درس ١٥ زاغ و كبك Flashcards
ديد يكي عرصه به دامان كوه
عرضه ده مخزن پنهان كوه
ميداني را در دامنه كوه ديد دامن پر از گل و سبزه ي كوه نشان از گنج نهفته در دل كوه داشت
نادره كبكي به جمال تمام
شاهد ان روضه ي فيروزه فام
كبك كمياب با زيبايي كامل محبوب ان باغ (دشت ،صحرا) سبز بود
تيز رو تيز دو تيز گام
خوش روش و خوش پرش و خوش خرام
ان كبك تند رو وچابك بود و رفتار و حركاتش زيبا بود و با ناز راه ميرفت
هم حركاتش متناسب به هم
هم خطواتش متقارب به هم
حركات كبك زيبا و هماهنگ بود و قدم هايش نزديك به هم و موزون بود
زاغ چو ديد ان ره و رفتار را
وان روش و جنبش هموار را
زاغ وقتي ان راه رفتن موزون و حركات هماهنگ و زيباي كبك را ديد
با دلي از درد گرفتار او
رفت به شاگردي رفتار او
عاشق و شيفته ي حركات كبك شد و تصميم گرفت از او تقليد و پيروي كند و مانند او راه برود
باز كشيد از روش هويش پاي
در پي او كرد به تقليد جاي
زاغ ديگر به شيوه ي خود راه نرفت و از راه وفتن كبك تقليد كرد
بر قدم او قدمي ميكشيد
وز قلم او رقمي ميكشيد
زاغ روي هر جاي پاي كبك قدم ميگذاشت و سعي ميكرد عين راه رفتن كبك را تقليد كند
در پي اش القصه در ان مرغ زار
رفت بر اين قاعده روزي سه چار
خلاصه چند روزي در ان مرغزار به اين شيوه به دنبال كبك راه رفت و راه رفتن او راتقليد كرد
عاقبت از خامي خود سوخته
رهروي كبك نياموخته
سر انجام در اثر بي تجربگي خود زيان ديد و نتوانست مانند كبك راه برود
كرد فراموش ره و رفتار خويش
ماند قرامت زده از كار خويش
زاغ راه رفتن خود را نيز فراموش كرد و از تقليد كوركورانه ي خود زيان ديد
زاغي از انجا كه فراغي گزيد
رخت خود از باغ به راغي كشيد
زاغي كه به دنبال استراحت و اسايش بيشتر بود باغ را رها كرد و در دشتي ساكن شد