English Stickers (501-1000) Flashcards

1
Q

reject = refuse = repudiate = decline

A

رد کردن (4 تا مورد، rej/ref/rep/d)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
2
Q

utterly repudiate

A

کاملا و قویا رد کردن (u/rep)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
3
Q

bristle at sth

A

خشمگین شدن و واکنش عصبی و تدافعی داشتن در برابر چیزی (br)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
4
Q

sleep like a log

A

خیلی خوب خوابیدن، مثل خرس خوابیدن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
5
Q

recur

A

تکرار شدن، دوباره رخ دادن، عود کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
6
Q

recurrence

A

عود، باز رخداد، تکرار، بازگشت، وقوع مجدد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
7
Q

great risk of recurrence

A

ریسک زیاد عود مجدد (g)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
8
Q

recurrence of his symptoms

A

بازگشت علائم‌ش، عود مجدد علائم‌ش

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
9
Q

recurring

A

مکرر و مداوم و تکرار شونده

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
10
Q

recurring nightmares

A

کابوس های مکرر و مداوم

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
11
Q

potentially fatal disease

A

بیماری بالقوه کشنده (f)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
12
Q

build-up

A

انباشت، تراکم و تجمع

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
13
Q

build-up of troops in the region

A

تجمع نیروها در منطقه

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
14
Q

year round

A

در طول سال

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
15
Q

National Park is open year round.

A

پارک ملی در طول سال باز است

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
16
Q

year-round sunshine

A

آفتاب در تمام سال

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
17
Q

criticize = castigate = rebuke = reprimand = berate = chide = scold = censure = chastise = excoriate = revile = slam = decry = tell sb off

A

سرزنش کردن، توبیخ کردن، به شدت انتقاد کردن، مواخذه کردن (14 تا مورد، cr/ca/reb/rep/b/chi/sc/ce/cha/e/rev/sl/d/t)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
18
Q

reprimand sb for using such language in court

A

توبیخ کردن و مواخذه کردن کسی به خاطر استفاده از چنین الفاظی در دادگاه (rep)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
19
Q

fail to report

A

عدم گزارش دادن، موفق نشدن به گزارش دادن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
20
Q

be severely reprimanded

A

به شدت توبیخ و سرزنش شدن (rep)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
21
Q

rebuke yourself for your stupidity

A

خودت رو برای حماقتت سرزنش و مواخذه کردن (reb)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
22
Q

hate = loathe = detest = despise = abhor = abominate

A

نفرت داشتن، متنفر بودن، بیزار بودن (6 تا مورد، h/L/det/des/abh/abo)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
23
Q

from an early age

A

از سنین پایین

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
24
Q

any kind of cruelty

A

هر نوع ظلمی (k)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
25
all forms of racism
همه اشکال نژادپرستی (f)
26
corruption in the government
فساد در دولت
27
most decent people
بیشتر آدم حسابی ها و افراد شایسته
28
boring = dull = dreary = tedious = lackluster = dry = wearisome = bland
ملالت انگیز، کسل کننده و خسته کننده (8 مورد، bo/du/dre/t/L/dr/w/bl)
29
disappointingly lackluster performance
عملکرد به طرز نا امیدکننده ای بی روح و خسته کننده (L)
30
give a performance
ارائه کردن عملکرد
31
infamous = notorious
بدنام (2 مورد، i/n)
32
a general who was infamous for his brutality
ژنرالی که به خاطر بی‌رحمی‌ش بدنام بود (i)
33
one of Mexico's most notorious criminals
یکی از بدنام ترین مجرمین مکزیک (n/cr)
34
accomplice = confederate
هم‌دست، شریک جرم (دو مورد ، a/c)
35
make away with sth
دزدیدن چیزی و به چاک زدن، به جیب زدن
36
assassination plot
طرح ترور (a/plo)
37
every now and then = from time to time = occasionally
گه‌گاهی، هرازگاهی، گاهی وقت‌ها (3 مورد، e/f/o)
38
sheet
ملحفه
39
bed bug
ساس
40
comforter
لحاف روتختی
41
sedate
با داروی مسکن آرام کردن، داروی آرامبخش دادن
42
sedative
آرام‌بخش
43
sedative effect of the drug
اثر آرام‌بخش دارو
44
mild sedative
آرام‌بخش خفیف
45
yawn
خمیازه کشیدن
46
sleepy = drowsy
خواب آلود (2 تا مورد، s/d)
47
snore
خر و پف کردن
48
keep sb awake
کسی رو بیدار نگه داشتن
49
loud construction noises
سر و صداهای بلند ساخت و ساز
50
cure for snoring
درمان برای خر و پف (c)
51
put sth on
لباس پوشیدن (1)، روشن کردن (2)، فیلم و آهنگ گذاشتن (3)
52
Why don't you put on some music?
چرا یه آهنگ نمیذاری؟ (pu)
53
really intriguing personality
شخصیت واقعا جذاب (intr)
54
raise intriguing questions
ایجاد کردن سوالات جذاب، طرح کردن سوالات جالب (r/intr)
55
interestingly = intriguingly = fascinatingly
به طرز جالب و جذابی (3 تا مورد، inte/intr/f)
56
live up to sth
طبق انتظار و ایده‌آل‌های کسی یا چیزی بودن و عمل کردن، به خوبی چیزی بودن
57
I never lived up to my potential.
من هرگز طبق توانایی و پتانسیل و ظرفیتم عمل نکردم
58
Her performance lived up to our expectations.
عملکردش انتظارات ما را برآورده کرد، عملکردش طبق انتظارات ما بود (زن)
59
We'll never live up to that.
هیچوقت به اون نمی‌رسیم، هیچوقت به خوبی اون نخواهیم بود (مخفف)
60
impressed
تحت تاثیر قرار گرفته، متاثر
61
impressive
تاثیرگذار، چشمگیر، قابل ملاحظه، با ابهت، تحسین‌برانگیز
62
impressive performance
عملکرد تاثیرگذار و چشمگیر (im)
63
impressive buildings
ساختمان‌های با ابهت و چشمگیر
64
stressed
نگران، مضطرب، استرس دار (s)
65
highly stressed
بسیار نگران و مضطرب و استرس دار (h/s)
66
a quarter of workers interviewed
یک چهارم از کارگرانِ مصاحبه شده
67
stressful
استرس زا، پر استرس، پرتنش
68
physically demanding and stressful
از نظر فیزیکی پرزحمت و پر استرس
69
Our new neighbors are delightful.
همسایگان جدید ما دوست داشتنی هستند (de)
70
offensive
اهانت آمیز، توهین کننده، رنجش آور، دلخور کننده
71
really offensive sexist jokes
جک‌های جنسیت زده‌ی واقعا توهین آمیز
72
stay up
بیدار ماندن
73
vivid dreams
رویاهای شفاف و صادقه
74
sew two pieces of material together
دوختن دو تکه پارچه به هم (ma)
75
Are you taking any medications now?
الان دارویی مصرف میکنی؟ (medica)
76
heart condition
بیماری قلبی، عارضه قلبی (h/con)
77
be treated effectively
به طور موثر درمان شدن (tr)
78
oversleep
خواب ماندن، بیش از حد معمول خوابیدن
79
sweaty
خیس و دارای بوی عرق
80
turn over
زیر و رو شدن، اینور اونور شدن
81
spine
ستون فقرات
82
She injured her spine.
او به ستون فقرات‌ش آسیب زد (زن)
83
spinal cord
نخاع
84
light sleeper
آدم خواب سبک
85
heavy sleeper
آدم خواب سنگین
86
good sleeper
آدم خوش خواب
87
fall asleep
به خواب (فرو) رفتن، خوابیدن
88
I shouldn't have watched that movie.
نباید اون فیلم رو می دیدم
89
It'll give me nightmares.
برام کابوس ایجاد خواهد کرد، باعث خواهد شد کابوس ببینم (مخفف)
90
home stretch
بخش آخر، دور آخر، پایان کار، آخرای چیزی
91
We are on the home stretch.
آخراشیم، پایان کاریم، اواخر کاریم
92
home stretch of the qualifying competitions
دور آخر و پایان رقابت‌های انتخابی
93
home stretch of the presidential election
بخش آخر و پایان انتخابات ریاست جمهوری
94
delightful = enchanting = enthralling = entrancing = bewitching = intriguing = fascinating = mesmerizing = charming = captivating
دلربا، فریبنده، جذاب، مسحور کننده، خیره کننده (10 مورد، d/enc/enth/entr/b/i/f/m/ch/ca)
95
Belgium is an enchanting country.
بلژیک کشوری جذاب و دلرباست (enc)
96
enchanting view
منظره جذاب و مسحور کننده (enc)
97
his charming wife
خانم جذاب‌ش، همسر جذاب‌ش (c)
98
charming street
خیابان جذاب و مسحورکننده (c)
99
delightful restaurant
رستوران جذاب و دلپذیر (d)
100
delightful book
کتاب جذاب و دلپذیر (d)
101
bewitching girl
دختر جذاب و دلربا و مسحورکننده (b)
102
her bewitching green eyes
چشم‌های سبز دلربا و مسحورکننده‌ش (زن/b)
103
enthralling performance
عملکرد جذاب و مسحورکننده (enth)
104
enthralling experience
تجربه‌ی جذاب و مسحورکننده (enth)
105
entrancing stories
داستان‌های جذاب و مسحورکننده (entr)
106
entrancing music
موزیک جذاب و مسحورکننده (entr)
107
sunburn
آفتاب سوختگی
108
get a sunburn
آفتاب سوخته شدن
109
sunscreen
کرم ضد آفتاب
110
high factor sunscreen
کرم ضد آفتاب با فاکتور حفاظتی بالا
111
lay the table
میز چیدن
112
take
در نظر گرفتن (t)
113
Let's take three important human emotions.
بیاید سه احساس مهم انسانی رو در نظر بگیریم (t/e)
114
pitch
زیر و بمی صدا
115
slow music with lots of falling pitches
موسیقی اروم با کلی زیر و بمی‌های افتان
116
high-pitched
بلند و زیر (صدا)
117
high-pitched scream of the fire alarm
صدای زیر و بلند هشدار آتش (sc)
118
soundtrack
موسیقی متن
119
cello = violoncello
ویولنسل، چلو (دو مورد، c/v)
120
violin
ویولن
121
bass guitar
گیتار بِیس
122
conductor
رهبر ارکستر
123
conductor of the Tehran symphony orchestra
رهبر ارکستر سمفونی تهران
124
choir
گروه کُر
125
hypochondria
خود بیمار انگاری
126
hypochondriac
شخص خود بیمار انگار
127
How'd it go?
چطور پیش رفت؟ (مخفف)
128
loosely
غیر دقیق، با اغماض و مسامحه (L)
129
be loosely translated as sth
غیر دقیق و با اغماض ترجمه شدن به عنوان چیزی (L)
130
be loosely based on sth
غیر دقیق و با اغماض مبتنی بودن بر چیزی، غیر دقیق و با اغماض بر اساس چیزی بودن (L)
131
redundancy money
پول (بیمه) بیکاری
132
cushion the blow
وخامت اوضاع رو کمتر کردن، شرایط رو بهتر کردن
133
reduction in interest rates
کاهش در نرخ‌های بهره (r)
134
tax increases
افزایش‌های مالیات (i)
135
put sth to sleep
کشتن یه حیوان مریض یا زخمی
136
prison warden
نگهبان زندان
137
forest warden
جنگل‌بان، نگهبان جنگل
138
Smoke away.
سیگارتو بکش، سیگارتو دود کن.
139
take a puff
پک زدن، کام گرفتن
140
She took a puff on her cigarette.
یه کام از سیگارش گرفت (زن)
141
part = role
نقش (دو مورد، p/r)
142
minion
نوچه، نوکر، پادو
143
put sth out
خاموش کردن چراغ، آتش و سیگار
144
put out the fire in the city center
خاموش کردن آتش در مرکز شهر
145
I'm gonna go change.
میخوام برم لباس عوض کنم، قصد دارم برم لباس عوض کنم (مخفف/مخفف/ch)
146
have your share of sth
به اندازه کافی یا حتی بیش از حد چیز بدی رو داشتن یا تجربه کردن
147
We have our share of problems at the moment.
ما در حال حاضر به اندازه کافی مشکل داریم (atm)
148
She's had her share of tragedies in her life.
او به اندازه کافی در زندگی‌ش تراژدی داشته (مخفف/زن).
149
slim chance of winning
شانس کم برنده شدن (s)
150
buddy = pal
پارتنر، رفیق، کاکو، دادا (b/p)
151
Let it go.
ولش کن، بیخیالش، رها کن
152
bashing
(پسوند) حمله و انتقاد شدید، کوبیدن
153
gay-bashing
کوبیدن همجنس‌گرایان، حمله و انتقاد از همجنس‌گرایان
154
call sb's attention to sth
توجه کسی رو به چیزی جلب کردن
155
May I call your attention to item seven on the agenda?
ممکنه توجه‌تون رو به بند هفتم در دستور کار جلب کنم؟
156
item seven on the agenda
بند هفتم در دستور کار
157
crooked
کج، کج و کوله، پیچ در پیچ
158
crooked country roads
جاده‌های روستایی پیچ درپیچ
159
crooked nose
دماغ کج
160
crooked smile
لبخند کج
161
nursery rhyme
آهنگ و شعر کودکانه
162
yardstick = touchstone = criterion
معیار (3 مورد، y/t/c)
163
criterion for job satisfaction
معیار برای رضایت شغلی، معیار رضایت شغلی (c)
164
selection criteria
معیارهای انتخاب (s/c)
165
the only yardstick of success
تنها معیار موفقیت (y)
166
yardstick for measuring yourself against competitors
معیار برای سنجش خود در برابر رقبا (y)
167
touchstone of international success
معیار موفقیت بین المللی (t)
168
touchstone of quality
معیار کیفیت (t)
169
the only valid yardstick for measuring traffic safety
تنها معیار معتبر برای اندازه گیری ایمنی ترافیک (y)
170
imitation = impression = impersonation
ادا، تقلید (3 مورد، imi/impr/impe)
171
do an imitation of sb
ادای کسی رو درآوردن (imi)
172
do an impression of sb
ادای کسی رو درآوردن (impr)
173
do an impersonation of sb
ادای کسی رو درآوردن (impe)
174
innate = inborn = congenital
مادرزادی، ذاتی، فطری (سه مورد، inn/inb/c)
175
innate beauty of the human spirit
زیبایی ذاتی روح انسان (inn)
176
tendency toward violence
گرایش به خشونت
177
innate characteristic
ویژگی ذاتی (inn/c)
178
inborn talent
استعداد ذاتی، استعداد مادرزاد (inb/ta)
179
inborn tendency to put on weight
استعداد ذاتی و مادرزادی افزایش وزن (inb/te)
180
inborn tendency to develop certain types of cancer
استعداد ذاتی و مادرزادی ایجاد انواع خاصی از سرطان (inb/cer/ty)
181
congenital abnormality
ناهنجاری مادرزادی (c)
182
congenital defect
نقص مادرزادی (c)
183
congenital liar
دروغگوی بالفطره (c)
184
adore
خیلی دوست داشتن، عاشق بودن (a)
185
adore chocolate
خیلی شکلات دوست داشتن، عاشق شکلات بودن (a)
186
adore working with children
عاشق کار کردن با بچه‌ها بودن، کار کردن با بچه‌ها رو خیلی دوست داشتن (a)
187
We are even.
بی حساب شدیم.
188
Keep the change.
بقیه‌ش مال خودت.
189
cut sth out
چیزی رو کنار گذاشتن یا حذف کردن مثل غذا، نوشیدنی یا سیگار، بس کردن
190
cut out red meat
گوشت قرمز رو کنار گذاشتن، گوشت قرمز رو حذف کردن
191
cut out fatty foods
غذاهای چرب رو حذف کردن، غذاهای چرب رو کنار گذاشتن
192
Cut it out.
بس کنید، تمومش کنید.
193
cut down on sth
چیزی رو کمتر مصرف کردن یا کمتر انجام دادن
194
cut down on snacks
کم کردن مصرف تنقلات
195
cut down on sugar
کم کردن قند، کم کردن مصرف قند
196
cut down on caffein
کم کردن کافئین، کم کردن مصرف کافئین
197
Ali's constant knuckle cracking
قلنج دست شکوندن مداوم علی
198
crack your knuckles
قلنج دست خود رو شکوندن
199
snort
خرخر، فین فین، خرخر کردن، فین فین کردن
200
Ali snorts when he laughs.
علی فین فین میکنه وقتی میخنده
201
lovable = lovely = adorable = endearing
دوست‌داشتنی و بامزه (4 مورد، lova/love/a/e)
202
lovable child
بچه دوست‌داشتنی و بامزه (lova)
203
lovely day
روز فوق العاده و دوست‌داشتنی (love)
204
adorable child
بچه دوست‌داشتنی و بامزه (a)
205
endearing habit
عادت دوست‌داشتنی و بامزه (e)
206
The gloves are off.
موقعیتی که افراد شمشیر رو از رو می‌بندن و ملایم رفتار نمی‌کنن
207
dump = ditch
کسی رو ول کردن و پیچوندن، رابطه با کسی به هم زدن (2 مورد، du/di)
208
He's dumped his girlfriend.
دوست دخترش رو ول کرده، با دوست دخترش بهم زده (مخفف/du)
209
have had it with sb/sth
از کسی یا چیزی خسته و کلافه و عصبی شدن، اینکه دیگه کاسه صبرت لبریز شده و نمیخوای با کسی یا چیزی دیگه سر و کله بزنی (h)
210
I've had it with this job.
از این شغل خسته و کلافه شدم (مخفف/h)
211
I've had it with him.
از دستش خسته و کلافه و عصبانی ام، دیگه نمیخوام باهاش سروکله بزنم (h/مخفف)
212
the bottom line
اصل قضیه، اصل مطلب، جان کلام، ختم کلام (tbl)
213
gee
an expression of surprise, enthusiasm, annoyance, etc. / عجب، یا خدا، یا ابوالفضل، ایول، شوخی میکنی؟
214
patch
برچسب
215
nicotine patch
برچسب‌ نیکوتین
216
wear nicotine patch
برچسب‌ نیکوتین زدن، برچسب نیکوتین استفاده کردن
217
give up smoking = quit smoking = stop smoking
ترک کردن سیگار (3 مورد، g/q/s)
218
stick of gum
ورق آدامس
219
There you go.
بفرمایید، موقع تحویل چیزی به کسی (1)، تحویل بگیرید، به این معنی که دیدی قبلا بهت گفته بودم (2).
220
let your guard down = drop your guard = lower your guard
جبهه نگرفتن، گارد نگرفتن، گارد رو پایین آوردن (سه مورد، le/d/lo)
221
competitive industry
صنعت رقابتی
222
row
پارو زدن
223
rough
ناهموار (1)، زبر (2)، تقریبی و غیردقیق (3)، متلاطم و ناآروم به ویژه دریا یا آب و هوا (4)، سخت و مشکل (5)
224
rough mountain road
جاده کوهستانی ناهموار
225
Her hands were rough.
دستاش زبر بود (زن)
226
rough guess
حدس تقریبی و غیر دقیق (r)
227
rough calculation
محاسبه تقریبی و غیر دقیق (r)
228
rough seas
دریاهای متلاطم (r)
229
It must be rough.
باید سخت و مشکل باشه (r)
230
rough time
دوره سخت و مشکل (r)
231
omnipotent
قادر مطلق، ابر قدرت
232
What would you do if you were omnipotent?
چی کار می‌کردی اگه قادر مطلق و ابر قدرت بودی؟
233
impotent
ناتوان، ضعیف، عاجز (1)، دارای اختلال نعوظ، ناتوان جنسی (2)
234
The operation left him impotent.
عمل اون رو دارای اختلال نعوظ کرد، عمل باعث شد ناتوان جنسی بشه (o/l)
235
They were virtually impotent against the power of the large companies.
آنها در برابر قدرت شرکت های بزرگ تقریبا ناتوان بودن (v/im/l)
236
virtually impotent
تقریبا ناتوان و عاجز (v/i)
237
peaceful
آروم (1)، بدون خشونت و صلح‌آمیز و مسالمت‌آمیز (2)
238
peaceful afternoon
بعد از ظهر آروم (p)
239
peaceful atmosphere
فضای آرام، اتمسفر آرام (p)
240
peaceful demonstration
تظاهرات مسالمت‌آمیز و بدون خشونت (p)
241
peaceful protest
اعتراض مسالمت‌آمیز و بدون خشونت (p)
242
nod off
ناخواسته به خواب رفتن، یهو خوابت بردن
243
I nodded off once or twice during the movie.
در طول فیلم یکی دوبار ناخواسته خوابم برد.
244
What's going on with you?
قضیه چیه؟ داستان چیه؟ چی شده؟ چت شده؟ (مخفف/go)
245
way
برای تاکید روی درجه و فاصله در زمان و مکان
246
way behind the other runners
خیلی عقب‌تر از دوندگان دیگر (w)
247
way too much money
پول خیلی خیلی زیاد (w)
248
way too much free time
وقت آزاد خیلی خیلی زیاد (w)
249
reassure = put sb's mind at ease
اطمینان دادن، اطمینان خاطر دادن، قوت قلب دادن، خیال کسی را راحت کردن، کسی را دلگرم کردن (دو مورد، r/p)
250
That really put my mind at ease.
اون (چیز) واقعا خیال من رو راحت کرد، بهم اطمینان خاطر داد (p)
251
The doctor reassured him.
دکتر خیالش رو راحت کرد و بهش اطمینان و قوت قلب داد (r)
252
Check it out.
نگاه کن، اینو نگاه کن، اینو ببین (c)
253
date
دوست دختر، دوست پسر (d)
254
Can I bring my date to the party?
می‌تونم دوست‌دخترم رو بیارم مهمونی؟ (d)
255
consummate
to make a marriage or romantic relationship complete by having sex / به وصال رسیدن، کام گرفتن
256
The marriage was never consummated.
ازدواج هرگز به وصال نرسید
257
pass on sth
بیخیال قضیه یا موضوعی شدن، موقعیت یا شانسی رو رد کردن (1) ، انتقال دادن چیزی مثل ویژگی های وراثتی و بیولوژیک یا پول یا خبر یا حرف یا هرچیزی که کس دیگه‌ای به ما داده یا ... (2) (p)
258
pass on the chance to be head coach
شانس سرمربی بودن رو رد کردن، بیخیال شانس سرمربی بودن شدن (p)
259
I'd better pass on the game.
بهتره بیخیال بازی بشم. (p/مخفف)
260
the hell with sb/sth
گور بابای کسی یا چیزی
261
the hell with the consequences
گور بابای عواقب و پیامدها
262
take sb's mind off sth
حواس کسی رو از چیزی پرت کردن یا منحرف کردن
263
It'll take my mind off it.
حواسم رو ازش پرت خواهد کرد (مخفف)
264
Running takes my mind off any problems I have.
دویدن ذهنم رو از هر مشکلی که دارم دور و منحرف میکنه
265
You got it.
باشه، قبوله، هر چی تو بگی
266
apron
پیش‌بند
267
She tied her apron around her waist.
پیش بندش رو به دور کمرش بست (زن)
268
spot
to see or notice sb or sth, usually because you are looking hard / دیدن، یافتن، تشخیص دادن، مشاهده کردن، شناسایی کردن
269
I've just spotted Ali.
من تازه همین الان علی رو دیدم (منظور اینکه یه جای مثلا شلوغ بوده علی و این تونسته تشخصیش بده) (s/مخفف)
270
spot a mistake
اشتباهی رو دیدن و تشخیص دادن (s)
271
pit
هسته میوه
272
peach pit
هسته هلو
273
nectarine
شلیل
274
plum
آلو
275
dirt
شایعات، حرف‌ خاله‌زنکی، گاسیپ (d)
276
Tell me all the dirt.
همه داستان‌ها و شایعات و غیبت‌ها و گاسیپ‌ها رو بهم بگو (d)
277
dead flowers
گل‌های مرده و پلاسیده
278
rum
عرق نیشکر، رام
279
stay over
شب در خانه کسی ماندن
280
Why don't you stay over?
چرا شب نمی مانی؟
281
slumber party
مهمانی و دورهمی شبانه دخترانه که شب همه در خانه میزبان می‌مانند
282
trashy = rubbishy = worthless
مزخرف و بی‌ارزش، آشغال و بُنجل (3 مورد، t/r/w)
283
trashy programs
برنامه‌های بنجل و مزخرف (t)
284
rubbishy old movies
فیلم‌های قدیمی بنجل و آشغال (r)
285
The stock is virtually worthless.
سهام تقریبا بی ارزش است (v/w)
286
tweezers
موچین، پنس
287
a pair of tweezers
یک موچین
288
eyebrow tweezers
موچین ابرو
289
prepare = prep
آماده کردن، آماده شدن (2 مورد، p/p)
290
in reference to sth
در اشاره به چیزی، در مورد چیزی، در رابطه با چیزی، در خصوص چیزی، راجع به چیزی (r)
291
What is this in reference to?
این در مورد چیست؟ در اشاره به چیست؟ در رابطه با چیست؟ (r)
292
I'm writing in reference to your letter.
در رابطه با نامه شما می نویسم (مخفف/r)
293
frost
یخبندان
294
There was a frost last night.
دیشب یخبندان بود
295
I don't wanna make any trouble.
نمی‌خوام هیچ مشکل و دردسری درست کنم (مخفف/مخفف/t)
296
I'm in a lot of pain.
درد زیادی دارم (مخفف/l)
297
dent
قُر کردن
298
floorboard
کف‌پوش
299
The back of the car was badly dented in the collision.
پشت ماشین در برخورد بدجور قر شد (b/c)
300
I didn't mean to bring you down.
نمی‌خواستم حالتون رو بگیرم، قصد نداشتم مودتون رو بیارم پایین (m/b)
301
crust
دور نون (1)، پوسته، قشر، لایه (2)
302
bonehead = knucklehead = numskull = dunce
آدم احمق، کله پوک، آدم کودن، خنگول (4 مورد، b/k/n/d)
303
power tie
کراوات قرمز تک رنگ که شیکه و نشانه قدرت
304
pretty much
تقریبا، تا حد زیادی (p-m)
305
pretty much the same
تقریبا یکی و یکسان (p-m/s)
306
I've pretty much decided.
من تقریباً تصمیم گرفته ام (مخفف/p-m)
307
Are you nuts?
زده به سرت؟ دیوونه شدی؟ (n)
308
spy on sb/sth
کسی یا چیزی رو پاییدن، دید زدن
309
Who are we spying on?
کی رو داریم می‌پاییم؟ کی رو داریم دید می‌زنیم؟ از کی داریم جاسوسی می‌کنیم؟
310
draw sb out
زیرکانه و با ملایمت و لطایف‌الحیل کسی را ترغیب به صحبت بیشتر کردن، خجالت کسی رو ریختن (d)
311
I think you have to draw him out.
فکر کنم مجبوری یکار کنی خجالتش بریزه.
312
preppy
بچه مایه‌دار، بچه مایه‌داری
313
preppy clothes
لباس‌های بچه‌مایه‌داری
314
painkiller
مُسَکِّن
315
goose
غاز
316
all things considered
روی هم رفته، با در نظر گرفتن همه جوانب و ابعاد، در مجموع
317
All things considered, we had surprisingly few injuries.
روی هم رفته و در مجموع، ما به طرز شگفت‌آوری صدمات کمی داشتیم.
318
weep
گریه کردن، گریستن، اشک ریختن (w)
319
She wept for the loss of her mother.
برای از دست دادن مادرش گریست (زن/w).
320
tears of joy
اشک شوق
321
He wept tears of joy when he heard the news.
(w) اشک شوق ریخت وقتی خبر رو شنید
322
predicament = plight
تنگنا، مخمصه، مصیبت، گرفتاری شدید (دو مورد، pr/pl)
323
similar predicament
مخمصه و گرفتاری مشابه (pr)
324
find yourself in a real predicament
خود را در یک مخمصه و تنگنای واقعی یافتن (pr)
325
the country's economic predicament
تنگنا و مخمصه اقتصادی کشور (pr)
326
the plight of the homeless
مصیبت و گرفتاری بی خانمان‌ها (pl)
327
the plight of the poor
مصیبت و گرفتاری فقرا (pl)
328
astronomy
نجوم
329
astrology
اختربینی
330
celestial sphere
کره سماوی، کره آسمان
331
ecliptic
دایرة البروج
332
zodiac
منطقة البروج
333
Aries
برج حَمَل یا بره یا قوچ، صورت فلکی حَمَل
334
astrological sign
علامت اختربینی یا برج فلکی
335
constellation
صورت فلکی
336
Taurus
برج ثَور یا گاو نر، صورت فلکی ثَور
337
Gemini
برج جَوزا یا دوپیکر، صورت فلکی جَوزا
338
Cancer
برج سرطان یا خرچنگ، صورت فلکی سرطان
339
Leo
برج اسد یا شیر، صورت فلکی اسد
340
Virgo
برج سنبله یا خوشه یا دوشیزه، صورت فلکی سنبله
341
Libra
برج میزان یا ترازو، صورت فلکی میزان
342
Scorpio
برج عقرب یا کَژدُم
343
Scorpius
صورت فلکی عقرب
344
Sagittarius
برج قَوس یا کمان یا کمان‌دار، صورت فلکی قَوس
345
Capricorn
برج جَدْی یا بزغاله
346
Capricornus
صورت فلکی جَدْی
347
Aquarius
برج دَلو یا دُل یا آبریز، صورت فلکی دَلو
348
Pisces
برج حوت یا ماهی یا دو ماهی، صورت فلکی حوت
349
I think I'll take your advice.
فکر کنم به توصیه تو گوش کنم، فکر کنم به نصیحت تو گوش کنم (مخفف/t/a)
350
We went to Paris on Ali's advice.
ما به توصیه علی به پاریس رفتیم (a).
351
Are you in pain?
درد داری؟
352
constant pain
درد مداوم
353
sharp pain
درد شدید (sh)
354
ease = alleviate = relieve = mitigate = lessen = soothe = calm = assuage = palliate = ameliorate = appease
آروم کردن چیزی، تسکین دادن چیزی، سبک کردن چیزی، آسوده کردن چیزی، تعدیل کردن چیزی، کاستن از چیزی، فرونشاندن چیزی، خواباندن تب چیزی (11 مورد، e/al/r/m/l/s/c/as/p/am/ap)
355
ease the pain
آروم کردن درد، سبک کردن درد، تسکین دادن درد (e)
356
ease the problem of overcrowding
کم کردن، تعدیل کردن یا کاستن از مشکل ازدحام جمعیت بیش از حد (e)
357
ease the tension
فرونشاندن تنش، کاستن از تنش، تنش زدایی کردن (e)
358
alleviate the pain
آروم کردن درد، سبک کردن درد، تسکین دادن درد (al)
359
alleviate the problem
کاستن از مشکل، کم کردن مشکل، تعدیل کردن مشکل (al)
360
alleviate the suffering
کاستن از رنج، کم کردن رنج، تسکین دادن رنج (al)
361
relieve the pain
آروم کردن درد، سبک کردن درد، تسکین دادن درد (r)
362
relieve the pressure
کاستن از فشار، کمتر کردن فشار، تعدیل کردن فشار، آروم کردن فشار (r)
363
relieve the traffic congestion
کاستن از ازدحام تردد، کاستن از ازدحام ترافیک، تعدیل کردن ازدحام تردد، کم کردن ازدحام تردد (r)
364
mitigate the pain
آروم کردن درد، سبک کردن درد، تسکین دادن درد، فرونشاندن درد - رسمی (m)
365
mitigate the effects of tourism
کاهش اثرات گردشگری، تعدیل کردن اثرات گردشگری - رسمی (m)
366
mitigate the poverty
کم کردن فقر، تعدیل کردن فقر، کاستن از فقر - رسمی (m)
367
lessen the pain
کم کردن درد، آروم کردن درد، سبک کردن درد، تسکین دادن درد (l)
368
lessen the risk of heart disease
کم کردن یا تعدیل کردن یا کاهش دادن ریسک بیماری قلبی (l/h/d)
369
soothe the pain
آروم کردن درد، سبک کردن درد، تسکین دادن درد (s)
370
soothing ointment for sunburn
پماد تسکین‌دهنده برای آفتاب‌سوختگی (s)
371
soothe the aching muscles
آروم کردن و تسکین دادن ماهیچه‌های دردناک (s/a)
372
calm sb's fears
فرونشاندن ترس‌های کسی، آروم کردن ترس‌های کسی (c)
373
calm the situation
موقعیت یا اوضاع رو آروم کردن، موقعیت یا اوضاع رو تعدیل کردن (c/s)
374
calm your nerves
اعصاب خود رو آروم کردن (c)
375
assuage the pain
آروم کردن درد، سبک کردن درد، تسکین دادن درد، فرونشاندن درد - رسمی (as)
376
assuage sb's fears
فرونشاندن ترس‌های کسی، آروم کردن ترس‌های کسی - رسمی (as)
377
calm = pacify = placate = soothe = mollify = appease
آروم کردن کسی، تسکین دادن کسی (6 مورد، c/pa/pl/s/m/a)
378
calm the screaming baby
آروم کردن کودکی که جیغ میزنه (c/s/b)
379
Calm down.
خونسرد باش، آروم باش (c-d)
380
pacify the crying child
آروم کردن بچه‌ای که گریه میکنه (pa/c/c)
381
pacify the angry crowd
آروم کردن جمعیت خشمگین (pa/a)
382
placating smile
لبخند آروم کننده، لبخند تسکین دهنده (pl)
383
soothe the baby by rocking it in your arms
کودک رو آروم کردن با تکون دادنش در آغوش خود ، کودک رو آروم کردن با تکون دادنش تو بغل خود (s/b)
384
She was not mollified by his apology.
با عذرخواهی‌ش آروم نشد (زن/m)
385
appease the critics
آروم کردن منتقدان، راضی کردن منتقدان (a)
386
be in a lot of pain = be in great pain
درد زیادی داشتن (دو مورد، l/g)
387
take sb up on sth
چیزی رو از سمت کسی رو قبول کردن (مثل پیشنهاد یا دعوت) (t)
388
One day I'll take you up on that offer.
یه روز اون پیشنهادت رو قبول میکنم (مخفف/t)
389
these new bullets
این گلوله‌های جدید
390
massive injuries
صدمات گسترده، جراحات گسترده، جراحات شدید (m)
391
inflict
وارد آوردن (تلفات و صدمات وخسارات و درد و ...)، ایجاد و تحمیل کردن (تلفات و صدمات و خسارات و درد و ...)
392
capable of inflicting massive injuries
قادر به وارد آوردن و ایجاد صدمات/جراحات گسترده و شدید (c/m)
393
inflict physical pain
ایجاد و تحمیل درد جسمی
394
sadistic actions
کارهای سادیستی
395
afflict
مبتلا کردن، مصیبت‌زده کردن، دچار کردن، دامنگیر کردن، فراگرفتن، گریبانگیر کردن
396
afflicted areas
مناطق مصیب‌زده، مناطق آسیب‌دیده (ar)
397
Severe drought has afflicted the region.
خشکسالی شدید منطقه رو دچار کرده، دامنگیر کرده، فراگرفته (re)
398
many problems that afflict the unemployed
مشکلات زیادی که بیکاران رو دچار میکنه، گریبانگیر میکنه
399
be afflicted with sth = be racked with sth
دچار شدن به چیزی، مبتلا شدن به چیزی، گریبانگیر شدن به چیزی، مصیبت‌زده شدن بوسیله چیزی (دو مورد، a/r)
400
The country is afflicted with civil war.
کشور دچار جنگ داخلیه (a)
401
The country is afflicted with the disease.
کشور دچار بیماریه، کشور به بیماری گریبانگیر شده (a)
402
He's badly afflicted with a skin disorder.
بدجور به یه اختلال پوستی دچاره (مخفف/a)
403
Her face was racked with pain.
صورتش غرق درد بود، صورتش دچار و مبتلا به درد بود (زن /r)
404
subside
فروکش کردن، آرام شدن، تعدیل شدن یا کاهش یافتن موقعیتی
405
The violence will soon subside.
خشونت به زودی فروکش خواهد کرد
406
The pain in my foot subsided.
درد پام فروکش کرد.
407
all sorts of aches and pains
همه انواع درد و مرض‌ها (s)
408
psychic
غیبی، دارای علم غیب (1)، روحی، روانی، مربوط به روح و روان (2)
409
psychic powers
قدرت‌های غیبی (ps/p)
410
psychic phenomena
پدیده‌های غیبی (ps)
411
psychic problems
مشکلات روحی روانی (p)
412
bouquet
دسته گل
413
chic = stylish = fashionable = classy
شیک، مد روز، با کلاس، درخور، شیک‌پوش (4 مورد، ch/s/f/cl)
414
classy restaurant
رستوران با کلاس (cl)
415
classy hotel
هتل با کلاس (cl)
416
stylish people
افراد شیک پوش و خوش‌لباس (s)
417
fashionable couple
زوج شیک و خوش لباس و با کلاس (f)
418
chic haircut
مدل موی شیک و مد روز (ch)
419
chauffeur
شوفر، راننده
420
croissant
نان شیرینی هلالی شکل، کروسانت
421
matter of taste
موضوع سلیقه‌ای، موضوع مربوط به سلیقه
422
matter of choice
موضوع انتخابی، موضوع مربوط به انتخاب (ch)
423
matter of preference
موضوع ترجیحی، موضوع مربوط به ترجیح
424
matter of personal taste
موضوع سلیقه‌ای شخصی، موضوع مربوط به سلیقه شخصی
425
choose = select = elect = pick = opt = go for
انتخاب کردن (6 مورد، c/s/e/p/o/g)
426
Ali chose his words carefully.
علی کلماتش رو با دقت انتخاب کرد (c)
427
She had to choose between staying in the UK or going home.
او مجبور بود بین موندن در بریتانیا یا رفتن به خانه انتخاب کنه (زن/c)
428
carefully selected
به دقت انتخاب شده (s)
429
randomly selected sample
نمونه‌ی به صورت تصادفی انتخاب شده (s)
430
The role of marketing is to select the target markets.
نقش بازاریابی انتخاب بازارهای هدفه (s)
431
We elected him as our representative.
ما اون رو به عنوان نماینده‌مون انتخاب کردیم (e)
432
The group elected one of their members to be their spokesperson.
گروه یکی از اعضاشون رو انتخاب کردن که سخنگوشون باشه (e/their)
433
The committee will pick the successful candidate.
کمیته نامزد موفق را انتخاب خواهد کرد (p)
434
She was picked to play for the team.
او انتخاب شد که برای تیم بازی کنه (زن/p)
435
Ali opted for early retirement.
علی بازنشستگی پیش از موعد رو انتخاب کرد (o)
436
Customers can opt to receive their statements online.
مشتریان می تونن انتخاب کنن که صورت حساب‌هاشون رو به صورت آنلاین دریافت کنن (o)
437
I think I'll go for the fruit salad.
فکر کنم سالاد میره رو انتخاب خواهم کرد (مخفف/g)
438
What sort of printer are you going to go for?
چه نوع پرینتری میخوای انتخاب کنی؟ (s/go/g)
439
solitude
خلوت و تنهایی، انزوا
440
life of solitude
زندگی تنها، زندگی در خلوت و تنهایی و انزوا
441
solitude of the country
خلوت و تنهایی ییلاق و حومه
442
chaos of the city
شلوغی و هرج و مرج شهر (c)
443
better off
خوشحال تر، موفق تر، شرایط بهتر، پول‌دارتر
444
You're better off without him.
بدون اون اوضاعت بهتره و موفق‌تر و خوشحالتری (مخفف)
445
Families will be better off under the new law.
خانواده‌ها تحت قانون جدید اوضاعشون بهتر خواهد بود
446
the better off
قشر مرفه جامعه، اونایی که وضعشون خوبه، از ما بهترون
447
The new tax will not have a serious impact on the better off.
مالیات جدید تأثیر جدی بر قشر مرفه نخواهد داشت. (im)
448
consensus
اجماع، توافق، اتفاق نظر
449
general consensus in the office
اجماع عمومی در اداره
450
reach a consensus
به اجماع و توافق رسیدن
451
growing consensus on this issue
اجماع روزافزون روی این موضوع (g/i)
452
general consensus among teachers
اجماع عمومی میان معلمین
453
It puts me in a better mood.
حالم رو بهتر می‌کنه، مودم رو بهتر می‌کنه، تو یه حال بهتر قرارم میده (p/m)
454
bright color
رنگ روشن
455
brief chat
مکالمه کوتاه (b/ch)
456
have a chat
گپ زدن، صحبت و گفت‌وگو داشتن (h-ch)
457
major problem
مشکل بزرگ (maj)
458
key issue
موضوع کلیدی و مهم (i)
459
The economy boomed.
اقتصاد شکوفا شد.
460
The company has grown.
شرکت رشد کرده.
461
The company has expanded.
شرکت گسترش یافته.
462
The two companies merged in 2013.
دو شرکت در سال 2013 ادغام شدن
463
launch a product
معرفی و عرضه کردن یه محصول، روانه بازار کردن یه محصول
464
pose a problem
مشکل ایجاد کردن (p)
465
The price increase poses a problem for us.
افزایش قیمت برای ما مشکل ایجاد می کند (p)
466
create an opportunity
فرصت خلق کردن، فرصت ایجاد کردن (c)
467
surge of anger
موجی از خشم (s/a)
468
feel a surge of anger
حس کردن موجی از خشم (s/a)
469
sense of pride
حس غرور، احساس غرور (s)
470
feel a sense of pride
احساس غرور کردن (se)
471
pang of nostalgia
حس نوستالژی (p)
472
feel a pang of nostalgia
احساس نوستالژی داشتن، احساس نوستالژی دست دادن (p)
473
swell with pride
احساس غرور و افتخار کردن، به خود بالیدن (sw)
474
His parents swelled with pride.
پدر و مادرش احساس غرور و افتخار کردن و به خودشون بالیدن (sw)
475
fill sb with horror
کسی رو وحشت زده کردن (f/h)
476
I was filled with horror.
وحشت زده شدم (f/h)
477
whisper softly
به آرامی زمزمه کردن، به آرامی در گوشی حرف زدن، به آرامی پچ پچ کردن (w)
478
window ledge
لبه پنجره
479
They are happily married.
اونا ازدواج موفقی دارن.
480
fully aware = acutely aware
کاملا آگاه (2 مورد، f/a)
481
blissfully unaware
سرخوشانه ناآگاه، بی خبر از همه جا
482
Ali was blissfully unaware that he was in danger.
علی خیلی سرخوشانه ناآگاه بود که تو خطره، علی روحش هم خبر نداشت که تو خطره
483
tread carefully
با دقت و احتیاط و ملاحظه حرف زدن یا رفتار کردن یا عمل کردن (tr)
484
The government knows it has to tread carefully on this issue.
دولت می ‌دونه که مجبوره در این موضوع با دقت و احتیاط عمل کنه (tr/i).
485
acutely embarrassing
به شدت شرم‌آور، به شدت خجالت‌آور و ننگین (ac)
486
burst into tears
زدن زیر گریه
487
burst into song
زدن زیر آواز
488
burst into laughter
زدن زیر خنده
489
roar
غرش کردن
490
roar with laughter
زدن زیر خنده با صدای بلند (ro)
491
frame of mind
مود و حس و حال و شرایط روحی و ذهنی، چارچوب ذهنی و روحی (f)
492
right frame of mind
شرایط ذهنی و روحی درست (f)
493
romantic frame of mind
حس و حال و چارچوب ذهنیِ رومانتیک (f)
494
That music puts me in a romantic frame of mind.
اون موسیقی من رو تو یه حس و حال و چارچوب ذهنیِ رومانتیک قرار میده. (pu/f)
495
positive frame of mind
حس و حال و چارچوب ذهنیِ مثبت (f)
496
crowd-pleaser
عامه پسند، باب طبع همه (چیزی یا کسی)
497
debut
اولین حضور یا اجرا (هنرمند یا هر کس دیگه)
498
make your debut
اولین حضور یا اجرای خود را داشتن
499
beautiful scenery
منظره زیبا (s)
500
spectacular scenery
منظره تماشایی (s)