Ketab 3 Flashcards
در آوردن
بر داشتن لباس از بدن
آویزان
گذشتن لباس یا چیزی دیگر در جا لباس
برداشتن
گرفتن چیزی معمولا به وسیله ی دست
انجام دادن
تمام یا موافق یک کاری یا هدف
رضایت
قبول کردن چیزی با خوشحالی
عقب افتادن
وقتی که شما کاری را انجام نمی دهید سپس شما از همکلاستان عقب افتادید
قصد داشتن
قصد دارم که… (التزامی)
برگه ی مرخصی
ورق رسمی برای اجازه یا غیبت یا تایید
مشخصات
اطلاعات و نکته های مهم درباره ی کسی یا چیزی
تحویل دادن
بردن چیزی به جایی دیگر
تایید (کردن)
وقتی که کسی شما را برای هدفت یا برنامه ات اجازه می دهد
تهیه کردن
برای سفر یا امتحان یا هدف دیگر مرتب می کند
رد کردن
تایید نمی کند، یا با یک فکر قبول نمی شود
کنجکاو
کسی که دوست دارد هر چیزی بداند و بفهمد
جستجوگر
کسی که تلاش می کند چیزی یا کسی پیدا کند
امروزه
زمان و دورانی که در آن ما زندگی می کنیم
فنآواری
چیزهای نو و پیشرفته
ناچار بودن
لازم است که… مثل: ناچارم به قم این سال برگردم
الاغ
هیوان مثل اسب که عیسا سوار آن شد
مقصد
جای که به طرف آن حرکت می کنیم، یا می خواهیم برویم
جا به جا کردن (را)
بردن چیزی از جایی به جایی دیگر
ماهواره
یک چیز فنآواری که در آسمان قرار دارد و از آن برای ارتباط استفاده می کنیم
یکدیگر
از من یا شما به کسی دیگر…
تجربه
حکمه یا علم گرفتن از کارهای زیاد یا مدت کار طولانی
ماهر
کسی که در کاری تجربه ی زیادی دارد و میتواند آنرا خوبی انجام دهد
مادی
فیزیکی… نا معنوی
معنموی
روحانی… نا مادی
سعادت
خوشبختی
کرایه
قیمت اجاره یا قیمت بلیط، مثل برای کشتی
بدبختی / شقاوت (عکسش…؟)
سعادت
بی تجربه / ناشی (عکسش…؟)
ماهر
مجبور (عکسش…؟)
با اختیار / مختار
آهسته / به کندی (عکسش…؟)
به سرعت
گم کردن (عکسش…؟)
پیدا کردن
اصلا
هیچ وقت، هرگز
حواس
توجه، دقت، به چیزی توجه و دقت می کنید
حواسپرتی
هواس کسی پرت بودن، دقت نداشتن به چیزی
خجالت کشیدن
از کاری یا اعمال ناراحت و بی احترام شدن
معذرتخواهی کرد
از کسی می خواهد خودش را ببخشد
سرگرم
در حال انجام دادن چیزی
چراغانی کردن (را)
جایی نارانی شدن به وسیله ی تو
پخت و پز
آشپزخانه جای پخت و پز غذا است
اداره
دفتر، ع: مکتب
مشورت کردن (با)
برای انجام کارهای مهم، نظر دیگران را خواستن و پرسیدن
دوره
مدت، زمان
سرخ کردن
با روغان پختن
عقیق
یک نوع سنگ گران برای انگوشتر استفاده می کنیم
تهّیه کردن
ساختن، تولید کردن، مرتب کردن
به یادماندنی
فراموش نشدنی
خاطره ج. خاطرات
چیزهایی از گذشته که در ذهن انسان می ماند
تعریف کردن (را)
بیان کردن چیزی، یا خوبی کسی یا چیزی را گفتن - پدرم همیشه از اخلاق امام خمینی و انقلاب برایم تعریف می کرد
سپاسگزاری
تشکر کردن
بدگویی کردن (عکسش…؟)
تعریف کردن (را)
بی کار (عکسش…؟)
سرگرم
همیشه / همواره
اصلا
نام گذاشتن
انتخاب اسم برای کسی یا چیزی
شجاعت
نترسیدن از کسی یا چیزی
آرزو
آمیدوارم یا خواستن چیزی…
انتظار
صبر کردن برای آمدن کسی یا چیزی
به زمین نشستن
وقتی که هواپیما به زمین بر می گرد
بخش
قسمت، برخی…
مهمانسرا
هتل، جا برای پذیرفتن و استقبال مهمانها…
استقبال
پذیرفتن یا الاقات کسی (مثل به عتلو به دانشگاه، یا جای دیگر)
نشان دادن (را)
یک چیزی پوشت کسی دیگر گذاشتن برای بیان نکته یا فکر
غذاخوری
صفت: (سالون) غذاخوری
دنبال… گشتن (را)
جستوجو کردن، مثل: برای آن همه جا را می گردیم
قیافه
صورت، چهره
گوشه
جایی که آنجا دوتا دیوار در حال پیوستن هستند
پیوستن
دو چیز یا بیشتر با چسب یا نیروی دیگر خیلی نزدیک هستند
بلد بودن
دانستن - او هم زبان عربی بلد است
معّرفی کردن (را… به)
نشان دادن کسی (را) ذه کسی دیگر
آسان / به آسانی
سخت نیست، گران نیست، مثل: بالارفتن از قلّه ی دماوند برای کوهنوردان آسان است
آموزش دادن
درس دادن
امید / امیدوار
امیدوار کسی است که همه چیز را تلاش می کند
گشتن (را)
جستوجو کردن
مخالفت کردن
از فکرها ی نفر دیگر فکرها ی اختلاف داشتن
پیرو ج پیروان
یاران، کسی که معلمی پیروی می کند
یاران
پیروان، کسی که معلمی پیروی می کند یا دنبال می کند
دشنام دادن (به)
گفتن حرف زشت به دیگران
هدایت کردن
نشان دادن راه درست به کسی
نفرین کردن
گفتن و تقاضا کردن چیزی بد را از خداوند برای کسی
گلو
لوله یا شله که هوا داخل گردن آوردن
تقاضا کردن (از)
پرسیدن با احترام چیزی از کسی
طول کشیدن
مدت زمانی که برای انجام کاری لازم است
پرهیز کردن
از کسی، چیزی یا کاری دور می کشیدد
مسخره کردن
گفتن یا کردن کاری یا حرفی بی احترام به دیگران، مثل از برادر به خواهرش
بیهوده
بی فایده
فراگرفتن
یادگرفتن یا وقتی مکانی پر از چیزی می شود
عرض کردن
گفتن (احترام)
وعده دادن
وقتی به کسی می گویید که کاری را حتما انجام می دهید
ناپسند
بد، زشت
اسراف کردن
از چیزی استفاده خوب نمی کند
موج
دیوار آب
همانند
مثل، مانند
ترک کردن
انجام ندادن یا ادامه ندادن کاری
پشیمن
خجالت داشتن از کاری
گمنام
عکس معروف است
گمراهی
عکس هدایت است
تا به حال
تا آلان
شگفتی
چیزها ی تعجب و دیدنی در دنیا
اندیشیدن
فکر کردن، خیال کردن
عالم
جهان
پی بردن
فهمیدن
بیننده
کسی که چیزی یا کسی را می بیند
آن قدر
در این راه… مثل این…
همچنین…
علاوه بر این، نیز…
تعذیه کردن
غذا خوردن
گوشتخوار
حیوانی که گوشت تعذیه می کند
پروانه
یکی از انواع حشره خیلی زیبا که پرواز می کند
بیش
هم (ع: ایضا)
دشت
مکان وسیع و پرسبز است، که آنجا پروانه و آلو زندگی می کنند
خلقت نمودن
خلق کردن، آفریدن
شگفتآور
چیزی که سبب تعجّب انسان می شود
تشکیل (دادن / شدن)
وقتی چیزی به وجود می آید یا انجام می شود، مثل: جلسه ی طلبهها با مدیر ساعت یازده تشکیل شد
جمجمه
چند استخوان که حافظها ی مغز هستند
پرکار
صفت چیزی یا کسی که زیاد کار می کند، مثل پدر همسرم
مویرگ
رگها یی که مانند مو بسیار نازک هستند
قدرت
توانایی، مثل: انسان وقتی پیر می شود، قدرت بینایی کم می شود
سرفه
کار و صدای عمومی وقتی که شما سرما خوردید
عطسه
کار و صدای بزرگ وقتی که شما سرما خوردید
دیده
چشم (شعری…)
تابان، درخشان
هر چیزی که دارای نور و روشنی زیاد است
سرو
درخت معروف از لبنان
سنبل
یک نوع گل، از آن برای نوروز استفاده می کند
ویژگی
خصوصیّت، صفت یک شخس یا یک چیز. ج ویژگی ها، خصوصیّات
خصوصیّت ج خصوصیات
ویژگی
شنیدنی
چیزی که می توانید بشینید، یا که آنرا می خواهید بشنینید
جاورمیانه
کشوارها بین اوروپا و آسیا قرار دارند
پرجمعیّت / پرجمعیّتترین
مکان پر از جمعیّت، مانند پایتخت یا کشوار بزرگ
رشته کوه
مانند البرز، زاگرس
گردشگر ج گردشگران
کسی که برای تفریح و دیدن مکانهای گوناگون به شهرها و کشوارهای نختلف سفر می کند
جهانگرد ج جهانگردان ؟
کسی که برای تفریح و دیدن مکانهای گوناگون به شهرها و کشوارهای نختلف سفر می کند
شاهچراغ
یک چراغ بزرگ و مهم؟
باشکوه / باشکوهترین
چیز های زیبا و بزرگ که انسان از دیدن آن لذّت می برد و تعجّب می کند
هممرز
همسایه کشور
اندکی
کمی، تعدادی
اقلّیّت ج اقلّیّتها
گروهی که تعدادشان از گروه های دیگر کمتر است
قرن
صد سال
گمنام
کسی یا چیزی که آنرا نمی شناسنید
ارزشمند
باارزش
ارزشمند (≠)
بی ارزش
عالم (≠)
نادان، جاهل
مشهور (≠)
گمنام
گمنام (≠)
مشهور
روزگار
وقت، وقتی که…
کر
کسی که نمی تواند بشنید
گمان کردن
خیال کردن، فکری که ممکن است درست یا اشتباه باشد. مثل: گمان می کنم دوستم برگشته باشد؟
بیرون رفتن (از) (جمله بگو…)
بعد از تمام این بحث، او از اداره بیرون رفت.
درمان کردن
بعد از معاینه کردن بیماری، پزشگ او را درمان می کند
در بستر بیماری افتادن
کسی که بیمار است و در رختخواب دراز می کشد
عیادت
زیارت اما به بیماران و نا به امامان
دیوانه
کسی که عقلش خوب کار نمی کند
پرسیدن (از) (جمله بگو…)
مادرم همیشه از من می پرسد اگر برادرم را دیده باشم
احتمالا
شاید، ممکن است، احتمال دارد
بستر
رختخواب… پتو، تشک و بالش که بدای خواب و استراحت استفاده می شود
رختخواب
بستر… پتو، تشک و بالش که بدای خواب و استراحت استفاده می شود
دراز کشیدن (جمله بگو…)
در مبل دراز کشیده بودم، پس صدای تلفن را شنیدم
طبق… (جمله بگو…)
هر روز طبق برنامه ی اخلاقم کار می کنم
زهر
سم، چیزی خطرناک در حشرات یا حیوان
زهرمار
واژه ی گفتاری بی ادبانه ی است که گاهی به پاسخ به سخن یا خنده بی جای کسی می گویند
عصبانی
کسی که از شخصی یا چیزی بسیار ناراحت می شود اثرش را در چهره ی او می بینیم
عصبانیّت
عصبانی بودن
فریاد زدن
داد زدن
بی حال
کسی که بنش به سببی، مانند کار زیاد یا مریض شدن ضعیف شده است / بی حالی، بی حال بودن
بیرون کردن (را)
کسی را از جایی می برد
راضی بودن
با یک حالی خوشحال بودن
و گرنه
یا… ولی… اگر چیزی دیگر نکرد… (و گرنه آبرویم)
همینگونه
در همین راه، مثل، مانند
اشتباه کردن
کاری را درست انجام ندادن
ابری
آب که در آسمان و هوا قرار دارد
آزار دادن
کارها و اعمال که دیگران دوست ندارند. من زیاد برادرم را آزار دادم
مردن
از دنیا رفتن
آبرو
ارزش و احترام شخص نزد دیگران
آرام (≠)
عصبانی
یقین کردن (≠)
نداشتن شک درباره ی یک امر، گمان کردن (خیال کردن)
اخم کردن (≠)
لبخند زدن (شکل زهان که ناراحتی نشان نمی دهد)
پرنمودن
پرکردن: لیوانها را از شیر نمودم و برای صبحانه در سفره گذاشتم
ستمگر ج ستمگران
کسی که به او ظلم یا ستم می کند
ظلم، ستم
حقّتان را می گیرد یا نمی گذارد به حقّتان برسید
مبارزه کردن
جنگ کردن، وقتی با کسی مبارزه می کنیم، می خواهیم او را شکست بدهیم و خودمان پیروز شویم
کتک کردن
زدن، چیزی را خراب می کند
ستمدیده ج ستمدیدگان
مظلوم: یا کسی که به او ظلم می شود
ستمگر
ظالم، یا کسی که ظلم می کند
ظالم / ستمگر (جمله بگو…)
بعضی از انسان های ظالم به کودکان ظلم می کنند، آنهارا بی سبب کتک می زنند و آوار می دهند
مظلوم / ستمدیده (جمله بگو…)
عیسی آمد نا برای پیدای کسانی که حالشان خوبندريا، ولی برای جستجو و نجات مظلوم آمده بود.
عمر (جمله بگو…)
سن، مثل: عمر این دانشگاه پنجاه سال است
به واسطه ی…
به وسیله، به سبب… واسطه است کسی که بین دو یا چند نفر ارتباط ایجاد کند تا کاری انجام شود
غم
اندوه، ناراحتی: احساس بد بعد از فوت کسی که شما را دوست داشتید
غم (عکسش؟)
شادی
اندوه / غم (جمله بگو…)
وقتی عیسی دوستش لازاروس را دیده بود، چهرهاش پر از غم و اندوه و عصبانی شده بود
از بین بردن (را)
کاری کنیم چیزی که هست، دیگر وجود نداشته باشد. مثل: عیسی آمدا بود و ارواح ناپاکی را از دیوانان از بین برد
برطرف ساختن (را)
از بین بردن چیزی… یک چیزی را از جای از بین می برد
پنهان
نمی توانید آن را ببینید
آفتابی
صفت نور که از خورشید میاید
نورافشانی کردن (جمله بگو…)
هر شب ستارگان در آسمان نورافشانی می کنند و زمین را روشن می نمایند
ظهور
ظاهر شدنوقتی که امام زمان ظهور کند، انسان های باایمان خوشحال می شوند
غیبت (عکسش؟)
ظهور
پنهان (عکسش؟)
آشکار / ظاهر
منتظر
کسی که در انتظار کسی یا چیزی هست. مسیحیان منتظر می مانند تا برخواستن عیسی
مژده
خبر خوب و خوشحال کننده
پروردگار
خدایا…
فندک
چیزی برای ساختن آتش
تقسیم کردن
یک چیزی به دو چیزی تغیر می کند
اعتقاد داشتن
قبول داشتن چیزی یا فکری. مثل: ما مسلمانان اعتقاد داریم که خدا یکی است.
معلوم بودن
هر چیزی که انسان آن را می داند یا می شناسد
سعی (داشتن / کردن)
تلاش کردن / کوشش کردن. مثل: او سعی دارد با تلاش زیاد به آرزوهایش کردن
منحرف کردن
کسی را از راه درست خارج کردن. مثل: دوستان بد انسان را از راه درست منحرف می کنند و به گمراهی می برند
گمراهی
وقتی که یک چیز یا یک برنامه یا کسی از راه درست خارج می شود
سکوت کردن
ساکت شدن
خیال کردن
گمان کردن
نیشخند زدن
با صدا خندیدن، در دین اسلام خوب نیست
سر پایین انداختن (جمله بگو…)
انسان باادب هر وقت خجالت می کشد، سرش را پایین می اندازد
در فکر فرو رفتن
فکر کردن زیاد و با دقّت
برخاستن (برخیز)
بلند شدن و ایستادن، یا بیدار شدن از خواب
ادامه دادن (جمله بگو…)
استمرار…
تصمیم گرفتن (جمله بگو…)
انسانهای دیوانه عقل ندارند و نمی توانند درست تصمیم بگیرند
رفتار
روش انجام دادن کارها و روش گفتوگو و ارتباط با دیگران
نظم
ترتیب، برنامه… مثل: کتابها را بدون نظم در قفسه گذاشته اند، باید آنها مرطّب کنیم
قفسه
مکان از چوب ساخته شد برای کتابها
توانا
کسی که می تواند کاری را خوب انجام دهد
شریک
دو یا چند نفر که با هم کاری را انجام می دهند یا صاحب چیزی هستند
یگانه
کسی که یکی است و مثل او نیست… خدای یگانه شریک ندارد، او خالق همه موجودات است
دانا
کسی که علم دارد
گمراه کردن
کسی را از راه درست خروج می کند
گشودن
باز کردن
پر (عکسش؟)
خالی