رزم رستم و اسفندیار Flashcards

1
Q

چو شد روز رستم بپوشید گبر/نگهبان تن کرد بر گبر ببر

A

وقتی روز شد رستم برای حفظ تن علاوه بر لباس رزم ببر بیان (زره مخصوص) را نیز پوشید

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
2
Q

کمندی به فتراک زین بر ببست/بر آن باره ی پیل پیکر نشست

A

رستم کمندی به ترک بند زین اسبش بست و بر روی اسب تنومند خود نشست

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
3
Q

بیامد چنان تا لب هیرمند/ همه دل پر از باد و لب پر ز پند

A

رستم تا ساحل رود هیرمند آمد در حالیکه ناراحت و متاسف بود و بر لبانش پند و اندرز بود ( به فکر دادن پند و اندرز به اسفندیار بود )

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
4
Q

گذشت از لب رود و بالا گرفت/ همی ماند از کار گیتی شگفت

A

سپس از ساحل رود هیرمند گذشت و به سمت بالا رفت در حالی که از کار روزگار متعجب و حیران بود

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
5
Q

خروشید کای فرخ اسفندیار /هماوردت آمد برآرای کار

A

رستم فریاد زد که ای اسفندیار خوش اقبال/حریف تو آمد آماده ی جنگ باش

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
6
Q

چو بشنید اسفندیار این سخن /از آن شیر پرخاش جوی کهن

A

وقتی اسفندیار این سخن را از رستم قدرتمند و جنگ جو شنید

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
7
Q

بخندیدو گفت اینک آراستم /بدان گه که از خواب برخاستم

A

خندید و گفت من از زمانی که از خواب برخواسته ام آماده ی پیکار با تو هستم

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
8
Q

بفرمود تا جوشن و خود اوی /همان ترکش و نیزه ی جنگ جوی

A

اسفندیار دستور داد تا زره و کلاهخود و هم چنین نیزه و تیر دانش را بیاورند

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
9
Q

ببردند و پوشید روشن برش /نهاد آن کلاه کی ای بر سرش

A

بیاوردند و زره را به تن کرد و کلاه فرماندهی (سروری ، پادشاهی ) را بر سرش گذاشت.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
10
Q

بفرمود تا زین بر اسپ سیاه/نهادند و بردند نزدیک شاه

A

اسفندیار دستور داد که زین را بر اسب سیاهش گذاشته (اسبش را آماده کنند ) و نزد او ببرند

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
11
Q

چو جوشن بپوشید پرخاش جوی/ ز زور و ز شادی که بود اندر اوی

A

وقتی اسفندیار جنگجو زره را پوشید از شدت توتن نیرو و شادی و هیجانی که در او بود

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
12
Q

نهاد آن بن نیزه را بر زمین / ز خاک سیاه اندر آمد به زین

A

نیزه اش را بر زمین زد و به یاری نیزه به روی اسب پرید

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
13
Q

به سان پلنگی که بر پشت گور /نشیند بر انگیزد از گور شور

A

مانند پلنگی که هنگام شکار بر پشت گور خر می پرد و آن گور خر را به جست و خیز در می آورد و بی تاب و مضطرب می کند

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
14
Q

بر آن گونه رفتند هر دو به رزم / تو گفتی که اندر جهان نیست بزم

A

دو پهلوان آن گونه به جنگ روی آوردند که گویی در }جهام مجلس بزم و شادی وجود نداشت

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
15
Q

چو نزدیک گشتند ،پیر و جوان / دو شیر سرافراز و دو پهلوان

A

وقتی آن دو پهلوان سرافراز مانند دو شیر جنگ جو به هم نزدیک شدند.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
16
Q

خروش آمد از باره ی هر دو مرد / تو گفتی بدرّید دشت نبرد

A

چنان خروشی از اسب هر دو پهلوان جنگ جو بلند شد که گویی میدان نبرد متلاشی شد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
17
Q

چنین گفت رستم به آواز سخت/که:ای شاه شادان دل ونیک بخت

A

رستم با فریاد بلند به اسفندیار گفت که ای پادشاه شاد و خوش اقبال

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
18
Q

اگر جنگ خواهی و خون ریختن /بر این گونه سختی برآویختن

A

اگر خواهان جنگ و خون ریزی هستی و اینگونه نبرد سخت را میخواهی

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
19
Q

بگو تا سوار آورم زابلی / که باشند با خنجر کابلی

A

بگو تا برای چنین جنگی سوارانی جنگ جو از زابل ،مسلح به شمشیر کابلی بیاورم

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
20
Q

برین رزمگه شاان به جنگ آوریم /خود ایدر زمانی درنگ آوریم

A

سواران دو سپاه را به جنگ وادار کنیم و خود اینجا اکنون مدتی درنگ کنیم و نجنگیم

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
21
Q

بباشد به کام تو خون ریختن/ببینی تکاپوبی و آویختن

A

اگر خواسته و میل تو جنگ و خون ریزی است ان جا جنگ و نبرد را میبینیم

22
Q

چنین پاسخ آوردش اسفندیار/که چندین چه گویی چنین نابه کار

A

اسفندیار چنین به او پاسخ داد که چقدر سخنان بیهوده به زبان می آوری

23
Q

چه باید مرا جنگ زابلستان؟/وگر جنگ ایران و کابلستان؟

A

جنگ با لشکر زابلستان ویا لشگر ایران و کابلستان برای من چه ضرورت و فایده ای دارد

24
Q

مبادا چنین هرگز اییین من /سزا نیست این کار در دین من

A

هرگز آیین و روش من چنین نیست و آرزو میکنم که هرگز این گونه نباشد زیرا این کار شایسته دین و مذهب و آیین من نیست (پادشاهیی به قیمت جان مردم شایسته و سزاوار آیین و مذهب من نیست)

25
Q

که ایرانیان را به کشتن دهم /خود اندر جهان تاج بر سر نهم

A

که ایرانیان را بکشم و خود در جهان پادشاهی کنم( حفظ جان مردم مهم تر از حکومت کردن است)

26
Q

تو را گر همی یار باید بیار/ مرا یار هرگز نیاید به کار

A

تو اگر نیاز به کمک و یاوری داری این کار رابکن (سوارانت را به میدان بیاور) من هرگزنیاز به کمکی ندارم (به تنهایی میجنگم )

27
Q

نهادند پیمان دو جنگی که کس /نباشد بر آن جنگ فریاد رس

A

دو پهلوان با م پیمان بستند که به تنهایی پیکار کنند و هیچکس به آنها کمک نکند

28
Q

نخستین به نیزه برآویختند / همی خون ز جوشن فرو ریختند

A

نخستین مرحله با نیزه به جنگ پرداختند و خون زیادی از بدن آنها جاری شد

29
Q

ز نیروی اسپان و زخم سران / شکسته شد آن تیغ های گران

A

بر اثر قدرت تاخت و تاز اسب ها و ضربه ی پهلوانان شمشیر های محکم آنها شکسته شد

30
Q

چو شیران جنگی بر آشوفتند / پر از خشم ف اندام ها کوفتند

A

دو پهلوان مانند شیر های جنگی به هم حمله کردند و با عصبانیت به یکدیگر آسیب رساندند ( ضربه هایی را به بدن هم وارد کردند )

31
Q

همان دسته بشکست گرز گران /فروماند از کار دست سران

A

همچنین گرز های گران آنها از دسته شکست و دیگر سلاحی برای آنها باقی نماند

32
Q

گرفتند زان پس دوال کمر / دو اسب تگاور فرو برده سر

A

دو پهلوان کمربند چرمین یکدیگر را گرفتند و در حالی که اسب هایشان به هم نزدیک شده بودند

33
Q

همی زور کرد این بر آن آن بر این /نجنبید یک شیر بر پشت زین

A

دو پهلوان به همدیگر فشار آوردند هیچکدام از پهلوان ها از جای خود حرکت نکردند و هیچ یک بر دیگری فایق نیامد

34
Q

پراکنده گشتند ز آوردگاه / غمی گشته اسپان و مردان تباه

A

دو پهلوان میدان نبرد را ترک کردند در حالی که خود و اسب هایشان زخمی شده بودند

35
Q

کف اندر دهانشان شده خون و خاک / همه گبر و بر گستوان چاک چاک

A

دهان آنها پر از خاک و خون بود و همه ی لباس های رزمی شان پاره پاره شده بود ( بر دشواری نبرد اشاره دارد )

36
Q

فراموش کردی تو سگزی مگر / کمان و بر مرد پرخاش خر

A

اسفندیار گفت ای پهلوان سیستانی ایا تو قدرت تیر اندازی و قدرت بدنی مرا فراموش کردی؟

37
Q

ز نیرنگ زالی بدین سان درست / وگر نه که پایت همی گور جست

A

نیرنگ و فریب زال تو را سالم نگه داشته است وگر نه تا کنون مرده بودی و مرگ تو حتمی بود

38
Q

بکوبمت زین گونه امروز یال / کزین پس نبیند تو را زنده زال

A

امروز تو را چنان بر زمین بکوبم که دیگر زال تو را زنده نبیند

39
Q

بترس از جهاندار یزدان پاک / خرد را نکن با دل اندر مغاک

A

رستم گفت از خداوند پاک که جهان هستی در پنجه قدرت اوست بترس و عقل و احساس خود را تباه نکن ( عقلت را به دست احساس نده و خود را خوار نکن )

40
Q

من امروز، نز بهر جنگ آمدم /پی پوزش و نام و ننگ آمدم

A

من امروز برای جنگیدن نیامده ام من برای حفظ ابرو و عذر خواهی آمده ام

41
Q

تو با من به بیداد کوشی همی /دو چشم خرد را بپوشی همی

A

تو امروز با من دشمنی میکنی و ظالمانه با من رفتار میکنیو بر اساس عقل و منطق عمل نمیکنی

42
Q

کمان را به زه کرد و آن تیر گز/که پیکانش را داده بود آب رز

A

رستم آن تیر گز را که پیکارش زهر الود بود در کمان قرار داد

43
Q

همی راند تیر گز اند کمان / سر خویش کرده سوی آسمان

A

رستم تیر گز سمی را در کمان قرار داد و سر خود را به سوی آسمان بلند کرد و با خدای خود راز و نیاز کرد

44
Q

همی گفت کای پاک دادار هور/ فزاینده ی دانش و فرّ و زور

A

رستم میگفت که ای خداوند منزه و پاک و ای آفریننده ی خورشید و ای کسی که به علم شکوه و قدرت ما می افزایی

45
Q

همی بینی این پاک جان مرا /توان مرا هم روان مرا

A

خدایا تو هم لز روح پاک من و هم از توان وقدرت من با خبری ( تو از نیت من آگاهی)

46
Q

که چندین بپیچم که اسفندیار / مگر سر بپیچاند از کار زار

A

تو میدانی که من چقدر تلاش میکنم که شاید اسفندیار از جنگیدن صرف نظر کند

47
Q

تو دانی که بیداد کوشد همی / همی جنگ و مردی فرو شد همی

A

تو میدانی که اسفندیار برای جنگید اصرار میکند و ظالمانه با من برخورد میکند و ادعای جنگ آوری و مردانگی میکند

48
Q

به باد افره این گناهم مگیر / تویی آفریننده ی ماه و تیر

A

خدایا تو که افریننده ی آسمان هستی مرا به خاطر گناه کشتن اسفندیار مجازات نکن

49
Q

تهمتن گز اندر کمان راند زود /بر آن سان که سیمرغ فرموده بود

A

بلافاصله رستم تیر گز را همانگئنه که سیمنرغ دستور داده بود از کمان رها کرد

50
Q

بزد تیر بر چشم اسفندیار/ سیه شد جهان پیش آن نامدار

A

رستم تیر را به چشم اسفندیار زد به طوریکه جهان در برابر چشم های او تیره شد

51
Q

خم اورد بالای سرو سهی / از او دور شد دانش و فرّهی

A

قامت بلند اسفندیار که هم چون سرو راست قامت بود خمیده شد و دانش و شکوه از او دور و خوارو ذلیل شد