنیتی مشکوک میآمد.
★★★مظنون
Die suspekte Nachricht wurde sofort gelöscht.
پیام مشکوک بلافاصله حذف شد.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “suspekt” برای اشاره به مشکوک یا مظنون بودن کسی یا چیزی استفاده میشود.
verantwortungsbewusst
مسئولیتپذیر
★★★مسئولیتپذیر
Er ist ein sehr verantwortungsbewusster Mitarbeiter.
او یک کارمند بسیار مسئولیتپذیر است.
★★★مسئولیتپذیر
Sie ist immer verantwortungsbewusst und erledigt ihre Aufgaben sorgfältig.
او همیشه مسئولیتپذیر است و وظایفش را با دقت انجام میدهد.
مثالها
★★★مسئولیتپذیر
Die Eltern erziehen ihre Kinder zu verantwortungsbewussten Erwachsenen.
والدین فرزندانشان را به بزرگسالانی مسئولیتپذیر تربیت میکنند.
★★★مسئولیتپذیر
Er zeigte sich sehr verantwortungsbewusst in seiner Rolle als Teamleiter.
او در نقش خود به عنوان رهبر تیم بسیار مسئولیتپذیر عمل کرد.
★★★مسئولیتپذیر
Verantwortungsbewusste Entscheidungen sind wichtig für den Erfolg eines Projekts.
تصمیمات مسئولیتپذیر برای موفقیت یک پروژه مهم هستند.
★★★مسئولیتپذیر
Sie ist bekannt dafür, verantwortungsbewusst und zuverlässig zu sein.
او به خاطر مسئولیتپذیری و قابل اعتماد بودنش معروف است.
★★★مسئولیتپذیر
Ein verantwortungsbewusster Umgang mit Ressourcen ist entscheidend für nachhaltige Entwicklung.
برخورد مسئولیتپذیر با منابع برای توسعه پایدار حیاتی است.
★★★مسئولیتپذیر
Er hat eine verantwortungsbewusste Haltung gegenüber seiner Arbeit.
او نسبت به کارش نگرشی مسئولیتپذیر دارد.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “verantwortungsbewusst” برای اشاره به فرد یا رفتاری که دارای حس مسئولیتپذیری است، استفاده میشود.
verliebt sein in + Akk
عاشق کسی/چیزی بودن
★★★عاشق کسی بودن
Er ist in seine beste Freundin verliebt.
او عاشق بهترین دوستش است.
★★★عاشق چیزی بودن
Sie ist in das neue Buch verliebt.
او عاشق کتاب جدید است.
مثالها
★★★عاشق کسی بودن
Sie ist in ihren Kollegen verliebt und denkt ständig an ihn.
او عاشق همکارش است و دائماً به او فکر میکند.
★★★عاشق چیزی بودن
Er ist in das neue Auto verliebt und spricht die ganze Zeit darüber.
او عاشق ماشین جدیدش است و دائماً در مورد آن صحبت میکند.
★★★عاشق کسی بودن
Er hat es ihr endlich gestanden, dass er in sie verliebt ist.
او بالاخره به او اعتراف کرد که عاشقش است.
★★★عاشق چیزی بودن
Sie ist in das wunderschöne Gemälde verliebt, das sie im Museum gesehen hat.
او عاشق نقاشی زیبایی است که در موزه دیده است.
★★★عاشق کسی بودن
Die beiden sind seit der Schulzeit ineinander verliebt.
آنها از زمان مدرسه عاشق یکدیگر بودهاند.
★★★عاشق چیزی بودن
Er ist in die Idee verliebt, eine Weltreise zu machen.
او عاشق ایده سفر به دور دنیا است.
این مثالها نشان میدهند که عبارت “verliebt sein in + Akk” برای اشاره به عاشق کسی یا چیزی بودن استفاده میشود.
verschlossen
کمحرف
صفت: verschlossen (بسته، کمحرف، درونگرا)
★★★بسته
Die Tür war verschlossen und wir konnten nicht hinein.
در بسته بود و ما نمیتوانستیم داخل برویم.
★★★کمحرف
Er ist ein verschlossener Mensch und teilt selten seine Gefühle.
او فردی کمحرف است و به ندرت احساسات خود را بیان میکند.
مثالها
★★★بسته
Die Fensterläden waren verschlossen, um das Haus vor dem Sturm zu schützen.
کرکرهها بسته بودند تا خانه را از طوفان محافظت کنند.
★★★کمحرف
Sie blieb verschlossen und erzählte niemandem von ihren Sorgen.
او کمحرف باقی ماند و به کسی از نگرانیهایش چیزی نگفت.
★★★درونگرا
Seine verschlossene Art macht es schwer, ihn kennenzulernen.
رفتار درونگرای او باعث میشود که آشنایی با او سخت باشد.
★★★بسته
Der Safe war verschlossen und nur der Manager hatte den Schlüssel.
صندوق امانات بسته بود و فقط مدیر کلید آن را داشت.
★★★کمحرف
Er war immer verschlossen und sprach wenig über seine Kindheit.
او همیشه کمحرف بود و کمتر درباره کودکیاش صحبت میکرد.
★★★درونگرا
Ihre verschlossene Persönlichkeit hinderte sie daran, neue Freundschaften zu schließen.
شخصیت درونگرای او مانع از ایجاد دوستیهای جدید برای او شد.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “verschlossen” برای اشاره به بسته بودن یک چیز یا کمحرف و درونگرا بودن یک فرد استفاده میشود.
auf jdn. [Akk] wütend sein
über jdn. [Akk] wütend sein
🍎🍎 auf jdn. [Akk] wütend sein
(از کسی عصبانی بودن)
★★★از کسی عصبانی بودن
Er ist auf seinen Bruder wütend.
او از برادرش عصبانی است.
★★★از کسی عصبانی بودن
Sie ist auf ihren Chef wütend.
او از رئیسش عصبانی است.
مثالها
★★★از کسی عصبانی بودن
Ich bin auf dich wütend, weil du mein Geheimnis verraten hast.
من از تو عصبانی هستم چون راز من را فاش کردی.
★★★از کسی عصبانی بودن
Sie war auf ihren Freund wütend, weil er das Treffen vergessen hatte.
او از دوستش عصبانی بود چون قرار را فراموش کرده بود.
🍎🍎 über jdn. [Akk] wütend sein
(به خاطر کسی عصبانی بودن)
★★★به خاطر کسی عصبانی بودن
Er ist über seinen Kollegen wütend, weil er seine Arbeit nicht gemacht hat.
او به خاطر همکارش عصبانی است چون کارش را انجام نداده است.
★★★به خاطر کسی عصبانی بودن
Sie ist über den neuen Nachbarn wütend, weil er so laut ist.
او به خاطر همسایه جدید عصبانی است چون خیلی سروصدا میکند.
مثالها
★★★به خاطر کسی عصبانی بودن
Ich bin über dich wütend, weil du immer zu spät kommst.
من به خاطر تو عصبانی هستم چون همیشه دیر میکنی.
★★★به خاطر کسی عصبانی بودن
Er war über seine Schwester wütend, weil sie sein Lieblingsbuch verloren hat.
او به خاطر خواهرش عصبانی بود چون کتاب مورد علاقهاش را گم کرده بود.
جمعبندی
🍎 auf jdn. wütend sein برای اشاره به عصبانیت مستقیم از یک شخص به کار میرود.
🍎über jdn. wütend sein برای اشاره به عصبانیت به خاطر کار یا رفتار شخصی به کار میرود.
zivilisiert
zivilisiert (متمدن، با فرهنگ)
★★★متمدن
In einer zivilisierten Gesellschaft respektieren die Menschen die Rechte anderer.
در یک جامعه متمدن، مردم به حقوق دیگران احترام میگذارند.
★★★با فرهنگ
Er zeigte sich sehr zivilisiert und höflich in der Diskussion.
او در بحث بسیار متمدن و مودبانه رفتار کرد.
مثالها
★★★متمدن
Sie glauben an eine zivilisierte Lösung für Konflikte.
آنها به یک راهحل متمدنانه برای حل اختلافات باور دارند.
★★★با فرهنگ
Er benahm sich zivilisiert, auch wenn er anderer Meinung war.
او حتی وقتی که نظر متفاوتی داشت، با فرهنگ رفتار کرد.
★★★متمدن
Zivilisierte Nationen sollten sich für den Frieden einsetzen.
ملتهای متمدن باید برای صلح تلاش کنند.
★★★با فرهنگ
Die zivilisierte Gesellschaft erkennt die Bedeutung von Bildung und Wissen.
جامعه با فرهنگ به اهمیت آموزش و دانش پی میبرد.
★★★متمدن
In einer zivilisierten Welt gibt es keinen Platz für Gewalt.
در یک دنیای متمدن، جایی برای خشونت وجود ندارد.
★★★با فرهنگ
Er führte das Gespräch auf eine sehr zivilisierte Weise.
او گفتگو را به شیوهای بسیار با فرهنگ هدایت کرد.
این مثالها نشان میدهند که کلمه “zivilisiert” برای اشاره به متمدن و با فرهنگ بودن کسی یا چیزی استفاده میشود.
mit etw. [Dat] zufrieden (unzufrieden) sein
★★★راضی بودن
Er ist mit seiner neuen Arbeit zufrieden.
او از کار جدیدش راضی است.
★★★ناراضی بودن
Sie ist mit dem Service unzufrieden.
او از خدمات ناراضی است.
مثالها
★★★راضی بودن
Ich bin mit dem Ergebnis der Prüfung zufrieden.
من از نتیجه امتحان راضی هستم.
★★★ناراضی بودن
Er war mit dem Essen im Restaurant unzufrieden.
او از غذا در رستوران ناراضی بود.
★★★راضی بودن
Wir sind mit dem Fortschritt des Projekts zufrieden.
ما از پیشرفت پروژه راضی هستیم.
★★★ناراضی بودن
Sie sind mit den neuen Regeln unzufrieden.
آنها از قوانین جدید ناراضی هستند.
★★★راضی بودن
Die Kunden sind mit der Qualität der Produkte zufrieden.
مشتریان از کیفیت محصولات راضی هستند.
★★★ناراضی بودن
Er ist mit seiner Leistung im Spiel unzufrieden.
او از عملکرد خود در بازی ناراضی است.
این مثالها نشان میدهند که عبارت “mit etw. [Dat] zufrieden (unzufrieden) sein” برای اشاره به رضایت یا نارضایتی از چیزی استفاده میشود.
ein Haus beziehen
اثاث کشی کردن به یک خونه
ein Haus beziehen (به یک خانه نقل مکان کردن)
★★★نقل مکان کردن به یک خانه
Wir werden nächste Woche ein neues Haus beziehen.
ما هفته آینده به یک خانه جدید نقل مکان خواهیم کرد.
مثالها
★★★نقل مکان کردن به یک خانه
Nach monatelanger Suche haben sie endlich ein schönes Haus bezogen.
پس از ماهها جستجو، آنها بالاخره به یک خانه زیبا نقل مکان کردند.
★★★نقل مکان کردن به یک خانه
Er freut sich darauf, sein erstes eigenes Haus zu beziehen.
او منتظر است که به اولین خانه شخصی خودش نقل مکان کند.
★★★نقل مکان کردن به یک خانه
Sie haben vor kurzem ein großes Haus in der Stadt bezogen.
آنها به تازگی به یک خانه بزرگ در شهر نقل مکان کردهاند.
★★★نقل مکان کردن به یک خانه
Nach ihrer Hochzeit beschlossen sie, zusammen ein neues Haus zu beziehen.
بعد از ازدواجشان تصمیم گرفتند که به یک خانه جدید نقل مکان کنند.
★★★نقل مکان کردن به یک خانه
Wir haben das alte Haus verlassen und ein modernes Haus bezogen.
ما خانه قدیمی را ترک کردیم و به یک خانه مدرن نقل مکان کردیم.
★★★نقل مکان کردن به یک خانه
Sie sind sehr glücklich, dass sie endlich ihr Traumhaus beziehen konnten.
آنها بسیار خوشحال هستند که بالاخره توانستند به خانه رویاییشان نقل مکان کنند.
این مثالها نشان میدهند که عبارت “ein Haus beziehen” برای اشاره به نقل مکان کردن به یک خانه جدید استفاده میشود.
fester Mitarbeiter sein
کارمند دائمی بودن
fester Mitarbeiter sein (کارمند دائمی بودن)
معانی و استفادهها
★★★کارمند دائمی بودن
Er ist seit fünf Jahren ein fester Mitarbeiter in der Firma.
او به مدت پنج سال است که کارمند دائمی شرکت است.
مثالها
★★★کارمند دائمی بودن
Nach seiner Probezeit wurde er als fester Mitarbeiter übernommen.
پس از دوره آزمایشی، او به عنوان کارمند دائمی استخدام شد.
★★★کارمند دائمی بودن
Sie ist eine feste Mitarbeiterin im Marketing-Team.
او یک کارمند دائمی در تیم بازاریابی است.
★★★کارمند دائمی بودن
Als fester Mitarbeiter hat er Anspruch auf alle Unternehmensvorteile.
به عنوان یک کارمند دائمی، او حق استفاده از تمام مزایای شرکت را دارد.
★★★کارمند دائمی بودن
Er war glücklich, als er erfuhr, dass er als fester Mitarbeiter bleiben darf.
او خوشحال شد وقتی فهمید که میتواند به عنوان کارمند دائمی بماند.
★★★کارمند دائمی بودن
Nach zwei Jahren als freier Mitarbeiter wurde er fester Mitarbeiter.
پس از دو سال به عنوان کارمند آزاد، او کارمند دائمی شد.
★★★کارمند دائمی بودن
Sie hat sich als fester Mitarbeiter bewährt und wurde befördert.
او به عنوان کارمند دائمی خود را ثابت کرد و ترفیع گرفت.
این مثالها نشان میدهند که عبارت “fester Mitarbeiter sein” برای اشاره به وضعیت دائمی یک کارمند در یک شرکت یا سازمان استفاده میشود.