adabiyat_sevom_20160208132311 Flashcards
بر راستي بال نظر كرد و چنين گفت امروز همه روي جهان زير پر ماست
عقاب به كشيدگي و گستردگي بال هايش نگاه كرد و با غرور گفت اكنون همه ي جهان زير پر و بال من و تحت تسلط من است
بر اوج چو پرواز كنم از نظر تيز ميبينم اگر ذره اي اندر تك درياست
وقتي بر اوج اسمان پرواز كنم با نگاه تيزبينم اگر يك ذره ميز در ته دريا حركت كند ان را ميبينم
گر بر سر خاشاك يكي پشه بجنبد جنبيدن ان پشه عيان در نظر ماست
اگر بر روي خاشاكي پشه اي ( جنبنده اي كوچك) حركت كند حركت ان پشه را اشكار و واضح ميبينم
بسيار مني كرد و ز تقدير نترسيد بنگر كه از اين چرخ جفا پيشه چه برخاست
عقاب بسيار خودستايي كرد و از سرنوشت و تقدير نترسيدتوجه كن كه اين روزگار ستمگر چه بلايي بر سرش اورد
ناگه ز كمينگاه يكي سخت كماني تيري ز قضاي بد بگشاد بر او راست
ناگهان از بخت و سرنوشت بد از كمينگاهي تير انداز بيرحمي تيري مستقيم به سوي او رها كرد
بر بال عقاب امد ان تير جگر دوزوز ابر مر او را به سوي خاك فرو كاست
ان تير كشنده بر بال عقاب اصابت كرد و عقاب را از اسمان به زمين پايين انداخت
بر خاك بيافتاد و بغلتيد چو ماهي وانگاه پر خويش گشاد از چپ و از راست
عقاب به روي زمين افتاد و مانند ماهي به روي خاك غلتيد انگاه پر و بال خود را از چپ و راست باز كرد (در حال جان كندن بود )
گفتا عجب است اين كه ز چوبي و ز اهن اين تيزي و تندي و پريدن ز كجا خاست
عقاب با خود گفت عجب است از يك تير كه از چوب و اهن است اين برندگي و سرعت و تيز پروازي چگونه به وجود امد
زي تير نگه كرد و پر خويش بر او ديد گفتا ز كه ناليم كه از ماست كه بر ماست
عقاب به سوي تير نگاه كرد و پر خود را بر روي ان ديد گفت از دست كه شكايت كنم و بنالم ريرا عامل همه ي بدبختي ها و گرفتاري ها از خود ماست
زي تير نگه كرد و پر خويش بر او ديد گفتا ز كه ناليم كه از ماست كه بر ماست مفهوم
هر چه بر سرما مي ايد نتيجه عمل و كردار خود ماست
روزي ز سر سنگ عقابي به هوا خاست واندر طلب طعمه پر و بال بياراست
روزي از روي سنگي عقابي به اسمان بلند شد و در جست و جوي غذا پرو بال خود را باز كرد و اماده ي پرواز شد
ديد يكي عرصه به دامان كوه عرضه ده مخزن پنهان كوه
ميداني را در دامنه كوه ديد دامن پر از گل و سبزه ي كوه نشان از گنج نهفته در دل كوه داشت
نادره كبكي به جمال تمام شاهد ان روضه ي فيروزه فام
كبك كمياب با زيبايي كامل محبوب ان باغ (دشت ،صحرا) سبز بود
تيز رو تيز دو تيز گام خوش روش و خوش پرش و خوش خرام
ان كبك تند رو وچابك بود و رفتار و حركاتش زيبا بود و با ناز راه ميرفت
هم حركاتش متناسب به همهم خطواتش متقارب به هم
حركات كبك زيبا و هماهنگ بود و قدم هايش نزديك به هم و موزون بود
زاغ چو ديد ان ره و رفتار راوان روش و جنبش هموار را
زاغ وقتي ان راه رفتن موزون و حركات هماهنگ و زيباي كبك را ديد
با دلي از درد گرفتار او رفت به شاگردي رفتار او
عاشق و شيفته ي حركات كبك شد و تصميم گرفت از او تقليد و پيروي كند و مانند او راه برود
باز كشيد از روش هويش پاي در پي او كرد به تقليد جاي
زاغ ديگر به شيوه ي خود راه نرفت و از راه وفتن كبك تقليد كرد
بر قدم او قدمي ميكشيد وز قلم او رقمي ميكشيد
زاغ روي هر جاي پاي كبك قدم ميگذاشت و سعي ميكرد عين راه رفتن كبك را تقليد كند
در پي اش القصه در ان مرغ زار رفت بر اين قاعده روزي سه چار
خلاصه چند روزي در ان مرغزار به اين شيوه به دنبال كبك راه رفت و راه رفتن او راتقليد كرد
عاقبت از خامي خود سوخته رهروي كبك نياموخته
سر انجام در اثر بي تجربگي خود زيان ديد و نتوانست مانند كبك راه برود
كرد فراموش ره و رفتار خويش ماند قرامت زده از كار خويش
زاغ راه رفتن خود را نيز فراموش كرد و از تقليد كوركورانه ي خود زيان ديد
زاغي از انجا كه فراغي گزيد رخت خود از باغ به راغي كشيد
زاغي كه به دنبال استراحت و اسايش بيشتر بود باغ را رها كرد و در دشتي ساكن شد
شبگير غم بود و شبيخون بلا بود هر روز عاشورا و هر جا كربلا بود
غم همه جارا فرا گرفته بود و بلا در حال تاخت و تاز بود هر روز مبارزه حق عليه باطل (هر روز شهادت و هر جا شهادتگاه بود )