Genral Flashcards
Creep
خزیدن، مورمور شدن، جنبیدن
Violate
تجاوز کردن به، هتک حرمت
Dangle
ˈdæŋɡl̩
اویزان بودن، اویزان کردن، اویختن، اویزان
Spontaneous
spanˈteɪniəs
خود بخود، خود انگیز، بی اختیار، فوری
Pigeon. ˈpɪdʒən
کبوتر
Obvious. ˈɑːbviəs
اشکار، هویدا، معلوم، واضح، بدیهی، مریی، مشهود
Snub ˈsnəb
بیاعتنایی کردن به، به سردی برخورد کردن با، محل نگذاشتن به، تحویل نگرفتن، سر سنگینی کردن با
Needy
نیازمند
Reckless ˈrekləs
Adjective) بی پروا، بی بیاک، بی ملاحظه، بی اعتنا
- a reckless driver
- رانندهی بیدقت
Hump ˈhəmp
قوز، گوژ، کوهان، برآمدگی گرد، پیاده روی، قوز کردن، تروشرویی کردن، روی کول انداختن
- the sight of the building gave me the hump
- دیدن آن ساختمان مرا غمزده کرد.
- he stood humped with pain
- او از شدت درد دولا ایستاده بود.
Obsession əbˈseʃn̩
Noun) عقده روحی، فکر دائم، وسواس
- his obsession with money is not new
- وسواس فکری او نسبت به پول تازگی ندارد
Vet
(Noun) دامپزشک، بیطاری کردن، کهنه سرباز
Shun ˈʃən
دوری واجتناب، پرهیز کردن، اجتناب کردن از، گریختن
- since her divorce she has been shunned by her neighbors
- از وقتی که طلاق گرفته است همسایهها از او دوری میکنند.
- he decided to shun all alcoholic beverages
- او تصمیم گرفت از همهی مشروبات الکلی روی بگرداند
Docile ˈdoʊsaɪl
رام، سر براه، تعلیم بردار، مطیع
Liaise lɪˈeɪz
ارتباط پیدا کردن، رابطه داشتن، بستگی داشتن، رابطنظامی بودن
Disastrous ˌdɪˈzæstrəs
(Adjective) مصیبت آمیز، پربلا، خطرناک، فجیع، منحوس
- his death, especially at that time, was quite disasterous
- مرگ او به ویژه در آن هنگام بسیار جانگداز بود.
- the disasterous fire which burned half of the city
- آتشسوزی مصیبت باری که نصف شهر را سوزاند
Exceed ɪkˈsiːd
تجاوز کردن، متجاوز بودن
متجاوز شدن از، تجاوزکردن از، بالغ شدن بر، قدم فراتر نهادن، تخطی کردن از، عقب گذاشتن
- to exceed the speed limit
- از سرعت قانونی تندتر رفتن
- to exceed one’s expectation
- از حد انتظار کسی بیشتر بودن
Disclose dɪsˈkloʊz
e) فاش کردن، باز کردن، اشکار کردن
- the theatre curtain rises to disclose once again a dirty kitchen
- پردهی نمایش بالا میرود تا یک بار دیگر آشپزخانهی کثیفی را نشان دهد.
- he refused to disclose where they were hiding
- او از بروز دادن محل اختفای آنان خودداری کرد.
Arise əˈraɪz
برخاستن، بلند شدن، رخ دادن، ناشی شدن، بوجود آوردن، بر آمدن، طلوع کردن، قیام کردن، طغیان کردن
- this morning I arose at five
- امروز بامداد، ساعت پنج برخاستم.
- Hossein arose to greet the professor
- حسین بلند شد که به استاد ادای احترام کند.
Further
ˈfɝːðər
e) دورتر، عقبتر
(Adjective) بیشتر، تکمیلی، اضافی، دیگری
- do you have any further questions?
- آیا پرسش دیگری دارید؟
(Adverb) پیشتر، جلوتر، دورتر، فراتر - if we go further back in time
- اگر به گذشته بنگریم
(Adverb) بیشتر، دیگر، بیش از این، باز، باز هم - I can’t walk any further
- بیش از این نمیتوانم راه بروم
(Adverb) به علاوه، مضافا بر اینکه، در ضمن، وانگهی، همچنین، نیز، هم - until further notice
- تا اطلاع ثانوی/بعدی
- further to your letter
- (بازرگانی) پیرو نامهی شما، بازگشت به نامهی شما
Constant
ˈkɑːnstənt
پایدار، ثابت قدم، باثبات، استوار، وفادار، دائمی
- the speed of light is always constant
- سرعت نور همیشه یکی است (ثابت است).
- his blood pressure must remain constant at all times
- فشار خون او باید همیشه یک جور باقی بماند.
- constant noise
- سر و صدای همیشگی
- constant pain
- درد مداوم
- Anwary is constant in friendship
- انواری در دوستی وفادار است.
- constant function
- تابع پایا، تابع ثابت
- constantly, adv.
- پیوسته، دایما، یکریز، همیشه، همواره
Imply
ˌɪmˈplaɪ
مطلبی را رساندن، ضمنا فهماندن، دلالت ضمنی کردن بر،اشاره داشتن بر، اشاره کردن، رساندن
- did her silence imply consent?
- آیا سکوت او علامت رضایت بود؟
- she implied that even if they invite her, she will not go
Maintain
menˈteɪn
(Verb - transitive) نگه داری کردن، ابقا کردن، ادامه دادن، حمایت کردن از، مدعی بودن
- eat enough food to maintain your health
- آنقدر خوراک بخور که سلامتی خود را حفظ کنی.
- we wish to maintain our friendly relations with them
- ما خواستار حفظ روابط دوستانه با آنها هستیم.
- to maintain law and order
- نظم و قانون عمومی را حفظ کردن
- two complete hospitals are maintained for the poor
- دو بیمارستان کامل به مستمندان اختصاص داده شده است.
- maintain your speed at 100 kilometers per hour
- سرعت خودت را روی صد کیلومتر در ساعت ثابت نگهدار.
Otherwise
ˈəðəˌrwaɪz
طور دیگر، وگرنه، والا، درغیراینصورت
- go, otherwise I will tell your father!
- برو والا به پدرت میگویم!
- … give, otherwise the tyrant will take by force
- …. بده وگرنه ستمگر به زور بستاند.
Mean
۱- معنی دادن
۲- بدجنس ، اب زیر کاه
coast [kəʊst]
ساحل، دریاکنار، سریدن، سرازیر رفتن - the Caspian coast - کرانهی دریای خزر - a car was coasting down a hill - اتومبیلی در سرازیری تپه با دنده خلاص میرفت.
examine [ɪɡˈzamɪn] v.
معاینه کردن
بررسی کردن ،بازرسی کردن
quite [kwʌɪt] adv.
کاملا، بکلی، تماما، سراسر، واقعا
- I am quite ready now
- حالا درست آمادهام.
- quite mistaken
- کاملا در اشتباه
barely [ˈbɛːli] adv.
بطورعریان، با اشکال
- to state unpleasant facts barely
- واقعیتهای ناخوشایند را آشکارا اظهار داشتن
- barely enough
- به سختی کافی
- he barely made it to class on time
- نزدیک بود دیر سر کلاس حاضر شود.
- he barely speaks English
- او به سختی انگلیسی تکلم میکند.
- a barely furnished room
- اتاقی دارای حداقل اثاثیه
driveway [ˈdrʌɪvweɪ] n.
اختصاصی، راه ورودی
Surround
səˈraʊnd
فرا گرفتن، محاصره کردن
Finite
ˈfaɪˌnaɪt
Adjective) متناهی، محدود
- human knowledge is finite
- دانش بشری محدود است.
- finite verb
- فعل خود ایستا
Disruptive
ˌdɪsˈrəptɪv
(Adjective) درهم گسیخته، نفاق افکن
- because of disruptive remarks, he was asked to leave the meeting
- به خاطر حرفهای مختل کنندهاش از او خواستند که جلسه را ترک کند
rush [rʌʃ] v
حرکت شدید، ازدحام مردم، جوی، جویبار، هجوم بردن، برسر چیزی پریدن،کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
- servants rushed in and out of the room
- نوکرها با شتاب به اتاق رفت و آمد میکردند.
- the mother rushed to save her child
- مادر شتافت که کودک خود را نجات بدهد.
within [wɪðˈɪn] prep.
در داخل، توی، در توی، در حدود، مطابق، باندازه، درظرف، در مدت، در حصار
- India is a continent within a continent
- هندوستان اقلیمی است در اقلیم دیگر.
- within the doors
- توی اتاق (یا ساختمان
proper [ˈprɒpə] adj.
شایسته، چنانکه شاید وباید، مناسب، مربوط، بجا،به موقع، مطبوع
سره، مناسب
- proper clothing for a funeral ceremony
- لباس مناسب مجلس ختم
- a proper tool for opening a box
- ابزار مناسب برای باز کردن جعبه
surface [ˈsəːfɪs] n.
رویه، سطح، ظاهر رویه، سطح، ظاهر، بیرون، نما، ظاهری، سطحی، جلا دادن،تسطیح کردن، بالاآمدن (به سطح اب) - the surface of the earth is uneven - پوستهی زمین ناهموار است. - the octagonal surfaces of diamond - وجوه هشت ضلعی الماس
Decline
dɪˈklaɪn
کاهش، شیب پیدا کردن، رد کردن، نپذیرفتن، صرف کردن(اسم یا ضمیر)، زوال، انحطاط، خم شدن، مایل شدن،رو بزوال گذاردن، تنزل کردن، کاستن
- the path declines to the lake
- راه به سوی دریاچه شیب دارد.
- the sun declines in the west
- خورشید در باختر افول میکند
Horrific
hɒˈrɪfɪk
مخوف، مهیب، سهمگین، رشت، ناگوار، موحش
Traumatic
trɒˈmætɪk
e) وابسته به روان زخم، زخمی، جراحتی، ضربه ای
Phenomenal
fəˈnɑːmənl̩
ve) پدیده ای، حادثه ای، عارضی، عرضی، محسوس، پیدا، شگفت انگیز، فوق العاده
Implement
ˈɪmpləmənt
الت، افزار، ابزار، اسباب، اجرا ، انجام، انجام دادن، ایفا کردن، اجرا کردن تکمیل کردن
Ambiguous
æmˈbɪɡjuːəs
Adjective) مبهم، (کلام) دوپهلو، چندپهلو، دارای دو یا چند معنی، گنگ
- she gave an ambiguous nod
- سرش را به طور مبهمی تکان داد
- the diplomat’s ambiguous remarks
- سخنان دوپهلوی دیپلمات
Irrelevant
ɪˈreləvənt
Adjective) نا مربوط، بی ربط
- if his work is good his age is irrelevant.
- اگر کارش خوب باشد سن او مطرح نیست.
- his speech was padded out with irrelevant material.
- نطق او پر از مطالب نامربوط بود.
- relevant and irrelevant
- با مورد و بی مورد
Leeway
ˈliːˌwe
(Noun) یک ورشدگی کشتی در اثر باد، حرکت یکوری، انحراف،(مجازا) مهلت، عقب افتادگی، راه گریز
- the new law has reduced the merchants’ leeway
- قانون جدید آزادی عمل بازرگانان را کم کرده است.
- make up leeway
- (انگلیس - عامیانه) وقت از دست رفته را جبران کردن، عقب افتادگی را جبران کردن
Alleviate
əˈliːviˌet
(Verb - transitive) سبک کردن، ارام کردن، کم کردن
- a drug to alleviate a toothache
- دارویی برای تسکین دندان درد
Obesity
oʊˈbiːsɪti
(Noun) مرض چاقی، فربهی
In spite of
علیرغم
Whatsoever
به هیج وجه
Provided that
به شرط اینکه
Forgery ˈfɔːrdʒəri
جعل سند
Noun) جعل اسناد، امضا سازی، سند، سند جعلی
- the forgeries were collected by the police
- چیزهای جعل شده توسط پلیس گردآوری شد.
Fraud ˈfrɒd
فریب، حیله، (حقوق) کلاه برداری، تقلب، فن، گوش بر، شیاد
- he committed several frauds in Tabriz
- او در تبریز به چندین فقره کلاهبرداری دست زد.
- he got the money by fraud
- او پول را از راه کلاهبرداری به دست آورد.
Whatsover
ˌwɒtsoʊˈevə
بهیچوجه، ابدا، هیچگونه، هرقدر، هرچه
- I will say whatsoever agrees with truth
- درست آنچه که با واقعیت وفق بدهد خواهم گفت.
Pathetic
pəˈθetɪk
دارای احساسات شدید، رقت انگیز، تاثراور، موثر،احساساتی، حزن اور، سوزناک
- the pathetic cries of a woman whose child had been run over by a car
- فریادهای حزن آفرین زنی که فرزندش زیر ماشین رفته بود
Intimidate
ˌɪnˈtɪməˌdet
transitive) ترساندن، مرعوب کردن، تشر زدن به، نهیب زدن به
- his position and power did not intimidate me
- مقام و قدرت او مرا مرعوب نکرد.
Adorable
əˈdɔːrəbl̩
Adjective) شایان ستایش، قابل پرستش
- an adorable baby
- کودک تو دل برو
Thwart
ˈθwɔːrt
بی نتیجه گذاردن، خنثی کردن، حائل کردن، عقیم گذاردن، مخالفت کردن با، انسداد اریب، کج، در سرتاسر(چیزی) ادامه دادن یا کشیدن
- all the priests in the world have not been able to thwart lovers
- همهی کشیشهای دنیا هم نتوانستهاند جلو عشاق را بگیرند.
Coup
ˈkuː
برهم زدن، ضربت، کودتا
- her next coup was to bring the two sides to the negotiating table
- کار درخشان دیگرش این بود که طرفین را سر میز مذاکره آورد.
- several cabinet ministers were involved in the coup
- چندین وزیر در کودتا دست داشتند.
Matrimony
ˈmætrəˌmoʊni
Noun) زناشویی، عروسی، ازدواج، نکاح
- they were united in holy matrimony
- طی مراسم مقدس ازدواج با هم وصلت کردند.
Emphatic
emˈfætɪk
موکد، تاکید شده، باقوت تلفظ شده
- he gave an emphatic order not to let anyone in
- او دستور موکد داد که کسی را راه ندهیم.
Goober
ˈɡuːbər
Noun) (آمریکا) بادام زمینی (بیشتر میگویند peanut)
Ecstatic
ekˈstætɪk
نشئه شده، بوجد امده، نشئه ای، جذبه ای
- the ecstatic element in medieval religions
- عامل خلسه در ادیان قرون وسطایی
- to become ecstatic
- بی خویش شدن
Amnesia
æmˈniːʒə
پزشکی) ضعف حافظه بعلت ضعف یا بیماری مغزی، فراموشی، نسیان
Offend
əˈfend
تخطی کردن، رنجاندن، متغیر کردن، اذیت کردن، صدمه زدن، دلخور کردن
- she will be offended if she is not invited
- اگر از او دعوت نشود دلخور خواهد شد.
- your words offended her greatly
- حرفهای تو او را سخت رنجاند.
Grab
ˈɡræb
ربودن، قاپیدن، گرفتن، توقیف کردن، چنگ زدن، تصرف کردن، سبقت گرفتن، ربایش
- the child grabbed my hand and would not let go
- کودک دستم را محکم گرفته بود و رها نمیکرد.
Smite
smaɪt
زدن، شکست دادن، خرد کردن، شکستن، کشتن، ذلیل کردن،کوبیدن
- Rustam smote his enemy dead
- رستم بایک ضربهی جانانه دشمن را کشت.
- blacksmiths were smiting the anvil
- آهنگران بر سندان میکوبیدند.
- the herd was smitten by foot-and-mouth disease
- بیماری تب برفکی گله راسخت دچار کرد.
- he was smitten with dread
- وحشت زده شد.
- she was smitten by conscience
- وجدان او را عذاب میداد.
- all were smitten by her beauty
- همه تحت تاثیر زیبایی او قرار گرفتند.
Peek
ˈpiːk
زیرچشمی نگاه کردن، نگاه دزدانه
- he peeked in at us from behind the window
- دزدکی از پس پنجره به ما نگاه کرد.
- to take a peek at something
- دزدانه به چیزی نگریستن
- a peek inside the factory gave me an idea of its size
- نگاه تندی به داخل کارخانه مرا از بزرگی آن با خبر کرد.
Incident
ˈɪnsədənt
Noun) اتفاق، حادثه، پیشامد، رویداد، رخداد، واقعه
- a tragic incident
- حادثهی جانسوز
- we reported the incident to the police
- آن رویداد را به پلیس گزارش کردیم.
- incident rays
- اشعهی تابشی
- small incidents that led to bloody border skirmishes
- برخوردهای کوچکی که به کشمکشهای خونین مرزی انجامید.
- the cares incident to parenthood
- توجهاتی که جزو وظایف والدین است
Bribe
ˈbraɪb
رشوه دادن، تطمیع کردن، رشوه، بدکند
- the employee admitted that he had been receiving bribes
- کارمند اعتراف کرد که رشوه میگرفته است.
- bribable
- پارهستان، رشوهخوار
- he tried to bribe the judge
- کوشید به قاضی رشوه بدهد.
Macabre
məˈkɑːbrə
Adjective) ترسناک، هولناک، مهیب، خوفناک، مرگبار
- theater of the macabre
- تئاتر (با نمایش) ترسناک
- He has a macabre interest in graveyards.
- او علاقهای هولناک به قبرستانها دارد.
Nocturnal
nakˈtɜːrnl̩
Adjective) شبانه، عشایی، واقع شونده در شب، نمایش شبانه
Tabular
ˈtæbjʊlər
Adjective) جدولی، فهرستی، تخته ای، لوحی
(Adjective) جدولی
- a tabular rock
- یک صخرهی تخت
Retail
ˈriːˌtel
خرده فروشی، جزئی، خرد، جز، خرده فروشی کردن
- the retail price of each commodity is higher than its wholesale price
- بهای خردهفروشی هر کالا از بهای عمدهفروشی آن بیشتر است.
- a retail store
- مغازهی خردهفروشی
- a retail merchant
- خردهفروش، پیلهور
- this book retails for $ 20
- این کتاب به قیمت بیست دلار تک فروشی میشود.
- our shop retails all kinds of fabrics
- مغازهی ما انواع پارچهها را خرده فروشی میکند.
- to retail a gossip
- شایعهای را پراکندن
- to retail a secret
- رازی را بازگو کردن
Attribute
ˈætrəˌbjuːt
نشان، خواص، شهرت، افتخار، نسبت دادن، حمل کردن (بر) صفت، نسبت دادن - this play is attributed to Shakespeare - این نمایشنامه منتسب به شکسپیر است. - problems attributed to unemployment - مسایل وابسته به بیکاری
Amend
əˈmend
ترمیم کردن
اصلاح کردن، بهتر کردن، بهبودی یافتن، ماده یاقانونی را اصلاح و تجدید کردن
- she smiled, trying to amend her last statement
- او کوشید که حرفهای قبلی خود را با لبخندی بهبود بخشد.
- the teacher told a student, “you must amend your ways!”
- معلم به شاگردی گفت ((باید رفتار خود را اصلاح کنی!))
- the universal education bill which has been amended twice
- لایحهی آموزش همگانی که تاکنون دوبار اصلاح شده است
Monetary
ˈmɑːnəˌteri
Adjective) پولی
- monetary control
- نظارت بر پول
- monetary policy
- سیاست پولی
Obsolete
ˈɑːbsəˌlit
Adjective) منسوخ، مهجور، متروکه، کهنه، از کار افتاده (Adjective) مهجور، غیرمتداول، متروک - an obsolete word - واژهی مهجور - obsolete equipment - ابزار کهنه - an obsolete theory - نظریهی منسوخ
Prudence
ˈpruːdəns
Noun) احتیاط، حزم، ملاحظه، پروا
Amnesia
æmˈniːʒə
پزشکی) ضعف حافظه بعلت ضعف یا بیماری مغزی، فراموشی، نسیان
Rush
ˈrəʃ
(گیاه شناسی) نی بوریا، بوریا، انواع گیاهان خانواده سمار،یک پر کاه، جزئی، حمله، یورش، حرکت شدید، ازدحام مردم، جوی، جویبار، هجوم بردن، برسر چیزی پریدن،کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
- servants rushed in and out of the room
- نوکرها با شتاب به اتاق رفت و آمد میکردند.
- the mother rushed to save her child
- مادر شتافت که کودک خود را نجات بدهد.