02 Flashcards
focus on vocabulary 1 لغات کتاب
instinctively(adverb)
instinctive(adjective)
بهطور غیرارادی، بهطور غریزی، بهطور ذاتی، بهطور ناخودآگاه
غریزی
*She knew instinctively that he was dangerous
obscure
تیره، تار، محو، مبهم، نامفهوم، گمنام
*a success that obscured earlier failures
frantic
سراسیمه، (کاملاً) بیتاب، برآشفته، (از شدت درد یا خشم یا دلواپسی) از خود بیخود، دل شوریده-دیوانهوار
*Toothache was making me frantic.
frantic pace= سرعت دیوانه وار
pace
noun:گام، قدم-تندی، سرعت
verb:گام برداشتن، با گامهای آهسته و موزون حرکت کردن، قدم زدن
frantic pace= سرعت دیوانه وار
deed
کردار-کار
*good deeds, good words, and good thoughts
- کردار نیک، گفتار نیک، پندار نیک
grocery
بقالی، عطاری خواربارفروشی، خواربار
buddhist
بودایی
consumerism
حمایت از مصرفکننده
discipline
انضباط، انتظام، نظم، تأدیب، ترتیب
longing
اشتیاق، آرزوی زیاد، میل وافر، ویار، هوس
*his longing for peace and solitude
demonstrate
نشان دادن، اثبات کردن (با دلیل)، ثابت کردن، شرح دادن
تظاهرات کردن
monk
راهب
association
شرکت، انجمن، اتحاد، پیوستگی
devote
وقف کردن، اختصاص دادن، فدا کردن
astonishing
شگفتآور، حیرتانگیز، تحیرآور، عجیب
assert
دفاع کردن از، حمایت کردن، آزاد کردن، اظهار قطعی کردن، ادعا کردن، اثبات کردن
ادعا کردن
consistent
سازگاری، دمساز، موافق، همساز
- His deeds were not consistent with his words.
conclude
به پایان رساندن، نتیجه گرفتن، استنتاج کردن، منعقد کردن
correlation
ارتباط، ربط، همبستگی، بستگی دوچیز باهم
commitment
سرسپردگی، ارتکاب
perceive
درک کردن، دریافتن، مشاهده کردن، دیدن، ملاحظه کردن
esteem
قدر، اعتبار، اقدام، رعایت ارزش، نظر، شهرت، ارجمند شمردن، لایق دانستن، محترم شمردم
graft
پیوند-بههم پیوستن، جفت کردن،
intervention
مداخله، دخالت، میانروی، پادرمیانی، شفاعت
grip
چسبیدن به-محکم گرفتن
absorb
فراگرفتن، یادگرفتن، درککردن
مجذوب شدن در، غرق شدن در
fiercely
باخشونت، باتندی، بهتندی، تند، خشن
خیلی خیلی زیاد
in an angry way
strongly or severely
contrary
مخالف، معکوس، مقابل، خلاف
passive
تابع، بیحال، دستخوش عامل خارجی، غیرفعال، مطیع و تسلیم
receptive
پذیرنده، پذیرا، شنوا، حاضر به قبول
(فقط دریافت کنیم و چیزی رو تولید نکنیم)
accomplish
انجام دادن، به انجام رساندن
worthwhile
ارزنده، قابل صرف وقت، ارزشدار
tiredness
خستگی، احساس نیاز به استراحت یا خواب
mastery
اربابی، سلطه
consciousness
هوشیاری، آگاهی، خبر، حس آگاهی
intellectual
عقلانی، ذهنی، فکری
drift
to move slowly
thus
بدینگونه، بدینسان، از این قرار، اینطور، چنین، برای مثال، بدین معنی که، پس، بنابراین
confront
روبهرو شدن با، مواجهه دادن
strive
کوشیدن، کوشش کردن
productivity
کارایی-سودمندی
apparently
ظاهراً، آشکارا، گویا، از قرار معلوم
peer
همتا، جفت،دوست
amusement
سرگرمی، تفریح
interval
فاصله، مدت
*She went out and returned after an interval of two hours
* the interval between savagery and civilization
arguably
بهطور قابلبحث و استدلال، شاید، بهاحتمال، بهطور غیریقین
trivial
بی اهمیت و جزئی
hypothesis
فرضیه
initial
آغازین، نخستین، اولین، اولیه، مقدماتی
facilitate
آسان کردن، تسهیل کردن، کمک کردن، گرهگشایی کردن، گشایش دادن
myth
افسانه، اسطوره
prosperity
رفاه
-when people have money and everything that is needed for a good life
dictate
دیکته کردن-القا کردن
relevant
مربوط، وابسته
likewise
به همین ترتیب-
spiritual
روحانی، معنوی، روحی، غیرمادی، مذهبی
indication
نشاندهنده، نشانه، گواه، اشاره، دلالت، نشان
severe
سخت، سختگیر، طاقتفرسا، شاق، شدید
outlook
چشمانداز، دورنما، منظره، چشمداشت، نظریه
domestic
خانوادگی
discrimination
تبعیض
social discrimination
conflict
کشمکش، نبرد، برخورد، ناسازگاری،تضاد، ناسازگار بودن، مبارزه کردن
criterion
ملاک
economic criteria:ملاک اقتصادی
foster
تقویت دادن-پیشرفت دادن-بهتر کردن-
improve
committed
متعهد، مرتکب
Conservation
نگهداری، حفاظت، حفظ منابع طبیعی
survey
مطالعه- تحقیق
reveal
آشکار کردن، فاش کردن، معلوم کردن
vastly
زیاد، بهطور وسیع
index
راهنما، نمایه، شاخص، نما
spoil
از بین بردن-خراب کردن
pursue
تعقیب کردن، تحت تعقیب قانونی قرار دادن، دنبال کردن
sustain
پشتیبانی کردن، نگه داشتن
تقویت کردن، قوت دادن
* it is able to sustain traditions at the same time it is developing
rural
روستایی
acute
حاد، بحرانی
*The housing shortage is more acute than first thought.
*acute anxiety
prioritising
اولویت بندی-اولویت قراردادن
vice
بدی-گناه، فساد
undoubtedly
بی شک
terrain
زمینه، عوارض زمین، زمین، ناحیه، نوع زمین
مرز
integrate(with)
یکی کردن -ترکیب شدن با
flourish
پیشرفت کردن-رشد کردن
tackle
از عهده برآمدن، توانستن
settled
آرام
fulfill
انجام دادن، به انجام رساندن
تحقق یافتن
solely
فقط، منحصراً، بهتنهایی
notion
تصور، مفهوم، اندیشه، فکر، نظریه، خیال، ادراک
comparison
مقایسه
scorching
سوزان، داغ
devastate
ویران کردن، خراب کردن
fascinate
مات و مبهوت کردن-جلب کردن-جذب کردن-مجذوب کردن
ancestor
نیا-جد
presence
حضور
starvation
گرسنگی
commonsense
یک فرضیه که همه میگن
همه میگن
a commonsense assumption
یک فرضیه ای که همه میگن
verbal
کلامی-شفاهی
trace
دنبال کردن
larynx
حنجره
chamber
حنجره-فضا
articulate
بیان کردن
approach
دیدگاه-نزذیک شدن…
presice(ad-precisely)
دقیق و واضح
trait
ویژگی
possess
صاحب بودن-برخوردار بودن-دارا بودن
Different workers possess different skills.
indicator
نشان دهنده-راهنما-…
carve
کنده کاری-تراشیدن
jewelry
جواهر فروشی
overturn
واژگون شدن-بر انداختن
تغییر پیدا کردن
intriguing
جذاب-جالب-مجذوب کننده
*The magazine carries an intriguing mixture of high fashion, gossip and racing.
breakthrough
کشف بزرگ
*Scientists have made a major breakthrough in the treatment of cancer.
etching
کنده کاری-حک کردن
indiscriminate
همینجوری-بدون فکر کردن-
*Soldiers fired indiscriminately into the crowd.
*terrorists responsible for indiscriminate killing
deliberate
عمدی-پیش بینی شده
*The attack on him was quite deliberate.
archaeological
وابسته به باستان شناسی
dysfunctional
ناکارآمد، سوء عملکرد، بد کارکردی، غیرکارکردی
– a dysfunctional family.
- خانوادهی بههم ریخته و آشفته.
estranged
(شوهر یا زن که بهطور رسمی طلاق نگرفتهاند اما در کنار هم زندگی نمیکنند) جداشده
*- his estranged wife
acquaintance
آشنا
sniff
استشمام کردن-بوکشیدن
smell somthing
perception
درک، ادراک، بینش، اندریافت، دریافت، فهم
seep
نفوذ کردن
چکه کردن
to spread or diffuse gradually.
wobbly
لرزان
auditory
مربوط به شنوایی
stimulation
تحریک، برانگیختن، انگیزش
simultaneous
همزمان
encounter
رویاروی شدن، روبهروشدن، مواجه شدن با،
bolt
پرتو
abnormality
نابهنجاری
refine
به معنای مشخص شدن هست
retain
حفظ کردن-نگاه داشتن
indistinct
نا معلوم-نا مشخص
consistent
ثابت-منسجم-ثابتقدم
metaphor
استعاره
spontaneously
خودبهخود، بدون برنامهریزی قبلی، به طیب خاطر، بیاختیار
conscious
هوشیار، بههوش، آگاه، باخبر، ملتفت، وارد
disillusion
سرخورده
tablecloth
سفره، رومیزی
napkin
دستمال سفره، دستمال، پیشانداز
enrich
غنی کردن، پرمایه کردن، توانگرکردن
prominent
برجسته، والا
هنرمند
portrayal
تصویر، نمایش، مجسمسازی، تجسم
clash
representation
نمایش
indelible
پاکنشدنی، محونشدنی، ماندگار، ثابت
*Her words left an indelible impression on me for years to come.
conversion
تغییر، تبدیل
aggravation
(عامیانه) ناراحتی خشمانگیز، رنجه، اذیت، آزار، مصدع
موجب وخامت یا بدی
speculate
اندیشیدن، تفکر کردن
نظریه پردازی کردن، گمان پردازی کردن
گمان کردن
فکر کردن
خیال کردن
نظر دادن بدون داشتن دانش کافی
deprivation
محرومیت-فقدان
*Sleep deprivation can result in mental disorders.
*Low birth weight is related to economic deprivation
*the deprivations of prison life
rehearse
to practise or make people practise something
insight
نگرش
provisional
موقت
-likely or able to be changed in the future
*providing provisional insights
یک نگرش موقتی ایجاد کردن
womb
رحم
adolescent
نوجوان، بالغ، جوان
overproduce
بیش از ظرفیت یا نیاز تولید کردن
prompt
تشویق
واداشتن، برانگیختن، تحریک کردن، شوراندن
leisure
وقت آزاد، وقت فراغت، زمان آسودگی
meanwhile
در همین حال
در عین حال
misreading
خوانش اشتباه، اشتباه خواندن
اشتباه متوجه شدن
circuit
مدار
executive
اجرایی
clue
سرنخ، کلید، راهنما، اثر، نشان، مدرک
enthusiasm
شور و ذوق، وجد و سرور، اشتیاق
caretaker
سرپرست
regarding
در رابطه با
caution
احتیاط
fad
(رسم یا مد یا سبک یا رفتار و غیره که برای مدت کوتاهی متداول می شود) رسم زودگذر، مد روز، ناپا
constructive
سازنده-مفید -سودمند
ensure
تضمین کردن، اطمینان حاصل کردن
trek
سفر، مهاجرت، کوچ، (افریقای جنوبی) سفر با گاری (که توسط گاو نر کشیده میشود)
spark
to be the cause of something
باعث-دلیل-جرقه
*The police response sparked outrage in the community.
feasible
عملی-کار آمد-شدنی
viable
کارآمد
dubious
غیر عملی
notable
جالب توجه
communicator
شخص در تماس.
ارتباطی
summon
فراخوانی، احضار، فراخواستن
درخواست کردن
crew
تیم-خدمه-کارکنان
convenient
راحت، مناسب
commonplace
همهجایی-رایج
foretell
پیشگویی کردن
*- No one can foretell the future.
*black berries were also foretold by the small computerized.
beam
پرتو-میله-تیر
precisely
دقیقا
dissolve
منحل کردن-حذف کردن-آب کردن-ذوب کردن
crusty
برشته
بدخلق
خشن
dialect
زبان محلی، گویش
cope(with)
سازگار کردن
handy
مفید
relieve
(از درد و رنج و عذاب) خلاص کردن
رها کردن
burden
بار
layout
the way in which something such as a town, garden, or building is arranged
طرحبندی
peanut butter
کره بادامزمینی
stacked
بسته بندی بشن-انباشته بشن
آمریکایی آمیانه:
used to describe a woman with large breasts
adopt
اقتباس کردن-به فرزندی پذیرفتن
Take
adapt
وقف کردن
impose
تحمیل کردن
gently
باملایمت، بهآرامی، بهتدریج، بانرمی، آرامآرام، آهسته، باملاحظه
nudge
*to push someone gently, usually with your elbow, in order to get their attention
hint
اشاره، ایما، تذکر، چیز خیلی جزئی، اشاره کردن
glance
نگاه مختصر کردن، نظر اجمالی کردن، به یک نظر دیدن
beware
مواظب بودن
indulge
زیادهروی کردن-غرق شدن در چیزی
infrequently
بهندرت، هرازگاهی
nourishment
- the food and other substances that people and other living things need to live, grow, and stay healthy
-something that helps a feeling, idea, or belief to grow stronger
-تغزیه
تغزیه عقلانی و روحی
adapt
وقف کردن
kettle
کتری
squeeze
فشردن، له کردن، چلاندن، فشار دادن
frustration
-the feeling of being annoyed, upset, or impatient, because you cannot control or change a situation, or achieve something
-ناامیدی
mount
noun: کوه
verb: افزایش-صعود
nonetheless
باوجوداین، بااینحال
enthusiasm
شور و ذوق، اشتیاق
craft
مهارت (طراحی، ساخت، اجرا)
state
noun: ایالت , حالت و چگونگی
verb: توضیح دادن، شرح دادن، اظهار کردن
aesthetics
زیبایی
functionality
usability
کارآمدی
hassle (of)
گرفتاری
ornamental
آرایشی، تزئینی
regardless (of)
صرفنظر از، باوجود، علیرغم
بدون در نظر گرفتنه…
*I will buy it regardless of cost.
impression
اثر گذاری -تاثیر
counterpart
نقطهمقابل-همکار-همتا
superior
بالاتر-برتر، ممتاز
aid
کمک
کمک کردن، یاری کردن
partially
تا حدودی، تا حدی
willingness
تمایل
persist
سماجت کردن، پافشاری کردن، اصرار کردن، ایستادگی
plague
noun:طاعون
verb:
باعث شدن
مایه رنج بودن
گرفتاری
مشکل ایجاد کردن در چیزی/روال انجام کاری
inconvenience
زحمت، ناراحتی، دردسر،
offset
متعادل کردن
appraisal
ارزیابی
tolerate
تحمل کردن
opt
انتخواب کردن
irritate
آزرده شدن-عصبانی کردن
appliance
وسیله-اسباب
advent
ظهور و ورود
blink
پلک زدن، چشمک زدن
obsession(with)
وسواس
cosmetic
وسیله آرایش
necessity
ضرورت
reproduce
تولید مثل کردن
دوباره تولید کردن-تکثیر کردن
mate
زن یا شوهر-همسر
convey
رساندن، بردن،منتقل کردن
fertility
باروری
primitive
اولیه
immune
ایمنی
jaw
فک
symmetrical
قرینه
preference
رجحان، ترجیح، اولویت
numerous
متفاوت
متعدد، زیاد، فراوان، بیشمار، بسیار
wire
شنود
noun:سیم، مفتول
verb:سیم کشی کردن
*the evidence suggests that we are genetically wired to consider certain characteristics more attractive than other(در اینجا به معنی نتصل شده هست)
characteristics
مشخصات-ویژگی
tuck
جمع شدن
despite
با وجود، با اینکه
ample
خیلی زیاد
evolve
بهتر کردن
ally(with)
verb:متحد شدن
noun:متحد یک کشور-متحدین
(تلفظ ها متفاوت هست چک شود )
Archaeologist
باستان شناس
neanderthal
انسان های اولیه
mud
گل-گلولای
alongside
together with
به همراهه….
civilization
تمدن
grease
گریس، روغن اتومبیل، روغن، چربی
nut
آجیل
whiten(adverb)
سفیدکردن
*a toothpaste that whitens the teeth
distinguishe
متمایز کردن
متمایز
برجسته
تشخیص دادن
laborer
کارگر
lead
سرب
mercury
جیوه
marital
شوهری، زوجی، ازدواجی
* Marital problems
مسائل زناشویی
oatmeal
(غذایی که از بلغور جو دوسر تهیه میشود و معمولاً هنگام صبحانه آن را صرف میکنند) اوتمیل، بلغور جو دوسر، پرک جو دوسر
Avenue
خیابان
somewhat
قدری، مقدار نامعلومی، تاحدی
strew
ریختن، پاشیدن، پخش کردن
*The room was strewn with paper and broken glass.
توی اتاق، کاغذ و شیشه شکسته پخش و پلا بود.
Envisage
تصور کردن
wander
-to walk slowly across or around an area, usually without a clear direction or purpose
پرسه زدن
significance
اهمیت
enforce
-to make people obey a rule or law
اجراکردن
*law enforcement
اجرای قانون
infant
کودک، بچه، طفل، بچه کمتر از هفت سال
composition
اجزاء
recollect
to remember something
pinpoint
تاکید کردن
با دقت اشاره کردن
توضیح دقیق
summon
فرا خواندن
احضار کردن
sequential
پی در پی
sneak
دزدکی حرکت کردن، خود را پنهان ساختن، حرکت پنهانی
*he sneaked into the hall
cuddle
در آغوش گرفتن، نوازش کردن
offender
مجرم-متخلف
sophisticated
پیچیده-پیشرفته
regarding
درباره یه
disguise
تغییر قیافه دادن، جامه مبدل پوشیدن، نهان داشتن، پنهان کردن، لباس مبدل، تغییر قیافه
hoax
دستکاری، حقه، دروغ گونه
شوخی یا دروغ مبتذل، معمولاً به منظور گول زدن یا فریب دادن دیگران.
*She realized that the email claiming she won a million dollars was a hoax.
*The rumor about aliens invading the town was just a silly hoax.
elaborate
بادقت شرح دادن
پیچیده یا دارای جزئیات
glory
افتخار
controversy
مباحثه، جدال، ستیزه، بحث
lessen
کم کردن، کاهش دادن
unprecedented
بیسابقه، بینظیر
alike
همانند، مانند هم، شبیه
هر دو
*sport writers and researchers alike argue that …
occurrence
رخداد، وقوع، اتفاق، تصادف، رویداد، پیشامد، واقعه
household
خانوار -خانوادگی، مربوط به خانواده یا خانه
whereas
در حالی که
برای تضاد مستقیم برای دو چیز استفاده میشود
gravel
شن و ماسه
cushion
متکا، نازبالش، کوسن
barrier
مانع-حصار
dwelling
مسکن، خانه، سکونتگاه
mansion
قصر، عمارت، خانهٔ بزرگ و شکوهمند
broadcast
نشان دادن-ارسال-پخش
exposure
در عکاسی: تعرض نور به حسگر دوربین
در بهداشت محیط: تعرض به مواد آلوده یا خطرناک
در رسانهها: انتشار و پخش اخبار یا مطالب به جمعیت
در مالی: تعرض به ریسکها و مخاطرات مالی
chunk
تکه، قطعه، بخش
amid
در میان، وسط
grumble(with)
غرغر کردن، گله کردن، ناله، گله
youngster
جوان، نوجوان
backlash
واکنش شدید
shrink
کوچکتر شدن، انقباض کردن
questionnaire
پرسشنامه
mounting
به تدریج افزایش یافتن، افزایش داشتن
*there are mounting numbers of people …
inclined
تمایل داشتن
*Users are more inclined to visit these places.
devastating
ویرانکننده، وحشتناک، بسیار آسیبزننده
vigorous
پرقدرت، پرانرژی، قوی
*vigorous democracy
scandal
رسوایی، افتضاح، ننگ، تهمت، تهمت زدن
constant
ثابت، پایدار
adverb= constantly مدام
downfall
سقوط
evolve
تکامل کردن، تغییر و تحول پیدا کردن
-ad=evolution
-evolutionary change
crumble
خرد شدن، فرو ریختن
colonize
تشکیل مستعمره دادن، ساکن شدن در
if animals or plants colonize an area, large numbers of them start to live there
*a dead tree that has been colonized by ants
mutate
جهش کردن، تغییر ژنتیکی کردن
if an animal or plant mutates, it becomes different from others of the same kind, because of a change in its genetic structure
*Simple organisms like bacteria mutate rapidly.
sergeant
(نظامی) گروهبان، مأمور اجرا
publicize
آگهی کردن، به اطلاع عمومی رساندن
implant (sth(into)sth)
کاشت، جای دادن، فرو کردن، کاشتن، القا کردن
قرار دادن
thorny
پرخار، دارای خارها، پیچیده یا مشکل
*
sufficient
کافی
anticipate
پیشبینی کردن، انتظار داشتن
*computer intelligence is proving to be more challenging than anticipated.
succeed
If you try hard you will succeed
stumble
لغزیدن، به هم خوردن، با مشکل مواجه شدن
درجا زدن
seemingly
به نظر، ظاهراً
drown
غرق شدن
hitherto
تاکنون، تابهحال، تا اینجا
*The research revealed information that was hitherto unknown.
*This book offers insights into a topic that has been hitherto unexplored.
salvation
رستگاری، نجات، رهایی، سبب نجات
halt
توقف کردن
مکث کردن
consequently
بنابراین، در نتیجه، نتیجتاً
regard
در نظر گرفتن
revolt
شورش، انقلاب
انقلاب کردن
noun-verb
subcontinent
شبه قاره
self-rule
استقلال
خودمختاری، خودحکومتی
reformation
اصلاح.
بهبود، بازسازی
exceptional
استثنایی، منحصر به فرد
accelerate
شتاباندن، تسریع کردن، تند کردن، شتاب دادن، برسرعت (چیزی) افزودن، تند شدن، تندتر شدن
evident
آشکار، واضح
horrendous
دهشتناک، مهیب، ترسناک و حشت اور
heroism
قهرمانی
singlehanded
تنها، به تنهایی
superb
عالی، فوقالعاده
justifiably
به انصاف، به عدالت
admire
تحسین کردن، قدردانی کردن
era
دوره، عصر، زمان
fame
شهرت، اعتبار
splendid
فوقالعاده، عالی
شگفتآور
*Most splendid achievements of the …
privilege
مزیت
امتیاز، حق امتیاز
exhibit
نشان دادن
possess
مالکیت داشتن
دوست داشتن یا تمایل داشتن به مالکیت چیزی
*He possessed not only power but also great wealth
او نه تنها قدرت داشت بلکه دارای ثروت زیادی هم بود
inexplicable
غیرقابلتوضیح
indistinguishable
قابل تمایز نشدن، ناشناس، غیرقابل تفکیک
harsh
تندو تیز و زننده
villain
شرور
dominate
غلبه کردن، تسلط داشتن
حاکم شدن بر
differ
فرق داشتن
*they differ in a number of ways
در یک سری روش هایی اونها با هم فرق دارند
serialize
پشت سر هم
crude
خام - اولیه
stark
زیاد و شدید
*stark contrast (to)
تضاد زیاد
naive
ساده لو - ساده -کمتجربه
bulge
برآمدگی
*bulging muscles
عضلات قلمبه سلمبه
wardrobe
رخت لباس - کمد
conversely
از طرف دیگر، متقابلاً، برعکس
readership
تعداد خوانندگان
arrival
ورود
though
هر چند
prevalent
رواج
مرسوم
*the beliefs prevalent among these tribes
عقاید رایج در میان این طوایف
clumsy
بدترکیب، زمخت
ناجور
endow
وقف کردن
-noun: endowment=اعطا
deteriorate
بدتر کردن، خراب کردن
perpetual
همیشگی، ابدی، مدام
aboard
on or onto a ship, plane, or train
*They finally went aboard the plane.
*The plane crashed, killing all 200 people aboard.
steward
مسئول کشتی
-a man whose job is to serve food and drinks to passengers on a plane or ship
*you have to show your boarding pass to steward.
consequently
بنابراین، در نتیجه، نتیجتاً
marketable
قابل بازاریابی، مناسب برای فروش و بازاریابی
stunt
عمل نمایشی یا حرکت نمایشی که به عنوان یک اجرای تبلیغاتی یا به منظور جلب توجه عموم انجام میشود. این اعمال ممکن است شامل حرکات رزمی، ورزشی، خطرناک یا شوخی باشند و برای مقاصد تبلیغاتی یا تفریحی به کار گرفته میشوند.
plead
در دادگاه اقامه یا ادعا کردن، درخواست کردن
obsession(with)
فکر دائم، وسواس
peculiar
عجیبوغریب-ویژه
-the peculiar character of the U.S. government
- the peculiar responsibility of this teacher
baffled
گیجکننده، دستپاچهکننده
گیج شدن
substitute
جانشین کردن، تعویض کردن
عوض کردن
distinctive
ممتاز - ممتاز - مشخص
anonymity
گمنام، بینام، ناشناس، بینامونشان (شخص یا چیز)
Anonymities’ faces were revealed.
otherwise
دیکشنری چک شود
genuine
واقعی
genuine talent
استعداد واقعی
attribute
noun= ویژگی
verb= نسبت دادن
attributed celebrity
شهرت نسبت داده شده
seemingly
ظاهراً
interchangeable
تعویضشدنی، باهم عوضکردنی، معاوضهپذیر
gossip
noun:شایعات بیاساس، شایعات بیپرو پا، دریوری، اراجیف
verb:شایعه پراکندن
*Stop gossiping and do your work.
*Her letter was full of gossip.
wannabe
واژه “wannabe” به افرادی اشاره دارد که میخواهند مشهور یا موفق شوند، اما هنوز به اندازه کافی موفق نشدهاند یا هنوز به مرحله مشهوریت نرسیدهاند. این اصطلاح به عنوان یک اصطلاح منفی یا بدبینانه ممکن است به کسانی اشاره کند که تلاش میکنند به شهرت برسند، اما به عنوان مشهور شناخته نمیشوند.
vying
رقابت کردن = compete
vie
entrepreneur
کارآفرین
Endorsing
“Endorsing” به معنای تأیید یا حمایت از یک موضوع یا فرد خاص استفاده میشود. این اصطلاح به معنای اعلام حمایت یا تصویب کردن چیزی است و ممکن است به صورت عمومی یا به طور رسمی انجام شود. به عنوان مثال، یک مشاهیر یا سلبریتی ممکن است یک محصول را تأیید کرده و برای آن تبلیغ کنند، یا یک سیاستمدار ممکن است یک سیاست خاص را تأیید کرده و آن را حمایت کند.
privilege
شانس
امتیاز،مزیت، حق ویژه
perk
“Perk” یک اصطلاح به معنای مزایای اضافی یا امتیازات است که به عنوان بخشی از یک قرارداد یا توافق ارائه میشود. این مزایا معمولاً به کارمندان یا اعضای یک سازمان ارائه میشوند و به عنوان امتیازهایی مانند مزایای تعطیلات، بیمههای تکمیلی، محل کار مرتبط با ورزش یا سایر مزایا مشهور هستند. Perk میتواند نقدی یا غیرنقدی باشد و در بسیاری از موارد به کارمندان به عنوان انگیزه و مزایا اضافی ارائه میشود.
ironically
در واقعیت، به نحوی عجیب یا معکوس، به طرز عجیبی یا پراکنده. واژه “ironically” به معنای اشاره به وقوع یک وقایع یا نتایج معکوس به طرزی که در تضاد با انتظارات عمومی یا معنای ظاهری استفاده میشود. این ممکن است برای ایجاد یک تأثیر طنز یا برای بیان یک موقعیت غیرمنتظره استفاده شود.
liable
مسئول
*The company is liable for any damage caused by its employees. (شرکت برای هر آسیبی که توسط کارکنانش ایجاد میشود، مسئول است.)
likelihood
احتمال
There is little likelihood of rain.
chain
زنجیر- زنجیره
*retail chains
extraordinary
فوقالعاده، غیرعادی، شگفتآور
Expenditure
هزینه، خرج
discard
دور انداختن
sewing
دوزندگی، دوختن پارچه لباسی،
stain
لک، لکه،
synthetic
مواد مصنوعی مانند پلاستیک ،ترکیبی، ترکیبی از مواد مصنوعی
*synthetic fibers
*Synthetic fabrics are often used in making sports clothing.
*I prefer natural ingredients over synthetic ones in my skincare products.
soil
verb:کثیف کردن، لکهدار کردن
noun : ،فاضلاب -آلودگی، لکه، کثیفی،خاک
conscience
وجدان
ease
noun:آسانی، سهولت، آسودگی
verb:
(درد و محنت) کاستن، تسکین دادن، فرونشاندن
حرکت دادن، جا دادن
راحت کردن، سبک کردن، آزاد کردن
textile
پارچه
flourish
پیشرفت کردن
شکوفا شدن
virtuous
باتقوا-بافضیلت
durable
بادوام، پایا
cast-off
دیکشنری چک شود
ecological
اکولوژی، بومشناسی
cradle
گهواره
predator
درنده
coral
مرجان
reef
تپه دریایی
*coral reefs
algae
جلبک
shellfish
ماهیها و موجودات دریایی با پوسته
حلزون صدفدار، نرمتن صدفدار
scallop
حلزونهای دوکپهای، گوشماهی
clam
*a shellfish you can eat that has a shell in two parts that open up
*حلزون دوکپهای یا صدف خوراکی از جنس pecten
vicious
بدجنس-خبیث-خشن
seldom
بهندرت، گهگاه
affection
علاقه-مهربانی
baboon
یک نوع میمون
nuisance
a person, thing, or situation that annoys you or causes problems
*The dogs next door are a real nuisance.
*Stop making a nuisance of yourself (=annoying other people with your behaviour)!
*It’s a nuisance having to get up that early on a Sunday morning.
menace
something or someone that is dangerous-تهدید
reintroduce(reintroduction)
to start using something again or bring something back to an area after it has not been used or has not existed there for some time.
* the reintroduction of wolves was fiercely criticized by farmers.
بازکمرانی گرگها توسط کشاورزان با انتقاد شدیدی روبهرو شد
elk
گوزن شمالی
erosion
فرسایش
*Acid rain has caused serious erosion, and now the entire hillside could slide down.
*new measures designed to stop flooding and reduce erosion
coincidental(coincidentally)
تصادفی
coyote
گرگ صحرایی آمریکای شمالی
rancher
دامدار، گلهدار، چوپان
outweigh
to be more important or valuable than something else
سنگینتر بودن از، مهمتر بودن از
*The benefits of the scheme outweigh the disadvantages.
*For frequent long-distance callers, the difficulties may be outweighed by the savings.
fin
بال-پر
*the fins of a fish
*…try soup made from shark fins
poach
پختن چیزی مانند ماهی یا تخممرغی که پوستهی آن جدا شده باشد، با قرار دادن آن در آب جوش یا مایع دیگر
*poached fish
ماهی آبپز شده
catastrophic
مصیبتبار، فاجعهانگیز
*The failure of the talks could have catastrophic consequences.
*catastrophic floods
grind
آسیاب کردن، خرد کردن
halt
ایست، مکث
straightforward
آسان
disposal
دور انداختن
sheer
خالص
ship
verb: با کشتی حمل کردن، فرستادن
*We shipped the cattle to Chicago by rail.
curb
تحت کنترل درآوردن-محدود کردن
*a curb on the government’s powers
token
نشانه، نشان، علامت
regulatory
نظارتی
legislative
قانونگذار
*legislative powers
اختیارات قانونگذاری
mounted
نصبشده
hazardous
پرخطر
union
اتحادیه
subsequently
سپس، متعاقباً
Weave
درست کردن، ساختن
framework
استخوانبندی، چارچوب، اسکلت، بدنه، تنه
burden
بار
scope
هدف
accountability
مسئولیتپذیری
dent
تورفتگی-خوردگی
pile
کپه، توده
avail
استفاده کردن
to avail the opportunity to..
to avail the offer, please …
illiteracy
بیسوادی
ad=Illiterate
abundant
بسیار، فراوان
*Fish are abundant in the Caspian.
hygiene
علم بهداشت، بهداشت
plentiful
فراوان
*Food was plentiful at the party.
haul
کشیدن، هل دادن، حمل کردن
* to haul down a flag
cultivate
کشت کردن، زراعت کردن (در)
*Rice is cultivated in Gillan.
fetch
بیرون کشیدن-رسیدن
دیکشنری چک شود
overwhelming
مقاومتناپذیر، نفسگیر (فشار و قدرت و غیره)، شدید، زیاده از حد (میل و احتیاج و غیره)، قاطع
*- The amount of homework I had to complete in one night was overwhelming, causing me to stay up late.
well
چاه
geological
وابسته به زمینشناسی
dam
سد
drain
خالی کردن
دیکشنری چک شود
drill
مته زدن، مته، تعلیم دادن، تمرین کردن
reservoir
مخزن سد، دریاچهی پشت سد
trench
چال، جان پناه، خندق، گودال، سنگر، استحکامات خندقی، شیار طولانی، کندن، خندق زدن
*The land is trenched for irrigation
irrigation
آبیاری