Words with H Flashcards

1
Q

Haben

A

du hast
er hat
er hatte
er hat gehabt
1 داشتن
مترادف و متضاد
besitzen in Besitz haben verfügen
etwas (Akk.) haben
چیزی را داشتن
1. Ich habe ein neues Auto.
1. من یک ماشین جدید دارم.
2. Sie haben eine Tochter und einen Sohn.
2. آنها یک دختر و یک پسر دارند.
3. Wir haben ein Ferienhaus an der Nordseeküste.
3. ما یک خانه تعطیلات [ویلا] در ساحل دریای شمال داریم.
Angst haben
ترسیدن
1. Haben Sie keine Angst!
1. نترسید!
2. Ich habe Angst.
2. من می‌ترسم.
keine Zeit/Lust/Sorgen… haben
وقت/حوصله/… نداشتن
1. Hast du Angst?
1. آیا ترس داری؟ [آیا می ترسی؟]
2. Heute habe ich keine Zeit.
2. متاسفانه امروز من وقت ندارم.
Lust auf etwas (Akk.) haben
حوصله چیزی را داشتن
Haben Sie Lust auf Kino?
حوصله سینما داری؟
Krankheit haben
بیماری داشتن
1. Ich habe Fieber.
1. من تب دارم.
2. Peter hat Krebs.
2. پیتر سرطان دارد.
Schmerzen haben
درد داشتن
Ich habe Kopfschmerzen.
من سردرد دارم.
Hurst/Hunger haben
تشنه/گرسنه بودن
Hast du Hunger?
گرسنه‌ای؟
gute/schlechte Laune haben
حال خوب/بد داشتن
Freitag werde ich bessere Laune haben.
جمعه حال بهتری خواهم داشت.
es leicht haben
به مشکل برنخوردن
Ich habe nicht all das Geld bezahlt, weil ich es leicht haben will.
من همه پول را پرداخت نکردم، چون که نمی‌خواهم به مشکل بربخورم.
es schwer haben
به مشکل برخوردن
Er wird es schwer haben, unsere Fragen ohne ihn zu beantworten.
او به مشکل برمی‌خورد سوالات ما را بدون او پاسخ دهد.
2 [فعل کمکی]
haben+Partizip 2
فعل کمکی داشتن+قسمت دوم فعل
Ich habe das schon gesagt.
من این را قبلا گفته ام.
hatten+Partizip 2
گذشته فعل کمکی داشتن+قسمت دوم فعل
Sie hatte sehr lange geübt, bevor sie das Stück so perfekt spielen konnte.
پیش از اینکه او بتواند به خوبی بنوازد، برای مدت زیادی تمرین کرده بود.
etwas zu + Infinitiv + haben
بایستن
1. Der Herr Doktor hat noch einen Patienten zu behandeln.
1. دکتر هنوز یک بیمار دارد که باید معالجه کند.
2. Wir haben täglich eine Stunde zu fahren.
2. ما هر روز باید یک ساعت رانندگی کنیم.
توضیحاتی در رابطه با این فعل در حالت کمکی
از فعل haben به عنوان فعل کمکی برای ساخت زمان‌های “Perfekt”، “Plusquamperfekt” و “zweite Futur” استفاده می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
2
Q

Halten

A

du hältst
er hält
er hielt
er hat gehalten
1 نگه داشتن ایستادن
مترادف و متضاد
anhalten befestigen festhalten stehen bleiben zum Stehen kommen
etwas halten
چیزی را نگه داشتن
1. etwas in der Hand halten
1. چیزی را در دست نگه‌داشتن
2. Kannst du bitte kurz die Tasche halten? Ich möchte meine Jacke ausziehen.
2. می‌توانی برای یک لحظه کیف را نگه داری؟ من می‌خواهم کتم را دربیاورم.
von gehalten werden
به وسیله چیزی نگه‌داشته شدن
Das Bücherbord wurde von zwei Haken gehalten.
قفسه کتاب به وسیله دو قلاب نگه‌داشته شده.
Halt!
نگه دار! [بایست!]
Halt! Von rechts kommt ein Auto.
نگه دار! از راست یک ماشین می‌آید.
etwas sauber/trocken/warm halten
چیزی را تمیز/خشک/گرم نگه‌داشتن
Das Essen warm halten.
غذا را گرم نگه داشتن.
irgendwo halten
جایی نگه‌داشتن [جایی توقف کردن]
Dieser Zug hält nicht in Rüdesheim.
این قطار در “رودسهایم” نگه نمی‌دارد.
توضیحاتی در رابطه با این فعل
از فعل “halten” به معنای (نگه داشتن، ایستادن) در موقعیت‌های مختلفی می‌توان استفاده کرد. به مثال‌های زیر توجه کنید:
“.Ich halte Ihnen die Tasche” (من کیف را برایتان نگه می‌دارم.): گرفتن، اجازه حرکت ندادن
“zwei Schleifen halten den Vorhang” (دو گره پرده را نگه می‌دارند.): مسبب باقی‌ماندن یک شی در جایگاه خود
“das Fass hält das Wasser” (بشکه آب را نگه می‌دارد): مانع جاری‌شدن و حرکت‌کردن یک شی شدن
2 (در مورد چیزی) نظری داشتن فکر کردن، پنداشتن
مترادف و متضاد
eine Meinung haben für etwas ansehen
1.Die Stadt will einen neuen Flughafen bauen. Was halten Sie davon?
1. شهرداری می‌خواهد یک فرودگاه جدید بسازد. نظر تو در این مورد چیست؟
jemanden/etwas für etwas halten
در مورد کسی/چیزی نظری داشتن [فکری خاصی داشتن]
1. Das halte ich nicht für möglich.
1. من فکر نمی‌کنم این ممکن باشد.
2. Ich habe das Bild für ein Original gehalten.
2. من فکر کردم این تابلو اصلی است.
3. Ich halte sie für sehr intelligent.
3. به‌نظرم او خیلی باهوش است.
viel/wenig/nichts von jemandem/etwas halten
نظر [حس] خوبی/بدی/خاصی نسبت به کسی/چیزی داشتن
Der Chef hielt nicht viel von seinem Stellvertreter.
رئیس نظر خیلی خوبی نسبت به معاونش نداشت.
توضیحاتی در رابطه با فعل halten
برای بیان‌کردن برداشت خود از یک موضوع می‌توان از فعل “halten” استفاده کرد؛ به مثال‌های زیر توجه کنید:
“?Du hältst dich wohl für besonders klug” (آیا خودت را کاملاً باهوش می‌پنداری؟): نظردادن و بیان برداشت درباره یک شخص
“von jemandem nicht viel halten” (راجع به کسی نظر خیلی خوبی نداشتن)
“?Was hältst du davon” (نظر تو درباره آن چیست؟)
3 رعایت کردن مطابق چیزی عمل کردن (sich halten)
مترادف و متضاد
befolgen einlösen sich richten nach
sich an etwas halten
چیزی را رعایت کردن [به چیزی پایبند بودن]
1. Alle Mieter müssen sich an die Hausordnung halten.
1. همه مستاجران باید قوانین ساختمان را رعایت کنند.
2. sich an die Gesetze halten
2. قوانین را رعایت کردن
توضیحاتی در رابطه با این فعل
از فعل “halten” به معنای (رعایت کردن) برای عمل‌کردن به دستور، لایحه و وظیفه استفاده می‌شود.
4 باقی ماندن (sich halten)
مترادف و متضاد
Bestand haben von Dauer sein
1.Die Wurst hält sich noch ein paar Tage.
1. این سوسیس چند روز دیگر باقی می‌ماند.
5 ارائه دادن ایراد کردن
مترادف و متضاد
durchführen stattfinden lassen veranstalten
1.Experten aus den Bereichen Politik und Wissenschaft sollten Präsentationen halten.
1. کارشناسان در حوزه سیاست و علم بهتر است که کنفرانس‌هایی ایراد کنند.
توضیحاتی در رابطه با این فعل
از این فعل برای بیان اجرا و انجام یک عمل نیز می‌توان استفاده کرد؛ به مثال‌های زیر توجه کنید:
“einen Gottesdienst halten” (یک مراسم عبادت انجام دادن)
“er hält einen guten Unterricht” (او یک کلاس خوب ارائه می‌دهد.)
6 دفاع کردن حفظ کردن
مترادف و متضاد
behaupten verteidigen wahren
etwas halten
از چیزی دفاع کردن/چیزی را حفظ کردن
1. Der Läufer konnte seinen Vorsprung bis ins Ziel halten.
1. دونده توانست سبقتش را تا مقصد حفظ کند.
2. Die Soldaten hielten die Festung.
2. سربازها از قلعه دفاع کردند.
7 بودن (sich halten)
sich irgendwie halten
طوری بودن
1. Er hat sich in der Diskussion gut gehalten.
1. او در مذاکره خوب بود.
2. Ich habe mich in der Prüfung schlecht gehalten.
2. من در امتحان بد بودم.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
3
Q

Hängen

A

du hängst
er hängt
er hing
er hat gehangen
1 آویزان بودن آویخته بودن، متصل بودن
an der Wand/an dem Baum/an der Garderobe…. hingen
به دیوار/به درخت/در جارختی… آویزان بودن
Gestern hing der Mantel noch an der Garderobe.
دیروز پالتو هنوز در کمد لباس آویزان بود.
in/über/… etwas (Dat.) hängen
در/بالای/… چیزی آویزان بودن
Im Museum hängen interessante Bilder.
در موزه عکس‌های جالبی آویخته شده‌است.
2 آویزان کردن آویختن
etwas (Akk.) hängen
چیزی را آویزان کردن
etwas (Akk.) an/in/auf/über/… etwas (Akk.) hängen
چیزی را بر/در/روی/بالای/… چیزی آویزان کردن
1. das Bild an die Wand hängen
1. عکس را بر دیوار آویزان کردن
2. Hast du den Anzug wieder in den Schrank gehängt?
2. آیا کت و شلوار را دوباره در قفسه آویزان کردی؟

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
4
Q

Hauen

A

er haust
er haut
er hieb/haute
er hat gehauen
کتک زدن زدن
خرد کردن ریز کردن، تکه‌تکه کردن
مشت زدن، مشت کوبیدن، زدن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
5
Q

Heben

A

du hebst
er hebt
er hob/hub
er hay gehoben
1 بلند کردن بالا بردن
1.Er hob das Kind auf seinen Arm.
1. او کودک را روی دستش بلند کرد.
2.Kannst du mir helfen? Das Paket kann ich allein nicht heben.
2. می‌توانی به من کمک کنی؟ این بسته را من نمی‌توانم تنهایی بلند کنم.
3.Mit einem Kran kann man schwere Lasten heben.
3. با یک جرثقیل آدم می‌تواند چیزهای سنگین را بلند کند.
4.Wenn Sie für diesen Vorschlag sind, heben Sie bitte die Hand!
4. اگر شما موافق این پیشنهاد هستید، لطفا دستتان را بلند کنید!

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
6
Q

Heißen

A

er heißt
er hieß
er hat geheißen
1 نام داشتن نامیده شدن، نامیدن، اسم دادن
مترادف و متضاد
den Namen haben/tragen genannt werden sich nennen
1.Ich heiße Charlotte Meier.
1. نام من “شارلوت مایر” است.
2.Ich heiße Petra, und wie heißt du?
2. نام من “پترا” است، و نام تو چیست؟
jemanden etwas (Akk.) heißen
کسی را چیزی نامیدن
Sie heißen ihn einen Lügner.
آن‌ها او را دروغگو می‌نامند.
nach jemandem heißen
اسم کسی را به کسی دادن
Ich heiße nach meinem Vater.
اسم پدرم را به من داده‌اند.
2 معنی داشتن
مترادف و متضاد
ausdrücken bedeuten sein
1.Die Erklärung verstehe ich nicht. Was heißt das?
1. توضیحات را نمی‌فهمم. این به چه معناست؟
etwas heißen
معنی داشتن
„Guten Abend“ heißt auf Französisch „bon soir“.
“عصر بخیر” به زبان فرانسه „bon soir“ معنی دارد [می‌شود].
Es heißt, dass …
این به این معناست که…
Es heißt, dass er mich heiraten will.
این به این معناست که او می‌خواهد با من ازدواج کند.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
7
Q

Helfen

A

er hilft
er half
er hat geholfen
1 کمک کردن
مترادف و متضاد
Beistand leisten beistehen Hand anlegen Hilfe leisten unterstützen zur Hand gehen
jemandem helfen
به کسی کمک کردن
Können Sie mir helfen, bitte?
می‌شود به من کمک کنید، لطفاً؟
jemandem an etwas (Dat.)/in etwas (Dat.)/bei etwas (Dat.) helfen
در چیزی به کسی کمک کردن
1. Hilfst du mir beim Aufräumen?
1. در مرتب‌کردن به من کمک می‌کنی؟
2. Ich kann im Haushalt helfen.
2. من می‌توانم در کار خانه کمک کنم.
3. Sie hat mir beim Suchen geholfen.
3. او به من در جستجو کمک کرد.
gut/schnell/wirksam/… helfen
خوب/سریع/تأثیرگذار/… کمک کردن
Die Tabletten haben mir sehr gut geholfen.
این قرص‌ها به من خیلی خوب کمک کردند.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly