8 Flashcards

0
Q

Dig

A

اسمفعل ناگذرافعل گذرا
/dɪɡ/
• کندن،حفر کردن
• (معمولا با: out) کندن و درآوردن، گودبرداری کردن، چال کردن
• (معمولا با: up یا out) دریافتن، کشف کردن، کاوش کردن، کاویدن، کندوکاو کردن
• فرو کردن، زدن، سقلمه زدن
• (امریکا - خودمانی) فهمیدن، دوست داشتن، توافق داشتن، متوجه شدن، نگاه کردن
• (با: through یا into یا under) از راه کندن راه باز کردن، رد شدن، نقب زدن
• (سخت) کار یا مطالعه کردن
• کاوش، حفر، کندن
• سقلمه، سیخونک، سک، سکه
• (عامیانه) کنایه، گوشه و کنایه، لغز عامیانه
• کاوش باستان‌شناسی، (جمع) حفریات (باستان‌شناسی) ، محل این کاوش‌ها، حفاری
• (انگلیسی - عامیانه - جمع) محل سکنی، زیستگاه، مسکن، اقامت کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
1
Q

organism

A

/ˈɔrɡəˌnɪzəm/
• اندامگان،سازواره،موجود زنده،ارگانیسم،اندامه اسم
• سازمان اسم

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
2
Q

unearth

A

/ˌənˈərθ/
• (از زیر خاک) درآوردن،حفاری کردن فعل گذرا
• آشکار کردن، افشا کردن، آفتابی کردن، برملا کردن فعل گذرا

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
3
Q

if

A

as
• 1- گویی، چنانچه گویی، مثل اینکه کنایه
as if
• چنانچه گویی کنایه

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
4
Q

side

A
صفتاسمفعل ناگذرا
/saɪd/
• طرف،سوی،سوک،ور،دست
• پهلو، کنار، نزد
• (رود یا دریاچه یا دریا) کرانه، ساحل، کناره
• (کوه و تپه و غیره) دامنه
• (گوشت) شقه
• (انگلیس) صفحه، (کاغذ یا صفحه) رو
• جانب، سمت
• جنبه، جهت، ویژگی
• ضلع، بر، وجه
• در کنار، وابسته به کنار، کناری، پهلویی، جانبی
• از یک سو، یک طرفی، کج، زیرچشمی
• فرعی، ثانوی، جنبی
• (حسابداری) ستون
• دارای ضلع یا طرف کردن
How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
5
Q

angle

A
اسمفعل ناگذرافعل گذرا
/ˈæŋɡəl/
• زاویه،گوشه،خمش،کنج
• سوی، جهت
• (عامیانه) انگیزه، تمهید، حقه عامیانه
• (به نوشته یا نطق و غیره) جنبه‌ی ویژه‌ای دادن
• زاویه دار شدن یا کردن، خم کردن یا شدن
angle 
/ˈæŋɡəl/
• (با قلاب) ماهی گرفتن فعل ناگذرا
• (برای به دست آوردن چیزی) حیله زدن، طرح ریختن فعل ناگذرا
How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
6
Q

forerunner

A

/ˈfɔrˌrənər/
• پیش‌قراول،چاوش،پیک،پیام رسان،قاصد،طلیعه اسم
• (نشانه‌ی رویداد یا حالتی در آینده) مقدمه، پیش‌درآمد، نشانه، نمونه‌ی اولیه اسم
• پیشگام، پیش‌آهنگ، طلایه‌دار، پیش‌کسوت اسم
• نیا (نیاکان) ، جد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
7
Q

Pathfinder
About to happen
Paperwork
Fill out

A
How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
8
Q

grab

A
اسمفعل ناگذرافعل گذرا
/ɡræb/
• قاپیدن،ناگهان و با زور گرفتن
• ربودن، بالا کشیدن
• توجه را جلب کردن، تحت تاثیر قرار دادن، چنگی به دل (کسی) زدن
• چیز قاپیده یا ربوده شده
• (در جرثقیل و غیره: اسباب گاز انبر مانندی که بار را گرفته و بلند می‌کند) چنگاله، چنگک، قلاب
• (با شتاب) استفاده کردن، بدست آوردن
How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
9
Q

monument

A

/ˈmɑnjəmənt/
• (مجسمه یا لوحه یا ستون یا بنا و غیره در بزرگداشت شخص یا رویداد) یادمان،بنای یادبود،لوحه‌ی یادبود (و غیره)،یادکرد اسم
• (ساختمانی که از دوران پیشین به جا مانده باشد) بنای تاریخی، یادگار پیشینیان اسم
• (هر چیزی که اثرش پاینده است) اثر جاویدان، اثر ماندنی اسم
• (سنگ یا تیره که برای نشان دادن مرز روی زمین استوار می‌کنند) مرزنما، ستون مرزی، دیواره‌ی مرزی اسم
• (مهجور) قبر، گور، مقبره، بقعه اسم

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
10
Q

sequential

A

/səˈkwɛn(t)ʃəl/
• رجوع شود به: sequent صفت
• به ترتیب، مرتب، دهنادین

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
11
Q

forthcoming

A

صفتاسم
/ˈˌfɔrθˈˌkəmɪŋ/
• در دست تهیه،زیر چاپ،آماده‌ی ارائه،زودآیند،قریب‌الوقوع
• آماده (ی مصرف) ، در دسترس، موجود
• بی‌شیله پیله، رک و راست، صدیق، صمیمی و راستگو
• جلو آمدن، پیشروی

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
12
Q

predominantly

A

, adv.

• اکثرا، اکثر، به طور عمده، عمدتا، بیشتر کنایه

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
13
Q

nostalgia

A

/nəˈstælʤ(i)ə/
• (برای میهن یا خانه و خانواده) دلتنگی،فراق،درد دوری،درد جدایی،احساس غربت،غریبی،غم غربت،درد غریبی اسم
• حسرت گذشته، آرزوی گذشته، تاسه اسم

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
14
Q

Yearn

A

/jərn/
• (از ته دل) خواستن،(دل) غنج زدن،حسرت خوردن،آرزو کردن فعل ناگذرا
• (سخت) همدردی کردن، محبت کردن، مهربانی نشان دادن فعل ناگذرا
• ویار داشتن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
15
Q

sentimental

A

/ˌsɛn(t)əˈmɛn(t)l/
• احساساتی،عاطفی،سوهشی،سترسایی صفت
• پر احساس، خیال انگیز، سوهش انگیز صفت

16
Q

prompt

A

صفتاسمقیدفعل گذرا
/prɑm(p)t/
• بی‌درنگ،تند،فوری،سریع
• سرموقع، سرساعت، درست
• (بازرگانی) مهلت پرداخت، ورقه‌ی مهلت، قرار داد دارای ضرب الاجل بازرگانی
• (آدم) وقت شناس (رجوع شود به: punctual)
• چست
• یادآوری، (تئاتر) سوفلوری
• (کامپیوتر) پیام‌واره، پیام‌واره دادن، انگیزاندن، برانگیختن، تهییج کردن، واداشتن
• یادآوری کردن، (تئاتر) سوفلوری کردن، متن رسانی کردن

17
Q

departure

A
/dəˈpɑrtʃər/
• رفتن،عزیمت،حرکت (از جایی)،رهسپاری اسم
• (با: from) انحراف، روپیچی از، عدول، کژروی اسم
• (قدیمی) مرگ، رحلت، وفات، فوت اسم
• (کشتی‌رانی) مسافت خطی
18
Q

fastidious

A

/fæˈstɪdiəs/
• سخت‌گیر،دیرشاد،ایرادگیر،ایرادی،بهانه‌گیر،مشکل پسند،دیرپسند صفت
• نازک نارنجی، اهل اه و پیف، زودبیزار، زودرنج، وسواسی

19
Q

to wear away

A

• فرسودن، ساییدن کنایه

20
Q

cliff

A

/klɪf/

• پرتگاه،صخره‌ی بلند و پرشیب (معمولا بر فراز ساحل)،تندان،خرسنگ،کوهپاره اسم

21
Q

derive

A

/dəˈraɪv/
• ناشی شدن،مشتق شدن،اشتقاق یافتن،فرآمد شدن،فراگرد کردن یا شدن فعل گذرا
• (از راه استدلال به نتیجه رسیدن) استنباط کردن، استنتاج کردن، پی‌بردن، نتیجه‌گیری کردن فعل گذرا
• وجه اشتقاق چیزی را نشان دادن، (واژه) ریشه‌یابی کردن، واجریشه‌یابی کردن فعل گذرا
• (شیمی - ماده‌ای را از ماده‌ی دیگر گرفتن) فرآمد کردن، مشتق کردن

to derive pleasure from ….
لذت بردن از …
he derives his talents from his father
او استعدادهای خود را از پدرش گرفته است (به ارث برده است).
the mill derives its energy from the waterfall
آسیاب نیروی خود را از آبشار می‌گیرد.
many conclusions can be derived from these figures
از این ارقام نتایج بسیاری می‌توان گرفت.

22
Q

hint

A
اسمفعل ناگذرافعل گذرا
/hɪnt/
• اشاره،نمار،ایما
• اشاره کردن، نماریدن، (با کنایه یا اشاره) رساندن، بروز دادن
• پند، اندرز، راهنمایی
• نشان، نشانه، پیشنما
• (مهجور) فرصت
• اثر، مقدار کم، میزان بسیار ناچیز
23
Q

extend

A

فعل ناگذرافعل گذرا
/ɪkˈstɛnd/
• بزرگ کردن یا شدن،گسترش دادن،گسترده کردن پهناندن،گستردن،پهن کردن،دراز کردن،توسعه دادن،وسعت یافتن،تمدید کردن یا شدن،طولانی (تر) کردن،(لوله و کابل و غیره) کشیدن،از هم باز کردن،درازاندن،کش دادن
• (دعوت و غیره) کردن
• بیرون زدن
• ارزانی داشتن، دادن
• (قدیمی) به زور مهار کردن، تحت انقیاد درآوردن
• به خود فشار آوردن، سخت کوشیدن
• (بازرگانی) مبلغ کل را روی فاکتور نوشتن (ضرب کردن بهای هر چیز در تعداد آن) بازرگانی

24
Q

stretch

A

صفتاسمفعل ناگذرافعل گذرا
/strɛtʃ/
• (دست یا پا یا بدن یا شاخه و غیره را) دراز کردن،(خود را) کشیده کردن
• دراز کشیدن، دراز به دراز خوابیدن یا خواباندن، لمیدن
• گستردن، گسترده شدن یا کردن، ادامه داشتن، رسیدن
• کش آمدن
• (به ویژه معنی چیزی را) کش دادن، غلو کردن، تحریف کردن
• صرفه جویی، کشاندن، امساک کردن
• آویختن، کشیدن
• (کفش و جامه و غیره) گشاد شدن، فراخ شدن
• گسترش، گستردگی، گستره، راسته، راستا، قطعه، تکه
• مدت، زمان، بار، دفعه، برهه، دوره
• دوره‌ی خدمت، دوره‌ی زندان
• کشسانی، کشداری، حالت ارتجاعی
• رجوع شود به: homestretch
• مسیر، جهت
• کشباف، کشی، - کش، کشدار
• (هواپیما و اتومبیل‌های اعیانی و غیره) لیمونزین، کشیده، جادار، وابسته به هواپیما یا اتومبیل که اتاق آنرا درازتر و جادارتر کرده‌اند