Ketab 4 Flashcards
دم
لحظه و زمان کوتاه (مخصوصا در شعرها استفاده می شود)
صبحگاه
صبحها… هر روز صبح…
نهان
چیزی که وجود دارد، ولی ما آن را نمی بینیم
روشنایی
نور
آهسته
صدای کم و ضعیف
آهسته گفتن (مخالفش؟)
بلند گفتن
جوی (بجوی)
در حال جستجو کردن، برای پیدا کردن و فهمیدن چیزی… جستوجو کن
خواب (دیدن)
چیزهای که هنگام خواب، می بینیم
نشان
چیزی که سبب فهمیدن چیز دیگر شود (عطسه نشان بیماری است)
جدا بودن (مخالفش؟)
پیوسته، با هم بودن
مهربان
نامهربان
سنگدل (مخالفش؟)
مهربان
نهان (مخالفش؟)
آشکار
آشکار (مخالفش؟)
نهان
احترام گذاشتن (به)
وقتی شما به کسی دیگر احتراتم می دهید
گوش دادن (به)
شنیدن
سر بریدن
گردن زدن، مثل: سر مرغرا از بدنش می اورد
فضا
جا، مکان
گمراه شدن
از راه و صحیح خارج شدن به راح بد رفتن
گرامی
عزیز، بسیار دوست داشتی، مثل احترام به علما و دانشمندان
آموختن (جمله بگو…)
یاد گرفتن، یاد دادن
درستکار
کسی که کارهای خوب انجام می دهد
درستکاری
کار خوب انجام دادن
یزدان
خداوند
شادان
خوشحال، شاد
پیروز شدن
موفّق شدن
شادان (مخالف؟)
ناراحت
ستم
ظلم، بدی کردن
اثر انگشت
نشان متخصصت از دست تو گرفتن
خانگی
صفت چیزها برای خانه، مثل کولر آبی… لوازم خانگی
گمراه شدن (مخالف؟)
هدایت شدن
پیروز شدن (مخالف؟)
شکست شدن
عرق ریختن
وقتی که آب از بدنت می ریزد بعد از ورزش
از راه دوری آمده ام…
من از مکان دور از اینجا آمده ام….
به اندازه
کافی از چیزها برای هدفی
پاد
مخالف، چیزی یا کسی خیلی دیگر یا بد برای هدفت
کیفر
مجازات, جریمه، نتیجه ی بد از کاری بی، مثل زنجان
آگاه شدن (از حال کسی…)
دیدن، بلند شدن، در برای چیزی یاد گرفتن
زیرا
چون که، بنا بر این…
رساترین
پر معنی، شنیدنی، چیزی که شما را خیلی می فهمیدید
اندرز
امر، دستور، خطبه، مشورت، حکمت
سینه
بخشه بدن حومه ی بدن
بالادست
مکانی بالاتر (برای احترام یا مثل…)
برابر
مساوی، یکسان
خشم
عصابنیت، ناراحتی زیاد که اثر آن در صورت انسان دیده شود
کلید
وسیله برای باز کردن در
برخورد
تضاف ، جلسه، وقتی که دیگران را می بینید و باهم حرف می زنید
خوش رویی
مهربانی، با لبخند بودن هنگام برخورد با دیگران، خوش اقلاقی
رهنمود
هدایت، راهنمایی
فراخواندن
دعوت کردن
فضلیت
برتری، بهتر بودن، شخصیتهای خوب یا بهتر…
مایه
موجب، سبب، دلیل
مهربانانه
همراه با مهربانی و محبّت، دوستانه
جدا کردن (مخالف؟)
وصل کردن
خوشرو
ترشرو، اخمو
به (چیزی) فکر افتادن
فکرهایتان به طرف کسی حرکت می منید، و در برای آنرا فکر می کنید
مجوسی
کسی که از مجوسی استفاده می کند
آتش
چیزی خیلی گرم و از چوب می آید
زنگ
چیزی از آهان درست شد، و برای اعلام وقت کلیسا است
به صدا در آوردن
کاری از زنگ یا بوق استفاده می کند
اوضاع
حال، مقام، جا، وقتی که در آن چیزی می شود
فرو فرستادن
ارسال کردن، اخراج کردن، مثل از آسمان به دنیا
مرتبه
وقت، مدت… مثل: بلال روزی چند مرتبه ندای توحید را سر می داد
ندا
صدا، دعوت، ندا
ادا کردن
گفتن، درست گفتن، بیان کردن
تلفّظ کردن
کار بیان کردن حروف سخت یا خارجی
علّت
دلیل، سبب
بانگ
ندا، مثل صدای نماز
خطا
اشتباه، غلط
کردگار
حرف زشت برای پیرمردی یا مثل….
افصح
بیان، چیزی که میتوانید بفهمید….
خشم
عصبانیت
جوشیدن
سینه جلو دادن، صاف کردن، وقتی که آب خیلی گرم می شود
عنایات
چیزها
سفارش
دستور، توصیه… در خواستتن انجام کاری از کسی
خوشرفتار
مهربان
دستور دادن
امر کردن
پیرامون
در باره ی کسی یا چیزی (برای نشان دادن موضوعی استفاده می شود)
توصیه
سفارش، دستور
به خوبی
خوبی
بزرگ شمردن
احترام گذاشتن
احترام گذاشتن (جمله بگو…)
باید همیشه به مادرت احترام بگذارید
احسان
خوبی، نیکی
پرستش
بندگی، انجام دادن دستورهای خدا
پنجره
وسیله برای خروخ دیدن ار ساختمان
امر کردن (مخالف؟)
نهی کردن
یاران (مخالف؟)
دشمنان
شانه
بعضی از بدن که دستهایت به بدن می پیوسد…
کوزه
پارچ… چیزی برای بردن آب به سفره یا میز
درسخوان
کسی که زیاد درسخواندن
مأمور
ماهور، وکیل، عامل… کسی که در دفتر کار می کند
جمع آوری
جمع کردن
طرفدار
شاگرد
بدنام
کسی که خوب نیست، یا از دیگران بد شمرده می شود…
رغبت کردن
به کسی دیگر محبّت نشان می دهد، یا او را لمس می کند، مثل از مادر به فرزندانش
باج
مالیات
فرمان
امر، حرف، دستور
اجرا کردن
انجام کردن، کردن، اداره کردن
به نرمی
آهسته، لطیف…
شریک بودن (جمله بگو…)
در شادی و غم آنها شریک باشد
فراهم
به دست آوردن، گرفتن
کوشش نمودن
حال تلاش کردن…
سفارش
دستور، توصیه… در خواستتن انجام کاری از کسی
خوشرفتار
مهربان
دستور دادن
امر کردن
پیرامون
در باره ی کسی یا چیزی (برای نشان دادن موضوعی استفاده می شود)
توصیه
سفارش، دستور
کوتاهی کردن
بعد از این اعمال یا فعل، چیزی کمتر یا کوهتر می شود… مثل: مدّت نماز، انشا…
دستان
قصه، روایت
رشد
بزرگ شدن، کامل شدن
تربیت (دادن؟)
یاد دادن رفتار و اخلاق خوب به کسی
توجّه نمودن (جمله بگو…)
به چیزی توجّه بسیاری نموده است.
نمونه
مقدار کمی یا کوچکی از یک چیز یا یک عدد از چیزی
زانو
بخش پا….
نشاندن
قرار دادن کسی روی صندلی یا…به حالت نشسته
گذشتن (گذر) (جمله بگو…)
معّلمش از آن محل می گذشت.
وعده دادن
قرار گذاشتن با کسی درباره ی انجام دادن یا ندادن کاری
وفا کردن
انجام دادن آنچه که به دیگران وعده و قول داده ایم
کوشیدن
کوشش کردن، تلاش کردن
تیراندازی (کردن) (جمله بگو…)
شکارچی با تفنگ به طرف آهو تیراندازی کرد
باقی ماندن (فعل مضارع و امر بگو…)
باقی می ماند، باقی بمان
پاکیزگی
تمیزی، نظافت
شکل و حالت (جمله بگو…)
تعجّب یک شکل و حالت در انسان است…
پیرامون
درباره ی
نظافت
تمیزی، پاکیزگی
کوشیدن (جمله بگو…)
ما می کوشیم تا زبان فارسی را به خوبی یاد بگیریم…
وفا کردن (مخالفش؟)
پیمان شکستن
وفا (مخالفش؟)
بی وفا
سحر
نیرو ی بد که آنرا جادو درست می کند
جهت
طرف، سمت، سو…
فورا
مستقیما (وقت)، حالا، بلا فاصله
نوازش
لمس کردن بین دو نفر، مثل مادر به دخترش
راوی پرسیدن
قصه گو، کسی که روایت می گوید
وادار کردن
مجبور ساختن، ترغیب کردن… بنابر نیرویتان هدف شما کار می کند بدون شک
تنگه
راهی که عرض آن کم است و میان آب یا دو کوه قرار دارد
ساحلی (صفت)
در باره ی ساحل، کنار دریا…
چند بندر (جمله بگو…)
ایران چند بندر دیگر که در طول این خلیج قرار دارد
توسعه
پیشرفت، رشد کردن
صادر شدن
چیزی یا کالایی که از یک کشور به کشورهای دیگر فرستاده می شود
از راه (جمله بگو…)
آنها از راه تجارت، پول بسیاری به دست آوردند (به وسیله ی…)
مراورید
سنگی گرانقیمت که در بعضی از صدفهای دریایی وجود دارد
اهمّیّت (جمله بگو…)
مهم بودن
خستگی
حال که خسته باشد
صدف
چیزی قوی و زنگی در دریا، و داخلش می توانیم مراوریدی را پیدا کنیم
تمام
همه…. مثل: تمام موجودات زنده به آب و غذا نیازمندند
درآمد
پولی که از کسب و کار به دست می آید
گودی
عمق
فاصله
دور از یک جا به جای دیگر
پیمان
مثل عهد بین خداوند و انسانش…
اجرا کردن
انجام دادن (در باره ی فرمان یا دستورها…)
فرمان
امر، دستور، حکم
فراهم کردن
گرفتن لوازم از میوهفروشی و مثل…
بر عهده گذاشتن
انجام کاری را به کسی دادن. مثل: هر کسی کاری که بر عهده اش گذاشته شده، انجام دهد
فواید
سودها
بر عهده گذاشتن (امر و مضارع؟)
بر عهده می گذارد / بگذار - خداوند هدایت را بر عهده پیامبران گذاشته است
یاری نمودن
کمک کردن
عنوان
حال مهم در گرو، مثل مسوول یا رهبر
امتیاز
فضلیت، برتری… عنوان یا حال احترام بسبب عقل یا صفت دیگر…
قائل شدن (جمله…)
هیچ کس نباید برای خود امتیازی قائل شود تا دیگران کارهای او را انجام دهند.
مورد
نمونه، حالت (مثل برای بیان کردن چیزی…)
توقّف کردن
ایستادن، حرکت نکردن
پهن کردن… سفره یا سجّاده (مخالفش؟)
جمع کردن
همین که (جمله…)
هنکامی که، همان وقت که…
ضرر (مخالفش؟)
فایده
تجربه
آگاهی و علمی که از راه تمرین به دست می آید…
قائل شدن
خواستن یا قبول کردن چیزی یا صفتی برای خود یا دیگران
سجّاده
جانماز
کنار (سفره)
سرسفره
سودمند
چیزی که سود و فایده دارد
بخشیدن (مخالفش؟)
بخل ورزیدن (احساس بد به طرف کسی دیگر…)
به اندازه ی
حدود… ویژه برای بیان دادن وژن چیزی یا دور… مثل: به اندازه ی چند قدم جلوتر از من حرکت می کرد.
جلوتر
وقتی که کسی یا چیزی پیش از شماست
غریبه
چیزی یا کسی که سبب تعجّب است… خارجی، اجنبی
دلنشین
لذّتبخش (پیرامون موسیقی یا خوراک)
رد شدن
وقتی که شما نمی توانید از یک راه گذرید
کج کردن
وقتی یک چیزی یا هدف حرکت می کند… از شکل انداختن…
بدرقه کردن
همراه رفتن، حرکت کردن با کسی دیگر ممکن است با شترها باشد
فوق العاده
شگفتی، تعجّب
شگفتی
فوق العاده، تعجّب
آگاهی
علم، اطلاعات
گمنام (مخالفش؟)
معروف
همانا
به درستی که، درست و سحیح این است که، حقیقت این است که…
توکّل کردن
امید بستن و کمک خواستم از خدا
بر همین اساس
بنابراین
توصیه کردن
سفارش کردن، به کسی نظرتان می دهید در باره ی یک هدف
عنوان
نام، راه، روش…
به مقداری (جمله…)
ما ایرانیان دور شهررا به مقداری می کنیم… (گودالی)
کندن (امر و مضارع؟)
به وسیله ی بیل، تیشه و ماننده… کند، می کند، بکن….
عبور کردن
گذشتن
گودالی
حفره
توکّل کننده
کسی که بر خدا توکّل می کند
کنار هم (جمله…)
با هم… نشستن نزدیک کسی دیگر…
ضرر
خیان، خسارت، نطیجه ی بد مخصوصا آمدن بر بدنت…
ناخن
پنجه، میخ… از حیوان برای دفاع خودشان استفاده می کنند
تیشه
برای بریدن درخت ها…
سواد، باسواد، بی سواد
توانایی خواندن و نوشتن
دوراندیش
صفت کسی که پیش از کارهایش همیشه خیال می کند و برنامه ی را درست می کند
پشیمان
حال کسی که اعمالش تمام شد ولی او می خواهد معذرتخواهی کند
وکالت
صفت دفتر وکیل است…
دادگستری
عدالت… “وکیل دادگستری”
بابت
برای، توجه،…: لطفا 5000 تومان بابت شکستن شیشه بده…
دیده به جهان گشودن
به دنیا آمدن
پیشی گرفتن (گیر) (بر کسی یا چیزی)
جلوتر از کسی رفتن
سرور
بزرگ یک گروه یا یک کشور، آقا
سبقت گرفتن (گیر) (بر کسی یا چیزی)
جلوتر از کسی رفتن
همواره
همیشه، دائم
کوشیدن + التزامی (جمله بگو)
او همواره می کوشید راه عیسی را فراموش نکند
شکم
بطن، معده
به اطّلاع رساندن
خبر دادن به دیگران، آگاه کردن دیگران
آشکار (مخالفش؟)
پنهان، مخفی
بیعت کردن
رهبری و ریاست کسی را پذیرفتن
تشنه
چیزی یا کسی که به آب نیاز دارد
عزّت
احترام، حال خوب و گرامی داشته باشد…
ذلّت
، سختی، پذیرفتن ظلم ستمگران که سبب کوچک شدن و پستی انسان می شود
ریاست
رهبری
در دست داشتن
انجام دادن کاری به وسیله ی کسی یا گروهی، بر عهده داشتن
باوفایش
مثل: تقوا در باره ی خدا یا وفا کردن در باره ی انسان
پایین آمدن
فرود آمدن
بر عهده داشتن
وقتی که چیزی یا هدفی کار مهم شماست…
پستی
تنزل… وقتی که حال کسی کمتر یا پایینتر می شود، به وسیله ی ستمگران یا مثل…
بیعت کردن (مخالفش؟)
بیعت شکستن
پیشی گرفتن (مخالفش؟)
عقب ماندن
تشنه (مخالفش؟)
سیراب
ذلّت (مخالفش؟)
عزّت
جانشین
کسی که بعد از شما مدیر یا رهبر می شود، یا مالتان می رساند
پرهیزکار
با فضلیت، کسی که پاک است، پاکدامن
معطّر
خوشبو
بینوایان
کسانی که پول و خوراک ندارند
درماندگان
کسانی که کمک و چاره ندارند
رسیدگی کردن
حضور داشتن، حفظ کردن، اگاه کردن…کمک کردن یا مدیر بودن به کسی کمتر از شما
خواری
بینوایی، فقر… وقتی که هزینه یتان کمتر از درآمد است.
مبارزه کردن
کوشش کردن… ضد دشمن…
دورویی
ظاهر سازی، ریا
چاپلوسی
ویژه های لطیف ولی بد به طرف مدیرتان…
مناجات
صدای مجلس یا در کلیسا…
مهلت
وقتی که شما باید کارتان انجام کنید
سرگذشت
آنچه در زندگی انسان اتّفاق افتاده است
انسانهای پیشین
گذشتگان، پیشینیان
آشنا ساختن (جمله بگو)
آشنا کردن، آگاه کردن (کتابها کسی را با حکمت آشنا می سازد)
تلخ (عکسش؟)
شیرین
پند
نصیحت، توصیه، سفارش
بازگو کردن
بیان کردن، دوباره گفتن
سرمشق
کسی یا چیزی که دارای ویژگی های خوبی است و دیگران با نگاه کردن به آن تلاش مب کنند، مانند او زندگی کنند
بزرگوار
کسی که دارای اخلاق و صفتهای بسیار خوب است… با ارزش، ارزشمند…
اندرز
نصیحت، توصیه، سفارش
اندازه
مفدار و طول هر چیز… اندازه ی این فرش چیه؟
اگرچه
درست است که… او اگر چه اهل ایران نیست، امّا خوب زبان فارسی صحبت می کند
اندیشیدن
فکر کردن، تفکّر کردن
دوباره گفتن
بازگو کردن
به طوری (جمله بگو)
به شکلی… ما باید به شکلی زندگی کنیم که سبب ناراحتی دیگران نشویم…
حادثه
انجام شدن چیزی که سبب ناراحتی شود
سرگذشت
آنچه در زندگی انسان اتّفاق افتاده است
مثال (مترادف؟)
سرمشق
بزرگوار (متضاف؟)
پست، حقیر
برگ
کارت، ورق
نزاع کشیدن
اختلاف زیاد بین انسانها
دست برداشتن
بردن، دور کردن… مثل از نادانی دست بردارید…
چاره
درمان، دارو… راه برای بهتر کردن اختلاف و مشکلات
با انصاف
درست، عادل
جایگاه
محل، مکان
خشنود
خوشحال، شاد
باعث شدن
سبب، دلیل…
خونریزی…
مثل از جنگ…جلو گیری شود
جلو گیری شدن
دور کردن از چیزی…
امتیاز
فضلیت، برتری داشتن چیزی یا کسی نسبت به دیگران
انتظار داشتن
دوستداشتن و خواستن انجام یا ترک کاری
به گونه ای
به شکلی، به طوری…
اجاق
اجاق گاز، یا بخاری، که در اشپزخانه قرار می شود
آماده کردن
برای گذشتن اوضاع هر چیز درست می کند
به گونه ای (جمله…)
برنامه ی یک دانشجو موفّق به گونه ای است
پسندیده
کار خوب، چیزی که مردم آن را خوب و درست می دانند
تکبّر
خود بزرگبینی، خودرا بهتر از دیگران و آن در ففتار و گفتار نشان دادن
موفّق
صفت کسی که اهداف خودشان همیشه انجام می کند
تواضع
فروتنی، در برابر دیگران خود را کوچک نشان دادن
جمع آوری کردن
جمع کردن
دارنده
کسی که چیزی یا صفتی دارد