هزار و یک شب و واژه های دیگر از فصل اول Flashcards
خائن، ج. خائنین، ها
در زمان جنگ، حکم خائنین اعدام است
traitor
In times of war, traitors’ sentences are death (lit.: execution).
خیانت کردن
در غیاب او به پیمان ازدواج خود خیانت کرد
to betray
In his absence she betrayed her marriage vows.
خیانت
در بیشتر آدیان خیانت در آمانت از جمله بزرگترین گناهان به شمار می آید
betrayal
In most religions betrayal of trust is considered one of the biggest sin
خیانت کار
انسان خیانت کار همواره به دیگران مشکوک است
treacherous
A treacherous person is always suspicious of others
جَذاب
انسانهای جذاب معمولاً یا بسیار با هوش و خوش صحبتند یا بسیار زیبا ومهربان
attractive
Attractive people are usually very smart and well spoken or hot and kind
جاذِبه (گِرانش)
نیروی جذابه باعث می شود که اجسام بر روی زمین باقی بمانند
gravity
The force of gravity causes objects to remain on the ground.
جَذب کردن
to attract, make interested
مَجذوب
همه مجذوب زیبایی و مهربانی او شدند
mesmerized
Everyone became mesmerized by her beauty and kindness
شِتابان
به کجا چنین شتابان؟
hastely
Where are you going with such haste (in such a hurry)?
شتاب
شتاب جاذبه نیروی است که باعث تندتر شدنِ سرعت اجسامِ در حال افتادن می شود
acceleration
Gravitational acceleration is a force that causes falling objects to…
شتافتن (شتاب)
رو به سربازان کرد و گفت: «بشتابید که هنگام رفتن است.»۰
to speed up, accelerate, hurry
He turned to the soldiers and said: “Hurry up, it is time to leave.”
فَرمان، دستور
چنکیز خان دستور قتل همه مردم شهر را صادر کرد
order, command
Ghengis Khan issued the order to kill all the people of the city
فرمانروا، حکمران
فیلیپ فرمانروای سرزمین مقدونیه بود
ruler
Phillip was the ruler of the lands of Macedonia
فرمان (اتومبیل)
فرمان اتومبیل
steering wheel
steering wheel of a car
فرمانرَوای
شاه لیر فرمانروای مناطق مختلف کشورش را به سه دخترش داد
ruling
Shah Lear gave ruling his countries different regions to his 3 daughters
*gave rulership over
فرماندار
فرماندار برای استقبال از پادشاه در جادهٔ اصلی منتظر بود
governor
The governor was waiting on the main road to welcome the king
فرمانبُردار
او آدم حرف شنو و فرمانبرداری بود
که همه از او سوء استفاده می کردند…
obedient
He was a person who listened to otheres and was obedient…
…and everyone took advantage of him
فرمانده
فرمانده نیروی زمین تصمیم گرفت که از دو جنبه به دشمن حمله کند
commander
The army commander decided that he will attack the enemy on two fronts
قَصد، هدف (ج. اهداف)
او قصد داشت که با ایتالیا متحد شود
aim, goal
He intended to (had the aim to) become united with Italy
مَقصود
اگر درست برنامه ریزی کنی به مقصود خود می رسی
target, goal
If you plan correctly, you will reach your target (achieve your goal)
مَقصَد
راه خراب بود و مقصد دور ولی با سرسختی به راه ادامه دادیم
destination
The road was bad and the destination far…
…but we continued on our way with determination (stubbornness, perserverence).
قاصِد، پیام آور
پادشاه به قاصد ویژهٔ خود دستور داد
messenger
The king ordered his private (lit.: special) messenger
مَقاصِد
باید از ترک ترک مقاصد شوم دشمن آگاه شویم
aims, goals
We must become aware of each and everyone of the enemies evil plans
عادل
انسان عادل
fair, just, righteous
a righteous person
فریفتن (فریب)
to deceive, trick
تاجر، بازرگان
trader, merchant
اصرار، پافشاری
insistence, persistence
پیوستن (پیوند)
to join
روایت، حکایت، داستان
story
در آغوش گرفتن
دو برادر یکدیگر را در آغوش گرفتند
to embrace, hug
The two brotehrs hugged each other
زبانزد
زیبایی او زبانزد خاص و عام بود
famous, well known (talked about)
Her beauty was well known (spoken about by everyone)
رهسپار
travel
اسطوره
رستم بزرگترین پهلوان حماسی اسطوره های ایران باستان است
myth
Rostam is the greatest epic hero of ancient Iranian myths
افسانه
legend
هَوسران
آدم هوسران و خوشگذرانی بود
lustful, promiscuous
She was a lustful and fun-loving person
خوشگذرانی: fun-loving in the sense that this is all the person does, therefore usually having a negative connotation
شگفت زده شدن
از دیدن او چنان شگفت زده شدم
to be surprised, amazed
I was so surprised to see him
جمله + که دست کمی از.. داشتن
مردم هر کدام بدبختی هایی دارند که دست کمی از بدبختی های آنها ندارد
…is less than…
Everyone has misfortunes that are not less than theirs
دست از… کشیدن (کش)
شاهزمان دست از پادشاهی کشید
to give up (smtn), to withdraw your hand from (smtn)
Shahzaman gave up the kingdom
روی آوردن (آور)
به تنهایی روی آورد
to start (smtn), to do (smtn)
he went into solitude
کنیز
maid
دوشیزه
maiden
همسر
wife
کوچیدن (کوچ)
دخنرانِ جوانشان برداشتند و از آنجا کوچیدند
to migrate
They took their young girls and migrated from there
بر داشتن (دار)
دخنرانِ جوانشان بر داشتند و از آنجا کوچیدند
to take, remove
They took their young girls and migrated from there
ستم
oppression, tyranny
گریختن (گریز)
از کشور گریخته بودند
to escape, flee
they had fled the country
سُخندان
well spoken
*can mean scholar
پیشینیان
ancestors
پُشت سر گذشتن (گذر)
او تازه دوران کودکی را پشت سر گذشته بود
to leave (smtn) behind, to pass (smtn)
She had just left her childhood behind
اجازه دادن (ده)
to give permission
ظالم، ستمگر
tyrant
زیر بار رفت (رو)
زیر بار نرفت
to accept, admit
he refused
پذیرفتن (پذیر)
to accept
اندیشه
اندیشهٔ پلید
thought
evil thought
بیهوده، بی حاصِل
از این پافشاری بیهوده دست بردار
futile, vain; useless
Stop this vain insistence
دست بر داشتن (دار)
از این پافشاری بیهوده دست بردار
to stop, give up (smtn), leave (smtn)
Stop this vain insistence