English Stickers (1001-1500) Flashcards

1
Q

breathtaking scenery

A

منظره نفس‌گیر و خیره‌کننده (b/s)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
2
Q

They didn’t mind staying late.

A

آنها بدشان نمی‌آمد که تا دیروقت بمانند، آنها با تا دیر وقت ماندن مشکلی نداشتند (m)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
3
Q

eerie

A

عجیب و غریب به طوری که ممکنه یه مقدار ترسناک هم باشه

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
4
Q

eerie noise of the wind

A

صدای عجیب و غریب و کمی ترسناک باد (e/n)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
5
Q

eerie yellow light

A

نور زردِ عجیب و غریب و ترسناک (e)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
6
Q

cardiac

A

قلبی، وابسته به قلب

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
7
Q

cardiac surgeon

A

جراح قلب

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
8
Q

cardiac disease

A

بیماری قلبی (c/d)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
9
Q

cardiac surgery

A

جراحی قلب

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
10
Q

cardiac muscle

A

ماهیچه قلب، ماهیچه قلبی

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
11
Q

bland

A

بی‌مزه (1)، بی روح و کسالت بار و معمولی و ناگیرا (2)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
12
Q

bland smile

A

لبخند بی روح و ناگیرا (b)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
13
Q

I find chicken a little bland.

A

مرغ به نظرم یه مقدار بی‌مزه است (f/l)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
14
Q

issue a statement

A

بیانیه صادر کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
15
Q

A bland statement was issued.

A

یه بیانیه‌ی بی‌روح صادر شد (b)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
16
Q

stiff

A

خیلی زیاد (قید بعد از صفت /s)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
17
Q

bored stiff

A

خیلی کسل (s)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
18
Q

scared stiff

A

خیلی ترسیده (s/s)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
19
Q

worried stiff

A

خیلی نگران (w/st)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
20
Q

frozen stiff

A

خیلی یخ زده، خیلی سرد (fr/s)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
21
Q

alight from sth

A

از چیزی پیاده شدن مثل وسایل نقلیه (اتوبوس و قطار و …) - رسمی

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
22
Q

dismount

A

از دوچرخه یا موتور یا اسب پیاده شدن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
23
Q

dispose of = get rid of = throw away = discard = dump = ditch

A

دور انداختن، خلاص شدن، دفع کردن، کنار گذاشتن (6 مورد، disp/g/t/dis/du/dit)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
24
Q

receptacle

A

محفظه، ظرف (r)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
25
unwanted items
موارد نامطلوب (u/i)
26
dispose of nuclear waste
دفع کردن ضایعات هسته ای، دور انداختن ضایعات هسته‌ای (disp)
27
We got rid of all the old furniture.
ما از شر تمام مبلمان قدیمی خلاص شدیم، تمام مبلمان قدیمی رو دور انداختیم (g)
28
I shouldn't have thrown away the receipt.
نباید رسید رو دور مینداختم (مخفف/t)
29
discarded food containers
ظروف غذای دور ریخته شده (disc/c)
30
He discarded his family traditions.
او سنت‌های خانوادگی‌ش رو کنار گذاشت (disc)
31
toxic waste
پسماند سمی، زباله سمی (t)
32
Toxic waste is being dumped into the ocean.
زباله های سمی داره در اقیانوس دور ریخته می شه، پسماند سمی داره در اقیانوس دفع میشه (t/du)
33
trespass
تجاوز کردن و تعدی کردن به ملک دیگران، بی اجازه وارد ملک کسی شدن
34
trespass on government property
تجاوز و تعدی کردن به ملک دولت، بدون اجازه وارد شدن به ملک دولت
35
Trespassers will be prosecuted.
متعدیان و متجاوزان (به املاک) تحت پیگرد قانونی قرار خواهند گرفت
36
sexual assault = indecent assault
تعرض جنسی (2 مورد، s/i)
37
rape
تجاوز جنسی
38
slash
به شدت کاهش دادن، به شدت کم کردن (sl)
39
slash prices
به شدت کاهش دادن قیمت‌ها (sl)
40
slash costs
به شدت کاهش دادن هزینه‌ها (sl)
41
The workforce has been slashed by half.
نیروی کار به نصف کاهش یافته (w/sl)
42
axe
اخراج کردن ناگهانی کسی از کار، کنار گذاشتن یا حذف کردن یه خدمت یا شغل یا برنامه یا سیستم (a)
43
less profitable services
خدمات کمتر سودآور
44
Because of the recession the company is to axe 350 jobs.
به دلیل رکود شرکت قراره 350 شغل رو حذف کنه (be to do/a)
45
extraneous
نامربوط و نامرتبط و فرعی (1)، بیرونی و خارجی (2)
46
extraneous information
اطلاعات نامربوط و فرعی (e)
47
extraneous noises
صداهای خارجی و بیرونی (e/n)
48
These questions are extraneous to the issue.
این سؤالات خارج از موضوع هستن، این سوالات نامربوط به مسئله هستن (e/i)
49
extraneous issues
مسائل نامرتبط و نامربوط، موضوعات فرعی (e/i)
50
irrelevant = extraneous = unrelated = unconnected
نامربوط و نامرتبط (4 مورد، i/e/unr/unc)
51
irrelevant remarks
نظرات نامربوط (i/r)
52
totally irrelevant
کاملا بی ربط (t/i)
53
These documents are totally irrelevant to the investigation.
این اسناد کاملاً بی ربط به تحقیقات هستن (t/i)
54
totally unrelated
کاملا بی ربط (t/unr)
55
The two events are totally unrelated.
دو رویداد کاملاً بی ربط هستن (t/unr)
56
His answer was totally unrelated to my question.
جوابش کاملا نامربوط بود به سوال من (a/t/unr)
57
The two crimes are apparently unconnected.
دو جنایت ظاهراً ارتباطی با هم ندارن، دو جنایت ظاهراً بی ربط ان (ap/unc)
58
totally unconnected
کاملا بی ربط (t/unc)
59
My resignation was totally unconnected to recent events.
استعفای من با رویدادهای اخیر کاملا بی ربط بود (t/unc)
60
interfere = intervene
دخالت کردن، مداخله کردن (2 مورد، f/v)
61
interfere in other people's relationships
دخالت کردن در روابط دیگران (f)
62
interfere in family problems
دخالت کردن در مشکلات خانوادگی (f)
63
I'm not going to interfere.
دخالت نمیکنم، قرار نیست دخالت کنم (go/f/مخفف)
64
approximately = roughly = about = around
تقریبا به معنای حدودا (4 مورد، ap/r/ab/ar)
65
relentless = unrelenting = inexorable
بی امان، بی وقفه، مداوم، پیوسته، سرسخت (3 مورد، r/u/i)
66
They maintained a close bond.
اونا یه رابطه و پیوند نزدیکی رو حفظ کردند (m/b)
67
Our car broke down.
ماشینمون خراب شد.
68
battlefield
میدان جنگ، میدان نبرد، آوردگاه
69
The city resembled a battlefield.
شهر شبیه میدان جنگ بود (r)
70
clear resemblance
شباهت آشکار (c/r)
71
clear family resemblance between all the brothers
شباهت فامیلی آشکار بین همه برادران (c/r)
72
bear a resemblance to sb/sth
به کسی یا چیزی شباهت داشتن (b/r)
73
her lust for power
شهوت او برای قدرت (زن)
74
carnal
جسمانی، نفسانی (c)
75
urge to steal
تمایل شدید به دزدی (u/s)
76
natural urge
میل شدید طبیعی (u)
77
Tigers mate repeatedly.
ببرها بارها جفت گیری می کنن
78
Anxiety is a hardwired response.
اضطراب یک پاسخ غریزی و مادرزادیه (an/ha/r)
79
Humans are hardwired to love fattening foods.
انسان‌ها این طور شکل گرفتن و تکامل پیدا کردن که عاشق غذاهای چاق‌کننده باشن (ha)
80
feel-good movie
فیلم حال خوب کن، فیلم باحال (f)
81
These measures will push the nation toward recovery.
این اقدامات ملت را به سمت بهبود سوق خواهد داد (p)
82
The company conducted a survey to assess customer satisfaction.
شرکت یک نظرسنجی انجام داد تا رضایت مشتری را بسنجد (a)
83
I finally got to meet my favorite author.
بالاخره موفق شدم نویسنده مورد علاقه‌ام رو ببینم، بالاخره این فرصت رو بدست آورم تا نویسنده مورد علاقه‌ام رو ببینم (fi/get/f)
84
I despair at the policies of this government.
من از سیاست های این دولت ناامید هستم، من در مورد سیاست های این دولت احساس ناامیدی میکنم (de/at)
85
downside of living here
جنبه منفی اینجا زندگی کردن (do)
86
downside of a market economy
جنبه منفی یک اقتصاد بازار (do)
87
Ali fell head over heels in love with Mina.
علی یه دل نه صد دل عاشق مینا شد (h)
88
poetic language
زبان شاعرانه
89
These plans are destined to fail.
این برنامه‌ها محکوم به شکست ان، محتوم به شکست ان، مقدر به شکست اند (de)
90
after all sb has gone through
بعد از همه چیزهایی که به کسی گذشته، بعد همه سختی ها و مشکلاتی که یکی سپری کرده (al/go)
91
She's been going through a difficult time.
اودر حال سپری کردن و پشت سرگذاشتن دوران سختی است (زن/مخفف/d)
92
fair complexion
چهره و رنگ و روی روشن، سیمای روشن (f)
93
dark complexion
چهره و رنگ و روی تیره، سیمای تیره (d)
94
resemble each other
شبیه همدیگه بودن (r)
95
I must compliment you on your cooking.
باید از آشپزی‌ت تعریف کنم (c)
96
upturned box
جعبه سر و ته، جعبه برعکس
97
People always compliment her on her hourglass figure.
مردم همیشه از اندام (مثل) ساعت شنی‌ش تعریف و تمجید میکنن(c/f)
98
Their baby bears a resemblance to its grandfather.
بچه‌شون به پدربزرگش شباهت داره (b/b/r)
99
striking
مشهود، قابل توجه، چشمگیر، فاحش، بارز (s)
100
striking contrast
تضاد فاحش، تضاد قابل توجه، کنتراست مشهود (s)
101
striking example
مصداق بارز، نمونه مشهود و قابل توجه، مثال بارز، مثال مشهود
102
in a ruminative mood
تو یه مود پکر، تو یه حس و حال پکر، تو یه حالت فکری (r/m)
103
in a pensive mood
تو یه مود پکر، تو یه حس و حال پکر، تو یه حالت فکری (p/m)
104
He looked thoughtful.
توفکر به نظر می رسید (l/t)
105
deduce
استنتاج کردن، نتیجه گرفتن (d)
106
deduction
استنتاج (1)، کسر، تفریق (2)
107
tax deductions
کسورات مالیاتی
108
deductive reasoning
استدلال استنتاجی
109
inductive reasoning
استدلال استقرایی
110
induction
استقرا
111
inference
استنباط (i)
112
all of a sudden
یهو، یهویی و ناگهانی و سریع (al)، quickly and unexpectedly
113
out of the blue
به صورت غیرمنتظره، غیر منتظره و یهویی و ناگهانی (b)، unexpectedly
114
He was forced to swallow his pride.
مجبور شد غرورش رو زیر پا بذاره (f/s)
115
at the expense of safety
به قیمت امنیت، به بهای از دست رفتن امنیت (sa)
116
preterm delivery
زایمان زودرس (d)
117
have a safe and normal delivery
زایمان امن و نرمال داشتن (d)
118
I was an emotional wreck.
از لحاظ احساسی نابود بودم، از نظر عاطفی داغون بودم (e/w)
119
Many parents find it hard to juggle children and a career.
بسیاری از والدین اینو سخت میدونن که بچه‌ها و یه شغل رو همزمان هندل و مدیریت کنن (f/h/j/c)
120
Who spilled the beans?
کی لو داد؟ کی بند رو آب داد؟
121
Many consumers are still on the fence.
خیلی از مصرف‌کنندگان هنوز مردد ان، هنوز دو دل ان (fe)
122
You have to take everything she says with a pinch of salt.
مجبوری به هر چی که میگه به دیده شک نگاه کنی، مجبوری هر چیزی که میگه رو جدی نگیری (p/s/زن)
123
The project went down in flames.
پروژه به فنا رفت، پروژه شکست بدی خورد (fl)
124
He escaped from the police by the skin of his teeth.
به زور و با فاصله کم از دست پلیس فرار کرد، مویی از دست پلیس فرار کرد (es/sk)
125
Don't beat around the bush, get to the point.
طفره نرو، برو سر اصل مطلب.
126
Semitic languages
زبان‌های سامی
127
Indo-European languages
زبان‌های هندواروپایی
128
language family
خانواده زبانی
129
exquisite painting
نقاشی نفیس، نقاشی عالی و ممتاز
130
absolutely exquisite
فوق العاده عالی و ممتاز و نفیس (ab/ex)
131
The question clearly angered him.
سوال به طرز واضحی عصبانی‌ش کرد (c/a)
132
The newspaper article enraged him.
مقاله روزنامه خشمگینش کرد (en)
133
It exasperates me to hear comments like that.
شنیدن نظراتی مثل اون منو عصبانی و خشمگین میکنه (ex/c)
134
The decision incensed the workforce.
تصمیم نیروی کار رو عصبانی کرد، تصمیم باعث خشم نیروی کار شد (inc/w)
135
She bristles at injustice.
او در برابر بی‌عدالتی خشمگین میشه و واکنش تدافعی نشون میده (زن/br)
136
take advantage of = exploit
بهره بردن و استفاده کردن و سود بردن از (1)، سواستفاده کردن از، استثمار کردن (2) (2 مورد، t/e)
137
She took advantage of the economic crisis.
او از بحران اقتصادی سواستفاده کرد (ad/زن)
138
fatal = lethal = deadly = mortal
کشنده، مرگبار، مهلک (f/l/d/m)
139
deadly weapon
سلاح مرگبار، سلاح کشنده (d)
140
lethal dose of poison
دوز کشنده‌ای از سم (l/p)
141
lethal fumes
دودهای کشنده، گازهای کشنده (l/f)
142
mortal combat
نبرد کشنده (m/c)
143
mortal
فانی، میرا، رفتنی (1)، کشنده و مرگبار (2)
144
Humans are mortal and we all eventually die.
انسانها فانی هستن و همه ما در نهایت میمیریم (ev)
145
The minister was berated by angry demonstrators.
وزیر توسط تظاهرکنندگان عصبانی مورد سرزنش قرار گرفت (b)
146
She berated herself for being a bad mother.
خودش رو به خاطر اینکه مادر بدیه سرزنش کرد (b)
147
She chided herself for being so impatient with children.
خودش رو به خاطر انقدر بی‌صبر و حوصله بودن با بچه ها سرزنش کرد (chi/زن)
148
His mother scolded him for breaking her favorite vase.
مادرش او رو به خاطر شکستن گلدون موردعلاقه اش سرزنش و مواخذه کرد (sc)
149
My dad told me off for swearing.
بابام منو به خاطر فحش و ناسزاگویی سرزنش و مواخذه کرد (t/s)
150
swearing
فحش و ناسزاگویی
151
He castigated himself for being so stupid.
او خودش رو به خاطر انقدر احمق بودن سرزنش کرد (ca/s)
152
The manager was severely censured for negligence.
مدیر به خاطر سهل‌انگاری به شدت توبیخ و مواخذه شد (se/ce)
153
The government has been criticized for not taking the problem seriously.
دولت برای جدی نگرفتن مشکل مورد انتقاد قرار گرفته (cr)
154
He chastised the team for their lack of commitment.
تیم رو به خاطر عدم تعهدشون مورد انتقاد قرار داد (chas)
155
They decried human rights abuses.
آنها نقض حقوق بشر رو مورد انتقاد و نکوهش قرار دادن (d/a)
156
The president excoriated the press for their biased views.
رئیس جمهور مطبوعات رو به دلیل دیدگاه‌های مغرضانه‌ و جانب‌دارانه‌شون مورد انتقاد قرار داد (e/b)
157
the press
مطبوعات، جراید
158
biased = one-sided = prejudiced
مغرضانه، جانب‌دارانه، دارای سوگیری، متعصبانه، یک‌طرفه (3 مورد، b/o/p)
159
The judge was reviled in the newspapers.
قاضی در روزنامه‌ها مورد انتقاد و ناسزا قرار گرفت (rev)
160
The council was slammed for its unfair selection procedure.
شورا به دلیل رویه انتخاب ناعادلانه‌ش مورد انتقاد قرار گرفت (sl/s)
161
unfair selection procedure
رویه انتخاب ناعادلانه (s)
162
Some people criticized the police for overreacting.
برخی از مردم پلیس رو به دلیل واکنش بیش از حد مورد انتقاد قرار دادن (cr)
163
foundational principles
اصول اساسی (fo)
164
rudimentary writing system
خط ابتدایی، سامانه نوشتاری ابتدایی (r)
165
Money was in short supply.
پول کم بود (i)
166
Vaccines were in short supply at that time.
واکسن اون موقع کم بود، واکسن اون موقع کمیاب بود (i)
167
plentiful = abundant = ample
فراوان، سرشار (3 مورد، p/ab/am)
168
plentiful supply of food
مقدار فراوان غذا (p/s)
169
abundant evidence
شواهد فراوان (ab)
170
ample opportunity
فرصت فراوان، فرصت کافی (am)
171
adroit = skillful
ماهرانه - صفت (2 مورد، a/s)
172
accomplished horseman
سوارکار ماهر (ac)
173
skillful handling of the affair
مدیریت ماهرانه کار، مدیریت ماهرانه امر، جمع کردن ماهرانه قضیه (s/h/a)
174
skillful driver
راننده ماهر (s-l)
175
skilled labor
نیروی کار ماهر (s-d/l)
176
brave
به دل چیزی زدن، به استقبال خطری رفتن، مواجه شدن با چیزی بدون ترس، مواجه شدن و سر و کله زدن با یه مشکل یا یه موقعیت سخت، به استقبال چیزی مثل موقعیت سخت یا یه مشکل رفتن برای بدست آوردن یه موفقیتی
177
They braved the flames to rescue the family.
اونا به دل شعله زدن تا خانواده رو نجات بدن (f/r)
178
Let's brave the snow and go for a walk.
بیا بزنیم به دل برف و بریم پیاده‌روی
179
grace
وقار، متانت
180
composure
خونسردی، آرامش
181
the elements
آب و هوا، آب و هوای بد و نامساعد
182
brave the elements
با وجود آب و هوای نامساعد بیرون رفتن، زدن به دل آب و هوای نامساعد
183
rally
گردهمایی و تجمع
184
They braved the elements and attended the rally.
اونا با وجود آب و هوای نامساعد بیرون رفتند (زدن به دل آب و هوای نامساعد) و در تجمع شرکت کردند (el/r)
185
relief agency
سازمان امدادی، آژانس امدادی
186
custody
حضانت، سرپرستی (1)، بازداشت (2)
187
custodian
متولی، متصدی، سرپرست (1)، نگهبان، سرایدار (2)
188
in the custody of
تحت سرپرستیِ، تحت تولیتِ، تحت حضانتِ
189
custody of the family pet
سرپرستی حیوون خونگی خانواده
190
in custody
در بازداشت
191
He is in custody.
اون بازداشته، اون تو بازداشته (c)
192
be kept in custody
تو بازداشت نگه داشته شدن (c)
193
He was kept in custody.
اون تو بازداشت نگه داشته شد (c)
194
take sb into custody = detain = arrest = apprehend = take sb in = catch
کسی رو بازداشت کردن، دستگیر کردن (5 مورد، t-c/d/ar/ap/t-i/c)
195
The police took a man into custody.
پلیس یه نفر رو بازداشت کرد (c)
196
competitive streak
خصلت رقابتی، رگه رقابتی
197
You need to have a competitive streak.
نیاز داری که یه خصلیت و رگه‌ی رقابتی داشته باشی
198
She has a tendency to work late.
اون تمایل داره تا دیروقت کار کنه (h-t/زن)
199
It let me down.
زد تو ذوقم، ناامیدم کرد (چیز)
200
I don't bear any grudge against you.
هیچ کینه‌ای از تو به دل ندارم (b-منفی)
201
bill
لایحه، طرح (پیشنهاد قانونی)
202
pass a bill
تصویب کردن یک لایحه یا طرح (p)
203
introduce a bill
یک طرح یا لایحه رو پیشنهاد و ارائه دادن
204
legislature
قوه مقننه
205
legislation
قانون‌گذاری (1)، قانون پیشنهادی، قانون تصویبی، قانون، قوانین (2)
206
I loathe doing housework.
از انجام کارهای خانه متنفرم (L)
207
He abominated racism.
او از نژادپرستی نفرت داشت (abo)
208
I detest any kind of cruelty.
من از هر نوع ظلمی متنفرم (det/k)
209
They despise each other.
اونا از هم متنفرند (des)
210
I abhor all forms of racism.
از همه اشکال نژادپرستی متنفرم (abh/f)
211
I hate to say it, but
دوست ندارم اینجوری بگم، اما - دوست ندارم اینو بگم، اما (h)
212
boring movie
فیلم خسته کننده، فیلم کسل کننده (b)
213
another dreary day
یه روز ملال‌انگیز و کسل‌کننده دیگه (dre)
214
I find most forms of exercise so tedious.
به نظر من بیشتراشکال ورزش بسیار خسته کننده ان (f/e/t)
215
The book is a little dry.
کتاب یه مقدار کسل‌کننده است (dr)
216
The first half of the game was pretty dull.
نیمه اول بازی نسبتا کسل کننده بود (pr/du)
217
repetitive and wearisome task
کار تکراری و کسل کننده، کار تکراری و خسته کننده (repet/w/t)
218
Thieves made away with the contents of the safe.
دزدها با محتویات گاوصندوق زدن به چاک
219
I'm afraid so.
متاسفانه بله.
220
I'm afraid not.
متاسفانه خیر.
221
Fortunately, yes.
خوشبختانه بله.
222
Fortunately, not.
خوشبختانه خیر.
223
It makes me feel drowsy.
باعث می شه احساس خواب آلودگی کنم (m/d)
224
wallpaper
کاغذ دیواری
225
dresser
دراور، کمد کشودار (گاهی آینه‌دار)، میز آرایش
226
drawer
کشو
227
cupboard
قفسه، گنجه، کمد، کابینت
228
shelf
قفسه یا طبقه یا طاقچه یا هر چیز طاقچه مانند
229
cabinet
کابینه (1)، کابینت (2)
230
closet
کمد
231
full-length mirror
آینه قدی، آینه تمام قد
232
mattress
تشک، دشک
233
bedside table = night table
میز پاتختی (2 مورد، b/n)
234
bedside lamp
چراغ‌خواب
235
switch
کلید (روشن و خاموش)
236
outlet
پریز (1)، خروجی، مخرج، مفر، منفذ، دررو (2) ، فروشگاه (3)، بنگاه (خبری-رسانه‌ای) (4)
237
deforestation
جنگل‌زدایی، تخریب جنگل‌ها
238
surround = besiege = lay siege to = blockade = encircle
محاصره کردن، احاطه کردن (5 مورد، s/be/L/bl/e)
239
The police surrounded the building.
پلیس ساختمون رو محاصره کرد (s)
240
The actress was besieged by reporters.
بازیگر زن توسط خبرنگارها محاصره شد (be)
241
Paris had been besieged for two months.
پاریس برای دو ماه در محاصره بود (be)
242
The soldiers laid siege to the city.
سربازان شهر رو محاصره کردند (L)
243
All the ports had been blockaded.
تمام بنادر محاصره شده بودند (bl)
244
A parking lot encircles the mall.
یک پارکینگ مرکز خرید رو احاطه کرده (e)
245
siege = blockade = encirclement
محاصره، احاطه (3 مورد، s/b/e)
246
economic blockade
محاصره اقتصادی (b)
247
blockade of the Gaza Strip
محاصره نوار غزه (b)
248
siege of Kerman
محاصره کرمان (s)
249
acrophobia
فوبیای ارتفاع، بلندی‌هراسی، ترس شدید از ارتفاع
250
I had the chance to put my ideas into practice.
این شانس رو داشتم که ایده‌هام رو عملی کنم، به اجرا بگذارم
251
sixth sense
حس ششم
252
My sixth sense told me something awful was going to happen.
حس ششم‌م بهم گفت که قراره اتفاق خیلی بدی بیفته (a)
253
mortality rate
میزان مرگ‌ومیر، نرخ مرگ‌ومیر
254
Most sources claim that the mortality rate of the virus is two percent.
اکثر منابع ادعا می کنن که نرخ مرگ‌ومیر ویروس دو درصده
255
at the age of seven
تو هفت سالگی
256
crime = offense
جُرم (دو مورد، c/o)
257
I learned German from scratch in six months.
آلمانی رو از صفر تو شش ماه یاد گرفتم
258
She acted as though she had never seen me before.
طوری رفتار کرد که انگار قبلاً هیچوقت منو ندیده بود (زن/a/t)
259
Mina was behaving as if nothing had happened.
مینا طوری رفتار می کرد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده (b/i)
260
Ali was more pensive than usual.
علی بیشتر از همیشه توفکر بود، علی توفکرتر از همیشه بود، علی توفکر‌تر از معمول بود (p)
261
treatment = cure = healing = remedy = therapy
درمان (5 مورد، tr/c/h/r/th)
262
home remedy
درمان خانگی (r)
263
herbal remedy
داروی گیاهی، گیاه‌درمانی، درمان گیاهی (r)
264
known cure
درمان شناخته‌شده (c)
265
healing process
پروسه درمان، روند درمان، روند بهبودی (h)
266
The disease has no known cure.
بیماری هیچ درمان شناخته‌شده‌ای نداره (d/c)
267
respond to treatment
پاسخ دادن به درمان (r/tr)
268
drug = medicine = medication = remedy
دارو (4 مورد، d/medici/medica/r)
269
drug therapy
دارو درمانی، درمان از طریق دارو (th)
270
cough medicine
شربت سرفه (medici)
271
treat = cure = heal
درمان کردن (3 مورد، t/c/h)
272
Many types of cancer can be cured now.
خیلی از انواع سرطان میتونن الان درمان بشن (t/c)
273
This will help to heal your wounds.
این به بهبود زخم‌هات کمک خواهد کرد، این به درمان کردن زخم‌هات کمک میکنه (h)
274
He is being treated for a rare skin disease.
برای یک بیماری پوستی نادر تحت درمانه، داره درمان میشه (t/d)
275
town
شهرک
276
congenial
سازگار، هم‌سلیقه، دارای سلایق مشابه، هم‌مسلک، هم‌مشرب، هم‌خو، دارای تجانس روحی، خوشایند و مطابق سلیقه
277
congenial friend
دوست هم‌سلیقه، دوست سازگار، دوست هم‌مسلک و هم‌مشرب و هم‌خو
278
surroundings
دورو ور، محیط، اطراف (s)
279
congenial surroundings
دور و ور سازگار و خوشایند، محیط خوشایند و مطابق سلیقه (c/s)
280
celery stew
خورشت کرفس
281
I've been going through a rough time recently.
در حال سپری کردن و پشت سرگذاشتن دوران سختی بوده‌م اخیرا، دوران سختی رو اخیرا دارم پست سر میذارم و میگذرونم (r/r)
282
way ahead of the other runners
خیلی جلوتر از دوندگان دیگر (w)
283
serious consequences
عواقب جدی، پیامدهای جدی
284
face the consequences
روبرو شدن با عواقب، مواجه شدن با پیامدها (f)
285
take the consequences
گردن گرفتن عواقب، پذیرفتن پیامدها (t)
286
unintended consequence
پیامد ناخواسته
287
as a consequence of sth
به عنوان پیامد چیزی، در نتیجه‌ی چیزی
288
die = pass away = pass on = perish = expire = depart this life = kick the bucket
مُردن (7 مورد، di/p-a/p-o/pe/e/de/k)
289
Three hundred people perished in the earthquake.
سیصد نفر در زلزله جان خودشون رو از دست دادن، مُردن (p)
290
She died of hunger.
از گرسنگی مُرد (زن/d)
291
The patient expired early this morning.
بیمار امروز صبح زود مُرد (e)
292
He has departed this life.
او دار فانی رو وداع گفته، او مُرده (de)
293
She passed away peacefully last night.
دیشب با آرامش از دنیا رفت، فوت کرد (زن/p-a)
294
He kicked the bucket.
ریق رحمت رو سرکشید، مُرد (k)
295
His wife passed on twelve years ago.
همسرش دوازده سال پیش از دنیا رفت، فوت کرد (p-o)
296
wilted flowers
گل‌های پژمرده
297
He walks every morning.
او هر روز صبح پیاده‌روی می‌کنه
298
He is walking now.
الان داره راه می‌ره، الان داره پیاده‌روی میکنه
299
He has walked to the park.
تا پارک پیاده‌روی کرده
300
He has been walking for hours.
ساعت‌هاست که داره راه می‌ره
301
He walked yesterday.
دیروز پیاده‌روی کرد
302
He was walking when I saw him.
وقتی دیدمش داشت راه می‌رفت.
303
He had walked home before it rained.
قبل از اینکه بارون بباره تا خونه پیاده‌روی کرده بود
304
He had been walking for an hour before he rested.
قبل از اینکه استراحت کنه یک ساعت داشت راه می‌رفت
305
He will walk tomorrow.
فردا پیاده‌روی خواهد کرد
306
He will be walking at seven.
ساعت هفت در حال پیاده‌روی کردن خواهد بود
307
He will have walked five miles by noon.
تا ظهر پنج مایل پیاده‌روی کرده خواهد بود
308
He will have been walking for two hours by ten.
تا ساعت ده دو ساعت خواهد بود که در حال پیاده‌رویه
309
If he helps me, I help him.
اگر به من کمک کنه، من بهش کمک می‌کنم (zero)
310
If he helps me, I will help him.
اگر به من کمک کنه، من بهش کمک خواهم کرد (first)
311
If he helped me, I would help him.
اگر به من کمک می‌کرد، من بهش کمک می‌کردم (second)
312
If he had helped me, I would have helped him.
اگر به من کمک کرده بود، بهش کمک کرده بودم (third)
313
If he had helped me, I would help him now.
اگر به من کمک کرده بود، الآن به او کمک می‌کردم (mixed)
314
Have you prepared for your interview?
برای مصاحبه‌ت آماده شده‌ای؟ (prepa)
315
This course prepares students for middle and senior managerial positions.
این دوره دانشجویان رو برای پست‌های مدیریتی میانی و ارشد آماده می کنه (prepa)
316
managerial position
پست مدیریتی
317
senior managerial position
پست مدیریتی ارشد
318
middle managerial position
پست مدیریتی میانی
319
She was prepping for her new movie.
داشت برای فیلم جدیدش آماده میشد (زن/prep)
320
The president’s advisers are busy prepping him for the debate.
مشاوران رئیس‌جمهور مشغول آماده کردن او برای مناظره هستن (a/prep)
321
be busy doing sth
مشغول انجام کاری بودن
322
She is busy practicing for her exam.
مشغول تمرین برای امتحانشه (زن)
323
volition
اراده، میل و اراده و خواست
324
of your own volition
به اراده خودت، به میل و خواست خودت
325
She left the company of her own volition.
به اراده خودش شرکت رو ترک کرد (زن)
326
free will
اختیار
327
of your own free will
به اختیار خودت
328
I did it of my own free will.
به اختیار خودم انجامش داد.
329
determinism
جبر، جبرگرایی، تعین‌گرایی
330
volatile
بی‌ثبات، ناپایدار، متغیر، فرّار(شیمی) (v)
331
Food and fuel prices are very volatile in a war situation.
قیمت مواد غذایی و سوخت در شرایط جنگی بسیار ناپایدار و متغیره، خیلی نوسان میکنه (v/s).
332
in a war situation
در شرایط جنگی (s)
333
volatility
بی‌ثباتی، نوسانات، ناپایداری، فرّاریت(شیمی) (v)
334
volatility in the economy
بی‌ثباتی در اقتصاد، ناپایداری در اقتصاد، نوسانات در اقتصاد (v)
335
volatility of the political situation
ناپایداری و بی‌ثباتی اوضاع سیاسی، نوسانات اوضاع سیاسی (v/s)
336
monochrome = monochromatic
تک‌رنگ (دو مورد، m-e/m-c)
337
monochromatic red tie
کراوات قرمز تک‌رنگ (m-c)
338
chromatic
مربوط به رنگ، رنگی
339
polychromatic
چندرنگ
340
stay put
تکون نخوردن، کاری نکردن، ثابت بودن (p)
341
Stay put until I get back.
همینجا بمون تا برگردم، تکون نخور تا برگردم (p/u)
342
obnoxious
(o) نفرت‌انگیز، لاشی، بیخود (شخص)، زننده، گند، نفرت‌انگیز، تهوع‌آور (چیز)
343
She's obnoxious to everyone.
او نسبت به همه نفرت انگیزه (مخفف/زن/o)
344
Can’t you express your opinions without being obnoxious?
نمیتونی نظراتت رو بدون اینکه نفرت‌انگیز باشی بیان کنی؟ (e/o)
345
obnoxious behavior
رفتار زننده، رفتار بد و زننده، رفتار نفرت‌انگیز (o)
346
obnoxious odors
بوهای زننده، بوهای تهوع‌آور و نفت‌انگیز و زننده (o/o)
347
attack = make an attack = launch an attack = mount an attack
حمله کردن (4 مورد،a/ma/l/mo)
348
grape juice
آب انگور
349
a bunch of grapes
یه خوشه انگور
350
black grapes
انگور سیاه
351
pear
گلابی
352
lemon
لیمو، لیمو ترش
353
lime
لیمو ترش سبز، لیموی شیراز
354
sweet lemon
لیمو شیرین
355
tangerine
نارنگی، نارنجی تیره
356
cherry
گیلاس
357
a bowl of cherries
یک کاسه گیلاس
358
dried apricot
زردآلو خشک
359
watermelon
هندوانه
360
melon
طالبی، خربزه
361
mango
انبه
362
kiwi
کیوی
363
pineapple
آناناس
364
coconut
نارگیل
365
raisin
کشمش، مویز
366
prune
آلو خشک، آلو بخارا
367
fig
انجیر
368
date
خرما
369
ripe
رسیده (میوه)
370
unripe
نرسیده، کال
371
rotten
گندیده، خراب، فاسد (غذا و میوه)
372
cucumber
خیار
373
lettuce
کاهو
374
cabbage
کلم، کلم‌پیچ
375
carrot
هویج
376
radish
ترب، تربچه
377
bell pepper
فلفل دلمه
378
bean
لوبیا، هر دونه لوبیا مانند، دونه، حبه
379
green bean
لوبیا سبز
380
celery
کرفس
381
broad bean
باقلا، باقالی
382
spinach
اسفناج
383
corn
ذرت
384
broccoli
کلم بروکلی، بروکلی
385
cauliflower
گل کلم
386
green onion
پیازچه
387
pea
نخود فرنگی
388
chickpea
نخود
389
eggplant
بادمجان
390
squash
کدو
391
zucchini
کدو سبز
392
parsley
جعفری
393
palliate the pain
آروم کردن درد، سبک کردن درد، تسکین دادن درد (p)
394
The accident caused massive injuries to several passengers.
سانحه باعث جراحات گسترده به تعدادی از مسافران شد، تصادف باعث صدمات شدید به تعدادی از مسافران شد (c/m/s)
395
massive casualties
تلفات گسترده (m)
396
The earthquake resulted in massive casualties across the city.
زلزله تلفات گسترده‌ای رو در سراسر شهر به دنبال داشت، زلزله به تلفات گسترده‌ای در سراسر شهر منجر شد (r/m/a)
397
massive damages
خسارات گسترده، خسارات سنگین (m)
398
The hurricane caused massive damages to homes and infrastructure.
توفان و گردباد شدید خسارات گسترده‌ای به خانه‌ها و زیرساخت‌ها وارد کرد (hu/c/m)
399
subjunctive mood
وجه التزامی
400
The judge recommended that he not be released for at least three years.
قاضی توصیه کرد که او برای حداقل سه سال آزاد نشود (r/r/subjunctive)
401
We insisted that he join us.
ما اصرار کردیم که او به ما ملحق شود (i)
402
They suggest that I be the head of the group.
اونا پبشنهاد میکنن که من رئیس گروه باشم (subjunctive)
403
We urged that Ali be elected again.
ما اصرار کردیم که علی دوباره انتخاب بشه (u/e/subjunctive)
404
The law requires that students be in school.
قانون ایجاب/ملزم می کنه که دانش آموزان در مدرسه باشن (r/subjunctive)
405
certain number of days a year
تعداد روز مشخص در سال (c)
406
The professor advised that Ali have a private tutor for a few weeks.
استاد توصیه کرد که علی برای چند هفته یک معلم خصوصی داشته باشه (a/p-t/f/subjunctive)
407
private tutor
معلم خصوصی
408
It is proposed that the president be elected by direct popular vote.
پیشنهاد می‌شود که رئیس‌جمهور با رأی مستقیم مردم انتخاب شه (p/subjunctive)
409
direct popular vote
رای مستقیم مردم
410
I demand that he come at once.
من تقاضا دارم که فوراً بیاد (d/a/subjunctive)
411
It is required that she be present.
لازمه که حاضر باشه، ایجاب میکنه که حاضر باشه (r/زن/subjunctive)
412
They requested that she be on time.
درخواست کردند که او سر وقت باشه (r/زن/subjunctive)
413
The teacher asked that we submit the project tomorrow.
معلم خواست که پروژه رو فردا ارائه/تحویل بدیم (a/s)
414
He ordered that the meeting be postponed.
او دستور داد که جلسه به تعویق بیفته (o/p/subjunctive)
415
The general commanded that the troops move forward.
ژنرال دستور داد که نیروها به جلو حرکت کنن (c/t/m/subjunctive)
416
I prefer that you not tell anyone about this.
ترجیح می‌دهم که در مورد این به کسی نگی (subjunctive)
417
She prefers that we meet at the station.
ترجیح می دهد که ما در ایستگاه ملاقات کنیم (زن/subjunctive)
418
They decided that she be promoted.
تصمیم گرفتند که ارتقا پیدا کنه (subjunctive)
419
It’s important that he be here by 8.
مهمه که تا ساعت ۸ اینجا باشه (مخفف/subjunctive)
420
It's vital that she be warned before it is too late.
حیاتیه که قبل از اینکه خیلی دیر بشه بهش هشدار داده بشه (v/w/مخفف/subjunctive)
421
It’s essential that everyone follow the rules.
لازم و ضروریه که همه از قوانین پیروی کنن (e/o/مخفف/subjunctive)
422
It’s necessary that we arrive early tomorrow.
لازمه/ضروریه که فردا زود برسیم (n/مخفف/subjunctive)
423
It's desirable that interest rates be reduced.
مطلوبه که نرخ‌های بهره کاهش پیدا کنه (d/b-r/مخفف/subjunctive)
424
It’s requisite that the documents be signed by noon.
لازمه که اسناد تا ظهر امضا شن (r/مخفف/subjunctive)
425
It’s better that you wait until next week.
بهتره که تا هفته آینده صبر کنی (u/مخفف/subjunctive)
426
It’s preferable that they come before noon.
ترجیح داده می‌شه/ترجیح اینه که اونا قبل از ظهر بیان (مخفف/subjunctive)
427
It’s imperative that she attend the meeting.
لازم و ضروریه که در جلسه حضور پیدا کنه (i/زن/subjunctive)
428
necessary = essential = requisite = imperative
لازم و ضروری (5 مورد، n/e/r/i)
429
imperative mood
وجه امری
430
indicative mood
وجه اِخباری
431
difference of opinion
اختلاف نظر، تفاوت دیدگاه
432
have a difference of opinion
اختلاف نظر داشتن، تفاوت دیدگاه داشتن
433
They had a difference of opinion about their child's education.
اونا در مورد تحصیلات فرزندشون اختلاف نظر داشتن (a)
434
direction of the company
جهت‌گیری شرکت، خط مشی شرکت (d)
435
We had a difference of opinion over the direction of the company.
ما در مورد جهت گیری شرکت اختلاف نظر داشتیم (ov/d)
436
step in the right direction
گام در جهت درست، گام در مسیر درست، گام رو به جلو، قدم در جهت‌گیری و خط مشی درست
437
This plan isn't perfect, but it's a step in the right direction.
این طرح کامل نیست، اما گامی در مسیر درست است (p)
438
whisper = murmur
زمزمه کردن، پچ پچ کردن، در گوشی حرف زدن، آروم حرف زدن (2 مورد، w/m)
439
Don't you know it's rude to whisper?
نمی‌دونی بی‌ادبانه است که در گوشی حرف بزنی؟ نمی‌دونی در گوشی حرف زدن بی‌ادبانه است؟
440
What are you two whispering about?
شما دوتا در مورد چی پچ پچ می‌کنید؟
441
She leaned forward and whispered something in my ear.
به طرف جلو خم شد و چیزی در گوشم زمزمه کرد (l-f/زن)
442
lean = bend
خم شدن، دولا شدن، کج شدن (2 مورد، l/b)
443
I leaned back in my chair.
رو صندلی‌م لم دادم، تو صندلی‌م به عقب خم شدم (l-b)
444
A man was leaning out of the window.
یه مردی از پنجره دولا شده بود (l)
445
The tower is leaning dangerously.
برج به طرز خطرناکی خم شده، کج شده (l)
446
The conductor leaned over us and asked for our tickets.
مسئول بلیت به سمت ما خم شد و بلیط‌مون رو خواست (l-o/a-f)
447
I bent down and picked up the coins lying on the road.
خم شدم و سکه‌هایی که روی جاده افتاده بود رو برداشتم (b-d/p-u/l)
448
Bend over and touch your toes.
خم شو و انگشتان پات رو لمس کن (b-o)
449
He was murmuring to himself.
داشت با خودش زمزمه میکرد، داشت با خودش آروم حرف میزد (m)
450
She was murmuring in his ear.
داشت تو گوشش زمزمه میکرد (m/زن)
451
bring sb/sth down
کسی یا چیزی رو پایین آوردن، کسی یا چیزی رو انداختن، باعث سقوط کسی یا چیزی شدن شدن (از قدرت/به صورت مکانی و فیزیکی/کاهش دادن) (b)
452
This scandal can bring down the country's government.
این رسوایی می‌تونه دولت کشور رو پایین بیاره، این رسوایی میتونه باعث سقوط دولت کشور بشه (b)
453
Several trees were brought down by the storm.
چندین درخت بوسیله توفان پایین آورده شدن، چندین درخت بوسیله توفان سقوط کردن (s/b)
454
supernatural = paranormal = psychic = occult
ماوراء طبیعی، ماورایی، فرا طبیعی، غیر طبیعی، غیبی (4 مورد، s/pa/ps/o)
455
supernatural powers
قدرت‌های ماوراء طبیعی (s)
456
the supernatural
ماوراء الطبیعه
457
paranormal abilities
توانایی‌های غیر طبیعی، توانایی‌های ماورایی، توانایی‌های فراهنجار (p)
458
paranormal forces
نیروهای فراطبیعی، نیروهای ماوراء طبیعی، نیروهای فراهنجار (pa)
459
occult powers
قدرت‌های ماوراء طبیعی، قدرت‌های خفیه و غیبی (o/p)
460
the occult
علوم خفیه، علوم غریبه
461
superficial
سطحی (هم برای فرد هم برای چیز)(1)، ظاهری (در مورد شباهت و تفاوت و ...)(2)
462
superficial analysis
تحلیل سطحی
463
only a superficial understanding of the historical context
فقط یک فهم سطحی از کانتکست تاریخی، فقط یک درک سطحی از زمینه و بستر تاریخی
464
superficial injury
جراحت سطحی، صدمه‌ی سطحی
465
He's very superficial.
خیلی سطحیه، خیلی سطحی‌نگره (مخفف)
466
superficial friendship
دوستی سطحی
467
superficial knowledge
دانش سطحی
468
superficial damage
خسارت سطحی، آسیب سطحی
469
superficial similarities
شباهت‌های ظاهری (سطحی) (s)
470
superficial differences
تفاوت‌های ظاهری (سطحی)
471
artificial = synthetic = man-made
مصنوعی (3 مورد، a/s/m)
472
artificial sweetener
شیرین‌کننده مصنوعی (a)
473
artificial lake
دریاچه مصنوعی (a)
474
synthetic fibers
الیاف مصنوعی (s)
475
synthetic rubber
لاستیک مصنوعی (s)
476
totally man-made environment
محیطی کاملا ساخته دست بشر، محیط زیستی کاملا مصنوعی (t/m)
477
cloth = fabric = material
پارچه (3 مورد، c/f/m)
478
howl
زوزه کشیدن
479
The wind howled.
باد زوزه کشید
480
sewage = wastewater
فاضلاب (2 مورد، s/w)
481
sewage disposal
دفع فاضلاب (s/disp)
482
sewage disposal system
سیستم یا شبکه دفع فاضلاب (s)
483
municipal wastewater system
سیستم فاضلاب شهری (m/w)
484
ameliorate the problem
بهبود دادن مشکل، تعدیل کردن مشکل (am)
485
Steps have been taken to ameliorate the situation.
قدم‌هایی برای بهبود وضعیت برداشته شده است، قدم‌هایی برای تعدیل وضعیت برداشته شده است (am/s)
486
The President intervened personally in the crisis.
رئیس‌جمهور شخصا در بحران دخالت کرد (v)
487
She might have been killed if the neighbors hadn't intervened.
ممکن بود کشته بشه اگه همسایه‌ها مداخله نمیکردن (v/زن)
488
inexorable progress of science
پیشرفت بی‌امان علم، پیشرفت پیوسته علم (i/p)
489
inexorable rise of crime
افزایش بی امان جرم و جنایت، افزایش بی‌وقفه جرم و جنایت (i/r)
490
involuntary
غیر ارادی (1)، غیر عمدی و ناخواسته (2)، اجباری و ناخواسته (3)
491
involuntary movement
حرکت غیر ارادی
492
involuntary repatriation
بازگشت به میهن اجباری، مهاجرت معکوس ناخواسته (i)
493
repatriation
بازگشت به میهن، مهاجرت معکوس
494
instinctive = hardwired
غریزی (2 مورد، i/h)
495
instinctive reaction
واکنش غریزی (i)
496
disadvantage = downside = drawback
اشکال، عیب، کاستی، ضرر، بعد منفی، جنبه منفی (3 مورد، di/do/dr)
497
one of the drawbacks of working for a big company
یکی از معایب کار برای یک شرکت بزرگ (dr/b)
498
We need to consider whether the disadvantages of the plan outweigh the advantages.
نیازه در نظر بگیریم که آیا معایب طرح به مزایاش میچربه یا نه (n/c/di/p)
499
Laws exist to stop companies exploiting their employees.
قوانینی وجود داره تا جلوی شرکت‌ها برای سواستفاده از کارمندانشون بگیره (s/e)
500
toxin = poison = venom
سم (3 مورد، t/p/v)