Mark Flashcards
گسیل
گسیل
گسیل
یک وظیفه یا هدف کی از خدا یا کسی مهم گرفتید
پیشرو
کسی که پیش گروه خودش حرکت می کند، مثل در جنگل یا انقلاب
سوزان
آتش داشتن، خیلی نورانی
غسل
اعمال رسمی برای پاک کردن بدنش با آب
تعمید دادن / گرفتن
کسی را زیر آب گذاشتن،، مثل به دست یهیا
آنگاه
حالا…
تقصیر ج تقصیرات
گناه، نتیجه ی کار بد
شتافتن
عجله کردن، تسریع زدن، به جایی دیگر زود حرکت می کند
اعتراف کردن
اعمال بد یا گناهان خودت می گوید، ممکن است قبل توبه کنید
چرم
جسم که از پوست گاو تولید شد
ملخ
حشره که در دشت یا مزرعه زنگی می کند، و در مصر بود
بزودی
زودی، ممکن است بلافاصله باشد
بطوری
به این روش که…
لیاقت (داشتن)
تجربه یا ماهر که بنابراین می توانید چیزی را انجام دهید
خدمتگزاری
خدمت
ایالت
استان
فرود آمدن
انداختن، مثل کبوتر که از آسمان به طرف عیسی فرود آمده بود
ندا
صدا، حرف، زبان
در رسیدن
آمدن، بودن…
خشنود بودن (از)
لذت بخش هستن
رویداد
واقعه، حادثه، مثل تصادف…
وسوسه کردن (را)
کسی چیزهای بد را نشان می دهد و می خواهد او به طرف آن حرکت کند
فرشته ج فرشتگان
کسی که برای خدا کار میکند و از آدام فرق دارد
مراقبت کردن / نمودن (از)
نگاه کردن و حافظ کردن
زندانی شدن
گذاشتن در زندان
زمان موعود
وقت قرار داشتن
دست کشیدن (از)
بیرون رفتن از یک کاری، دور کشیدن
قدم زدن
رفتن با دو پا
چشم به… افتادن
وقتی که به چیزی یا کسی ببینید
تور
وسیله ی وسیع صیاد برای گرفتن ماهی
انداختن
ریختن، گذاشتن، مثل انداختن تور به دریا
ماهگیر / صیاد
کسی که برای ماهی شکار می کند
پیروی کردن (از)
جلوی کسی، مخصوصا پیامبر یا رهبر، می رود
صید
به دنبال ماهی یا حیوان جستوجو می کند
بی درنگ
بلافاصله
کارگر ج. کارگران
کسی که در کارخانه یا خیابان کار میکند
بیان کردن/ فرمودن
گفتن، حرف زدن
موعظه
خطبه، سخنرانی
اقتدار
نیرو، تواننده
اثبات
مدرک، دلیل، برهان، نشام دادن چیزی را به کسی
آسوده گذاشتن
استراحات، مثل… خوابیدن، دراز کشیدن
هلاک ساختن
مردن، خراب شدن
پلید
کثیف، ظالم
عفتی
جان نظیف، پاک
نعره
ندا، صدا
حیرت
تعجب، حال نفهمیدن چیزی
معجزه
چیزی عجیب، چیزی از خداوند
پیچیدن
بسته بندی کردن، بستن چیزی حومه چیزی دیگر، پوشیدن
به اتفاق (کسی)
با کسی دیگر، کردن چیزی باهم، با کسی دیگر…
فوری
سریع، تند
یافتن
پیدا کردن، جستن
اهالی
کسانی که در یک کشوار یا جا زندگی می کنند
به تعلیم پرداخت
درس دادن، تعلیم دادن
پرداختن
دادن پول به کسی
جذامی
مرض یا بیماری پوست که در گذشته بسیار وجود داشت
زانو زدن
نوشتن روی زانو خودت
دل بر کسی سوختن
دل بر کسی سوختن
مرخص کردن / نمودن (را)
خالی کردن…
تأکید
وقتی که شما می خواهید حرفهای خودت با تعجب و اهمیت بزنید
بی درنگ
بلافاصله
کاهن
کسی که در کنیسه کار می کند، گاوها و کبوتررا فدا می کند، معمولا کاهن یهودی هست
تعیین کردن (را)
تصمیم گرفتن، مثل وقتی که شما خالف یا جانشین خودت را تصمیم می گیرید
ثابت
حال بی حرکت، چیزی خیلی قوی و حرکت نمی کند. مثل دستور خداوند و عاشقانه اش
مجبور بودن
لازم است، اختیار نداشتن، باید
آزادانه
حال کار کردن بطور آزاد، سرخود
تعلیم دادن
گفتن، درس دادن
خلوتگاهی
جای خلوت، مثل بیابان
دورافتاده آمدن
بیرون رفتن.
با من به خلوتگاهی دورافتاده بیایید…
اندکی
برای وقت کم
آرامدن
استراحت کردن
بیایید خلوتگاهی و اندکی بیارامید.
مجال
فرصت، موقع
مردم زیاد بود که مجال نان خوردن هم نداشتند.
عازم
بیرون رفتن، صفات…
با قایق عازم مکانی دورافتاده شدند.
شتافتن
رفتن سریع.
مردم از همهٔ شهرها پای پیاده به آن محل شتافتند.
دل به رحم آمدن
رحم کردن.
دلش بر حال آنان به رحم آمد.
روانه کردن
فرستادن
مردم را روانه کن تا روستاها و مزارع اطراف بروند…
دسته دسته
کار کردن چیزی با هم…
او به شاگردان خود فرمود تا مردم دسته دسته بر سبزهها بنشانند.
بدین گونه
پس، مثل این…
نگریستن
نگاه کردن
پاره کردن
تکه تکه کردن، بریدن، قطع کردن
سبد
چیزی برای بردن میوه یا خوراک، مخصوصا به پارک یا باغ.