F S07 E18 Flashcards
Hypothesis
های پا ثِ سیس
فرض، فرضیه، قضیه فرضی، نهشته، برانگاشت
- to prove or disprove a hypothesis
- فرضیهای را اثبات یا رد کردن
- A proven hypothesis becomes a theory and an established theory becomes a law.
- فرضیهی اثباتشده تبدیل میشود به نگره و نگرهی مسلم تبدیل میشود به قانون.
Collar
کالِر
یقه، یخه، گریبان، گردنبند
- The collar of this shirt is a bit too tight for me.
- یقهی این پیراهن برای من قدری تنگ است.
- If the dog’s collar is loose, it will run away.
- اگر قلاده سگ شل باشد فرار خواهد کرد.
- He was collared by the police.
- پلیس یقهی او را گرفت.
- In the hallway I was collared by two cheeky students.
- در راهرو گرفتار دو دانشجوی پر رو شدم.
Emit
ایمیت
بیرون دادن، خارج کردن، بیرون ریختن، انتشار نور منتشرکردن
- A fire emitting heat and smoke.
- آتشی که گرما و دود میدهد.
- Geysers emit water.
- آبفشانها آب میجهانند.
- Gamma rays may continue to be emitted for years.
- ممکن است برونفشانی اشعهی گاما تا چندین سال دیگر ادامه داشته باشد.
Pitched
پیچد
منظم، حسابی، تهیهدیده
Pitch
پیِچ
قیر پرتاب نصب، استقرار اوج پرواز، پرواز سرازیری، جای شیب، پلکان زمین بازی بر پا کردن، نصب کردن انداختن، پرتاب کردن تنظیم کردن، قرار دادن، منظم کردن سرازیر شدن، شیب دار شدن پرت شدن، افتادن
Gracious
گرِیشِس
توفیقدهنده، فیضبخش، بخشنده، رئوف، مهربان، دلپذیر، زیر دستنواز، خیرخواه، (قدیمی)خوشایند، مطبوع دارای لطف
معنی: بسم الله رحمان رحیم»>به نام خداوند بخشنده و مهریان
- Oh, what a gracious old man!
- به، چه پیر مرد مهربان و باوقاری!
- She is a gracious hostess.
- آن زن میزبانی مهربان و جذاب است.
- gracious living
- زندگی پر ناز و نعمت
- Gracious! see how it’s snowing!
- عجب! ببین چه برفی میاد!
Colleague
کا لیگ
همکار، همقطار
- One of my colleagues got married.
- یکی از همکاران من ازدواج کرد.
- Frank was a very congenial colleague.
- فرانک همکار بسیار هممشربی بود.
Blush
بلاش
سرخ شدن، شرمنده شدن، سرخی صورت در اثر خجلت
از اینکه دیک بلاش رفته خجالت کشید
- When she saw the neighbor’s son, she blushed.
- وقتی پسر همسایه را دید، گونههایش گلگون شد.
Flaunt
فلانت
به رخ کشیدن، بالیدن، خرامیدن، جولان دادن، خودنمایی، جلوه، show of
# یه جوری رخ میگیره انگاه همه به فلانتشم نیستن
- He flaunted his medals.
- او مدالهای خود را به رخ ما کشید.
- She flaunts her beauty.
- او به زیبایی خود مینازد.
- He flaunted his new bike.
- با دوچرخهی نو خود جولان میداد.