Arbeitbuch 1.2 Flashcards
die Wegbeschreibung
تشريح مسير
beschreiben
تشريح كردن
das Zentrum
مركز
gleich
١-بلافاصله ٢- يكسان Adjective 1. gleich [صفت] تفضیلی: gleicher عالی: gleichsten, Das ist mir gleich . Wir haben das gleiche Hemd an . Wir sind gleich alt . 1. یکسان مشابه برای من یکسان است. [برای من فرقی ندارد.] ما لباس مشابهی به تن داریم. ما سن یکسانی داریم. [همسن هستیم.]
Adverb 1. gleich [قید] Einen Moment , ich komme gleich . Ich komme gleich . 1. بلافاصله بدون درنگ، فورا یک لحظه، من فورا می آیم. من فورا می آیم.
nett
خوب ، آدم خوب
das Dankeschön
سپاس
schade
حيف شد
1. schade [قید]
Es ist schade , dass du keine Zeit hast .
Ich kann leider nicht mitkommen . – Das ist aber schade!
Schade , dass er nicht kommt .
1. حیف نا امید کننده، مایه تاسف
این مایه تاسف است که تو وقت نداری.
من متاسفانه نمی توانم (با شما) بیایم. - این واقعا حیف است.
حیف، که او نمی آید
der Dom
كليساي جامع
die Einrichtung
1-موسسه-٢اثاثيه مبلمان-چيدمان اثاثيه
1. die Einrichtung [قابل شمارش] [اسم] [مونث]
جمع: Einrichtungen, ملکی: Einrichtung,
Deine Wohnung ist sehr gemütlich , die Einrichtung gefällt mir sehr gut .
Die Einrichtung des Wohnzimmer scheint sehr teuer zu sein .
1. اثاثیه مبلمان، چیدمان اثاثیه
آپارتمان تو خیلی راحت است، از اثاثیه خیلی خوشم آمد.
اثاثیه اتاق نشیمن به نظر خیلی گران می رسد
die Richtung
ارايه مسير- سمت جهت-مسير
1. die Richtung [قابل شمارش] [اسم] [مونث]
جمع: Richtungen, ملکی: Richtung,
Der Zug in Richtung Köln hat Verspätung .
Wo ist der Bahnhof ? In welche Richtung muss ich fahren ?
قطار به سمت “کلن” تاخیر دارد.
ایستگاه قطار کجاست؟ من باید به کدام سمت بروم؟
die Angabe
مشخصات
1. die Angabe [قابل شمارش] [اسم] [مونث]
جمع: Angaben, ملکی: Angabe,
Wir brauchen von Ihnen folgende Angaben : Name , Adresse , Geburtsdatum .
ما از شما مشخصات زیر را می خواهیم: نام، آدرس، تاریخ تولد.
meistens
viel - mehr - am meistens
1. meistens [قید]
Meistens regnet es im April .
Morgens trinke ich meistens nur einen Kaffee .
Seid ihr am Wochenende zu Hause ? – Ja , meistens .
1. اکثرا معمولا، بیشتر موارد
هوا در اوریل اکثرا بارانی است.
صبح ها من اغلب فقط یک قهوه می خورم.
آیا شما آخر هفته ها خانه هستید؟ - بله، معمولا.
merken (sich)
١- بخاطر سپردن حفظ كردن
٢- متوجه شدن- تشخيص دادن
1. sich merken [فعل بازتابی]
گذشته: gemerkt, گذشته کامل: merkte, فعل کمکی: haben ,
Ich kann mir keine Zahlen merken . Ich vergesse sie sofort wieder .
من نمیتوانم اعداد را به خاطر بسپارم. من آنها را بلافاصله فراموش میکنم.
2. merken [فعل گذرا]
گذشته: gemerkt, گذشته کامل: merkte, فعل کمکی: haben ,
Hast du gemerkt , dass dein Sohn raucht ?
Ich habe nicht gemerkt , dass es schon so spät ist . Ich muss gehen .
Plötzlich merkte ich , dass ich eine Tochter habe .
2. متوجه شدن تشخیص دادن
متوجه شدی که پسرت سیگار میکشد؟
من متوجه نشدم که اینقدر دیر شدهاست. من باید بروم.
ناگهان من متوجه شدم که یک دختر دارم.
überlegen (sich)
فكر كردن - تصميم گرفتن
1. sich überlegen [فعل بازتابی]
گذشته: überlegte, گذشته کامل: überlegt, فعل کمکی: haben ,
Hast du dir überlegt , ob du das Angebot annimmst ?
Ich habe mir überlegt , ein Auto zu kaufen .
Ich kann mich nicht entscheiden . Ich muss mir das noch überlegen .
آیا تصمیم گرفته ای که می خواهی پیشنهاد را قبول کنی یا نه؟
من فکرهایم را کرده هم [من تصمیم گرفته ام]، که یک ماشین بخرم.
من نمی توانم تصمیم بگیرم. باید هنوز در موردش فکر کنم.
vermieten
اجاره كردن 1. vermieten [فعل گذرا] گذشته: vermietete, گذشته کامل: vermietete, فعل کمکی: haben , Bei uns im Haus ist ein Zimmer zu vermieten . Die Wohnung ist schon vermietet . 1. اجاره دادن در خانه ما یک اتاق برای اجاره دادن هست. آپارتمان اجاره داده شدهاست.
maximal
حداكثر
melden (sich)
- sich melden [فعل بازتابی]
گذشته: meldete, گذشته کامل: gemeldet, فعل کمکی: haben ,
Ich habe schon zweimal angerufen . Aber es meldet sich niemand . - جواب دادن (تلفن)
من دوبار تماس گرفتم اما هیچ کس جواب نداد. - melden [فعل گذرا],
Das müssen wir dem Chef melden .
Den Unfall müssen Sie der Versicherung melden . - گزارش دادن اطلاع دادن
ما باید این را به رئیس گزارش دهیم.
شما باید حادثه را به شرکت بیمه گزارش کنید. - sich melden [فعل بازتابی]
Nach der Ankunft melde ich mich sofort .
Warum hast du dich so lange nicht gemeldet ? Warst du krank ? - در تماس بودن تماس گرفتن
بعد از رسیدن بلافاصله با تو در تماس خواهم بود.
چرا برای این مدت طولانی تماس نگرفتی؟ آیا مریض بودی؟
abmelden
- sich abmelden [فعل بازتابی]
گذشته: meldete ab, گذشته کامل: abgemeldet, فعل کمکی: haben ,
متضاد: anmelden
Hast du dich in deinem alten Wohnort abgemeldet ?
1. ترک کردن (به صورت رسمی)
آیا تو محل سکونت قبلی خود را (به صورت رسمی) ترک کردی؟
توضیحاتی در رابطه با این فعل
این فعل در مقابل واژه “anmelden” قرار میگیرد و به معنی اطلاع دادن رسمی خروج خود به اداره یا سازمانی است.
anmelden
- sich anmelden [فعل بازتابی]
گذشته: meldete an, گذشته کامل: angemeldet, فعل کمکی: haben
Wo kann ich mich anmelden ? - نام نویسی کردن عضو شدن
کجا میتوانم نام نویسی کنم؟
کاربرد واژه sich anmelden به معنای نام نویسی کردن
sich anmelden به معنای ثبت نام کردن یا نام نویسی کردن است و شرایط متفاوتی استفاده می شود. مثلا “sich an der Schule anmelden” (در مدرسه نام نویسی کردن)، “zum Rennen anmelden” (برای مسابقه دو نام نویسی کردن)
البته در کامپیوتر گاهی sich anmelden به معنای وارد شدن هم هست (لاگین کردن)
möglich (adj)
- möglich [صفت] امكان پذير، ممكن
تفضیلی: möglicher عالی: möglichsten,
Es ist möglich , dass er gelogen hat .
Ich möchte Frau Simon sprechen . Das ist leider nicht möglich , sie ist heute verreist .
Mit dieser Fahrkarte ist die Fahrt ab 9 Uhr möglich .
این ممکن است که او دروغ گفته باشد.
من میخواهم با خانم “سیمون” صحبت کنم. این متاسفانه ممکن نیست، او امروز خارج از شهر است.
با این بلیط مسافرت از ساعت 9 ممکن است.
lösen
١- خريد كردن ( بليط)
٢- حل كردن
٣- شل كردن - باز كردن
1. lösen [بی قاعده] [فعل گذرا]
گذشته: löste, گذشته کامل: gelöst, فعل کمکی: haben , صرف
Sie können die Fahrkarten auch am Automaten lösen .
1. خریدن (بلیط)
شما میتوانید بلیط را از دستگاه هم بخرید.
2. lösen [بی قاعده] [فعل گذرا]
گذشته: löste, گذشته کامل: gelöst, فعل کمکی: haben , صرف
Das Problem lösen wir gemeinsam .
Seit drei Stunden versuche ich diese Aufgabe zu lösen .
2. حل کردن
ما مسئله را با هم حل می کنیم.
من سه ساعت است که سعی میکنم این مسئله را حل کنم.
3. lösen [بی قاعده] [فعل گذرا]
گذشته: löste, گذشته کامل: gelöst, فعل کمکی: haben , صرف
Der Knoten ist zu fest , ich kann ihn nicht lösen .
3. شل کردن باز کردن
گره بسیار محکم است، من نمیتوانم آن را شل کنم.
gucken
- gucken [فعل ناگذر]
گذشته: guckte, گذشته کامل: geguckt, فعل کمکی: haben ,
Guck doch mal! Es schneit .
Was bedeutet dieses Wort ? – Guck doch im Wörterbuch nach . - نگاه کردن تماشا کردن
نگاه کن! برف می آید.
این واژه به چه معناست؟ - در واژه نامه را نگاه کن.
das Blatt
١-Blatt در آلمانی به معنای برگ انواع گیاه است. برگ قسمتی (معمولا سبز رنگ و پهن) از گیاه است که عمل فوتوسنتز در آن صورت می گیرد. واژه Blatt می تواند برای اشاره به برگ انواع متفاوتی از گیاهان استفاده شود، مثلا “Kleeblatt” (برگ شبدر)، “Teeblatt” (برگ چای)
٢-مانند فارسی در آلمانی هم از واژه برگ یا Blatt برای اشاره به کاغذ استفاده می شود. Blatt به یک برگ کامل کاغذ اشاره می کند. انواع متفاوت از برگه هم میتواند توسط این واژه شناسایی شود، مثلا “A4-Blatt” (برگه A4)
1. das Blatt [قابل شمارش] [اسم] [خنثی]
جمع: Blätter, ملکی: Blatt(e)s,
Die Bäume bekommen schon gelbe Blätter .
In diesem Jahr sind die Blätter sehr früh von den Bäumen gefallen .
1. برگ برگ گیاه
درختان دارند برگ های زرد می گیرند. [برگهای درختان زرد می شود.]
امسال برگ ها خیلی زود از درختان افتادند.
Blatt یا برگ چیست؟
- das Blatt [قابل شمارش] [اسم] [خنثی]
جمع: Blätter, ملکی: Blatt(e)s,
Kann ich ein Blatt Papier haben ?
2. برگه (کاغذ)
میتونم یک برگه کاغذ داشته باشم؟
کاربرد واژه Blatt به معنای کاغذ
das Abendblatt
روزنامه عصر
das Bücherregal
قفسه كتاب
gemütlich (adj)
Kennen Sie hier im Ort einen gemütlichen Gasthof ?
Wir haben eine sehr gemütliche Wohnung .
1. مناسب گرم و نرم، راحت
آیا در این اطراف مهمانسرای مناسبی می شناسید؟
ما اپارتمان خیلی راحتی داریم.
möbliert
مبله
das Kulturzentrum
مركز فرهنگي
die Farradtour
تور دوچرخه سواري
die Aufgabe
- die Aufgabe [قابل شمارش] [اسم] [مونث]
جمع: Aufgaben, ملکی: Aufgabe,
Das ist eine schwere Aufgabe .
Das ist nicht meine Aufgabe .
Herr Weiss hat neue Aufgaben in einer anderen Abteilung übernommen .
1. تکلیف وظیفه
یک تکلیف سختی است.
این وظیفه من نیست.
آقای “وایس” وظایف جدید در یک بخش دیگر برعهده گرفته.
کاربرد واژه Aufgabe به معنای تکلیف
واژه Aufgabe در این کاربرد به معنای “وظیفه” یا “تکلیف” است. Aufgabe کاری است که برای انجام آن دستور داده شده. Aufgabe معمولا یک وظیفه شغلی یا یک تکلیف درسی است اما ممکن است به طور کلی به تکلیف اشاره کند. به مثال های زیر توجه کنید:
“Diese Aufgabe muss die EU übernehmen” (این وظیفه را باید اتحادیه اروپا بر عهده بگیرد.)
“unsere Aufgabe für diese Woche” (تکلیف ما برای این هفته)
fehlen
١- كم بودن- ناقص بودن ٢- غايب بودن 1. fehlen [فعل ناگذر] گذشته: fehlte, گذشته کامل: gefehlt, فعل کمکی: haben , Hast du Kleingeld ? Mir fehlt ein Euro . 1. کم بودن ناقص بودن آیا پول خرد داری؟ من یک یورو کم دارم.
- fehlen [فعل ناگذر]
گذشته: fehlte, گذشته کامل: gefehlt, فعل کمکی: haben ,
Herr Müller ist nicht da , er fehlt schon seit drei Tagen . - نبودن وجود نداشتن
اقای مولر اینجا نیست، او الان 3 روز است که نیست.
umziehen
١- اثاث كشي كردن
٢- لباس عوض كردن
1. umziehen [بی قاعده] [فعل ناگذر]
گذشته: zog um, گذشته کامل: umgezogen, فعل کمکی: sein , صرف
Familie Meier ist letzten Monat umgezogen . Sie wohnen nicht mehr hier .
Nächsten Monat ziehen wir um .
1. اثاث کشی کردن نقل مکان کردن
خانواده “مایر” ماه پیش نقل مکان کردند. آنها دیگر اینجا زندگی نمیکنند.
دوشنبه بعدی ما اثاث کشی میکنیم.
- sich umziehen [فعل بازتابی]
گذشته: zog um, گذشته کامل: umgezogen, فعل کمکی: haben ,
Nach der Arbeit ziehe ich mich immer sofort um . - لباس عوض کردن
بعد از کار من بلافاصله لباسم را عوض میکنم.
die Beratung
- die Beratung [قابل شمارش] [اسم] [مونث]
جمع: Beratungen, ملکی: Beratung,
مترادف: Aussprache - Besprechung Dialog - Diskurs - Diskussion
Beratungen für Familien gibt es jeden Dienstag zwischen 14 und 16 Uhr .
Kommen Sie einfach am Mittwoch in die Beratung .
1. مشاوره جلسه مشاوره، مشورت، راهنمایی
مشاوره برای خانواده ها هر سهشنبه بین ساعت 14 تا 16 وجود دارد.
روز چهارشنبه به مشاوره بیا.
کاربرد واژه Beratung به معنای مشاوره
واژه Beratung در زبان آلمانی به طور تحت الفظی به معنای مشورت و راهنمایی است. اما در این کاربرد از این واژه برای اشاره به جلسات تخصصی مشاوره هم استفاده میشود.
die Aussage آوس زاقه
كلام
die Fragebogen
پرشسنامه
schließen
بستن
bewerten
ارزشيابي كردن
das Missfallen
ناخشنوي - عدم رضايت
nennen
- nennen [فعل گذرا]
گذشته: nannte, گذشته کامل: genannt, فعل کمکی: haben ,
Mein Freund heißt Alexander , aber alle nennen ihn Alex .
Sie heißt Ursula , aber genannt wird sie Uschi .
Wie nennt man dieses Gerät ?
1. نامیده شدن خوانده شدن
نام دوست من “الکساندر” است، اما همه او را “الکس” می نامند.
نام او “اورسلا” است اما “اوشی” نامیده می شود.
این وسیله چه نامیده می شود؟
die Lage
1. die Lage [قابل شمارش] [اسم] [مونث] جمع: Lagen, ملکی: Lage, Wir suchen eine Wohnung an zentraler Lage . 1. محله مکان، منطقه ما به دنبال یک خانه در محله مرکزی هستیم. 2. die Lage [قابل شمارش] [اسم] [مونث]
جمع: lagen, ملکی: lage,
Was würdest du in meiner Lage tun ?
2. جایگاه موقعیت
تو در جایگاه من چه کاری انجام میدادی؟
die Zugehörig
ADJ zugehörig | - | - zugehöriger | zugehörige | zugehöriges appropriate {adj} dedicated {adj} germane {adj} associated {adj} intrinsic {adj} corresponding {adj} related {adj}
zuhören
Verb
1. zuhören [فعل ناگذر]
گذشته: hörte zu, گذشته کامل: zugehört, فعل کمکی: haben ,
Hör mir doch mal zu!
Was hat sie gesagt ? Ich habe nicht zugehört .
1. گوش دادن گوش کردن
به من گوش کن!
چی گفت؟ من گوش نمی دادم.
توضیحاتی در رابطه با zuhören
فعل “zuhören” در زبان آلمانی به معنای با هشیاری تمام گوش دادن است و تفاوت آن با فعل “hören” در آگاه و یا ناآگاه بودن است.
die Zuhörigkeit
NOUN die Zugehörigkeit | die Zugehörigkeiten Zugehörigkeit {f} affiliation {noun} belonging {noun} affinity {noun} membership
ausdrücken
بيان كردن- چاپ كردن
1. ausdrucken [فعل گذرا]
گذشته: druckte aus, گذشته کامل: ausgedruckt, فعل کمکی: haben ,
Kann ich das auf deinem Drucker ausdrucken ?
1. چاپ کردن پرینت کردن
می توانم این را در چاپگر تو چاپ کنم؟
der Teddybär
خرس عروسكي
der Kommentar
نظر
gemeinsam
مشتركا
bald
به زودي
die Straßenbahnstation
ايستگاه تراموا
herum
Adverb
1. herum [قید]
Während der Pause laufen alle Kinder normalerweise herum und spielen .
1. دور اطراف، گرد، حول و حوش
تمامی کودکان معمولا در زمان استراحت در اطراف میدوند و بازی میکنند.
niemand
- niemand [ضمیر]
Diesen Begriff kann niemand leicht erklären .
Ich habe geklingelt . Aber es war niemand zu Hause . - هیچکس
این مفهوم را هیچکس راحت توضیح نمی دهد.
من زنگ (در را) زدم. اما هیچکس در خانه نبود.
klingen
- klingen [فعل ناگذر]
گذشته: klang, گذشته کامل: geklungen, فعل کمکی: haben ,
Die Melodie klingt gut .
Wollen wir einkaufen gehen und danach zusammen kochen ? – Ja , das klingt gut .
1. - زنگ زدن- صدا دادن به گوش رسیدن، به نظر رسیدن
این ملودی خوب به گوش می رسد. [ملودی قشنگی است.]
برویم خرید و بعد با هم آشپزی کنیم؟ - آره، خوب به نظر می رسد.
die Überraschung
سورپريز-
1. die überraschung [قابل شمارش] [اسم] [مونث]
جمع: Überraschungen, ملکی: Überraschung,
Das ist ja eine Überraschung . Ich dachte , du bist im Urlaub .
Ich habe eine Überraschung für dich .
1. غافلگیری تعجب، سوپرایز
این واقعا یک سورپرایز است. من فکر میکردم، تو در مرخصی هستی.
من یک سوپرایز برای تو دارم.
streichen
- streichen [فعل گذرا]
گذشته: strich, گذشته کامل: gestrichen, فعل کمکی: haben ,
einen Satz in einem Text streichen
In deinem Text musste ich ganze Passagen streichen .
1. حذف کردن خط زدن، قلم گرفتن
یک جمله را در یک متن خط زدن
در متن تو من باید تمام قسمت را حذف میکردم.
2. streichen [فعل گذرا]
گذشته: strich, گذشته کامل: gestrichen, فعل کمکی: haben ,
die Wände streichen
Vorsicht , die Tür ist frisch gestrichen!
2. رنگ زدن رنگ کردن
دیوارها را رنگ زدن
مراقب باش! در تازه رنگ شدهاست.
das Riesenrad
چرخ و فلك بزرگ
das Medizin-studum
تحصيل در وشته پزشكي
das Ingenieur-Studium
تحصيل در رشته مهندسي
das Autofirma
شركت خودروسازي
Sitzung
جلسه
die Rubrik
بخش
die Kommunikation
تعامل
die Situation
موقعيت
das Feld
خانه (در بازي) 1. das Feld [قابل شمارش] [اسم] [خنثی] جمع: Felder, ملکی: Feld(e)s, Auf diesem Feld wächst Gemüse . Das Getreide steht noch auf den Feldern . 1. دشت مزرعه در این مزرعه سبزیجات رشد می کند. غلات هنوز در مزرعه هستند.
ziehen
كشيدن
der Punkt
امتياز
das Stockwerk
طبقه
der Studienplatz
صندلي خالي در پذيرش دانشگاه
schweirig
سخت
die Führescheinprüfung
امتحان رانندگي
der Liedermacher
ترانه سرا
die Wunsch
آرزو
die Kultur
فرهنگ
der Beitrag
نوشته -متن
der Traumberuf
شغل رويايي
absagen
كنسل كردن
Ach Mensch
اي بابا
der Ernährungswissenschaftler
دانشمند تغذيه
gesund
سالم
ungesund
ناسالم
nicht unbedingt
الزاما اينطور نيست
der Ratschlag
توصيه - راهنما
lauten
ازين قرار بودن
das Nahrungsmittel
ماده غذايي
vorkommen
پيش آمدن
probieren
امتحان كردن
regenlmäßig
مرتبا
das Memo-Spiel
بازي حافظه اي
die Gesundheit
سلامتي
die Krankeit
بيماري
vereinbaren
(قرار)گذاشتن
die Semesterferien
تعطيلات بين ترم
schaffen
از عهده كاري برآمدن
das Ding
چيز
auffordern
تقاضا كردن
die Semmel
نان گرد ساندويچي
annehmen
١- حدس زدن ٢- پذيرفتن ، قبول كردن ich nehme an du nimmst an er nimmt an wir nehmen an ihr nehmt an sie; Sie nehmen an
- annehmen [بی قاعده] [فعل گذرا]
گذشته: nahm an, گذشته کامل: angenommen, فعل کمکی: haben , صرف
Ich nehme an , dass es gleich regnet .
Ich nehme an , dass Sie mit dem Vorschlag einverstanden sind .
1. حدس زدن
من حدس می زنم که الان باران ببارد.
من حدس می زنم که تو با پیشنهاد موافقی.
2. annehmen [بی قاعده] [فعل گذرا]
گذشته: nahm an, گذشته کامل: angenommen, فعل کمکی: haben , صرف
مترادف: entgegennehmen
متضاد: ablehnen
Ich nehme Ihre Einladung gern an .
würden Sie bitte meine Post annehmen , wenn ich nicht da bin ?
2. پذیرفتن دریافت کردن، قبول کردن
من با کمال میل دعوت شما را می پذیرم.
آیا می توانی نامه های من را دریافت کنی، وقتی که من اینجا نیستم؟
die Geburstagsfeier
جشن تولد
aussehen
به نظر آمدن
glücklich
بسيار خوشحال
fröhlich
خوشحال
früher
قبلا
die Beschreibung
توصيف
gerade
الان
die Promi
شخص مشهور
der Regisseur
كارگردان
das Fragewort
كلمه پرسشي
irgendwo
Die Katze ist irgendwo im Wohnzimmer .
lrgendwo habe ich meine Brieftasche verloren .
1. جایی یک جایی
گربه جایی در اتاق نشیمن است.
من یکجایی کیف بغلیام را گم کردم.
ein anderes Mal
يك دفعه ديگر
der Eingang
درب ورودي
zu spät
خيلي دير
vermissen
دلتنگ شدن 1. vermissen [فعل گذرا] گذشته: vermisst, گذشته کامل: vermisst, فعل کمکی: haben , Ich habe dich sehr vermisst . Ich vermisse meine Familie . 1. دلتنگ شدن دل (برای کسی/چیزی) تنگ شدن
دل من برای تو خیلی تنگ شده.
من دلتنگ خانواده ام شده ام. [دلم برای خانواده ام تنگ شده.]
runterbringen
پايين آوردن -بيرون آوردن
der Mitbewohner
هم خانه
ordentlich
مرتب
weg sein
رفتن و دور شدن
der Ausflug
. der Ausflug [قابل شمارش] [اسم] [مذکر]
جمع: Ausflüge, ملکی: Ausflug(e)s,
Am Wochenende machen wir mit Freunden einen Ausflug nach Heidelberg .
Morgen machen wir einen Ausflug nach Heidelberg .
1. سفر گشت و گذار، گردش
آخر هفته ما و دوستان یک سفر به هایدلبرگ داریم.
فردا ما به هایدلبرگ سفر می کنیم.
کاربرد واژه Ausflug به معنای سفر
واژه Ausflug در این کاربرد معنایی مشابه “گردش” یا “سفر تفریحی” در فارسی دارد. Ausflug یک سفر کوتاه است که معمولا با هدف تفریح و بازیابی انرژی انجام می شود. به مثال های زیر توجه کنید:
“ein Ausflug nach Heidelberg” (یک سفر تفریحی/گردش به هایدلبرگ)
از Ausflug معمولا به همراه فعل machen استفاده می شود. “Ausflug machen” (گردش رفتن/سفر تفریحی رفتن)
برای سفرهای کاری و سفرهای طولانی مدت بهتر است از Reise استفاده کنید.
ganz Lieb
از صميم قلب
der Kuss
بوسه
die Verbindung
خط -ارتباط تلفني
ähnlich
شبيه
fast
تقريبا
der Raucher
سيگار
leise
- leise [صفت]
تفضیلی: leiser عالی: leisesten,
Er spricht so leise , dass wir ihn kaum verstehen können .
Könntest du das Radio bitte etwas leiser stellen ?
Seid leise . Die anderen schlafen schon . - آهسته کم صدا، ساکت
او آنقدر آهسته صحبت می کند که ما به سختی می توانیم او را بفهیم.
می توانی رادیو را کمی آهسته تر کنی؟ [صدای رادیو را کم کنی؟]
ساکت باش. دیگران خواب هستند.
beschweren (sich)
گله كردن
grillen
كباب كردن
das Smiley
شكلك
sortieren
دسته بندي كردن
die Reihenfolge
ترتيب
erwähnen
ذكر كردن
nimmerieren
شماره گذاري كردن
der Weg
راه
gefährlich
خطرناك
mal ehrlich
صادق باشيم
1. ehrlich [صفت]
تفضیلی: ehrlicher عالی: ehrlichsten, Bitte sei in dieser Sache ehrlich . Ich sage es Ihnen ganz ehrlich : Ihr Kind ist sehr krank . Sie ist ein ehrlicher Mensch . 1. صادق صادقانه، رک
لطفا در این مورد صادق باش.
من این را به شما کاملا صادقانه می گویم: بچه شما بسیار بیمار است.
او انسان صادقی است.
es geht auch ohne
بدون آن هم ميشود
die Ordungsstadt
شهر مرتب
die Glasflasche
بطري شيشه اي
die Spielstraße
خياباني كه كودكان در آن بازي مي كنند
segeln
قايقراني كردن
der Pazifik
اقيانوس آرام
anlegen
١- بستن ٢- پهلو گرفتن (كشتي) ٣- سرمايه گذاري كردن
1. anlegen [فعل گذرا]
گذشته: legte an, گذشته کامل: angelegt, فعل کمکی: haben ,
Er möchte sein Geld in Immobilien anlegen .
Wir haben beschlossen , einen größeren Teil unserer Einnahmen anzulegen .
1. سرمایه گذاری کردن
او میخواهد پولش را در املاک سرمایه گذاری کند.
ما تصمیم گرفتیم که قسمت بزرگی از درآمد خود را سرمایه گذاری کنیم.
2. anlegen [فعل ناگذر]
گذشته: legte an, گذشته کامل: angelegt, فعل کمکی: haben ,
متضاد: ablegen
Das Schiff legt im Osthafen an .
Das Schiff wird morgen in Hamburg anlegen .
2. پهلو گرفتن
کشتی در بندر شرقی پهلو گرفت.
کشتی فردا در هامبورگ پهلو خواهد گرفت.
der Straßenverkehr
رفت و آمد خياباني (ترافيك)
bekannt (adj)
مشهور
1. bekannt [صفت]
تفضیلی: bekannter عالی: bekanntesten,
متضاد: unbekannt
Der Schauspieler ist bisher nur durch seine Theaterrollen bekannt geworden .
Dieses Lied ist sehr bekannt .
Ein Onkel von mir ist ein bekannter Politiker .
Picasso ist sehr bekannt .
1. معروف شناخته شده، مشهور
این بازیگر بیشتر به خاطر نقش های تئاترش مشهور است. این آهنگ خیلی معروف است. یکی از عموهای من یک سیاستمدار معروف است. پیکاسو خیلی مشهور است. کاربرد واژه bekannt به معنای معروف
صفت bekannt به معنای “معروف” در آلمانی برای اشاره به فرد یا چیزی استفاده می شود که توسط عده زیادی از مردم شناخته شده است. اگر چیزی bekannt باشد الزاما محبوب نیست، اما افراد زیادی آن را می شناسند. مثلا “bekannter Politiker” (یک سیاستمدار معروف)
verschieden(adj)
مختلف
1. verschieden [صفت]
تفضیلی: verschiedener عالی: verschiedensten,
Die beiden Kinder sind doch sehr verschieden .
Rot und Gelb sind nicht so verschieden .
Wir haben dieses Kleid in verschiedenen Farben .
1. متفاوت
این دو بچه با هم خیلی متفاوت هستند.
قرمز و زرد آنقدرها هم متفاوت نیستند.
ما این لباس را در رنگ های متفاوت داریم.
anschnallen (v)
- anschnallen [فعل ناگذر]
گذشته: schnallte an, گذشته کامل: angeschnallt, فعل کمکی: haben ,
Vergiss nicht , dich anzuschnallen .
1. کمربند ایمنی را بستن
فراموش نکن، کمربند ایمنی ات را ببندی.
erstaunt (adj) اش تاونت
- erstaunt [صفت]
تفضیلی: erstaunter عالی: erstauntesten,
Ich bin erstaunt , dass das Restaurant so voll ist .
1. متعجب
من متعجب هستم که رستوران اینقدر شلوغ است.
reagieren
عكس العمل نشان دادن
wieder
دوباره
Kasse
صندوق
1. die Kasse [قابل شمارش] [اسم] [مونث]
جمع: Kassen, ملکی: Kasse,
Bitte bezahlen Sie die Sachen an der Kasse Nr . 5!
Zahlen Sie bitte an der Kasse .
1. صندوق صندوق پرداخت
لطفا چیزها را در صندوق شماره 5 حساب کنید!
لطفا در صندوق پرداخت کنید.
die Charakter-eigenschaft
خصوصيت شخصيتي
hinaus
- hinaus [قید]
متضاد: hinein
Sie ging durch die Hintertür hinaus .
Wirf seine Bücher zum Fenster hinaus .
1. (به سمت) بیرون (به سمت) خارج
او از در پشتی به بیرون رفت.
کتابهایش را از پنجره به بیرون پرتاب کن.
für wen?
براي چه كسي؟
der Bezirk
منطقه -ناحيه-بخش
der Bezirk [قابل شمارش] [اسم] [مذکر]
جمع: Bezirke, ملکی: Bezirk(e)s,
١-Die Stadtbezirke in Wien haben Nummern .
2- im ersten Bezirk در منطقه يك
مناطق شهر وین شماره دارند.
das Heimatland
مشور زادگاه
das Gegenteil
متضاد
klasse
١- كلاس درس ٢- درجه كلاس٣- عالي 1. die Klasse [قابل شمارش] [اسم] [مونث] جمع: Klassen, ملکی: Klasse, Im Herbst komme ich in die 7 . Klasse . In unserer Klasse sind fünfundzwanzig Schüler . Knut ist in der 2 . Klasse der Grundschule . 1. کلاس کلاس درس در پاییز من به کلاس 7 می آیم. در کلاس ما 25 دانش آموز هستند. "کنوت" در کلاس دوم ابتدایی است. 2. die Klasse [قابل شمارش] [اسم] [مونث] جمع: Klassen, ملکی: Klasse, Das ist das beste Auto in dieser Preisklasse . Sie ist erster Klasse gereist . 2. درجه کلاس آن بهترین ماشین در این درجه قیمت است. او با درجه یک سفر کرد. Adjective 1. klasse [صفت] [غیر قابل مقایسه] Ich finde unseren Lehrer klasse . 1. عالی به نظر من معلم ما عالی است.
der Neusiedler See
درياچه نوي زيدلر
der Freizeitpark
شهر بازي
die Inventur اين ون توا
انبار گرداني
geschlossen
بسته
die Bushaltestelle
ايستگاه اتوبوس
der Fahrgast
مسافر
gar nicht
اصلا نه
der Fehler
خطا - اشتباه
1. der Fehler [قابل شمارش] [اسم] [مذکر]
جمع: Fehler, ملکی: Fehlers,
Diesen Fehler mache ich immer .
Ich glaube , da haben Sie einen Fehler gemacht .
In dem Text , den ich übersetzt habe , waren einige Fehler .
1. خطا اشتباه
این خطاها را من همیشه می کنم.
من فکر می کنم، اینجا شما یک اشتباه کردید.
در متنی که من ترجمه کردم، چند اشتباه وجود داشت.
ausschneiden
بريدن و در آوردن
1. ausschneiden [فعل گذرا]
گذشته: schnitt aus, گذشته کامل: ausgeschnitten, فعل کمکی: haben ,
مترادف: abtrennen schneiden
eine Annonce aus der Zeitung ausschneiden
1. قیچی کردن با قیچی درآوردن، بریدن
یک آگهی را از روزنامه با قیچی درآوردن
die Frühlingswetter
هواي بهاري
schweirig
سخت- دشوار
der Zahnweh
دندان درد
traumhaf
رويايي
die Himmels-richtungen
جهات جغرافيايي
der Beschied zufrieden
اطلاع راضي
der Anhang آن هان
پيوست attachment
endlich
بالاخره
der Klambacher See
درياچه كامباخ
die Andere
خطاب يك نامه
der Gruß
درود آخر نامه
der Adressat
گيرنده - مخاطب
jed-
هر
der Fachschaftsrat
شوراي دانشجويان
die Germanistik
رشته زبان و ادبيات آلماني
die Einladung mitbringen
دعوت با خود آوردن
flüstern
پج پج كردن
1. flüstern [فعل گذرا و ناگذر]
گذشته: flüsterte, گذشته کامل: geflüstert, فعل کمکی: haben ,
In der Bibliothek darf man nur flüstern .
Sie flüsterte leise seinen Namen .
1. نجوا کردن
در کتابخانه تنها اجازه نجوا کردن است.
او به آرامی نامش را نجوا کرد.
die Abschluss-Prüfung
امتحان نهايي
der Zungenbrecher
جمله با تلفظ مشكل
Schweden
كشور سويد
der Zanarzttermin
وقت دندانپزشك