1 Flashcards
Wählen
انتخاب کردن از میان دو چیز
Zwischen
gewählt,wählten,
Holen
(رفتن و)آوردن
(آمدن و) بردن
riechen
چیزی را بوییدن
چیزی را استشمام کردن
کسی یا چیزی رو بوییدن
etwas riechen an +Akk
بو دادن
چیزی بوی چیزی دادن
etwas riecht nach etwas+Da
Rauschen
خروشیدن و غریدن
(صدایی ایحاد کردن شبیه آبشار یا جویبار یا صدای برگ درختان در باد شدید)
Tragen
حمل کردن
بردن
(در دست و بردوش)داشتن
rasten
استراحت کردن
مخصوصا در سفر و راهپیمایی
treten
قدم گذاشتن
قدم برداشتن
aufreißen
پاره کردن
جر دادن
با ضربه باز کردن
Verdrehen
پیچاندن
برگرداندن
تحریف کردن
Groß werden
بزرگ شدن
etwas verleihen
قرض دادن به
jemandem etwas vor|stellen
کسی رو به چیزی یا کسی معرفی کردن
Zwinkern
چشمک زدن (چون چشم هنوز به نور عادت نکرده است )
پلک زدن
erklären
توضیح دادن
روشن کردن
بیان کردن
überlegen
در فکری بودن
فکر چیزی را کردن
سنجیدن
سبک سنگین کردن
☆
verwenden
استفاده کردن از
به کار بردن
مورد استفاده قرار دادن
berichten
(مطالبی)تعریف کردن
شرح دادن
☆
erwerben
به دست آوردن
کسب کردن
verbringen
گذراندن
ausdrücken
بیان کردن
نظر خود را بیان کردن
اظهار کردن
erstellen
ساختن
احداث کردن
anfragen
پرس و جو کردن
کسب اطلاع کردن
beim jdm.etwas anfragen
از کسی در مورد چیزی سوال کردن
Zu jemandem/etwas passen
مناسب بودن
تناسب داشتن
جور بودن
Diese verdrückte Frisur passt zu dir
bemerken
متوجه چیزی شدن
پی بردن به
Kennzeichnen
مشخص کردن
ثابت کردن
gelten
اعتبار داشتن
معتبر بودن
Wegfahren
رفتن و حرکت کردن (با وسیله نقلیه)
سواره از جایی به جایی رفتن
Mithelfen
کمک کردن
دست به دست هم دادن
همکاری کردن
باهم کمک کردن
Verpassen
از دست دادن
نرسیدن به
bestehen
بودن
وجود داشتن
schütten
ریختن
Bestellen
سفارش دادن
einpacken
بستن -گذاشتن در
tragen
پوشیدن
تن کردن
einladen
بار زدن
بار کردن
ärgern
عصبانی/ناراحت کردن
اوقات کسی را تلخ کردن
beeilen
عجله کردن
جلو انداختن
تسریع کردن
Kennenlernen
شناختن
beenden
به آخر رساندن
تمام کردن
پایان دادن دست کشیدن
Verbieten
ممنوع/قدغن کردن
ممنوع اعلام کردن
erzählen
تعریف کردن برای
نقل کردن برای
☆
anspringen
روشن شدن (موتور)
entscheiden
تصمیم گرفتن
تصمیم گیری کردن
abfahren
حرکت کردن
به راه افتادن
mitteilen
چیزی را به اطلاع کسی رساندن
به کسی اطلاع دادن
کسی را با خبر ساختن
Versuchen
سعی کردن
امتحان کردن
تلاش کردن
anhalten
نگه داشتن
متوقف کردن
جلوی چیزی را گرفتن
☆
hassen
متنفر بودن از
تنفر داشتن از
بیزار بودن از
Vorbereiten
آماده کردن
حاضر کردن
Abstürtzen
سقوط کردن
پرت شدن
پایین افتادن
Weiterleiten
به نفر بعدی رساندن /دادن
Schätzen
تخمین زدن
حدس زدن
برآورد کردن
Wiederwählen
Ausverkaufen
تا آخر فروختن
تمام کردن
همه را فروختن
Einrichten
مبلمان کردن
دکوراسیون دادن به
مرتب و تزیین کردن
Erreichen
رسیدن به
Buchen
رزرو کردن
Vorbereiten
آماده کردن حاضر کردن
Zuschicken
Prä schickten….zu
Perfekt zugeschickt
ارسال کردن
Behandeln
معاینه کردن
رفتار کردن
Informieren
اطلاع دادن
باخبر کردن
پرس و جو کردن
Unterschreiben
یادداشت کردن
Ausdrucken
چاپ کردن
Ausschalten
خاموش کردن
گل کردن
Füttern
غذا دادن
خوراندن
Föhnen
خشک کردن مو(سشوار)
schreien
جیغ زدن
فریاد زدن
داد زدن
Bedrohen
تهدید کردن(با)
Entlassen
مرخص کردن(از)
Behindern
جلو چیزی را گرفتن
مانع چیزی شدن
باز داشتن از
Stören
مزاحم(کسی)بودن
مزاحم(کسی) شدن
ناراحت کردن
اذیت کردن
Beschädigen
صدمه
آسیب رساندن
آسیب وارد کردن
زیان رساندن
Zerstören
منهدم کردن
خراب کردن
ویران کردن
از میان بردن
Operieren
عمل کردن
عمل جراحی کردن
Mobben
اذیت و آزار دادن همکار در محل کار
برای فراری دادن او از شرکت
Senken
به زیر انداختن
پایین انداختن
پایین آوردن
Akzeptieren
پذیرفتن
قبول کردن
موافق بودن با
Fördern
حمایت کردن از
مشوق کسی بودن
تشویق کردن
Unterstützen
کمک کردن به
یاری کردن
Einfahren
وارد جایی شدن
داخل شدن به (با وسیله نقلیه)
Übernehmen
برعهده گرفتن
تقبل کردن
عهده دار شدن
پذیرفتن
Nachsehen
Einverstanden
Erlauben
اجازه دادن به
اجازه کاری را دادن به
Reden
حرف زدن
صحبت کردن
سخن گفتن
Übersehen
به خوبی دیدن
مسلط بودن بر
متوجه چیزی کسی نشدن
از نظر کسی دور ماندن
Rechnen
حساب کردن
محاسبه کردن
Erledigen
انجام دادن
اداکردن
به اتمام رسیدن
Aufführen
اجرا کردن
به نمایش در آوردن
نمایش دادن
Sperren
مسدود کردن
بستن
sterben
مردن
از این دنیا رفتن
فوت شدن
درگذشتن
Geschweigen
گشتن
پرسه زدن
سکوت ماندن
چیزی نگفتن
Investieren
وقت و پول را پای کاری گذاشتن
سرمایه گذاری کردن
از چیزی مایه گذاشتن
Protestieren
اعتراض کردن
اعتراض داشتن
Weinen
گریه و زاری کردن
اشک ریختن
گریه کردن
Zittern
لرزیدن
به خود لرزیدن
Herrschen
حکومت/فرمانروایی کردن بر
حکم راندن بر
Abnehmen
وزن کسی کم شدن
وزن کم کردن
heißen
معنی دادن
معنا داشتن
Bitten
Um
خواهش کردن
تقاضا کردن