Lessen 1-10 Flashcards
accept
He accepted my offer.
پذیرفتن
او پیشنهاد مرا پذیرفت.
add
I will add your name to the list.
اضافه کردن
من نام شما روبه لیست اضافه خواهم کرد.
agree
He agreed with them.
موافقت کردن
او با آنها موافق بود.
answer
I can’t answer your question.
پاسخ دادن
من سوال شما رو نمی تونم پاسخ بدم( جواب دادن).
arrive
I arrived late.
رسیدن
من دیر رسیدم .
ask
He asked a question.
پرسیدن
او یک سوال پرسید.
bake
I’m baking a birthday cake for Alex.
پختن
( برای کیک واینها، برای غذا نیست)
من دارم یک کیک تولد برای الکس میپزم .
borrow
Can I borrow your umbrella?
قرض گرفتن
میتونم چترت رو من قرض بگیرم؟
burn
The fire is burning my hand.
سوزاندن
آتش دست مرا سوزاند.
call
I will call a taxi for you.
صدا زدن( تماس گرفتن)
من برات تاکسی می گیرم ( صدا میزنم).
من برات به تاکسی زنگ میزنم.
carry
He was carrying a suitcase.
حمل کردن
او در حال حمل یک چمدان بود.
change
Her life changed completely.
تغییر کردن
زندگی او به طور کامل تغییر کرد.
check
Check the oil and water.
چک کردن
روغن و آب را چک کن.
clean
I cleaned my room.
تمیز کردن
من اتاقم را تمیز کردم.
clear
Clear the table.
پاک کردن
میز را پاک کن.
close
We will close the shop at 9.
بستن
ما مغازه را ساعت ۹ می بندیم.
cook
He cooked me lunch.
پختن( آشپزی کردن)
او برای من ناهار پخت.
copy
This is a copy of your letter.
کپی کردن
این یک کپی از نامه شماست.
correct
Your answer is correct.
درست کردن
صحیح
سوال شما صحیح است.
cry
Don’t cry.
گریه کردن
گریه نکن.
dance
I couldn’t dance at the party.
رقصیدن
من نمیتونستم دراین مهمونی برقصم.
exercise
How often do you exercise?
تمرین کردن
شما اغلب کی تمرین می کنید؟
expire
When does this food expire?
منقضی شدن
چه زمانی این غذا منقضی می شود؟
explain
I will explain the rules.
توضیح دادن
من قوانین را توضیح خواهم داد.
finish
She finished school last year
تمام کردن
او سال قبل مدرسه را تمام کرد.
fix
I fixed the fan.
تعمیر کردن
من پنکه را تعمیر کردم.
follow
He followed her into the house.
دنبال کردن
او( مردی)دنبال کرد( همراهی کرد) اون ( خانم) را به داخل خانه
open
I opened the window because it was hot.
باز کردن
من پنجره را باز کردم چون هوا گرم بود،
introduce
He introduced me to his boss.
معرفی کردن
او منو به رییسش معرفی کرد.
invite
They have invited me.
دعوت کردن
آنها مرا دعوت کردند