English Stickers (1-500) Flashcards

1
Q

in short supply

A

کم، کمیاب (i)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
2
Q

high-status job

A

شغل بلند پایه

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
3
Q

low-status job

A

شغل دون پایه

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
4
Q

despite having a master’s degree

A

علیرغم داشتن مدرک ارشد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
5
Q

plumber

A

لوله‌کش

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
6
Q

repair the burst pipe

A

تعمیر کردن لوله‌ی ترکیده

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
7
Q

carpenter

A

نجار

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
8
Q

barman

A

ساقی، قهوه چی (مرد)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
9
Q

barmaid

A

ساقی، قهوه چی (زن)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
10
Q

handyman

A

خدمتکار دست‌به‌آچار و همه کاره

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
11
Q

apprentice

A

کارآموز

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
12
Q

apprenticeship

A

کارآموزی

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
13
Q

serve an apprenticeship

A

گذراندن کارآموزی

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
14
Q

apparently = evidently

A

ظاهرا (2 تا کلمه-a/e)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
15
Q

practically

A

عملا، تقریبا

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
16
Q

Fair enough.

A

درسته، منطقیه

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
17
Q

briefly

A

برای مدت کوتاهی (1)، به طور خلاصه (2)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
18
Q

strictly

A

اکیدا، مطلقا، به شدت

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
19
Q

exactly = precisely

A

دقیقا (دو مورد ،e/p)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
20
Q

truly

A

حقیقتا، واقعا، صادقانه

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
21
Q

always = invariably = constantly = perpetually

A

همیشه، همه اوقات، مدام، دائما (4 مورد، a/i/c/p)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
22
Q

predominantly Muslim community

A

یک جامعه عمدتا مسلمان (pre)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
23
Q

simply

A

(3) به سادگی (1)، واقعا (2)، صرفا

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
24
Q

almost = nearly = practically = virtually

A

تقریبا (4 مورد، a/n/p/v)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
25
keep sb company
با کسی همراهی کردن و در کنارش ماندن و وقت گذراندن
26
go about sth
پرداختن به چیزی یا کاری، مشغول کاری بودن
27
anecdote
خاطره، قصه کوتاه، حکایت
28
He told an amazing anecdote.
یه خاطره ی فوق العاده تعریف کرد (a)
29
late
دیر (قید)
30
She married late.
اون دیر ازدواج کرد (زن)
31
recently = lately = of late = latterly
اخیرا (4 تا کلمه-r/late/o/latt)
32
Have you seen her lately?
اخیرا دیده‌ای‌ش؟ (lately و زن)
33
We haven't spoken of late.
اخیرا صحبت نکرده‌ایم (of late و مخفف)
34
Latterly, her concentration hasn't been so good.
اخیرا، تمرکزش خیلی خوب نبوده (latterly و مخفف و زن)
35
Until recently they were living in Tehran.
تا همین اخیرا داشتن تهران زندگی میکردن (u/r)
36
pick sb up
دنبال کسی رفتن، کسی رو سوار کردن
37
drop sb off
کسی رو پیاده کردن
38
presumably = probably = possibly
محتملا، احتمالا، شاید (3 تا کلمه-pre/pro/po)
39
strangely = oddly = curiously = funnily
به طرز عجیبی، به طور غیر عادی (4 مورد-s/o/c/f)
40
enforce speed limit
اجرا کردن محدودیت سرعت
41
armed conflict
درگیری مسلحانه (co)
42
truly remarkable achievement
دستاورد واقعا قابل توجه (t/r)
43
primarily = predominantly = mainly = mostly = chiefly
عمدتا، در درجه اول (5 تا کلمه-pri/pre/ma/mo/c)
44
simply beautiful
واقعا زیبا (s)
45
wine stain
لکه شراب
46
virtually disappear
تقریبا ناپدید شدن (v)
47
It's been nearly three months.
تقریبا سه ماه شده، تقریبا سه ماه میگذره. (n/مخفف)
48
practically impossible
تقریبا غیرممکن (p)
49
immediately = instantly = right away = at once = forthwith
فورا، بلا فاصله، همین الان، درجا (5 مورد، im/in/r/a/f)
50
in the face of adversity
در مواجهه با سختی و مصیبت، در مواجهه با ناملایمات (a)
51
from scratch
از اول، از صفر
52
life of luxury
زندگی مجلل
53
life of ease
زندگی آسان
54
life of purpose
زندگی هدفمند
55
wilt
پژمرده شدن، پژمردن (1)، وا رفتن، از رمق افتادن، از پا دراومدن، از حال رفتن (2)
56
conviction
محکومیت (1)، عقیده (2)
57
political convictions
عقاید سیاسی (c)
58
It's my personal conviction.
عقیده شخصی منه (c)
59
previous convictions for similar offenses
محکومیت های قبلی برای جرایم مشابه (o)
60
play it safe
جانب احتیاط را رعایت کردن، بی گدار به آب نزدن
61
swashbuckling
دلیر، دلیرانه (swa)
62
relentless pressure
فشار بی امان (re)
63
relentless pursuit of wealth and power
جست و جو و تعقیب بی‌امان ثروت و قدرت (re/p)
64
thank goodness
خداروشکر (goo)
65
approachable
خوش برخورد
66
be out of touch
بی خبر و بی اطلاع بودن، به روز نبودن، بیگانه بودن با چیزی
67
as if = as though
انگار که، که انگار (2 تا مورد،i/t)
68
break down
خراب شدن ماشین (1)، خراب شدن یا بهم خوردن یه سیستم یا یه رابطه (2)
69
close bond
رابطه و پیوند نزدیک (b)
70
establish a close relationship
ایجاد کردن و برقرار کردن یک رابطه نزدیک (e)
71
conduct a survey
نظرسنجی انجام دادن
72
get to do sth
فرصت انجام کاری را پیدا کردن، فرصت انجام کاری را داشتن
73
adore
خیلی دوست داشتن، عشق ورزیدن
74
resemble
شباهت داشتن (r)
75
resemblance
شباهت (s)
76
anthropology
انسان شناسی
77
lust
شهوت
78
carnal desires
تمایلات جسمانی، خواسته های جسمانی (c/d)
79
urge
میل و تمایل شدید (u)
80
mate
همسریابی کردن، همسرگزینی کردن، جفت گیری کردن
81
offspring
فرزندان، نسل
82
It's fair to say.
منصفانه است که بگیم
83
hardwired
موجود از بدو تولد و غیر قابل تغییر، مادرزادی، غریزی، شکل گرفتن و تکامل پیدا کردن طوری که یه کاری رو غیرارادی انجام بدن (در مورد انسان) (ha)
84
neurotransmitter
انتقال دهنده عصبی، ناقل عصبی
85
feel-good
حال‌خوب‌کن، باحال، شادی‌آور (f)
86
push sb toward sth
کسی رو به سمتی سوق دادن
87
stuck in a loop
گیر کرده در یک چرخه و دور، قابل استفاده با فعل هایی مثل be، get، feel
88
dopamine-soaked
مملو از دوپامین، غرق در دوپامین
89
dopamine hit
افزایش ناگهانی و سریع دوپامین (h)
90
pleasurable
لذت‌بخش (pl)
91
despair
ناامید شدن، مایوس شدن، احساس ناامیدی کردن (de)
92
recap
مرور کردن نکات مهم
93
topical issues
موضوعات روز، موضوعات داغ، موضوعات مورد بحث روز (i)
94
head over heels in love
یه دل نه صد دل عاشق (h)
95
have butterflies in your stomach
دلشوره داشتن
96
the apple of sb's eye
نور چشمان کسی
97
requited love
عشق دوطرفه، عشق متقابل (r)
98
unrequited love
عشق یک‌طرفه (ur)
99
casual acquaintance
کسی که در حد سلام علیک میشناسیمش، آشنای معمولی
100
love at first sight
عشق در نگاه اول
101
strong chemistry
کشش بسیار قوی و زیاد بین دو پاتنر رمانتیک
102
significant other
مخاطب خاص، فرد مهم زندگی، دیگری مهم، پارتنر و شریک زندگی
103
soulmate
نیمه گمشده، شریک روحی، رفیق روحی، همدم
104
poetic
شاعرانه
105
destined
مقدر، از پیش تعیین شده توسط سرنوشت، محکوم و محتوم
106
people of a different type of personality
افرادی با تیپ شخصیتی متفاوت (of/t)
107
make a commitment
متعهد شدن، تعهد دادن
108
propose to sb
از کسی خواستگاری کردن
109
have an affair
رابطه جنسی نامشروع داشتن (معمولا مخفیانه، خارج از چارچوب ازدواج و به صورت خیانت)
110
cheat on sb
به کسی خیانت کردن (در رابطه یا ازدواج)
111
have feelings for sb
نسبت به کسی حس داشتن، به کسی احساس داشتن
112
immediate family
خانواده و اقوام درجه یک
113
extended family
خانواده و اقوام درجه دو
114
family tree
شجره نامه
115
distant relative
فامیل دور
116
loving family
خانواده بامحبت
117
close-knit family
خانواده منسجم و حامی
118
carefree childhood
کودکی بی‌دغدغه
119
dysfunctional family
خانواده نابسامان و ناکارآمد و مشکل‌دار
120
troubled childhood
کودکی سخت و ناآرام و پرتشویش
121
prolonged legal battle
دعوای حقوقی طولانی
122
go through sth
تجربه کردن و سپری کردن یه دوره یا موقعیت سخت و ناخوشایند (g/th)
123
messy divorce
طلاق سخت و آشفته و همراه با کشمکش حقوقی و مالی (m)
124
divorce settlement
توافق طلاق، توافق‌نامه طلاق
125
child custody
حضانت فرزند
126
grant joint custody
دادن حضانت مشترک (gr)
127
award sole custody
دادن حضانت تکی به یکی از والدین (a)
128
pay child support
پرداختن نفقه فرزند
129
mutual divorce
طلاق توافقی
130
be on good terms
روابط خوب و حسنه داشتن (t)
131
have an abortion
سقط جنین داشتن، سقط جنین کردن
132
put a baby up for adoption
بچه‌ای رو به عنوان فرزند خوانده به شخص دیگری دادن
133
due date
موعد مقرر و سررسید و زمان ددلاین (1)، تاریخ زایمان (2)
134
give birth
زایمان کردن، بچه به دنیا آوردن (g)
135
have a baby
زایمان کردن، بچه به دنیا آوردن (h)
136
adoptive parents
پدر و مادر خوانده
137
raise = bring sb up
بزرگ کردن و تربیت کردن (2 تا مورد-r/b)
138
adopted child = adoptee
فرزند خوانده (2 مورد)
139
biological mother
مادر ژنی، مادر بیولوژیک
140
birth mother
مادر ولادی، مادری که کودک را بدنیا می‌آورد اما ممکن است الان مادر قانونی او نباشد
141
surrogate mother
مادر جایگزین، مادر جانشین، مادر میانجی
142
surrogacy
رحم اجاره‌ای، مادری جایگزین
143
surrogate
جانشین، جایگزین، قائم مقام، بدل (s)
144
broken home
خانواده طلاق
145
get pregnant
حامله شدن (g)
146
The baby is due in April.
بچه در آوریل به دنیا میاد (d)
147
pale blue eyes
چشم های آبی کم رنگ (p)
148
complexion
چرده، سیما، چهره، رنگ و رو، رنگ رخسار
149
radiant complexion
رنگ و روی درخشان، سیمای بشاش (r)
150
compliment sb on sth
از کسی تعریف و تمجید کردن در مورد چیزی (c)
151
hourglass figure
اندام مثل ساعت شنی (fi)
152
slender waist
کمرِ باریک
153
the secret to maintain such a slender waist
راز حفظ چنین کمر باریکی
154
round face
صورت گرد
155
upturned
سربالا، رو به بالا (1)، واژگون، سر و ته (2)
156
upturned nose
دماغ سربالا
157
bear a striking resemblance to sb/sth
به کسی یا چیزی شباهت زیاد داشتن (b/s/r)
158
striking resemblance
شباهت مشهود و قابل توجه (s/r)
159
hideously ugly
فوق العاده زشت و کریه (h)
160
shoulder-length hair
موی تا روی شونه
161
unkempt hair
موی نامرتب و ژولیده
162
ruddy complexion
رنگ و رو و پوست گل انداخته
163
deep-set eye
چشم گود افتاده، چشم گود رفته
164
bushy eyebrows
ابروهای پرپشت و کلفت (b)
165
thick mustache
سبیل پرپشت و کلفت (th)
166
shaggy beard
ریش بلند و نامرتب
167
wear a beard
ریش گذاشتن (w)
168
sport a mustache
سبیل گذاشتن (s)
169
athletic build
هیکل ورزشکاری (bu)
170
broad shoulders
شونه‌های پهن (br)
171
muscular arms
بازوهای عضلانی
172
trim beard
اصلاح کردن ریش، مرتب کردن ریش
173
jet-black hair
موی مشکی پر کلاغی
174
extremely beautiful = absolutely gorgeous
خیلی خوشگل، خیلی زیبا (دو مورد-eb/ag)
175
somewhat attractive
تاحدی جذاب (so)
176
pensive = ruminative = thoughtful
توفکر، پکر (3 تا مورد-p/r/t)
177
itchy feet
حس بی صبری و تمایل به سفر، سندروم باسن بیقرار
178
painfully shy
به شدت خجالتی (p)
179
have a vivid imagination
تخیل قوی و زنده و خلاق داشتن
180
outgoing personality
شخصیت خوش‌مشرب و معاشرتی و اجتماعی و برون‌گرا (o)
181
brutally honest
خیلی صادق و رو راست، طوری که ممکنه کسی ناراحت یا آزرده بشه
182
hurt sb's feelings
به احساسات کسی صدمه زدن، احساسات کسی رو جریحه دار کردن
183
fiercely loyal
به شدت وفادار (f)
184
your true colors
خود واقعی‌ت، ذات واقعی‌ت
185
prank
شوخی عملی، شوخی خرکی، یه کار و عمل در جهت اسکل کردن و سرکار گذاشتن کسی
186
play a prank on sb
کسی رو سرکار گذاشتن، ایستگاه کسی رو گرفتن، با کسی شوخی خرکی کردن، کسی رو اسکل کردن
187
bear a grudge against sb
از کسی کینه به دل گرفتن، از کسی کینه داشتن (b)
188
mean streak
خصلت بدذاتی، رگه بدجنسی
189
come out of your shell
معاشرتی‌تر شدن، ریختن خجالت، از لاک خود بیرون اومدن
190
thick-skinned
پوست‌کلفت، دیررنج، باظرفیت
191
have a thick skin
پوست کلفتی داشتن، پوست‌کلفت بودن، دیررنج و باظرفیت بودن
192
speak your mind
حرف دلت رو زدن، مستقیم حرفت رو زدن، رک و پوست‌کنده صحبت کردن
193
have a tendency
تمایل داشتن به چیزی یا انجام کاری، اهل چیزی یا انجام کاری بودن (h-t)
194
demonstrate your superiority over sth
برتری خود را نسبت به چیزی نشان دادن (d/o)
195
have a superiority complex
خوبرتربینی داشتن، خودبزرگ‌بینی داشتن
196
swallow your pride
غرور خود رو زیر پا گذاشتن (s)
197
put sb/sth first
کسی یا چیزی رو در اولویت قرار دادن یا مهمتر دونستن
198
put others first
دیگران رو در اولویت قرار دادن
199
put customers first
مشتریان رو در اولویت قرار دادن، مشتریان رو مهمتر دونستن
200
put the environment first
محیط زیست رو در اولویت قرار دادن، محیط زیست رو مهمتر دونستن
201
now that I look back on it
الان که برمیگردم بهش نگاه میکنم...
202
for years afterward
برای سالها بعد از اون (af)
203
concerted effort
تلاش زیاد و مجدانه و همه‌جانبه
204
at the expense of sth
به قیمت چیزی، به قیمت از دست رفتن چیزی، به بهای از دست رفتن چیزی
205
when it comes to
وقتی صحبت ... به میون میاد، وقتی نوبت به ... میرسه، وقتی بحث... مطرح میشه
206
low self-esteem
عزت نفس پایین
207
roller coaster of emotions
طیفی از احساسات مختلف و متغیر، مجموعه ای از احساسات متفاوت (e)
208
ridiculously excited
به طرز مضحکی هیجان‌زده
209
blissfully happy
به شدت خوشحال، بی اندازه خوشحال (bl)
210
delivery
زایمان (d)
211
complication
پیچیدگی، مشکل (1)، عارضه، بیماری که در پی بیماری دیگری بیاید، بیماری ثانویه (2)
212
worried sick
به شدت نگران، در حال مردن از نگرانی (w/si)
213
as time went by
با گذر زمان (در گذشته)، به مرور زمان (در گذشته)، همینطور که زمان میگذشت (در گذشته)
214
increasingly anxious
هِی بیشتر و بیشتر نگران، به طور فزاینده‌ای مضطرب و دلواپس (a)
215
seethe with anger
در حال منفجر شدن از عصبانیت و خشم بودن (se)
216
visibly disappointed
آشکارا مایوس، به صور واضحی ناامید (v)
217
bottle up your emotions
احساسات خود رو بروز ندادن، احساسات و عواطف رو توی خود ریختن، فروخوردن احساسات (e)
218
let sb down
توی ذوق کسی زدن و کسی رو ناامید کردن با انجام ندادن کاری که انتظر دارن
219
terribly sorry
بسیار متاسف، شدیدا متاسف (t)
220
lose your temper
یهو عصبانی شدن، از کوره در رفتن (t)
221
the months that followed
ماه‌های بعد از اون (fo)
222
deeply depressed
شدیدا ناراحت، عمیقا افسرده (de/dep)
223
emotional wreck
آدمِ داغون و نابود از لحاظ احساسی (e/w)
224
juggle
هندل کردن و مدیریت کردن چندین کار یا مسئولیت به طور همزمان (j)
225
pleasantly surprised
بطور خوشایندی غافلگیر
226
immensely grateful
بسیار سپاسگزار، بینهایت سپاسگزار (i/g)
227
overwhelmed with emotion
غرق در احساسات، وقتی احساسات انقدر زیاده که فکر کردن یا صحبت کردن برات سخت میشه (e)
228
overwhelmed with grief
غرق در غم و اندوه، وقتی غم انقدر زیاده که فکر کردن یا صحبت کردن برات سخت میشه (g)
229
as I reflect on how lucky we are
وقتی که فکر می کنم چقدر خوش شانسیم (as/re)
230
under the weather
ناخوش‌احوال، ناخوش، دچار کسالت، اینکه سرحال نباشی (we)
231
The ball is in your court.
توپ تو زمین توعه، نوبت توعه که یه کاری بکنی
232
spill the beans
لو دادن چیزی، بند رو آب دادن
233
Break a leg.
موفق باشی، بترکونی
234
pull sb's leg
کسی رو سر کار گذاشتن، ایستگاه کسی رو گرفتن، کسی رو دست انداختن
235
on the fence
دودل، دو به شک، مردد (fe)
236
through thick and thin
در تمام ناملایمات، تو پستی و بلندی‌ها، در ایام خوش یا ناخوش (th)
237
once in a blue moon
به ندرت، سالی به دوازده ماه، دری به تخته بخوره و چی بشه
238
the best thing since sliced bread
یه چیز خیلی خوب، بهترین توی نوع خودش، (بعضی وقتا به صورت طنز) شگرفترین دستاورد بشری پس از شکاف هسته اتم
239
take sth with a pinch of salt
به چیزی به دیده‌ی شک نگاه کردن، چیزی رو باور نکردن و جدی نگرفتن (p/s)
240
come rain or shine
تحت هر شرایطی، حتی از آسمون سنگ هم بباره، هر اتفاقی هم که بیفته
241
go down in flames
به فنا رفتن، شکست بدی خوردن (fl)
242
You can say that again.
کاملا باهات موافقم، گل گفتی، قربون دهنت، آخ دقیقا
243
see eye to eye
کاملا موافق بودن، کاملا هم‌عقیده بودن
244
jump on the bandwagon
همرنگ جماعت شدن، از قافله عقب نماندن، چیزی رو انجام دادن همینجوری برای اینکه مد شده و اکثر افراد انجامش میدن
245
as right as rain
کاملا میزون و سرحال و عالی، کوکِ کوک (ra)
246
beat around the bush
طفره رفتن، به جاده خاکی زدن، حاشیه رفتن
247
hit the sack
خوابیدن، کپیدن، خسبیدن (sa)
248
miss the boat
فرصت رو از دست دادن، از فرصت استفاده نکردن (bo)
249
by the skin of your teeth
به زور و با فاصله کم بتونی فلان کار رو صرفا انجام بدی، دیگه خیلی کیفیت‌ش مهم نیست، مویی (sk)
250
I just try to get by.
فقط سعی می‌کنم بگذرونم
251
We had a blast.
خیلی خوش گذشت، ترکوندیم
252
getaway place
یه جایی برای تعطیلات
253
worn out
کهنه و مستهلک (1)، خیلی خسته (2)
254
make up for sth
(ma) جبران کردن، جای خالی چیزی را پر کردن
255
She wiped her eyes.
چشمانش را پاک کرد (زن)
256
They dismissed their servant.
اونا خدمتکارشون رو مرخص کردن/رد کردن بره.
257
former glory
شکوه و عظمت قبلی
258
restore
برگردوندن (به سلامتی، به شرایط خوب قبلی یا به یه موقعیتی مثل قدرت یا هر چیز)
259
scrap
قسمت کوچک، ته مانده، تکه، قراضه، خرده، ریزه
260
scrap of paper
تیکه کاغذ (s)
261
scrap iron
آهن قراضه
262
He grew a little pale.
یکم رنگش پرید (ترس یا هیجان یا تعجب زیاد) (gr)
263
to my excitement
در کمال هیجان، با کمال هیجان
264
to my shock
در کمال حیرت و تعجب، با کمال حیرت و تعجب
265
She had a jewelry to go with her dress.
اون یه جواهراتی داشت که با لباسش ست کنه.
266
go to a lot of trouble
سختی زیادی رو متحمل شدن (g/tr)
267
frivolous young woman
دختر جوون احمق و سبکسر، دختر جوون بی‌خیال
268
sth completely frivolous
یه چیز کاملا احمقانه و پوچ و بیهوده و بی هدف و الکی و بیخود
269
spend frivolously
احمقانه و بیهوده و الکی خرج کردن (fr)
270
exquisite
عالی، ظریف، ممتاز، دلپسند، نفیس (ex)
271
exquisite taste
سلیقه عالی و ممتاز، سلیقه ظریف و ممتاز (ex)
272
hope against hope
سخت امیدوار بودن، خدا خدا کردن
273
an awful lot
خیلی، زیاد (aw)
274
cabin crew
خدمه پرواز
275
long-haul flight
پرواز طولانی و دور برد
276
dusty road
جاده گرد و خاکی، جاده غبارآلود
277
prevent desertification
جلوگیری از بیابان سازی و بیابان زایی
278
meteorologist
متخصص هواشناسی
279
single-use container
ظرف یک‌بار مصرف
280
desalination
نمک زدایی
281
desalination plant
تصفیه خانه آب دریا، کارخانه آب شیرین کن
282
TV weatherman
گزارشگر وضع هوا
283
Stay tuned.
با ما همراه باشید
284
be hit by a hurricane
توسط یه توفان و گردباد شدید درنوردیده شدن (hu)
285
heatwave
موج یا دوره‌ی هوای بسیار گرم
286
low-lying areas
مناطق هم تراز سطح دریا (a)
287
get stuck in a blizzard
گیر کردن در یک کولاک یا توفان برف
288
hail
تگرگ
289
thunder and lightning
رعد و برق
290
severe drought
خشکسالی شدید
291
It will definitely happen.
قطعا اتفاق خواهد افتاد
292
It will probably happen.
احتمالا اتفاق خواهد افتاد
293
It definitely won't happen.
قطعا اتفاق نخواهد افتاد (مخفف)
294
It probably won't happen.
احتمالا اتفاق نخواهد افتاد (مخفف)
295
poisonous smog
دودمه سمی (po)
296
smoggy city
شهر دارای دودمه، شهر آلوده با دودمه
297
mist
تُنُک‌مه یا میغ
298
thick fog
مه غلیظ
299
mist
تُنُک‌مه یا میغ
300
It's cool.
هوا خنکه
301
It's chilly.
هوا یکم سرده
302
It's cold.
هوا سرده
303
It's freezing.
هوا خیلی سرده
304
It's below zero.
عجیب سرده، درجه هوا زیر صفره
305
It's mild.
هوا معتدل و ملایمه
306
It's warm.
هوا گرم ملایمه
307
It's hot.
هوا گرمه
308
It's scorching.
هوا خیلی گرمه
309
investigation into the cause of the disaster
تحقیق و بازرسی در مورد علت فاجعه
310
You should be ashamed of yourselves.
باید از خودتون خجالت بکشید
311
more settled weather
هوای پایدارتر و آرام‌تر
312
mixed bag of people
طیف گسترده و جورواجور از افراد
313
mixed bag of weather conditions
طیف گسترده ای از شرایط آب و هوایی
314
in the coming days
در روزهای آتی (co)
315
The female dormitory was out of bounds for male students.
خوابگاه دخترانه برای دانشجویان پسر ممنوع و خارج از محدوده بود
316
The ball went out of bounds.
توپ رفت بیرون
317
out of bounds areas
مناطق ممنوعه و غیرقابل ورود (a)
318
avalanche
بهمن
319
longitude
طول جغرافیایی
320
latitude
عرض جغرافیایی
321
altitude
ارتفاع
322
a few strands of dark hair
چند تار موی تیره (f)
323
strand
گیر انداختن، (تنها و بی کس) رها کردن (1)، تار (2)
324
avid = eager = keen = enthusiastic = willing = zealous
مشتاق و علاقه مند و راغب و خواهان (6 مورد، a/ea/k/en/w/z)
325
He was avid for more information.
او برای اطلاعات بیشتر مشتاق بود (a)
326
zealous supporter of the government's policies
حامی پرشور و حرارت سیاست‌های دولت (z)
327
basic = elementary = rudimentary = fundamental = foundational
پایه‌ای، ابتدایی، بنیادی، اساسی (5 مورد، b/e/r/fu/fo)
328
some elementary mistakes
چند اشتباه ابتدایی (e)
329
some basic financial advice
کمی مشاوره مالی اولیه و پایه ای (b)
330
make fundamental changes
تغییرات اساسی ایجاد کردن (f)
331
gullible = naive
ساده لوح، ساده دل، زود باور (g/n)
332
gullible young women
زنان جوان ساده و زودباور (g)
333
irate = angry = mad = cross = incensed = indignant = furious
عصبانی، خشمگین و برآشفته، خشم آلود (7 مورد، ir/a/m/c/inc/ind/f)
334
some irate phone calls from customers
چند تماس تلفنی خشم آلود و عصبانی از مشتریان (ir)
335
incensed at the decision to close the railway station
عصبانی از تصمیم بستن ایستگاه راه آهن (inc)
336
All that glitters is not gold.
هر گردی گردو نیست، هر کی سیبیل داره بابات نیست، هر چی ظاهرش خوبه لزومی نداره باطنش هم خوب باشه
337
like two peas in a pod
مثل سیبی که از وسط دو نیم کرده باشن
338
leave the kitchen in a mess
آشپزخونه رو به هم ریختن و نامرتب گذاشتن
339
adroit = skillful = skilled = accomplished
ماهر، مجرب (4مورد، ad/s-l/s-d/ac)
340
adroit reaction
واکنش ماهرانه (a)
341
adroit at dealing with difficult questions
ماهر در برخورد با سوالات دشوار (ad/d)
342
fabricate = make up
از خود درآوردن، داستان سر هم کردن، دروغ به هم بافتن، جعل کردن (2 مورد، f/m)
343
fabricate an excuse to avoid trouble
بهانه سر هم کردن برای اجتناب از دردسر (f)
344
fabricate = manufacture
ساختن، تولید کردن (2 مورد، f/m)
345
fabricate metal parts for the aerospace industry
ساختن قطعات فلزی برای صنعت هوافضا (f/p)
346
vigilant = watchful = alert
هشیار، مراقب، گوش به زنگ و مترصد (3 مورد، v/w/a)
347
keep a watchful eye on sb/sth
به شدت مراقب کسی یا چیزی بودن (w)
348
alert to sudden changes in children's behavior
هوشیار نسبت به تغییرات ناگهانی در رفتار کودکان (a)
349
cajole = coax = wheedle = inveigle
با چاپلوسی و گول زدن و لطایف الحیل وادار به کاری کردن (4 مورد، ca/co/w/i)
350
cajole people into doing what you want
مردم رو با لطایف‌الحیل راضی کردن به انجام کاری که میخوای (ca)
351
interminable = endless = unending
پایان‌ناپذیر، بی‌پایان، تمام‌نشدنی (3 مورد، i/e/u)
352
interminable delay
تاخیر تمام نشدنی و بی پایان (i)
353
his interminable stories
داستان های بی پایان و تموم نشدنی‌ش (i)
354
interminable arguments
مشاجره ها و بگومگوهای بی پایان (i)
355
endless arguments about politics
بحث های بی پایان در مورد سیاست (e)
356
endless supply of money
منبع بی پایان پول (e)
357
implore = beg = beseech = plead
التماس کردن، درخواست کردن (4 مورد، i/be/bes/p)
358
plead for forgiveness
التماس و درخواست کردن بخشش (p)
359
plead for help
التماس و درخواست کردن کمک (p)
360
badger = pester
پیله کردن، سیریش شدن، پاپیچ شدن، سر به سر گذاشتن، کلافه کردن (دو مورد، b/p)
361
Stop badgering me.
کلافه ام نکن، بهم پیله نکن، انقدر پاپیچم نشو (s/b)
362
She's been badgering me into doing some exercise.
یه مدته همه اش داره پاپیچم میشه که یکم ورزش کنم (مخفف-زن-b)
363
at the frontier
در مرز (مرز دو کشور)
364
brief = laconic = concise = pithy
خلاصه، مختصر، کوتاه، موجز (4 مورد، b/l/c/p)
365
laconic comment
یه نظر کوتاه و خلاصه (l/c)
366
brief statement
بیانیه کوتاه (b)
367
pithy remark
یه نظر کوتاه و موجز (p/r)
368
furtive = stealthy
پنهانی، دزدکی، یواشکی، مخفی (دو مورد، f/s)
369
cast a furtive glance
نگاه پنهانی انداختن (c/f/g)
370
plethora = excess
یه عالمه، ازدیاد (دو مورد، p/e)
371
excess of enthusiasm
شور و شوق زیاد، یه عالمه شور و شوق (e/e)
372
plethora of books about the royal family
یه عالمه کتاب در مورد خانواده سلطنتی (p)
373
set off
عازم شدن، راه افتادن
374
They set off from Tehran.
آنها ازتهران راه افتادن، عازم شدن.
375
sweep
جارو کردن، جارو زدن (1)، کشیدن، بردن، درنوردیدن، عبور کردن (2)
376
sweep the street
جارو کردن خیابان
377
sweep the floor
زمین (خونه) رو جارو زدن
378
It's damp.
هوا دم داره
379
It's humid.
هوا شرجیه
380
It's drizzling.
داره نم نم بارون میاد
381
It's raining.
داره بارون میاد (r)
382
It's wet.
داره بارون میاد (w)
383
There are showers.
بارش های متناوب و پراکنده داریم.
384
It's pouring.
داره شدیدا بارون میاد
385
communal
همگانی، اشتراکی، عمومی
386
communal kitchen
آشپزخانه اشتراکی و عمومی
387
There is a breeze.
داره نسیم میوزه
388
I'll be ready as soon as I've had a cup of coffee.
به محض اینکه یک فنجان قهوه بخورم آماده ام (هر دو مخفف)
389
work overtime
اضافه کاری کردن
390
stay around
همین اطراف موندن
391
ecstatic = elated = delighted = thrilled = over the moon = on cloud nine = in seventh heaven = on top of the world
خیلی خوشحال و شادمان (8 مورد، ec/el/d/th/otm/ocn/ish/ototw)
392
ecstatic crowd
جمعیت خیلی خوشحال و شادمان (ec)
393
astounded = astonished = stunned
مبهوت و حیرت زده و شگفت زده (3 مورد، astou/aston/s)
394
astounded at the news
مات و مبهوت و حیرت زده از خبر (astou)
395
astonished at the speed of the recovery
مات و مبهوت و حیرت زده از سرعت بهبودی (aston)
396
stunned silence
سکوت ناشی از بهت و حیرت (s)
397
too stunned to speak
اونقدر مات و مبهوت و شوکه که نتونی صحبت کنی (s)
398
in tears
در حال گریه، در حال اشک ریختن
399
a little down
یکم ناراحت (do)
400
sick and tired of sb/sth
جون به لب رسیده از کسی یا چیزی، خسته و آزرده از کسی یا چیزی (s/t)
401
I couldn't believe my eyes.
اصلا باورم نمیشد (ey)
402
reach out
با کسی ارتباط برقرار کردن، معاشرت کردن، ارتباط گرفتن از طریق تماس و ایمیل، سعى در ايجاد ارتباط كردن
403
Feel free to reach out.
با خیال راحت تماس بگیر، با خیال راحت ارتباط برقرار کن
404
canopy
سایه‌بان و خیمه، پوشش چتر مانند
405
tree canopy
تاج‌پوش یا سایه‌بان درختان
406
hike
پیاده روی کردن، راهپیمایی کردن، گز کردن
407
feelings that had been bottled up for years
احساساتی که سالها سرکوب شده بود و بروز داده نشده بود (f)
408
handle emotions
مدیریت کردن، مقابله کردن و کنار اومدن با احساسات (e)
409
handle stress
مدیریت کردن، مقابله کردن و کنار اومدن با استرس
410
handle pressure
مدیریت کردن، مقابله کردن و کنار اومدن با فشار
411
handle problems
مدیریت کردن، مقابله کردن و کنار اومدن با مشکلات
412
with grace and composure
با متانت و خونسردی
413
use sth to your advantage
از چیزی به نفع خود استفاده کردن
414
effective communication skills
مهارت های ارتباطی موثر
415
be off to somewhere
جایی رفتن، به سمت جایی عازم شدن (b/o)
416
She is off to Canada next week.
هفته دیگه داره میره کانادا (o - زن)
417
creepy
چندش‌آور
418
creepy person
شخص چندش‌آور
419
creepy smile
لبخند چندش‌آور
420
stroll along the beach
قدم زدن و پرسه زدن و سلانه سلانه راه رفتن در امتداد ساحل
421
boar
گراز
422
relieved
خاطرجمع، آسوده خاطر، راحت و خلاص
423
I'm so relieved to find you.
خیلی آسوده خاطرم که پیدات کردم، خیلی خیالم راحته که پیدات کردم (مخفف)
424
miserable = gloomy
غمگین، ناراحت، درمانده (1)، دلگیر، ناراحت‌کننده و ملال آور (2) (2 مورد، m/glo)
425
Don't look so miserable.
انقدر ناراحت و بدبخت و درمانده به نظر نیا (مخفف/l/m)
426
I feel miserable.
احساس ناراحتی و بدبختی میکنم (m)
427
miserable weekend
آخر هفته بد و ناراحت کننده (m)
428
miserable weather
هوای بد و ناراحت کننده و ملال آور (m)
429
such awful conditions
همچنین شرایط بدی، چنان شرایط بدی (aw)
430
deeply offended
عمیقا و به شدت آزرده‌خاطر و رنجیده (d)
431
confused = puzzled = addled = baffled = bewildered = perplexed = flummoxed = bemused
گیج (8 مورد، c/pu/a/ba/bew/pe/f/bem)
432
desperate
نا امید و مستاصل، درمانده و وامانده، به دریوزگی‌افتاده (d)
433
They are desperate for help.
اونها در به در دنبال کمک ان، اونها برای کمک به دریوزگی افتادن، اونها برای کمک به وضعیت نا امیدی افتادن
434
I'm desperate for a drink.
من برای یه نوشیدنی له له میزنم، من تو کف و درمانده‌ی یه نوشیدنی ام (مخفف)
435
get desperate
به دریوزگی افتادن، درمانده و مستاصل شدن
436
poor sales
فروش ضعیف
437
Stores are getting desperate after two years of poor sales.
فروشگاه ها بعد از دو سال فروش ضعیف دارن میفتن به دریوزگی، دارن مستاصل و ناامید و درمانده میشن
438
take desperate measures
اقداماتی از روی استیصال و درماندگی و ناامیدی انجام دادن
439
his increasing financial difficulties
سختی ها و مشکلات مالی فزاینده‌ش (d)
440
devastated
غمگین و داغون و خراب
441
utterly devastated
به کلی غمگین و داغون، کاملا غمگین و داغون (u/d)
442
on behalf of sb
از طرف، به نمایندگی از، به نیابت از کسی
443
on behalf of the whole group
از طرف کل گروه
444
sue
شکایت کردن (حقوقی)
445
on behalf of the workers who lost their jobs
به نمایندگی از کارگرانی که شغل خود را از دست دادند
446
wish sb well
برای کسی آرزوی موفقیت و سلامتی کردن (w)
447
can't afford to do sth
نتوانستن به معنای اینکه انجام این کار به نفع ما نیست
448
We can't afford to ignore this warning.
ما نمی‌توانیم و نباید این هشدار رو نادیده بگیریم.
449
infuriate = anger = enrage = exasperate = incense
خشمگین کردن، عصبانی کردن (5 مورد، inf/a/en/ex/inc)
450
His sexist attitude infuriates me.
نگرش جنسیت‌زده‌ش من رو عصبانی می کنه، من رو از کوره در میکنه (inf)
451
referee's calls
تصمیمات و سوت های داور
452
frustrate
سرخورده و نا امید کردن (1)، باطل کردن و نقش بر آب کردن، با شکست مواجه کردن، ناکام کردن (2)
453
frustrated
سرخورده و نا امید، سر به مهر و ناکام
454
get frustrated
سرخورده و ناامید شدن
455
put sth into practice
چیزی رو عملی کردن، چیزی رو به اجرا گذاشتن
456
People are frustrated with the politicians.
مردم از سیاستمداران سر خورده و نا امیدن
457
continuing civil war
جنگ داخلی ادامه دار
458
efforts of relief agencies
تلاش های سازمان های امدادی
459
frustrate the efforts of relief agencies
ناکام کردن و با شکست مواجه کردن تلاش های سازمان های امدادی
460
rescue attempt
تلاش برای نجات
461
when sth goes wrong with my internet connection
وقتی اتصال اینترنت من به مشکل برخورد می کنه
462
I wouldn't have a car if I didn't live in the suburbs.
ماشین نداشتم اگر در حومه شهر زندگی نمی کردم
463
frustrated artist
هنرمند نا امید و سرخورده و ناکام
464
frustrated desires
خواسته ها و آرزوهای ناکام و سر به مهر
465
frustrated love
عشق ناکام
466
If I were you, I would make Ali wear a helmet.
اگر من جات بودم، علی رو مجبور میکردم کلاه ایمنی سرش بذاره
467
lie
قرار داشتن، واقع شدن، دراز کشیدن، ماندن یا قرار داشتن در یک وضعیت خاص (1)، دروغ گفتن (2)
468
The hardest part of the competition still lies ahead of us.
سخت ترین بخش رقابت هنوز در پیش روی ماست، روبروی ما قرار دارد، پیش روی ما واقع شده است (h/l)
469
lie in bed
دراز کشیدن در تخت
470
lie on your side
به پهلو دراز کشیدن
471
mosquito net
پشه بند
472
aerospace engineering
مهندسی هوا و فضا
473
aeronautical engineering
مهندسی هوانوردی
474
play a crucial role
نقش مهم ایفا کردن (cru)
475
commercial airliner
هواپیمای مسافربری تجاری
476
latest generation
آخرین نسل، جدیدترین نسل
477
astronautical engineering
مهندسی فضانوردی
478
pursue a degree
دنبال کردن یه مدرک
479
dream of working for a space agency
رویای کار برای یک آژانس فضایی
480
contribute to human space exploration
کمک کردن به اکتشاف و کاوش فضایی انسان
481
window blind
پرده کرکره
482
block out the morning sunlight
جلوی نور خورشید صبحگاهی رو گرفتن
483
claustrophobia
ترس و فوبیای فضای تنگ و بسته و محصور، تنگنا هراسی، کلاستروفوبیا
484
suffer from claustrophobia
از کلاستروفوبیا رنج بردن، کلاستروفوبیا داشتن
485
claustrophobic
کسی که ترس از محیط‌های بسته دارد، وابسته به تنگناهراسی، پرخفقان
486
curl up
پاها را در شکم جمع کردن و جنینی خوابیدن، چمباتمه زدن
487
cliffhanger
موقعیت یا داستان یا فیلم پرکشش و جذاب و ادامه‌دار
488
insect repellent
حشره کش
489
buzz
وز وز کردن، زنگ زدن گوشی و ساعت
490
I can hear an insect buzzing.
صدای وز وز یه حشره رو میتونم بشنوم
491
canyon
ژرفدره، تنگه
492
lose your mind
عقل خود را از دست دادن، کار احمقانه انجام دادن، مشاعر را از دست دادن
493
Have you completely lost your mind?
عقلت رو کامل از دست داده‌ای؟
494
ominous silence
سکوت شوم
495
renew
تمدید کردن
496
ominous dark clouds
ابرهای تیره شوم
497
sense of foreboding
حس نگرانی و ترس و یه حالت شوم (f)
498
tremulous = trembling = quivering = shaking
لرزان (4 مورد، tremu/tremb/q/s)
499
tremulous hand
دست لرزان (tremu)
500
trembling voice
صدای لرزان (tremb)