درس ۱۶ Flashcards
آزرم
شرم، حیا
ارتفاع
محصول زمینهای زراعتی؛ ارتفاع ولایت: عایدات و درآمدهای مملکت
اندیشه: اندوه، ترس، اضطراب، فکر
ایمن: در امن، دلآسوده
بریان: در لغت کبابشده و پختهشده بر آتش، مجازاً ناراحت و مضطرب؛ بریان شدن: غمگین و ناراحت شدن، در سوز و گداز بودن
پرمایه: گرانمایه، پرشکوه؛ مایه: قدرت، توانایی
تازی: اسبی از نژاد عربی با گردن کشیده و پاهای باریک
تپش: اضطراب ناشی از گرمی و حرارت، گرمی و حرارت
تطاول: ستم و تعدی، به زور به چیزی دست پیدا کردن
تعصب: طرفداری یا دشمنی بیش از حد نسبت به شخص، گروه یا امری؛ به تعصب: به حمایت و جانبداری
حشم: خدمتکاران، خویشان و زیردستان فرمانروا
حلقهبهگوش: کنایه از فرمانبردار و مطیع
خستن: زخمی کردن، مجروح کردن
خود: کلاهخود
خیرهسر: گستاخ و بیشرم، لجوج
دستور: وزیر، مشاور
زوال: نابودی، از بین رفتن
سبو: کوزه، ظرف معمولاً دستهدار از سفال یا جنس دیگر برای حمل یا نگهداشتن مایعات
سپردن: طی کردن، پیمودن
سمن: نوعی درخت گل، یاسمن
شبیخون: حمله ناگهانی دشمن در شب
طرح افکندن: کنایه از بنا نهادن؛ طرح ظلم افکندن: سبب پیدایش و گسترش ظلم شدن، بنیان ظلم نهادن
عجم: سرزمینی که ساکنان آن غیرعرب، بهویژه ایرانی باشند؛ ایران؛ ملوک عجم: پادشاهان ایران
عفاف: رعایت اصول اخلاقی، پرهیزکاری، پارسایی
غربت: غریبی، دوری از خانمان
فرهیختگی: فرهیخته بودن، فرهیخته: برخوردار از سطح والایی از دانش، معرفت یا فرهنگ
فریادرس: یاور، دستگیر
کربت: غم، اندوه؛ کربت جور: اندوه حاصل از ظلم و ستم
مقرر شدن: قرار گرفتن، ثبات و دوام یافتن
مکاید: جمع مکیده یا مکیدت؛ کیدها، مکرها، حیلهها
ملک: پادشاه، سلطان
موبد: روحانی زرتشتی، مجازاً مشاور
نقصان: کم شدن، کاهش یافتن
نماز بردن: تعظیم کردن، عمل سر فرود آوردن در مقابل کسی برای تعظیم
نواختن: کسی را با گفتن سخنان محبتآمیز یا بخشیدن چیزی مورد محبت قرار دادن
نیکپی: خوشقدم
دهش: نیکیکننده
ولایت: کشور، سرزمین
هشیوار: هوشیار، هوشیارانه، آگاهانه
هیون: شتر، بهویژه شتر قویهیکل و درشتاندام
تنیده: در همبافته
رجز: شعری که در میدان جنگ برای مفاخره میخوانند
زخمکاری: ضربۀ مؤثری از خمی که موجب مرگ میشود
سورت: تندی و تیزی، حدت و شدت
ضجه: ناله و فریاد با صدای بلند، شیون
طاق: فرد، یکتا، بیهمتا
عماد: تکیهگاه، نگاهدارنده؛ آنچه بتوان بر آن (او) تکیه کرد
عیار: ابزار و مبنای سنجش، معیار
مرادف: مترادف، همردیف
مرتعش: دارای ارتعاش، لرزنده
منتشا: نوعی عصا که از چوب گرهدار ساخته میشود و معمولاً درویشان و قلندران به دست میگیرند؛ برگرفته از نام «منتشا» (شهری در آسیای صغیر)
ناورد: نبرد
هریوه: هروی، منسوب به هرات (شهری در افغانستان)
هول: وحشتانگیز، ترسناک
استغنا: بینیازی؛ در اصطلاح، بینیازی سالک از هر چیز جز خدا
اعانت: یاری دادن، یاری
افسرده: منجمد، سرمازده
اکناف: جمع کنف، اطراف، کنارهها
اولی: شایسته؛ اولیتر: شایستهتر (با آنکه «اولی» خود صفت تفضیلی است؛ در گذشته به آن «تر» افزودهاند.)
تجرید: در لغت به معنای تنهایی گزیدن؛ ترک گناهان و اعراض از امور دنیوی و تقرب به خداوند؛ در اصطلاح تصوف، خالی شدن قلب سالک از آنچه جز خداست
تعب: رنج و سختی
تفرید: دل خود را متوجه حق کردن، دل از علایق بریدن و خواست خود را فدای خواست ازلی کردن، فرد شمردن و یگانه دانستن خدا؛ تفرید را عطار در معنی گم شدن عارف در معروف به کار میبرد؛ یعنی وقتیکه در توحید غرق شد، آگاهی از این گمشدگی را گم کند و به فراموشی سپارد
دعوی: ادعا، ادعای خواستن یا داشتن چیزی؛ معنی و دعوی دو مفهوم متقابل و متضادند. معنی، حقیقتی است که نیاز به اثبات ندارد و دعوی لافی است تهی از معنی
زاد: توشه، خوردنی و آشامیدنی که در سفر همراه میبرند؛ سن و سال
سروش: پیامآور، فرشته پیامآور
شگرف: قوی، نیرومند
شیدا: عاشق، دلداده
صدر: طرف بالای مجلس، جایی از اتاق و مانند آن که برای نشستن بزرگان مجلس اختصاص مییابد؛ مجازاً ارزش و اعتبار
کلان: دارای سن بیشتر
گرمرو: مشتاق، به شتاب رونده و چالاک، کوشا
گرده: قرص نان، نوعی نان
مخاصمت: دشمنی، خصومت
مصاحبت: همنشینی، همصحبت داشتن
مقالات: جمع مقالت، گفتارها، سخنان
وادی: سرزمین، صحرا و بیابان