English Stickers (1-500) Flashcards
in short supply
کم، کمیاب (i)
high-status job
شغل بلند پایه
low-status job
شغل دون پایه
despite having a master’s degree
علیرغم داشتن مدرک ارشد
plumber
لولهکش
repair the burst pipe
تعمیر کردن لولهی ترکیده
carpenter
نجار
barman
ساقی، قهوه چی (مرد)
barmaid
ساقی، قهوه چی (زن)
handyman
خدمتکار دستبهآچار و همه کاره
apprentice
کارآموز
apprenticeship
کارآموزی
serve an apprenticeship
گذراندن کارآموزی
apparently = evidently
ظاهرا (2 تا کلمه-a/e)
practically
عملا، تقریبا
Fair enough.
درسته، منطقیه
briefly
برای مدت کوتاهی (1)، به طور خلاصه (2)
strictly
اکیدا، مطلقا، به شدت
exactly = precisely
دقیقا (دو مورد ،e/p)
truly
حقیقتا، واقعا، صادقانه
always = invariably = constantly = perpetually
همیشه، همه اوقات، مدام، دائما (4 مورد، a/i/c/p)
predominantly Muslim community
یک جامعه عمدتا مسلمان (pre)
simply
(3) به سادگی (1)، واقعا (2)، صرفا
almost = nearly = practically = virtually
تقریبا (4 مورد، a/n/p/v)
keep sb company
با کسی همراهی کردن و در کنارش ماندن و وقت گذراندن
go about sth
پرداختن به چیزی یا کاری، مشغول کاری بودن
anecdote
خاطره، قصه کوتاه، حکایت
He told an amazing anecdote.
یه خاطره ی فوق العاده تعریف کرد (a)
late
دیر (قید)
She married late.
اون دیر ازدواج کرد (زن)
recently = lately = of late = latterly
اخیرا (4 تا کلمه-r/late/o/latt)
Have you seen her lately?
اخیرا دیدهایش؟ (lately و زن)
We haven’t spoken of late.
اخیرا صحبت نکردهایم (of late و مخفف)
Latterly, her concentration hasn’t been so good.
اخیرا، تمرکزش خیلی خوب نبوده (latterly و مخفف و زن)
Until recently they were living in Tehran.
تا همین اخیرا داشتن تهران زندگی میکردن (u/r)
pick sb up
دنبال کسی رفتن، کسی رو سوار کردن
drop sb off
کسی رو پیاده کردن
presumably = probably = possibly
محتملا، احتمالا، شاید (3 تا کلمه-pre/pro/po)
strangely = oddly = curiously = funnily
به طرز عجیبی، به طور غیر عادی (4 مورد-s/o/c/f)
enforce speed limit
اجرا کردن محدودیت سرعت
armed conflict
درگیری مسلحانه (co)
truly remarkable achievement
دستاورد واقعا قابل توجه (t/r)
primarily = predominantly = mainly = mostly = chiefly
عمدتا، در درجه اول (5 تا کلمه-pri/pre/ma/mo/c)
simply beautiful
واقعا زیبا (s)
wine stain
لکه شراب
virtually disappear
تقریبا ناپدید شدن (v)
It’s been nearly three months.
تقریبا سه ماه شده، تقریبا سه ماه میگذره. (n/مخفف)
practically impossible
تقریبا غیرممکن (p)
immediately = instantly = right away = at once = forthwith
فورا، بلا فاصله، همین الان، درجا (5 مورد، im/in/r/a/f)
in the face of adversity
در مواجهه با سختی و مصیبت، در مواجهه با ناملایمات (a)
from scratch
از اول، از صفر
life of luxury
زندگی مجلل
life of ease
زندگی آسان
life of purpose
زندگی هدفمند
wilt
پژمرده شدن، پژمردن (1)، وا رفتن، از رمق افتادن، از پا دراومدن، از حال رفتن (2)
conviction
محکومیت (1)، عقیده (2)
political convictions
عقاید سیاسی (c)
It’s my personal conviction.
عقیده شخصی منه (c)
previous convictions for similar offenses
محکومیت های قبلی برای جرایم مشابه (o)
play it safe
جانب احتیاط را رعایت کردن، بی گدار به آب نزدن
swashbuckling
دلیر، دلیرانه (swa)
relentless pressure
فشار بی امان (re)
relentless pursuit of wealth and power
جست و جو و تعقیب بیامان ثروت و قدرت (re/p)
thank goodness
خداروشکر (goo)
approachable
خوش برخورد
be out of touch
بی خبر و بی اطلاع بودن، به روز نبودن، بیگانه بودن با چیزی
as if = as though
انگار که، که انگار (2 تا مورد،i/t)
break down
خراب شدن ماشین (1)، خراب شدن یا بهم خوردن یه سیستم یا یه رابطه (2)
close bond
رابطه و پیوند نزدیک (b)
establish a close relationship
ایجاد کردن و برقرار کردن یک رابطه نزدیک (e)
conduct a survey
نظرسنجی انجام دادن
get to do sth
فرصت انجام کاری را پیدا کردن، فرصت انجام کاری را داشتن
adore
خیلی دوست داشتن، عشق ورزیدن
resemble
شباهت داشتن (r)
resemblance
شباهت (s)
anthropology
انسان شناسی
lust
شهوت
carnal desires
تمایلات جسمانی، خواسته های جسمانی (c/d)
urge
میل و تمایل شدید (u)
mate
همسریابی کردن، همسرگزینی کردن، جفت گیری کردن
offspring
فرزندان، نسل
It’s fair to say.
منصفانه است که بگیم
hardwired
موجود از بدو تولد و غیر قابل تغییر، مادرزادی، غریزی، شکل گرفتن و تکامل پیدا کردن طوری که یه کاری رو غیرارادی انجام بدن (در مورد انسان) (ha)
neurotransmitter
انتقال دهنده عصبی، ناقل عصبی
feel-good
حالخوبکن، باحال، شادیآور (f)
push sb toward sth
کسی رو به سمتی سوق دادن
stuck in a loop
گیر کرده در یک چرخه و دور، قابل استفاده با فعل هایی مثل be، get، feel
dopamine-soaked
مملو از دوپامین، غرق در دوپامین
dopamine hit
افزایش ناگهانی و سریع دوپامین (h)
pleasurable
لذتبخش (pl)
despair
ناامید شدن، مایوس شدن، احساس ناامیدی کردن (de)
recap
مرور کردن نکات مهم
topical issues
موضوعات روز، موضوعات داغ، موضوعات مورد بحث روز (i)
head over heels in love
یه دل نه صد دل عاشق (h)
have butterflies in your stomach
دلشوره داشتن
the apple of sb’s eye
نور چشمان کسی
requited love
عشق دوطرفه، عشق متقابل (r)
unrequited love
عشق یکطرفه (ur)
casual acquaintance
کسی که در حد سلام علیک میشناسیمش، آشنای معمولی
love at first sight
عشق در نگاه اول
strong chemistry
کشش بسیار قوی و زیاد بین دو پاتنر رمانتیک
significant other
مخاطب خاص، فرد مهم زندگی، دیگری مهم، پارتنر و شریک زندگی
soulmate
نیمه گمشده، شریک روحی، رفیق روحی، همدم
poetic
شاعرانه
destined
مقدر، از پیش تعیین شده توسط سرنوشت، محکوم و محتوم
people of a different type of personality
افرادی با تیپ شخصیتی متفاوت (of/t)
make a commitment
متعهد شدن، تعهد دادن
propose to sb
از کسی خواستگاری کردن
have an affair
رابطه جنسی نامشروع داشتن (معمولا مخفیانه، خارج از چارچوب ازدواج و به صورت خیانت)
cheat on sb
به کسی خیانت کردن (در رابطه یا ازدواج)
have feelings for sb
نسبت به کسی حس داشتن، به کسی احساس داشتن
immediate family
خانواده و اقوام درجه یک
extended family
خانواده و اقوام درجه دو
family tree
شجره نامه
distant relative
فامیل دور
loving family
خانواده بامحبت
close-knit family
خانواده منسجم و حامی
carefree childhood
کودکی بیدغدغه
dysfunctional family
خانواده نابسامان و ناکارآمد و مشکلدار
troubled childhood
کودکی سخت و ناآرام و پرتشویش
prolonged legal battle
دعوای حقوقی طولانی
go through sth
تجربه کردن و سپری کردن یه دوره یا موقعیت سخت و ناخوشایند (g/th)
messy divorce
طلاق سخت و آشفته و همراه با کشمکش حقوقی و مالی (m)
divorce settlement
توافق طلاق، توافقنامه طلاق
child custody
حضانت فرزند
grant joint custody
دادن حضانت مشترک (gr)
award sole custody
دادن حضانت تکی به یکی از والدین (a)
pay child support
پرداختن نفقه فرزند
mutual divorce
طلاق توافقی
be on good terms
روابط خوب و حسنه داشتن (t)
have an abortion
سقط جنین داشتن، سقط جنین کردن
put a baby up for adoption
بچهای رو به عنوان فرزند خوانده به شخص دیگری دادن
due date
موعد مقرر و سررسید و زمان ددلاین (1)، تاریخ زایمان (2)
give birth
زایمان کردن، بچه به دنیا آوردن (g)
have a baby
زایمان کردن، بچه به دنیا آوردن (h)
adoptive parents
پدر و مادر خوانده
raise = bring sb up
بزرگ کردن و تربیت کردن (2 تا مورد-r/b)
adopted child = adoptee
فرزند خوانده (2 مورد)
biological mother
مادر ژنی، مادر بیولوژیک
birth mother
مادر ولادی، مادری که کودک را بدنیا میآورد اما ممکن است الان مادر قانونی او نباشد
surrogate mother
مادر جایگزین، مادر جانشین، مادر میانجی
surrogacy
رحم اجارهای، مادری جایگزین
surrogate
جانشین، جایگزین، قائم مقام، بدل (s)
broken home
خانواده طلاق
get pregnant
حامله شدن (g)
The baby is due in April.
بچه در آوریل به دنیا میاد (d)
pale blue eyes
چشم های آبی کم رنگ (p)
complexion
چرده، سیما، چهره، رنگ و رو، رنگ رخسار
radiant complexion
رنگ و روی درخشان، سیمای بشاش (r)
compliment sb on sth
از کسی تعریف و تمجید کردن در مورد چیزی (c)
hourglass figure
اندام مثل ساعت شنی (fi)
slender waist
کمرِ باریک
the secret to maintain such a slender waist
راز حفظ چنین کمر باریکی
round face
صورت گرد
upturned
سربالا، رو به بالا (1)، واژگون، سر و ته (2)
upturned nose
دماغ سربالا
bear a striking resemblance to sb/sth
به کسی یا چیزی شباهت زیاد داشتن (b/s/r)
striking resemblance
شباهت مشهود و قابل توجه (s/r)
hideously ugly
فوق العاده زشت و کریه (h)
shoulder-length hair
موی تا روی شونه
unkempt hair
موی نامرتب و ژولیده
ruddy complexion
رنگ و رو و پوست گل انداخته
deep-set eye
چشم گود افتاده، چشم گود رفته
bushy eyebrows
ابروهای پرپشت و کلفت (b)
thick mustache
سبیل پرپشت و کلفت (th)
shaggy beard
ریش بلند و نامرتب
wear a beard
ریش گذاشتن (w)
sport a mustache
سبیل گذاشتن (s)
athletic build
هیکل ورزشکاری (bu)
broad shoulders
شونههای پهن (br)
muscular arms
بازوهای عضلانی
trim beard
اصلاح کردن ریش، مرتب کردن ریش
jet-black hair
موی مشکی پر کلاغی
extremely beautiful = absolutely gorgeous
خیلی خوشگل، خیلی زیبا (دو مورد-eb/ag)
somewhat attractive
تاحدی جذاب (so)
pensive = ruminative = thoughtful
توفکر، پکر (3 تا مورد-p/r/t)
itchy feet
حس بی صبری و تمایل به سفر، سندروم باسن بیقرار
painfully shy
به شدت خجالتی (p)
have a vivid imagination
تخیل قوی و زنده و خلاق داشتن
outgoing personality
شخصیت خوشمشرب و معاشرتی و اجتماعی و برونگرا (o)
brutally honest
خیلی صادق و رو راست، طوری که ممکنه کسی ناراحت یا آزرده بشه
hurt sb’s feelings
به احساسات کسی صدمه زدن، احساسات کسی رو جریحه دار کردن
fiercely loyal
به شدت وفادار (f)
your true colors
خود واقعیت، ذات واقعیت
prank
شوخی عملی، شوخی خرکی، یه کار و عمل در جهت اسکل کردن و سرکار گذاشتن کسی
play a prank on sb
کسی رو سرکار گذاشتن، ایستگاه کسی رو گرفتن، با کسی شوخی خرکی کردن، کسی رو اسکل کردن
bear a grudge against sb
از کسی کینه به دل گرفتن، از کسی کینه داشتن (b)
mean streak
خصلت بدذاتی، رگه بدجنسی
come out of your shell
معاشرتیتر شدن، ریختن خجالت، از لاک خود بیرون اومدن
thick-skinned
پوستکلفت، دیررنج، باظرفیت
have a thick skin
پوست کلفتی داشتن، پوستکلفت بودن، دیررنج و باظرفیت بودن
speak your mind
حرف دلت رو زدن، مستقیم حرفت رو زدن، رک و پوستکنده صحبت کردن
have a tendency
تمایل داشتن به چیزی یا انجام کاری، اهل چیزی یا انجام کاری بودن (h-t)
demonstrate your superiority over sth
برتری خود را نسبت به چیزی نشان دادن (d/o)
have a superiority complex
خوبرتربینی داشتن، خودبزرگبینی داشتن
swallow your pride
غرور خود رو زیر پا گذاشتن (s)
put sb/sth first
کسی یا چیزی رو در اولویت قرار دادن یا مهمتر دونستن
put others first
دیگران رو در اولویت قرار دادن
put customers first
مشتریان رو در اولویت قرار دادن، مشتریان رو مهمتر دونستن
put the environment first
محیط زیست رو در اولویت قرار دادن، محیط زیست رو مهمتر دونستن