adabiyat_sevom_20160208132311 Flashcards

1
Q

بر راستي بال نظر كرد و چنين گفت امروز همه روي جهان زير پر ماست

A

عقاب به كشيدگي و گستردگي بال هايش نگاه كرد و با غرور گفت اكنون همه ي جهان زير پر و بال من و تحت تسلط من است

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
2
Q

بر اوج چو پرواز كنم از نظر تيز ميبينم اگر ذره اي اندر تك درياست

A

وقتي بر اوج اسمان پرواز كنم با نگاه تيزبينم اگر يك ذره ميز در ته دريا حركت كند ان را ميبينم

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
3
Q

گر بر سر خاشاك يكي پشه بجنبد جنبيدن ان پشه عيان در نظر ماست

A

اگر بر روي خاشاكي پشه اي ( جنبنده اي كوچك) حركت كند حركت ان پشه را اشكار و واضح ميبينم

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
4
Q

بسيار مني كرد و ز تقدير نترسيد بنگر كه از اين چرخ جفا پيشه چه برخاست

A

عقاب بسيار خودستايي كرد و از سرنوشت و تقدير نترسيدتوجه كن كه اين روزگار ستمگر چه بلايي بر سرش اورد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
5
Q

ناگه ز كمينگاه يكي سخت كماني تيري ز قضاي بد بگشاد بر او راست

A

ناگهان از بخت و سرنوشت بد از كمينگاهي تير انداز بيرحمي تيري مستقيم به سوي او رها كرد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
6
Q

بر بال عقاب امد ان تير جگر دوزوز ابر مر او را به سوي خاك فرو كاست

A

ان تير كشنده بر بال عقاب اصابت كرد و عقاب را از اسمان به زمين پايين انداخت

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
7
Q

بر خاك بيافتاد و بغلتيد چو ماهي وانگاه پر خويش گشاد از چپ و از راست

A

عقاب به روي زمين افتاد و مانند ماهي به روي خاك غلتيد انگاه پر و بال خود را از چپ و راست باز كرد (در حال جان كندن بود )

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
8
Q

گفتا عجب است اين كه ز چوبي و ز اهن اين تيزي و تندي و پريدن ز كجا خاست

A

عقاب با خود گفت عجب است از يك تير كه از چوب و اهن است اين برندگي و سرعت و تيز پروازي چگونه به وجود امد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
9
Q

زي تير نگه كرد و پر خويش بر او ديد گفتا ز كه ناليم كه از ماست كه بر ماست

A

عقاب به سوي تير نگاه كرد و پر خود را بر روي ان ديد گفت از دست كه شكايت كنم و بنالم ريرا عامل همه ي بدبختي ها و گرفتاري ها از خود ماست

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
10
Q

زي تير نگه كرد و پر خويش بر او ديد گفتا ز كه ناليم كه از ماست كه بر ماست مفهوم

A

هر چه بر سرما مي ايد نتيجه عمل و كردار خود ماست

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
11
Q

روزي ز سر سنگ عقابي به هوا خاست واندر طلب طعمه پر و بال بياراست

A

روزي از روي سنگي عقابي به اسمان بلند شد و در جست و جوي غذا پرو بال خود را باز كرد و اماده ي پرواز شد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
12
Q

ديد يكي عرصه به دامان كوه عرضه ده مخزن پنهان كوه

A

ميداني را در دامنه كوه ديد دامن پر از گل و سبزه ي كوه نشان از گنج نهفته در دل كوه داشت

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
13
Q

نادره كبكي به جمال تمام شاهد ان روضه ي فيروزه فام

A

كبك كمياب با زيبايي كامل محبوب ان باغ (دشت ،صحرا) سبز بود

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
14
Q

تيز رو تيز دو تيز گام خوش روش و خوش پرش و خوش خرام

A

ان كبك تند رو وچابك بود و رفتار و حركاتش زيبا بود و با ناز راه ميرفت

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
15
Q

هم حركاتش متناسب به همهم خطواتش متقارب به هم

A

حركات كبك زيبا و هماهنگ بود و قدم هايش نزديك به هم و موزون بود

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
16
Q

زاغ چو ديد ان ره و رفتار راوان روش و جنبش هموار را

A

زاغ وقتي ان راه رفتن موزون و حركات هماهنگ و زيباي كبك را ديد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
17
Q

با دلي از درد گرفتار او رفت به شاگردي رفتار او

A

عاشق و شيفته ي حركات كبك شد و تصميم گرفت از او تقليد و پيروي كند و مانند او راه برود

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
18
Q

باز كشيد از روش هويش پاي در پي او كرد به تقليد جاي

A

زاغ ديگر به شيوه ي خود راه نرفت و از راه وفتن كبك تقليد كرد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
19
Q

بر قدم او قدمي ميكشيد وز قلم او رقمي ميكشيد

A

زاغ روي هر جاي پاي كبك قدم ميگذاشت و سعي ميكرد عين راه رفتن كبك را تقليد كند

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
20
Q

در پي اش القصه در ان مرغ زار رفت بر اين قاعده روزي سه چار

A

خلاصه چند روزي در ان مرغزار به اين شيوه به دنبال كبك راه رفت و راه رفتن او راتقليد كرد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
21
Q

عاقبت از خامي خود سوخته رهروي كبك نياموخته

A

سر انجام در اثر بي تجربگي خود زيان ديد و نتوانست مانند كبك راه برود

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
22
Q

كرد فراموش ره و رفتار خويش ماند قرامت زده از كار خويش

A

زاغ راه رفتن خود را نيز فراموش كرد و از تقليد كوركورانه ي خود زيان ديد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
23
Q

زاغي از انجا كه فراغي گزيد رخت خود از باغ به راغي كشيد

A

زاغي كه به دنبال استراحت و اسايش بيشتر بود باغ را رها كرد و در دشتي ساكن شد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
24
Q

شبگير غم بود و شبيخون بلا بود هر روز عاشورا و هر جا كربلا بود

A

غم همه جارا فرا گرفته بود و بلا در حال تاخت و تاز بود هر روز مبارزه حق عليه باطل (هر روز شهادت و هر جا شهادتگاه بود )

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
25
قابيليان بر قامت شب ميتنيدند هابيليان بوي قيامت ميشنيدند
طرفداران ظلم و ستم براي استواري ستم تلاش ميكردند و طرفداران حق و ازادي در فكر انقلاب بودند
26
قابيليان بر قامت شب ميتنيدند هابيليان بوي قيامت ميشنيدند مفهوم
علي رغم سخت گيري هاي رژيم شاه ستم ديدگان و طرفداران ازادي در استانه ي شهادت و در فكر انقلاب بودند
27
ديدم شبان خفته را تبدار ديدمبر خفته ي شب شبروي بيدار ديدم
شب هاي غفلت و خواب زدگي را تبدار ديدم و در ميان جهل زدگان رهبري اگاه و فرزانه و مبارز يافتم
28
مردي صفاي صحبت ايينه ديده از روزن شب شوكت ديرينه ديده
شاعر امام را هم صحبت صفا و پاكي ميداند مردي كه با اينه هم صحبت بود ( پاك و زلال بود ) و از روزن شب (عصر ستم و بيداد ) به شوكت ديرينه ( گذشته ي ديرينه ي اسلام ) مي نگريست
29
مردي حوادث پايمال حمت او عالم ثنا گوي جلال همت او
امام خميني مردي بود كه حوادث نا گوار روزگار را با همت و اراده ي خود زير پاي مي اورد و از انها عبور ميكرد و همه ي مردم ايران شكوه و عظمت او را ميستودند
30
مردي نهان با روح هم پيمان نشسته مردي به رنگ نوح در طوفان نشسته
امام خميني مردي خدايي و روحاني بود و مانند حضرت نوح نجات بخش امت بود
31
مردي نهان با روح هم پيمان نشسته مردي به رنگ نوح در طوفان نشسته مفهوم
امام خميني رهبر انقلاب و نجات بخش امت بود
32
مردي به مردي دشنه بر بيداد بسته در خامشي ها قامت فرياد بسته
امام خميني با شهامت و جوانمردي به مبارزه با ظلم و ستم برخواسته و در ان فضاي خفقان فرياد و اعتراض عليه حكومت ظلم سر داد
33
مردي تذرو كشته را پرواز داده اسلام را در خامشي اواز داده
امام خميني دين اسلام را كه در حال از بين رفتن بود دباره زنده كرد و در ان فضاي پر از ظلم و ستم و خفقان اسلام را پر اوازه كرد
34
كاي عالمي اشفته چند اشفتن تو گيتي فسرد از فتنه تا كي خفتن تو
فرياد امام خميني اين بود اي مردمي كه سرگردان و اشفته هستيد (با هم متحد نيستيد) اين تفرقه و اشفتگي شما تا كي ادامه يابد ؟ دنيا از اين ظلم و ستم و فتنه دچار تباهي شده اي جهل و نا اگاهي شما تا كي ادامه يابد ؟
35
ابر و نباريدن چه رنگ است اين چه رنگ است تيغ و نبريدن چه ننگ است اين چه ننگ است
امكانات و استعداد ها و شرايط فراهم است اما قيام و جنبشي مشاهده نميشود شمشير در دست و توان مبارزه داري اما قيامي صورت نميگيرد و اين چقدر مايه ننگ است
36
ياد احد ياد بزرگي ها كه كرديم ان پهلواني ها سترگي ها كه كرديم
به ياد ان بزرگي ها يي كه در جنگ احد خلق كرديم به ياد ان دلاوري ها و ان بزرگي هايي كه انجام داديم
37
شبگير ما در روز خيبر ياد بادا قهر خدا در خشم خيبر ياد بادا
ان حمله ي ناگهاني در سحر گاه خيبر يادش بخيرياد ان دوراني كه خشم خدا در خشم علي تجلي پيدا ميكرد بخير
38
طلوع ميكند ان افتاب پنهاني ز سمت مشرق جقرافيا ي عرفاني
امام زمان روزي از سر زمين عشق و عر فان (مكه) ظهور خواهد كرد
39
دوباره پلك دلم ميپرد نشانه چيست شنيده ام كه ميايد كسي به مهماني
دوباره دلم هيجان زده و بيقرار است و اين بي قراري نشانه امدن مهمان عزيزي ( امام زمان ) است
40
دوباره پلك دلم ميپرد نشانه چيست شنيده ام كه ميايد كسي به مهماني مفهوم
دلم براي ظهور امام زمان بي تاب وبي قرار است
41
كسي كه سبز تر است از هزار بار بهار كسي شگفت كسي ان چنان كه ميداني
كسي به مهماني ما ميايد كه حضورش موجب سرسبزي و تازگي و ابادي است كسي كه غير غابل توصيف است
42
كسي كه نقطه ي اغاز هرچه پرواز است تويي كه در سفر عشق خط پاياني
تو اغازگر پرواز و رهايي هستي و پايان بخش سفر عشق هستي ( پايان بخش خط انبيا و اوليا هستي)
43
تويي بهانه ي ان ابر ها كه ميگريند بيا كه صاف شود اين هواي باراني
اي مهدي ! گريه ي ابر ها ( عاشقانت ) به خاطر فراغ توست ظهور كن تا غم و اندوه انها پايان يابد
44
تويي بهانه ي ان ابر ها كه ميگريند بيا كه صاف شود اين هواي باراني مفهوم
با ظهور امام زمان غم و اندوه عاشقان هميشه منتظر امام زمان به پايان ميرسد
45
تو از حوالي اقليم هر كجا اباد بيا كه ميرود اين شهر رو به ويراني
تو متعلق به سرزميني هستي كه همه جايش اباد است ( هر جا تو باشي اباد ميشود ) ظهور كن كه بدون تو دنيا روبه تباهي و نابودي ميگزارد
46
كنار نام تو لنگر گرفت كشتي عشق بيا كه نام تو ارامشي است طوفاني
اي امام زمان عشق در كنار نام تو به مقصد ميرسد ( عشق به تو ختم ميشود ) ظهور كن زيرا ياد تو مانند ارامش قبل از توفان است
47
جهان قران مصور است و ايه ها در ان به جاي انكه بنشينند ، ايستادهاند
جهان مانند قراني است و پديده خاي هستي ايه و نشانه هاي ان هستند اياتي كن بر كاغذ ننشسته اند بلكه در دنيا برپا هستند
48
جهان قران مصور است و ايه ها در ان به جاي انكه بنشينند ، ايستادهاند مفهوم
همانطور كه با خواندن قران به خدا نزديك ميشويم با ديدن پديده هاي هستي نيز پي به وجود خدا ميبريم و به خدا نزديك ميشويم
49
درخت يك مفهوم است دريا يك مفهوم جنگل و خاك و ابر خورشيد و ماه و گياه
تمام پديده هاي هستي نشانه هاي وجد خدا هستند و جلوه ي جمال او را اشكار ميكنند و ما با ديدن. انها به و جود و عظمت خدا پي ميبريم
50
با چشم عاشق بيا تا جهان را تلاوت كنيم
با چشماني عاشق ديدن پديده هاي هستي ( ايات خداوند ) بيا تا جهان را عاشقانه بنگريم و پي به عظمت خدا ببريم
51
اين فصل را با من بخوان باقي فسانه استاين فصل را بسيار خواندم عاشقانه است
شعر و سرود مربوط به انقلاب اسلامي را با من بخوان انچه مهم است همين است بقيه افسانه و داستان غير حقيقي و بي اهميت است شعر و سرود مربوط به انقلاب اسلامي را بسيار خوانده ام فصل عاشقانه اي است
52
ای از بر سدره شاهراهت /وی قُبّه ی عرش تکیه گاهت
ای پیامبر والا مقام که در شب معراج از بالای اسمان هفتم گذشتی و اوج آسمان تکیه گاه توست
53
ای طاق نهم رواق بالا / بشکسته ز گوشه ی کلاهت
به عقیده ی گذشتگان طاق نهم همان فلک الافلاک یا فلک نهم است که بر افلاک دیگر احاطه دارد . مقصود شاعر این است که تو آن چنان بلند مقامی که فلک نهم با مرتبه ی رفیع خود در برابر تو بی قدر وپست است
54
هم عقل دویده در رکابت/ هم شرع خزیده در پناهت
ای پیامبر تو حاکم بر عقل هستی و عقل غلام توست دین هم مانند عقل برای اینکه سالم بماند به تو پناه آورده (عقل از پیامبر پیروی میکند ) (پیامبر از دین پاسداری میکند )
55
مه طاسک گردن سمندت /شب طرّه ی پرچم سیاهت
ای پیامبر ماه بال آمن همه زیبایی اش مانند تاس گوچک گردن اسب توست /وشب با آن همه سیاهی و عزمتش مانند رشته های سیاه حاشیه پرچم توست
56
جبریل مقیم آستانت / افلاک حریم بارگاهت
ای پیامبر جبرییل فرشته ی حامل وحی بر در گاه تو اقامت کرده / و آسمان با همه ی عزمتش مانند حریم بارگاه تو است
57
چرخ ارچه رفیع،خاک پایت /عقل ارچه بزرگ ، طفل راهت
ای پیامبر آسمان اگرچه بلند است ولی در برابر عزمت تو بی ارزش است / و عقل اگرچه بزرگ است ولی در راه شناخت تو ناتوان است
58
خوردست خدا ز روی تعظیم / سوگند به روی همچو ماهت
ای پیامبر خداوند از روی احترام به صورت همچون ماه تو سوگند یاد کرده
59
ایزد که رقیب جان خرد کرد / نام تو ردیف نام خود کرد
خداوند که عقل و خرد را نگهبان جان قرار داد / نام تو را ای پیامبر در ردیف نام خود قرار داد
60
از دست و زبان که براید کز عهده ی شکرش به در آید
خدایا چه کسی با اعمال و سخنان خود میتواند نعمت های تو را شکر کند 
61
بنده همان به که ز تقصیر خویش            عذر به درگاه خدای آورد  ورنه ، سزاوار خداوندی اش        کس نتواند که به جای آورد      
همان بهتر که بنده به خاطر کوتاهی در  کار عبادت ( انجام گناه ) به در گاه خدا توبه کند . وگرنه هیچ کس نمیتواند از عهده ی اطاعتی که شایسته ی خداوندی اوست بر آید .
62
پرده ی ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفه ی روزی به خطای منکر نبُرد. 
آبروی بندگان را با وجود گناه کاری آنان نمیریزد و روزی و رزق مقرر آنها را با وجود خطاکار بودنشان قطع نمیکند 
63
ابر  و باد و مه  و خورشید و فلک در کارندتا تو نانی به کف اری و به غفلت نخوری  
 ای انسان همه ی پدیده های هستی در تلاشندتا تو کسب روزی کنی و بی خبر از یاد خدا انها را مصرف نکنی
64
همه از بهر تو سر گشته و فرمانبردارشرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
ای انسان همه ی پدیده های هستی به خاطر تو در تکاپو و حرکت و مطیع اند ایین انصاف نیست که تو از دستور های خدا اطاعت نکنی
65
چه غم دیوار امّت را که دارد چون تو پشتیبان؟چه باک از موج بحر ان را که باشد نوح کشتیبان ؟
ای پیامبر پیروان تو که حمایت کننده ای مانند تو را دارند غمی ندارندهمان گونه که اگر حضرت نوح کشتیبان باشد ترسی از موج دریا وجود ندارد 
66
کرم بین و لطف خداوندگار گنه بنده کردهست و او شرمسار
لطف و کرم خداوندرا ببین بنده گناه کرده است ولی او شرمنده است 
67
گر کسی وصف او ز من پرسد/بی دل از بی نشان چه گوید باز؟عاشقان کشتگان معشوق اند /بر نیاید ز کشتگان آواز 
اگر کسی وصف محبوب (خدا) را از من بپرسد من عاشق از آن محبوب بی نشان چه میتوانم بگویم عاشقان کشته شدگان در راه محبوب هستند و از انسان مرده صدایی بر نمی آید .
68
یکی از صاحبدلان سر به جیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت مستغرق شده ؛آن گه که از اینم معاملت باز آمد ،یکی از دوستان گفت :از این بوستان که بودی ،ما را چه تحفه کرامت کردی ؟
یکی از عارفان در حالت تفکر عارفانه دل خود را از توجه به هرچه غیر از حق حفظ کرده بود و در دریای پی بردن به حقایق الهی غرق شده بود و آنگاه که از ایناعمال عبادی به حالت عادی برگشت یکی از دوستان به او گفت از این حقایق و معارف الهی که نصیب تو شد برای ما چه هدیه ای آورده ای 
69
گفت: به خاطر داشتم که چون به درخت گل رسم ، دامنی پر کنم هدیّه ی اصحاب را .چون برسیدم ، بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت !
گفت در نظر داشتم که وقتی به حقایق  معارف الهی رسیدم دامنی از آن حقایق الهی برای هدیه به دوستانم فراهم کنم اما وقتی رسیدم لذت وشادی حاصل از رسیدن به آن حقایق چنان مرا شاد کرد که وجود خود را فراموش کردم .
70
ای مرغ سحر ! عشق ز پروانه بیاموز کان سوخته  را جان شد وآواز نیامد 
ای عاشقان ظاهری عاشق بودن را از عاشقان حقیقی (پروانه) بیاموزیم ،زیرا جانش را در راه عشقش از دست داد و ادعای عاشقی نکرد
71
این مدّعیان در طلبش بی خبران اندکان را که خبر شد ف خبری باز نیامد
کسانی که ادعای عاشقی می کنند ( عاشقان ظاهری) محبوب را نشناخته اند کسی که محبوب را شناخت و عاشق حقیقی شد ادعای عاشقی ندارد مفهوم : پاکبازی و بی ادعایی
72
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهموز هرچه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم 
ای خدایی که برتر از گمان و مقایسه کردن و و پندار و وهم ما انسان ها هستی و از هرچه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم برتری
73
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمرما همچنان در اول وصف تو مانده ایم
خدایا مجلسی که در آن ذکر تو بود به |پایان رسید ( عمر ما نیز به پایان رسید) ولی ما هنوز از وصف تو ناتوانیم
74
چو شد روز رستم بپوشید گبر/نگهبان تن کرد بر گبر ببر
وقتی روز شد رستم برای حفظ تن علاوه بر لباس رزم ببر بیان (زره مخصوص) را نیز پوشید
75
کمندی به فتراک زین بر ببست/بر آن باره ی پیل پیکر نشست
رستم کمندی به ترک بند زین اسبش بست و بر روی اسب تنومند خود نشست
76
بیامد چنان تا لب هیرمند/ همه دل پر از باد و لب پر ز پند
رستم تا ساحل رود هیرمند آمد در حالیکه ناراحت و متاسف بود و بر لبانش پند و اندرز بود ( به فکر دادن پند و اندرز به اسفندیار بود )
77
گذشت از لب رود و بالا گرفت/ همی ماند از کار گیتی شگفت
سپس از ساحل رود هیرمند گذشت و به سمت بالا رفت در حالی که از کار روزگار متعجب و حیران بود
78
خروشید کای فرخ اسفندیار /هماوردت آمد برآرای کار
رستم فریاد زد که ای اسفندیار خوش اقبال/حریف تو آمد آماده ی جنگ باش
79
چو بشنید اسفندیار این سخن /از آن شیر پرخاش جوی کهن
وقتی اسفندیار این سخن را از رستم قدرتمند و جنگ جو شنید
80
بخندیدو گفت اینک آراستم /بدان گه که از خواب برخاستم
خندید و گفت من از زمانی که از خواب برخواسته ام آماده ی پیکار با تو هستم
81
بفرمود تا جوشن و خود اوی /همان ترکش و نیزه ی جنگ جوی
اسفندیار دستور داد تا زره و کلاهخود و هم چنین نیزه و تیر دانش را بیاورند
82
ببردند و پوشید روشن برش /نهاد آن کلاه کی ای بر سرش
بیاوردند و زره را به تن کرد و کلاه فرماندهی (سروری ، پادشاهی ) را بر سرش گذاشت.
83
بفرمود تا زین بر اسپ سیاه/نهادند و بردند نزدیک شاه
اسفندیار دستور داد که زین را بر اسب سیاهش گذاشته (اسبش را آماده کنند ) و نزد او ببرند
84
چو جوشن بپوشید پرخاش جوی/ ز زور و ز شادی که بود اندر اوی
وقتی اسفندیار جنگجو زره را پوشید از شدت توتن نیرو و شادی و هیجانی که در او بود
85
نهاد آن بن نیزه را بر زمین / ز خاک سیاه اندر آمد به زین
نیزه اش را بر زمین زد و به یاری نیزه به روی اسب پرید
86
به سان پلنگی که بر پشت گور /نشیند بر انگیزد از گور شور
مانند پلنگی که هنگام شکار بر پشت گور خر می پرد و آن گور خر را به جست و خیز در می آورد و بی تاب و مضطرب می کند
87
بر آن گونه رفتند هر دو به رزم / تو گفتی که اندر جهان نیست بزم
دو پهلوان آن گونه به جنگ روی آوردند که گویی در }جهام مجلس بزم و شادی وجود نداشت
88
چو نزدیک گشتند ،پیر و جوان / دو شیر سرافراز و دو پهلوان
وقتی آن دو پهلوان سرافراز مانند دو شیر جنگ جو به هم نزدیک شدند.
89
خروش آمد از باره ی هر دو مرد / تو گفتی بدرّید دشت نبرد
چنان خروشی از اسب هر دو پهلوان جنگ جو بلند شد که گویی میدان نبرد متلاشی شد
90
چنین گفت رستم به آواز سخت/که:ای شاه شادان دل ونیک بخت
رستم با فریاد بلند به اسفندیار گفت که ای پادشاه شاد و خوش اقبال
91
اگر جنگ خواهی و خون ریختن /بر این گونه سختی برآویختن
اگر خواهان جنگ و خون ریزی هستی و اینگونه نبرد سخت را میخواهی
92
بگو تا سوار آورم زابلی / که باشند با خنجر کابلی
بگو تا برای چنین جنگی سوارانی جنگ جو از زابل ،مسلح به شمشیر کابلی بیاورم
93
برین رزمگه شاان به جنگ آوریم /خود ایدر زمانی درنگ آوریم
سواران دو سپاه را به جنگ وادار کنیم و خود اینجا اکنون مدتی درنگ کنیم و نجنگیم
94
بباشد به کام تو خون ریختن/ببینی تکاپوبی و آویختن
اگر خواسته و میل تو جنگ و خون ریزی است ان جا جنگ و نبرد را میبینیم
95
چنین پاسخ آوردش اسفندیار/که چندین چه گویی چنین نابه کار
اسفندیار چنین به او پاسخ داد که چقدر سخنان بیهوده به زبان می آوری
96
چه باید مرا جنگ زابلستان؟/وگر جنگ ایران و کابلستان؟
جنگ با لشکر زابلستان ویا لشگر ایران و کابلستان برای من چه ضرورت و فایده ای دارد
97
مبادا چنین هرگز اییین من /سزا نیست این کار در دین من
هرگز آیین و روش من چنین نیست و آرزو میکنم که هرگز این گونه نباشد زیرا این کار شایسته دین و مذهب و آیین من نیست (پادشاهیی به قیمت جان مردم شایسته و سزاوار آیین و مذهب من نیست)
98
که ایرانیان را به کشتن دهم /خود اندر جهان تاج بر سر نهم
که ایرانیان را بکشم و خود در جهان پادشاهی کنم( حفظ جان مردم مهم تر از حکومت کردن است)
99
تو را گر همی یار باید بیار/ مرا یار هرگز نیاید به کار
تو اگر نیاز به کمک و یاوری داری این کار رابکن (سوارانت را به میدان بیاور) من هرگزنیاز به کمکی ندارم (به تنهایی میجنگم )
100
نهادند پیمان دو جنگی که کس /نباشد بر آن جنگ فریاد رس
دو پهلوان با م پیمان بستند که به تنهایی پیکار کنند و هیچکس به آنها کمک نکند
101
نخستین به نیزه برآویختند / همی خون ز جوشن فرو ریختند
نخستین مرحله با نیزه به جنگ پرداختند و خون زیادی از بدن آنها جاری شد
102
ز نیروی اسپان و زخم سران / شکسته شد آن تیغ های گران
بر اثر قدرت تاخت و تاز اسب ها و ضربه ی پهلوانان شمشیر های محکم آنها شکسته شد
103
چو شیران جنگی بر آشوفتند / پر از خشم ف اندام ها کوفتند
دو پهلوان مانند شیر های جنگی به هم حمله کردند و با عصبانیت به یکدیگر آسیب رساندند ( ضربه هایی را به بدن هم وارد کردند )
104
همان دسته بشکست گرز گران /فروماند از کار دست سران
همچنین گرز های گران آنها از دسته شکست و دیگر سلاحی برای آنها باقی نماند
105
گرفتند زان پس دوال کمر / دو اسب تگاور فرو برده سر
دو پهلوان کمربند چرمین یکدیگر را گرفتند و در حالی که اسب هایشان به هم نزدیک شده بودند
106
همی زور کرد این بر آن آن بر این /نجنبید یک شیر بر پشت زین
دو پهلوان به همدیگر فشار آوردند هیچکدام از پهلوان ها از جای خود حرکت نکردند و هیچ یک بر دیگری فایق نیامد
107
پراکنده گشتند ز آوردگاه / غمی گشته اسپان و مردان تباه
دو پهلوان میدان نبرد را ترک کردند در حالی که خود و اسب هایشان زخمی شده بودند
108
کف اندر دهانشان شده خون و خاک / همه گبر و بر گستوان چاک چاک
دهان آنها پر از خاک و خون بود و همه ی لباس های رزمی شان پاره پاره شده بود ( بر دشواری نبرد اشاره دارد )
109
فراموش کردی تو سگزی مگر / کمان و بر مرد پرخاش خر
اسفندیار گفت ای پهلوان سیستانی ایا تو قدرت تیر اندازی و قدرت بدنی مرا فراموش کردی؟
110
ز نیرنگ زالی بدین سان درست / وگر نه که پایت همی گور جست
نیرنگ و فریب زال تو را سالم نگه داشته است وگر نه تا کنون مرده بودی و مرگ تو حتمی بود
111
بکوبمت زین گونه امروز یال / کزین پس نبیند تو را زنده زال
امروز تو را چنان بر زمین بکوبم که دیگر زال تو را زنده نبیند
112
بترس از جهاندار یزدان پاک / خرد را نکن با دل اندر مغاک
رستم گفت از خداوند پاک که جهان هستی در پنجه قدرت اوست بترس و عقل و احساس خود را تباه نکن ( عقلت را به دست احساس نده و خود را خوار نکن )
113
من امروز، نز بهر جنگ آمدم /پی پوزش و نام و ننگ آمدم
من امروز برای جنگیدن نیامده ام من برای حفظ ابرو و عذر خواهی آمده ام
114
تو با من به بیداد کوشی همی /دو چشم خرد را بپوشی همی
تو امروز با من دشمنی میکنی و ظالمانه با من رفتار میکنیو بر اساس عقل و منطق عمل نمیکنی
115
کمان را به زه کرد و آن تیر گز/که پیکانش را داده بود آب رز
رستم آن تیر گز را که پیکارش زهر الود بود در کمان قرار داد
116
همی راند تیر گز اند کمان / سر خویش کرده سوی آسمان
رستم تیر گز سمی را در کمان قرار داد و سر خود را به سوی آسمان بلند کرد و با خدای خود راز و نیاز کرد
117
همی گفت کای پاک دادار هور/ فزاینده ی دانش و فرّ و زور
رستم میگفت که ای خداوند منزه و پاک و ای آفریننده ی خورشید و ای کسی که به علم شکوه و قدرت ما می افزایی
118
همی بینی این پاک جان مرا /توان مرا هم روان مرا
خدایا تو هم لز روح پاک من و هم از توان وقدرت من با خبری ( تو از نیت من آگاهی)
119
که چندین بپیچم که اسفندیار / مگر سر بپیچاند از کار زار
تو میدانی که من چقدر تلاش میکنم که شاید اسفندیار از جنگیدن صرف نظر کند
120
تو دانی که بیداد کوشد همی / همی جنگ و مردی فرو شد همی
تو میدانی که اسفندیار برای جنگید اصرار میکند و ظالمانه با من برخورد میکند و ادعای جنگ آوری و مردانگی میکند
121
به باد افره این گناهم مگیر / تویی آفریننده ی ماه و تیر
خدایا تو که افریننده ی آسمان هستی مرا به خاطر گناه کشتن اسفندیار مجازات نکن
122
تهمتن گز اندر کمان راند زود /بر آن سان که سیمرغ فرموده بود
بلافاصله رستم تیر گز را همانگئنه که سیمنرغ دستور داده بود از کمان رها کرد
123
بزد تیر بر چشم اسفندیار/ سیه شد جهان پیش آن نامدار
رستم تیر را به چشم اسفندیار زد به طوریکه جهان در برابر چشم های او تیره شد
124
خم اورد بالای سرو سهی / از او دور شد دانش و فرّهی
قامت بلند اسفندیار که هم چون سرو راست قامت بود خمیده شد و دانش و شکوه از او دور و خوارو ذلیل شد
125
حیات این جماعت در بذل توجّه و مرگشان در بی اعتناییه
زندگی هنر مندان در توجه به انهاست و بی اعتنایی به انها باعث مرگشان میشود
126
پیر و جوان طفلین ف از خود راضی
همه ی شما هنرمندان ضعیف و نا آگاه و مغرور هستید
127
در خانه هم ، بچه های شیرین بیشتر مورد اعتنای پدر هستند
در دنیا هنر مندان مورد توجه لطف خداوند هستند
128
بعید از ما قدرت مداران هفت خطّه که تو این بازی قهر و آشتی کوتاه بیاییم . امروز تو این مملکت حرف حرف ماست . مجلس و عدلیّه و دولت تعارفه . میتونیم امر کنیم همین فرداریز و درشتتون رو ببرن زراعت تا قدر عافیت بدونین و سر عقل بیایین
از ما حاکمان قدرتمند که استاد حیله و نیرنگ هستیم بعید است که در بازی قهر و آشتی هنرمندان تسلیم بشیم .امروز در این کشور هر کاری بخواهیم انجام میدهیم قوه مقننه و دادگستری و هیات وزیران تشریفات است .میتونیم مین فردا هنمندان مشهور و غیر مشهور را به زراعت و کشاورزی ببریند تا ارزش سلامتی را بدانند و متوجه بشوند و با شاه مخالفت نکنند
129
لطف عشق در جنونه ؛ مروت شاها نه نیست خراب کردن اشیا این جماعت مجنون
خوبی عشق دیوانگی است از جوانمردی پادشاه دور است که خانه هنرمندان را روی سرشان خراب کند
130
دندان کبابا خوری ندارم ؛ خوراک من نان و ماسته
پیر شده ام و دندانی ندارم که با آن کباب بخورم (اهل تجملات و تشریفات نیستم و قانع ام )
131
باب دندون شاه گربه های قاجاریه . پهلوی با دندون ببر غذا میخوره
مطابق میل پادشاه هان راحت طلب و ترسوی قاجار است . شاهان پهلوی راحت طلب نیستند و قوی اند
132
تو سر چهارتا شاه رو خوردی
وجود تو نحس و شوم است زیرا تو مرگ چهار تا شاه را دیده ای و هنوز خود زنده ای
133
خواب شهریاران خجسته پیوسته نیکوست . نکته ی دیگر ، از خوش ذوقی خواب شاهانه که فقط افراد خوش منظر اجازه ی تشرّف به خواب ملوکانه دارند؛ نظیر استاد کمال الملک که در برازندگی قامت وسیما ، الحق رب النوع وجاهت اند وآدم های بی ریخت و بد قواره ای مثل جان نثار ، اجازه ی شرف یابی به خواب همایونی ندارند.
از خوش سلیقگی که خواب شاهان دارد این است که فقط افراد زیبا اجازه ی وارد شدن به خواب آهنا را دارند مانند استاد کمال المک که در خوش اندامی و زیبایی انصافا خدای زیبایی زاهری اند و آدم های بد قیافه و بد اندام مانند از جان گذشته و فداکار ( منظور تدین است) اجازه ی وارد شدن به خواب پادشاه را ندارند
134
اختیار با من نیست که بگویم بله ؛ برای اخذ این تصمیم باید شما همه ی محبّان مرا یکی یکی حاظر بکنید
اختیار من به دست دوست دارانم است باید انها را حاظر کنید و یکی یکی از انها اجازه بگیرید
135
چه فرمان یزدا نچه فرمان شاه
تضمین به شاهنامه ؛ فرمان شاه برابر با فرمان خداست پس از فرمان شاه نیز باید مانند فرمان خدا اطاعت کرد
136
با خاک پای شما تبرّک بشه
شما روی آن راه بروید و اولین کسی باشید که روی آن راه میرود ( بیانگر احترام مردم به هنرمند )
137
همه عمر یک نظر به زیر پا نینداختم
کنایه از به فرش و هنرمندان فرشباف توجهی نکردم
138
هنر این ذوق گسترده است ؛ شاهکار کار توست
ذوق وسیع واین فرش گسترده است و کار تو هنر اصیل است
139
این زیر پایی شان استادان هنر نیست
شان و مقام هنرمندان بسیار بالاست
140
همش را یه جا بالا میکشم
کنایه از تصاحب میکنم
141
پهلوی اهل من بمیرم تو بمیری نیست ؛ گردن ادمو میشکونه
شاه پهلوی اهل خواهش و التماس نیست و جدی است
142
شما که پرده ها از صورت شاه شهید ساخته اید
شما که از صورت ناصر الدین شاه نقاشی کشیده اید
143
نشان حبس و تبعید را در سینه دارم
کنایه از قبلا حبس و تبعید را تجربه کرده کرده ام
144
گل دسته های مسجد بدجوری هوس بالا رفتن را به کلّه ی ادم میزد
انسان را وسوسه میکرد که از گل دسته های مسجد بالا رود
145
ما هیچکدام کاری به کار گلدسته ها نداشتیم
کنایه از بی توجهی به گلدسته ها
146
مدیر مدام پاپی می شد
کنایه از دنبال میکرد ، پیگیر بود
147
گل دسته ها توی چشمت بود
کنایه از جلب توجه میکرد
148
خود گنبد چنگی به دل نمیزد. لخت و آجری با گله به گله سوراخ هایی برای کفتر ها - عین تخم مرغ خیلی گنده - از ته بر سقف مسجد نشسته بود ؛ نخراشیده و زمخت.
خود گنبد چالب توجه نبود گنبد مسجد خالی و آجری و جا به جا سوراخ هایی برای کبوتران داشت مانند تخم مرغی بسیار بزرگ ......بد منظره و خشن و نا هموار و بد قواره
149
در های ورودشان را ما از توی حیاط مدرسه میدیدیم که روی بام مسجد سیاهی میزد .
در پشت بام مسجد تاریک تر از اطراف به نظر میرسید
150
عوضش خیلی دل داشت
مجاز از جرات داشت
151
خیال زورخانه را از کلت به در کن
فکر رفتن به زور خانه را فراموش کن
152
از بس میل گرفت نصف تنش لمس شد
از بس با میل زورخانه ورزش کرد بدنش بی حس و حرکت شد
153
محل نگذاشته بودم
اعتنا نکرده بودم
154
چرا عذا گرفته ای
کنایه از چرا ناراحتی
155
یه اتاقک چوبی که صاف روی پشت بونه
کاملا روی پشت بام است
156
مدتی با قفلش کند و کو کردیم
عامیانه ی (( کند و کاو )) به معنی جست و جو و تفحّص.در اینجا یعنی با قفل در ور رفتیم .
157
خوبیش این بود که چفت پای در بود
خوبی کار این بود که گیره ی در پایین بود
158
قفل در پلکان مسجد هم مثل خود در پلکان بود
قفل در مسجد مانند خود در مسجد قدیمی و با ارزش و قابل احترام بود .
159
باز رفتیم توی نخ گل دسته ها
دوباره روی گلدسته ها دقیق شدیم و دوباره به گلدسته ها توجه کردیم
160
خیال میکنی کش رفتم
کنایه آن را از جایی دزدیدم