Lesson 2 Chapter 5 Flashcards

1
Q

[verb] acknowledge
[noun] acknowledgement

A

قبول کردن، پذیرفتن
تایید کردن، اعلام وصول کردن، شماره اعلام وصول، اعلام نشانی کردن، قدردانی کردن، اعتراف کردن، تصدیق کردن، وصول نامه ای را اشعار داشتن، نظامی: اعلام معرف کردن
اعتراف کردن، تصدیق کردن، رسمآشناختن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
2
Q

accompany

A

همراهی کردن، همراه بودن (با)
سرگرم بودن (با)، مصاحبت کردن، ضمیمه کردن، توام کردن، (موسیقی). دم گرفتن، همراهی کردن، صدا یا ساز راجفت کردن (با)، نظامی: همراه بودن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
3
Q

[verb] appreciate
[noun] appreciation
[adj.] appreciable , appreciative
[adv.] appreciably , appreciatively

A

سپاسگزاری کردن، قدردانی کردن
تقدیر کردن، درک کردن، احساس کردن، بر بهای چیزی افزودن، قدر چیزی را دانستن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
4
Q

[verb] attach
[noun] attachment , detachment
[adj.] attached , detachable

A

پیوست، ضمیمه
پیوستگی، حکم توقیف، توقیف کردن، ضبط کردن زیر امر، وسایل وابسته، متعلقات، زیر امر قرار دادن، وابستگی، تعلق، ضمیمه، الصاق، دنبال، ضبط، حکم، دلبستگی، مهندسی: گردآوری، حقوقی: توقیف و ضبط شخص یا مال به دلایل قانونی ضمیمه، روانشناسی: دلبستگی، بازرگانی: توقیف، ضمیمه، نظامی: منتصب کردن یگانها، انتصاب

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
5
Q

[verb] distribute
[noun] distribution , distributor
[adj.] distributive

A

توزیع کردن
پخش کردن، تقسیم کردن، تعمیم دادن، حقوقی: تقسیم کردن، روانشناسی: توزیع کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
6
Q

[verb transitive] design
[noun] design , designer

A

طراحی
نقشه کشیدن، پروژه دادن، طرح دادن، طرح کردن، قصد کردن، تخصیص دادن، برنامه، پروژه، نیت، عمد، تعمد، ساخت، مدل، طرح، نقشه، زمینه، تدبیر، قصد، خیال، مقصود، طراحی، مهندسی: طرح، عمران: طرح و محاسبه، معماری: نقش نگار، حقوقی: طرح کردن، روانشناسی: طرح، بازرگانی: طراحی کردن، علوم هوایی: طراحی، نظامی: طرح ریزی کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
7
Q

[noun] controversialist
[adj.] controversial
[adv.] controversially

A

جنجالی، بحث برانگیز
مباحثه ای، جدلی، جدال آمیز، هم ستیزگرانه، روانشناسی: بحث انگیز

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
8
Q

[verb] bond
[noun] bond , bonding

A

پیوند
وصل کردن، متصل کردن، چسباندن اتصال، ارتباط، سندی که به موجب آن خود و وارث و اوصیا و مباشرین امورش را به پرداخت مبلغ معینی به دیگری متعهد می کند، وجه الضمانه، سهم، سند قرضه، موافقت نامه، رج چینی، آجر چینی، نماچینی، رژچینی، مهار، بند، زنجیر، قرارداد الزام آور، عهد ومیثاق، هرچیزی که شخص را مقیدسازد، معاهده، قرارداد، کفیل، رابطه، پیوستگی، ضمانت، تضمین نامه یاتعهدنامه دائر به پرداخت وجه، رهن کردن، تضمین کردن، اوراق قرضه، مهندسی: چسب، مهندسی: ربط، عمران: بندکشی، معماری: همبند، حقوقی: سهم استقراضی، شیمی: پیوند، روانشناسی: پیوند، بازرگانی: تعهد، به انبار گمرک تحویل دادن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
9
Q

dynamics (noun pl)

A

درس دینامیک، مجموعه نیروها، پویایی شناسی، مبحث حرکت اجسام، مکانیک حرکت، مهندسی: مبحث حرکت اجسام، روانشناسی: علم دینامیک، نجوم: دینامیک، علوم هوایی: دینامیک

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
10
Q

[verb] emphasize
[noun] emphasis
[adj.] emphatic
[adv.] emphatically

A

تاکید
اهمیت، قوت، تکیه، روانشناسی: تاکید

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
11
Q

[noun] fundamental , fundamentality
[adj.] fundamental
[adv.] fundamentally

A

بنیادی، ریشه ای، اساسی
ابتدایی، پایه ای، اصولی، اولیه، اصل، اصلی، مهندسی: مقدماتی اساسی، عمران: اساسی، حقوقی: اصلی، روانشناسی: بنیادی، علوم هوایی: بنیادی، نظامی: پایه

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
12
Q

features [plural noun]

A

طرح صورت، قیافه، ویژگی، ترکیب
شکل، مشخصه (خصیصه)، سیما، چهره، طرح صورت، ریخت، خصیصه، خصوصیات، نمایان کردن، به طور برجسته نشان دادن، عوارض زمین، عارضه، وضع پست و بلندی زمین، کامپیوتر: ویژگی، عمران: ترکیب، روانشناسی: مشخصه، ورزش: مهمترین قسمت برنامه ورزشی روز، نظامی: کیفیت

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
13
Q

[verb] image
[noun] image
[adj.] imageless

A

تصویر
منعکس کردن، نقش کردن، تصویر کردن، نشان دادن، عکس، نقش، نگار، صورت، شبیه سازی، پیکر، مجسمه، تمثال، شکل، پنداره، شمایل، پندار، تصور، خیالی، منظر، مجسم کردن، خوب شرح دادن، مجسم ساختن، مهندسی: تصویر، سیما، کامپیوتر: تصویر، مهندسی: تصویر الکتریکی، عمران: مجسمه، معماری: تندیس، روانشناسی: تصویر ذهنی، نظامی: عکس هوایی

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
14
Q

[verb] impact
[noun] impact , impactor
[adj.] impactive

A

تاثیر
برخورد کردن، برخورد، اصابت گلوله، به هم فشردن، پیچیدن، زیر فشار قرار دادن، با شدت ادا کردن، با شدت اصابت کردن، ضربت، فشار، تماس، اصابت، اثر شدید، ضربه، مهندسی: ضربه زدن، عمران: ضربه، معماری: برخورد، ورزش: ضربه، علوم هوایی: ضربه، نظامی: ترکش انفجار

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
15
Q

[verb] issue
[noun] issue , issuance , issuer
[adj.] issuable , issueless

A

موضوع مهم، مشکل، مساله
صادر کردن، موضوع دعوی، توزیع کردن، قضیه، تحویل جنس، صدور، مسئله، بر آمد، پی آمد، نشریه، فرستادن، بیرون آمدن، خارج شدن، صادر شدن، ناشی شدن، انتشار دادن، رواج دادن، نوع، عمل، کردار، نتیجه بحث، موضوع، شماره، روانشناسی: صادر کردن، بازرگانی: افتتاح کردن، صادر کردن، نظامی: مطلب

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
16
Q

policy [noun]

A

خط مشی
مسلک، رویه، سیاست، سیاستمداری، مصلحت اندیشی، کاردانی، بیمه نامه، ورقه بیمه، سند معلق به انجام شرطی، اداره یا حکومت کردن، حقوقی: تدبیر، روانشناسی: خط مشی، بازرگانی: بیمه نامه، خط مشی، سیاست، نظامی: روش، تدبیر

17
Q

revenue [noun]

A

درآمد
عایدی، منافع، بازده، سود سهام، حقوقی: عایدات، بازرگانی: درآمد، عایدی

18
Q

[verb] underlie
[adj.] underlying

A

اساسی
در زیر قرار گرفته، اصولی یا اساسی، متضمن

19
Q

[noun] strategy , strategist
[adj.] strategic
[adv.] strategically

A

استراتژی، تدبیر
راهبرد، خط مشی، فن اداره جنگ، فن فرماندهی، فن جنگ، فنون سوق الجیشی، حیله، رزم آرایی، استراتژی، فن تدابیر جنگی، فن لشکر کشی، حقوقی: طرح نقشه برای جنگ یا علم طراحی نقشه برای جنگ یا طرح نقشه برای نقل و انتقالات جنگی، روانشناسی: استراتژی، بازرگانی: راه حل، ورزش: استراتژی، نظامی: خط مشی نظامی و سیاسی و اقتصادی و اجتماعی یا ملی کشور

20
Q

[noun] visible , visibleness
[adj.] visible
[adv.] visibly

A

قابل رویت
آشکار، مرئی، مشهود، پیدا، پدیدار، نمایان، دیده شدنی، مهندسی: پیدا، شیمی: مرئی، روانشناسی: مرئی، بازرگانی: هویدا، ورزش: دیدنی، نظامی: قابل دیدن

21
Q

via
[preposition]

A

از طریق …
از راه، از طریق، میان راه، توسط، به وسیله

22
Q

primary [adjective]
primary noun (plural primaries) [countable]

A

اصلی، ابتدایی
اولیه، مقدماتی، نخستین، عمده، مهندسی: ورودی، معماری: اصلی، روانشناسی: ابتدایی، بازرگانی: اصلی، علوم هوایی: اصلی، نظامی: مقدماتی

23
Q

whereby [adverb]

A

به وسیله آن
نظر به اینکه، که به وسیله آن، که به موجب آن، به چه وسیله، حقوقی: که به موجب آن

24
Q

principle [noun]

A

اصل، اصول (در حالت جمع)
مسلک، مرام اخلاقی، قانون علمی، اصل علمی، اصل اخلاقی، اصل، قاعده کلی، مرام، سرچشمه، حقیقت، مبادی و اصول، (درجمع) معتقد به اصول و مبادی بودن، اخلاقی بودن، عمران: اصلی، حقوقی: قاعده کلی، روانشناسی: اصل، نجوم: اصل