listening B1 Flashcards

1
Q

admit

ad‧mit /ədˈmɪt/ verb

A
  1. . اعتراف کردن (Confess)She admitted her mistake. (او اشتباهش را پذیرفت)
  2. جازه ورود دادن (Allow to enter)
Only ticket holders are admitted. (فقط دارندگان بلیط اجازه ورود دارند) 3. 	بستری یا پذیرش شدن (Hospital/University) He was admitted to the hospital. (او در بیمارستان بستری شد.) She was admitted to Harvard. (او در هاروارد پذیرفته شد.) 4. پذیرفتن حقیقت ناخوشایند (Acknowledge)

I must admit, I didn’t expect it. (باید بپذیرم که انتظارش را نداشتم.)
How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
2
Q

confess

/kənˈfes/ verb

A
  1. اعتراف به اشتباه یا گناه (Admit wrongdoing)
    He confessed to stealing the money.
  2. بیان حقیقت دشوار (Reveal a difficult truth)
    I must confess, I didn’t understand the question.
    (باید اعتراف کنم که سوال را نفهمیدم.)
    استفاده مذهبی (Religious use)
  3. He went to confess his sins to the priest.
    (او برای اعتراف به گناهانش نزد کشیش رفت.)
    تفاوت با Admit:
    Confess: اعتراف به گناه یا موضوع احساسی.
    Admit: پذیرش کلی هر حقیقت یا اشتباه.
How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
3
Q

unwillingly

adv

A

از روی بی میلی
unwilling(adj)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
4
Q

blame

/bleɪm/ verb & noun

A

. به عنوان فعل (Verb):

معنی: مقصر دانستن کسی یا چیزی ، سرزنش کردن.
Don’t blame me for your mistakes.
(من را به خاطر اشتباهاتت سرزنش نکن.)
He blamed the weather for the delay.
(او آب‌وهوا را مقصر تأخیر دانست.)

  1. به عنوان اسم (Noun):
    معنی: مسئولیت یا تقصیری که به کسی یا چیزی نسبت داده می‌شود.
    The blame for the accident lies with the driver.
    (مسئولیت تصادف با راننده است.)

عبارات رایج:
Put the blame on someone:
(کسی را مقصر دانستن)
She always puts the blame on others.
Be to blame:
(مسئول بودن)
He was to blame for the failure

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
5
Q

reckless

/ˈrekləs/ adjective

A

بی‌پروا، بی‌ملاحظه، بی‌فکر
. رفتار بی‌پروا (Careless or risky):

He was driving in a reckless manner.
(او به شکلی بی‌پروا رانندگی می‌کرد.)
Her reckless spending led to financial trouble.
(خرج کردن بی‌ملاحظه‌اش باعث مشکلات مالی شد.)
  1. نادیده گرفتن پیامدها (Disregard for consequences):It was reckless of him to climb the mountain without gear.
    (بی‌فکری او بود که بدون تجهیزات مناسب از کوه بالا رفت.)
How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
6
Q

defeat

/dɪˈfiːt/ noun & verb

A

اسم: شکست، هزیمت، مغلوبیت.
فعل: شکست دادن، مغلوب ساختن، پیروز شدن بر
اسم: The team suffered a heavy defeat in the final match.

(تیم در مسابقه نهایی شکست سنگینی متحمل شد.)

فعل: Our strategy helped us defeat the competition.

(استراتژی ما به ما کمک کرد تا رقبا را شکست دهیم.)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
7
Q

affair

/əˈfeə $ əˈfer/ noun

A

رابطه نامشروع (جنسی): ارتباطی پنهانی و معمولاً غیررسمی بین دو نفر که یکی یا هر دوی آن‌ها متأهل هستند.
رویداد یا حادثه: اتفاق یا رویدادی خاص که معمولاً اهمیت یا توجه عمومی دارد
رابطه نامشروع: She was involved in a secret affair with her colleague.

(او درگیر یک رابطه پنهانی با همکارش بود.)

رویداد: The political affair has been the talk of the town.

(این رویداد سیاسی موضوع صحبت شهر شده است.).

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
8
Q

precede

/prɪˈsiːd/ verb

A

پیشی گرفتن، مقدم بودن، قبل از چیزی یا کسی آمدن یا رخ دادن.معمولاً با حرف اضافه “by” یا “with” همراه می‌شود.
The meeting will precede the conference.

(جلسه قبل از کنفرانس برگزار خواهد شد.)

A brief introduction preceded the main presentation.

(یک مقدمه کوتاه قبل از ارائه اصلی آمد.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
9
Q

urban

/ˈɜːbən $ ˈɜːr-/ adjective

A

مرتبط با شهر یا ویژگی‌های شهری؛ به‌ویژه در مقابل مناطق روستایی.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
10
Q

greed

/ɡriːd/ noun

A

حرص، طمع
آز،

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
11
Q

jealousy

/ˈdʒeləsi/ noun

A

[adj.] jealous
حسادت

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
11
Q

motivate

/ˈməʊtəveɪt, ˈməʊtɪveɪt $ ˈmoʊ-/ verb

A

انگیزه دادن، تشویق کردن، برانگیختن
Her success story motivated me to pursue my dreams.

(داستان موفقیت او مرا به دنبال کردن رویاهایم تشویق کرد.)

The coach’s speech motivated the team to play harder.

(سخنرانی مربی تیم را به بازی سخت‌تر تشویق کرد.)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
12
Q

humanity

/hjuːˈmænəti, hjuːˈmænɪti/ noun

A

بشریت

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
12
Q

continent

ˈkɒntənənt, ˈkɒntɪnənt $ ˈkɑːn-/ noun & adj

A

قاره
اقلیم،

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly