Food Flashcards
Dumpling [ˈdʌmplɪŋ]
پیراشکی
- I’m trying to eat healthier, so I’m cutting back on fatty foods (general term) .
- I had a stomachache last night because I ate some greasy food (usually used for fatty fast-food or homemade foods).
- من سعی میکنم سالمتر بخورم، بنابراین من در حال کاهش غذاهای چرب هستم
- دیشب دل درد داشتم چون من یکم غذای چرب خوردم
Crispy rice (phr.)[ˈkrɪspi raɪs]
1. The chef prepared a delicious dish with a crispy rice crust.
ته دیگ
1. آشپز یک غذای خوشمزه با پوسته ته دیگ آماده کرد.
His insatiable appetite[ˈæpɪtaɪt] for adventure led him to explore remote corners of the world.
اشتهای سیری ناپذیر او برای ماجراجویی او را به کاوش در گوشه های دورافتاده جهان سوق داد.
Food sticking to the bottom of the pan
1. My food is sticking to the bottom of the pan.
ته گرفتن غذا
۱. غذای من ته گرفته است.
Put out the fire (phr.)
1. They managed to put out the fire before it spread too far.
خاموش کردن (آتش یا نور)
1. آنها موفق شدند آتش را قبل از گسترش بیشتر خاموش کنند.
celery
[ˈsɛləri]
1. She chopped up some celery to add to the salad.
کرفس
1. او کرفس را خرد کرد تا به سالاد اضافه کند.
strawberry gummy
1. She bought a bag of strawberry gummies from the candy store.
پاستیل توت فرنگی
1.او از فروشگاه آبنبات فروشی یک بسته آدامس خرسی توتفرنگی خرید
Celery sticks
چوب کرفس
A packet of minced tomato
یک بسته گوجه فرنگی چرخ کرده
Reap
1. She worked hard to reap the rewards of her dedication.
harvest
2. The bountiful harvest brought prosperity to the village.
درو کردن، بهره بردن
1. او سخت کار کرد تا از پاداش تعهدش بهرهمند شود.
برداشت محصول، درو
2. برداشت فراوان باعث رونق در روستا شد.