Words 4 Flashcards
Sprinkle
ترشح، ریزش نمنم، پوش باران، چکه، پاشیدن، ترشح کردن، پاشیده شدن، گلنم زدن، آبپاشی کردن
- He sprinkled salt on his food.
- روی خوراک خود نمک پاشید.
Sanctuary سَنک چوئِری
جایگاه مقدس، حرم مطهر، بستگاه، مخفیگاه، پناهگاه، تحصین، حقبستنشینی
Notion
تصور، مفهوم، اندیشه، فکر، نظریه، خیال، ادراک
Grant
کمک مالی، کمکهزینه، کمک، گرنت، بورس
موافقت کردن، قبول کردن، اجابت کردن (دعا)، برآوردن (آرزو)
دادن، بخشیدن، اعطا کردن
تصدیق کردن، پذیرفتن، قبول کردن، مسلم دانستن
Granted
اعطاشده، بدیهی است که، واضح است که، به فرض اینکه
Take st/sm for granted
چیزی یا کسی را بدیهی دانستن
Granted
اعطاشده، بدیهی است که، واضح است که، به فرض اینکه
Chant
آهنگ ساده و کشیده، مناجات، سرود، سرود یا آهنگ خواندن
Excel
برتری داشتن بر، بهتربودن از، تفوق جستن بر
Invincible
شکستناپذیر، مغلوبنشدنی
Acute
نوکتیز، زیرک، تیزنظر، تند، شدید,بحرانی، بحران
Impose
تحمیل کردن
Abrupt
تند، پرتگاهدار، سراشیبی، ناگهان، ناگهانی، بیخبر، درشت، جداکردن
- an abrupt decision
- تصمیم ناگهانی
Enquiry اِن کوآ یِری
سوال، پرسش، پرسوجو، استفسار، تحقیق، جستجو، رسیدگی
Enquire این کوآیِر
(رسمی) پرسیدن، سؤال کردن از، سؤال کردن راجعبه، پرسیدن از، پرسیدن راجعبه
- enquire after somebody/ enquire after something
- (شخص) حال چیزی/کسی را پرسیدن، از حال کسی جویا شدن، (حال کسی را) پرسیدن، از چیزی/کسی جویا شدن
- enquire into something
- (مطلب و غیره) دربارهی مطلبی/چیزی تحقیق کردن، به چیزی رسیدگی کردن
verb - intransitive
(رسمی) پرسوجو کردن، تحقیق کردن، جویا شدن، تفسیر کردن
- enquire for
- (شخص و غیره) خواستن، سراغ چیزی/کسی را گرفتن، کار داشتن با
Luminous
درخشان، فروزان، روشنیبخش، نورانی، تابان
Glimpse
نگاه کم، نگاه آنی، نظر اجمالی، نگاه سریع، بهاجمال دیدن، به یک نظر دیدن، اتفاقی دیدن
Fragment
پاره، خرده، تکه، قطعه، بریده، جز، (اجزا)، بخش، قسمت، شکنه
Accord آکورد
جورکردن، وفق دادن، آشتی دادن، تصفیه کردن، اصلاح کردن، موافقت کردن(با)، قبول کردن،سازگاری، موافقت، (موسیقی) توافق، هماهنگی،دلخواه، طیب خاطر
she took it for granted
او آن را بدیهی میدانست
Impassively
بهطور تحسینبرانگیز، بهطور تأثیرگذار، بهطور مؤثر، بهطور چشمگیر
Eagerness
اشتیاق
Disposal
اختیار، اداره، کنترل، نظارت (اموال و منابع و غیره)
دفع، انهدام، از بین بردن (زباله و غیره)، رد کردن، فروش (کالا)، واگذاری، انتقال (ملک)، پاسخ، حل (مسئله)
تنظیم، مرتب کردن (اثاثیه و امور و غیره)، صفآرایی، آرایش (گروه سربازان)
- He has several cars at his disposal.
- او چندین اتومبیل در اختیار دارد.
Sustain
پشتیبانی کردن، نگه داشتن
تقویت کردن، قوت دادن
ایستادگی کردن، دوام آوردن، ادامه دادن
verb - transitive
متحمل شدن، دستخوش چیزی شدن، تاب آوردن
Meantime
ضمنا، در این ضمن، درضمن، در اثنا ، در خلال
- The train is going to be late; in the meantime, let us take a nap.
- قطار تأخیر دارد، بیایید در این مدت قدری چرت بزنیم.
Good Structure:
For as much as half an hour nothing came out of the tube
Mioo!
Good Structure:
For as much as half an hour nothing came out of the tube
Mioo!
Inscription
نوشته، کتیبه، ثبت، نقش، نوشته خطی
- the inscription of the names of the dead on the memorial tablet
- حک نام کشتهشدگان بر لوحهی یادبود
- Achamenian inscriptions
- کتیبههای هخامنشی
Subdivide
به قسمتهای جزئی تقسیم کردن، به اجزا فرعی تقسیمبندی کردن، بخشیزه کردن
Eternity
ابدیت، مکرر، بدون سرانجام و سرآغاز، بی پایان، ازلیت، جاودانی، بیزمانی
Comprise
دربرداشتن، شامل بودن
- The club comprised one thousand members.
- باشگاه هزار عضو داشت.
Industrious
Industriousness
سخت کوش، کوشا، ماهر، زرنگ
سخت کوشی