keeping fit Flashcards
asset
: دارایی؛ چیز، فرد یا ویژگی ارزشمند
Example Sentence:
“Her ability to communicate effectively is a major asset for the team.”
persistent
pərˈsɪs.tənt
معنی: مصر؛ پایدار؛ مداوم
Example Sentence:
“Despite the challenges, her persistent efforts led to success.”
apparatus
ˌæpəˈreɪtəs / noun/
مجموعهای از ابزارها یا تجهیزات مورد نیاز برای انجام یک کار خاص.
ساختار یا سازمانی که برای یک هدف خاص طراحی شده است.
معادل فارسی: دستگاه، ابزار، تجهیزات، تشکیلات
مثالها:
The laboratory has a sophisticated apparatus for chemical analysis.
(آزمایشگاه یک دستگاه پیچیده برای تجزیه و تحلیل شیمیایی دارد.)
The government’s apparatus for managing crises needs improvement.
(تشکیلات دولت برای مدیریت بحران نیاز به بهبود دارد.)
chronically
تعریف:
به طور مداوم و پایدار، اغلب در طولانیمدت.
به طور مزمن، به شکلی که برای مدت طولانی ادامه داشته باشد (اغلب در ارتباط با بیماریها یا مشکلات).
معادل فارسی: به طور مزمن، به شکل طولانیمدت
مثالها:
She has been chronically ill for years.
(او برای سالها به طور مزمن بیمار بوده است.)
The company has been chronically understaffed.
(این شرکت به طور مداوم با کمبود نیروی انسانی مواجه بوده است.)
نکات مرتبط:
Root Word: Chronic (مزمن)
متضاد: Occasionally (به طور گاهبهگاه)
کاربرد: اغلب برای بیان مشکلات یا شرایط طولانیمدت استفاده میشود، مانند بیماریها یا مسائل اجتماعی.
acute
adj
تعریف:
شدید و جدی، معمولاً در مورد شرایطی که به سرعت ظاهر میشوند و نیاز به توجه فوری دارند.
بسیار حساس یا دقیق (در مورد تواناییها یا حسها).
زاویهای کمتر از 90 درجه (در هندسه).
معادل فارسی:
حاد، شدید، تیز، حساس، زاویه حاد
مثالها:
The patient was suffering from acute pain in his chest.
(بیمار دچار درد حاد در قفسه سینه بود.)
She has an acute sense of smell.
(او حس بویایی بسیار قوی دارد.)
An acute angle is less than 90 degrees.
(یک زاویه حاد کمتر از 90 درجه است.)
نکات مرتبط:
متضاد: Chronic (مزمن)، Mild (ملایم)
کاربردها:
در پزشکی: برای اشاره به شرایطی که به سرعت پیشرفت میکنند (مانند بیماریهای حاد).
در توصیف تواناییها: برای نشان دادن حساسیت یا دقت بالا.
در هندسه: برای توصیف زاویهای کوچکتر از 90 درجه.
onset
ˈɒnset”noun
The onset of winter is marked by colder days and longer nights.
(آغاز زمستان با روزهای سردتر و شبهای طولانیتر مشخص میشود.)
Early treatment can delay the onset of the disease.
(درمان زودهنگام میتواند آغاز بیماری را به تأخیر بیندازد.)
The sudden onset of the storm caught everyone by surprise.
(آغاز ناگهانی طوفان همه را غافلگیر کرد.)
نکات مرتبط:
Synonyms: Beginning, Start, Outbreak
کاربردها:
اغلب برای اشاره به شروع یک شرایط ناخوشایند (مانند بیماریها یا جنگ) استفاده میشود.
میتواند برای توصیف تغییرات فصلی یا پدیدههای طبیعی نیز به کار رود.
disrupt
verb
مختل کردن یا ایجاد بینظمی در یک سیستم، رویداد یا فرایند.
well-being
(Noun)
/ˌwɛlˈbiːɪŋ/
سلامت و رفاه
مثال:
Regular exercise contributes to your overall well-being.
ورزش منظم به سلامت و رفاه کلی شما کمک میکند
diminish
(Verb)
/dɪˈmɪnɪʃ/
کاهش دادن، کم کردن
مثال:
The medicine helped diminish the pain.
دارو به کاهش درد کمک کرد.
modarate
(Adjective / Verb)
/ˈmɒd.ər.ət/ (adjective)
/ˈmɒd.ə.reɪt/ (verb)
(صفت) معتدل، متوسط
(فعل) تعدیل کردن، کنترل کردن
مثال (صفت):
The weather in spring is usually moderate.
هوا در بهار معمولاً معتدل است.
مثال (فعل):
She tried to moderate her tone during the discussion.
او سعی کرد لحن خود را در طول بحث تعدیل کند.
controversial
بحثبرانگیز، جنجالی
مثال:
The politician made a controversial statement during the debate.
سیاستمدار در طول مناظره یک اظهار نظر بحثبرانگیز کرد.
clear-cut
(Adjective)
/ˌklɪəˈkʌt/
واضح، مشخص، روشن
مثال:
The rules of the game are clear-cut and easy to follow.
قوانین بازی واضح و آسان برای پیروی هستند.
cope
(Verb)
/koʊp/
کنار آمدن، از پس چیزی برآمدن
مثال:
She had to cope with a lot of stress during the project.
او مجبور بود با استرس زیادی در طول پروژه کنار بیاید
apt
(Adjective)
/æpt/
مستعد، مناسب، بهجا
مثال 1 (مستعد):
He is apt to learn new skills quickly.
او مستعد یادگیری مهارتهای جدید به سرعت است.
مثال 2 (مناسب):
That was an apt description of the situation.
این یک توصیف بهجا از وضعیت بود.
account
(Noun / Verb)
/əˈkaʊnt/
(اسم) حساب، گزارش
(فعل) توضیح دادن، پاسخگو بودن
مثال (اسم):
I opened a new bank account last week.
من هفته گذشته یک حساب بانکی جدید باز کردم.
مثال (فعل):
Can you account for your absence yesterday?
میتوانید غیبت دیروز خود را توضیح دهید؟
martial
(Adjective)
/ˈmɑːr.ʃəl/
نظامی، جنگی
مثال:
The country imposed martial law during the crisis.
کشور در زمان بحران حکومت نظامی برقرار کرد.
severe
(Adjective)
/sɪˈvɪə(r)/
شدید، سخت، وخیم
مثال:
The storm caused severe damage to the buildings.
طوفان خسارت شدیدی به ساختمانها وارد کرد.
craving
(Noun)
/ˈkreɪ.vɪŋ/
اشتیاق شدید، هوس
مثال:
She had a sudden craving for chocolate cake.
او به طور ناگهانی هوس کیک شکلاتی کرد.
crave
(Verb)
/kreɪv/
آرزوی شدید داشتن، هوس کردن
مثال:
I often crave spicy food in the winter.
من اغلب در زمستان هوس غذای تند میکنم
counteract
(Verb)
/ˌkaʊn.tərˈækt/
خنثی کردن، مقابله کردن
مثال:
Drinking water can help counteract the effects of dehydration.
نوشیدن آب میتواند اثرات کمآبی را خنثی کند.
expose
(Verb)
/ɪkˈspoʊz
در معرض قرار دادن، آشکار کردن
مثال 1:
The documentary exposed the truth about the illegal activities.
این مستند حقیقت فعالیتهای غیرقانونی را آشکار کرد.
مثال 2:
Don’t expose your skin to the sun for too long.
پوست خود را برای مدت طولانی در معرض آفتاب قرار ندهید.
lean
(Verb / Adjective)
/liːn/
(فعل) تکیه دادن، خم شدن
(صفت) لاغر، کمچرب، بدون اضافه
مثال (فعل):
He leaned against the wall while waiting for the bus.
او هنگام انتظار برای اتوبوس به دیوار تکیه داد.
مثال (صفت):
She prefers lean meat for a healthier diet.
او گوشت کمچرب را برای یک رژیم سالمتر ترجیح میدهد.
appear
(Verb)
/əˈpɪə(r)/
ظاهر شدن، به نظر رسیدن
مثال 1:
She appeared nervous during the interview.
او در طول مصاحبه عصبی به نظر میرسید.
مثال 2:
A rainbow appeared in the sky after the rain.
بعد از باران، یک رنگینکمان در آسمان ظاهر شد
abdominal
(Adjective)
/æbˈdɒm.ɪ.nəl/
He complained of severe abdominal pain after eating.
او پس از غذا خوردن از درد شدید شکم شکایت کرد.
consequently
(Adverb)
/ˈkɒn.sɪ.kwənt.li/
در نتیجه، بنابراین
مثال:
He didn’t study for the exam; consequently, he failed.
او برای امتحان مطالعه نکرد؛ در نتیجه، مردود شد.
trigger
(Noun / Verb)
/ˈtrɪɡ.ər/
(اسم) ماشه، عامل محرک
(فعل) موجب شدن، راه انداختن
مثال (اسم):
Stress can be a trigger for headaches.
استرس میتواند عامل محرک سردرد باشد.
مثال (فعل):
The loud noise triggered the car alarm.
صدای بلند، زنگ خطر ماشین را راه انداخت.
stimulate
(Verb)
/ˈstɪm.jə.leɪt/
تحریک کردن، برانگیختن
مثال:
The teacher used games to stimulate students’ interest in learning.
معلم از بازیها برای برانگیختن علاقه دانشآموزان به یادگیری استفاده کرد.
intensify
(Verb)
/ɪnˈten.sɪ.faɪ/
شدت بخشیدن، تقویت کردن
مثال:
The conflict intensified after the new policies were announced.
درگیری پس از اعلام سیاستهای جدید شدت یافت
predisposition
(Noun)
/ˌpriː.dɪs.pəˈzɪʃ.ən/
تمایل قبلی، آمادگی ذاتی، گرایش
مثال:
She has a genetic predisposition to diabetes.
او آمادگی ژنتیکی برای دیابت دارد.
anticipation
(Noun)
/ænˌtɪs.ɪˈpeɪ.ʃən/
انتظار، پیشبینی، اشتیاق برای آینده
مثال:
The children waited with excitement and anticipation for the party to start.
کودکان با هیجان و انتظار منتظر شروع مهمانی بودند.
Two people were overcome by
smoke trying to put out the fire.
“دو نفر با دود در حین تلاش برای خاموش کردن آتش غافلگیر شدند.”
get off the bus
از اتوبوس پیاده شدن
put offg the fire
خاموش کردن آتش