01 Flashcards
لغات ترم های کلاس زبان
resolution to
به قصد-به نیت-اراده
point to
اشاره کردن
component
اجزا-جزء
recite
when you recite something you say it aloud after practising or memorizing
soak in
غوطه ور شدن
session
جلسه
cramming
when you cram for an exam, you try to study for it in a short space of time
educator
مربی
assess
ارزیابی کردن-سنجیدن
assess
ارزیابی کردن-سنجیدن
reform
اصلاح کردن
evaluation
ارزیابی کردن
capable
توانا-مستعد-
throughout
سراسر تماما
interact
تعامل داشتن
institution
موسسه-بنیاد
debate
بحث-مباحثه-مناظره-مذاکرات پارلمانی
compulsory
اجباری
obligatory
اجباری
forbidden(forbid)
ممنوغ-اجازه ندادن-
fancy sb
be attracted to sb
bound to do sth
if sb is bound to do sth.they will almost certainly do it
identical
یکجور - یکسان
similar
مانند - شبیه
apart from
جدا از - بجز
predicament
مخمصه-حالت-وضع نا مساعد
grumpy
بد خلق
somehow
به نحوی - هر جور
admit
اقرار کردن - پذیرفتن
wiling
مشتاق بودن
chew up
جویدن
unfamiliar
ناشناخته - نا آشنا -عجیب
precaution
احتیاط
departure
خروج
proper
مناسب-شایسته
vulnerable
آسیب پذیر
authorize
اجازه دادن-اختیار دادن
stubble
ته ریش - ریش زبر - موی نتراشیده
pale
کم رنگ
plump
گوشتالو-چاق و چله
fattish
متمایل به چاق
scar
جای زخم یا سوختگی
recede
عقب کشیدن-به عقب سراریز شدن
bald
بی مو
stocky
کلفت-چهارشانه
wrinkle
چین-چروک
neat
پاکیزه-تمیز-آراسته
tolarent
able to accept ideas you dont agree with.
مدارا آمیز-شکیبا-بردبار
dull
کدر-کودن-احمق
lacking interest or excitement.
antisocial
*someone who is antisocial does not enjoy meeting or being with other people.
*antisocial behaviour is violent or harmful to other people, or shows that you do not care about other people
keep in touch
stay in contact
one another
each other
get together
meet for a social reason
row
پارو زدن-ردیف-سطر-صف-دعوا
royal
سلطنتی-شاهانه
ancestor
نیا-جد
reception
متصدی پذیرش-مهمانی
grave
قبر-بزرگ-سنگین-
gravestone
سنگ قبر
mourner
عزادار
coffin
تابوت
widower
مرد زن مرده
bury
به خاک سپردن و دفن کردن
burial
دفن- خاکسپاری
cremate(cremation)
سوزاندن و خاکستر کردن
cemetery
گورستان-قبرستان
will (noun)
وصیت نامه
inherit(inheritance)
وارث بودن-ارث یردن(ارث-میراث)
pupil
شاگرد- دانش آموز
headmaster
مدیر
fetus
جنین
handicap
اشکال-مانع-نقص
abortion
سقط جنین
oppose
مخالفت کردن
commitment
تعهد-الزام-ارتکاب
property
ویژگی - دارایی - خاصیت
roam
پرسه زدن-گشتن
coordinator
هماهنگ کننده
exclusively
-بهطور انحصاری-منحصرا-انحصارا
celery
کرفس
property master
صاحب ملک
heredity
ارثا-وراثت
perform
اجرا کردن-انجام دادن
nutrition
تغذیه-خوراک
encourage
تشویق کردن-دلگرم کردن-ترویج
memorizing
حفظ کردن
decline
کاهش-سقوط-نپذیرفتن
drop
قطره-افت-سقوط
volunteer
داوطلب
involve
شامل شدن-درگیر کردن
participate
شرکت کردن-سهیم شدن
Undergo
تحمل کردن-دستخوش شدن-متحمل چیزی شدن
satellite
قمر-ماهواره
presence
وجود-حضور
experiment
آزمایش-امتحان-آزمایش کردن
flow
جریان داشتن-جاری بودن
burst
قطع شدن، ترکیدن، از هم پاشیدن، شکفتن، منفجر شدن
bank
بانک-انباشت-تلنبار-کنار-لی-ساحل-پشته (مثلاً کنار دریا یا رودخانه)
flood
سیل-طوفان-طغیان کردن
tide
جزر و مد
capsize
(نظامی) واژگون کردن کشتی، واژگون شدن
sink
فرو رفتن، نزول کردن، غرق شدن، ته رفتن، نشست کردن، گود افتادن-سینک
stream
مسیل، جریان، نهر، رود، جوی، سیل
pond
noun=تالاب، دریاچه
verb=دریاچه ساختن-حوض درست کردن
puddle
گودال-چالاب
gradual
تدریجی-آهسته
harmful
مضر
pollution
آلودگی
pole
قطب
famine
قحطی
vanish
ناپدید شدن
typhoon
طوفان-گردباد
tidal wave
an exceptionally large ocean wave, especially one caused by an underwater earthquake or volcanic eruption.
موج های بسیار بزرگ
volcanic eruption
فوران آتشفشانی
volcano
آتشفشان
erupt
جوانه زدن، درآمدن، درآوردن، منفجرشدن، فوران کردن، جوش درآوردن، فشاندن
lava
گدازه، توده گداخته آتشفشانی، مواد مذاب آتشفشانی
onto
به سوی، به، توی، به درون، بر
drought
خشکی، خشکسالی
crop
محصول
crucial
تعیینکننده، سرنوشتساز، حیاتی، بحرانی
*very important
evacuation
تخلیه، تهی سازی، برون بری
vary
متفاوت
up to
تا
lifespan
the time that sth is likely to live(for people we say life expectancy)
life expectancy
امید به زندگی
*the average period that a person may expect to live
sting
نیش-گزیدن-سوزش
wasp
زنبور (بیعسل و نیشدار)
walnut
گردو، گردکان، درخت گردو، چوب گردو، رنگ گردویی
kidney
کلیه
lavatory
دستشویی
parcel
بسته
delighted
خوشحال
priority
اولویت، حق تقدم، برتری
suit
noun=کت و شلوار
verb=مناسب بودن
reveal
آشکار ساختن
boundless
بی حد و مرز
credit
noun=اعتبار
verb=اعتقاد کردن(believe)
brew
دم کردن
examining the sth
بررسی
consumption
مصرف
mortality
مرگ و میر
reduction
کاهش
teaspoon
قاشق چایخوری
appear
به نظر می رسد.
*to seem to be a certain way
+adding a teaspoon of sugar did not appear to reduce the benefits.(به نظر نمیرسه)
optimum
بهینه-حالت مطلوب
moderation
اعتدال-میانه روی
determination
عزم، تصمیم، قصد
discount
Noun: reduction in cost
Verb: lower, reduce cost
Verb: ignore; treat as insignificant
bargain
Noun: agreement
Noun: something bought at cheap price
Verb: negotiate terms of sale or agreement
debt
بدهی، وام، قرض، دِین
broke
Adjective: without money
ورشکسته ، بی پول
yawning
خمیازه
asleep
خوابیده، خواب
snore
خرناس، خروپف، خروپف کردن، خرخر کردن
oversleep
خواب ماندن، دیر از خواب بلند شدن، بیشازحد معمول خوابیدن
irritable
زودرنج، کجخلق، تندمزاج، تحریکپذیر
-becoming angry easily
insomnia
بیخوابی (غیرعادی)، مرض بیخوابی
infection
عفونت
symptom
نشان، نشانه، اثر، دلیل، علائم مرض، علامت
thoroughly
بهطور کامل، به تمام و کمال
wound
زخم، جراحت
temporarly
موقت، موقتی، آنی، زودگذر
bruise
کوبیدن، کبود کردن، زدن، ساییدن، کبودشدن، ضربهدیدن، کوفته شدن، کبودشدگی، تباره
nasty
very bad or unpleasant
زشت،زننده،ناخشایند،وحشتناک
dizzy
feeling as if everything is turning around and you might fall.
گیج، دچار دوران سر، گیج شدن
conscious
هوشیار، بههوش، آگاه، باخبر، ملتفت، وارد
unconscious
غش کرده، ناخودآگاه، از خودبیخود، بیخبر، عاری از هوش، نابهخود، ضمیر ناخودآگاه، ضمیر نابهخود
faint
ضعیف، کمنور، غش، ضعف کردن، غش کردن
swell
باد کردن، آماس کردن، متورم کردن، باد غرور داشتن، تورم، برجستگی، برجسته، شیک، زیبا، عالی
overcome
چیره شدن، مغلوب ساختن، غلبه یافتن
retinal
شبکیهای
retinal
شبکیهای
echolocation
(جهتیابی از راه ارسال صدا و سنجش پژواک آن که درمورد خفاش و غیره صادق است) سویابی پژواکی، پژواک جایابی
echolocation
(جهتیابی از راه ارسال صدا و سنجش پژواک آن که درمورد خفاش و غیره صادق است) سویابی پژواکی، پژواک جایابی
bounce
برگشتن-ورجهوورجه کردن-برگشت خوردن-به زمین زدن-جهش، پرش، برگشت، بالا و پایین پریدن، جست و خیز
sight
بینایی، دید، نظر، منظره، دیدگاه
refine
پالودن، تصفیه کردن، خالص کردن، تهذیب کردن، پاکشدن، تصحیح کردن
skid
لغزیدن،سرخوردن
collide
به هم خوردن
resolve
حل کردن
-find an asnwer to a problem
settle
آرام کردن، سر و سامان دادن، رفع کردن، جفت و جور کردن
dissatisfaction
ناخرسندی، ناخشنودی، نارضایتی، عدم رضایت
dreadful
وحشتناک، بد
moan
ناله، زاری، شکایت، زاری کردن
nuisance
آزار، مایه رنجش، اذیت
outback
جای دورافتاده
sprain
رگبهرگ شدن، رگبهرگ کردن، پیچخوردگی، بهدرد آوردن، پیچ خوردن
dread
ترس، بیم، وحشت، ترسیدن (از)
*i dread going to dentist
filing
پرکردن، پرشدگی (دندان)، هرچیزی که با آن چیزی را پر کنند، لفاف-ضبط
*The filling in my tooth fell off.
procedure
شیوه، فراروند، روال، رویه، طرز عمل، روش کار، روند
specialist
متخصص، کارشناس
consultant
مشاور، رایزن
straightway
بیدرنگ، فوراً، مستقیماً، سرراست
urgent
فوری، ضروری، مبرم
surgeon
جراح
ward
(بیمارستان) بخش، اتاق
-نگهبان
دیکشنری چک شود
infectious
واگیر، عفونی، مسری، فاسدکننده
noun: infection
obesity
چاقی مفرط، مرض چاقی، فربهی
lung
ریه
disabled
ناتوان، عاجز، ازکارافتاده
stroke
سکته
(دیکشنری چک شود)
arthritis
ورم مفاصل، آماس مفصل
consequently
بنابراین، درنتیجه، نتیجتاً
furthermore
بهعلاوه، از این گذشته، گذشته از این، وانگهی
moreover
علاوهبراین، بهعلاوه
artificial
ساختگی، مصنوعی
adequate
کافی، تکافوکننده، مناسب، لایق، صلاحیتدار، بسنده، مساوی، رسا
opp: inadequate
contemporary
معاصر، همزمان، همدوره،امروزی
firm
noun: شرکت
adjective:سخت-محکم
liking
میل، تمایل، ذوق، علاقه، حساسیت، شهوت و میل، مهر
cramped
کمجا، تنگ
*- a cramped room
spacious
جادار-وسیع
beyond
آن سوی، ورای، ماورا، آنطرف، آن طرفتر، آن سوتر
rear
پشت-عقب
beside
در کنار، پهلوی، کنار، مجاور، در راستای، در مقایسه با، نسبت به، در برابر، هم تراز با، پیش، در جوار
underneath
در زیر، از زیر، زیرین، پایینی، پایین
beneath
زیر
occasionally
گهگاه، گاهوبیگاه، بعضی از اوقات
investigate
تحقیق کردن، کند و کاو کردن، باز جویی کردن، رسیدگی کردن، بررسی کردن، پژوهیدن، تفتیش کردن، جستار کردن، وارسی کردن، زمینهیابی کردن
exhibition
نمایش، ارائه، نمایشگاه، عرضه
*The art exhibition featured beautiful paintings and sculptures.
flame
شعله، زبانهآتش، الو، تب و تاب، شور عشق، تابش
*The stove’s blue flame heated the pot of water.
certainly
همانا، حتما، مطمئنا، به یقین
merger(noun)
ممزوجکننده، یکی شدن دو یا چند شرکت، ادغام، امتزاج
-the joining together of two or more companies or organizations to form one larger one
*a proposed merger between two of the largest software companies
*There has been a lot of talk about a merger with another leading bank.
noun:Desert
بیابان، دشت، صحرا
شایستگی، استحقاق، سزاواری
verb:Deserve=سزاوار بودن
council
انجمن، مشاوره، شورا، مجلس، هیئت، کنکاشگاه
*He sent a letter to the council to complain about the noise.
scenery
چشمانداز، منظره، صحنهسازی
appealing
جذاب، خوشایند
*The city offers an appealing combination of sporting and cultural events.
*She looked appealingly at Ben
*Humour in a woman is an attribute these men find particularly appealing.
Extinct
معدوم، از بین رفته، منقرض، تمامشده، مرده، برافتاده، خاموششده، نایاب
*Dinosaurs have been extinct for millions of years.
*Pandas could become extinct in the wild.
*an extinct species
Capture
PERSON :to catch a person and keep them as a prisoner.
دستگیری-ضبط کردن
poverty
تنگدستی، فقر، فلاکت، تهیدستی، بینوایی
https://www.ldoceonline.com/dictionary/poverty
incorporate
یکی کردن، به هم پیوستن، متحد کردن، داخل کردن، جا دادن، ثبت کردن شرکت، آمیختن، ترکیب کردن
ruin
noun:خراب کردن-خراب شدن
verb:نابودی، خرابی، ویرانی
enterprising
مبتکرانه
*Some enterprising students are designing software.
stationery
لوازمالتحریر
refurbish
مرمت-بازسازی کردن
- to decorate and repair something such as a building or office in order to improve its appearance → renovate
* The Grand Hotel has been completely refurbished.
occupation
شغل، پیشه، حرفه، کار
combination
ترکیب
inclined
مایل، متمایل، شیبدار
investigate
تحقیق کردن، کند و کاو کردن، باز جویی کردن، رسیدگی کردن، بررسی کردن
thrive
پیشرفت کردن، رونق یافتن، کامیاب شدن
counselor
مشاور
persuasive
تشویقی، مجابکننده، متقاعدکننده، وادارکننده
conventional
مرسوم-عرفی، قراردادی-پیرو سنت و رسوم
regulation
قاعده، دستور، قانون، آییننامه، مقرره
storey
طبقه
pavement
پیاده رو
filthy
کثیف-پلید
Your problem is you’ve got a filthy mind (=you are always thinking about sex).
beg
خواهش کردن (از)، خواستن، گدایی کردن (چیزی را)، استدعا کردن، درخواست کردن، التماس کردن
graffiti
شعار دیواری، دیوارنوشته
litter
trash, such as paper, cans, and bottles, that is left lying in an open or public place
whistle
سوت زدن-سوت
cheerfully
با خوشحالی، از روی خوشحالی، با شادی، از روی سرور
inner city
بخش مرکزی شهر (بهویژه درمورد بخشهای گدانشین مرکزی بهکار میرود)
district
بخش، ناحیه، حوزه، بلوک
suburb
حومه شهر
ideal
کمال مطلوب، هدف زندگی، آرمان، آرزو، حالت خیالی
lively
باروح، زنده، سرزنده-جالب توجه
-full of interest
handy
دم دست، آماده، موجود، قابلاستفاده
convenient
راحت، مناسب، راه دست
drawback
اشکال، مانع، زیان، بیفایدگی
*It’s a great city – the only drawback is the weather.
growth
رشد، رویش، روییدن
built-up
پر از ساختمان
substantial
محکم، قابل توجه-بزرگ
https://www.ldoceonline.com/dictionary/substantial
impressive
چشمگیر-گیرا
semi-detached
دارای یک دیوار حائل-نیمه مجزا
feature
خصیصه-ویژگی …..
دیکشنری چک شود
lead
هدایت کردن-فرماندهی کردن-
attic
اطاق کوچک زیر شیروانی
cellar
زیرزمین، سرداب، انبار، جای شراب انداختن، گودال سرچاه، پیش چاه
lawn
چمن، علفزار-
proof
noun:اثبات-مدرک
ad:مقاوم
*waterproof:مقاوم در برابر آب
economical
کممصرف-اقتصادی، مقرونبهصرفه-
tropical
گرمسیری-گرم سیر
ridiculous
مسخره، مضحک، خندهدار
humorous
شوخیآمیز، خوشمزه، خندهآور
spicy
ادویهدار، ادویهزده، تند، معطر، جالب
creamy
خامهای ،سرشیردار
intend
قصد داشتن، خیال داشتن، بر آن بودن، خواستن
*I intend to spend the night there.
*I didn’t intend her to see the painting until it was finished.
https://www.ldoceonline.com/dictionary/intend
manage
موفق شدن
اداره کردن
*i managed to get a job:من موفق شدم یک کار بگیرم
tend
گراییدن، میل کردن، متمایل بودن، گرایش داشتن
نگهداری کردن، پرستاری کردن، مواظبت کردن
*i tend to get up late
tendency
گرایش
deny
رد کردن، تکذیب کردن
recall
به یادآوردن
لغو کردن-پس گرفتن *He recalled his offer.
فراخواندن
accuse
متهم کردن، مقصر دانستن، ملامت کردن، سرزنش کردن
متهم ساختن، تهمت زدن
*He was accused of murder.
*Smith accused her of lying.
* The professor stands accused of (=has been accused of) stealing his student’s ideas and publishing them.
cohesion
انسجام-پیوستگی
controversial
بحث برانگیز-مباحثهای، جدلی، جدالآمیز
crisis
بحران، مرحلهی بحرانی، موقع حساس
*The country now faces an economic crisis.
*The prime minister was criticized for the way in which he handled the crisis.
* the current debt crisis
*a major political crisis
*He doesn’t seem to be very good at crisis management.
selfishness
خودخواهی
convenience
آسودگی، راحتی
consume
مصرف کردن
criticize
verb:نقد ادبی کردن، انتقاد کردن
beloved
محبوب
culinary
ad:مربوط به آشپزخانه، آشپزخانهای، پختنی
consuming
مصرفکننده
Enhance
بالا بردن، افزودن، زیاد کردن، بلند کردن، بهتر کردن
resemble
شباهت داشتن-مانند بودن
consumption
مصرف
evolve
در آوردن-بیرون دادن-تکامل
crave
هوس کردن-طلبیدن، اشتیاق داشتن
stimulate
تحریک کردن، تهییج کردن، انگیختن
nutritional
غذایی، تغذیهای
undergo
دستخوش شدن، متحمل چیزی شدن
distinctive
متمایز-مشخص
bitterness
خشم، عصبانیت، دلخوری، ناخشنودی، نارضایتی
تلخی
decay
adverb:پوسیدگی، فساد، زوال، خرابی، فروریختگی، پوسیدن، فاسدشدن، فروریختن، نابود شدن، تباهی
overdo
بیشازحد انجام دادن، به حد افراط رساندن
moderation
میانهروی، اعتدال
offense
کار غیرقانونی، تخلف
دلخوری، رنجش، رنجیدگی، ناخشنودی(no offence)
formal:تهاجم-حمله
minor
خرد، صغیر، جزئی
violent
ad:خشونت آمیز-تند
noun:violence
assault
یورش، حمله، تجاوز، حمله به مقدسات، اظهار عشق، تجاوز یا حمله کردن
stab
خنجر زدن، زخم زدن، سوراخ کردن،
deliberately
عمدی، به عمد، از روی عمد، به قصد، عمدا
victim
قربانی
طعمه
witness
noun:شاهد
verb:شهادت دادن، گواهی کردن
suspect
ad:مشکوک، نامعلوم، مظنون
noun:مظنون، متهم
verb:ظن داشتن، گمان کردن، شک داشتن
charge sb
اتهام زدن به کسی
trial
noun:ازمایش-آزمون-سنجش-محاکمه
ad:آزمایشی، امتحانی
prosecution
تعقیب قانونی، پیگرد، پیگیری، شکایت، دادخواهی
دادستان
accuse
متهم کردن، مقصر دانستن، ملامت کردن، سرزنش کردن
-the accused:متهم
*- They accused her of laziness.
defendant
(حقوق) متهم، مدافع، مدعیُعلیه
sentence
noun:جمله / حکم، فتوی، رأی، قضاوت
verb:حکم دادن، رای دادن، محکوم کردن
*- He was sentenced to five years in prison.
(- به پنج سال زندان محکوم شد)
emphasis
تاکید
restrict
محدود کردن، منحصر کردن
virtually
adverb:تقریباً، کمابیش، عملاً
subtle
زیرک، محیل، ماهرانه، دقیق، لطیف
prominently
برجسته، والا
engagement
نامزدی، اشتغال
slogan
خروش، نعره، ورد، تکیه کلام، شعار، آرم
contest
مباحثه و جدل کردن، اعتراض داشتن بر، ستیزه کردن،مشاجره، مسابقه، رقابت، دعوا
accomplish
انجام دادن، به انجام رساندن، وفا کردن(به)، صورت گرفتن
flattering
چاپلوس،تملق آمیز، چاپلوسانه، متملق، چربزبان، چربونرم
publicity
عمومیت، علنی بودن، شهرت، ناموری، زبانزدی، هویدایی- تبلیغات
omnivore
جانور همهچیزخوار
carnivore
گوشتخوار
herbivore
گیاهخوار
predator
درنده، غارتگر، یغماگر، تغذیهکننده از شکار
agriculture
زراعت، کشاورزی، برزگری، فلاحت
devastating
ویرانکننده، نابودکننده، شوکهکننده
livestock
چارپایان اهلی، مواشی و گاو و گوسفندی که برای کشتار یا فروش پرورش شود، احشام
sustainable
تجدیدپذیر، پایدار، قابل بازیافت، پایا
deforestation
قطع درختان جنگلی
anticipation
پیشبینی
cattle
گاو-گله گاو
parasite
انگل، طفیلی، صدای مزاحم، پارازیت
creepy
مورمورکننده، چندش
stereotype
کلیشه
prescribe
تجویز کردن، نسخه نوشتن، تعیین کردن
reunite
دوباره بههم پیوستن-تجدید دیدار
countless
بیشمار
overjoyed
از فرط خوشی از خود بیخود شد
offender
متخلف، تخطیکننده، متجاوز
minor
خرد، صغیر، جزئی، فرعی
constituency
(مجلس) حوزهی انتخاباتی، حوزه انتخابی
represent
نشان دادن، نمایش دادن، نمایاندن، فهماندن، نمایندگی کردن، وانمود کردن، بیان کردن
political party
حزب سیاسی
politician
سیاستمدار
parliament
مجلس، مجلس شورا، پارلمان
consist of
(با of) متشکل بودن از، شامل…بودن، مرکب بودن از
(چک شود معنی ها)
majority
اکثریت، حزب اکثریت، گروه اکثریت
ally
پیوستن، متحد کردن، همپیمان، دوست، معین
determined
قاطع-مصمم
involved
درگیر، گرفتار، دچار
negotiate
گفتوگو کردن، مذاکره کردن، چانه زدن
peace settlement
An official agreement that ends a war
توافق صلح
ceasefire
آتشبس
unwilling
بیمیل، بیتمایل
compromise
تراضی، مصالحه، توافق، مصالحه کردن، تسویه کردن
توافق کردن ( با کاهش خواسته ها )-به توافق رسیدن
invade(invasion)
تاختوتاز کردن در، هجوم کردن، تهاجم کردن، حمله کردن بر، تجاوز کردن
- to enter a country, town, or area using military force, in order to take control of it
establish
بنیاد نهادن، بنا نهادن، پایهریزی کردن، برپا کردن، تأسیس کردن، دایر کردن، تشکیل دادن
establishment
مؤسسه، بنگاه، سازمان، بنیاد، نهاد، تشکیلات
assassinate(assassination)
کشتن، به قتل رساندن، ترور کردن
(ترور)
attempt
کوشش کردن، سعی کردن، قصد کردن-اقدام
(often without success)
*attempt to assassination president
release
رها کردن، آزاد کردن، مرخص کردن، منتشر ساختن
journalism
روزنامهنگاری
clash(with sb)
-fight or disagree seriously with sb about sth
برخورد…
ax(biritish ‘AXE’)
تبر، تیشه
تعطیل کردن، متوقف کردن، اخراج کردن، کنار گذاشتن، توقف، اخراج
demonstrate
نشان دادن، اثبات کردن (با دلیل)، ثابت کردن، شرح دادن
تظاهرات کردن
threat
تهدید
verb: threaten
claim
ادعا، دعوی، مطالبه، ادعا کردن
pension
حقوق بازنشستگی
pledge
تعهد و التزام-متعهد شدن
aid
کمک، یاری، حمایت
equivalent
معادل، همبها، برابر، مشابه، همقیمت، مترادف، هممعنی، همچند، همارز
fellowship
معاشرت-هزینه تحصیلی
prize
جایزه
outstanding
adjective: برجسته، عالی، ممتاز، زبده، چشمگیر
*- an outstanding victory
extraordinary
فوقالعاده، غیرعادی، شگفتآور
gripping
( فیلم یا داستان ) مهیج و خیره کننده ، جذاب
-so interesting and exciting that hold your attention
entertaining
سرگرم کننده-هیجان انگیز
enthusiastic
مشتاق، علاقهمند، شورمند، پرذوق، پراشتیاق، پرشور
plot
نقشه، طرح، موضوع اصلی
داستان
*- This novel has a complicated plot.
این رمان داستان پیچیدهای دارد.
swear
ناسزا گفتن-فحش
(قسم خوردن)
manual
دستی، وابسته بهدست، انجام شده با دست
نظامنامه، مقررات، کتاب راهنما
alphabetical
حروف الفبا
autobiography
an account of a person’s life written by that person.
lawsuit
مرافعه، دعوی، دادخواهی-شکایت نامه
naive
سادهدل، زودباور
Alarming
نگرانکننده
harbor
لنگرگاه، بندرگاه، پناهگاه، فرارگاه، مخفیگاه، ناو پناه، زیستگاه
waterway
آبراه، مسیر آبی، راه آبی، مسیر دریایی و رودخانهای
accumulation
انباشتگی-جمع آوری
persistence
ماندگاری-دوام
strain
فشار-تنش
drastically
بهطور چشمگیری، بهشدت، شدیداً
precious
گرانبها، نفیس، پرارزش، تصنعی گرامی
قیمتی
dedicated
وقف شده، اختصاصی
shortage
کسری، کمبود
water shortage
exceed
تجاوز کردن، متجاوز بودن
be greater in number or size than (a quantity, number, or other measurable thing).
endangered
در مرز نابودی، در آستانه خطر، رو به انقراض
portion
بخش، سهم-جز ، تکه،
species
نوع، گونه
sustain
حفظ کردن یا نگه داشتن
spectator
تماشاگر، ماشاچی، بیننده، ناظر
circuit
مدار
-to move along a circular route.
-An area of land, often in a circle, where a race take place
پیست مسابقه
lap
هر یک دور ( در مسابقاتی که دور محیط یک دایره انجام می شوند )
یک دور کامل
-
قسمت بالایی پا که بچه میتونه روش بشینه یا بخوابه
مثال Come and sit on my lap and I’ll read you a story.
بیا و بشین رو پاهام من برات قصه میخونم
competitor
رقیب
compete
verb: رقابت کردن
fencing
شمشیربازی
wrestling
کشتیگیری
contest
مباحثه و جدل کردن، اعتراض داشتن بر، ستیزه کردن،مشاجره، مسابقه، رقابت، دعوا
resistance
پایداری، ایستادگی، استحکام، مخالفت
- their resistance against the enemy’s repeated attacks
critical of
نقد کردن
سرزنش کردن
praise
تعریف کردن از کسی
تحسین
opponent
رقیب، هماورد، حریف
- He beat his opponent in five rounds.
bribe
رشوه دادن، تطمیع کردن، رشوه، بدکند
adopt
به فرزندی پذیرفتن-قبول کردن
ethical
اخلاقی
vital
vitally(adverb)
حیاتی
contestant
مسابقهدهنده
declared
اعلانشده، اظهارشده
immaculate
-تمیز-معصوم
slightly
کمی، اندکی
duvet
لحاف
blanket
پتو
compatible
سازگار، موافق
sleeve
آستین
wardrobe
پوشاک
haggle
چانه، چانه زدن، اصرار کردن
drastic
مؤثر، قوی، جدی
drastically
بهطور چشمگیری، بهشدت، شدیداً
exhibit
در معرض نمایش قراردادن، ارائه دادن
fare
کرایه، کرایه مسافر
junction
محل تقاطع، برخوردگاه
swerve
منحرف شدن