Words Flashcards
Overwhelming
مقاومتناپذیر، نفسگیر (فشار و قدرت و غیره)، شدید، زیاده از حد (میل و احتیاج و غیره)، قاطع (شکست و پیروزی و اکثریت و غیره)، طاقتفرسا (غم و بدبختی و گرما و غیره)
Overwhelm
در هم کوبیدن، در هم شکستن، از پای درآوردن، شکست دادن (دشمن و حریف)
Twitch
تیک عصبی
تکان ناگهانی، ناگهان کشیدن، جمع شدن، بههم کشیدن، گره زدن، فشردن، پیچاندن، سرکوفت دادن، منقبض شدن، کشش، حرکت یا کشش ناگهانی
Liable
مسئول،مشمول، مستعد، در معرض
Draw
کشیدن، جلب کردن، دریافت کردن، تو دادن، درآوردن، برانگیختن، آختن
Draw in
جذب کردن
He drew his breath in
نفس اش را تو داد
Seldom
بهندرت، گهگاه، بسیار کم، خیلی کم، ندرتاً
- where there is seldom heard a discouraging word …
- در جایی که کمتر حرف مأیوسکننده شنیده میشود …
- she seldom comes here.
- او بهندرت اینجا میآید.
Submit
تسلیم کردن، ارائه دادن، تقدیم داشتن، پیشنهاد کردن
- to submit a question to the court
- پرسشی را به دادگاه احاله کردن
- to submit one’s resignation
- استعفای خود را تقدیم کردن
- to submit a report
- گزارش دادن
Exception
استثنا
Seduction
گمراهسازی، گولزنی، فریفتگی، اغوا
Conspire
توطئه چیدن برای کار بد، همپیمان شدن، در نقشه خیانت شرکت کردن
Tremendous
ترِمِندِس
عالی، جانانه، شگرف، محشر
ستهم، عظیم، فوقالعاده، هراسانگیز، وحشتناک، مهیب
1-Transcript
2- Manuscript
رونوشت1
2دستخط، کتاب خطی، نسخهی خطی، نوشته، دستنویس
Transcription
آوانویسی، رونویسی، استنساخ، سوادبرداری، رونوشت
noun
رونویسی
Revert
برگشتن، رجوع کردن، اعاده دادن، برگشت
- After a while he reverted to his addiction.
- پس از چندی به اعتیاد خود بازگشت.
- After the departure of the settlers, the area reverted to desert.
- پس از رفتن کوچگران، آن ناحیه دوباره بیابان شد.
Eliminate
حذف کردن، محو کردن، (از معادله) بیرون کردن، رفع کردن، برطرف کردن،(مسابقه) با شکست دادن حذف کردن، زدودن
Cringe
Cringe
krɪndʒ
krɪndʒ
Simple past tense: cringedPast participle: cringedThird person singular: cringesPresent participle: cringingPlural: cringes
verb - intransitive
خود را جمع کردن، خود را پس کشیدن، پس رفتن، کز کردن (از ترس یا سرما و غیره)
- The child cringed at the sight of the spider crawling across the floor.
- کودک با دیدن عنکبوت در حال خزیدن روی زمین خود را جمع کرد.
- She cringed against the wall.
- او کنار دیوار کز کرد.
informal
verb - intransitive
آب شدن (از خجالت)، خجالت کشیدن، خجالتزده شدن (بسیار زیاد) (که اغلب با حرکات فیزیکی بروز مییابد) - I always cringe when I hear my own recorded voice.
- همیشه وقتی صدای ضبطشدهی خودم را میشنوم، خیلی خجالت میکشم.
- I cringed at the embarrassing video my sister shared on social media.
- از ویدئوی شرمآوری که خواهرم در شبکههای اجتماعی به اشتراک گذاشته بود، از خجالت آب شدم.
verb - intransitive
خود را خوار کردن، خود را کوچک کردن، خود را حقیر کردن - As a confident person, I don’t feel the need to cringe in front of others.
- به عنوان فردی که اعتمادبهنفس دارد، نیازی به خود را خوار کردن در مقابل دیگران احساس نمیکنم.
Suspicion
بدگمانی
Instinctive
غریزی
Darn
رفو کردن
Glitter
تابش، تلألو
Recreation
سرگرمی
Literate
باسواد
Purge
پاککردن، تصفیه کردن،تهی کردن،تطهیر، پالایش
کد پاککردن پژمان جرارها از زندگی
Amend
بهتر کردن، اصلاح کردن
Cling
چسبیدن، پیوستن، وفادار بودن
Fragment
تکه، بخش،خرده
Imposture
دو رویی، حیله، مکر
Imposter
شخص شیاد
Lunatic
دیوانه و مجنون
Accord
جورکردن، وفق دادن، آشتی دادن، تصفیه کردن، اصلاح کردن، موافقت کردن(با)، قبول کردن،سازگاری، موافقت، (موسیقی) توافق، هماهنگی،دلخواه، طیب خاطر
His behaviour does not accord with his words.
- رفتارش با حرفهایش جور در نمیآید.
- He was accorded much courtesy.
- به او احترام زیادی گذاشتند.
- They gave money on their own accord.
- آنها بنا به خواستهی خودشان پول اهدا کردند.