Unit 2 - Familiar words, new meanings Flashcards
Familiar words may appear with an unfamiliar meaning (often a figurative meaning), or surrounded by other words that together form an idiom or common phrase. کلمات آشنا ممکن است با معنایی ناآشنا (اغلب معنای مجازی، استعاره ای) ظاهر شوند یا با کلمات دیگری ترکیب شوند که با هم یک اصطلاح یا عبارت مشترک را تشکیل می دهند.
crawled, having second thoughts
As I crawled along the motorway, I was having second thoughts about staying with Marcus.
if a vehicle crawls, it moves forward very slowly
اگر وسیله نقلیه بخزد، یعنی به آرامی رو به جلو میرود(در ترافیک و …)
معانی دیگر: خزیدن رو زمین، چهار دست و پا رفتن کودکان و …
having second thoughts
یک اصطلاح: به معنای دو دل بودن، دو به شک بودن.
Examples:
- As I crawled along the motorway, I was having second thoughts about staying with Marcus.
همانطور که در امتداد بزرگراه به آرامی حرکت میکردم، دو دل بودم که برم پیش مارکوس. - She crawled out of bed, peered into the mirror, and gave a small groan
از رختخواب بیرون خزید (آروم بیرون اومد)، به آینه نگاه کرد و یه کم ناله کرد.
been in two minds, sweet of, wasn’t tied up
I’d been in two minds about going in the first place, but it was sweet of him to invite me, and I wasn’t tied up, so I said ‘yes’.
been in two minds
دو دل بودن، دو به شک بودن مثل اصطلاح قبلی
sweet of (sb)
یکی از نظر لطف و محبت یه کاری رو میکنه
wasn’t tied up
مشغله ای نداشتن
Example:
I’d been in two minds about going in the first place, but it was sweet of him to invite me, and I wasn’t tied up, so I said ‘yes’.
من دو دل بودم اولش، اما این نظر لطفش بود که منو دعوت کرد، و من چون مشغله ای نداشتم پس گفتم باشه.
struck that, thick
But now it struck me that perhaps he wanted to go out with me! How could I be so thick?!
strike sb (that)
past: struck
به فکر خطور کردن در یک لحظه
thick
یک کلمه غیر رسمی به معنای احمق بودن
Example:
But now it struck me that perhaps he wanted to go out with me! How could I be so thick?!
اما الان یه لحظه به فکرم خطور کرد که شاید اون میخواد با من بره بیرون (اینجا منظورش ایجاد رابطه عاشقانه هست). چطور من انقدر احمقم؟!
the last thing on my mind, get out of
Marcuus was very nice, but a romantic relationship was the last thing on my mind. How can I get out of this?
the last thing on my mind
آخرین چیزی که به ذهنم اومد
get out of (something)
خلاص شدن از چیزی
Example:
Marcus was very nice, but a romantic relationship was the last thing on my mind. How can I get out of this?
مارکوس خیلی خوب بود، اما یه رابطه عاشقانه آخرین چیزی که بود به ذهنم میرسید. چطوری میتونستم از دستش خلاص بشم؟
went into (past of go into)
Just then, the traffic suddenly started to speed up, and something went into the back of me.
go into
if a vehicle goes into a tree, wall, or another vehicle, it hits it
اگر یک وسیله نقلیه بخوره به درخت، دیوار یا یه وسیله نقلیه دیگه، برخورد کردن به هم
نکته: این اصطلاح معانی دیگری هم دارد.
Example:
Just then, the traffic suddenly started to speed up, and something went into the back of me.
اما بعدش، ترافیک ناگهان شروع به روان شدن کرد و یه چیزی خورد به پشت (ماشین) من.
you’re not gonna believe this
used to introduce surprising and often unwelcome news
(gonna inf= going to)
باورت نمیشه …
از این عبارت زمانی استفاده میکنیم که میخواییم یک خبر سوپرایز کننده در عین حال ناراحت کننده رو به دیگران بدیم
Example:
Listen, you’re not gonna believe this, but …’
گوش کن، باورت نمیشه اینو یا باورت نمیشه چی شده، اما …
get sb/ sth to do sth
I couldn’t get him to leave the house.
make or persuade sb/sth to do sth
یه نفر رو مجبور یا متقاعد کنید که یه کاری رو انجام بده
Examples:
I couldn’t get him to leave the house.
من نتونستم متقاعدش کنم که خونه رو ترک کنه
I finally got the car to start.
من بالاخره ماشین رو به زور روشن کردم (به زور یعنی کلی بهش ور رفتم تا روشنش کردم)
see what/ how, etc …
We may be able to help. I’ll see what Rob says.
find out sth by looking, asking, telling or waiting
سردرآوردن از چیزی با دیدن، پرسیدن، گفتن یا صبر کردن
Examples:
We may be able to help. I’ll see what Rob says.
شاید ما بتونیم کمک کنیم. برم ببینم راب چی میگه
It may be ok. Let’s see what happens.
ممکنه حل بشه. بذار ببینم چه اتفاقی می افته
keep
We must eat the grapes - they won’t keep
remain fresh
تازه موندن
نکته:
این لغت معانی دیگری هم دارد.
Example:
We must eat the grapes - they won’t keep
ما باید انگور ها رو بخوریم- اینا تازه نمیمونن (تو فارسی محاوره ای یعنی اگه نخوریم خراب میشن)
put
I think be put it very well in his essay
say or write sth in a particular way ALSO put sth into words
یه چیزی رو به یه طرز خاصی بگی یا بنویسی یا در قالب کلمات یه چیزی رو بیان کنی
Example:
I think be put it very well in his essay
من فکر میکنم این موضوع رو خیلی خوب در مقالش بیان کرده.
push sb/ yourself
Some parents push their kids really hard.
make sb work harder
مجبور کردن افراد که سخت تر کار کنن (بیشتر تلاش کنن)
Example:
Some parents push their kids really hard.
بعضی والدین خیلی به بچه هاشون فشار میارن.
leave sth to/with sb
We need to book a table. I’ll leave that to you.
allow sb to take care of sth
به کسی یه مسئولیتی رو سپردن
Example:
We need to book a table. I’ll leave that to you.
ما نیاز داریم که یک میز رزرو کنیم
من این کارو به شما میسپارم یا به شما محول میکنم
make sth sth
My watch says 10.20. What time do you make it?
think or calculate sth to be a particular time or number
فکر کردن یا تخمین زدن یا پیش بینی کردن چیزی مطابق با یه زمان یا عدد خاص
Examples:
My watch says 10.20. What time do you make it?
ساعت (مناسب) من ده و بیست دقیقه است. ساعت مورد نظر شما چنده؟
He bought ten more; I make that 25 now.
او 10 تای دیگه خرید. من فکر میکنم حالا 25 تا داره.
bring sb/sth + adverb/ preposition
It was the war that brought him to power
cause sb/sth to reach a particular condition or place
باعث بشیم کسی به یه موقعیت یا جایگاه خاصی برسه
Examples:
It was the war that brought him to power.
جنگ باعث شد که اون به این قدرت برسه.
What brings you here? I’ve got a meeting.
چی تو رو به اینجا کشوند؟
جلسه داشتم.
come with/ in sth
I’m sure the radio comes with batteries.
be sold or produced with a particular feature
چیزی با یه آیتم خاصی فروش بره یا یه چیزی با یه ویژگی خاصی تولید بشه.
Examples:
I’m sure the radio comes with batteries.
من مطمئنم که رادیو با باتری ها به فروش میرسه
The chairs come in four different colours.
صندلی ها با چهار رنگ تولید شدن یا با چهار رنگ به فروش میرن.