04 Flashcards
لغات جمع آوری شده از ریدینگ های خوانده شده
principally
اساساً، بهطور کلی
*We met principally to discuss the future of the school.
*The money is principally invested in stocks and shares.
equation
معادله
*the equation of violence with power
collision
تصادف، برخورد
*The collision of the atoms in the reactor produced a powerful burst.
implication
پیامد- دخالت
*They failed to consider the wider implications of their actions.
*He resigned after his implication in a sex scandal.
*She denied any implication in the theft, claiming she was nowhere near the scene of the crime.
congestion
شلوغی، ازدحام، انباشتگی
گرفتگی(در پزشکی)
*Councillors are looking at ways to reduce traffic congestion in the town centre.
ooze
جریان
-if a thick liquid oozes from something or if something oozes a thick liquid, that liquid flows from it very slowly
*A cut on his cheek was still oozing blood.
*The ice cream was melting and oozing out of its wrapper.
brief
خلاصه-مختصر
trigger
موجب شدن، سبب شدن
*to trigger an atomic reaction
*The smell of food can be a trigger for salivation.
decidedly
قطعا
*Cole’s style is decidedly more formal than the previous manager’s.
unsettle
ناراحت کردن
*The sudden changes unsettled Judy.
striking
چشمگیر - قابل توجه
*a striking contrast between wealth and poverty
variation
تغییرات - گوناگونی
*minor variations
*White bread is really just a variation of French bread.
*The study concluded that the variation between the CD players was very small.
unpredictable
غیرقابلپیشگویی
condense
تبدیل به مایع شدن - متراکم کردن
*The gaseous metal is cooled and condenses into liquid zinc.
droplet
قطره کوچک
transition
تغییر از یک حالت به حالت دیگر
-when something changes from one form or state to another
*a society that is in transition (=changing)
*the period of transition to full democracy
abruptly
ناگهانی
-suddenly and unexpectedly
*She stopped abruptly and looked at him
speck
لکه
condensation
چگالش - جمعشدگی
precisely
به دقت، بادقت - دقیقا
*she always knows precisely what to do
coincide
مصادف - در یک زمان اتفاق افتادن - هم زمان بودن
-to happen at the same time as something else, especially by chance → coincidence
*His entry to the party coincided with his marriage
*The interests of the US and those of the islanders may not coincide.
Skepticism
شکگرایی
constrict
تنگ کردن، جمع کردن، منقبض کردن
*Ice constricts the blood vessels.
synthetic
مواد مصنوعی مانند پلاستیک ،ترکیبی، ترکیبی از مواد مصنوعی
immense
extremely large - SYN: enormous
patent
حق ثبت اختراع-آشکار
derive
به دست آوردن، حاصل کردن-استخراج کردن، بیرون کشیدن
*some plastics derived from natural sources
constituent
(جزء، عنصر) سازنده، تشکیلدهنده
*constituents of STH
اجزای چیزی
thermosetting
قابل سفت شدن در مقابل حرارت
impetus
انگیزه
pragmatic
عملی
substitute
جانشین
dwindling
روبهکاهش (بهتدریج از نظر مقدار یا تعداد و غیره)
- The dwindling supply of water in the reservoir has caused concern among residents.
- ذخیرهی روبهکاهش آب در این مخزن باعث نگرانی ساکنان شده است.
- dwindling population of the endangered species
- جمعیت روبهکاهش گونههای در حال انقراض
supply
موجودی، منبع، آذوقه،ذخیره
ivory
عاج، دندان فیل
embark
آغاز کردن-در کشتی سوار کردن، در کشتی گذاشتن، عازم شدن، شروع کردن
*he embarked on research into phenolic resins
او به تحقیق درباره رزینهای فنولیک پرداخت.
to start somthing(embarked on …)
sticky
چسبناک
amass
گرد آوردن
amassing=جمع آوری
advance
دیکشنری چک شود
purely
خاص-کاملاً
term
اصطلاح-مدت-شرط
initially
در آغاز، در ابتدا
soluble
حل پذیر، قابل حل
- Salt is soluble in water.
- نمک در آب حل میشود.
malleable
نرم و انعطافپذیر
asbestos
پنبهی نسوز
moisture
رطوبت، نم
granular
دانهدانه، دارای دانههای ریز
granular powder
dub
- They dubbed the new invention “laser.”
- آنان اختراع جدید را «لیزر» نامیدند.
incongruity
ناسازگاری
Computation
محاسبه، محاسبات
linguist
زبانشناس، متخصص زبانشناسی
linguistic
کلامی
semantic
معنایی
appeasement
سازش، مماشات
social appeasement
pant
نفسنفس زدن، تند نفس کشیدن، دم کشیدن
- The runners were panting for a few minutes after the race.
- دوندگان تا چند دقیقه بعد از مسابقه نفسنفس میزدند.
ultrasonic
فراصوتی
squeak
جیغ و فریاد شکیدن
scuffle
کشمکش، جنجال، مشاجره
nasty
زشت، زننده
instinctual
به معنی غریزی یا از طریق غریزه است.
vocalization
تلفظ صوتی
comprehend
درک کردن، فهمیدن
widespread
شایع، متداول، گسترده، رایج
arousal
(از لحاظ جنسی) برانگیختگی، تحریک
blink
پلک زدن، چشمک زدن
shudder
ارتعاش
dominate
چیره شدن، حکمفرما شدن، تسلط یافتن، تفوق یافتن
prominence
برتری–امتیاز
emergent
نوظهور، نوپا
astronomy
علم نجوم، ستارهشناسی
empirical
تجربی
distinction
فرق
- the distinction between good and evil
- فرق بین نیکی و بدی
arose
زمان گذشته ساده فعل Arise
رخ دادن، ناشی شدن، بهوجود آمدن
treatise
رساله
secrecy
محرمانه بودن-رازداری
rational
عقلی، عقلایی
sealed
مهرومومشده
*sealed box
inadequacy
نارسایی-بیکفایتی
equipped
مجهز، تجهیزشده
impersonal
غیرشخصی
hypothetical
فرضی
a hypothetical question
- پرسش فرضی
entity
نهاد
committee
هیئت، کمیته
binocular
دوچشمی
binocular vision
binaural
دارای دو گوش
binaural hearing
epitome
خلاصه، مختصر-مظهر چیزی
نمونه
- My mother was the epitome of kindness.
- مادرم نمونهی مهربانی بود.
wisdom
خرد
vigilance
هشیاری، گوشبهزنگی (بهویژه در برابر خطر)
endowed
برخوردار، دارا، صاحب
owls are endowed with …
talon
چنگال، ناخن، پنجه
territory
قلمرو
ambiguous
(کلام) دوپهلو،
whereby
که به موجب آن، (که) به استناد آن، که بر آن اساس، که بهوسیلهی آن،از طریق آن ، طبق آن
destructive
ویرانگر، مخرب
alternate
یک در میان
- Drought and deluge happened alternately.
- خشکسالی و سیل و توفان به تناوب روی میداد.
Lush
پرآب، آبدار
fertile
حاصلخیز
barren
بیثمر، بیحاصل-نازا، عقیم
pound
کوبیدن
as waves pounded the coastline havoc
coastline
خط ساحلی
havoc
خرابی، غارت، ویران کردن
wreck
خراب کردن، خسارت وارد آوردن، خرد و متلاشی شدن
- Rain wrecked our plans.
- باران نقشههای ما را خراب کرد.
recruit
استخدام کردن،
barrack
to interrupt someone, especially a performer or a player, by shouting criticism at them
*At the 1965 Newport Folk Festival Bob Dylan was barracked for using electric instruments.
profession
پیشه، حرفه، شغل
اقرار، اعتراف، ادعا
- Teaching is a fine profession.
- معلمی حرفهی خوبی است.
- a profession of faith
- اقرار به ایمان (به مذهب بهخصوص)
inspector
بازرس، مفتش، بازبین، (افسر پلیس) معاون کلانتر
contempt
تحقیر، اهانت
bureaucracy
رعایت تشریفات اداری بهحد افراط، تأسیسات اداری،حکومت اداری، مجموع گماشتگان دولتی، کاغذپرانی، دیوانسالاری
cynic
بدبین و عیبجو
foment
برانگیختن، پروردن، تحریک کردن
- to foment trouble
- دردسر ایجاد کردن
dissent
اختلاف عقیده داشتن، جداشدن
fomenting dissent
به وجود
آوردن اختلاف
testify
گواهی دادن، شهادت دادن
competent
شایسته
- a competent doctor
- پزشک کارامد، طبیب حاذق
initiative
آغازگرانه، پیشقدمانه، مقدماتی، اولیه
tertiary
سومین، ثالث، قسمت سوم
- secondary and tertiary causes
- علتهای دومین و سومین
sabbatical
رفتن از طرف شرکت به مرخصی برای کسب تواناییهای بیشتر و یا تحصیل
give sabbatical to study abroad
laudable
ستودنی، ستوده، قابلستایش
resounding
پرطنین-جانانه، چشمگیر
tangle
درهموبرهم کردن، درهم پیچیدن، گرفتار کردن، گیرافتادن، درهم گیر انداختن،
rope
طناب
suspend
آویزان شدن یا کردن، معلق کردن
varying
متفاوت، متغیر، تغییرپذیر، متنوع، گوناگون، مختلف
- Archaeologists found bodies of varying antiquity in the area.
- باستانشناسان اجسادی با قدمت متفاوت در این منطقه پیدا کردند.
dipped
فرورفته، غوطهور
hook
دام، قلاب، چنگک، چنگک بزرگ
- to catch fish with a hook
- با قلاب ماهی گرفتن
shambles
اوضاع درهمریخته، افتضاح، وضع شیر تو شیر
- make a shambles of something
- چیزی را به گند کشیدن، چیزی را به افتضاح کشیدن
*it is a shambles
disposable
یکبار مصرف، دورانداختنی
impermanent
ناپایدار، بیثبات
alas
افسوس
*but alas!
hover
پرسه زدن
mucus
خلط، بلغم، ماده مخطی، ماده لزج
adjacent
مجاور، نزدیک، کناری، همسایه، همجوار، دیواربهدیوار، در حوالی
cylindrical
استوانهای، دارای شکل استوانه، لولهای
delight
خوشی
slit
چاک، شکاف، درز، چاک دادن، شکافتن، دریدن
inescapable
گریزناپذیر، چارهناپذیر، غیرقابلاجتناب
inevitability
اجتنابناپذیری، ناگزیری، چارهناپذیری، ناچاری، ضرورت
inescapable inevitability
sculpture
مجسمهسازی، پیکرتراشی
apron
پیشبند
strictly
دقیقاً، سختگیرانه، کاملاً، اکیداً، بهشدت، مطلقاً
roundabout
انگلیسی بریتانیایی: فلکه
negligible
بیاهمیت، ناچیز
co-operation
همکاری
string
نخ، ریسمان، رشته، سیم
rubber
لاستیک
انگلیسی بریتانیایی: مدادپاککن
treasure
گنج، گنجینه، خزانه
trove
چیز پیدا شده، گنجینه
biodiversity
گوناگونی زیستی
bioprospecting
the scientific study of plants and other living things found in nature, such as bacteria, in order to discover new drugs that can be used as medicines
limb
عضو، عضو بدن، دست یا پا
prey
شکار، نخجیر، صید، طعمه، قربانی
obstacle
مانع
swept
زمان گذشته ساده فعل Sweep
flimsy
سست، بیدوام، شلوول، نازک
*flimsy shacks
flattened
- The storm flattened the forest.
- طوفان درختان جنگل را انداخت.
- She was flattened by grief.
- اندوه او را از پای درآورد.
- The depression flattened many small businesses.
- رکود اقتصادی باعث ازبین رفتن بسیاری از بنگاههای کوچک بازرگانی شد.
unscathed
بدون آسیب، سالم، آسیبندیده، صدمهندیده
scholar
محقق
mystify
گیج کردن
- I was mystified by what he said.
- حرفهای او مرا مبهوت کرد.
slender
بلند و باریک
slender buildings
erect
عمودی، قائم، راست، سیخ، راست کردن، شق شدن، افراشتن، برپاکردن، بناکردن
dampen
رطوبت پیدا کردن، مرطوب کردن
خفه کردن، خفه شدن، تعدیل کردن
peg
میخ، میخ چوبی
hesitation
تأمل، درنگ، دودلی
majestic
بزرگ، باعظمت، باشکوه، شاهانه، شکوهمند، فرهمند
dispense
توزیع کردن، دادن، پخش کردن
اجرا کردن
- to dispense the law justly
- قانون را با انصاف اجرا کردن
eaves
پیشآمدگی لبه بام، هرچیزی که کمی پیشآمدگی دارد
gush
ریزش، جریان
resilience
تابآوری، مقاوت، دوامآوری
pillar
(معماری) ستون، پایه
sway
اینسو و آنسو جنبیدن، تاب خوردن، در نوسان بودن، تاب، نوسان
suspend
آویزان شدن یا کردن، معلق کردن، بهطور موقت بیکار کردن، معوق گذاردن
stationary
ساکن، بیحرکت، لایتغیر
pendulum
اونگ
craftsman
هنرمند، نویسنده، هنرپیشه، صنعتگر
grasp
فراچنگ کردن، بچنگ آوردن، گیر آوردن، فهمیدن، چنگزدن، قاپیدن، اخذ، چنگ زنی، فهم
slither
لغزش، غلت، آشغال، سنگریزه، تراشه، شکاف، سریدن، خزیدن، غلتیدن
*- The fish slithered among the shallow stones.- ماهی در لابهلای سنگهای سطح آب حرکت کرد.
consecutive
پیدرپی، متوالی، پشت سرهم
constrain
به زور و فشار وادار کردن، تحمیل کردن
successive
متوالی، پیدرپی
taper
شمع مومی، باریکشونده، نوکتیز، باریک شدن، مخروطی شدن
corresponding
مشابه، مربوط، مربوطه، نظیر، همانند، شبیه، برابر، متناظر، قرینه
regulation
قاعده، دستور، قانون، آییننامه، مقرره
tightrope
طناب سیرک، (طناببازی) طناب، بند (که بندباز روی آن راه میرود)
pole
تیر، چوب، نیزه
jolt
تکان دادن، دستانداز داشتن، تکان خوردن، تکان
graceful
دلپذیر، مطبوع، برازنده، پر براز
abrupt
ناگهان
bearing
جهت
integrate
تلفیق کردن، یکی کردن، ملحق کردن، ادغام شدن، ملحق شدن، یکی شدن
odour/(odor(american))
بو، رایحه، عطر، عطر و بوی، طعم
frontier
مرز
transcend
ورارفتن، برتری یافتن، سبقت جستن، بالاتر بودن
devise
درست کردن، اختراع کردن، تعبیه کردن، ابداع کردن، ساختن، طراحی کردن
emphasis
تأکید
اهمیت، قوت
legislate
قانون وضع کردن
*- The parliament legislates laws and the government executes them.
- مجلس قوانین را وضع میکند و دولت آن را اجرا میکند.
prohibit
منع کردن، ممنوع کردن
law-abiding
پیرو قانون، مطیع قانون
teetotal
طرفدار منع مصرف مشروبات الکلی
liquor
مشروب خوردن یا خوراندن، مشروب، نوشابه، مشروب الکلی، با روغن پوشاندن، چرب کردن، مایع زدن، مشروب زدن به
ailment
بیماری مزمن، درد، ناراحتی
anaemia/بریتانیایی anaemia
کمخونی
cater
غذا تهیه کردن، سوروسات فراهم کردن، آذوقه رساندن، خواربار رساندن
extensive
پهناور، وسیع، بزرگ، بسیط، زیاد، فراوان
beverage
آشامیدنی، نوشیدنی، نوشابه
coordinate
to organize an activity
هماهنگ کردن
resemble
شباهت داشتن، مانستن، تشبیه کردن، مانند بودن، همانند کردن یا بودن
meteorologic
وابسته به هواشناسی
clarity
وضوح، روشنی، آشکاری، صافی
consecutive
پیاپی، متوالی
inform
آگاه کردن، گفتن، اطلاع دادن
string
نخ، ریسمان، رشته، سیم
conservative
محافظهکارانه- پیرو سنت قدیم
*conservative politics
conservative art
- هنر سنتگرا
vogue
اج، عادت، مرسوم، مد، متداول، عمومی و رایج
accommodate
همساز، همساز کردن، جا دادن، منزل دادن
*scale up this technology to accommodate another 3 million people
proponent
طرفدار- هوادار
despoil
غارت کردن، ربودن
verdant
سرسبز
arid
خشک
*arid deserts
shelter
پناهگاه، جانپناه
toll
هزینه-خسارت
monsoon
باد موسمی
pest
افت
herbicide
علفکش
pesticide
آفتکش
fertilizer/بریتانیایی: fertiliser
کود
incidence
میزان (وقوع)، میزان شیوع، دامنه، وقوع (جنایت و بیماری و غیره)
infectious
واگیر، عفونی
- an infectious disease
بیماری عفونی
acquired
غیر ارثی، اکتسابی
edible
خوردنی
aspiration
اشتیاق، آرزو، خواست
tray
سینی، طبق
detrimental
زیانآور، مضر، خسارتآور
*detrimental impact