Lesson 2 Chapter 6 Flashcards
[verb] acquire
[noun] acquiree , acquirement , acquirer
[adj.] acquirable
بدست آوردن، گرفتن
تعیین، حاصل کردن، اندوختن، پیداکردن، نظامی: دریافت کردن، کشف و تعیین محل هدف با رادار
[verb] adjust
[noun] adjustability , adjuster , adjustment
[adj.] adjustable
انطباق، سازگاری
تصفیه، تطبیق، تسویه، اصلاح، میزان، آلت تعدیل، اسباب تنظیم، مهندسی: تنظیم، عمران: تنظیم و میزان کردن، حقوقی: تعدیل، روانشناسی: تعدیل، زیست شناسی: همسازی، بازرگانی: رسیدگی، تطبیق، نظامی: تنظیم کردن
[verb] assume
[adj.] assumable , assumed
[adv.] assumedly
فرض کردن
بخود گرفتن، به خود بستن، وانمود کردن، تظاهر کردن، تقلید کردن، فرض کردن، پنداشتن، به عهده گرفتن، تقبل کردن، انگاشتن، التزام، در دست گرفتن، فرماندهی، تقبل کردن، حقوقی: تعهد، روانشناسی: فرض کردن، نظامی: عهده دار شدن
verb] appropriate
[noun] appropriateness , appropriation , appropriator
[adj.] appropriate
[adv.] appropriately
مناسب
اختصاص دادن، برای خود برداشتن، ضبط کردن، درخور، مقتضی، حقوقی: مقتضی
[verb] categorize
[noun] category , categorization
دسته، گروه
نوع، قلم، جنس، طبقه اجناس، طبقه افراد، اقلام آماد، دسته، زمره، طبقه، مقوله منطقی، رده، معماری: طبقه، حقوقی: مقوله، روانشناسی: طبقه، زیست شناسی: دسته، ورزش: رده، نظامی: طبقه نگهداری
constantly [adverb]
پیوسته، مداوم
دائما، از روی ثبات، بدون تغییر
device [ noun \ countable]
وسیله، تجهیز
اسباب، وسیله، عامل، خار ضامن، ابزار، شیوه، تمهید، اختراع، دستگاه، مهندسی: آلت، کامپیوتر: وسیله، معماری: ابزار، شیمی: وسیله، روانشناسی: وسیله، ورزش: وسیله، نظامی: چاشنی
[verb] dispose
[noun] disposal , disposable
[adj.] disposable
دور انداختن، از (شر) چیزی خلاص شدن، حقوقی: معزول کردن
[noun] foundation
[adj.] foundational
پی، فوندانسیون
شالوده، پایه، پی ریزی، اساس، بنیاد، تاسیس، بنیان، بنگاه، کرم آرایشی پوششی، موسسه خیریه، مهندسی: مبنا، عمران: پی ساختمان، معماری: پی، حقوقی: بنیاد، روانشناسی: بنیاد، ورزش: انداختن تمام میله های بولینگ در دور نهم
[verb] initiate
[noun] initiate , initiation
[adj.] initiatory
شروع کردن
ابداع کردن، ابتکار کردن، تازه وارد کردن، آغاز کردن، بنیاد نهادن، نخستین قدم را برداشتن، کامپیوتر: راه انداختن، نظامی: شروع کردن
[verb] illustrate
[noun] illustration , illustrator
[adj.] illustrative
شرح، مثال
تشریح، عکس، توضیح، مثال، تصویر، مهندسی: نگاره، عمران: شرح، حقوقی: توضیح، روانشناسی: شکل
[verb] involve
[noun] involvement
[adj.] involved
شامل شدن، مستلزم بودن
گرفتار کردن، گیر انداختن، وارد کردن، گرفتار شدن، در گیر کردن یا شدن
[noun] insight
[adj.] insightful
[adv.] insightfully
بینش، درک عمیق
بصیرت، فراست، چشم باطن، درون بینی، روانشناسی: بینش
[verb] modify
[noun] modification
[adj.] modified
اصلاح کردن
جرح و تعدیل، بهبود دادن، تجدید نظر کردن، بهتر کردن، پیراستن، تغییر دادن، تعدیل کردن، مهندسی: مناسب کردن، کامپیوتر: اصلاح کردن، روانشناسی: تغییر دادن، بازرگانی: معتدل ساختن، ورزش: عوض کردن قسمتهایی از اتومبیل، نظامی: تجدید نظر کردن در طرح آتش، اصلاح کردن
mode [noun]
حالت، مد
نما (در آمار)، رسم، سبک، اسلوب، طرز، طریقه، باب، وجه، کامپیوتر: فرمانMODE، معماری: روش، روانشناسی: شیوه، بازرگانی: شیوه، ورزش: نما
[verb] obtain
[noun] obtainability , obtainer , obtainment
[adj.] obtainable
گرفتن، کسب کردن (رسمی)
احراز، بدست آوردن، فراهم کردن، حقوقی: احراز کردن، بازرگانی: کسب کردن
norm [noun \ countable]
عرف، میانگین
نرم، شیوه، هنجار، اصل قانونی، قاعده، ماخذ قانونی، مقیاس یا معیار، حد وسط، معدل، معماری: قاعده، روانشناسی: هنجار، زیست شناسی: هنجار، بازرگانی: روش عادی، ورزش: هنجار، حد نصاب
[noun] occupation
[adj.only before noun] occupational
[adv.] occupationally
کاری، شغلی، حرفه ای، بازرگانی: مربوط به شغل
[noun] ongoingness
[adj.] ongoing
مداوم، در جریان، درحال پیشرفت
[verb] select
[noun] selection , selector , selectivity
[adj.] selective
[adv.] selectively
گزینش، انتخاب
[verb] reinforce
[noun] reinforcement
[adj.] reinforced
مسلح کردن، مستحکم کردن
تقویت یگانها، تقویت کردن، محکم کردن، مدد کردن، مهندسی: مسلح کردن، نظامی: محکم کردن
[verb] sole
[noun] sole
[adj.] sole
تنها، کف
کف پا، تخت کفش، زیر، قسمت ته هر چیز، شالوده، تنها، یگانه، منحصر به فرد، (به کفش) تخت زدن، انحصاری، مجرد، ازدواج نکرده، حقوقی: انحصاری، بازرگانی: تنها، منحصر بفرد، ورزش: ته چوب گلف
[verb] transfer
[noun] transfer , transferability , transferee , transferor , transferral , transferrer
[adj.] transferable
منتقل کردن، انتقال دادن
نقل کردن، انتقال، انتقال (در یادگیری)، واگذار کردن، واگذاری، تحویل، نقل، سند انتقال، انتقالی، مهندسی: سند انتقال یا واگذاری، کامپیوتر: انتقال دادن، حقوقی: سند انتقال و واگذاری، حواله، روانشناسی: انتقال، بازرگانی: حواله، انتقال دادن، نظامی: تغییر سمت دادن لوله
[verb] factor
[noun] factor
[adj.] factorable
عامل
کارگزار، سازه، عامل ضرب، وکیل، عامل (عوامل)، حق العمل کار، نماینده، فاعل، سازنده، فاکتور، عامل مشترک، ضریب، مهندسی: فاکتور، مهندسی: سازه، عمران: ضریب، معماری: ضریب، حقوقی: فاکتور، حق العمل کار، شیمی: ضریب، روانشناسی: عامل، زیست شناسی: عامل، بازرگانی: نماینده، علوم هوایی: عامل، نظامی: وسیله