2. Der Mensch 2.4. Sport. Wortschatz: Das Gehirn Flashcards
das Hirn(e)
مغز
das Gehirn(e)
مغز
relativ
نسبی
feststellen
متوجه شدن
اعلام کردن
elektro
الکتریکی
die Kurve(n)
پیچ، پیچ جاده
darstellen
توصیف کردن، به تصویر کشیدن، نشان دادن
تشریح کردن
die Hirnströme
امواج مغزی
der Nerv
عصب، اعصاب
bestehen
تشکیل شدن
موفق شدن، گذراندن امتحان
وجود داشتن
شامل شدن، بودن
kommunizieren
تماس یافتن، ارتباط برقرار کردن
die Synapse(n)
محل تماس دو عصب
verarbeiten
فرآوری کردن، پردازش کردن
die Verarbeitung
فرآوری
tagsüber
در طول روز، روزها
verknüpfen
ارتباط دادن، وصل کردن، توأم کردن
die Verknüpfung
پیوند، اتصال
bereits
حالا هم، از همین حالا، همین حالا هم، به همین زودی
همین
دیگه
تازه همش
die Bekannte
آشنا، دوست
das Gedächtnis
حافظه، قدرت به یادآوری
gezielt
متمرکز
merken
متوجه شدن، تشخیص دادن
behalten
نگه داشتن
die Klage
شکایت، گله