Book 6 Flashcards
alleviate
كم كردن، تسكين دادن، سبك كردن، آرام كردن
astrology
طالع بيني، ستاره شناسي، علم احكام نجوم
differentiate
مشتق گرفتن، فرق قائل شدن، ديفرانسيل تشكيل دادن
disrupt
مختل كردن، به هم زدن، در هم گسيختن، منقطع كردن
equation
معادله، برابري
err
اشتباه كردن، جانب چيزي را گرفتن، گمراه شدن، خطا كردن
erroneous
اشتباه، غلط، مغلوط، پر از غلط
frantic
سراسيمه، ديوانه وار، از كوره در رفتن، عصباني شدن، بي عقل، آشفته
hull
بدنه كشتي، پوست، قشر، لاشه كشتي
inadvertent
غير عمدي
improvise
في البداهه آماده كردن، سر هم بندي ساختن، تعبيه كردن
latitude
عرض جغرافيايي، عرض وسعت، آزادي عمل
mariner
ملوان، دريانورد، كشتيران
multitude
انبوه، بسياري، جمعيت كثير، گروه بسيار
nuisance
مزاحمت، بلا، مايه رنجش، اذيت
permanence
دوام، بقا
revolve
چرخيدن، گرديدن، دور زدن، تغيير كردن، سير كردن(غذا)
soothe
ساكت كردن، تسكين دادن، آرام كردن، تسلي دادن
stranded
متروك ماندن، رسيدن، بصخره خوردن، تنها گذاشتن
volatile
فرار، سبك، لطيف، بخار شدني
arduous
طاقت فرسا، دشوار، سخت، پرزحمت، صعب الصعود
attain
بدست آوردن، رسيدن به، رسيدن، نائل شدن
coexist
هم زيستي، باهم در صلح و صفا زندگي كردن
conceive
انديشيدن، تصور كردن، آبستن شدن، پنداشتن
dubious
مردد، مبهم، نا آشكار، نا مفهوم، مشكوك
ego
غرور، خودآگاه، انسان، خويشتن، نفس، ضمير
elastic
كشسان، ارتجاعي، فنري، مرتجع، سبك روح
endeavor
تلاش، كوشش، سعي، جهد
engrave
حك كردن، حكاكي كردن، قلم زدن، بريدن
excavate
سوراخ كردن، حفر كردن، كندن، آشكار كردن
jagged
دندانه دار، ناهموار
locale
محل
mold
قالب، الگو، كالبد
outright
آشكارا، رك و راست، كاملا، بي درنگ، يكجا
periphery
حاشيه، پيرامون، محيط، جنبه، دوره
plaster
گچ، چسب زخم، ضماد، مرهم
shovel
خاك انداز، بيل، پارو، بيلچه
skeletal
اسكلتي، وابسته به استخوان بندي
terrestrial
زميني، خاكي، دنيوي، اين جهاني
vicious
بدجنس، بي رحم، شرير، معيوب، فاسد، تباهكار
absurd
نامعقول، مضحك، بي معني، ناپسند، نامربوط
anemia
كم خوني
aristocracy
طبقه اشراف، حكومت اشرافي
aristocrat
نجيب زاده، عضو دسته اشراف
attire
لباس، آرايش
craze
علاقه مفرط، مدگرايي، شوق، شور
enlarge
بزرگ كردن، توسعه دادن، وسيع كردن
excess
زياده روي، افراط، بيش از حد، اضافي
feminine
زنانه، مونث
hallmark
نشان، أنگ
pad
هرچيز نرم، بالشتك، دفترچه، سكوي پرتاب، جاده
predominant
غالب، مسلط، عمده، برجسته، نافذ
reputable
مشهور، قابل اطمينان، قابل شهرت
rouge
سرخاب، گَرد زنگ آهن
signify
دلالت كردن بر، حاكي بودن از، ايراز داشتن، بيان كردن
strap
بند، تسمه، بند چرمي
tangle
آشفتگي، ژوليدن، در هم پيچيدن، گرفتار كردن
vanity
بيهودگي، غرور، پوچي، بطالت، خودبيني
vie
رقابت كردن، هم چشمي كردن، رقيب شدن
vulgar
بي ادب، زننده، عاميانه
attic
اتاق زير شيرواني
chunk
تكه كلفت، مقدار قابل توجه
civic
شهري
descent
نزول، هبوط، نژاد، سرازيري
din
همهمه، غرش مداوم، صداي بلند
dissatisfy
ناراضي كننده،ناخشنود كننده
fuss
غوغا، الم شنگه، سر و صدا، تلاش، آشوب، نزا
gourmet
خوش خوراك
hence
بنابراين، پس از آن، از اين رو
intrinsic
ذاتي، باطني، حقيقي، طبيعي، شايسته
kettle
كتري، ديگچه
ministry
وزارت، وزارت خانه
ordeal
تجربه سخت و دردناك
outspoken
رك گو، رك و راست، پرحرف، سر راست
overwork
بيش از خد كار كردن
particular
خاص، ويژه، سخت گير، مخصوص
pungent
تند، تيز، زننده، پر ادويه
snore
خرناس كشيدن، خروپف كردن
soundly
كاملا (كاري را به بهترين نحو تمام كردن)
superintendent
سرپرست، ناظر، رئيس، مباشر، مدير
alternate
متناوب كردن، بنوبت انجام دادن، پك در ميان آمدن
apologetic
دفاعي، پوزش آميز
benign
خوش خيم، بي خطر، ملايم، مهربان، لطيف
char
تبديل به زغال كردن، انجام دادن، نيمسوز شدن، كردن
clarify
روشن كردن، توضيح دادن، واضح كردن، تصريح كردن
distress
پريشاني، اندوه، درد، سختي، تنگدستي، محنت، غم
dogged
لجوج، سرسخت، يك دنده، سخت
ensue
در پي آمدن، از پس آمدن، از دنبال آمدن، منتج شدن
gasp
بريده بريده نفس كشيدن، نفس نفس زدن
negotiate
گفت و گو كردن، مذاكره كردن، وارد معامله شدن، طي كردن
overdose
مقدار بيش از اندازه
persuasion
ترغيب، لجباز، تشويق، متقاعد سازي، تحريك
relay
رله، بازپخش، ايستگاه تقويت، مسابقه در امدادي
reluctance
بي ميلي، اكراه، بيزاري، مقاومت مغناطيسي
restate
بازگفتن، تصريح كردن، مجددا بيان كردن
sesame
كنجد، بوته كنجد
sip
جرعه جرعه نوشيدن، مزه مزه كردن، خرده خرده آشاميدن
verge
حاشيه، كنار، لبه، نزديكي، حدود
wary
مواظب، محتاط، با احتياط، هوشيار
waver
متزلزل شدن، دودل بودن، ترديد پيدا كردن، نوسان كردن
ashore
به سوي ساحل، در ساحل، در كنار، بكنار
contradict
مخالفت كردن، نقض كردن، رد كردن، مغاير بودن
counterpart
همتا، نقطه ي مقابل، رو نوشت، قرين، همكار
devoid
خالي از، عاري از، تهي
diverge
جداشدن، منشعب شدن، اختلاف پيدا كردن، مختلف شدن، واگراييدن
elude
گريختن، جيم شدن، بياد نياوردن، طفره رفتن، دوري كردن
If something that you want eludes you, you do not succeed in achieving it
Example:
The gold medal continues to elude her.
They had minor breakthroughs but real success eluded them.
embryo
جنين، آغاز كار، مراحل اوليه، رويان، گياه تخمك
fend
محافظت كردن، دفع كردن، دور كردن يا دفاع كردن
fictitious
ساختگي، جعلي، خيالي، جعلي، موهوم
gazette
روزنامه، مجله، مجله رسمي، اعلان، آگهي
homogeneous
يكدست، مشابه، يكجور، هم جنس
obstruct
بستن، سد كردن، بند آوردن، مسدود كردن، مانع شدن
plunge
غوطه ور ساختن، شيرجه زدن، باشدت فرو رفتن، فرو بردن
prolong
طولاني كردن، امتداد دادن، آگهي كردن، به اطلاع عمومي رساندن
sparse
تنك، كم پشت، گشاد گشاد
surplus
اضافي، مازاد، باقي، زيادي
theorize
استدلال نظري كردن، تحقيقات نظري كردن
verify
تاييد كردن، مقابله كردن، بازبيني كردن، رسيدگي كردن
vigorous
شديد، قوي ، نيرومند، زورمند
altar
محراب كليسا، محراب، مذبح، قربانگاه
arthritis
آرتروز، ورم مفصل
botany
گياه شناسي، كتاب گياه شناسي
credible
باور كردني، معتبر، موثق
deceased
مرده، مرحوم
deception
حيله، حقه بازي، تقلب، فريب، نيرنگ، تزوير، شيادي
decipher
كشف كردن، فاش كردن راز، كشف رمز نمودن
dung
پِهِن، كود حيواني، سرگين، پِشكل
gratify
خشنود و راضي كردن، جبران كردن، لذت دادن
hone
با سنگ تيز كردن، ناله كردن، صاف كردن
mash
خرد كردن، خمير كردن، لاس زدن
ornate
مزين، پر آب و تاب، بيش از حد آراسته
pneumoni
التهاب ريه، دات و الريه، سينه پهلو
psychic
روحي، رواني، ذهني، معنوي، واسطه
paychotic
بيماري رواني
scope
آزادي عمل، حوزه، قلمرو، وسعت، هدف، ميدان، نقطه توجه
sinister
شوم، شيطاني
strife
نزاع، تَقَلا، ستيزه، دعوا
therapeutic
درماني، معالج، وابسته به درمان شناسي
artery
شاهرگ، سرخرگ، شريان
deterioration
زوال، بدتر شدن
elusive
گريزان، زيرك
forage
كاوش كردن، به دقت جست و جو كردن (غذا)، پي علف گشتن، خوراك دادن
impede
ممانعت كردن، جلوگيري كردن، به تاخير انداختن، مانع شدن
induce
وادار كردن، تحريك كردن، اعوا كردن، استنتاج كردن
Induce
وادار كردن، تحريك كردن، اعوا كردن، استنتاج كردن
inseparable
جدا نشدني، لاينفك
invalid
بي اعتبار، نا معتبر، باطل، ناتوان
magnify
بزرگ كردن، درشت كردن، زير ذره بين بزرگ كردن
mainstream
مسير اصلي، راه اصلي جوييار
microbe
ميكروب
negligible
ناچيز، جزئي، بي اهميت، قليل، قابل فراموشي
paralysis
فلج، رخوت، از كار افتادگي، عجز، بي حالي
pest
آفت، طاعون، حشره موذي، مزاحم، بلا
prevail
چيره شدن، موفق شدن، رواج داشتن، شايع شدن
respiration
تنفس، دَم، دَم زني
rupture
جدا كردن، پاره شدن، شكافته شدن، تركيدن
savage
وحشي، درنده خو، رام نشدني، غير اهلي
stun
بي حس كردن، حيرت زده كردن، سراسيمه كردن، گيج كردن
susceptible
حساس، مستعد پذيرش، فروگير
accumulate
انباشته شدن، اندوختن، متراكم كردن
aerial
هوايي
apparatus
ماشين آلان، دستگاه، ماشين، لوازم، اسباب
avalanche
بهمن، نزول ناگهاني و عظيم هر چيزي
consistency
ثبات، استحكام، توافق ، پيگيري، درجه عظمت
convection
همرفت، انتقال گرما، انتقال برق، ارزش حرارتي
discharge
مرخص كردن، اخراج كردن، شليك كردن، پرداخت كردن، بيرون كردن
intact
بي كم كاست، دست نخورده، سالم، كامل، بي عيب
mortal
خاكي، مخرب، فاني، مردني، مرگبار، مهلك
omen
پيشگويي، نشانه، طالع، يمن، فال
overcast
پوشيده از ابر، پوشيده، تيره، ابري
poignant
تند و تلخ، تيز، زننده، گوشه دار، نيش دار
ranger
تكاور، ولگرد خانه بدوش، جنگل بان، تفنگ داره سواره
rubble
خرده سنگ، قلوه سنگ، سنگ نتراشيده، پاره اجر
seclude
مجزا كردن، جدا كردن، منزوي كردن، گوشه انزوا اختيار كردن
sideways
يك وري
sober
هشيار، جدي، رنگ تيره
speck
ذره، نقطه، لكه يا خال ميوه، لك، خال
upbringing
تربيت، روش آموزش و پروش بچه
advocate
خواهان چيزي بودن، طرفداري كردن، دفاع كردن
authorize
اختيار دادن، تصويب كردن، ترخيص كردن، اجازه دادن
civilian
شخص غيرنظامي
commodity
كالا، جنس، متاع،وسيله مناسب
conquest
پيروزي، تسخير، غلبه
disclose
آشكار كردن، فاش كردن، باز كردن
dynamics
پويايي شناسي، مكانيك حركت
enroll
نام نويسي كردن، ثبت نام كردن، عضويت دادن، در فهرست وارد كردن
envoius
حسود، رشك بر، بد چشم، غبطه خور، حسادت آميز
euphoria
سرخوش، خوشحالي، رضايت، رضامندي
festive
شاد، بزمي، جشن، عيدي
jolly
شنگول، سرحال، بانشاط، خوشحال، شوخ
lentil
عدس، دانه عدس
marshal
مرتب ساختن، راهنمايي كردن، به ترتيب نشان دادن
moral
پند، اخلاق، روحيه، سيرت، معني
prophecy
قدرت پيش گويي، پيش گويي، نبوت، رسالت
sage
حكيم، عاقل
senate
مجلس سنا
sentiment
نيت، مهر، احساس، تمايل، عاطفه
unrest
اضطراب، نا آرامي، آشوب، آشفتگي، بي قراري، بي تابي
adorn
تزيين كردن، آراستن، زيبا كردن، قشنگ كردن، مزين ساختن
bliss
شادماني، سعادت، شعف، بركت
butler
ناظر، ساقي، آبدار باشي، پيشخدمت سفره
cramp
گرفتگي عضله، درد شكم، حصار، محدود كننده
dilapidated
ويران، مخروب، پاره پاره
evoke
خاطره اي را زندن كردن، بيرون كشيدن، احضار كردن، ايجاد كردن، برانگيختن
farewell
خداحافظي كردن، بدرود، وداع
faucet
شيرآب، شير، شير بشكه
filth
كثافت، نجاست، پليدي، آلودگي، هرزه
flaw
نقص، ترك، عيب، رخنه، كاستي، درز
grin
لبخند زدن، پوزخند زدن، نيش وا كردن
housekeeping
خانه داري، اداره منزل
mound
تپه، پشته، ماهور، برآمدگي
numb
سست، بي حس، كرخت
reckless
بي اعتنا، بي دقت، بي پروا، بي ملاحظه
slate
پوشش شيرواني بام، لوح سنگ، تخته سنگ، ورقه سنگ
stool
چهارپايه، سر دوراهي ماندن، كرسي، مدفوع
testament
وصيت نامه، تدوين وصيت نامه
timber
چوب، درختان، الوار، كُنده
valve
شير، دريچه، سوپاپ، سرپوش
certify
تضمين كردن، گواهي دادن، شهادت دادن، تصديق كردن
collaborate
همكاري كردن، همدستي كردن
compile
گردآوري كردن، گردآوردن، تاليف كردن
counteract
خنثي كردن، مقابله كردن، بي اثر كردن
curb
مهار كردن، كنترل كردن، فرونشاندن
diagnose
تشخيص دادن بيماري، تشخيص دادن
enact
بازي كردن، اجرا كردن، وضع كردن، تصويب كردن، تصويب كردن، نمايش دادن، به صورت قانون دراوردن
federation
فدراسيون، اتفاق
gross
درشت، زمخت، زشت، انبوه، شرم آور بي تربيت
humane
مهربان، بامروت، رحيم، باشفقت
intolerable
تحمل ناپذير، غير قابل تحمل، طاقت فرسا، دشوار
needy
نيازمند، محتاج، مستمند، فقير
onset
شروع، هجوم، حمله، وهله، تاخت و تاز، اصابت
pledge
قول دادن، گروگذاشتن، متعهد شدن، عهد كردن
prohibit
ممنوع كردن، منع كردن، اجازه ندادن، تحريم كردن
rash
جوش، دانه، محل خارش يا تحريك روي پوست
render
ترجمه كردن، ارائه دادن، تحويل دادن، تسليم داشتن
smallpox
ابله، مرض ابله
transmit
مخابره كردن، انتقال دادن، پخش كردن، پراكندن
vow
قسم خوردن، عهد كردن
camouflage
استتار، پوشش، پنهان كردن وسايل جنگي
contemplate
تفكر كردن، تعمق كردن، خيره شدن، ديدن
contend
رقابت كردن، مبارزه كردن، جنگيدن، استدلال كرده، بحث كردن
cot
تختخواب كودك، تختخواب سفري
enlist
در فهرست گرفتن، به خدمت نظام رفتن، بهره گرفتن از ، نام نويسي كردن
frontier
مرز، سرزمين مرزي، سرحد، خط فاصل
handbook
كتاب راهنما، كتاب درسي، رساله
hesitant
مردد، دودل، تامل كننده
lush
شاداب، الكي، پرآب، با شكوه، پرپشت
marrow
مغز استخوان، مخ، قسمت عمده، مغز، جوهر
outfit
لباس، ساز و برگ، تجهيز، ساز، همسفر
paw
پنجه، پا، دست، چنگال، چنگ
quiver
لرزيدن، بهدف خوردن
to shake slightly, often because of strong emotion
splendid
با شكوه، عالي، پر زرق و برق، عالي، براق
stray
منحرف شدن، سرگردان بودن، آواره كردن، سرگردتن شدن
substantial
محكم، عظيم، مهم، ذاتي، جسمي، باوقار
torch
چراق قوه، مشعل، فانوس
tract
قطعه، قواره، دستگاه، رساله، وسعت، مدت
vigil
شب زنده داري، بيخوابي، احيا، دعاي شب
weary
خسته، بيزار، خسته كننده، مانده، فرومانده
adhere
چسبيدن، پيوستن، وفادار ماندن، توافق كردن، جور بودن
administer
اداره كردن، تهيه كردن، اجرا كردن، توزيع كردن
compassionate
مهربان، دلسوز، شفيق، رحيم
contaminate
آلوده كردن، سرايت دادن، عفوني كردن
deficiency
كمبود، نقص، كاستي، عدم، كسر، عيب
epidemic
بيماري همه گير
hazard
خطر، مخاطره، اتفاق، قمار
impreative
امري، ضروري، دستوري، حتمي
intestines
روده، امحا
manifest
آشكار ساختن، باز نمودن، معلوم كردن، فاش كردن
metabolic
متابوليك
overcrowded
شلوغ، بهم خورده
paramount
برترين، بزرگتر، حاكم عاليمقام
practitioner
شاغل، شاغل مقام وكالت، يا طبابت
provision
تامين، آماده سازي، شرط، تبصره
in law:
a statement within an agreement or a law that a particular thing must happen or be done, especially before another can happen or be done
In finance:
in a company’s accounts (= financial records), an amount of money that is kept in case of a possible future loss
replenish
دوباره پركردن، دوباره تكميل كردن، باز پر كردن، ذخيره تازه دادن
sterile
عقيم، ضد عفوني شده، باير، بي حاصل، نازا
upgrade
ارتقا دادن، بهتر كردن، بالابردن
viable
قابل دوام، مناسب، رشد و ترقي، ماندني
voluntary
اختياري، خيره، داوطلبانه، ارادي، به خواست
amid
درميان، در وسط
backstage
در پس پرده، محرمانه، مربوط به پشت پرده نمايش
billionaire
كسي كه ثروتش از بيليون تجاوز كند
brute
حيوان، آدم وحشي و احمق، جانور، مخلوق
clumsy
زمخت، دست و پا چلفتي، زمخت، خان دست
collide
تصادف كردن، بهم خوردن، تصادم كردن
culprit
مجرم، متخلف، مقصر
evacuate
عقب نشستن، ترك كردن، تخليه كردن، بيرون بردن
flammable
قابل سوختن، قابل اشتعال، آتشگير
mob
جمعيت، انبوه مردم، غوغا
premature
زودرس، نارس، پيش رس، قبل از موقع
resent
رنجيدن، بد آزمودن
satire
هجومانه، طعنه، هزليات
scrutiny
بررسي دقيق، بررسي، موشكافي، رسيدگي، تحقيق
segregate
جدا كردن، مجزا كردن، تبعيض نژادي قائل شدن
subject
در معرض گذاشتن، مطيع كردن، تحت كنترل دراوردن، در معرض بودن يا قرار دادن
testify
شهادت دادن، گواهي دادن، تصديق كردن
tumult
آشوب، هياهو، همهمه، جنجال، التهاب
underestimate
دست كم گرفتن، ناچيز پنداشتن
uproar
غوغا، داد و بيداد، هنگامه، همهمه، شورش
accelerate
تسريع كردن، تند كردن، جلو انداختن
anew
دوباره، از نو، از سر
defect
نقص، كاستي، ترك كردن، پشت كردن
dreary
دلتنگ كننده، ملامت بار، مايه افسردگي
duplicate
يكي كردن، دوبل كردن، تكثير كردن
electromagnetic
وابسته به نيروي الكترومغناطيس برق
electron
الكترون
glide
به نرمي حركت كردن، سرخوردن، سريدن، آسان رفتن
ingenious
مخترع، داراي نبوغ، ماهرانه، باهوش، مبتكر
innovation
نوع آوري، ابداع
innovative
بدعت آميز، ابداعي، بدعت گذارنده
launch
به آب انداختن، راه انداختن، روانه كردن، پرتاب كردن، اقدام كردن
meteorological
وابسته به علم هواشناسي
meteorology
هواشناسي
penetrate
نفوذ كردن، شكافتن، بداخل سرايت كردن، فهميدن
simulate
تظاهر كردن، وانمود كردن، شبيه سازي كردن، تقليد كردن
spur
مهميز زدن
stimulate
تحريك كردن، برانگيختن، تهييج كردن
tenacious
سرسخت، محكم، سفت، استوار، مستحكم
beforehand
پيش، قبل، پيشاپيش، جلو، مقدم بر
centigrade
درجه سانتي گراد
chatter
پيچ پيچ كردن، تند و پي در پي سخن گفتن، به هم خوردن دندان ها
concerto
قطعه موسيقي
condense
خلاصه كردن، غليظ تر ساختن، تقطير شدن، به آب تبديل شدن
cove
يارو، خُور، پناهگاه ساحلي دامنه كوه، خليج كوچك، شخص
deteriorate
بدتر شدن، كيفيت خود را از دست دادن، خراب كردن، فاسد شدن
exterior
ظاهر، ظواهر
freeway
بزرگراه، شاهراه
hearty
دلچسب، صميمانه، قلبي، صميمي
hospitable
مهمان نواز، مهمان نوازانه، غريب نواز
manor
ملك اربابي، ملك تيولي، خانه بزرگ
monastery
صومعه، خانقاه، دير، خانقاه راهبان
nursery
پرورشگاه، شيرخوارگاه، نوزادگاه، حمل و نگهداري اطفال شيرخوار، گلخانه
outstretched
بدن را كش آوردن
parcel
بسته، بخش، قسمت، گره، دسته
profile
نمايه، نيمرخ، مقطع عرضي، برش عمودي، عكس نيمرخ
vivacious
با نشاط، داراي نشاط و سرور، خوشدل، زرنگ، خوشحال
winding
مارپيچي، پيچاپيچ
zip
زيپ لباس را كشيدن، زيپ دار كردن، با سرعت و انرژي حركت كردن
airway
مسير جريان، راه هوايي
almighty
خدا، قادر مطلق، عظيم، توانا بر هرچيز، قدير
advent
پيدايش، ظهور و ورود
constellation
صورت فلكي
definitive
صريح، قاطع، معيين كننده، نهايي، قطعي
equate
برابر شمردن، همانند دانستن، مساوي پنداشتن
inhale
استنشاق كردن، تنفس كردن، در ريه فرو بردن
invoke
متوسل شدن به، دعا كردن به، باالتماس خواستن
lunar
قمري، وابسته به ماه، كمرنگ
novelty
تازگي، چيز تازه، نو ظهوري، چيز نو
outmoded
غير مرسوم
personalize
داراي شخصيت كردن، جنبه شخصي دادن به
pertain
موبوط بودن، وابسته بودن، متعلق بودن
primal
اوليه، بسيار قديمي
psychiatric
وابسته به روانپزشكي
psychiatry
روانپزشكي، طب روحي
reflex
عكس العمل، واكنش، بازتاب
seizure
ربايش، تصرف، غصب، حمله ناگهاني
session
جلسه، نوبا، سال تحصيلي، مجلس
utensil
ظروف، وسايل، ظرف، مخلفات
adhesive
چسب، چسبنده، چسبناك
adverse
مخالف، نامطلوب، مضر، مغاير، روبه رو، ناسازگار
dependency
وابستگي، تعلق، تبعيت، بستگي
dump
با شدت قرار دادن، خالي كردن
eternal
ابري، جاودانه، هميشگي، جاويد، دائمي
fluctuate
نوسان داشتن، نوسان كردن، ثابت نبودن، موج زدن
fro
عقب، عقب و جلو
inclusion
شمول، گنجايش، دخول، در برداري
intermediate
متوسط، واسطه، درميان آينده، در ميان واقع شونده
intermittent
متناوب، نوبتي، تنفس دار
mentor
مربي ، معلم سرخانه
phoenix
ققنوس، مرغ افسانه هاي منحصر به فرد
photosynthesis
تركيب مواد به كمك نور، فتوسنتز
pollen
گرده، دانه گرده، گرده افشاني
regain
دوباره به دست آوردن، دوباره رسيدن
reverse
دنده عقب گرفتن، برگرداندن، برعكس شدن يا كردن
swarm
گروه زنبوران، گروهي، خيل حشرات، ازدحام
texture
ساختار، بافت، شالوده، تار و پود، بافندگي
tickle
قلقلك دادن، خاريدن، مور مور شدن
vibrant
مرتعش، لرزان، پرطراوت، چالاك، در حال جنبش
abolish
لغو كردن، منسوخ كردن، برانداختن
amend
بهبودي يافتن، اصلاح كردن، جبران كردن، ترميم كردن
aspire
آرزو كردن، از ته دل خواستن، آرزو كردن، هوش داشتن
censor
سانسور كردن
charter
اساسنامه، منشور، امتياز، فرمان، خط
constitution
قانون اساسي، تشكيل، مشروطيت، فطرت، تاسيس
cosmopolitan
بين المللي، وابسته به همه جهان، متعلق به اقتصاد نقاط دنيا
dissminate
منتشر كردن، تخم كاشتن
flatter
چاپلوسي كردن، بهتر نشان دادن، خرسند شدن
infamous
بدنام، شرم آور، مفتضح، ننگين، رسوا
lame
لنگ، غيرقابل قبول، شل، چلاق
limp
لنگيدن، شليدن، خميدن
outburst
طغيان، انفجار، فوران، ظهور
pathological
وابسته به ناخوشي شناسي
phenomenal
پيدا، فوق العاده، شگفت انگيز، محسوس، پديدهاي، حادثه هاي
poll
راي گيري، تعداد آرا، نظر سنجي
remorse
پشيماني، افسوس، ندامت، پريشاني
secrecy
نهان كاري، سري بودن، محرمانه بودن، پنهان كاري، رازداري، راز، خفا
tackle
گرفتن، از عهده بر آوردن، گلاويز شدن با، افسار كردن
trance
نشئه، بيهوشي، از خود بيخودي
coward
ترسو، بزدل، نامرد، ادم ترسو
delete
حذف كردن، پاك كردن، انداختن، برداشتن
firsthand
مستقيم، اصلي
earnest
جدي و ساعي، كوشا، صادقانه، مشتاق، دلگرم
ethnic
قومي، نژادي، وابسته به نژادشناسي، كافر
exclude
مانع شدن، جلوگيري كردن، راه ندادن، بيرون راندن، محروم كردن
fluent
فصيح، روان، سليس
imperial
امپراتوري، باشكوه، مجلل، باعظمت
inclusive
شامل، مشمول
legislature
قوه مقننه، مجلس، هيئت مقننه
linguistic
وابسته به زبان شناسي
monolingual
يك زباني
nationality
مليت، تابعيت
patriot
وطن پرست، ميهن دوست
prosecute
تحت پيگرد قانوني، تعقيب كردن
racial
نژادي
solemn
جدي و با ابهت، موقر، رسمي، گرفته
solidarity
اتحاد، انسجام، هم بستگي، همكاري، بهم پيوستگي
tact
مردم داري، كارداني، درايت، ملاحظه، نزاكت، سليقه
undermine
تحليل بردن، سست كردن، صدمه زدن
allocate
اختصاص دادن، كنار گذاشتن، تخصيص دادن
appetizing
مطبوع، طبع محرك، اشتها آور
blizzard
باد شديد توام با برف، بوران، توفان برف، كولاك
cavity
گودال، پوكي، حفره، سوراخ
clockwise
در جهت گردش عقربه ساعت
concentric
هم مركز، متحدالمركز
courtesy
ادب نزاكت، تواضع، مردمي، ادب مهرباني
crisp
ترد و خشك، ترد و تازه، پرشور و حرارت
discord
دعوا، ناسازگاري، اختلاف، نفاق، نزاع
frigid
سود و بي احساس، منجمد، بسيار سرد
generate
توليد كردن، ايجاد كردن، زاييدن، حاصل كردن
glacial
بسيار سرد، يخ مانند، يخبندان
interchange
تقاطع غير هم سطح، مبادله
locker
قفسه قفل دار، قفل كننده
multicultural
چندفرهنگي
omission
حذف، غفلت، فروگذاري، از قلم افتادگي
oversee
مباشرت كردن بر، نظارت
pierce
رسوخ كردن، شكافتن، نفوذ كردن، سوراخ كردن
replicate
تكرار كردن، جور ساختن، برگرداندن، تا زدن
wavy
مواج، موج دار، پر تلاطم، پرموج
abide
پيروي كردن از، وفادار بودن به، تاب آوردن
conversion
تبديل، تغيير
cram
چپاندن، پر كردن، پرخوري كردن، با شتاب ياد گرفتن
defer
به تاخير انداختن، عقب انداختن، تسليم شدن، تاخير كردن
export
صادر كردن، بيرون بردن
fume
گاز، بخار، دود، گاز
habitual
عادتي، هميشگي، عادي، معمولي، مرسوم، معتاد، مزاجي
justify
توجيه كردن، موجه نشان دادن، حق دادن، تصديق كردن
output
توليد، بازده، محصول
overpopulation
ازدياد جمعيت
patent
جواز حق انحصاري، حق ثبت اختراع، امتياز نامه
penalize
جريمه كردن، تنبيه كردن، تاوان دادن
petroleum
نفت، نفت خام، مواد نفتي
prototype
نمونه اوليه، نمونه اصلي، شكل اوليه، اصل ماده
scrap
تكه، ته مانده غذا، قطعه، اوراق، جنگ، نزاع
sector
بخش، قطاع، محله، ناحيه، جزء
subscribe
مشترك شدن، حق اشتراك پرداخت كردن
subsist
ماندن، زيست كره، خوراك دادن
suspend
موقوف كردن، آويزان كردن، معلق كردن، موقتا تعطيل كردن
sythesis
تركيب موضوع، تلفيق، امتزاج، اختلاط، پيوند
acrobat
آكروبات، بندباز يا اكروبات
advocacy
دفاع، وكالت، طرفداري
communal
همگاني، اشتراكي
fluid
مايع، موزون، تغيير پذير
harmonize
متناسب بودن، هم آهنگ بودن، موافق كردن
industrious
كوشا، ساعي، ماهر، زبردست
inventive
مبتكر، اختراعي، اختراع كننده
judicial
قضايي، دادگاهي، شرعي، وابسته به دادگاه
mandarin
نارنگي، مامور عالي رتبه چيني
metropolitan
وابسته به پايتخت يا شهر عمده
mimic
تقليد كردن، اداي كسي را دراوردن، مسخرگي كردن
misguided
گمراه كردن، بدراهنمايي كردن
rehearse
تمرين كردن، تكرار كردن، گفتن
scorn
خار شمردن، خرد انگاشتن، استهزا كردن، اهانت كردن
sensory
حسي، حساس، وابسته به مركز احساس
connected with the physical senses of touch, smell, taste, hearing, and sight
staple
محصول تجاري، محصول عمده
statute
اساسنامه، قانون، قانون موضوعه، حكم
veteran
آدم با تجربه، سرباز پيشين، كار آزموده
villian
آدم رذل، شرير، بدذات، آدم پست
vine
تاك، درخت مو، هرگياه بالارونده
constrain
تحميل كردن، بزور و فشار وادار كردن
depot
ايستگاه، پاركينگ، انبار، انباري، پايگاه، مخزن مهمات
emulate
برتري جوي كردن، رقابت كردن، تقليد كردن، هم چشمي كردن
forefinger
انگشت اشاره
guts
دل و روده، روده، شكم، زه، تنگه، احشا، جرات
inherent
فطري، تفكيك ناپذير، طبيعي، اصلي، لازم
intimidate
مرعوب كردن، ترساندن، تشر زدن
janitor
سرايدار، دربان
moist
نمناك، مرطوب، تر، نمدار
nope
جواب منفي
prod
سيخونك زدن، تحريك كردن، برانگيختن
ransom
سربها، باج، خون بها
restrain
خودداري كردن، بازداشتن، مهار كردن
saliva
بزاق دهان، آب دهان
spit
تف انداختن، بزور بيرون كردن
sprint
حركت سريع، دو سرعت
stunt
از رشد بازداشتن، شيرين كاري، شاهكار، زور
tolerant
بردبار، شكيبا، بامدار، آزاده، داراي سعه نظر
vampire
خون آشام
yawn
خميازه كشيدن
analogy
قياس، مقايسه، شباهت، همانندي
ancestry
تبار، دودمان
ancher
كماندار، تيرانداز، كمانگير
conspiracy
توطئه، تيرانداز، كمانگير
deputy
نايب، قائم مقام، جانشين، نماينده، وكيل
earl
an earl is a nobleman from British
fragrant
خشبو، معطر، خوش رايحه
funnel
قيف، دودكش، بادگير
hereditary
ارثي
hymn
سرود، سرود بزرگداشت، مناجات
invert
وارونه كردن، پس و پيش كردن، معكوس كردن
prey
شكار، قرباني، صيد، دستخوش، نخجير
precession
حركت دست جمعي، ترقي تصاعدي، ترقي
prophet
پيامبر، رسول، نبي
sarcastic
نيش دار، طعنه آميز، زهر خنده
seasoning
سديم
tyranny
حكومت استبدادي، ظلم، ستم، ستمگري، جور
tyrant
حاكم مستبد، ظالم، ستمگر، ظالم، جبار
vingear
سركه
adjoining
نزديك، مجاور، همسايه، متصل بودن، ضميمه بودن
allege
اظهار كردن، اقامه كردن، دليل آوردن
arch
كمان، قوس، طاق، طاق سردر، هرچيز قوس مانند
assemble
گردآوردن، تشكيل جلسه دادن، دور هم جمع كردن، جمع شدن
casualty
كشته يا زخمي، تلفاا، سانحه، تصادف
erect
ساختن، نصب كردن، برپا كردن، افراشتن
foul
متعفن، كثيف، ناپسند، ناپاك، پليد، غلط
hectare
هكتار
heighten
بالابردن، بلندتر كردن، بلند كردن، شديد كردن
hospitality
مهمان نوازي، خوش رويي، ضيافت
mansion
عمارت، خانه مسكوني
outnumber
بيشتر بودن، افزون بودن بر
overjoyed
بسيار خشنود، محظوظ كردن
pasture
چراگاه، علفزار
petition
دادخواست، عريضه، عرض، عرضه داشتن
renovate
بازسازي كردن، نو كردن، تجديد كردن
revise
اصلاح كردن، مرور كردن، با دقت خواندن
slab
تخته، ورقه، قطعه، تكه
terrace
تراس، بهار خواب
turf
چمن، طبقه فوقاني خاك، كلوخ چمني
analogous
مشابه، شبيه، قابل قياس، مانند، متشابه، نظير
binoculars
دوربين، دوربين دو چشمي
bulk
مقدار زياد، حجم بيشتر، گندگي، حجم، توده، اكثريت، اندازه
comprise
در برداشتن، شامل بودن، متضمن بودن
depict
تصور كردن، كشيدن، شرح دادن، نمايش دادن
dual
دوگانه، دو جانبه، دوتايي، همزاد، توام
fahrenheit
درجه فارنهايت
fulfill
انجام دادن، برآوردن، عملي كردن، تمام كردن
grove
بيشه، درختستان
ore
سنگ معدن، سنگ داراي فلز
outback
جاي دور افتاده
outweigh
بيشتر بودن
paradox
گفته متناقض نما، قياس ضد و نقيض
pier
اسكله، جرز، پايه پل، موج شكن، لنگرگاه
shortcut
راه ميان بر، طريقه اقتصادي، ميان بر كردن
tariff
فهرست قيمت ها، تعرفه گمركي
thermometer
گرماسنج، دماسنج، حرارت سنج، كج كردن
tilt
يك ور شدن، يك وري بودن، شيب داشتن، كج كردن
vice versa
بلعكس، برعكس، بطور عكس
whereabouts
كجا، در كجاها، جاي تقريبي، حدود تقريبي
amber
كهربا، عنبر
charcoal
زغال چوب، زغال
columnist
مقاله نويس
courteous
مودب، مبادي آداب، با ادب، خوش رفتار
credentials
اختيار، گواهي نامه، اعتبار، استوار نامه
cricket
جيرجيرك، بازي كريكت
delta
دلتاي رودخانه، آب پخشان
detergent
ماده زدايش گر، ماده شستشو، پاك كننده
euphemism
حسن تعبير
expire
به پايان رسيدن، به سر رسيدن، سپري شدن، منقضي شدن
granite
سنگ گرانيت، سنگ خارا، استحكام
gravel
ريگ، شن، ماسه، سنگ ريزه، سنگ مثانه
haunt
تردد كردن، خطور كردن، ديدار مكرر كردن، پيوسته آمدن به
liberal
معتدل، روشن فكر، سخاوتمند، زياد، جالب توجه، آزادي خواه
maze
پيچ و خم، جاي پيچ و خم، پلكان مارپيچ
moss
خزه، ابهام، سياه آب
pebble
سنگ ريزه، ريگ، شيشه عينك، نوعي عقيق
peck
نوك زدن، كم خوردن، بوسيدن
reservoir
آب انبار، منبع آب، مخزن، ذخيره
streak
رگه، خصلت، خط، ورقه، رگ، تمايل
congested
شلوغ شدن، بسته شدن
courier
پيك، قاصد، رابط، خبررسان
deform
از ريخت انداختن، معيوب كردن
etiquette
رسوم، علم اداب معاشرت، اداب، آداي معاشرت
excluaive
انحصاري، اختصاصي، ويژه، خاص، اعياني
freight
بار، كرايه بار، باربري، كرايه كشتي، بار كشتي، كرايه
garment
لباس، پوشاك، جامه، رخت
insomnia
بي خوابي، مرض بي خوابي
intuitive
حسي، بصير، مستقيما درك كننده
liable
در معرض چيزي بودن، محتمل، متعهد، مشمول
obsess
ذهن كسي را مشغول كردن، ازار كردن، ايجاد عقده روحي كردن
overboard
از روي لبه كشتي يا قايق، در دريا، به دريا
premium
حق بيمه، جايز، حق العمل، انعام، وثيقه، پاداش عمل، پاداش نيكو
privilege
امتياز، مزيت، حق ويژه
propel
حركت دادن، پيش راندن، سوق دادن، بجلو راهدن
socialize
اجتماعي كردن، بكارهاي اجتماعي تخصيص دادن
suppress
سركوب كردن، جلوي چيزي را گرفتن، توقيف كردن
tram
واگن برقي، ترامواي
unsettle
مغشوش كردن، برهم زدن، ناراحت كردن
wrap
پيچيدن، پوشاندن، بسته بندي كردن، پنهان كردن
milling (adj)
moving around in a large group, with no particular purpose, or in no particular direction:
I lost sight of him among the milling crowds.
جنب وجوش، ارد سازی
rapport (noun)
a good understanding of someone and an ability to communicate well with them:
We’d worked together for years and developed a close/good rapport.
She has an excellent rapport with her staff.
friendly agreement and understanding between people
(rapport with/between)
He had an excellent rapport with his patients.
(establish/build up/develop (a) rapport)
He built up a good rapport with the children.
Rapport is a good sense of understanding and trust. If you have good rapport with your neighbors, they won’t mind if you kick your ball onto their property every now and then.
synonyms: resonance
تفاهم، رابطه دوستنانه
oneness (n)
a peaceful feeling of being part of a whole
(oneness with)
a sense of oneness with nature
a state of being joined as one thing, and no longer separate:
a sense of oneness with the moment
the fact of being one single thing:
the oneness of God
synonyms: unity
برابری، یگانگی، وحدت، یکتایی، یکی بودن
ostracize (v)
to avoid someone intentionally, or to prevent someone from taking part in the activities of a group:
His colleagues ostracized him after he criticized the company in public.
if a group of people ostracize someone, they refuse to accept them as a member of the group
She was afraid that if she spoke up her colleagues would ostracize her.
He was ostracized by the other students.
expel from a community or group
synonyms :ban, banish, blackball, cast out, ostracise, shun
avoid speaking to or dealing with
“Ever since I spoke up, my colleagues ostracize me”
روی تابی کردن، طرد کردن، (از خود یا از اجتماع) راندن، عاق کردن، از حقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن