Ketab 4 Flashcards
دم
لحظه و زمان کوتاه (مخصوصا در شعرها استفاده می شود)
صبحگاه
صبحها… هر روز صبح…
نهان
چیزی که وجود دارد، ولی ما آن را نمی بینیم
روشنایی
نور
آهسته
صدای کم و ضعیف
آهسته گفتن (مخالفش؟)
بلند گفتن
جوی (بجوی)
در حال جستجو کردن، برای پیدا کردن و فهمیدن چیزی… جستوجو کن
خواب (دیدن)
چیزهای که هنگام خواب، می بینیم
نشان
چیزی که سبب فهمیدن چیز دیگر شود (عطسه نشان بیماری است)
جدا بودن (مخالفش؟)
پیوسته، با هم بودن
مهربان
نامهربان
سنگدل (مخالفش؟)
مهربان
نهان (مخالفش؟)
آشکار
آشکار (مخالفش؟)
نهان
احترام گذاشتن (به)
وقتی شما به کسی دیگر احتراتم می دهید
گوش دادن (به)
شنیدن
سر بریدن
گردن زدن، مثل: سر مرغرا از بدنش می اورد
فضا
جا، مکان
گمراه شدن
از راه و صحیح خارج شدن به راح بد رفتن
گرامی
عزیز، بسیار دوست داشتی، مثل احترام به علما و دانشمندان
آموختن (جمله بگو…)
یاد گرفتن، یاد دادن
درستکار
کسی که کارهای خوب انجام می دهد
درستکاری
کار خوب انجام دادن
یزدان
خداوند
شادان
خوشحال، شاد
پیروز شدن
موفّق شدن
شادان (مخالف؟)
ناراحت
ستم
ظلم، بدی کردن
اثر انگشت
نشان متخصصت از دست تو گرفتن
خانگی
صفت چیزها برای خانه، مثل کولر آبی… لوازم خانگی
گمراه شدن (مخالف؟)
هدایت شدن
پیروز شدن (مخالف؟)
شکست شدن
عرق ریختن
وقتی که آب از بدنت می ریزد بعد از ورزش
از راه دوری آمده ام…
من از مکان دور از اینجا آمده ام….
به اندازه
کافی از چیزها برای هدفی
پاد
مخالف، چیزی یا کسی خیلی دیگر یا بد برای هدفت
کیفر
مجازات, جریمه، نتیجه ی بد از کاری بی، مثل زنجان
آگاه شدن (از حال کسی…)
دیدن، بلند شدن، در برای چیزی یاد گرفتن
زیرا
چون که، بنا بر این…
رساترین
پر معنی، شنیدنی، چیزی که شما را خیلی می فهمیدید
اندرز
امر، دستور، خطبه، مشورت، حکمت
سینه
بخشه بدن حومه ی بدن
بالادست
مکانی بالاتر (برای احترام یا مثل…)
برابر
مساوی، یکسان
خشم
عصابنیت، ناراحتی زیاد که اثر آن در صورت انسان دیده شود
کلید
وسیله برای باز کردن در
برخورد
تضاف ، جلسه، وقتی که دیگران را می بینید و باهم حرف می زنید
خوش رویی
مهربانی، با لبخند بودن هنگام برخورد با دیگران، خوش اقلاقی
رهنمود
هدایت، راهنمایی
فراخواندن
دعوت کردن
فضلیت
برتری، بهتر بودن، شخصیتهای خوب یا بهتر…
مایه
موجب، سبب، دلیل
مهربانانه
همراه با مهربانی و محبّت، دوستانه
جدا کردن (مخالف؟)
وصل کردن
خوشرو
ترشرو، اخمو
به (چیزی) فکر افتادن
فکرهایتان به طرف کسی حرکت می منید، و در برای آنرا فکر می کنید
مجوسی
کسی که از مجوسی استفاده می کند
آتش
چیزی خیلی گرم و از چوب می آید
زنگ
چیزی از آهان درست شد، و برای اعلام وقت کلیسا است
به صدا در آوردن
کاری از زنگ یا بوق استفاده می کند
اوضاع
حال، مقام، جا، وقتی که در آن چیزی می شود
فرو فرستادن
ارسال کردن، اخراج کردن، مثل از آسمان به دنیا
مرتبه
وقت، مدت… مثل: بلال روزی چند مرتبه ندای توحید را سر می داد
ندا
صدا، دعوت، ندا
ادا کردن
گفتن، درست گفتن، بیان کردن
تلفّظ کردن
کار بیان کردن حروف سخت یا خارجی
علّت
دلیل، سبب
بانگ
ندا، مثل صدای نماز
خطا
اشتباه، غلط
کردگار
حرف زشت برای پیرمردی یا مثل….
افصح
بیان، چیزی که میتوانید بفهمید….
خشم
عصبانیت
جوشیدن
سینه جلو دادن، صاف کردن، وقتی که آب خیلی گرم می شود
عنایات
چیزها
سفارش
دستور، توصیه… در خواستتن انجام کاری از کسی
خوشرفتار
مهربان
دستور دادن
امر کردن
پیرامون
در باره ی کسی یا چیزی (برای نشان دادن موضوعی استفاده می شود)
توصیه
سفارش، دستور
به خوبی
خوبی
بزرگ شمردن
احترام گذاشتن
احترام گذاشتن (جمله بگو…)
باید همیشه به مادرت احترام بگذارید
احسان
خوبی، نیکی
پرستش
بندگی، انجام دادن دستورهای خدا
پنجره
وسیله برای خروخ دیدن ار ساختمان
امر کردن (مخالف؟)
نهی کردن
یاران (مخالف؟)
دشمنان
شانه
بعضی از بدن که دستهایت به بدن می پیوسد…
کوزه
پارچ… چیزی برای بردن آب به سفره یا میز
درسخوان
کسی که زیاد درسخواندن
مأمور
ماهور، وکیل، عامل… کسی که در دفتر کار می کند
جمع آوری
جمع کردن
طرفدار
شاگرد
بدنام
کسی که خوب نیست، یا از دیگران بد شمرده می شود…
رغبت کردن
به کسی دیگر محبّت نشان می دهد، یا او را لمس می کند، مثل از مادر به فرزندانش
باج
مالیات
فرمان
امر، حرف، دستور
اجرا کردن
انجام کردن، کردن، اداره کردن
به نرمی
آهسته، لطیف…
شریک بودن (جمله بگو…)
در شادی و غم آنها شریک باشد
فراهم
به دست آوردن، گرفتن
کوشش نمودن
حال تلاش کردن…
سفارش
دستور، توصیه… در خواستتن انجام کاری از کسی
خوشرفتار
مهربان
دستور دادن
امر کردن
پیرامون
در باره ی کسی یا چیزی (برای نشان دادن موضوعی استفاده می شود)
توصیه
سفارش، دستور
کوتاهی کردن
بعد از این اعمال یا فعل، چیزی کمتر یا کوهتر می شود… مثل: مدّت نماز، انشا…
دستان
قصه، روایت
رشد
بزرگ شدن، کامل شدن
تربیت (دادن؟)
یاد دادن رفتار و اخلاق خوب به کسی
توجّه نمودن (جمله بگو…)
به چیزی توجّه بسیاری نموده است.
نمونه
مقدار کمی یا کوچکی از یک چیز یا یک عدد از چیزی
زانو
بخش پا….
نشاندن
قرار دادن کسی روی صندلی یا…به حالت نشسته
گذشتن (گذر) (جمله بگو…)
معّلمش از آن محل می گذشت.
وعده دادن
قرار گذاشتن با کسی درباره ی انجام دادن یا ندادن کاری
وفا کردن
انجام دادن آنچه که به دیگران وعده و قول داده ایم
کوشیدن
کوشش کردن، تلاش کردن
تیراندازی (کردن) (جمله بگو…)
شکارچی با تفنگ به طرف آهو تیراندازی کرد
باقی ماندن (فعل مضارع و امر بگو…)
باقی می ماند، باقی بمان
پاکیزگی
تمیزی، نظافت
شکل و حالت (جمله بگو…)
تعجّب یک شکل و حالت در انسان است…
پیرامون
درباره ی
نظافت
تمیزی، پاکیزگی
کوشیدن (جمله بگو…)
ما می کوشیم تا زبان فارسی را به خوبی یاد بگیریم…
وفا کردن (مخالفش؟)
پیمان شکستن
وفا (مخالفش؟)
بی وفا
سحر
نیرو ی بد که آنرا جادو درست می کند
جهت
طرف، سمت، سو…
فورا
مستقیما (وقت)، حالا، بلا فاصله
نوازش
لمس کردن بین دو نفر، مثل مادر به دخترش
راوی پرسیدن
قصه گو، کسی که روایت می گوید
وادار کردن
مجبور ساختن، ترغیب کردن… بنابر نیرویتان هدف شما کار می کند بدون شک
تنگه
راهی که عرض آن کم است و میان آب یا دو کوه قرار دارد
ساحلی (صفت)
در باره ی ساحل، کنار دریا…
چند بندر (جمله بگو…)
ایران چند بندر دیگر که در طول این خلیج قرار دارد
توسعه
پیشرفت، رشد کردن
صادر شدن
چیزی یا کالایی که از یک کشور به کشورهای دیگر فرستاده می شود
از راه (جمله بگو…)
آنها از راه تجارت، پول بسیاری به دست آوردند (به وسیله ی…)
مراورید
سنگی گرانقیمت که در بعضی از صدفهای دریایی وجود دارد
اهمّیّت (جمله بگو…)
مهم بودن
خستگی
حال که خسته باشد
صدف
چیزی قوی و زنگی در دریا، و داخلش می توانیم مراوریدی را پیدا کنیم
تمام
همه…. مثل: تمام موجودات زنده به آب و غذا نیازمندند
درآمد
پولی که از کسب و کار به دست می آید
گودی
عمق
فاصله
دور از یک جا به جای دیگر
پیمان
مثل عهد بین خداوند و انسانش…
اجرا کردن
انجام دادن (در باره ی فرمان یا دستورها…)
فرمان
امر، دستور، حکم
فراهم کردن
گرفتن لوازم از میوهفروشی و مثل…
بر عهده گذاشتن
انجام کاری را به کسی دادن. مثل: هر کسی کاری که بر عهده اش گذاشته شده، انجام دهد
فواید
سودها
بر عهده گذاشتن (امر و مضارع؟)
بر عهده می گذارد / بگذار - خداوند هدایت را بر عهده پیامبران گذاشته است
یاری نمودن
کمک کردن
عنوان
حال مهم در گرو، مثل مسوول یا رهبر
امتیاز
فضلیت، برتری… عنوان یا حال احترام بسبب عقل یا صفت دیگر…
قائل شدن (جمله…)
هیچ کس نباید برای خود امتیازی قائل شود تا دیگران کارهای او را انجام دهند.
مورد
نمونه، حالت (مثل برای بیان کردن چیزی…)
توقّف کردن
ایستادن، حرکت نکردن
پهن کردن… سفره یا سجّاده (مخالفش؟)
جمع کردن
همین که (جمله…)
هنکامی که، همان وقت که…
ضرر (مخالفش؟)
فایده
تجربه
آگاهی و علمی که از راه تمرین به دست می آید…
قائل شدن
خواستن یا قبول کردن چیزی یا صفتی برای خود یا دیگران
سجّاده
جانماز
کنار (سفره)
سرسفره
سودمند
چیزی که سود و فایده دارد
بخشیدن (مخالفش؟)
بخل ورزیدن (احساس بد به طرف کسی دیگر…)
به اندازه ی
حدود… ویژه برای بیان دادن وژن چیزی یا دور… مثل: به اندازه ی چند قدم جلوتر از من حرکت می کرد.
جلوتر
وقتی که کسی یا چیزی پیش از شماست
غریبه
چیزی یا کسی که سبب تعجّب است… خارجی، اجنبی
دلنشین
لذّتبخش (پیرامون موسیقی یا خوراک)
رد شدن
وقتی که شما نمی توانید از یک راه گذرید
کج کردن
وقتی یک چیزی یا هدف حرکت می کند… از شکل انداختن…
بدرقه کردن
همراه رفتن، حرکت کردن با کسی دیگر ممکن است با شترها باشد
فوق العاده
شگفتی، تعجّب
شگفتی
فوق العاده، تعجّب
آگاهی
علم، اطلاعات
گمنام (مخالفش؟)
معروف
همانا
به درستی که، درست و سحیح این است که، حقیقت این است که…
توکّل کردن
امید بستن و کمک خواستم از خدا
بر همین اساس
بنابراین
توصیه کردن
سفارش کردن، به کسی نظرتان می دهید در باره ی یک هدف
عنوان
نام، راه، روش…
به مقداری (جمله…)
ما ایرانیان دور شهررا به مقداری می کنیم… (گودالی)
کندن (امر و مضارع؟)
به وسیله ی بیل، تیشه و ماننده… کند، می کند، بکن….
عبور کردن
گذشتن
گودالی
حفره
توکّل کننده
کسی که بر خدا توکّل می کند
کنار هم (جمله…)
با هم… نشستن نزدیک کسی دیگر…
ضرر
خیان، خسارت، نطیجه ی بد مخصوصا آمدن بر بدنت…
ناخن
پنجه، میخ… از حیوان برای دفاع خودشان استفاده می کنند
تیشه
برای بریدن درخت ها…
سواد، باسواد، بی سواد
توانایی خواندن و نوشتن
دوراندیش
صفت کسی که پیش از کارهایش همیشه خیال می کند و برنامه ی را درست می کند
پشیمان
حال کسی که اعمالش تمام شد ولی او می خواهد معذرتخواهی کند
وکالت
صفت دفتر وکیل است…
دادگستری
عدالت… “وکیل دادگستری”
بابت
برای، توجه،…: لطفا 5000 تومان بابت شکستن شیشه بده…
دیده به جهان گشودن
به دنیا آمدن
پیشی گرفتن (گیر) (بر کسی یا چیزی)
جلوتر از کسی رفتن
سرور
بزرگ یک گروه یا یک کشور، آقا
سبقت گرفتن (گیر) (بر کسی یا چیزی)
جلوتر از کسی رفتن
همواره
همیشه، دائم
کوشیدن + التزامی (جمله بگو)
او همواره می کوشید راه عیسی را فراموش نکند
شکم
بطن، معده
به اطّلاع رساندن
خبر دادن به دیگران، آگاه کردن دیگران
آشکار (مخالفش؟)
پنهان، مخفی
بیعت کردن
رهبری و ریاست کسی را پذیرفتن
تشنه
چیزی یا کسی که به آب نیاز دارد
عزّت
احترام، حال خوب و گرامی داشته باشد…
ذلّت
، سختی، پذیرفتن ظلم ستمگران که سبب کوچک شدن و پستی انسان می شود
ریاست
رهبری
در دست داشتن
انجام دادن کاری به وسیله ی کسی یا گروهی، بر عهده داشتن
باوفایش
مثل: تقوا در باره ی خدا یا وفا کردن در باره ی انسان
پایین آمدن
فرود آمدن
بر عهده داشتن
وقتی که چیزی یا هدفی کار مهم شماست…
پستی
تنزل… وقتی که حال کسی کمتر یا پایینتر می شود، به وسیله ی ستمگران یا مثل…
بیعت کردن (مخالفش؟)
بیعت شکستن
پیشی گرفتن (مخالفش؟)
عقب ماندن
تشنه (مخالفش؟)
سیراب
ذلّت (مخالفش؟)
عزّت
جانشین
کسی که بعد از شما مدیر یا رهبر می شود، یا مالتان می رساند
پرهیزکار
با فضلیت، کسی که پاک است، پاکدامن
معطّر
خوشبو
بینوایان
کسانی که پول و خوراک ندارند
درماندگان
کسانی که کمک و چاره ندارند
رسیدگی کردن
حضور داشتن، حفظ کردن، اگاه کردن…کمک کردن یا مدیر بودن به کسی کمتر از شما
خواری
بینوایی، فقر… وقتی که هزینه یتان کمتر از درآمد است.
مبارزه کردن
کوشش کردن… ضد دشمن…
دورویی
ظاهر سازی، ریا
چاپلوسی
ویژه های لطیف ولی بد به طرف مدیرتان…
مناجات
صدای مجلس یا در کلیسا…
مهلت
وقتی که شما باید کارتان انجام کنید
سرگذشت
آنچه در زندگی انسان اتّفاق افتاده است
انسانهای پیشین
گذشتگان، پیشینیان
آشنا ساختن (جمله بگو)
آشنا کردن، آگاه کردن (کتابها کسی را با حکمت آشنا می سازد)
تلخ (عکسش؟)
شیرین
پند
نصیحت، توصیه، سفارش
بازگو کردن
بیان کردن، دوباره گفتن
سرمشق
کسی یا چیزی که دارای ویژگی های خوبی است و دیگران با نگاه کردن به آن تلاش مب کنند، مانند او زندگی کنند
بزرگوار
کسی که دارای اخلاق و صفتهای بسیار خوب است… با ارزش، ارزشمند…
اندرز
نصیحت، توصیه، سفارش
اندازه
مفدار و طول هر چیز… اندازه ی این فرش چیه؟
اگرچه
درست است که… او اگر چه اهل ایران نیست، امّا خوب زبان فارسی صحبت می کند
اندیشیدن
فکر کردن، تفکّر کردن
دوباره گفتن
بازگو کردن
به طوری (جمله بگو)
به شکلی… ما باید به شکلی زندگی کنیم که سبب ناراحتی دیگران نشویم…
حادثه
انجام شدن چیزی که سبب ناراحتی شود
سرگذشت
آنچه در زندگی انسان اتّفاق افتاده است
مثال (مترادف؟)
سرمشق
بزرگوار (متضاف؟)
پست، حقیر
برگ
کارت، ورق
نزاع کشیدن
اختلاف زیاد بین انسانها
دست برداشتن
بردن، دور کردن… مثل از نادانی دست بردارید…
چاره
درمان، دارو… راه برای بهتر کردن اختلاف و مشکلات
با انصاف
درست، عادل
جایگاه
محل، مکان
خشنود
خوشحال، شاد
باعث شدن
سبب، دلیل…
خونریزی…
مثل از جنگ…جلو گیری شود
جلو گیری شدن
دور کردن از چیزی…
امتیاز
فضلیت، برتری داشتن چیزی یا کسی نسبت به دیگران
انتظار داشتن
دوستداشتن و خواستن انجام یا ترک کاری
به گونه ای
به شکلی، به طوری…
اجاق
اجاق گاز، یا بخاری، که در اشپزخانه قرار می شود
آماده کردن
برای گذشتن اوضاع هر چیز درست می کند
به گونه ای (جمله…)
برنامه ی یک دانشجو موفّق به گونه ای است
پسندیده
کار خوب، چیزی که مردم آن را خوب و درست می دانند
تکبّر
خود بزرگبینی، خودرا بهتر از دیگران و آن در ففتار و گفتار نشان دادن
موفّق
صفت کسی که اهداف خودشان همیشه انجام می کند
تواضع
فروتنی، در برابر دیگران خود را کوچک نشان دادن
جمع آوری کردن
جمع کردن
دارنده
کسی که چیزی یا صفتی دارد
فروتنی
در برابر دیگران خود را کوچک نشان دادن
در مقابل
مخالف… “خوبی در مقابل بدی است”
ذبح کردن
بریدن سر حیوان
زحمت کشیدن
کشاورزان از صبح تا شب در کشتزار زحمت می کشند
کشتزار
میدان، مزرعه
رنج
درد، کار پرزحمت؛ عذاب
شخصیّت
بزرگی و اهمیّتی که یک فرد دارد
مسخره کردن
دادن حرفهای بد یا خندهدار به دیگران
متکبّر (مخالفش؟)
متواضع
متواضع (مخالفش؟)
مغرور، متکبّر
مستمند
فقیر، نیازمند
ناپسند
سخن یا کاری که پسندیده نیست و مردم آن را بد می دانند
ریختان آب دهان
مثل از تلاش ورزش
غرور (مخالفش؟)
فروتنی، تواضع
جمع آوری کردن (مخالفش؟)
پخش کردن (مثل، دادن خوراک به مستمندان)
همسایه
کسی که در همین خیابان زندگی می کند
علاوه بر
برخی از جمله ها علاوه بر نهاد و فعل اجزای دیگری نیز دارند
مسند
صفت نهاد که در جمله ی ساده وجود دارد
نقش مسندی
predicative role
فعل اسنادی
فعل که هم مسند هم نهاد (مبتدا) دارد
پرهیز
نکردن چیزی… مثل روز جمعه پرهیز از ماهی
رذایل
(جمع) نا پسندان که هرروز شما آنها را تکرار می کنید… با مقابل فضایل
تحصیل
تلاش کردن و خواستن چیزی، مخصوصا به وسیله ی برنامه یا درس
تقاضا
حال خواستن چیزی یا توصیه کردن چیزی
تحویل
حال چیزی را به کسی دادن، مثل نامه یا خوراک تند
سرزنش کردن (را)
وقتی که شما کاری بد می کنید و دیگران به شما حرفهای تیز و پردرد می زنند
تقاضا (جمله)
من از وی تقاضای شستن لباسهایم را کردم… او تقاضای من را قبول کرد
شرمنده شدن
وقتی که شما کاری بد می کنید و شما از آن کار احساس بد رسیده اید. ممکن است پس از این عذرخواهی می کنید
عرقچین
کلاه… لباس که به سر داشت
آستین
تمام یا آخر پیراهن
بیش از
بیشتر از… بیشتر از یک چهارم مردم جهان مسلمان است
زید شروع به مصدر کرد (جمله…)
زید شروع به درس خواندن کرد
با علاقه ی (جمله…)
من با علاقه ی به دانشگاه برگشتم
ترقّی کردن
رشد کردن، پیشرفت کردن
به تدریج
کمکم
تازه
نو، جدید
نگهداری کردن
حفظ کردن
ماهر
کسی که باتجربه است
به معالجه
حال به دنبال سلامت کسی کردن… زید به معالجه ی بیماران می پرداخت
پرداختن (پرداز) (به کاری یا چیزی)
مشغول شدن، در حال انجام کاری بودن
سخت
صفت: شدید… بیماری سختی
محتاج
نیازمند، فقیر
رایگان
بدون پول
درگذشتن
از دنیا رفتن، مردن
ویژگی
خصیصه، صفت کسی…
معالجه کردن
درمان کردن
به ویژه
قید: مخصوصا… خمینی در میان مردم، به ویژه مردم ستمدیده ی جهان، مشهور است
به راحتی
قید: بی سخت
پیشرفت کردن (مقابلش…؟)
عقب ماندن
علاقه (مقابلش…؟)
نفرت
تازه (مقابلش…؟)
کهنه، مانده
شروع کردن (مقابلش…؟)
پایان رساندن (تمام کردن)
ماهر (مقابلش…؟)
ناشی
اشاره کردن
نشان دادن، تیز کردن
تربیت کردن
درس خواندن، تجربه شدن
نظریه
فکر، نظر، اعتقاد، عقیده… معلّم به ما نظریه ای را بیان کرد
تندرستی
سلامت بدننیک بودن
سفارش کردن
ترتیب کردن، توصیه دادن…
غافل شدن
پرهیر کردن، چیزی ضروری را انجام نمی کند… مثل: از جمعآوری کردن با دیگران غافل نشو
برگرفته
چیزی که گرفتن است… نظرات ابوعلی سینا که بر گرفته از دین اسلام می باشد…
مشتاقانه از چیزی کردن…
شدید… او مشتاقانه از دستورات خداوند پیروی می کند.
دشنام دادن (به کسی)
گفتن سخنان زشت و ناپسند
کردار
رفتار، عمل
پیروی کردن
دنبال کردن، به دنبال کسی یا چیزی کردن
بدگویی کردن (از کسی) (جمله…)
او تا می توانست از برادرش بدگویی کرد
گمان کردن
خیال کردن، فکری که به آن یقین نداریم
فریب دادن (را)
گفتن سخنی یا انجام دادن کاری که سبب اشتباه دیگران بشود
بی نیاز کردن
دادن چیز که شخص نیازمند به آن احتیاج دارد
رانده شدن
بیرون کردن کسی از خانه یا شهر خودش
فریب خوردن (از چیزی)
در اشتباه قرار گرفتن به سبب سخن یا کار دیگران
پناه دادن
حفظ کردن کسی در مقابل حادثه های بد
ثابت شدن
معلوم شدن درستی یا نادرستی گفتار، نوشتار یا چیزی که در ذهن انسان است (چیزی نشان دادن به وسیله ی مدرک و شهدات)
گریستن
گریه کردن
پیشو
امام، رهبر
گذست کردن
بخشیدن
به گونه…
به شکلی که…. مثل: باید به گونه ای باشیم که والدینما خوشحال شوند
تا به حال
تاکنون، تا الآن
جانشین
کسی که به جای شخصی می آید کارهای او را انجام می دهد
یقین
نداشتن شک پیرامون چیزی
ساکت شدن
سکوت کردن، حرف نزدن
سوگند
گفتن نام خدا و پیامبر برای این که حرف ما را قبول کنند
شرمنده
کسی که به خاطر انجام دادن کار بدش خجالت می کشد
صبر کردن
در برابر سختیها و سخنان زشت دیگران، عصبانی و ناراحتی نشدن
غریب
ناآشنا
گفتار
سخن، کلام
گفته ها
حرف ها، سخنان
بدگویی کردن (از کسی) (مقابلش؟)
تعریف کردن
گذشت کردن / بخشیدن (مقابلش؟)
انتقام گرفتن
گمان کردن (مقابلش؟)
یقین
راندن (مقابلش؟)
پناه دادن
گریستن (مقابلش؟)
خندیدن
مهمان (مقابلش؟)
میزبان (کسی که دارای مهمانان است)
پسوند
تمام بخش حرف… (مثل: گاه، انده)
تسبیح (کردن)
زدن حرفها ی احترام به خداوند
تهنیت (گفتن)
حرفها ی رسمی وقتی که شما دیگران را ملاقات می کنید
فرشته ج. فرشتگان
ملاک، ساکنان بهشت
بشارت
خبر خوب و دینی
ثواب
نتیجه ی خوب و مالی از کارتان… پاداش
تحفه
هدیه (امام صادق: سلام بالاترین هدیه و تحفهای است که یک انسان مؤمن به برادر دیناش تقدیم می کند)
تصوّر کردن
خیال کردن، تفکّر کردن
پاداش
ثواب
اصلی (مقابلش؟)
فرعی، غیراصلی
مواد (ج)
مادّه، اشیا فیزیکی و اصلی
فراگرفتن
چیزی در همه یا بجشی از یک مکان وارد شود… بیشتر کره زمین را آب فراگرفته است
پیوسته
همه وقت، ادامه شدن…
گرمای
یکی از نتایج آتش
خورشید
نور…
بخار
مثل دود، ولی از آب تشکیل شده است
برخورد
تضاف
جوی
رودجانه ی کوچک، خوب…
جاری شدن
حرکت آب در رودخانه یا جوی یا شلنگ
برطرف کردن
چیزی را اصلاح یا تصحیح کردن… مثل آلودگی هوا
محصول ج محصولات
تولید، ساخت… نتیجه ی کار
شست و شو دادن
شستن
کشتزار
محل، مزرعه، مکان کشاورز… زمین گندم، جو یا عدس
آبیاری
آب دادن به درجتان و گیاهان
قایقرانی
رفتن با وسیله ی قایق
کشتی
قایق بزرگ
خاموش کردن
وقتی که آب روی آتش می دهید
از بین بردن
کاری کنیم چیزی که هست، وجود نداشته باشد
باعث
علّت، انگیزه
متحدان
دوستان دولتی یا گروی دیگر
چپگرای
صفت گروه که چپ باشد نسبت به سیاسه
درآمدن (به شکل چیزی)
مانند چیزی شدن، تبدیل شدن (در یخچال آب به شکل یخ در می آید)
تبدیل
از شکلی به شکل دیگر درآمدن
جوب
جوی، رود… محلی کم عرض که طول آن زیاد است و آب در آن جاری است
حیات
زندگی
حیاتی
آنچه برای کسی یا چیزی بسیار اهمیّت دارد
فرعی (مقابلش؟)
اصلی
زنده (مقابلش؟)
مرده
حیات (مقابلش؟)
مرگ
رعایت
حال شنیدن و پیروی کردن دستور یا پند یا اندرز
نظافت
حال تمیز شدن
تآکید
بزرگ شدن حرفهایتان
شانه زدن
مرتّب کردن موهایتان
یقه
گردن بند… بخش از پیراهن که حومه ی گردن است
چروک
مثل کوه های کوچک روی پیراهن
بخری (جمله ی التزامی بگو…)
آیا نمی توانید شانه ای بخری و از آن استفاده کنی؟
جامه
پوشک، لباس، لباس رسمی
مثله کردن
بعد از او قتل شده بود، قاتل بدنش را مثله کرد و در محل های گوناگون تقسیم کرد
اعتراف کردن
وقتی که کسی می گوید خودش را گوناه کرد
شگفتانگیز
چیزی که دیدن آن علّت احساس تعجّب انسان است
فاصله
مقدار مکانی که بین دو محل یا دو چیز قرار دارد
به اندازه
کافی از چیزها
سوختن
آتش گرفتن
چنانچه
اگر، اگرچه
یخ بستن
وقتی که آب یخ می شود
تابیدن
حرکت نور از یک محل به جای دیگر
مانع
سد، مشکل… دیوار فقط یک نوع مانع که مادی و فیزیکی است
آفریدگار
کسی که چیزیها را آفریدن، یعنی خداوند خودشان
توانا
صفت کسی که خیلی قدر دارد… آفریدگار توانا
طلوع کردن
حرکت بالای خورشید از مشرق
قرار گرفتن
جا گرفتن… خورشید هنگام ظهر در وسط اسمان قرار گیرد
طلوع کردن (مخالفش؟)
غروب کردن
بهرهمند شدن (از)
استفاده شدن (از) (من از صحبت ها ی استادم بهرمند می شوم)
چرخیدن … یک بار… (جمله بگو)
جورشید در هر 24 ساعت یک بار کامل به دور خود می چرخد
فواید
ج. فایده… نتیجه ها ی خوب از چیزی یا کاری
خاصیّت
شخسیّت چیزی… مثل خاصیّت دارویی
مؤثّر
چیزی که اثر دارد: علم و دانش مؤثّر آن است که انسان را به خداوند نزدیک کند
از این رو
به این سبب
به طور یقین
البته… یقینا
پیش گیری
انجام کارهایی برای به وجود نیامدن چیزی بدی
چراغ
وسیله ی نور
چراغ خوراکپزی
چراغ که از آن برای پختن بهرمند می شویم
گردش
اسم مصدر گردیدن: چرخیدن
عقربه
ید ساعت: عقربه ها ساعت از چپ به راست گردش می کنند
درخشیدن (می درخشد)
کار نور… خورشید همیشه می درخشد
ستاره ج. ستارگان
نور ها ی شب
همگی
کاملا، تمام… خورشید و ستارگان همگی مثل هم هستند
جسمی
مادی، فیزیکی، بدنی
سیاره
ستاره
فضانوردان
ج. کسانی که به فضا (ماه…) می روند
پرفایده
پر از مفید
هسته
سنگ (میوه یا غیره…)، اساس، مغز: روسیه هم از پیمان کنترل موشکهای هسته ای میانبرد خارج میشود
موشک
صاروخ… چیزی که خطرناک و از آن نیروهای نظامی استفاده می کنند
انعکاس
دیدن خود را در آینه، و ممکن است تفکّر می کند…
دغدغه
نگرانی یا علاقه داشتن
مطبوعات
روزنامه ها و اصلهای خبر دیگر: انعکاس دغدغههای زنان در مطبوعات روزهای انقلاب
پایگاه
جای خصوصیی نیروی نظامی که در کشوار است
مراقب بودن
اگاه کردن: ترامپ میخواهد با حفظ پایگاه آمریکا در عراق ‘مراقب ایران باشد’
گیاه شناس
دانشمند که گیاه مطالعه می کند
پنبه
یکی از گیاهان که از آن نخ و پرچه درست می کنند
پارچه
مادّه ی لباس…
تغذیه
غذا خوردن: برخی از مردم تغذیه خوبی ندارند
علف
گیاه سبز و کوتاهی….
ساقه
قسمتی از گیاه که از خاک بیرون است
سفت
محکم، سخت: پاره کردن یا چاک زدن چیزی سفت آسان نباشد
له شدن
شکستن میوه یا غیره به وسیله ی چیزی سنگین: وقتی ماشین روی میوه ها رفت، همه آنها له شدند
قدرتمند
کسی توانا
جانوار
برخی از جانداران که می توانند جا به جا شوند، مثل انسان، پرندگان و غیره
دانه
تخمه یا هسته میوه و گیاه
ارزشمند
چیزی یا کسی که ارزش است (قیمت)
فراهم کردن
آماده کردن: مدرسه وسایل تحصیل زیاد فراهم کرده است (مثل نرمافزار)
قراردادن
گذاشتن: کتابها را در قفسه ی کتابخانه قرار دادم
دسته
انواع چیزی از نظر مردم: مواد به سه دسته تقسیم می شوند: جامد، مایع، گاز
جامد
دسته محکم و سفت
مایع
دسته که محکم (جامد) و گاز نیست، ابگونه
مفید (مقابلش؟)
مُضِر، بی فایده،
مُضِر
زشت
آرد
محصول گندم
تهیه
اماده سازی، حال آماده شدن برای چیزی
معتدل
میانه رو، متوسط: مناطق معتدل مناطق خوش آب و هوا هستند، مناسب برای روییدن گندم
روییدن
بزرگ شدن و رشد کردن گیاهان
اسلحه
سلاح، وسیله ی سرباز
فشارآوردن
نیرو یا ازدحام… له شدن. هدف برنامه های و سیاست آمریکا نسبت به ایران
بهره بردن
موفّق هدف یا برنامه: برخی از اسلحه برای فشارآوردن دیگرا بهره می برد
سوزانده
حال سوختن و اتش زدن چیزی
ذرت
خوراک که رنگش زرد است
سالیانه
هر سال… یک ساله: تولید سالیانه گندم میلیون تن است
چربی
چاق
معدنی
انواع سنگین در خوراک
نشاسته
محصول سیبزمینی برای پیراهن کهنه
جلو گیری
stopping
لرزش
تکان، یا حرکت چیزی، مثل ید ها…
تشنج عضلات
حال سفت شدن بدن: عضلات در اطراف استخوان قرار می دهند
عصبی
ترس کم
معالجه کردن (را)
هدف پزشکی
دستگاه
ماشین، شیوه، وسیله
دستگاه گوارش
سیستم و وسیله یا دستگاه برای پردازش خوراک در بدن
فاسد شدن
خراب شدن خوراک یا دندان به وسیله ی وقت و قند و شکر
افشا
حال که می توانید پیزی را ببینید؛ اظهار، نمایش
پرونده ها
لیست، چیزی که از اطلاعات رسمی توشته شد
گزارشگر
خبرنگار، کسی که خبر می نویسد: افشای لیست پروندههای قضایی تهران؛ گزارشگران بدون مرز از برخورد قضایی با ۸۶۰ روزنامهنگار خبر داد
ویرانی
شکسته شدن
طی کردن
عبور کردن، گذستن از چیزی… انقلاب ۵۷ در شرایطی اتفاق افتاد که علوم اجتماعی در ایران مراحل اولیه تکوین خود را طی میکرد.
اندکی
کم… در هر بیابانی مقداری بسیار اندکی از آب یافت می شود
باعث شدن
سبب، علّت
بار
چیزی است که آنرا به وسیله ی انسان، شتر، وانت، و غیره از جا به جای دیگر می برند
به عنوان
مثل… ک… شتر از چربی خودش به عنوان غذا استفاده می کند
مخزن
انبار، جای نگاهداری و جمع کردن چیزی (معمولا برای مایعات): مجزن آب، مجزن نفت
نوشیدن (نوش) جمله بگو…
شتر می تواند حدود صد ایتر آب بنوشد
یاری کردن (نمودن)
کمک کردن
کف پا…
پایین پا
ماسه و شن
انواع خاک که از سنگها ی کوچک ساخته می شود
خاک
ماذّه زمین، سرزمین….
سعی
تلاش
پلک
در چشم…
به سادگی
به راحتی، آسانی
گرد و غبار
گرد و خاک… خاکی که بسیار ریز و نازک است، مثل گاز
جلوگیری کردن (از)
مانع شدن… به وسیله ی موه های شتر شن و گرد و غبار از درون گوش خودش جلوگیری می کند
قابل توجّه
مهم، چیزی که باید به آن دقّت و توجّه کرد: در جهان نشانه های قابل توجّهی از بزرگی خداوند وجود دارد
رانندگی کردن
حرکت کردن با ماشین
غار
حفره که طبیعی، معمولا در کوهستان قرار دارد
یافت شدن (جمله بگو…)
پیدا شدن
خشک (مخالفش؟)
تر، خیس (بارانی، پر از آب)
نرم (مخالفش؟)
زبر
سنگین (مخالفش؟)
سبک، ساده
ساحلنشین
کسانی که کنار ساحل زندگی می کنند
لشگر
نامه گروه سربازان یا صد از آنها
ارتفاعات
فضای بلند… کوهان
انتخابات
جمع انتخاب… وقتی که جمعه رهبررا انتخاب می کند
صادرات
چیزها و تحصیلات برای صادر شدن
لحظات
جمع لحظه
تکاملات
جمع تکامل، رشد کردن، توسعه
نقش
وظیفه، رل، کار
عمده
مهم، اولین، نخستین: شتر نقشهای گوناگون و عمده ای در زندگی بشر است
بازرگانی
تجارت
گرانب
چیزهای گران
آبادی
صفت برای روستا یا ده / دهکده
ادّعی کردن
وقتی که کسی فکرها خودش پیرامون موضوع می دهد، شاید درست باشد؟
جانورانی
حیوانات
گرمسیری
صفت: هوا گرم و پرآبی: مرطوب
مرطوب
گرم سیری
مسافت
فاصله، مسیر
شرایط
صفت و قید کاری
گرانبهاترین
گرانترین
قبیله
عشیره، گروه جامعی که تا حالا در عراق و اردن وجود دارد
صحرانشین
کسانی که کنار یا عبور صحرا زندگی می کنند
توانمندی
قدرت و نیروی کسی
بیمصرف
بیفایده
محصوب شدن (جمله بگو…)
گوشت شتر پرفایدترین گوشت محصوب می شود
طرفداران
کسانی که مسابقات خیلی میبینند
بها
قیمت، ارزش
مواظب بودن
توجه داشتن به، دیدن، نگاه کردن
بهانه
علّت بد که کسی می گیرد برای هدفش دیگر
متهّم کردن
متهّم ساختن: وقتی که شما کسی دیگر را دوست باشد می گویید
کالا
مال تجاره، کالای فروشی
پژمرده
خشک، صفت وقتی که برگی یا یاد یا چیزی دیگر خشک میشه
ثمربخش
صفت چیزی که پر از میوه باشد
کاهی
علف خشک برای خوراندن حیوانات، گاوها
پراکنده شدن
از هم جدا کردن… کاهی از باد پراکنده می شود
حافظه
قدرتهای یادآوری و فراموشی در ذهن انسان
زیان
کم شدن یا از دست دادن مال، عمر، علم، سلامتی و غیره
در اثر
به سبب… آیا شنیده اید چه چیزها در اثر فراموشی هستند؟
از دست دادن (را)
وقتی که چیزی در دست شما را گم می کنید و حالا نمی توانید آنرا پیدا کنید
به یاد آوردن (را)
به خاطر آوردن: حال که یادها به ذهنتان می آورید
مصیبت
حادثه ی خیلی بد و خطرناک و که در اثر ناراحتی است
پیش آمدن
اتّفاق افتادن، به وجود آمدن
درگیری
تصادف بین دو مرد… پیش آمدن ناراحتی بین دو نفر
غم
ناراحتی زیاد، غصّه
غصّه
ناراحتی زیاد
دشوار
سخت، مشکل
غیرقابل تحمّل
چیزی یا کاری که انسان نمی تواند در برابر آن صبر کند
تحمّل کردن
صبر کردن در برابر مشکلات و سختها
مطالب
(جمع مطلب) چیزهایی که انسان آن را می گوید، می نویسد و می خواند: مثل هسته ی روزنامه، کتاب، پایانامه
مورد نیاز
چیزهایی که انسان به آن نیاز و احتیاج دارد
از یاد بردن (را)
فراموش کردن
قطعا
حتما
خاطرات
جمع خاطره: حادثه هایی که در گذشته برای انسان اتّفاق افتاده، و تلخی آن در ذهن انسان باقی مانده است
خوبی کردن (به) (جمله)
وقتی کسی به شما خوبی می کند، تشکّر از او را فراموش نکنید
چرخ
نصف یا نیم دوچرخه…
قیچی
وسیله ی قطع کردن
یادآوری
به یاد آوردن
ناخوشآیند
آن چه که سبب ناراحتی انسان می شود
پشیمان
ناراحتی شدن پس از کار بد خودتان
موارد
چیزها… نمونه، مثال
کینه
نفرت، دشمنی به دیگران…
دوام
قدرت، مثل: استحکام، توانایی، نیرو برای ادامه کردن به طرف یک هدف
وابسته بودن
احتیاج داشتن به چیزی یا کسی، مثل: به یادآوری من وابسته هستم.
پشیمان
ناراحتی شدن پس از کار بد خودتان
چاه
گندل یا حفره یا مخزن عمیق برای آب
افکندن (را)
انداختن: برادانش او را درون چاه افکندند
خشم گرفتن
بر کسی خشم می شود… من هرگز بر پسرم خشم میگیرد
مجازات کردن
کیفر دادن: یوسف هرگز برادرانشرا مجازات نکرده است
سپرده
گذاشتن چیزی در جای حفظ: مثل مالی در بانک یا خاطره در حافظه…
طعنه زدن (به)
مسخره کردن
رنج
درد، رنج، زحمت، تیر
غلام
بنده، خادم
گریختن
خروج رفتن از زندان یا جای دیگر بدون اجازه
طلب کردن
مثل: دزد از عیسا طلب بخشش کرد
سعی در یادآوری… داشتن (جمله)
من همیشه سعی در یادآوری سالگی کودکی داشته ام
با تدبّر در
با دقت کردن در برای جیزی
یابندن (یاب)
پیدا کردن
ردیف
خط، صف؛ سفارش، سلسله
پرداختن (پرداز)
دادن پول به کسی
روشن گشتن
روشن کردن
دسترسی
چیزی که بازی است یا می توانید از آنرا استفاده کنید
ویژگی
صفت، دارایی، خاصیت
عبادی
صفت بندگان
اشتیاق
احساس قوی، گرسنگی به طرف چیزی
تکلیف
وظیفه
شرعی
صفت… قانونی، حقوقی، مذهبی
اقدام نمودن
کردن، عمل کردن
سازمان
گروه رسمی، تشکیل
ترتیب
مرتب کردن
اطمینان
یقین
صحّت
درستی، دقت
مصرف
استفادهی چیزی، یا اصراف یا صحّت باشد
تشویق
ترغیب، دل گرمی
تنگ نظری
تنگ بودن
فداکار
کسی که برای از بین بردن احتیاجها و مشکلات دیگران، با ارزش خود منند ثروت، سلامتی و حتّی جانش را می دهد
حاضر شدن
قبول کردن
از طرفی… از طرفی هم
از یک سو… هم…
به اجبار (جمله)
نمی خواست به اجبار دارورا به او بخوراند (مجبور شدن، مجبور کردن)
چاره
راهی برای از بین بردن مشکل، به خاطر رسیدن به نیّت و هدف انسان ( پدر در فکر چاره ای بود…)
دوا
دارو یا راه درمان
اسباب بازی
وسیله ی مثل عروسکی برای بازی کردن
قول دادن
نه پولی نیست، لطفاً فقط قول بده (قبول کردن)
پولی
چیزی که آن را بدون پول نمی دهند
تیغ زدن
تراشیدن موه به وسیله ی تیغ
اعتراض
مخالف بودن با چیزی و گفتن آن به دیگران (در مقابل این اعتراض ها فقط حرف خودش تکرار می کرد)
تراشیدن
کم کردن و کوتاه کردن (مو را با تیغ یا غیره)
اشک (جمله)
وقتی که کودکان گریه می کنند، اشک زیادی از چشمان آنها می آید
نگرانی
ناراحت بودن فکر، به خاطر انجام شدن یا نشدن چیزی یا کاری
گذاشتن
اجازه دادن یا ترک کاری به شکل قطعی و حتمی (من گذاشتم دخترم با دوستش به مسافرت برود)
بدمزه
مخالف خوشمزه
تماشایی
دیدنی، جیزی که تماشای آن لذّتبخش است
لاغر
مخالف چاق
سخت
محکم یا شدید و زیاد یا مشکل
شدّت
زیاد بودن، شدید بودن
شدّت (جمله)
هوا آن قدر سرد بود که از شدّت سرما، آب رودخانه یخ بسته بود
گریه گذاشتن
گریه نمی گذاشت یعنی گریه مانع می شد
پولی (مخالفش؟)
رایگان، مجّانی
به اجبار (مخالفش؟)
به اختیار
(مخالفش؟) نگرانی
آرامش
انگوشت
بخشها که در پایین یادتان قرار دارد
ایثار
کاری یا رفتار که کسی می خواهد از مال خودش بهد، برای فضلیت و خوشحال دیگران
بُخل
تنگ بودن درباره پول
غبطه
حال خواستن اموال دیگران، حرص
حسادت
حال نفرت داشتن از دیگران که دارای اموال هستند
محروم بودن
حال دانستن که اموال زیاد ندارد
ایثار (جمله)
ایثار اولین قدم در راه تقوا است… او به طور ساده و ایثارگرانهای زندگی میکرد…
کرامت
حال دادن به دیگران، ایثار بهترین کرامت اخلاقی برای انسانهاست
استقبال کردن (از)
پذیرایی کردن، پذیرفتن (مانند از مهاجران یا دوستان)
حمایت کردن (از)
دفاع کردن از کسی، کمک کردن کسی را… مانند درماندگان به وسیله ی مالتان
مایل (بودن)
خواستن چیزی، حال خواستن کاری یا عملی (دیدم که مایل به خرید خانه نیست… اگر شما مایل باشید…)
حرص
غبطه
استعفا کردن
اختیار می کند که کارتان تمام شدن
ستمگر (جمله)
حکومت ستمگرانهی شاه هم فرو ریخت
دورویی
حال منافق بودن
دیده به جهان گشودن
به دنیا آمدن. دیده به جهان گشود / می گشاید / بگشای
همزمان با [چیزی] (جمله)
همزمان با ولادتش حادثه های عجیبی اتفّاق افتاد
سرنگون شدن
افتادن، به زمین رفتن (مانند بتهای کعبه)
اتفّاق افتادن (جمله)
انجام شدن، به وجود آمدن… سه سال بعد، تمام ستمگران اتفّاق افتاده است
دایه
کسی که به نشین مادر کسی، او را پرستار می کند
سپردن (مضارع چیه؟)
دادن چیزی یا کسی به کسی نظیفی برای حفظ کرن آن را (سپرد / می سپارم / بسپار)
خرّم
سرسبز، شاد
تشنه
خشک؛ خواستن آب
از دست دادن (را)
مخالف پیدا کردن… محمّد پدرش را از دست داده بود
سرپرستی (جمله)
نگهداری، محافظت (سرپرستی یتیمان، ثواب و پاداش و سود فراوانی دارد)
به عهده گرفتن
وقتی که شما وظیفه ی می پذیرید یا تایید می کنید، و به طرف انجامش حرکت می کنید
بخشندگی
بخشنده بودن… کرامت، کسی که می خواهد از مال خودش بدهد
بعثت (مبعوث شدن)
انتخاب شدن فردی برای پیامبری
فراخواندن
دعوت کردن
بر دامان
سر محمّد بر دامان علی بود (نشانه ی صمیمی است)
درگذشتن
از دنیا رفتن، مردن
امین
امانتدار، کسی که همه ی مردم او را قبول دارند و پول و چیزهای دیگر خود را برای نگهداری نزد او می گذارند
شاد
خرّم
دیده به جهان بگشای
التزامی (دیده به جهان گشودن)
روی آوردن (جمله)
به طرف کسی یا چیزی آمدن
خشن گرفتن (را) (جمله)
ما هر سال داخل آمدن به جهان خداوند را جشن می گیریم.
امین (مخالفش چیه؟)
خیانتکار، کسی که در برابر دوستش یا کشوارش کار می کند
سپردن (مخالفش چیه؟)
پس گرفتن، بردن اعتماد از کسی
بخشندگی (مخالفش؟)
خسیس بودن
الگوی
نقش، مدل، نوع، طرح ؛ مثل عیسا الگویی رفتار است
بشریّت
انسان… فکر یا اندیشه یا خیال همه انسان… جنایت علیه بشریّت
مبعوث شدن
هنگام انتخاب شدن فردی برای پیامبری؛ بعثت
اعتماد داشتن (به)
مثل کار مناسب برای امانتدار…
تحویل
انتقال یا آوردن چیزی به جای دیگر
غنیمت
فساد یا سود حرب یا اکتشاف (وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ)
توانگری
ثروت، مال، دارایی؛ شاید با نشانه های بیان باشند
تنگدستی
مخالف توانگری است… فقر، نیازمندی، احتیاج
رقابت انتخاباتی
حال خواستن و تند رفتن به انتخابات
اکتشاف
سفر کردن با هدف پیدا کردن جاهای نو و چیزهای نو
آرام
مخالف تند؛ سریع، فوری