نظریه ارگانیسمی و تطبیقی ورنر Flashcards
روانشناسان گشتالت بر این عقیده اند که وقتی ما اشیایی را دریافت می کنیم، آنها را به صورت (1)، درک می کنیم. مثلا یک دایره نقطه چین را بدون توجه به اینکه از تعدادی نقطه تشکیل شده است، به همان صورت دایره درک می کنیم. تجربه ما از شکل اشیا در کنترل نیروهای منظمی در دستگاه عصبی مرکزی ماست. یکی از اصولی که این نیروها بر اساس آنها کار می کنند (2) است، یعنی گرایش به (3).
1- شکل های کلی که نمی توان آنها را به اجزای جداگانه تجزیه کرد
2- قانون بستگی یا تکمیل
3- کامل کردن الگوها
ورنر بیشتر به مکتب (1) نزدیک است. این مکتب با اصول کلی گشتالت موافق بود، ولی اعتقاد داشت که جهت گیری برلین (1) اصولا (2)، زیرا بسیار باریک بینانه به جای تمرکز بر تمامیت عمل و احساس ارگانیزم، تاکید بر (3) دارد.
1- لایپزیک
2- کل نگر نیست
3- ادراک
ارگانیسم یا اَندامگان، به معنای (1) است که با تأثیرشان بر یکدیگر، امکان سازگاری با محیط و تضمین (2) و پایداری کلّ آن موجود زنده (جاندار) را فراهم میکنند.
1- یک سامانه زنده و پیچیده از اعضا
2- بقا
ورنر رشد را به نوعی (1) پیوند می دهد. رشد مشتمل بر تغییراتی در ساختار است که می توان آن را بر طبق اصل (2) تعریف کرد: رشد زمانی اتفاق می افتد که از حالت نسبتا (3)، به حالتی که موجب افزایش (4) و یکپارچگی سلسله مراتبی شود برسیم. افتراق، زمانی اتفاق می افتد که یک کل همه جانبه به بخش هایی با شکل ها و کارکردهای متفاوت مجزا شود. یکپارچگی سلسله مراتبی یعنی رفتارها تحت کنترل مراکز بالاتر تنظیم کننده قرار می گیرند.
1- جهت گیری ارگانیسکی و تطبیفی
2- اوروتوژنیک
3- عدم افتراق
4- افتراق
اصول (1)، رفتار را در بسیاری از حیطه ها توصیف می کند. مثلا حرکات یکسان جلو و عقب کردن دست کودکان در ابتدا برای نقاشی کشیدن، به همان نسبت که انواع متفاوتی از حرکت ها و ضربه ها را تجربه می کنند افتراق بیشتری می یابند و تمایز بین آنها بیشتر می شود.
1- اورتوژنیک
موضوع عمده: افتراق خود از شی
یعنی فرایندی که در آن کودک (1). این فرایند در سه مرحله روی می دهد و با دوره های نوزادی، کودکی و نوجوانی انطباق دارد. ورنر به (2) توجهی نداشت.
1- خویشتن خود را از محیط جدا می کند
2- سن
سطح (1): نوزاد به سختی می تواند جهان خارج را جدا(افتراق) از اعمال، حواس و احساسات جاری خود تجربه کند. او اجسام را تا آنجا می شناسد که بتواند بمکد، لمس کند یا دست بگیرد.
1- حسی-حرکتی-عاطفی
سطح (1): به تدریج اشیا را بیرون و جدا از خود درک می کنند. آنها عقب می ایستند و به اشیا نگاه می کنند. نام آنها را می پرسند و به توصیفشان می پردازند. حدی از (2) را بدست آورده اند.ادراک آنها به اعمال و احساس هایشان وابسته است.
1- ادراکی
2- عینیت
سطح (1) : تفکر در ابعادی کلی و مجرد.
1- ادراکی تفکر
برگشت به سطوح اولیه
رشد (1) است یعنی به سوی نهایی ترین حالت های بلوغ به پیش می رود. انسان ها به طور طبیعی به سوی شیوه های فکری(2) پیشرفت می کنند.
(3) به فرایندی از رشد اطلاق می شود که در هر زمانی که با تکلیفی نظیر درک شی یا حل مساله روبرو هستیم، اتفاق می افتد. در هر یک از این موارد فرایند ذهنی ما از همان تسلسلی عبور می کند که مشخصه رشد در طول دوران زندگی است. یعنی ما با تاثراتی مبهم و کلی، که با احساس ها و حواس جسمانی ما، سر و کار دارد، شروع می کنیم. (3) نوعی فرایند (4) است که طی آن به طور دایم از سطوح (5) آغاز می کنیم.
1- غایت گرا 2- مجرد و ادراکی 3- میکروژنز 4- خود بازسازی 5- غیر افتراقی
ورنر اعتقاد داشت مردم بر حسب میزان درگیر شدن در فرایند (1) با یکدیگر تفاوت دارند. برخی آمادگی (1) بیشتری دارند یعنی می توانند بیشتر به عقب برگردند و به طور کامل هم شکلهای فکری اولیه و هم پیشرفته را، به کار بگیرند. بعلاوه این توانایی برگشت، فرد خلاق، یعنی فردی را که همواره آماده شروع دوباره است نیز مشخص می سازد. برخی افکار به نحو متمایزی در (1) وجود ندارد. بیماران مبتلا به (2) به افکار اولیه برگشت می کنند ولی در همان جا توقف می کنند و تفکر آنها بدون سازماندهی باقی می ماند.
1- میکروژنتیک
2- اسکیزوفرنی
ورنر به طور کلی معتقد بود : هرچقدر فرد خلاق تر باشد (1) او در سطوح رشد وسیع تر خواهد بود. به عبارت دیگر قابلیت و توانایی او برای بهره وری از (2) بیشتر است.
1- دامنه عملیاتی
2- عملیات اولیه و پیشرفت
جهت گیری و توجیه ارگانیسمی:
ورنر بر این باور است که ما تا سر حد امکان باید (1) را همانطور که در ارتباط با کل ارگانیزم، عملکرد، احساس و تلاش ما رخ می دهند مطالعه کنیم. مثلا نباید فعالیت های ادراکی را به صورت جدا مورد مطالعه قرار دهیم، بلکه باید آنها را همان طور که از سرچشمه های عملی و احساسی اولیه پدید می ایند، بررسی کنیم.
(1) مختلف در کودکان نسبت به بزرگسالان افتراق بسیار کمتری دارند. مثلا ادراک کودک به شدت با عاطفه و عمل حرکتی او آمیخته است. کودک با دیدن یک مثلث چوبی آن را همان گونه که ما می بینیم یعنی صرفا یک شکل هندسی نمی بیند و چون نوک آن تیز است آن را به عنوان ابزاری می بیند که می توان با آن زمین را حفر کرد یا چیزی که می تواند تهدید کننده باشد.
1- فرایندهای روانی
رویکرد تطبیقی:
او قصد داشت نشان دهد که (1)، ما را به مقایسه (2) در بسیاری از زمینه های مختلف، از جمله فرهنگ ها، گونه ها و حالات آسیب شناختی متفاوت، قادر می سازد. ورنر به همترازی بین انسانها و فرهنگ ها در مراحل اولیه رشد، علاقه مند بود. او معتقد بود که زندگی ذهنی کودکان و افراد بومی از بسیاری جهات دارای مشابهت های اساسی است، اما کودکان و افراد بومی کاملا مثل هم فکر نمی کنند.
ورنر نمی خواست یک نظریه باز پیدایی ارائه دهد. او بر این باور نبود که چون کودکان تاریخ تکامل را تکرار می کنند مشابه انسان های بومی اولیه هستند بلکه او معتقد بود که در نظریه بازپیدایی شباهت های بین کودکان و انسان های اجتماعات اولیه بسیار عامیانه در نظر گرفته شده و تفاوت های بین آنها، مورد توجه قرار نگرفته است. او هیچ علاقه ای به (3) نداشت. یعنی او به این موضوع که چه زمانی رفتار ظاهر می شود علاقه مند نبود، بلکه به وضعیت رشدی رفتار در (4)، همان طور که به وسیله اصل (5) تعریف می شود توجه می کرد.
1- اصل اورتوژنیک 2- الگوهای رشد 3- تاریخ تکامل 4- حالتی شکل گرفته 5- اورتوژنیک
تصور ذهنی تصویری
ورنر معتقد بود که کودکان در مقایسه با بزرگسالان بیشتر با (1) فکر می کنند. تصورات ذهنی تصویری، آنقدر در کودکان غالب است که بسیاری از آنان دارای (2) هستند که ما غالبا آن را حافظه تصویری می نامیم. کودکان می توانند صحنه ای را چنان با جزیات دقیق توصیف کنند که انسان را شگفت زده سازند.
1- تصویر
2- تصاویر ذهنی روشن