درسِ دوم: «فلسقه» چيست؟ ٢ Flashcards
سؤال ١:
چگونه سَيْرِ تأريخي كتاب «مٰا بَعْدَ الـطَّبِيْعَة» أَرِسْطُو (ع) سبب بـوجود آمدن علمِ جديدي شد؟
أَرِسْطُو (ع) كتابي بِـعنوان «فيزيك» (”الـطبيعة“) نوِشت
و كتابي ديگر نوِشت كه نامى نداشته ولي بعداً آن را «متافيزيك» (”ما بعد الـطبيعة“) ناميده شد.
آثارش بعد از او در يك دائرة المعارف جمع شد
و كتاب «متافيزيك» بعد از كتاب «فيزيك» قرار گرفت
- چون واژه «متا» در يوناني بِـمعنىٰ ”بعد“ است
آن كتاب ”بعد“ («متا») از كتاب «الـطبيعة» («فيزيك») گذاشته شد -
و آن كتاب «متافيزيك» كه أصلاً نامى نداشته بِـه همانْ عنوان معروف شد
و مُتَرْجِمِيْنِ عربي بِـإسمِ «مٰا بَعْدَ الـطَّبِيْعَة» ترجمه كردند
و در سيرِ زمان مسائل اين كتاب بيشتر شد
و مسائلِ علم اين كتاب مشهور به مسائل خارج از طبيعت شد (خدا، عقولِ مجردّة،…)
كه إبن سينا ”ما فوق الـطبيعة“ يا ”ما قبل الـطبيعة“ را خواند
چون اين علم بر بحث خدا است
و خدا ”قبل“ يا ”فوق“ از طبيعت است [«إلٰهيّات الشفاء»]
بعد، در ميان فلاسفه جديد اين ”اشتباه“ لفظي به يك اشتباه معنوي شد
چون گروهـى از أُرُوْپٰا ”ما بعد الـطبيعة“ را ”ما وراء الـطبيعة“ خواند
و گُمان كردند كه مسائلِ اين علم خارج از طبيعت است
كه «”متافيزيك“ علمي است كه فقط درباره مجرّدات بحث مى كند»
از اين رو: در قرن ١٦ ميلادي دِكارت (René Descartes) فرانسوي و بيكُن (Francis Bacon) انگليسي معيار علم را از روش ”عقلي“ به روش ”تجربي“ بيشتر أهمّيّت داد
كه بعد: روش قياسي قابل اعتماد نبود
و فقط آن علومي كه تجربي است قابل تحقيق است
:. چون علمِ ”ما بعد الـطبيعة“ فقط درباره أمور مجرّدات است
چون قابل تجربه نيست
پس اين علم اعتبار ندارد.
سؤال ٢:
معاني و اِصطلاحات فلسفه در ”عصرِ جديدِ أُرُوْپٰا“ را بنويسيد.
١.
إنكار ”فلسفه أُولىٰ“:
علمي به نام ”فلسفه أُولىٰ“ وجود ندارد
چون مسائل آن قابل تجربه نيست.
٢.
تأسيس ”فلسفه علمي“:
مقايسه علوم با يكـديگر و كشف روابط بين مسائل آن علوم.
مثلاً: ”فلسفه تحصّلي“ (آگوست كُنت August Comte فرانسوي) و ”فلسفه تركيبي“ (هربرت اِسپنسِر Herbert Spencer انگليسي).
٣.
قياسي: فلسفه علمي است كه مبتني بر روش قياسى باشد. (در متافيزيك، أخلاق، منطق،…).
٤.
”فلسفه نقادي“ إيمانوئل كانت (Immanuel Kant) كه درباره ”معرفت“ و ”عقلِ إنسان“ به نقد و نقادي مى پردازد.
سؤال ٣:
فَرْقِ فلسفه ”جديد“ و ”قديم“ با علمِ ”جديد“ و ”قديم“ در چيست؟
براى ”فلسفه قديم“ و ”فلسفه جديد“ بحث ”اِشتراكِ لفظ“ است
براى ”علم قديم“ و ”علم جديد“ بحث ”اِشتراكِ معنىٰ“ است
مثلً: براى مقايسه بين ”علم قديم“ و ”علم جديد“،
”طبّ جديد“ تجربي تر و كامل تر از ”طبّ قديم“ است،
و ”طبّ قديم“ استدلالي تر و ناقص تر از ”طبّ جديد“ است.
سؤال ٤:
آيا، واقعاً ”علوم“ از ”فلسفه“ جُدا شده است؟
نه، منشأ اين اِعتقادِ نا دُرُست به خاطرِ تغييرِ ”لفظي“ و تغيير ”معنوي“ است.
و اين سؤال أصلاً دُرُست نيست
چون خودِ ”فلسفه“ إسم جِنْس براى علوم (عقلي) است!
يعني إسم عَلَم است براى جِنْسِ علم
و خودِ فلسفه علمي نبوده كه جُدا بشود!