02 Flashcards

focus on vocabulary 1 لغات کتاب

1
Q

instinctively(adverb)
instinctive(adjective)

A

به‌طور غیرارادی، به‌طور غریزی، به‌طور ذاتی، به‌طور ناخودآگاه
غریزی
*She knew instinctively that he was dangerous

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
2
Q

obscure

A

تیره، تار، محو، مبهم، نامفهوم، گمنام
*a success that obscured earlier failures

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
3
Q

frantic

A

سراسیمه، (کاملاً) بی‌تاب، برآشفته، (از شدت درد یا خشم یا دلواپسی) از خود بی‌خود، دل شوریده-دیوانه‌وار
*Toothache was making me frantic.
frantic pace= سرعت دیوانه وار

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
4
Q

pace

A

noun:گام، قدم-تندی، سرعت
verb:گام برداشتن، با گام‌های آهسته و موزون حرکت کردن، قدم زدن
frantic pace= سرعت دیوانه وار

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
5
Q

deed

A

کردار-کار
*good deeds, good words, and good thoughts
- کردار نیک، گفتار نیک، پندار نیک

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
6
Q

grocery

A

بقالی، عطاری خواربار‌فروشی، خواربار

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
7
Q

buddhist

A

بودایی

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
8
Q

consumerism

A

حمایت از مصرف‌کننده

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
9
Q

discipline

A

انضباط، انتظام، نظم، تأدیب، ترتیب

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
10
Q

longing

A

اشتیاق، آرزوی زیاد، میل وافر، ویار، هوس
*his longing for peace and solitude

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
11
Q

demonstrate

A

نشان دادن، اثبات کردن (با دلیل)، ثابت کردن، شرح دادن
تظاهرات کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
12
Q

monk

A

راهب

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
13
Q

association

A

شرکت، انجمن، اتحاد، پیوستگی

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
14
Q

devote

A

وقف کردن، اختصاص دادن، فدا کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
15
Q

astonishing

A

شگفت‌آور، حیرت‌انگیز، تحیرآور، عجیب

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
16
Q

assert

A

دفاع کردن از، حمایت کردن، آزاد کردن، اظهار قطعی کردن، ادعا کردن، اثبات کردن
ادعا کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
17
Q

consistent

A

سازگاری، دمساز، موافق، همساز
- His deeds were not consistent with his words.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
18
Q

conclude

A

به پایان رساندن، نتیجه گرفتن، استنتاج کردن، منعقد کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
19
Q

correlation

A

ارتباط، ربط، همبستگی، بستگی دوچیز باهم

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
20
Q

commitment

A

سرسپردگی، ارتکاب

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
21
Q

perceive

A

درک کردن، دریافتن، مشاهده کردن، دیدن، ملاحظه کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
22
Q

esteem

A

قدر، اعتبار، اقدام، رعایت ارزش، نظر، شهرت، ارجمند شمردن، لایق دانستن، محترم شمردم

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
23
Q

graft

A

پیوند-به‌هم پیوستن، جفت کردن،

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
24
Q

intervention

A

مداخله، دخالت، میانروی، پادرمیانی، شفاعت

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
25
grip
چسبیدن به-محکم گرفتن
26
absorb
فرا‌گرفتن، یادگرفتن، درک‌کردن مجذوب شدن در، غرق شدن در
27
fiercely
باخشونت، باتندی، به‌تندی، تند، خشن خیلی خیلی زیاد in an angry way strongly or severely
28
contrary
مخالف، معکوس، مقابل، خلاف
29
passive
تابع، بی‌حال، دستخوش عامل خارجی، غیر‌فعال، مطیع و تسلیم
30
receptive
پذیرنده، پذیرا، شنوا، حاضر به قبول (فقط دریافت کنیم و چیزی رو تولید نکنیم)
31
accomplish
انجام دادن، به انجام رساندن
32
worthwhile
ارزنده، قابل صرف وقت، ارزش‌دار
33
tiredness
خستگی، احساس نیاز به استراحت یا خواب
34
mastery
اربابی، سلطه
35
consciousness
هوشیاری، آگاهی، خبر، حس آگاهی
36
intellectual
عقلانی، ذهنی، فکری
37
drift
to move slowly
38
thus
بدین‌گونه، بدینسان، از این قرار، این‌طور، چنین، برای مثال، بدین معنی که، پس، بنابراین
39
confront
روبه‌رو شدن با، مواجهه دادن
40
strive
کوشیدن، کوشش کردن
41
productivity
کارایی-سودمندی
42
apparently
ظاهراً، آشکارا، گویا، از قرار معلوم
43
peer
همتا، جفت،دوست
44
amusement
سرگرمی، تفریح
45
interval
فاصله، مدت *She went out and returned after an interval of two hours * the interval between savagery and civilization
46
arguably
به‌طور قابل‌بحث و استدلال، شاید، به‌‌احتمال، به‌طور غیر‌یقین
47
trivial
بی اهمیت و جزئی
48
hypothesis
فرضیه
49
initial
آغازین، نخستین، اولین، اولیه، مقدماتی
50
facilitate
آسان کردن، تسهیل کردن، کمک کردن، گره‌گشایی کردن، گشایش دادن
51
myth
افسانه، اسطوره
52
prosperity
رفاه -when people have money and everything that is needed for a good life
53
dictate
دیکته کردن-القا کردن
54
relevant
مربوط، وابسته
55
likewise
به همین ترتیب-
56
spiritual
روحانی، معنوی، روحی، غیرمادی، مذهبی
57
indication
نشان‌دهنده، نشانه، گواه، اشاره، دلالت، نشان
58
severe
سخت، سخت‌گیر، طاقت‌فرسا، شاق، شدید
59
outlook
چشم‌انداز، دور‌نما، منظره، چشم‌داشت، نظریه
60
domestic
خانوادگی
61
discrimination
تبعیض social discrimination
62
conflict
کشمکش، نبرد، برخورد، ناسازگاری،تضاد، ناسازگار بودن، مبارزه کردن
63
criterion
ملاک economic criteria:ملاک اقتصادی
64
foster
تقویت دادن-پیشرفت دادن-بهتر کردن- improve
65
committed
متعهد، مرتکب
66
Conservation
نگهداری، حفاظت، حفظ منابع طبیعی
67
survey
مطالعه- تحقیق
68
reveal
آشکار کردن، فاش کردن، معلوم کردن
69
vastly
زیاد، به‌طور وسیع
70
index
راهنما، نمایه، شاخص، نما
71
spoil
از بین بردن-خراب کردن
72
pursue
تعقیب کردن، تحت تعقیب قانونی قرار دادن، دنبال کردن
73
sustain
پشتیبانی کردن، نگه داشتن تقویت کردن، قوت دادن * it is able to sustain traditions at the same time it is developing
73
rural
روستایی
74
acute
حاد، بحرانی *The housing shortage is more acute than first thought. *acute anxiety
75
prioritising
اولویت بندی-اولویت قراردادن
76
vice
بدی-گناه، فساد
77
undoubtedly
بی شک
78
terrain
زمینه، عوارض زمین، زمین، ناحیه، نوع زمین مرز
79
integrate(with)
یکی کردن -ترکیب شدن با
80
flourish
پیشرفت کردن-رشد کردن
81
tackle
از عهده برآمدن، توانستن
82
settled
آرام
83
fulfill
انجام دادن، به انجام رساندن تحقق یافتن
84
solely
فقط، منحصراً، به‌تنهایی
85
notion
تصور، مفهوم، اندیشه، فکر، نظریه، خیال، ادراک
86
comparison
مقایسه
87
scorching
سوزان، داغ
88
devastate
ویران کردن، خراب کردن
89
fascinate
مات و مبهوت کردن-جلب کردن-جذب کردن-مجذوب کردن
90
ancestor
نیا-جد
91
presence
حضور
92
starvation
گرسنگی
93
commonsense
یک فرضیه که همه میگن همه میگن a commonsense assumption یک فرضیه ای که همه میگن
94
verbal
کلامی-شفاهی
95
trace
دنبال کردن
96
larynx
حنجره
97
chamber
حنجره-فضا
98
articulate
بیان کردن
99
approach
دیدگاه-نزذیک شدن...
100
presice(ad-precisely)
دقیق و واضح
101
trait
ویژگی
102
possess
صاحب بودن-برخوردار بودن-دارا بودن Different workers possess different skills.
103
indicator
نشان دهنده-راهنما-...
104
carve
کنده کاری-تراشیدن
105
jewelry
جواهر فروشی
106
overturn
واژگون شدن-بر انداختن تغییر پیدا کردن
107
intriguing
جذاب-جالب-مجذوب کننده *The magazine carries an intriguing mixture of high fashion, gossip and racing.
108
breakthrough
کشف بزرگ *Scientists have made a major breakthrough in the treatment of cancer.
109
etching
کنده کاری-حک کردن
110
indiscriminate
همینجوری-بدون فکر کردن- *Soldiers fired indiscriminately into the crowd. *terrorists responsible for indiscriminate killing
111
deliberate
عمدی-پیش بینی شده *The attack on him was quite deliberate.
112
archaeological
وابسته به باستان شناسی
113
dysfunctional
ناکارآمد، سوء عملکرد، بد کارکردی، غیرکارکردی -- a dysfunctional family. - خانواده‌ی به‌هم ریخته و آشفته.
114
estranged
(شوهر یا زن که به‌طور رسمی طلاق نگرفته‌اند اما در کنار هم زندگی نمی‌کنند) جداشده *- his estranged wife
115
acquaintance
آشنا
116
sniff
استشمام کردن-بوکشیدن smell somthing
117
perception
درک، ادراک، بینش، اندریافت، دریافت، فهم
118
seep
نفوذ کردن چکه کردن to spread or diffuse gradually.
119
wobbly
لرزان
120
auditory
مربوط به شنوایی
121
stimulation
تحریک، برانگیختن، انگیزش
122
simultaneous
هم‌زمان
123
encounter
رویاروی شدن، روبه‌روشدن، مواجه شدن با،
124
bolt
پرتو
125
abnormality
نابهنجاری
126
refine
به معنای مشخص شدن هست
127
retain
حفظ کردن-نگاه داشتن
128
indistinct
نا معلوم-نا مشخص
129
consistent
ثابت-منسجم-ثابت‌قدم
130
metaphor
استعاره
131
spontaneously
خودبه‌خود، بدون برنامه‌ریزی قبلی، به طیب خاطر‌، بی‌اختیار
132
conscious
هوشیار، به‌هوش، آگاه، باخبر، ملتفت، وارد
133
disillusion
سرخورده
134
tablecloth
سفره، رومیزی
135
napkin
دستمال سفره، دستمال، پیش‌انداز
136
enrich
غنی کردن، پرمایه کردن، توانگرکردن
137
prominent
برجسته، والا هنرمند
138
portrayal
تصویر، نمایش، مجسم‌سازی، تجسم
139
clash
برخورد -
140
representation
نمایش
141
indelible
پاک‌نشدنی، محونشدنی، ماندگار، ثابت *Her words left an indelible impression on me for years to come.
142
conversion
تغییر، تبدیل
143
aggravation
(عامیانه) ناراحتی خشمانگیز، رنجه، اذیت، آزار، مصدع موجب وخامت یا بدی
144
speculate
اندیشیدن، تفکر کردن نظریه پردازی کردن، گمان پردازی کردن گمان کردن فکر کردن خیال کردن نظر دادن بدون داشتن دانش کافی
145
deprivation
محرومیت-فقدان *Sleep deprivation can result in mental disorders. *Low birth weight is related to economic deprivation *the deprivations of prison life
146
rehearse
to practise or make people practise something
147
insight
نگرش
148
provisional
موقت -likely or able to be changed in the future *providing provisional insights یک نگرش موقتی ایجاد کردن
149
womb
رحم
150
adolescent
نوجوان، بالغ، جوان
151
overproduce
بیش از ظرفیت یا نیاز تولید کردن
152
prompt
تشویق واداشتن، برانگیختن، تحریک کردن، شوراندن
153
leisure
وقت آزاد، وقت فراغت، زمان آسودگی
154
meanwhile
در همین حال در عین حال
155
misreading
خوانش اشتباه، اشتباه خواندن اشتباه متوجه شدن
156
circuit
مدار
157
executive
اجرایی
158
clue
سرنخ، کلید، راهنما، اثر، نشان، مدرک
159
enthusiasm
شور و ذوق، وجد و سرور، اشتیاق
160
caretaker
سرپرست
161
regarding
در رابطه با
162
caution
احتیاط
163
fad
(رسم یا مد یا سبک یا رفتار و غیره که برای مدت کوتاهی متداول می شود) رسم زودگذر، مد روز، ناپا
164
constructive
سازنده-مفید -سودمند
165
ensure
تضمین کردن، اطمینان حاصل کردن
166
trek
سفر، مهاجرت، کوچ، (افریقای جنوبی) سفر با گاری (که توسط گاو نر کشیده می‌شود)
167
spark
to be the cause of something باعث-دلیل-جرقه *The police response sparked outrage in the community.
168
feasible
عملی-کار آمد-شدنی
169
viable
کارآمد
170
dubious
غیر عملی
171
notable
جالب توجه
172
communicator
شخص در تماس. ارتباطی
173
summon
فراخوانی، احضار، فراخواستن درخواست کردن
174
crew
تیم-خدمه-کارکنان
175
convenient
راحت، مناسب
176
commonplace
همه‌جایی-رایج
177
foretell
پیشگویی کردن *- No one can foretell the future. *black berries were also foretold by the small computerized.
178
beam
پرتو-میله-تیر
179
precisely
دقیقا
180
dissolve
منحل کردن-حذف کردن-آب کردن-ذوب کردن
181
crusty
برشته بدخلق خشن
182
dialect
زبان محلی، گویش
183
cope(with)
سازگار کردن
184
handy
مفید
185
relieve
(از درد و رنج و عذاب) خلاص کردن رها کردن
186
burden
بار
187
layout
the way in which something such as a town, garden, or building is arranged طرح‌بندی
188
peanut butter
کره بادام‌زمینی
189
stacked
بسته بندی بشن-انباشته بشن آمریکایی آمیانه: used to describe a woman with large breasts
190
adopt
اقتباس کردن-به فرزندی پذیرفتن Take
191
adapt
وقف کردن
192
impose
تحمیل کردن
193
gently
باملایمت، به‌آرامی، به‌‌تدریج، بانرمی، آرام‌آرام، آهسته، باملاحظه
194
nudge
*to push someone gently, usually with your elbow, in order to get their attention
195
hint
اشاره، ایما، تذکر، چیز خیلی جزئی، اشاره کردن
196
glance
نگاه مختصر کردن، نظر اجمالی کردن، به یک نظر دیدن
197
beware
مواظب بودن
198
indulge
زیاده‌روی کردن-غرق شدن در چیزی
199
infrequently
به‌ندرت، هرازگاهی
200
nourishment
- the food and other substances that people and other living things need to live, grow, and stay healthy -something that helps a feeling, idea, or belief to grow stronger -تغزیه تغزیه عقلانی و روحی
201
adapt
وقف کردن
202
kettle
کتری
203
squeeze
فشردن، له کردن، چلاندن، فشار دادن
204
frustration
-the feeling of being annoyed, upset, or impatient, because you cannot control or change a situation, or achieve something -نا‌امیدی
205
mount
noun: کوه verb: افزایش-صعود
206
nonetheless
باوجوداین، بااین‌حال
207
enthusiasm
شور و ذوق، اشتیاق
208
craft
مهارت (طراحی، ساخت، اجرا)
209
state
noun: ایالت , حالت و چگونگی verb: توضیح دادن، شرح دادن، اظهار کردن
210
aesthetics
زیبایی
211
functionality
usability کارآمدی
212
hassle (of)
گرفتاری
213
ornamental
آرایشی، تزئینی
214
regardless (of)
صرف‌نظر از، با‌وجود، علیرغم بدون در نظر گرفتنه... *I will buy it regardless of cost.
215
impression
اثر گذاری -تاثیر
216
counterpart
نقطه‌مقابل-همکار-همتا
217
superior
بالاتر-برتر، ممتاز
218
aid
کمک کمک کردن، یاری کردن
219
partially
تا حدودی، تا حدی
220
willingness
تمایل
221
persist
سماجت کردن، پافشاری کردن، اصرار کردن، ایستادگی
222
plague
noun:طاعون verb: باعث شدن مایه رنج بودن گرفتاری مشکل ایجاد کردن در چیزی/روال انجام کاری
223
inconvenience
زحمت، ناراحتی، دردسر،
224
offset
متعادل کردن
225
appraisal
ارزیابی
226
tolerate
تحمل کردن
227
opt
انتخواب کردن
228
irritate
آزرده شدن-عصبانی کردن
229
appliance
وسیله-اسباب
230
advent
ظهور و ورود
231
blink
پلک زدن، چشمک زدن
232
obsession(with)
وسواس
233
cosmetic
وسیله آرایش
234
necessity
ضرورت
235
reproduce
تولید مثل کردن دوباره تولید کردن-تکثیر کردن
236
mate
زن یا شوهر-همسر
237
convey
رساندن، بردن،منتقل کردن
238
fertility
باروری
239
primitive
اولیه
240
immune
ایمنی
241
jaw
فک
242
symmetrical
قرینه
243
preference
رجحان، ترجیح، اولویت
244
numerous
متفاوت متعدد، زیاد، فراوان، بی‌شمار، بسیار
245
wire
شنود noun:سیم، مفتول verb:سیم کشی کردن *the evidence suggests that we are genetically wired to consider certain characteristics more attractive than other(در اینجا به معنی نتصل شده هست)
246
characteristics
مشخصات-ویژگی
247
tuck
جمع شدن
248
despite
با وجود، با اینکه
249
ample
خیلی زیاد
250
evolve
بهتر کردن
251
ally(with)
verb:متحد شدن noun:متحد یک کشور-متحدین (تلفظ ها متفاوت هست چک شود )
252
Archaeologist
باستان‌ شناس
253
neanderthal
انسان های اولیه
254
mud
گل-گل‌ولای
255
alongside
together with به همراهه....
256
civilization
تمدن
257
grease
گریس، روغن اتومبیل، روغن، چربی
258
nut
آجیل
259
whiten(adverb)
سفیدکردن *a toothpaste that whitens the teeth
260
distinguishe
متمایز کردن متمایز برجسته تشخیص دادن
261
laborer
کارگر
262
lead
سرب
263
mercury
جیوه
264
marital
شوهری، زوجی، ازدواجی * Marital problems مسائل زناشویی
265
oatmeal
(غذایی که از بلغور جو دوسر تهیه می‌شود و معمولاً هنگام صبحانه آن را صرف می‌کنند) اوتمیل، بلغور جو دوسر، پرک جو دوسر
266
Avenue
خیابان
267
somewhat
قدری، مقدار نامعلومی، تاحدی
268
strew
ریختن، پاشیدن، پخش کردن *The room was strewn with paper and broken glass. توی اتاق، کاغذ و شیشه شکسته پخش و پلا بود.
269
Envisage
تصور کردن
270
wander
-to walk slowly across or around an area, usually without a clear direction or purpose پرسه زدن
271
significance
اهمیت
272
enforce
-to make people obey a rule or law اجراکردن *law enforcement اجرای قانون
273
infant
کودک، بچه، طفل، بچه کمتر از هفت سال
274
composition
اجزاء
275
recollect
to remember something
276
pinpoint
تاکید کردن با دقت اشاره کردن توضیح دقیق
277
summon
فرا خواندن احضار کردن
278
sequential
پی در پی
279
sneak
دزدکی حرکت کردن، خود را پنهان ساختن، حرکت پنهانی *he sneaked into the hall
280
cuddle
در آغوش گرفتن، نوازش کردن
281
offender
مجرم-متخلف
282
sophisticated
پیچیده-پیشرفته
283
regarding
درباره یه
284
disguise
تغییر قیافه دادن، جامه مبدل پوشیدن، نهان داشتن، پنهان کردن، لباس مبدل، تغییر قیافه
285
hoax
دستکاری، حقه، دروغ گونه شوخی یا دروغ مبتذل، معمولاً به منظور گول زدن یا فریب دادن دیگران. *She realized that the email claiming she won a million dollars was a hoax. *The rumor about aliens invading the town was just a silly hoax.
286
elaborate
بادقت شرح دادن پیچیده یا دارای جزئیات
287
glory
افتخار
288
controversy
مباحثه، جدال، ستیزه، بحث
289
lessen
کم کردن، کاهش دادن
290
unprecedented
بی‌سابقه، بی‌نظیر
291
alike
همانند، مانند هم، شبیه هر دو *sport writers and researchers alike argue that ...
292
occurrence
رخداد، وقوع، اتفاق، تصادف، رویداد، پیشامد، واقعه
293
household
خانوار -خانوادگی، مربوط به خانواده یا خانه
294
whereas
در حالی که برای تضاد مستقیم برای دو چیز استفاده میشود
295
gravel
شن و ماسه
296
cushion
متکا، نازبالش، کوسن
297
barrier
مانع-حصار
298
dwelling
مسکن، خانه، سکونتگاه
299
mansion
قصر، عمارت، خانهٔ بزرگ و شکوهمند
300
broadcast
نشان دادن-ارسال-پخش
301
exposure
در عکاسی: تعرض نور به حسگر دوربین در بهداشت محیط: تعرض به مواد آلوده یا خطرناک در رسانه‌ها: انتشار و پخش اخبار یا مطالب به جمعیت در مالی: تعرض به ریسک‌ها و مخاطرات مالی
302
chunk
تکه، قطعه، بخش
303
amid
در میان، وسط
304
grumble(with)
غرغر کردن، گله کردن، ناله، گله
305
youngster
جوان، نوجوان
306
backlash
واکنش شدید
307
shrink
کوچک‌تر شدن، انقباض کردن
308
questionnaire
پرسشنامه
309
mounting
به تدریج افزایش یافتن، افزایش داشتن *there are mounting numbers of people ...
310
inclined
تمایل داشتن *Users are more inclined to visit these places.
311
devastating
ویران‌کننده، وحشتناک، بسیار آسیب‌زننده
312
vigorous
پرقدرت، پرانرژی، قوی *vigorous democracy
313
scandal
رسوایی، افتضاح، ننگ، تهمت، تهمت زدن
314
constant
ثابت، پایدار adverb= constantly مدام
315
downfall
سقوط
316
evolve
تکامل کردن، تغییر و تحول پیدا کردن -ad=evolution -evolutionary change
317
crumble
خرد شدن، فرو ریختن
318
colonize
تشکیل مستعمره دادن، ساکن شدن در if animals or plants colonize an area, large numbers of them start to live there *a dead tree that has been colonized by ants
319
mutate
جهش کردن، تغییر ژنتیکی کردن if an animal or plant mutates, it becomes different from others of the same kind, because of a change in its genetic structure *Simple organisms like bacteria mutate rapidly.
320
sergeant
(نظامی) گروهبان، مأمور اجرا
321
publicize
آگهی کردن، به اطلاع عمومی رساندن
322
implant (sth(into)sth)
کاشت، جای دادن، فرو کردن، کاشتن، القا کردن قرار دادن
323
thorny
پرخار، دارای خارها، پیچیده یا مشکل *
324
sufficient
کافی
325
anticipate
پیش‌بینی کردن، انتظار داشتن *computer intelligence is proving to be more challenging than anticipated.
326
succeed
If you try hard you will succeed
327
stumble
لغزیدن، به هم خوردن، با مشکل مواجه شدن درجا زدن
328
seemingly
به نظر، ظاهراً
329
drown
غرق شدن
330
hitherto
تاکنون، تابه‌حال، تا اینجا *The research revealed information that was hitherto unknown. *This book offers insights into a topic that has been hitherto unexplored.
331
salvation
رستگاری، نجات، رهایی، سبب نجات
332
halt
توقف کردن مکث کردن
333
consequently
بنابراین، در نتیجه، نتیجتاً
334
regard
در نظر گرفتن
335
revolt
شورش، انقلاب انقلاب کردن noun-verb
336
subcontinent
شبه قاره
337
self-rule
استقلال خودمختاری، خودحکومتی
338
reformation
اصلاح. بهبود، بازسازی
339
exceptional
استثنایی، منحصر به فرد
340
accelerate
شتاباندن، تسریع کردن، تند کردن، شتاب دادن، برسرعت (چیزی) افزودن، تند شدن، تندتر شدن
341
evident
آشکار، واضح
342
horrendous
دهشتناک، مهیب، ترسناک و حشت اور
343
heroism
قهرمانی
344
singlehanded
تنها، به تنهایی
345
superb
عالی، فوق‌العاده
346
justifiably
به انصاف، به عدالت
347
admire
تحسین کردن، قدردانی کردن
348
era
دوره، عصر، زمان
349
fame
شهرت، اعتبار
350
splendid
فوق‌العاده، عالی شگفت‌آور *Most splendid achievements of the ...
351
privilege
مزیت امتیاز، حق امتیاز
352
exhibit
نشان دادن
353
possess
مالکیت داشتن دوست داشتن یا تمایل داشتن به مالکیت چیزی *He possessed not only power but also great wealth او نه تنها قدرت داشت بلکه دارای ثروت زیادی هم بود
354
inexplicable
غیرقابل‌توضیح
355
indistinguishable
قابل تمایز نشدن، ناشناس، غیرقابل تفکیک
356
harsh
تندو تیز و زننده
357
villain
شرور
358
dominate
غلبه کردن، تسلط داشتن حاکم شدن بر
359
differ
فرق داشتن *they differ in a number of ways در یک سری روش هایی اونها با هم فرق دارند
360
serialize
پشت سر هم
361
crude
خام - اولیه
362
stark
زیاد و شدید *stark contrast (to) تضاد زیاد
363
naive
ساده لو - ساده -کم‌تجربه
364
bulge
برآمدگی *bulging muscles عضلات قلمبه سلمبه
365
wardrobe
رخت لباس - کمد
366
conversely
از طرف دیگر، متقابلاً، برعکس
367
readership
تعداد خوانندگان
368
arrival
ورود
369
though
هر چند
370
prevalent
رواج مرسوم *the beliefs prevalent among these tribes عقاید رایج در میان این طوایف
371
clumsy
بدترکیب، زمخت ناجور
372
endow
وقف کردن -noun: endowment=اعطا
373
deteriorate
بدتر کردن، خراب کردن
374
perpetual
همیشگی، ابدی، مدام
375
aboard
on or onto a ship, plane, or train *They finally went aboard the plane. *The plane crashed, killing all 200 people aboard.
376
steward
مسئول کشتی -a man whose job is to serve food and drinks to passengers on a plane or ship *you have to show your boarding pass to steward.
377
consequently
بنابراین، در نتیجه، نتیجتاً
378
marketable
قابل بازاریابی، مناسب برای فروش و بازاریابی
379
stunt
عمل نمایشی یا حرکت نمایشی که به عنوان یک اجرای تبلیغاتی یا به منظور جلب توجه عموم انجام می‌شود. این اعمال ممکن است شامل حرکات رزمی، ورزشی، خطرناک یا شوخی باشند و برای مقاصد تبلیغاتی یا تفریحی به کار گرفته می‌شوند.
380
plead
در دادگاه اقامه یا ادعا کردن، درخواست کردن
381
obsession(with)
فکر دائم، وسواس
382
peculiar
عجیب‌وغریب-ویژه -the peculiar character of the U.S. government - the peculiar responsibility of this teacher
383
baffled
گیج‌کننده، دستپاچه‌کننده گیج شدن
384
substitute
جانشین کردن، تعویض کردن عوض کردن
385
distinctive
ممتاز - ممتاز - مشخص
386
anonymity
گمنام، بی‌نام، ناشناس، بی‌نام‌ونشان (شخص یا چیز) Anonymities' faces were revealed.
387
otherwise
دیکشنری چک شود
388
genuine
واقعی genuine talent استعداد واقعی
389
attribute
noun= ویژگی verb= نسبت دادن attributed celebrity شهرت نسبت داده شده
390
seemingly
ظاهراً
391
interchangeable
تعویض‌شدنی، باهم عوض‌کردنی، معاوضه‌پذیر
392
gossip
noun:شایعات بی‌اساس، شایعات بی‌پرو پا، دری‌وری، اراجیف verb:شایعه پراکندن *Stop gossiping and do your work. *Her letter was full of gossip.
393
wannabe
واژه "wannabe" به افرادی اشاره دارد که می‌خواهند مشهور یا موفق شوند، اما هنوز به اندازه کافی موفق نشده‌اند یا هنوز به مرحله مشهوریت نرسیده‌اند. این اصطلاح به عنوان یک اصطلاح منفی یا بدبینانه ممکن است به کسانی اشاره کند که تلاش می‌کنند به شهرت برسند، اما به عنوان مشهور شناخته نمی‌شوند.
394
vying
رقابت کردن = compete vie
395
entrepreneur
کارآفرین
396
Endorsing
"Endorsing" به معنای تأیید یا حمایت از یک موضوع یا فرد خاص استفاده می‌شود. این اصطلاح به معنای اعلام حمایت یا تصویب کردن چیزی است و ممکن است به صورت عمومی یا به طور رسمی انجام شود. به عنوان مثال، یک مشاهیر یا سلبریتی ممکن است یک محصول را تأیید کرده و برای آن تبلیغ کنند، یا یک سیاستمدار ممکن است یک سیاست خاص را تأیید کرده و آن را حمایت کند.
397
privilege
شانس امتیاز،مزیت، حق ویژه
398
perk
"Perk" یک اصطلاح به معنای مزایای اضافی یا امتیازات است که به عنوان بخشی از یک قرارداد یا توافق ارائه می‌شود. این مزایا معمولاً به کارمندان یا اعضای یک سازمان ارائه می‌شوند و به عنوان امتیازهایی مانند مزایای تعطیلات، بیمه‌های تکمیلی، محل کار مرتبط با ورزش یا سایر مزایا مشهور هستند. Perk می‌تواند نقدی یا غیرنقدی باشد و در بسیاری از موارد به کارمندان به عنوان انگیزه و مزایا اضافی ارائه می‌شود.
399
ironically
در واقعیت، به نحوی عجیب یا معکوس، به طرز عجیبی یا پراکنده. واژه "ironically" به معنای اشاره به وقوع یک وقایع یا نتایج معکوس به طرزی که در تضاد با انتظارات عمومی یا معنای ظاهری استفاده می‌شود. این ممکن است برای ایجاد یک تأثیر طنز یا برای بیان یک موقعیت غیرمنتظره استفاده شود.
400
liable
مسئول *The company is liable for any damage caused by its employees. (شرکت برای هر آسیبی که توسط کارکنانش ایجاد می‌شود، مسئول است.)
401
likelihood
احتمال There is little likelihood of rain.
402
chain
زنجیر- زنجیره *retail chains
403
extraordinary
فوق‌العاده، غیرعادی، شگفت‌آور
404
Expenditure
هزینه، خرج
405
discard
دور انداختن
406
sewing
دوزندگی، دوختن پارچه لباسی،
407
stain
لک، لکه،
408
synthetic
مواد مصنوعی مانند پلاستیک ،ترکیبی، ترکیبی از مواد مصنوعی *synthetic fibers *Synthetic fabrics are often used in making sports clothing. ***I prefer** natural ingredients **over** synthetic ones in my skincare products.
409
soil
verb:کثیف کردن، لکه‌دار کردن noun : ،فاضلاب -آلودگی، لکه، کثیفی،خاک
410
conscience
وجدان
411
ease
noun:آسانی، سهولت، آسودگی verb: (درد و محنت) کاستن، تسکین دادن، فرونشاندن حرکت دادن، جا دادن راحت کردن، سبک کردن، آزاد کردن
412
textile
پارچه
413
flourish
پیشرفت کردن شکوفا شدن
414
virtuous
باتقوا-بافضیلت
415
durable
بادوام، پایا
416
cast-off
دیکشنری چک شود
417
ecological
اکولوژی، بوم‌شناسی
418
cradle
گهواره
419
predator
درنده
420
coral
مرجان
421
reef
تپه دریایی *coral reefs
422
algae
جلبک
423
shellfish
ماهی‌ها و موجودات دریایی با پوسته حلزون صدف‌دار، نرم‌تن صدف‌دار
424
scallop
حلزون‌های دوکپه‌ای، گوش‌ماهی
425
clam
*a shellfish you can eat that has a shell in two parts that open up *حلزون دوکپه‌ای یا صدف خوراکی از جنس pecten
426
vicious
بدجنس-خبیث-خشن
427
seldom
به‌ندرت، گهگاه
428
affection
علاقه-مهربانی
429
baboon
یک نوع میمون
430
nuisance
a person, thing, or situation that annoys you or causes problems *The dogs next door are a real nuisance. *Stop making a nuisance of yourself (=annoying other people with your behaviour)! *It’s a nuisance having to get up that early on a Sunday morning.
431
menace
something or someone that is dangerous-تهدید
432
reintroduce(reintroduction)
to start using something again or bring something back to an area after it has not been used or has not existed there for some time. * the reintroduction of wolves was fiercely criticized by farmers. بازکمرانی گرگ‌ها توسط کشاورزان با انتقاد شدیدی روبه‌رو شد
433
elk
گوزن شمالی
434
erosion
فرسایش *Acid rain has caused serious erosion, and now the entire hillside could slide down. *new measures designed to stop flooding and reduce erosion
435
coincidental(coincidentally)
تصادفی
436
coyote
گرگ صحرایی آمریکای شمالی
437
rancher
دام‌دار، گله‌دار، چوپان
438
outweigh
to be more important or valuable than something else سنگین‌تر بودن از، مهمتر بودن از *The benefits of the scheme outweigh the disadvantages. *For frequent long-distance callers, the difficulties may be outweighed by the savings.
439
fin
بال-پر *the fins of a fish *...try soup made from shark fins
440
poach
پختن چیزی مانند ماهی یا تخم‌مرغی که پوسته‌ی آن جدا شده باشد، با قرار دادن آن در آب جوش یا مایع دیگر *poached fish ماهی آبپز شده
441
catastrophic
مصیبت‌بار، فاجعه‌انگیز *The failure of the talks could have catastrophic consequences. *catastrophic floods
442
grind
آسیاب کردن، خرد کردن
443
halt
ایست، مکث
444
straightforward
آسان
445
disposal
دور انداختن
446
sheer
خالص
447
ship
verb: با کشتی حمل کردن، فرستادن *We shipped the cattle to Chicago by rail.
448
curb
تحت کنترل درآوردن-محدود کردن *a curb on the government's powers
449
token
نشانه، نشان، علامت
450
regulatory
نظارتی
451
legislative
قانون‌گذار *legislative powers اختیارات قانون‌گذاری
452
mounted
نصب‌شده
453
hazardous
پرخطر
454
union
اتحادیه
455
subsequently
سپس، متعاقباً
456
Weave
درست کردن، ساختن
457
framework
استخوان‌بندی، چارچوب، اسکلت، بدنه، تنه
458
burden
بار
459
scope
هدف
460
accountability
مسئولیت‌پذیری
461
dent
تورفتگی-خوردگی
462
pile
کپه، توده
463
avail
استفاده کردن to avail the opportunity to.. to avail the offer, please ...
464
illiteracy
بی‌سوادی ad=Illiterate
465
abundant
بسیار، فراوان *Fish are abundant in the Caspian.
466
hygiene
علم بهداشت، بهداشت
467
plentiful
فراوان *Food was plentiful at the party.
468
haul
کشیدن، هل دادن، حمل کردن * to haul down a flag
469
cultivate
کشت کردن، زراعت کردن (در) *Rice is cultivated in Gillan.
470
fetch
بیرون کشیدن-رسیدن دیکشنری چک شود
471
overwhelming
مقاومت‌ناپذیر، نفس‌گیر (فشار و قدرت و غیره)، شدید، زیاده از حد (میل و احتیاج و غیره)، قاطع *- The amount of homework I had to complete in one night was overwhelming, causing me to stay up late.
472
well
چاه
473
geological
وابسته به زمین‌شناسی
474
dam
سد
475
drain
خالی کردن دیکشنری چک شود
476
drill
مته زدن، مته، تعلیم دادن، تمرین کردن
477
reservoir
مخزن سد، دریاچه‌ی پشت سد
478
trench
چال، جان پناه، خندق، گودال، سنگر، استحکامات خندقی، شیار طولانی، کندن، خندق زدن *The land is trenched for irrigation
479
irrigation
آبیاری