01 Flashcards
لغات ترم های کلاس زبان
resolution to
به قصد-به نیت-اراده
point to
اشاره کردن
component
اجزا-جزء
recite
when you recite something you say it aloud after practising or memorizing
soak in
غوطه ور شدن
session
جلسه
cramming
when you cram for an exam, you try to study for it in a short space of time
educator
مربی
assess
ارزیابی کردن-سنجیدن
assess
ارزیابی کردن-سنجیدن
reform
اصلاح کردن
evaluation
ارزیابی کردن
capable
توانا-مستعد-
throughout
سراسر تماما
interact
تعامل داشتن
institution
موسسه-بنیاد
debate
بحث-مباحثه-مناظره-مذاکرات پارلمانی
compulsory
اجباری
obligatory
اجباری
forbidden(forbid)
ممنوغ-اجازه ندادن-
fancy sb
be attracted to sb
bound to do sth
if sb is bound to do sth.they will almost certainly do it
identical
یکجور - یکسان
similar
مانند - شبیه
apart from
جدا از - بجز
predicament
مخمصه-حالت-وضع نا مساعد
grumpy
بد خلق
somehow
به نحوی - هر جور
admit
اقرار کردن - پذیرفتن
wiling
مشتاق بودن
chew up
جویدن
unfamiliar
ناشناخته - نا آشنا -عجیب
precaution
احتیاط
departure
خروج
proper
مناسب-شایسته
vulnerable
آسیب پذیر
authorize
اجازه دادن-اختیار دادن
stubble
ته ریش - ریش زبر - موی نتراشیده
pale
کم رنگ
plump
گوشتالو-چاق و چله
fattish
متمایل به چاق
scar
جای زخم یا سوختگی
recede
عقب کشیدن-به عقب سراریز شدن
bald
بی مو
stocky
کلفت-چهارشانه
wrinkle
چین-چروک
neat
پاکیزه-تمیز-آراسته
tolarent
able to accept ideas you dont agree with.
مدارا آمیز-شکیبا-بردبار
dull
کدر-کودن-احمق
lacking interest or excitement.
antisocial
*someone who is antisocial does not enjoy meeting or being with other people.
*antisocial behaviour is violent or harmful to other people, or shows that you do not care about other people
keep in touch
stay in contact
one another
each other
get together
meet for a social reason
row
پارو زدن-ردیف-سطر-صف-دعوا
royal
سلطنتی-شاهانه
ancestor
نیا-جد
reception
متصدی پذیرش-مهمانی
grave
قبر-بزرگ-سنگین-
gravestone
سنگ قبر
mourner
عزادار
coffin
تابوت
widower
مرد زن مرده
bury
به خاک سپردن و دفن کردن
burial
دفن- خاکسپاری
cremate(cremation)
سوزاندن و خاکستر کردن
cemetery
گورستان-قبرستان
will (noun)
وصیت نامه
inherit(inheritance)
وارث بودن-ارث یردن(ارث-میراث)
pupil
شاگرد- دانش آموز
headmaster
مدیر
fetus
جنین
handicap
اشکال-مانع-نقص
abortion
سقط جنین
oppose
مخالفت کردن
commitment
تعهد-الزام-ارتکاب
property
ویژگی - دارایی - خاصیت
roam
پرسه زدن-گشتن
coordinator
هماهنگ کننده
exclusively
-بهطور انحصاری-منحصرا-انحصارا
celery
کرفس
property master
صاحب ملک
heredity
ارثا-وراثت
perform
اجرا کردن-انجام دادن
nutrition
تغذیه-خوراک
encourage
تشویق کردن-دلگرم کردن-ترویج
memorizing
حفظ کردن
decline
کاهش-سقوط-نپذیرفتن
drop
قطره-افت-سقوط
volunteer
داوطلب
involve
شامل شدن-درگیر کردن
participate
شرکت کردن-سهیم شدن
Undergo
تحمل کردن-دستخوش شدن-متحمل چیزی شدن
satellite
قمر-ماهواره
presence
وجود-حضور
experiment
آزمایش-امتحان-آزمایش کردن
flow
جریان داشتن-جاری بودن
burst
قطع شدن، ترکیدن، از هم پاشیدن، شکفتن، منفجر شدن
bank
بانک-انباشت-تلنبار-کنار-لی-ساحل-پشته (مثلاً کنار دریا یا رودخانه)
flood
سیل-طوفان-طغیان کردن
tide
جزر و مد
capsize
(نظامی) واژگون کردن کشتی، واژگون شدن
sink
فرو رفتن، نزول کردن، غرق شدن، ته رفتن، نشست کردن، گود افتادن-سینک
stream
مسیل، جریان، نهر، رود، جوی، سیل
pond
noun=تالاب، دریاچه
verb=دریاچه ساختن-حوض درست کردن
puddle
گودال-چالاب
gradual
تدریجی-آهسته
harmful
مضر
pollution
آلودگی
pole
قطب
famine
قحطی
vanish
ناپدید شدن
typhoon
طوفان-گردباد
tidal wave
an exceptionally large ocean wave, especially one caused by an underwater earthquake or volcanic eruption.
موج های بسیار بزرگ
volcanic eruption
فوران آتشفشانی
volcano
آتشفشان
erupt
جوانه زدن، درآمدن، درآوردن، منفجرشدن، فوران کردن، جوش درآوردن، فشاندن
lava
گدازه، توده گداخته آتشفشانی، مواد مذاب آتشفشانی
onto
به سوی، به، توی، به درون، بر
drought
خشکی، خشکسالی
crop
محصول
crucial
تعیینکننده، سرنوشتساز، حیاتی، بحرانی
*very important
evacuation
تخلیه، تهی سازی، برون بری
vary
متفاوت
up to
تا
lifespan
the time that sth is likely to live(for people we say life expectancy)
life expectancy
امید به زندگی
*the average period that a person may expect to live
sting
نیش-گزیدن-سوزش
wasp
زنبور (بیعسل و نیشدار)
walnut
گردو، گردکان، درخت گردو، چوب گردو، رنگ گردویی
kidney
کلیه
lavatory
دستشویی
parcel
بسته
delighted
خوشحال
priority
اولویت، حق تقدم، برتری
suit
noun=کت و شلوار
verb=مناسب بودن
reveal
آشکار ساختن
boundless
بی حد و مرز
credit
noun=اعتبار
verb=اعتقاد کردن(believe)
brew
دم کردن
examining the sth
بررسی
consumption
مصرف
mortality
مرگ و میر
reduction
کاهش
teaspoon
قاشق چایخوری
appear
به نظر می رسد.
*to seem to be a certain way
+adding a teaspoon of sugar did not appear to reduce the benefits.(به نظر نمیرسه)
optimum
بهینه-حالت مطلوب
moderation
اعتدال-میانه روی
determination
عزم، تصمیم، قصد
discount
Noun: reduction in cost
Verb: lower, reduce cost
Verb: ignore; treat as insignificant
bargain
Noun: agreement
Noun: something bought at cheap price
Verb: negotiate terms of sale or agreement
debt
بدهی، وام، قرض، دِین
broke
Adjective: without money
ورشکسته ، بی پول
yawning
خمیازه
asleep
خوابیده، خواب
snore
خرناس، خروپف، خروپف کردن، خرخر کردن
oversleep
خواب ماندن، دیر از خواب بلند شدن، بیشازحد معمول خوابیدن
irritable
زودرنج، کجخلق، تندمزاج، تحریکپذیر
-becoming angry easily
insomnia
بیخوابی (غیرعادی)، مرض بیخوابی
infection
عفونت
symptom
نشان، نشانه، اثر، دلیل، علائم مرض، علامت
thoroughly
بهطور کامل، به تمام و کمال
wound
زخم، جراحت
temporarly
موقت، موقتی، آنی، زودگذر
bruise
کوبیدن، کبود کردن، زدن، ساییدن، کبودشدن، ضربهدیدن، کوفته شدن، کبودشدگی، تباره
nasty
very bad or unpleasant
زشت،زننده،ناخشایند،وحشتناک
dizzy
feeling as if everything is turning around and you might fall.
گیج، دچار دوران سر، گیج شدن
conscious
هوشیار، بههوش، آگاه، باخبر، ملتفت، وارد
unconscious
غش کرده، ناخودآگاه، از خودبیخود، بیخبر، عاری از هوش، نابهخود، ضمیر ناخودآگاه، ضمیر نابهخود
faint
ضعیف، کمنور، غش، ضعف کردن، غش کردن
swell
باد کردن، آماس کردن، متورم کردن، باد غرور داشتن، تورم، برجستگی، برجسته، شیک، زیبا، عالی
overcome
چیره شدن، مغلوب ساختن، غلبه یافتن
retinal
شبکیهای
retinal
شبکیهای
echolocation
(جهتیابی از راه ارسال صدا و سنجش پژواک آن که درمورد خفاش و غیره صادق است) سویابی پژواکی، پژواک جایابی
echolocation
(جهتیابی از راه ارسال صدا و سنجش پژواک آن که درمورد خفاش و غیره صادق است) سویابی پژواکی، پژواک جایابی
bounce
برگشتن-ورجهوورجه کردن-برگشت خوردن-به زمین زدن-جهش، پرش، برگشت، بالا و پایین پریدن، جست و خیز
sight
بینایی، دید، نظر، منظره، دیدگاه
refine
پالودن، تصفیه کردن، خالص کردن، تهذیب کردن، پاکشدن، تصحیح کردن